لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۰۸٫۴۳۹ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۱۳ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۲٫۰۶۹

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    1 . علّامه سَیِّد محمَّدحُسَینِ طَباطَبائی ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ ، صاحبِ تفسیرِ المیزان و دیگر مؤلَّفات و رَسائِلِ خُرد و کَلان ، چه در تفکُّرِ تفسیری و تفسیرِ اجتهادیِ قُرآنِ کریم ، و چه در سُنَّتِ فَلسَفیِ إِسلامی ، از نوآوران و استوارْگامانِ روزگارِ ما بوده است ، و بدین هردو نیز بِحَق آوازه ای بُلَند یافته . لیک تفسیر و فلسفه ، تنها زمینه هایِ تگاپویِ اندیشگی و عِلمیِ علّامۀ طباطبائی به شمار نمی رود . علّامه ، در عرصه هایِ دیگری از مَعارِف و دانشها نیز گامهائی زده است که گمان می کنم تاکنون بدُرُستی و چُنان که باید ، أَبعادِ گوناگونِ آن ، با نگاهی عِیارسَنجانه کاویده نشده ، و البتّه گفت و گوها در این زمینه بیشتر به تعارُفاتِ معمول و کُلّی گوئی هایِ آسانگیرانه معطوف بوده است ، تا نَقّادیِ خُرده بینانه و تازه جویانه .
    یکی از آن عَرصه ها که آن دانشی مَردِ کمْ مانند در آن گام زده ، حَدیثْ پِژوهی است ، و یکی از آن گامها ، تَحشیَۀ بِحارالأَنوار؛ که بیشتر یاد و دریغِ ناتمامْ ماندنش را شنیده ایم ، تا سُخنی استوار دربابِ اَرز و عِیارِ راستینِ آن.
    بسیار گفته اند و شنیده ایم که علّامۀ طباطبائی ـ رَوَّحَ اللهُ رُوحَه ـ نگارشِ پاره ای حَواشیِ توضیحی و تعلیقاتِ انتقادی را بر بِحارالأَنوارآغاز کرد ولی با نابُردباریِ شماری از هوادارانِ سختگیرِ علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه ـ مُواجه گردید ، و سرانجام ، انتشارِ حَواشیِ علّامۀ طباطبائی به همراهِ چند مُجلَّد از بِحار چُنان واکُنشهائی برانگیخت و چُنان ناشِر و مُحَشّی را تحتِ فشار قرار داد که بناگُزیر طومارِ نگارش و انتشارِ آن حَواشی در هم نَوَردیده آمَد و آن کارِ کَردَنی پیْ گرفته نشُد .
    تردیدی نیست که اگر نگارشِ حَواشیِ علّامۀ طَباطَبائی بر بِحارالأَنوار إِدامه می یافت ، دستِ کم از این حیث که بر مجموعۀ آراء و أَنظارِ یکی از نُخبگانِ روزگارِ ما حولِ کثیری از أَحادیث اشتمال می داشت ، سخت مُغتنم می بود ، و بخشی از فقرِ کُتُبخانۀ حَدیثْ پِژوهی را در این باب بَرطَرَف می کرد . آری ، در این تردیدی نیست ؛ لیک آیا حواشیِ علّامۀ طباطبائی بر بِحارالأَنوار ، به همان اندازه که می گویَند و می مویَند ، أَهمّیَّت داشته است؟ و باز در مُخالفت با إِدامۀ این تَحشیَه ، به همین اندازه که می گویند و فَغان می دارند ، بر آن بزرگوار و جهانِ دانِش و دانِشوَری ستم رفته است ؟
    بی هیچ رودربایستی عَرض می کُنَم که گوئیا در این باره بُزُرگنمائیِ بسیار شده است .

    نه تَعلیقات و حَواشیِ آن بُزرگ بر بِحارالأَنوار ، همه بدان نَفاسَت و اَرجمندی است که حکایت کرده اند ، و نه اعتراضِ مُعتَرِضان یکسَره از سَرِ تَعَصُّبِ ناخوش و کوتَهْ بینی .

    بناگُزیر و نمونه وار ، در این مقام ، یکی دو فِقْره را به بَررَسی می گیرم و بَس ؛ و أَهلِ نظر را به تأَمُّلی فراخْ دامنه تر در این باب و نظائرِ این مقولات که در تاریخِ أَخیرِ فکر و فرهنگِ ما اَندکْشمار هم نیست ، فرا می خوانَم.

    2 . علّامه شَیْخ الإِسلام مولانا مُحَمَّدباقرِ مَجلِسی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ ، در کتابِ اَرج آوَر و دَریاوَشِ بِحارالأَنوار ، در باب « أَنَّهُ تَعالىٰ خالِقُ كُلِّ شَیءٍ ، ولَيسَ المُوجِد والمُعدِم إِلَّا الله تعالىٰ و أَنَّ ما سِواه مَخْلوقٌ » ، بخشی از خبرِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی را از کتابِ توحیدِشیخِ صَدوق ـ رَضیَ اللهُ عَنهُ وَ أَرْضاه ـ نَقل فرموده است ، از این قرار :
    « قُلْتُ لأَبِي الحَسَنِ ـ عَلَيْهِ السَّلام ـ : هَل غَيْر الْخالِقِ الجَليلِ خَالِقٌ ؟ قالَ : إِنَّ اللهَ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالَىٰ ـ يَقُولُ : " تَبارَكَ اللهُ أَحسَنُ الخَالِقينَ " فَقَدْأَخْبَرَ أنَّ فِي عِبَادِهِ خالِقِينَ وغَيْرَ خالِقِينَ ، مِنْهُم عِيسَىٰ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ ـ خَلَقَ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِ اللهِ فَنَفَخَ فِيهِ فَصَارَ طَائِرًا بِإِذْنِ اللهِ ، وَ السَّامِرِيُّ خَلَقَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوارٌ .» ( بِحارالأَنوار ، 4/ 147 و 148 ).
    ( حاصلِ معنیٰ :
    به حضرتِ أَبوالحَسَن[ إِمام عَلیّ بنِ موسَی الرِّضا1در این که مُراد از « أَبوالحَسَن » در مَسائلِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی ، إمامِ هَشتُم است یا إمامِ دَهُم ـ عَلَیْهِمَا السَّلام ـ ، از دیرباز اختلافِ نَظَر بوده است . نگر : الرِّجالِ ابنِ غَضائِری ، ط . آیة اللهِ جَلالی ، ص 84 ؛ و : مُعجَم رِجالِ الحَدیثِ آیة اللهِ خوئی ، ط : 5 ، 14/ 265ـ 270.] ـ عَلَیْهِ السَّلام ـ عَرض کردم : آیا جُز خالقِ جَلیل[ = خُدایِ مُتَعال ] خالِقِ دیگری هست ؟
    فرمود : همانا خدایْ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالَىٰ ـ می فرماید : " تَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الخَالِقينَ " [ یعنی : بُزُرگا خُدایْ که نیکوترینِ خالِقهاست ] ؛ پس آگَهانیده است که در میانِ بندگانش خالِقانی هَستند و غیرِ خالِقانی . یکی از ایشان عیسیٰ است ؛ که دُرودِ خدایْ بر او باد! از گِل ، به إِذْنِ خدای ، چیزی به ریختِ پَرَنده خَلْق کرد ، آنگاه در آن دَمید ، پس ، به إِذْن خدای پَرَنده ای شُد . سامِری نیز از برایِ آنان [ = بَنی إِسرائیل ] گوساله ای خَلق کرد ، پیکَری که بانگِ گاو داشت .).
    علّامۀ مجلسی ، سپس ، به عنوانِ « بَیانِ » این خَبَر نوشته است :
    « لا رَيبَ في أنَّ خالقَ الأَجْسامِ لَيسَ إلَّا الله تعالىٰ ؛ وأمَّا الأَعْراض فذَهَبَتِ الأَشاعِرَةُ إلىٰ أنَّها جَمِيعًا مَخلُوقَة للهِ تعالىٰ و ذَهَبَتِ الإمامِيَّةُ و المُعْتَزِلَةُ إلىٰ أنَّ أَفعالَ العِبَادِ و حَرَكاتِهِم واقعةٌ بِقُدرَتِهِم وَاخْتِيارِهِم ، فَهُم خالِقُونَ لَها .
    و مَا فِي الآياتِ مِن أنَّه تعالىٰ خالقُ كُلِّ شَیءٍ وأمثالِها ، فَإِمَّا مُخَصَّصٌ بِما سِوَى أَفعالِ العِبادِ ، أَو مُؤَوَّلٌ بأنَّ المَعنَىٰ أنَّه خالقُ كُلِّ شَیءٍ إمَّا بِلا واسِطَةٍ أو بِواسِطَةِ مَخلوقاتِه ؛ و أمَّا خَلْقُ عِيسَىٰ ـ عَلَيهِ السَّلامُ ـ فَذَهَبَ الأَكثَرُ إلىٰ أنَّ المُرادَ بِهِ التَّقدِيرُ والتَّصوِيرُ ، و يَظهَرُ مِنَ الخَبَرِ أن تكونَ الهَيئَةُ العارِضَةُ لِلطَّيرِ مِن فِعلِهِ - عَلَىٰ نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيهِ السَّلَامُ - ومَخلُوقًا لَه ، ولا استِبْعادَ فيه ، وإنْ أمكنَ أن يكُونَ نِسبَةُ الخَلْقِ إليْه لِكَونِه مُعدًّا لِفيضانِ الهَيئَةِ و الصُّورَةِ ، كما تقولُه الحُكَماء ، وكذا السَّامِريُّ ، وسَيَأتِي تَمامُ القَولِ في ذٰلك في كتاب العَدل ـ إِن شاءَ اللهُ تَعالَى . » ( همان ، 4/148 ).
    ( حاصلِ معنیٰ :
    هیچ گمانی در این نیست که خالقِ أَجْسام ، جُز خُدایِ مُتَعال نیست ؛ لیک در بابِ أَعْراض ، أَشعَریان بدین گرائیده اند که همۀ أَعْراض مَخلوقِ خُدایِ مُتَعال است ، و إِمامیان و مُعتَزِلیان بدین گرائیده اند که أَفعال و حَرَكاتِ بندگان با قُدرَت واختيارِ خودِ ایشان صورَت می پَذیرد ، پَس خودِ ایشان خالِقِ آنند.
    این هم که در آياتِ قُرآن آمده است که خُدایْ تعالىٰ خالقِ همه چیز است ، و مانندِ آن ، یا به آنچه جُز أَفعالِ بندگان باشد تخصیص می یابَد ، و یا تأویل می گردد بدین مَعنی که خُدایْ تعالىٰ خالقِ همه چیز است خواه بلا واسِطَه و خواه به واسِطَۀ مَخلوقاتش .
    دربابِ خَلق بر دستِ عيسىٰ ـ عَلَيهِ السَّلام ـ هم ، بیشترینه ، بدان گرائیده اند که مُراد از آن «تَقدير» و«تَصوير» است ، و از این خَبَر برمی آید که آن ریختِ عارِض بر پرنده ، فِعلِ آن حضرت - عَلَىٰ نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيهِ السَّلَام – ومَخلوقِ وی بوده است، و استِبعادی در آن نیست ، هرچند که ممکن است نسبتِ خَلْق به آن حضرت ، از آن رویْ باشد که او ـ آنسان که فَلسَفیان گویند ـ مُعدِّ فيضانِ هَيئَت و صورَت بوده است . هَم چُنین است قضیَّۀ سامِری . و مَشروحِ سُخَن در این باره ـ إِن شاءَ اللهُ تَعالَىٰ ـ در كتاب العَدل خواهد آمد . ) .
    وانگَهی ، علّامۀ طباطبائی ، ذیلِ گُزارشِ اعتقادِ مُعتَزِلَه و إِمامیَّه در بَیانِ مرحومِ علّامۀ مَجلِسی ، چُنین تَعلیقه ای دارد :
    «أمَّا المُعتَزِلَة فَهُم لا يُبالونَ بِأَمثالِ هٰذا الشِّركِ الظَّاهرِ وأمَّا الإِماميَّة فَهُم تَبعَةُ أئمَّةِ أهلِ البَيت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ و حاشاهُم عنِ القَولِ بذٰلك وانَّك لا تَجِدُ حتَّىٰ في خَبَرٍ واحِدٍ صَحيحٍ مِنهُم القولَ بأَنَّ مَعَ اللهِ الخالقِ لِكُلِّ شَیءٍ خالِقًا آخَر لا لِذات ولا لِفِعل بالمَعنَی المُتَنازع فيه وهو الإِيجاد ، بل الأَخبارُ المُتكاثِرَة يُصَرِّحُ بِخِلافِه . » ( همان ، 4/ 148 ، هامِش ).
    ( حاصلِ معنیٰ :
    البتّه مُعتَزِلیان را از چونان این شِركِ آشکار پَروائی نیست ؛ لیک ، إِمامیان ، پیروانِ أئِمَّۀ أهلِ البَيْت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ اند ، و دور از جَنابِ ایشان که بدین سُخَن قائِل باشند. شما در هیچ رِوایَتِ صَحيح از ایشان نمی یابید که در کنارِ خُدای که خالقِ همه چیز است ، خالقی دیگر باشد ، چه از برایِ ذات و چه از برایِ فِعل ، و البتّه به همین معنایِ موردِ نِزاع ، یعنی إیجاد ؛ بلکه أَخبارِ مُتَكاثِر به خِلافِ آن تَصریح دارد . ).
    دربارۀ این مَرقومۀ علّامۀ طَباطَبائی ـ رِضْوانُ اللهِ عَلَیْه ـ ، می نویسم :
    أَوَّلًا ، آنچه علّامۀ مجلسی ـ طابَ ثَراه ـ دربابِ أَفعالِ عِباد گفته است و اینگونه طَرد و إِنکارِ مرحومِ علّامۀ طَباطَبائی را برانگیخته ، با آنچه شَیخِ مُفید ـ رَفَعَ اللهُ دَرَجَتَه ـ در تَصحیح الاِعتقاد ش دربحثِ « خَلق أَفعالِ العِباد » فرموده و نیز با سخنِ دیگر پیشوایانِ کلامِ إِمامیّه سازگار است ، و حَق آنست که مجلسیِ بُزُرگ را ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ در آنچه به إِمامیّه إِسناد فرموده است ، خَطائی دست نداده .
    (از برایِ مُلاحَظَۀ عباراتِ آن پیشرُوان ـ رِضْوانُ اللهِ تَعالَیٰ عَلَیْهِم أَجْمَعین ـ و وُضوحِ بیشترِ صحَّتِ گزارشِ علّامۀ مجلسی ، نگر :
    تصحیح اعتقادات الإِمامیّه یِ شَیخِ مُفید ، ط . دَرگاهی ، بیروت ، 1414 هـ . ق . ، صص 42 ـ 45 ؛ و : أَمالی السَّیِّد المُرتَضیٰ ، افستِ مَرعَشی ، 1403 هـ . ق . ، 4/145 ؛ و : رَسائل الشَّریفِ المُرتَضیٰ ، ط . اِشکَوَری و رَجائی ، 2/ 218 ـ 223 ؛ و : التِّبیانِ شَیخِ طوسی ، ط . أَحمد حبیب قصیر العامِلیّ ، 7/ 470 ، و 9/ 42 ؛ و : مَجمَع البیانِ طَبْرسیّ ، ط . أَعلَمی ، 4/ 126.).
    ثانیًا ، روشن است که از این فرمودۀ مُفید و مَجلِسی و أَعاظِمی که هَمسُخَن و هَمرایِ ایشان اند ، و البتّه با تحلیلِ خودِ ایشان ، نه شِرک در ذات حاصل می آید ، نه شِرک در صفات .
    ثالِثًا ، عَجَب است از آن مَردِ روحانی و سالکِ معنوی ، علّامۀ عالی مِقدارِ طَباطَبائی ، که با چُنین قَلَمی بَرآشُفته و چُنان سُخنی آشفته ، به مَیدان اَندرآیَد و گُروهی از مُتَکَلِّمانِ إِسلام و حتّیٰ خودِ علّامۀ جَلیلِ مَجلِسی را به « شِرکِ ظاهِر » مَنسوب دارَد !!
    برفَرضِ آن که مرحومِ طَباطَبائی از أَعاظِمی چون مُفید و مُرتَضیٰ و مَجلِسی به مذهبِ أهلِ بیت ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ بَصیرتر بوده باشد و آنان در تشخیص و اعتقادِ خود خطا کرده باشند ، و حتّیٰ بر فَرضِ آن که مَجلِسیِ بُزرگوار را در سُخَن و إِسنادش خَطا اُفتاده باشد و بزرگانِ إِمامیَّه چُنان سُخَنانی نگفته بوده باشند ، آیا رَواست اینگونه بی مُلاحَظَه و بی پَروا از « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ شَیخ الإِسلامی چون علّامۀ مَجلِسی سُخَن رود ؟!!!
    « شِرکِ ظاهر » ، شما را به یادِ چه می اندازد؟ ... عَرَبهایِ عامیِ بُتْ پَرَستِ عَصرِ جاهِلی ؟! أَبوسُفیان ؟! أَبولَهَب ؟! هنْدِ آکِلَةُ الأَکباد؟! ... نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ قَضاءِ السُّوء !
    رابعًا ، عَجیب تر از رفتار و ایستارِ مَرحومِ علّامۀ طباطبائی ، پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور است که چشم می داشته اند ، بُزُرگْ مَردی چون علّامۀ جَلیل القَدرِ مَجلِسی ، آن هم در پاوَرَقیهایِ کتابِ خودش ، و آن هم در أَوَّلین دَفعَه ای که آن کتاب به چاپِ حُروفی می رَسَد ، اینگونه موردِ جَسارت و إِهانَت واقع شود ، و آنگاه از زُمرۀ مُعتَقِدانِ آن بُزُرگ بانگِ اعتراضی بَرنخیزَد و اِضطِرابی نرَوَد و چه بَسا بر مُحَشّی و مُعَلِّق آفرین و ثَنایِ وافِر نیز بخوانَند !
    الغَرَض ، سُخنِ بُنیادینِ من ، بر سَرِ آن نیست که در أَصلِ بحثِ کلامیِ یادْشُده ، حَق با علّامۀ مجلسی و دیگر أَکابِرِ سَلَفِ صالِح است ، یا با علّامۀ طباطبائی و هَمخِرقگانِ ایشان .
    سُخنِ بُنیادین ، آن است که چُنان نابُردباری و اعتراضی در واکنش به چُنین إِهانت و پَرخاشی ، البتّه دور از انتظار نیست ؛ آن هم در جائی که إِهانت و پَرخاشِ علّامۀ طباطبائی ، تنها مُتَوَجِّهِ شَخصِ علّامۀ مجلسی نیست ، و به شماری ازبزرگ ترین پیشرُوانِ اندیشۀ دینیِ شیعَه راجِع می شود ؛ هرچند که شاید علّامۀ طباطبائی به علّتِ عدمِ دسترَس به مَنابعِ کافی و هَمچُنین قِلَّتِ تتبُّع در مواریثِ مکتوبِ طائفه ، و استغراق در مَقولاتِ دیگر ، خود از دامنۀ شُمولِ موردِ إِشارت بی اطِّلاع بوده باشد .

    3 . از بُن ، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی ، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام ، خاصّه مواریثِ رِوائی ، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند .
    پیآمدهایِ ناخوشِ مَحدودیَّتِ نِسبیِ تتبُّعاتِ نقلی را ، در مواضعِ مُهِمّی از مکتوباتِ کثیری از مَعقولیان و مُتَفَلسِفانِ سَده هایِ أَخیر می توان نشان داد .
    ما در همین بحث ، نمونه ای را از برخوردِ تَکذیبْ گونۀ علّامۀ طباطبائی دیدیم که بنادُرُست إِسنادِ پیشگُفتۀ مجلسی را به إِمامیّه برنَتافت و با این مُدَّعا که إِمامیّه پیروانِ أَئمّۀ أَهلِ بیت اند و ... ، قولی را به ایشان نسبت داد که مُراجعه به آثارِ بُزُرگانی چون مُفید و مُرتَضیٰ و ... آن را پُشتیبانی نمی کُنَد .
    نمونه ای دیگر و بمَراتِب ساده تر ، از پیآمدهایِ همین عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّع را ، در تعلیقه ای دیگر از همان حواشی و تعلیقاتِبِحارالأَنوار بنگریم :
    در بِحارالأنوار (1/ 218 ) رِوایَتی ضَعیف السَّنَد آمده است از این قرار :
    « مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ النَّحْوِ سُلِبَ الخُشُوعَ ».
    ( حاصلِ معنیٰ :
    هرکس همۀ فِکر و ذِکرش طَلَبِ « نَحو » شود [ / درآن إِفراط کُنَد و غَرق گردد ] ، خُشوع از وی سَلب می گردد . ).
    علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه - ، ذیلِ این رِوایت فرموده است :
    « بَيان :
    الظّاهر أنَّ المُرادَ عِلمُ النَّحو ، ولا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد ، ويحتملُ أن يكونَ المُرادُ التَّوَجُّهَ إِلَى القَواعِدِ النَّحوِيّةِ في حالِ الدُّعاء .
    والنَّحوُ في اللُّغَةِ : الطَّريقُ والجهَةُ والقَصدُ . و شَيءٌ مِنهَا لا يُناسِبُ المَقام إلَّا بتَكَلُّفٍ تامّ .». ( بِحارالأنوار ، 1/218).
    ( حاصلِ معنیٰ :
    چُنین می نمایَد که مُراد علمِ نَحو است ، و این را با آن که پیدائیِ این دانش و نامِ آن ، پس از روزگارِ پیامبر بوده است ، ناسازگاری نیست ، چراکه آن حضرت ، از آنچه پَسانْ تر پَدید می آمَد آگاه بود. ای بسا نیز که مُراد ، توجُّه به قواعدِ نَحوی در حالِ نیایش باشد [ که خواهی نَخواهی نیایِشگَر را از اِستِغراق در معنیٰ و معنویَّتِ نیایش بازداشته به صُوَر مُنعَطِف می سازَد ].
    و «نَحو» ، در لُغَت ، به معنایِ طَريق و جهَت و قَصد است . و هیچیک از اینها ، مُناسِبِ این مَقام نیست ، مگر به تكلُّفِ تام . ).
    مرحومِ علّامۀ طباطبائی در تعلیقه ای بر بیانِ علّامۀ مجلسی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیهِما ـ گفته است :
    « الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ » (همان ، 1/218 ، هامِش) .
    ( حاصلِ معنیٰ :
    گویا مُراد از «نَحو» ، اگر رِوایت دُرُست باشد ، همان طَریق است ، و مقصود ، آن است که سَرگرمْ شدن به عِلم ، شخص را از عَمَل بازدارَد .).
    می نویسَم :
    علّامۀ طباطبائی ، برخِلافِ مرحومِ مَجلِسی ، به معنایِ لُغَویِ « نَحو » گرائیده و با این کارـ که به تعبیرِ مَجلِسی ، مُستلزمِ تَکَلُّفی تامّ است ـ ، مَعنائی أَخلاقی از عبارت بیرون کَشیده که با مَقولۀ « نَحوِ» اصطلاحی / «علمِ عَرَبیَّت » نسبتی ندارد ، و در این صورت ، مأثورۀ موردِ بحث به «علمِ عربیَّت »راجع نبوده ، معنائی عام خواهد داشت . لیک چُنین می نماید که بإِجمالْ ، همان بَرداشتِ علّامۀ مجلسی –أَعلَی اللهُ مَقامَه – راجِح باشد ؛ یعنی : مقصود از« نَحو » در این مَقام ، عِلمِ عَرَبیّت / شناختِ زبانِ عربی باشد2خوانندگانِ فاضلِ این سُطور ، از یادآوریِ این نُکته بی نیاز اند که « نَحو » ، در روزگارانِ دور ، مَعنائی فراخْ تر از مَعنایِ مُصْطَلَحِ کُنونی داشته و ـ بتَقْریب یا بتَحْقیق ـ أَحْیانًا عُمدۀ عُلومِ عَرَبیَّت را در بَر می گرفته است . نیز سَنج : الفُصول المُهِمَّه یِ شَیْخ حُرِّ عامِلی ، 1/ 680 . ، نه مُطْلَقِ طَریق و راه .
    مُؤَیِّدِ این بَرداشـت ، نَظیرۀ این رِوایتِ خاصّی است در أَخبارِ عامّه .
    در کَنزالعُمّال (3 /563 ، ش 7922 ) می خوانیم:
    « مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ العَرَبيَّةِ سُلِبَ الخُشوعَ ».
    بَعید می دانم هیچ صاحِبِ ذوقِ سَلیمی بگویَد که این رِوایت را با آن پیشین نِسبَتی نیست . گوئیا یکی از این دو رِوایَت نقل به مضمونِ دیگری است ؛ و مُستَبْعَد نیست که در أَصل " العَرَبِیَّة " بوده باشد و پَسانْ تر و با شُیوعِ اصطلاحِ « نَحْو » ، آن را به " النَّحْو " برگردانیده باشند .
    در این صورت ، مانعِ مُستَحْدَثْ بودنِ اصطلاحِ " نَحْو " و بُعْدِ آن از لِسانِ حَدیثِ نَبَوی و زَمانۀ نُبُوَّت نیز که علّامۀ مَجلِسی بدان اِلتِفات فرموده ، و البتّه وَجْهِ اِستِخْلاصی هم از آن به دست داده است3در دُرُستیِ آن وَجهِ اِستِخْلاص جایِ درنگ هست :
    ما این را می پذیریم که پیامبر ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه ـ از بسیاری از نهانیها و رُخدادهایِ ناپیدا پیشاپیش آگاهی داشته اند ، و ای بَسا که پیدائیِ دانشِ نَحو نیز از آن شمار باشد . لیک آیا چُنین مواردی از آن نهانیها را با هَمان نامهایِ عِجالةً ناشناسشان از برایِ هَمروزگارانِ خویش یاد می کرده اند ؟ ... جایِ درنگ و بَحث ، همین جاست ؛ و احتمالِ بنیرویِ نَقلِ به مَعنیٰ ( / نشستنِ « نَحو » به جایِ « العَرَبِیَّة » ) که ما در میان آوردیم ، بکُلّی رافعِ إِشکال توانَد بود ؛ و العِلمُ عِندَ الله .
    ای کاش مرحومِ علّامۀ طباطبائی در حواشیِ خود بر بِحار ، بیشتَرَک از اینگونه مَقولات سُخَن رانده بود .
    ، دیگر در میان نخواهد بود .
    باری ، توجُّه به احتمالِ أَقرَب ، در فَهمِ رِوایت ، در گِرُوِ أُنْسِ دیرپای با این مَواریثِ مَرویّ و نَظَرِ پیوسته در نَظائرِ تَعابیرِ رِوایاتِ میراثِ مَأثور است ؛ نعمتی که أَمثالِ علّامۀ مَجلِسی از آن حَظِّ وافِر داشتند و هَمین ایشان را در « فَهمِ أَخبار » ( به اصطلاح : « فِقْه الحَدیث » ) بسیار توانا می ساخت .

    4 . دربارۀ تَحشیَۀ انتقادیِ بِحارالأَنوار بر دستِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیْه ـ ، این راهم ناگفته نگُذاریم که :
    در این حواشی و تَعلیقات ، نشانِ چَندانی از عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات دیده نمی شود . یعنی این موضوعِ بسیار مُهمّ و بَررَسیدنی که هَمانا جُداسازیِ غَثّ و سَمین و سَره و ناسَره یِ رِوایاتِ بِحارالأَنوار است ، وای بسا در نگاهِ نخست ، و پیش از هر چیزِ دیگر، در روندِ تحشیَۀ انتقادیِ حَدیثنامه ای فَراخْ دامنه چون بِحار موردِ انتظار باشد ، چَندان موردِ اهتمامِ مرحومِ علّامۀ طباطبائی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ نبوده است .
    شایَد اگر کسی با نَظَر به دیگر آثارِ آن عالمِ رَبّانی و سالِکِ روحانی مُدَّعی شود که آن مَرحوم ، از بُن ، أَهلِ چُنین اهتمامهائی نبوده است ، و ای بَسا آزمودگی بَسَنده نیز در این باره نداشته است ، پُر بیراه نگفته باشد .

    5 . حقِّ بَحث از تَحشیَۀ بِحارالأَنوار را ، در این مُختَصَر نمی توان گُزارْد .
    حَواشیِ علّامۀ طباطبائی بر بِحار ناتمام مانْد ؛ ولی از آن «ناتَمام» تر ، داوریِ کسانی بود که بدونِ صَرفِ وقت و حوصَلۀ کافی دربارۀ آن ، به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداختَند و در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود هم به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند !
    میراثِ رِوائیِ ما ـ و از آن جُمله : کتابِ سودمندِ بِحارالأَنوار ـ ، مُحتاجِ بازخوانیِ مُحَقِّقانه و حواشیِ انتقادیِ روشَنگرانه است ؛ و این بازخوانی و روشَنگری ، از جماعتِ مُقَلِّدْآیینِ ثَناخوان و آسانْگیر، خواه در هَواداری از علّامۀ مَجلِسی و خواه در هَواداری از علّامۀ طباطبائی و خواه هرکسِ دیگر ، ساخته نیست.
    باید بر رَوانِ پیشرُوان و پیشینیانِ مُخلِص و خَدومی چون مَجلِسی و طَباطبائی دُرودِ بیکران فرستاد و به جایِ درایستادن ، گامهایِ سپَسین را بَرداشت . جایِ تَحشیَۀ انتقادیِ بِحارالأَنوار هَمچُنان خالی است ، و گامهائی پَراگَنده که در این راه برداشته شده است ، با همۀ ارجمندیها ، هیچ بَسَنده نیست.
    واللهُ مِن وَراءِ القَصد .



    ٭ این یادداشت ، پیش از این ، در مجلّۀ کتابِ هَفتۀ خبر ( 24/8/1393هـ . ش . ، ش 9 ، صص 13ـ 18 ) ، انتشار یافته است .


    ۱. در این که مُراد از « أَبوالحَسَن » در مَسائلِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی ، إمامِ هَشتُم است یا إمامِ دَهُم ـ عَلَیْهِمَا السَّلام ـ ، از دیرباز اختلافِ نَظَر بوده است . نگر : الرِّجالِ ابنِ غَضائِری ، ط . آیة اللهِ جَلالی ، ص ۸۴ ؛ و : مُعجَم رِجالِ الحَدیثِ آیة اللهِ خوئی ، ط : ۵ ، ۱۴/ ۲۶۵ـ ۲۷۰.
    ۲. خوانندگانِ فاضلِ این سُطور ، از یادآوریِ این نُکته بی نیاز اند که « نَحو » ، در روزگارانِ دور ، مَعنائی فراخْ تر از مَعنایِ مُصْطَلَحِ کُنونی داشته و ـ بتَقْریب یا بتَحْقیق ـ أَحْیانًا عُمدۀ عُلومِ عَرَبیَّت را در بَر می گرفته است . نیز سَنج : الفُصول المُهِمَّه یِ شَیْخ حُرِّ عامِلی ، ۱/ ۶۸۰ .
    ۳. در دُرُستیِ آن وَجهِ اِستِخْلاص جایِ درنگ هست :
    ما این را می پذیریم که پیامبر ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه ـ از بسیاری از نهانیها و رُخدادهایِ ناپیدا پیشاپیش آگاهی داشته اند ، و ای بَسا که پیدائیِ دانشِ نَحو نیز از آن شمار باشد . لیک آیا چُنین مواردی از آن نهانیها را با هَمان نامهایِ عِجالةً ناشناسشان از برایِ هَمروزگارانِ خویش یاد می کرده اند ؟ ... جایِ درنگ و بَحث ، همین جاست ؛ و احتمالِ بنیرویِ نَقلِ به مَعنیٰ ( / نشستنِ « نَحو » به جایِ « العَرَبِیَّة » ) که ما در میان آوردیم ، بکُلّی رافعِ إِشکال توانَد بود ؛ و العِلمُ عِندَ الله .
    ای کاش مرحومِ علّامۀ طباطبائی در حواشیِ خود بر بِحار ، بیشتَرَک از اینگونه مَقولات سُخَن رانده بود .
    پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۱۷
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    یک انسان
    ۱۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۴:۴۴
    نقدتان را خواندم و بسیار استفاده کردم.
    سخنی بحقی گفته‌اید. هر علمی را اهلی‌ست و البته اهل فلسفه و عرفان خود را اهل هر علمی می‌دانند. چرایی‌اش را هم باید در ادعاهای کلان این دو علم جست‌وجو کرد.
    الغرض، دلسرد نشوید حتی اگر فاشیست خطاب شوید. کارتان را ادامه دهید حتی اگر وکیلان عالمانی چون طباطبایی، آنان را پاسداران وحی بدانند نه پاسداران فلسفه -که البته فلسفه ایشان هم اصالتا فلسفه نیست-، بلکه بازی با فلسفه است.
    فرهنگ مهروش
    ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۱:۰۸
    با سلام و تقدیم احترام و آرزوی سلامتی
    گاه با گذشت زمان و عمیق تر شدن بحثها، سخن پیشگامان ساده و بدیهی و کم ارزش جلوه می کند. ما شیعیان در سده های اخیر، توجه و التفات درخوری به نقد حدیث نداشته ایم. طباطبایی پیشگامی از پیشگامان این مسیر بوده است. آری؛ همۀ نقدهای شما وارد است؛ اما این همۀ کاری که طباطبایی کرد نیست؛ و مقابله با نقدهای بی کیفیت و غیر علمی هم همۀ کاری که مخالفانش کردند، نیست. مخالفانش با ضعف نقد طباطبایی مشکل نداشتند؛ چرا که خودشان هم در آن عصر، بهتر از این بلد نبودند. مشکل آن بود که می خواستند راه را بر هر گونه نقدی ببندند و طباطبایی هم به عکس، بر هیچ یک از نقدهای جزئی خود اصرار نداشت؛ مسئله آن بود که باور داشت باید با نگاه انتقادی به میراث حدیثی نگریست؛ هر چند هنوز راه درازی در پیش او بود ـ و اکنون هم در پیش ما هست ـ که بخواهیم شیوۀ صحیح، علمی و انتقادی و بی طرفانۀ نقد حدیث را بشناسیم.
    جسارتا، شما راست می گویید؛ اما آنچه می گویید، همۀ راست نیست. قدری بدین جانب کار نیز نظر افکنید و انصاف دهید.
    سعید باقری فر
    ۱۵ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۱۱
    استاد بزرگوار جناب جهانبخش
    سلام علیکم
    به طور اتفاقی در سایت جناب وکیلی با مطلب شما برخورد کردم منسب دیدم مطلب ایشان را ذیل مطلب شما بیآورم قابل دقت برای خوانندگان می باشد.
    حدیث‌شناسی علامه مجلسی و علامه طباطبائی با تامل در دو حاشیه بر بحار الانوار
    انتشار: چهارشنبه ۱۱ جمادی‌الثانیه ۱۴۳۶ - بروزرسانی: پنج‌شنبه ۱۲ جمادی‌الثانیه ۱۴۳۶
    نویسنده: حاج شیخ محمد حسن وکیلی
    یکی از محقّقین محترم چندی پیش در یادداشتی از دو حاشیه از حواشی حضرت علامه طباطبائی رضوان الله علیه بر بحارالأنوار انتقاداتی نموده و از آن نتیجه گرفته‌اند که برخی حواشی مرحوم علامه نشان «قِلَّتِ تتبُّع در مواریثِ مکتوبِ طائفه» و «عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّعات نقلی و حدیثی» است و «ای بَسا که آن مرحوم آزمودگی بَسَنده نیز در عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات نداشته است»
    و «پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور در دفاع از این حواشی که به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداخته‌اند مبتنی بر آن بوده که در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند» و نیز نتیجه گرفته‌اند که مرحوم علامه طباطبائی، مرحوم علامه مجلسی رضوان‌الله‌علیهما را «موردِ جَسارت و إِهانَت» قرار داده و «بی مُلاحَظَه و بی پَروا از « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ شَیخ الإِسلامی چون علّامۀ مَجلِسی سُخَن گفته‌اند».
    برخی از اعزّه که به دنبال سنجش عیار نقدهای منتقد محترم بودند، گفتند که اگر به نظر شما این انتقادات وارد نیست، توضیحی پیرامون آن بدهید و لذا نگارنده به اجمال این چند سطر را در بررسی یادداشت مذکور قلمی نموده است.
    نگارنده ابتداء به بررسی کوتاه دو حاشیه مزبور و سپس به بررسی نسبتهائی که به مرحوم علامه داده شده و نتائجی که از یادداشت گرفته‌اند، می‌پردازد.
    پیشاپیش تقاضا می‌کنم که خوانندگان محترم متن کامل یادداشت مزبور را به طور کامل از این نشانی مطالعه نمایند تا قضاوتشان منصفانه‌تر و دقیق‌تر باشد.
    فهرست
    ↓۱- حاشیه اوّل:
    ↓۲- نقد و بررسی
    ↓۲.۱- نکته اوّل:
    ↓۲.۲- نکته دوّم:
    ↓۲.۳- نکته سوّم:
    ↓۲.۴- نکته چهارم:
    ↓۲.۵- نکته پنجم:
    ↓۲.۶- نتیجه:
    ↓۳- حاشیۀ دوّم:
    ↓۴- نقد و بررسی:
    ↓۵- تتبّعات حدیثی مرحوم علامه طباطبائی
    ↓۶- تتبّعات حدیثی مرحوم علامه مجلسی
    ↓۷- علامه طباطبائی و علم رجال
    ↓۸- نتیجه
    ↓۹- پانویس
    حاشیه اوّل:
    متن فرمایش مرحوم علامه مجلسی چنین است:
    بيان لا ريب في أن خالق الأجسام ليس إلا الله تعالى و أما الأعراض فذهبت الأشاعرة إلى أنها جميعا مخلوقة لله تعالى و ذهبت الإمامية و المعتزلة إلى أن أفعال العباد و حركاتهم واقعة بقدرتهم و اختيارهم فهم خالقون لها. «۱» و ما في الآيات من أنه تعالى‌ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ و أمثالها فإما مخصص بما سوى أفعال العباد أو مؤول بأن المعنى أنه خالق كل شي‌ء إما بلا واسطة أو بواسطة مخلوقاته و أما خلق عيسى ع فذهب الأكثر إلى أن المراد به التقدير و التصوير و يظهر من الخبر أن تكون الهيئة العارضة للطير من فعله على نبينا و آله و عليه السلام و مخلوقا له و لا استبعاد فيه و إن أمكن أن يكون نسبة الخلق إليه لكونه معدا لفيضان الهيئة و الصورة كما تقوله الحكماء و كذا السامري و سيأتي تمام القول في ذلك في كتاب العدل إن شاء الله تعالى. (بحار الأنوار، ج‌۴، ص۱۴۸)
    مرحوم علامه طباطبائی در حاشیۀ آن فرموده‌اند:
    أما المعتزلة فهم لا يبالون بامثال هذا الشرك‌ الظاهر و أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام و حاشاهم عن القول بذلك و انك لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح منهم القول بأن مع اللّه الخالق لكل شي‌ء خالقا آخر لا لذات و لا لفعل بالمعنى المتنازع فيه و هو الايجاد؛ بل الاخبار المتكاثرة يصرح بخلافه.
    منتقد محترم در نقد این حاشیۀ حضرت علامه طباطبائی قدّس‌سرّه چهار نکته را بیان کرده‌اند:
    ۱. «علامه طباطبائی بنادُرُست إِسنادِ پیشگُفتۀ مجلسی را به إِمامیّه برنَتافت و با این مُدَّعا که إِمامیّه پیروانِ أَئمّۀ أَهلِ بیت اند و ...، قولی را به ایشان نسبت داد که مُراجعه به آثارِ بُزُرگانی چون مُفید و مُرتَضیٰ و ... آن را پُشتیبانی نمی کُنَد »«و حَق آنست که مجلسیِ بُزُرگ را ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ در آنچه به إِمامیّه إِسناد فرموده است ، خَطائی دست نداده است».
    ۲. روشن است که از این فرمودۀ مُفید و مَجلِسی و أَعاظِمی که هَمسُخَن و هَمرایِ ایشان اند ، و البتّه با تحلیلِ خودِ ایشان ، نه شِرک در ذات حاصل می آید ، نه شِرک در صفات .
    ۳.علامه طباطبائی أعاظمی چون مُفید و مُرتَضیٰ و مَجلِسی را بی مُلاحَظَه و بی پَروا به « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ نسبت داده است!!! « شِرکِ ظاهر » یعنی شرکی چون شرک «عَرَبهایِ عامیِ بُتْ پَرَستِ عَصرِ جاهِلی ؟! أَبوسُفیان ؟! أَبولَهَب ؟! هنْدِ آکِلَةُ الأَکباد؟!»
    ۴. کسانی که متوقع بودند که این حواشی با این اهانتها طبع شود پندار و توقُّعی خامِ داشته و نابُردباری و اعتراض مخالفان علامه در واکنش به چُنین إِهانت و پَرخاشی، البتّه دور از انتظار نیست.
    نقد و بررسی
    نکته اوّل:
    اساس همه این اعتراضات همان اعتراض اول است. منتقد محترم پنداشته‌اند که مرحوم علامه طباطبائی چیزی را از امامیه نفی کرده‌اند که جمعی از امامیه چون شیخ مفید و سیّد مرتضی واقعاً به آن معتقدند و ایشان به علت قلّت تتبّعات نقلی از آن بی‌خبر بوده‌اند. وانگهی مرحوم علامه این اعتقاد را شرک ظاهر هم نامیده‌اند و این اهانتی بس بزرگ است.
    اولاً باید دانست که بی‌اطلاعی حضرت علامه از رأی مفید و سید مرتضی به هیچ روی قابل پذیرش نیست؛‌زیرا اصاغر طلاب نیز از این گرایش متکلّمان امامیه پیش از عصر خواجه نصیر و رواج حکمت مشاء مطلع هستند. این نظر نظری است بسیار مشهور و مرحوم علامه در مواضع مختلفی از المیزان به نقد آن پرداخته‌اند.
    آیا واقعاً منتقد محترم می‌پندارند که مرحوم علامه «تصحیح اعتقادات الامامیه» را نخوانده‌اند یا اول مفسر جهات تشیّع از گرایشهای کلامی تفسیر «تبیان» و «مجمع البیان» بی‌اطلاع بوده‌اند؟! چنین گمانی در حق فضلا مبتدی نیز روا نیست.
    ثانیاً به گمان حقیر تمام مشکل از تأمّل نکردن در عبارت دقیق مرحوم علامه است. اگر نویسنده محترم کمی بیشتر توجّه می‌کردند متوجّه می‌شدند که اصلاً مرحوم علامه چیزی را به امامیّۀ نسبت نداده اند و با کمال ظرافت و ادب از کنار آن گذشته‌اند.
    متن حاشیه مرحوم علامه را بار دیگر با هم مرور کنیم:
    «أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام و حاشاهم عن القول بذلك و انك لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح منهم القول بأن مع اللّه الخالق لكل شي‌ء خالقا آخر لا لذات و لا لفعل بالمعنى المتنازع فيه و هو الايجاد؛ بل الاخبار المتكاثرة يصرح بخلافه.»
    آنچه در این عبارت آمده دو نکته است:
    ۱. امامیه پیروان أئمه علیهم السلام هستند.
    ۲. ائمّه از این که به چنین نظری معتقد باشند مبرا بوده و در هیچ روایت صحیحی چنین مطلبی از ایشان نقل نشده است که با خداوند خالق دیگری باشد، بلکه روایات فراوان بر خلاف آن حکم می‌کند.
    در کجای این عبارت مطلبی به امامیه نسبت داده شده است؟!
    گویا منتقد محترم پنداشته اند ضمیر «هم»‌در «حاشاهم»‌به امامیه باز می‌گردد و لذا سیل اعتراضات را بر علامه و «ٔعشاق» ایشان بسته‌اند، غافل از اینکه به قرینه ضمیر «هم»‌در «منهم» که یقیناً به أئمّه بر می‌گردد ، ضمیر اول هم به أئمه باز می‌گردد. و اگر غیر از این بود باید سیاق عبارت در ضمیر دوّم تغییر می‌کرد و مثلاً می‌فرمودند: « لا تجد حتّى في خبر واحد صحيح من أئمّتهم»
    به گمان نگارنده این مسأله واضح‌تر از آنست که بر مثل منتقد محترم که هم از علم ادب بهره‌ وافی دارند و هم خود را در مسند قضاوت میان هوادران علامه طباطبائی و هوادران علامه مجلسی نشانده‌اند مخفی بماند و سزاوار بود ایشان در مقام نقد به این مسأله ساده نیز توجّه می‌کردند.
    آنچه در عبارت علامه طباطبائی موجود است، فقط آنست که ایشان نظرأئمّه اهل بیت علیهم‌السلام را صراحةً نقل نموده‌اند و درباره نظر امامیه کاملاً سکوت کرده‌اند.
    از قضا مرحوم علامه در حاشیه بعدی خود نیز در صفحه بعد دقیقاً همین نکته را مراعات نموده‌اند. مرحوم مجلسی در صفحه بعدی پس از نقل کلام بهمنیار می‌فرماید: «قد بینّا ما هو الحق عند الفرقة المحقّة سابقاً» و علامه طباطبائی در ذیل آن مرقوم فرموده‌اند:
    « و مراده أن اللّه سبحانه خالق للذوات، و الإنسان خالق للافعال؛ و انما قال بذلك من قال فرارا عن محذور الجبر فوقع في محذور التفويض و قد أشرنا في الحاشية السابقة أن مذهب أئمة أهل البيت خلاف ذلك‌»
    در اینجا نیز مرحوم علامه مجلسی را در اسناد این رأی به امامیه تکذیب نفرموده،‌بلکه به صراحت فرموده: « قد أشرنا في الحاشية السابقة أن مذهب أئمة أهل البيت خلاف ذلك‌» یعنی حاشیۀ سابقه بیان مذهب أئمه اهل بیت علیهم‌السلام بود نه بیان نظر امامیه در طول تاریخ.
    پس اصل تمام اعتراضات منتقد محترم بی‌اساس است.
    البته شاید سؤال شود چرا علامه طباطبائی به این شکل مطلب را به اجمال واگذار نموده‌ و نظر صریح أمامیه را بیان نکرده‌اند؟ پاسخ این سؤال در ضمن مباحث آتیه خواهد آمد.
    نکته دوّم:
    وقتی از اعتقاد شیعه امامیه صحبت می‌شود، دو گونه بحث ممکن است:
    ۱. بحث از تاریخ اعتقادات امامیه در بستر زمان و مکان؛ در این نوع بحث باید انواع عقائد را رصد نموده و گردآورد.
    ۲. بحث از اعتقاد امامیه به عنوان پیروان اهل بیت علیهم‌السلام؛ یعنی کسانی که معیار صدق و کذب اعتقاد را آیات قرآن و روایات قابل استناد اهل بیت علیهم‌السلام می‌دانند.
    جایگاه امثال مرحوم مظفر وقتی کتاب «عقائد الامامیه» را می‌نگارند، جایگاه دوّم است و در آن به اعتقادات برخی از امامیه که بر خلاف مسلّمات روایات اهل بیت علیهم‌السلام است، اعتنائی نخواهد بود.
    مرحوم علامه مجلسی در عبارت خود گزارشی از اعتقاد امامیه و معتزله ارائه داده‌اند که از جهت تاریخی خالی از سداد نیست؛ ولی مشکل اینجاست که اعتقاد امامیه بما هم امامیّون؛‌یعنی از آن حیث که پیروان ائمّه هستند،‌هرگز نمی‌تواند آن اعتقادی باشد که شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی رضوان الله علیهم أجمعین بدان اعتقاد داشته‌اند و آنچه این بزرگواران فرموده‌اند – نه فقط در این باب، بلکه در بسیاری از ابواب معارفی - مخالف صریح آیات و روایات اهل بیت علیهم‌السلام است. اصولاً عقل‌گرائی افراطی حوزه بغداد سبب شد که در حوزه‌های فراوانی، روایات اعتقادی مورد کم‌لطفی قرار گرفته و عقل ظنّی و ناقص جای آن را پر نماید که شرح این غصّه جای دیگری دارد.
    مرحوم علامه طباطبائی در حاشیه خود بر خلاف تصوّر منتقد محترم، ‌اصلاً مرحوم علامه مجلسی را تکذیب نکرده‌اند و هیچ تعبیر تکذیب‌گونه‌ای در کلام ایشان نیست؛ بلکه فقط فرموده‌اند امامیه بما هم امامیون چنین اعتقادی نباید داشته باشند؛ چون أئمه ایشان هرگز چنین چیزی نفرموده و چنین اعتقادی نداشته‌اند.
    اگر منتقد محترم در وجه آمدن این عبارت «أمّا الإماميّة فهم تبعة أئمة أهل البيت عليهم السلام» بیشتر تأمل می‌کردند، مراد علامه روشن‌تر می‌شد. اگر علامه از جایگاه اوّل سخن می‌فرمود و در مقام شرح تاریخی عقائد امامیه بودند نیازی به این عبارت نبود و آوردنش لغو می‌شد. فن فهم متن اقتضاء می‌کند که به تمام جوانب سخن یک بزرگ التفات کنیم تا نظر وی را از متنش به شکل صحیح دریابیم و عجولانه چیزی را به وی نسبت ندهیم.
    نکته سوّم:
    چرا مرحوم علامه به جای گزارش صریح نظر امامیه از چنین تعبیری استفاده کرده‌اند؟ اصلاً‌ چرا ایشان در اینجا حاشیه زده و مطلبی را بدین شکل مرقوم فرموده‌اند، با اینکه به دقّت این حاشیه هیچ تکذیبی هم نسبت به بیان علامه مجلسی در این جهت ندارد؟
    سرّ مسأله آنست که بحارالأنوار دائرة المعارفی از احادیث شیعی است که پس از نشر آن مورد استفاده و استناد دیگران نیز قرار گرفته و آن را منبع شناخت شیعه و عقائد امامیّه قرار می‌دهند.
    سزاوار است که در چنین دائرةالمعارفی اگر گزارشی از یک اعتقاد در تاریخ شیعه ارائه می‌شود، در کنارش به شفافیت و وضوح توضیح داده شود که اعتقاد شیعه از آن حیث که پیروان أئمّه علیهم‌السلام هستند، چنین نیست و أئمه علیهم‌السلام با این عقیده مخالف می باشند.
    علامه نخواسته‌اند به صراحت بیان کنند که چنین اعتقاد باطلی در ظواهر الفاظ جمعی از امامیه وجود دارد، بلکه از کنار این مسأله به سکوت گذشته‌اند و فقط فرموده‌اند اعتقاد أئمه اهل بیت علیهم ‌السلام چنین نیست.
    نکته چهارم:
    آیا عقیده مزبور شرک ظاهر است یا نه؟ آیا مرحوم علامه طباطبائی شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی و علامه مجلسی و ... را - نعوذ بالله - به بت‌پرستان و ابولهب و ابوسفیان و هند آکلةالاکباد ملحق نموده‌اند؟
    برای روشن شدن این مسأله باید بانیم که شرک ظاهر و جلی در برابر شرک باطن و خفی استعمالات متعددی دارد که در اینجا مجال پرداختن به همه آنها نیست و در آن اصطلاح ثابت و مستقرّی به چشم نمی‌خورد، ولی در این میان دو استعمال یا اصطلاح مشهورتر است که در نزد محقق محترم با هم خلط شده است.
    استعمال اوّل:‌گاه شرک اعتقادی را که گوینده اگر بخواهد اعتقادش را ابراز کند، به آن تفوّه می‌کند شرک جلی و ظاهر و شرک عملی و قلبی را شرک خفی و باطن گویند. شرک خفی شرکی است که در اعماق قلب رسوخ کرده و انسان بدون آن که به آن باور داشته باشد، بر طبق آن رفتار می‌کند که به آن شرک در طاعت نیز گویند.
    در این اصطلاح وصف شرک به جلی و ظاهر خالی از تسامح بوده و صفت حقیقی شرک است؛ یعنی شرکی که خودش بر زبان آشکار شده و فقط در اعماق قلب پنهان و مختفی نیست.
    اصطلاح اصلی شرک جلی و خفی که از عرفاء مأثور است، معمولاً قریب به همین اصطلاح است و در برخی کتب حکمی نیز به همین نحو به کار می‌رود. لذا در بسیاری از کتب عرفانی شرک خفی را همان ریاء می‌شمارند.
    روشن است که طبق این اصطلاح شرک جلی مستلزم کفر نیست؛ زیرا چه بسا به انکار ضروری منجر نشود.
    استعمال دوّم: گاه به شرکی که مناط کفر و ارتداد شخص باشد شرک جلی گویند و به شرکی که مناط کفر نباشد شرک خفی و به عبارت دیگر شرکی که انکار ضروری دین است شرک جلی و ماسوای آن را شرک خفی گویند.
    در این اصطلاح جلی صفت شرک به اعتبار متعلّق آنست؛ یعنی شرکی که مصداق شرک بودن آن آشکار است، و شرک خفی آن شرکی است که مصداق شرک بودن آن خفی است، چه خود آن شرک خفی و پنهان باشد و چه صاحب آن به آن تفوّه نموده و آن را آشکارا بیان نماید.
    معلوم است که علامه طباطبائی معتزله را از فرق مسلمانان می‌دانند و هیچ شکی در جریان احکام اسلام بر آنان ندارند، پس باید بفهمیم منظور ایشان از شرک ظاهر، اصطلاح دوّم (که معمولاً در آن از اصطلاح «شرک جلی» استفاده می‌ِشود، نه «شرک ظاهر») نیست،‌بلکه منظور ایشان همان اصطلاح یا استعمال اوّل است.
    یعنی اعتقاد به اینکه خالق افعال خود بندگان باشند و ادله عمومیّت خلق الهی تخصیص بخورد، شرکی آشکار است که نه فقط در اعماق قلب گویندۀ آن وجود دارد، بلکه در لسان نیز صاحب آن به آن معترف بوده و تفصیلاً‌به آن معتقد است.
    پس آن همۀ هیاهو و سر و صدا که در متن منتقد محترم آمده خالی از وجه است و علامه هیچ جسارتی به کسی ننموده‌اند.
    اعتقاد معتزله واقعاً شرکی ظاهر است که منحصر در مقام عمل و قلب نیست و ایشان به این عقیده مشرکانه متظاهر می‌باشند ولی این شرک هیچ مشابهتی با شرک ابوسفیان و ابو لهب و هند لعنةالله علیهم ندارد که منتقد اسامی ایشان را ردیف نموده و با شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و علامه مجلسی مقایسه نموده است. « نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ قَضاءِ السَّوء !»
    ای کاش منتقد محترم قبل از این همه اعتراضات،‌کمی در اصطلاح به کار رفته در کلام مرحوم علامه تأمل می‌فرمودند!
    تذکّر: در نسخه مطبوعه بحار حاشیه مرحوم علامه طباطبائی در انتهای عبارت « و ذهبت الإمامية و المعتزلة إلى أن أفعال العباد و حركاتهم واقعة بقدرتهم و اختيارهم فهم خالقون لها» درج شده است؛‌ ولی شاید محل اصلی حاشیه در انتهای عبارت: «و ما في الآيات من أنه تعالى خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ و أمثالها فإما مخصص بما سوى أفعال العباد» باشد؛ چون تاکید اصلی مرحوم علامه در المیزان (ج۱، ص۹۹ – ۱۱۰؛ و ج۹، ص۱۹۱ – ۱۹۸) و دیگر مواضعی که این بحث را طرح فرموده‌اند بر بطلان قول به تخصیص خالقیت الهی است که همان وجود خالقی غیر از الله تعالی «مع الله» باشد، اما خالقیت طولی قابل ارجاع به علل معدّه است و مرحوم علامه نیز با تفسیری خاص آن را در آثارشان می‌پذیرند.
    نکته پنجم:
    ظواهر الفاظ بزرگان متکلمان امامیه چون شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ الطائفه طوسی همان نظریه تفویض است که در روایات به شدّت رد شده و در برخی از روایات (طبق بعضی از تفاسیر) آن را سبب کفر شرعی نیز شمرده‌اند و برخی از فقهاء نیز قائل به آن را مطلقاً کافر شمرده‌اند.
    ولی حق آنست که فقهاء و متکلمان امامیه اگرچه در مقام اعتقاد تفصیلی به این عقیده باطل لب گشوده‌اند ولی در مقام اعتقاد اجمالی چه بسا به علت تعلّق خاطر به مکتب و مرام اهل بیت علیهم‌السلام از آن مبرا و منزّه باشند و در هر صورت هیچ اعتراضی بر این بزرگان نیست، چون تصوّر دقیق امر بین الامرین بسی پیچیده‌تراز آنست که از علمای قرون چهارم و پنجم توقّع فهم دقیق آن باشد. مرحوم حاج آقا رضا همدانی فقیه بزرگ و محقق در رد کلام کاشف الغطاء که همه تفویضیان را کافر شمرده است، می‌فرماید:
    «فما عن كاشف الغطاء- من أنّه عدّ من إنكار الضروريّ القول بالجبر و التفويض - في غاية الضعف، كيف! و عامّة الناس لا يمكنهم تصوّر أمر بين الأمرين- كما هو المرويّ عن أئمّتنا - حتّى يعتقدوا به، فإنّه من غوامض العلوم بل من الأسرار التي لا يصل إلى حقيقتها إلّا الأوحديّ من الناس الذي هداه اللّه إلى ذلك.أ لا ترى أنّك إذا أمعنت النظر لوجدت أكثر من تصدّى من أصحابنا لإبطال المذهبين لم يقدر على التخطّي عن مرتبة التفويض و إن أنكره باللّسان حيث زعم أنّ منشأ عدم استقلال العبد في أفعاله كونها صادرة منه بواسطة أنّ اللّه تعالى أقدره عليها و هيّأ له أسبابها، مع أنّه لا يظنّ بأحد ممّن يقول بالتفويض إنكار ذلك.و الحاصل: أنّ هذا المعنى- بحسب الظاهر- عين القول بالتفويض، مع أنّ عامّة الناس تقصر إفهامهم عن أن تتعقّل مرتبة فوق هذه المرتبة لا تنتهي إلى مرتبة الجبر.
    لكنّ هذا في مقام التصوّر التفصيلي، و إلّا فلا يبعد أن يكون ما هو المغروس في أذهان عامّة أصحابنا خواصّهم و عوامهم مرتبة فوق هذه المرتبة، فإنّهم لم يزالوا يربطون المكوّنات بأسرها من أفعال العباد و غيرها في حدوثها و بقائها بمشيئة اللّه تعالى و قدرته من غير أن يعزلوا عللها عن التأثير حتّى يلزم منه بالنسبة إلى أفعال العباد الجبر، أو يلتزموا بكون المشيئة من أجزاء عللها حتّى يلزمه الإشراك و الوهن في سلطان اللّه تعالى.و هذا المعنى و إن صعب تصوّره و الإذعان به لدى الالتفات التفصيلي، لما فيه من المناقضة الظاهرة لدى العقول القاصرة، لكنّه إجمالا مغروس في الأذهان، و مآله- على الظاهر- إلى الالتزام بالأمر بين الأمرين بالنسبة إلى معلولات جميع العلل من أفعال العباد و غيرها.و كيف كان فلا ينبغي الارتياب في أنّه ليس شي‌ء من مثل هذه العقائد- التي ربما يعجز الفحول عن إبطالها مع مساعدة بعض ظواهر الكتاب و السنّة عليها- إنكارا للضروريّ، و اللّه العالم.» (مصباح الفقیه، ج۷، ص۲۹۷ و ۲۹۸)

    مرحوم علامه نیز در بحث از تاریخ تفکر اسلامی اشاره نموده‌اند که طریق بحث متکلمان امامیه (در مباحثی چون حسن و قبح و قدر و تفویض) به طریق معتزله نزدیک بوده و این مسأله سبب شده برخی طریق آن دو را یکی بپندارند، ولی چنین نیست، چون امامیه در حال تحت تأثیر روایات اهل بیت علیهم‌السلام هستند و این روایات با مذاق معتزله اصلاً هماهنگ نیست. (المیزان، ج۵، ص۲۷۹)
    نتیجه:
    از آنچه گذشت روشن شد که نه علامه طباطبائی چیزی را به امامیه نسبت داده‌اند تا نسبتشان اشتباه باشد و نه کفری را به بزرگان شیعه منتسب نموده‌اند تا جسارتی صورت گرفته باشد و تمام آنچه برادر عزیز در مقاله خود نگاشته‌اند ناشی از غفلت از ظرائف کلام مرحوم علامه و تعجیل در قضاوت و کم‌دقّتی در اصطلاحات است.
    دیگر نیازی به توضیح نیست که از این حاشیه پرمغز و عمیق علامه – که شرح آن را باید در مباحثی دیگر دنبال کرد - نمی‌توان پی بدان برد که ایشان در ساحت علوم نقلی تتبعشان کم بوده یا جسارت و اهانتی به کسی کرده‌اند یا «پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور در دفاع از این حواشی که به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداخته‌اند مبتنی بر آن بوده که در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند» بلکه بالعکس منتقدان علامه و آنانکه در مقابل این حواشی ایستادند و سد طریق نمودند در حواشی به دیده تحقیق نگریستند و حجاب غفلت یا تعصّب آنان مانع خیری کثیری از شیعه شد.
    حاشیۀ دوّم:
    ناقد محترم در نقد یکی دیگر از حواشی حضرت علامه گفته‌اند:
    «از بُن ، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی ، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام ، خاصّه مواریثِ رِوائی ، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند ...
    نمونه ای دیگر و بمَراتِب ساده تر ، از پیآمدهایِ همین عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّع را ، در تعلیقه ای دیگر از همان حواشی و تعلیقاتِ بِحارالأَنوار بنگریم :

    در بِحارالأنوار (۱/ ۲۱۸ ) رِوایَتی ضَعیف السَّنَد آمده است از این قرار :

    « مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ النَّحْوِ سُلِبَ الخُشُوعَ ».

    علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه - ، ذیلِ این رِوایت فرموده است :

    « بَيان : الظّاهر أنَّ المُرادَ عِلمُ النَّحو ، ولا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد ، ويحتملُ أن يكونَ المُرادُ التَّوَجُّهَ إِلَى القَواعِدِ النَّحوِيّةِ في حالِ الدُّعاء .

    والنَّحوُ في اللُّغَةِ : الطَّريقُ والجهَةُ والقَصدُ . و شَيءٌ مِنهَا لا يُناسِبُ المَقام إلَّا بتَكَلُّفٍ تامّ .». ( بِحارالأنوار ، ۱/۲۱۸).

    مرحومِ علّامۀ طباطبائی در تعلیقه ای بر بیانِ علّامۀ مجلسی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیهِما ـ گفته است :

    «الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ » (همان ، ۱/۲۱۸ ، هامِش)

    می نویسَم :

    علّامۀ طباطبائی ، برخِلافِ مرحومِ مَجلِسی ، به معنایِ لُغَویِ « نَحو » گرائیده و با این کارـ که به تعبیرِ مَجلِسی ، مُستلزمِ تَکَلُّفی تامّ است ـ ، مَعنائی أَخلاقی از عبارت بیرون کَشیده که با مَقولۀ « نَحوِ» اصطلاحی / «علمِ عَرَبیَّت » نسبتی ندارد ، و در این صورت ، مأثورۀ موردِ بحث به «علمِ عربیَّت »راجع نبوده ، معنائی عام خواهد داشت . لیک چُنین می نماید که بإِجمالْ ، همان بَرداشتِ علّامۀ مجلسی –أَعلَی اللهُ مَقامَه – راجِح باشد ؛ یعنی : مقصود از« نَحو » در این مَقام ، عِلمِ عَرَبیّت / شناختِ زبانِ عربی باشد، نه مُطْلَقِ طَریق و راه .

    مُؤَیِّدِ این بَرداشـت ، نَظیرۀ این رِوایتِ خاصّی است در أَخبارِ عامّه .

    در کَنزالعُمّال (۳ /۵۶۳ ، ش ۷۹۲۲ ) می خوانیم: « مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ العَرَبيَّةِ سُلِبَ الخُشوعَ ».

    بَعید می دانم هیچ صاحِبِ ذوقِ سَلیمی بگویَد که این رِوایت را با آن پیشین نِسبَتی نیست . گوئیا یکی از این دو رِوایَت نقل به مضمونِ دیگری است ؛ و مُستَبْعَد نیست که در أَصل " العَرَبِیَّة " بوده باشد و پَسانْ تر و با شُیوعِ اصطلاحِ « نَحْو » ، آن را به " النَّحْو " برگردانیده باشند .

    در این صورت ، مانعِ مُستَحْدَثْ بودنِ اصطلاحِ " نَحْو " و بُعْدِ آن از لِسانِ حَدیثِ نَبَوی و زَمانۀ نُبُوَّت نیز که علّامۀ مَجلِسی بدان اِلتِفات فرموده ، و البتّه وَجْهِ اِستِخْلاصی هم از آن به دست داده است، دیگر در میان نخواهد بود .»

    نقد و بررسی:
    در اینجا نیز نکته‌ای که قبل از هر چیز رخ می‌نماید آنست که اصل اشکال بر مرحوم علامه طباطبائی خالی از وجه است. مرحوم علامه در این حاشیه اصلاً‌ در مقام تفسیر این روایت نیستند تا این اعتراضات بر ایشان جائی داشته باشد.
    توضیح آنکه مرحوم مجلسی در این روایت پنداشته‌اند که لفظ «نحو» در اصل روایت وارد شده و از نفس حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با همین لفظ وارد شده است. اشکالی که فوراً به ذهن می‌رسد آنست که این اصطلاح در عصر نبوی وجود نداشته است. مرحوم مجلسی خود متذکر این اشکال بوده و برای فرار از آن ادعا فرموده: «لا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد»
    روشن است که این سخن بسیار دور از مذاق احادیث است و فرد آشنا با مذاق احادیث نباید چنین سخنی بگوید. چون علم غیب معصومین سبب نمی‌ِشود که ایشان با لفظی سخن بگویند که معنای آن در آن زمان مفهوم نیست، و بر فرض این وجه در الفاظی که بعداً ساخته میشود مقبول افتد در الفاظی چون «نحو» که در عصر نصوص معنائی دیگر دارد بیش از حد بعید بوده و مستلزم اغراء به جهل و به گمراهی افکندن مستمعین است.
    علاوه بر آنکه با وجود معنائی دیگر برای لفظ در عصر نصوص که حمل لفظ ولو با مجاز بر آن ممکن باشد، هرگز ظهوری برای آن لفظ در معنای حادث پس از عصر ورود حدیث منعقد نخواهد شد و لذا صدور آن حدیث به این قصد لغو است و از متکلم حکیم چنین چیزی متوقع نیست.
    این مسأله طبق قواعد محاوره و اصول علم اصول بیش از حد آشکار است و واقعاً‌ از مرحوم علامه مجلسی تعجّب است که چرا چنین وجه مستبعد و قبیحی را اختیار فرموده است و عجیب‌تر سخن منتقد محترم است که این سخن ناهموار مرحوم مجلسی را دال بر فضل ایشان دانسته است!
    حق اینست که در این نوع روایات، یا روایت را رد کنیم یا بر نقل به معنا یا بر همان معنای لغوی عصر نصوص حمل نمائیم.
    مرحوم علامه با کمال ادب در ذیل کلام علامه مجلسی فرموده‌اند: «الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ»
    مرحوم علامه نفرموده‌اند که این حدیث را باید چنین تفسیر کرد، بلکه فرموده «لو صحّ الخبر» (بر فرض آنکه نقل درست باشد) یعنی بر فرض آنکه این لفظ در عصر رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وارد شده باشد؛ چنانکه مرحوم مجلسی فرموده‌ است، ‌باید آن را حمل بر معنای لغوی نمود، نه معنای اصطلاحی متاخر. معلوم است که مراد از صحت خبر صحت سندی رجالی نیست،‌بلکه درستی در نقل حدیث با همین الفاظ است که علامه مجلسی پنداشته‌است.
    علامه طباطبائی با این عبارت کوتاه اشاره نموده که سخن مرحوم مجلسی «لا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد» خالی از اتقان است.
    ولی تکلیف نهائی این حدیث چیست؟ مرحوم علامه در این باب قضاوتی نفرموده است.
    پس کلام مرحوم علامه رد یک احتمال بسیار غلط در کلام مرحوم مجلسی است و واقعاً‌ حق با مرحوم علامه طباطبائی است و این حاشیه نشان می دهد که مرحوم علامه طباطبائی در فهم روایات خیلی موفق‌تر از مرحوم علامه مجلسی هستند.
    اما منتقد محترم احتمال داده‌اند که مراد از حدیث همان علم ادب عربی باشد و حدیث نقل به معنا باشد و این احتمال فی نفسه احتمال وجیهی است، ولی چه ربطی دارد به ترجیح حدیث‌شناسی علامه مجلسی بر حدیث‌شناسی علامه طباطبائی؟!
    مرحوم علامه مجلسی هیچ سخنی از نقل به معنا نموده و بر اساس احتمال نقل به لفظ آن سخن را گفته است که این احتمال خیلی دور از شأن آن علامه بزرگوار است و مرحوم علامه طباطبائی فرموده بر فرض احتمال نقل به لفظ، باید حدیث را حمل بر معنای لغوی کرد، گرچه خالی از تکلّف نباشد.
    حقیر هرچه تأمل می‌کنم نمی‌فهمم چگونه منتقد محترم این مثال را شاهدی برای این مدعا آورده‌اند که: «از بُن، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام، خاصّه مواریثِ رِوائی، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند» و « باری، توجُّه به احتمالِ أَقرَب، در فَهمِ رِوایت، در گِرُوِ أُنْسِ دیرپای با این مَواریثِ مَرویّ و نَظَرِ پیوسته در نَظائرِ تَعابیرِ رِوایاتِ میراثِ مَأثور است؛ نعمتی که أَمثالِ علّامۀ مَجلِسی از آن حَظِّ وافِر داشتند و هَمین ایشان را در « فَهمِ أَخبار » ( به اصطلاح : « فِقْه الحَدیث » ) بسیار توانا می ساخت .»
    اگر این حدیث را دلیلی بر ترجیح مرحوم علامه طباطبائی بر علامه مجلسی در فقه الحدیث بشمریم و بلکه دلیلی بر ضعف مرحوم علامه مجلسی در مباحث اصولی و استظهاراتی که نیازی به تنقیح مبانی در باب وضع و استعمال دارد، سزاوارتر است تا آنکه آن را شاهد بر فقه الحدیث ایشان بشماریم و حقّاً بیان منتقد محترم درباره مرحوم جلسی ذمّ بما یشبه المدح است.
    تتبّعات حدیثی مرحوم علامه طباطبائی
    منتقد محترم از مجموع مسائل خواسته‌اند نتیجه بگیرند که علامه طباطبائی در فن حدیث و نقلیّات کم‌تتبّع بوده‌اند ولذا گاهی در فهم احادیث به مشکل دچار شده‌اند. ایشان دو شاهد در این باره در نقد خود آورده بودند که هر دو باطل بود.
    اما از جهت تاریخی نیز این سخن قابل پذیرش نیست. فعّالیّتهای تتبّعی حضرت علامه در احادیث به شکلی است که نه فقط فقها و حکما از آن بی‌بهره اند، بلکه محدّثان نیز به ندرت این مقدار تتبّع در احادیث ندارند. نگارنده در اینجا به نقل عباراتی از کتاب تفسیر قرآن به قرآن در این باب بسنده می‌کند:
    «تسلط علامه بر احاديث بسيار عجيب است و استدلال ايشان در رسائل خود به احاديث متنوع كه در کتب مختلف و ابواب گوناگون پراكنده‌است شاهد صدق آن مي‌باشد. ايشان در ميان مجموعه فعاليت‌هاي علمي خود وقت فراواني را صرف كار با احاديث نموده‌ كه كم نظير است. از جمله:
    ۱. ايشان به علت شدت اهتمام به حديث همراه با برخي ديگر از اعاظم (برخي از اي اعاظم عبارتند از حضرات آيات: ميلاني، اردوبادي، حجت كوه‌كمري، سيد صدرالدين جزايري، ر.ك: ديدگاه‌هاي علمي آية‌الله العظمي ميلاني ص۸) در طول هشت سال يك دور كامل متناً‌ و سنداً قسمتی از نسخة وسايل الشيعه خود را با نسخة اصل شيخ حر و قسمتي دیگر از آن را با نسخه‌اي كه با واسطه با خط مرحوم شيخ حرّ تطبيق شده بود، تصحيح نمودند و اين تلاش ارزشمند ایشان سبب شد كه در طبع اول وسايل‌الشيعه كه مشتمل بر بيست جلد بود و مصحّحان كتاب به نسخه‌های معتبر دسترسي نداشتند، كتاب بر اساس نسخه مرحوم علاّمه طباطبائی طبع شود و در عمل همه بزرگان و فضلايي كه از طبع بيست جلدي وسايل سال‌ها استفاده كرده‌اند مديون زحمات آن مرحوم مي‌باشند. (وسايل الشيعه(ط ۲۰ جلدي)، ج۱، مقدمه، ص ك) اين تلاش مرحوم علامه نشان از توجه بسيار زياد ايشان به احاديث دارد.

    ۲. مرحوم علامه قبل از ورود به تفسير الميزان چون اعتقاد داشتند كه تفسير صحيح مبتني بر تسلّط به روايات است سه دور بحار الأنوار را مطالعه فرموده‌اند. (زمهر افروخته، ص )

    ۳. و چون گمان مي‌فرمودند شايد موفّق به تفسير كامل قرآن نشوند مشغول نگاشتن تفسير موضوعي بر اساس روايات گشتند كه محصول آن رساله‌هائي چون «توحيد» و «اسماء» و «وسائط» و «انسان قبل الدنيا» و «انسان في الدنيا» و «انسان بعد الدنيا» است كه هر يك در تفسير آيات و روايات وارده و حلّ دقائق و ظرائف آن حقّاً اعجاب برانگيز است. [۱]

    ۴. و همچنين قبل از ورود به تفسير الميزان به جهت اهتمام بسيار به روايات، ابتدا به تفسير روايي پرداختند تا آنجا كه تفسيري نگاشتند روايي به نام «البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن» كه در آن همراهي و توافق روايات اهل بيت عليهم السلام را به خوبي اثبات نمودند.

    ۵. علاوه براين ايشان حدود ده سال به تدريس احاديث معرفتي بحار مشغول بوده‌اند و چندين جلد از بحار را از بدو تا ختم و از جمله ابواب توحيد و معاد را براي عده‌اي از فضلا تدريس نموده‌اند. (حضرت علامه حسن‌زاده آملي مدظله از كساني هستند كه در اين درسها شركت مي‌نموده‌اند (رك:گفتگو با علامه حسن‌زاده آملي، ص۱۲۴ و ص ۲۷۸). روشن است كه درس حضرت علامه با حضور كساني مثل علامه حسن‌زاده آملي تنها قراءت احاديث نبوده‌است بلكه مشتمل بر تحقيق و تعمق است.)

    ۶. گذشته از اين امور بحث‌هاي روايي علامه در تفسير در طول تاريخ شيعه بي نظير است و الميزان را مي‌توان بهترين تفسير روايي شيعه ناميد، زيرا برخلاف اخباريان كه در تفاسير روايي به سند روايات عنايتي ندارند و در مقام تفسير و شرح روايات نيز برنمي‌آيند، علامه در بحث‌هاي روايي اوّلاً به قوت و ضعف سند عنايت دارند و ثانياّ روايات نبوي اهل تسنّن را نيز نقل مي‌كنند و ثالثاّ به بررسي دلالي آن مي‌پردازندكه تحقيقات ايشان در عرصة تفسير احاديث تفسيري و بررسي آن در تاريخ شيعه بي‌نظير است و رابعاّ ميزان مطابقت آن با قرآن را مي‌سنجند. مجموعة اين امور سبب شده‌است تفسير الميزان مشتمل بر بهترين تفسير روايي قرآن كريم نيز باشد.»

    آری تسلّط روائی مرحوم علامه را از تألیفات قیّمشان نیز می‌توان فهمید که محتاج شرح و بسطی مفصّل است.
    تتبّعات حدیثی مرحوم علامه مجلسی
    اما مرحوم علامه مجلسی، نگارنده به حق عظیم ایشان بر شیعه و حدیث شیعه معترف است و همواره ثناگو و دعاگوی ایشان بوده و بر روح پرفتوحشان رحمت می‌فرستم و بسیاری از ساعات عمر خود را بر سر سفره بحارالانوار ایشان گذرانده ام، ولی با این همه ایشان نیز در فن حدیث چنانکه صاحب نقد وانمود نموده‌اند نیستند.
    بگذریم از آنکه بیانات بحار و مرآةالعقول در باب مسائل اعتقادی تا آنجا که نقل از میرداماد و شیخ بهاء و صدرالمتألهین و فیض و گاه علامه والدشان یا برخی دیگر از حکما و عرفاست، ارزشمند است ولی چون از آن می‌گذرد به شرح لغات و تجزیه و ترکیب عبارات منحصر شده و گاهی که ایشان از خود نظری می‌دهند آثار ضعف و بیگانگی با بحثهای عمیق قرآن و عترت در آن آشکار است.
    آنچه اکنون مهم است آنکه بیانات مرحوم مجلسی از جهت حدیث‌شناسی و فقه‌الحدیثی و درایه نیز پر است از مطالب قابل نقد و برداشتهای ناصواب و احتمالات سست و دقّت نکردن در اشباه و نظائر حدیث و أحیاناً‌ اشتباهات فاحشی که نظیر آن را حقیر در آثار علامه طباطبائی هرگز ندیده‌ام. البته به گمان نگارنده چنین اشتباهات فاحشی از مرحوم علامه مجلسی با آن همه فعالیتهای علمی و اجتماعی طبیعی است ولی برخی از این مطالب آن قدر سست است که بعضی بزرگان احتمال داده‌اند این بیانات تألیف برخی از طلّاب مبتدی بوده و امکان ندارد از خود مرحوم مجلسی باشد و البته اگر باب این احتمالات باز شود هر اشتباهی را در تألیف هر بزرگی می توان نسبت به برخی از اصاغر طلبه داد والله العالم.
    مرحوم حاج میرزا ابوالفضل طهرانی در شفاء الصدور به مناسبتی می‌فرماید:
    «و مجلسى عليه الرحمة احتمال داده كه بجاى «سرّ» «شىء» باشد و معنى ثواب نداشتن گريه آن است كه او را ثواب محدودى نيست. و اين به غايت بعيد است، بلكه شايسته نيست ذكر او در كتاب علمى و حقّ همان معنى اول است كه از خود آن علامه نيز استفاده شده و در ثواب الاعمال همين حديث به تغيير يسيرى روايت شده و مى‌گويد:
    فقال انشدنى كما ينشدون يعنى بالرقه. و در آخر حديث مى‌گويد: و من ذكر الحسين عنده فخرج من عينيه مقدار جناح ذباب كان ثوابه على الله و لم يرض له بدون الجنة.

    و مراد از هر دو حديث كه فرمودند: لا كما تنشدون يا انشدنى كما تنشدون، اين است كه على الظاهر أبو هارون به رعايت ادب حضور امام عليه السّلام شعر را بى‌تغيير لحن و اختلاف صوت خواند و آن حضرت فرمودند به وضع نوحه‌گرى و با رقت چنانچه خودتان مى‌خوانيد و در كربلا نزد قبرش مرثيه مى‌كنيد بخوان.

    و از غرايب اين است كه مجلسى عليه الرحمه لفظ بالرَّقه را در بحار به فتح ضبط كرده و رقه را حمل كرده بر قرائى چند كه در عراق در غربى بغداد و بر كنار فرات در وسط ديار ربيعه واقع شده‌اند و از اين قبيل تصحيفات لفظيه و معنويه در بيانات بحار كه واقع شده موجب ظن آن است كه اين بيانات از خود آن محدث نحرير و ناقد بصير نباشد، چه پايه آن علامه عالى مقام صد مرتبه بالاتر از آن است كه اين گونه اشتباه واضح و خطاى ظاهر از او صادر شود. و الله اعلم» (شفاء الصدور، ج۲، ص۲۸۵)

    و سپس در حاشیه دو مورد را از «اوهام بحار» (به تعبیر خود) نقل نموده و در نهایت فرموده:
    «هذا ممّا لاینبغی صدوره من اصاغر الطلبة فإنه من مضحکات الثکالی و لایجوز لعاقل فضلاً عن فاضل نسبته إلی ذلک الحبر النحریر و الناقد البصیر و الله العالم».
    غرض تتبّع عیوب أعاظم نیست، غرض آنست که نه مرحوم علامه مجلسی در چنان اوجند و نه مرحوم علامه طباطبائی در چنین حضیض و اگر بنا به مقایسه منصفانه باشد، به سختی می‌توان علامه مجلسی را بر علامه طباطبائی ترجیح داد، اگر عکس آن از واضحات نباشد.
    علامه طباطبائی و علم رجال
    اما اینکه منتقد محترم فرموده:
    « در این حواشی و تَعلیقات ، نشانِ چَندانی از عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات دیده نمی شود . یعنی این موضوعِ بسیار مُهمّ و بَررَسیدنی که هَمانا جُداسازیِ غَثّ و سَمین و سَره و ناسَره یِ رِوایاتِ بِحارالأَنوار است ، وای بسا در نگاهِ نخست ، و پیش از هر چیزِ دیگر، در روندِ تحشیَۀ انتقادیِ حَدیثنامه ای فَراخْ دامنه چون بِحار موردِ انتظار باشد ، چَندان موردِ اهتمامِ مرحومِ علّامۀ طباطبائی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ نبوده است .
    شایَد اگر کسی با نَظَر به دیگر آثارِ آن عالمِ رَبّانی و سالِکِ روحانی مُدَّعی شود که آن مَرحوم ، از بُن ، أَهلِ چُنین اهتمامهائی نبوده است ، و ای بَسا آزمودگی بَسَنده نیز در این باره نداشته است ، پُر بیراه نگفته باشد .»

    این سخن نیز دور از انصاف است. زیرا اگر مراد نقد سندی است که اوّلاً مرحوم علامه بنا به پرداختن جهات درایتی احادیث داشته‌اند نه جهات روایتی؛ چون مسؤولیت جهات سندی احادیث اصالةً بر عهده محققان بحار بوده و عملاً‌ نیز ایشان در حواشی به این امر پرداخته‌اند و ثانیاً مرحوم علامه به علّت اعتقاد به عدم حجّیت خبر در غیر مسائل فقهی و عملی روایات را کمتر نقد سندی می‌کنند؛ چون در نزد اهل اصول معلوم است که چنین کاری نفعی ندارد، مگر در جائی که بخواهیم از روایات از باب تجمیع قرائن استفاده کنیم که میزان قوّت سند در میزان قرینیت اثرگذار است.
    و اگر مراد آنست که ایشان اصلاً به نقد روایات و میزان صحّت انتساب آن نپرداخته‌اند، این سخن صحیح نیست و ایشان بر اساس تدقیق در محتوی مکرّر به بررسی ارزش و عیار روایات پرداخته‌اند.
    و در هر صوت برداشت ناقد محترم درباره ناآگاهی آن بزرگمرد از علم رجال مقرون به صحّت نیست. مرحوم علامه علاوه بر آنکه هشت سال کامل در درس فقه آیةالله نائینی شرکت جسته و چندی نیز به درس آیةالله سید أبوالحسن اصفهانی رفته‌اند، به شکل مستقل در نزد مرحوم آیةالله حجت کوه‌کمره‌ای رجال خوانده‌اند که در زندگی خودنوشتشان نیز اشاره شده است. (بررسی های اسلامی، ج۱، ص۲۰)
    باری داستان تلخ تعطیلی حواشی علامه طباطبائی بر بحار الأنوار با این مختصر سخنان تمام نمی‌شود و باید بررسی ابعاد این فاجعه را به مقالات و نوشته هائی مفصّل موکول کرد.
    نتیجه
    عجالةً‌ نگارنده را تصوّر را بر آنست که خواننده محترم از خواندن نوشته حاضر به این نتائج رسیده‌ باشد:
    ۱. کارنامه عملی مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه نشان می‌دهد ایشان در تتبّع در احادیث تلاشهائی نموده‌اند که به ندرت در میان علمای شیعه چنین تلاشهائی انجام شده است و نسبت دادن ایشان به قلّت تتبّع از قلّت تتبّع است.
    ۲. مرحوم علامه مجلسی علی رغم حق بزرگی که بر ما در تدوین و گردآوری أحادیث دارد، گذشته از آنکه در فنّ درایت و فهم أحادیث عمیق معرفتی اتقان کافی را ندارند، در فنّ فقه الحدیث و درایه در أحادیث عادی نیز از أمثال علامه طباطبائی برتر و فراتر نیستند، و اشتباهات فاحشی دارند که أمثال آن در آثار علامه طباطبائی یافت نمی‌ِشود.
    ۳. انتقادات منتقدین حواشی علامه طباطبائی معمولاً ناشی از تعجیل در قضاوت، کم دقّتی و غفلت از ظرائف، ناآشنائی با اصطلاحات فنّی و امثال آن و گاه تعصّب نسبت به مرحوم علامه مجلسی است.
    ۴. علامه طباطبائی در دو حاشیه مزبور نه نسبت اشتباهی به کسی داده و نه اهانتی به کسی کرده بودند و اساس انتقادات منتقد محترم ناشی از سوء برداشت از فرمایش ایشان بود.
    پانویس
    ۱. حضرت علامه حسن‌زادة آملي مي‌فرمايند: «در صبح روز سه شنبه ۲۵ شعبان المعظم ۱۳۷۸ ه. ق در محضر مبارك جناب استاد علّامه طباطبائى تشرف حاصل كردم ... ايشان فرمودند: من اوّل در روايت بحار بسيار فحص و تتبع كردم كه از اين راه كارى كرده باشيم و درباره روايات، تأليفى در موضوعى خاص داشته باشيم. بعد در تلفيق آيات و روايات، زحمت بسيار كشيده‌ايم تا اين‌كه به فكر افتاديم بر قرآن تفسيرى بنويسيم، ولى چنين مى‌پنداشتم كه چون قرآن بحر بى‌پايان است، اگر به همه آن بپردازيم، مبادا توفيق نيابيم؛ لذا آنچه از قرآن در اسما و صفات الهى و آيات و از اين‌گونه امور بود، جدا كرديم كه هفت رساله مستقل، در هفت موضوع، تأليف كرده‌ايم تا اين‌كه به تفسير قرآن اشتغال ورزيديم.»( مرزبان وحى و خرد، ص۷۲۱)
    ۱۳ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۲۰:۴۱
    با عرض ادب و تشکر
    اگر صلاح بود به نقدی بر این مقاله به این نشانی مراجعه کنید:
    http://erfanvahekmat.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C_%D9%88_%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A8%D8%A7%D8%A6%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D8%AA%D8%A7%D9%85%D9%84_%D8%AF%D8%B1_%D8%AF%D9%88_%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87_%D8%A8%D8%B1_%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1
    افشین
    ۱ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۰:۴۸
    سلام.
    به خاطر دستمالی قیصریه را به آتش نمی کشند اخوی! آنهایی که کولی قرشمال بازی در آوردند و نفس علامه طباطبایی را بریدند همه را از نگاه فیلسوفانه به احادیث محروم کردند.گیرم علامه طباطبایی چهار تا چنار و منار هم حواله ی صاحب بحار کرده باشد که نکرده است! آیا جایز است که یک فیلسوف را از بیان آزادانه ی عقایدش در باب پاره ای احادیث باز داشت؟!!! اینکه درس اوّل فاشیسم است!! به راستی حرف نزدن علامه تأسف بارتر است یا حرف زدنش!!!؟ اگر علّامه حرف نزند پس چه کسی حرف بزند! جناب جوادی آملی؟ جناب صافی گلپایگانی؟ جناب پناهیان؟ جناب نبویان؟
    اگر علامه مثل محدّث نوری فصل الخطاب نوشته بود حق داشتید از نوشتنش متأسف باشید و از ننوشتنش مسرور! اما عجالتا ً بهتر است از ننوشتنش متأسّف باشید و اگر نیستید دست کم از متأسّف بودن دیگران متأسّف نباشید!!! من که خیلی متأسّفم! هم برای نوشته ی شما و هم برای نانوشته های علامه! التماس دعای مخصوص با گز مغز پسته ای!!
    حمیدرضا ابراهیم زاده
    ۲۵ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۰۲
    سلام علیکم

    فرموده اید:
    روشن است که از این فرمودۀ مُفید و مَجلِسی و أَعاظِمی که هَمسُخَن و هَمرایِ ایشان اند ، و البتّه با تحلیلِ خودِ ایشان ، نه شِرک در ذات حاصل می آید ، نه شِرک در صفات .

    و هذا اول الکلام. چه کسی گفته روشن است؟ ادعا را تکرار میفرمایید و اضافه میکنید که روشن است؟ بفرمایید تحلیل خود ایشان را تا معلوم شود نامعقول بودنش (اگر تحلیلشان مانند معتزله به وجود خالقی در عرض حق تعالی منتهی شود والعیاذ بالله).

    وانگهی مرحوم طباطبایی نگفته است متکلمین امامیه با معتزله همراه نبودند یا از بین امامیه کسی نیست که قاءل به خالقیت غیر ذات حق باشد. بلکه گفته است مقتضای امامی بودن پیروی از روایات امامان هست و روایات بسیاری دال بر خلاف قول مجلسی و مفید (بنا بر ادعا) و غیره است. طبق ترجمه خود شما مرحوم طباطبایی میگوید:
    دور از جَنابِ ایشان که بدین سُخَن قائِل باشند.
    این اتفاقا ادب را میرساند در بیان اینکه قولی که فی المثل مفید یا مجلسی برگزیده اند دور از جناب ایشان است.

    سپس میگوید:
    شما در هیچ رِوایَتِ صَحيح از ایشان نمی یابید که در کنارِ خُدای که خالقِ همه چیز است ، خالقی دیگر باشد ، چه از برایِ ذات و چه از برایِ فِعل ، و البتّه به همین معنایِ موردِ نِزاع ، یعنی إیجاد ؛ بلکه أَخبارِ مُتَكاثِر به خِلافِ آن تَصریح دارد .

    همین عبارت مرحوم طباطبایی خالی از اشعار نیست به تسلط ایشان بر احادیث و صحیح و سقیمش. ای کاش شما که در بند دو آن نسبت ها را به ایشان دادید (که خلاف مرتکز ذهنی ما و منقولات شاگردان آن بزرگوار میباشد) تحقیق میکردید که این مدعای مرحوم ظباطبایی حق است یا باطل تا معلوم میشد که ادعای بند دومتان در حدیت ناشناسی ایشان از چه میزانی از صحت برخوردار است. بنده تقریبا مطمینم اگر این کار را بکنید از نظر بند دومتان که با پیش داوری و عجولانه اتخاذ شده است برمیگردید. بله البته اینکه مثلا طباطبایی کنز العمال در خانه نداشته یا مثل بعضی فقط سرگرم حدیث خوانی (و نه تتبع در احادیث) و ملانقطی بازی های بیحاصل در امور غیر ضروری نبوده است نقطه ضعفی برای او بحساب بیاید سخن شما صحیح است. وانگهی قطع نظر از روایت کنز العمال چنان که اعتراف کرده اید نظر مرحوم مجلسی (با احاله به آینده و حمل حدیث بر پیش گویی) بسی بیشتر متکلفانه است تا طباطبایی. ظاهرا شما از خود علامه مجلسی هم متتبعتر هستید که روایت کنز العمال را دیده اید و ایشان ندیده اند.

    از همه اینها بگذریم فقه الحدیث فقط انس داشتن و خواندن و ضبط صوت بودن برای احادیث نیست همانطور که تفسیر قرآن فقط به انس و آشنایی درسی و پربودن فضای ذهن از الفاظ آیت نیست (گرچه لازم است). لازمه فقه الحدیث درک و تسلط بر مطالب معقول است.

    ضمنا عرض میکنم لحن شما نسبت به اهالی معقول نامنصفانه است و (آنها را متفلسف یا خرقه پوشانی هم خرقه مرحوم علامه طباطبایی میدانید (والعیاذ بالله)). اهل تقدییس منقول و تقدیس اشخاص هستید (تا تقدیس حق).

    جسارت نبوده باشد
    هدانا الله و ایاکم الی طریق السداد
    ۲۴ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۵۵
    بنده با مباحث نظری این گونه سخنان آشنائی ندارم ولی خواننده معمولی مثل من خطاب مرحوم طباطبائی را اصلاً و ابداً نسبت به مرحوم مجلسی نمی یابد. او که ناقل و راوی سخن است نه انشا کننده و مبدع آن. طباطبائی می گوید بینشی که مجلسی به معتزله و شیعه نسبت داده مستلزم شرک و از معتزله است نه شیعه. اصلاً کاری به مجلسی ندارد فقط می گوید او در استناد نظر به شیعه اشتباه کرده است. این که اهانت نیست. مگر هر چه مجلسی نقل کرد تضمین صحت دارد؟ اشتباه در فهم مطلب سکه رایج بازار علم است. طباطبائی هم نه توهین به کسی کرده نه کبیره ای گفته. اگر کاری از آن دست صورت پذیرفته همین کار کارستان نویسنده محترم است که رگ های گردن به حجت قوی داشته است بی هیچ دلیل ظاهر. دوستی که بر خلاف من به این مباحث آشناست گفت آبشخور این رگ گردن برافراشتن ها دعوای معارفی ها با هواداران اعتدال و عقلانیت است در جواز اطلاق لفظ یا مفهوم خالق بر ائمه اطهار. نویسندگانی هم هستند که من حیث لایشعر گاه به هواداری این سو می نویسند و گاه آن سو. مذبذبین بین ذلک ، لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء. اللهم لا تجعلنا من اتباع کل ناعق غاو الذین یمیلون مع کل ریح و لا من الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً. آمین یا رب العالمین.
    میرعباس نجفی غازانی
    ۲۴ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۵۵
    با عرض سلام
    آقای جهانبخش عزیز!
    نگاه شما به موضوع در نوع خود کم نظیر بود. علامه بزرگوار طباطبائی با نگرشی فلسفی و عقلانی به کتاب پر ارج بحار الانوار تعلیقه نوشته اند و این نوع نقادی میراث مکتوب می تواند در جنب نقادی های حدیث پژوهانه و با نگاهی منصفانه بر ارزش و اعتبار متون بیافزاید.