لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۱۵٫۴۴۵ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۱۹۹ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۱٫۵۴۷

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    واژۀ «قاموس»، در أَصل، به معنایِ دریا، یا دریایِ بزرگ و دریایِ پهناور، یا میانۀ دریا، یا ژَرفجایِ دریا و گودترین جایِ آن است.

    محمّد بنِ یعقوبِ فیروزآبادی (729ـ 817 ﻫ . ق) هم که فرهنگِ لُغَتِ بلند‌آوازۀ خود را، القاموس المُحیط و القابوس الوسیط ـ یا به عبارتِ درازتری که در بعضِ نسخِ کتاب آمده است: القاموس المحیط و القابوس الوسیط فیما ذهب مِن لغة العَرَبِ شماطیط ـ نامیده است، به همین معنایِ لُغَویِ آن تَوَجُّه داشته و فرهنگِ خود را دریایِ پهناور لُغَتِ عَرَبی قَلَم داده است.

    گذشته از آن که «دریا» و «دریاوَش» بودن، چه در عَرَبی و چه در فارسی، فراخی و گُنجائی و فراگیری و اشتمال و جامعیّت را تَداعی کرده است و می‌کُنَد (آنسان که عالمِ جامعِ بسیاردان را «بَحرِ» علوم می‌خوانند، و دلِ صَبورِ متحمِّل و بُردبار و با ظَرفیّت را «دریا»وَش قَلَم می‌دِهَند و ...) تشبیه کتابهایِ جامعِ لغت و فرهنگهایِ بزرگ به «دریا»، در سنّتِ فرهنگ‌نویسیِ إِسلامی پیشینۀ دراز و ویژه دارد.

    برخی از عَرَبی دانانِ دیرینه‌روز که به فرهنگ‌نویسی اشتغال ورزیده‌اند، در نامگُذاریِ کتابهاشان، از نامها یا صفتهایِ دریا بهره جُسته‌اند. نمونه را، صاحب بن عَبّاد (326ـ 385ﻫ .ق.) فرهنگِ فراهم آوردۀ خویش را «المُحیط» نامید، و ابنِ سیده (398ـ 458ﻫ .ق.) فرهنگِ خود را «المحکم و المُحیط الأَعظم» نام کرد، و صاغانی (حَسَن بنِ محمّد بنِ حَسَن/ 577ـ 650ﻫ .ق.) فرهنگ‌هایِ خود را «العُباب الزّاخر» و «مجمع البحرین» خواند.

    محمّد بنِ یعقوبِ فیروزآبادی، در نامگذاریِ کتابِ خود، همین سنّت را پی‌گرفت: القاموس المُحیط(دریایِ پهناورِ فراگیر). 1 به تعبیری: دریایی که لُغَتِ عَرَب را به همان سان در میان گرفته است که بَحرِ مُحیط مَعمورِ زمین را إِحاطه کرده.
    نگر: المعاجم اللّغویّة وطرق ترتیبها، أَحمد بن عبدالله الباتلی، ط.ا، الرّیاض، 1412 ﻫ . ق. ، ص 60.

    القاموس المحیطِ فیروزآبادی که از همان زمانِ تألیف و در قالبِ نسخه‌هایِ خطّی موردِ إِقبالِ فراوان بود، با ظهورِ صنعتِ چاپ در بِلادِ إِسلامی، رواج و تَداوُلی افزون‌تر یافت و به مهم‌ترین مرجِعِ شناختِ لُغات و مُفرَداتِ زبانِ عربی بَدَل شد که عمومِ أهلِ علم بدان مراجعه و استناد و استشهاد می‌کردند. 2 یکی از أَهلِ عَرَبیّت گفته بود:
    «کنتُ خائفًا عَلَی اللّغة حتّی طبع القاموس المُحیط ...». المعاجم اللّغویّة وطرق ترتیبها، أَحمد بن عبدالله الباتلی، ط.ا، الرّیاض، 1412ﻫ . ق. ، ص 62.


    گفته‌اند که در همین دوران و بر أَثَرِ تَداوُل فزایندۀ کتابِ فیروزآبادی، واژۀ «قاموس» در إذهانِ توده‌ها معنایِ تازه‌ای یافت؛ چُنان که برخی می‌گفتند: فُلان کس«قاموس»ِ بهمان موضوع است و مقصودشان این بود که جامعِ آن علم است. برخی حتّی به کاربردی غریب‌تر روی آورده می‌گفتند: فُلانی در کلامش «تَقامُس» می‌کُنَد و مقصودشان این بود که واژگانِ غریب و ناآشنایِ «قاموس» را در سخنش به کار می‌گیرد.

    رفته رفته، «قاموس»، نمادِ فرهنگِ لغت و فرهنگ‌نویسی گردید و معنایِ تازه‌ای از برایِ «قاموس» زاده شد که همان فرهنگِ لُغَت و مُعجَم باشد. اکنون بیش از یک قرن است که «قاموس»، به معنایِ مُطلَقِ فرهنگِ لُغَت و لُغَت‌نامه به کار می‌رود.

    به قولی، تألیفِ کتاب الجاسوس علی القاموس بر دستِ أَحمَد فارِس شِدیاق (1219ـ 1304ﻫ .ق.)، تأثیرِ مهمّی بر شیوعِ کلمۀ «قاموس» به معنای فرهنگِ لغت داشته است.

    به هر حال، اندک اندک استعمالِ واژۀ «قاموس» به معنایِ فرهنگ و لُغَت‌نامه رسمیّتی یافت و این معنایِ نوپدید به خودِ فرهنگها و لُغَت‌نامه‌ها نیز راه جُست.
    سعید شرتونی (1265ـ 1330ﻫ . ق.)، واژۀ «قاموس» را بدین معنایِ نوپدید آن در أقرب الموارد (ذیلِ مادّۀ «قمس») آورد و نوشت: «همروزگارانِ ما واژۀ قاموس را بر هر کتابی که در لغت باشد إِطلاق می‌کنند و واژۀ قاموس در نظرِ ایشان مُرادِفِ معجم و کتابِ لغت است.»

    دیگر فرهنگنویسان نیز پس از شرتونی این معنایِ نوظهورِ«قاموس» را در فرهنگهایِ خود (مانند المُنجِد و المُعجَم الوَسیط و الرّائِد) آوردند و آن را به رسمیّت شناختند.

    گفته می‌شود که امروز شهرت و همه‌گیریِ کاربرد «قاموس» به معنایِ فرهنگِ لُغَت، بر کاربُردِ «مُعجَم» در همین معنی غالب آمده است، و بسیاری از فرهنگ‌نویسان فرهنگهایِ خود را، خاصّه فرهنگهایِ دوزبانه را، «قاموس» نامیده‌اند.

    در واقع « القاموس المحیطِ» فیروزآبادی از حیثِ خودِ لُغَتِ «قاموس» نیز در زبانِ عربی تَحَوُّل آفرید!
    (نگر: موسوعة علوم اللّغة العربیّة، إِمیل بَدیع یَعقوب، ط: ا، بیروت: دار الکتب العلمیّة، 1417ﻫ . ق. ، 7/ 261و 263، و 8/ 523؛ و:المعاجم العربیّة مدارسها و مناهجها، عبدالحمید محمد أَبوسکین، ط: 2، 1402 ﻫ .ق. ، ص 109؛ و: المُنجِد؛ و: الرّائد؛ و: المُعجَم الوسیط؛ و: أَقرب الموارد).

    ۱. به تعبیری: دریایی که لُغَتِ عَرَب را به همان سان در میان گرفته است که بَحرِ مُحیط مَعمورِ زمین را إِحاطه کرده.
    نگر: المعاجم اللّغویّة وطرق ترتیبها، أَحمد بن عبدالله الباتلی، ط.ا، الرّیاض، ۱۴۱۲ ﻫ . ق. ، ص ۶۰.
    ۲. یکی از أَهلِ عَرَبیّت گفته بود:
    «کنتُ خائفًا عَلَی اللّغة حتّی طبع القاموس المُحیط ...». المعاجم اللّغویّة وطرق ترتیبها، أَحمد بن عبدالله الباتلی، ط.ا، الرّیاض، ۱۴۱۲ﻫ . ق. ، ص ۶۲.
    دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۴۱
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت