لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۰۸٫۳۵۸ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۵۲ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۳٫۰۱۴

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    (پاسخ به پاسخْ واره ای به « کاری نه خورایِ نام سعدی! »)

    نبـایـَد سُخَـن گـفـت ، ناسـاخــتــه
    نشـایـَد بُــریــدن ، نیَـنـداخــتــه
    تـأمّـُلْ کُــنـان در خَـطـا و صَـواب،
    بِـه از ژاژْخـایـانِ حاضِـرجَــواب
    صَد انداختی تیر و هر صَد خطاست
    اگر هوشمَندی ، یک انداز و راست!
    چه نیکو زده ست این مَثَل بَرْهَمَن :
    بُـوَد حُرمَـتِ هرکَـس از خویـشتـن !

    ( از : بوستان )




    انتشارِ مقالۀ « کاری نه خورایِ نام سعدی! » و پَرده بَرافگَندن از کاستیها و ناراستیهایِ تألیفی پریشان و بَس نابسامان دربابِ شیخِ شیراز که نامِ «دکتر علی أَکبرِ ولایتی» را به عنوانِ پدیدآورنده بر جِلد و صفحۀ عنوان دارد ، بیش از آنچه گمان می رفت توجُّه و تَحسین و تَشویقِ شماری از أَهلِ کَلِمَه را برانگیخت . این گفتار که نخست در مجلّۀ آینۀ پِژوهش ( ش 147 ، صص 37 ـ 52 ) انتشار یافت و از آنجا از بعضِ پایگاههایِ « فضا» یِ مَجازی سَربَرآورد و پَسانْ تر در صفحۀ یادگارستان نیز ـ که بر بعضِ قَلَمیّاتِ راقم اِحتِوا دارد ـ عَرضه شد ، البتّه ، بر یکی از هَمکاران و هَنبازانِ آقایِ دکتر علی أَکبرِ ولایتی در کارِ تألیف و کتابْ آفرینی ، سَخت ناگوار و گران آمد ، چَندان که دست یازید و قَلَم رَنجه کرد ، و به زَعمِ خویش ، نَقدی بر آن نَقد نوشت ، و آن مَکتوبِ در صورتْ پاسُخْ وار و در سیرتْ ناهَنجار را در فضایِ مَجازی انتشار داد .

    نوشتارِ وی ، بِنا بر آنچه «خبرگزاری کتاب ایران( ایبنا)» ، به تاریخِ يکشنبه ۹ آذرِ ۱۳۹۳هـ . ش . انتشار داده ، از این قرار است :

    « دکتر ایمان نوروزی :

    نقد کتاب گرچه در کشور ما به صورت یک سنت نهادینه و سامان‌مندِ علمی درنیامده، اما، در چند دهۀ اخیر، رواجی بیش و کم داشته است. پیش از انقلاب، نشریاتی نظیر راهنمای کتاب، سخن، یغما، هنر و مردم در هر شمارۀ خود بخشی را به نقد کتاب می‌سپردند. به‌ویژه مجلۀ راهنمای کتاب مقالات ارزنده‌ای از اهل قلم و اندیشه دربر داشت که در آن، منتقدانی فرهیخته و متعهد کتاب‌هایی در حوزۀ تاریخ را مورد ارزیابی قرار می‌دادند.

    در سال‌های اخیر نیز این روند ادامه داشته و نشریات وزینی نظیر نشر دانش، کیهان فرهنگی، جهان کتاب، کتاب ماه، و کِلک بدین مهم پرداخته‌اند. در این صحنۀ پرتکاپوی نقد کتاب که آثار ارزندۀ منتقدان فرهیخته مایۀ مباهات جامعۀ علمی کشور و مایۀ رشک منتقدان غربی است، گه‌گاه و به‌ندرت، نقدهایی به چشم می‌خورد که خاطرۀ تلخ هجوها و تمسخرهای مبتذل شاعران هجویه‌سرا و نقض‌های ناسزاگونۀ نگارندگان اعصار گذشته را در خاطر اهل علم و ادب زنده می‌کند و دنیایی پرعداوت و کینه‌توزانه را ترسیم می‌کند.

    منتقدانی از این دست غافلند از تأثیر عمیق نگارش‌ها در جهت‌دهی به اندیشه‌ها و غافلند از این‌که نوشته‌ها فرهنگ‌ها را دگرگون می‌کنند و جامعه‌ها را به این سو و آن سو می‌کشانند و انتقادات هجوآمیز اگر متعدد و متنوع شوند دست‌کم بحران فکری در جامعۀ علمی کشور به‌وجود می‌آورند. این در حالی است که حق جامعۀ علمی، سلامت فرهنگی و آرامش فکری است تا به‌دور از آموزش‌ها و القائات گمراه‌کننده راه خویش را به سوی کمال و ترقی بپیماید و در راه اکتشاف مجهولات و استخدام بیشتر امکانات خدادادی برای کمال بشری گام بردارد و در پیچ و تاب پاسخ دادن به انتقادات هجوآمیز گرفتار نماند.

    برآوردن این نیازْ حق دفاع و حراست فرهنگی را برای اعضای جامعۀ علمی و فرهنگی کشور به‌وجود می‌آورد و اهل قلم را در به‌کارگیری قلم برای حراست فرهنگیْ صاحبِ حق می‌کند. بر اساس این اندیشه و بر پایۀ این استدلال، نگارنده بر آن شده تا در دفاع از ارزش قلم و حراست از حریم علم، و نه در دفاع از شخص و یا مؤسسه‌ای و سازمانی، با دانش اندک و بضاعت علمی کم‌مایۀ خویش در حد توان به بررسی و شاید در مقام پاسخ به برخی انتقادات مطرح‌شده در مقاله‌ای تحت عنوان «کتاب سعدی شیرازی و علی‌اکبر ولایتی» به قلم آقای جویا جهانبخش بپردازد که در مجلۀ آینۀ پژوهش و نیز دیگربار، از طریق خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) منتشر شده است.

    سخن را با بهره‌گرفتن از کلام استاد سخن، سعدی شیرازی، که موضوع کتاب و نقد آن بوده آغاز می‌کنم که در باب هشتم گلستان می‌نویسد: «متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد». ما نیز به‌پیروی از آن استاد گران‌مایه بر این باوریم که نقد اگر نیک صورت پذیرد می‌تواند عصای دست نگارنده در طی طریق مطالعه و نگارش و چشم دیگر نویسنده باشد تا معایب و محاسن کارش را دریابد و پردۀ خوب‌نمایی را از برابر دیدگانش کنار زند.

    زیرا پیش از نقد درست و علمی اثر، هر نویسنده‌ای حاصل کارش را شایسته‌ترین می‌پندارد و اگر باوری جز این می‌داشت چه جای نشر می‌دید که بدان دست یازد؟ حضرت امام زین‌العابدین (ع) می‌فرمایند: «حق ناصح این است که نسبت به او تواضع کنی، به او دل بدهی و گوش فراداری تا اندرز او را بفهمی و سپس در آن تأمل کنی.

    اگر درست گفته خدا را بر آن حمد کنی و از او بپذیری و نصیحت او را قدر بدانی و اگر درست نگفته با او مهربان باشی و او را متهم نسازی و بدانی که در خیرخواهی تو کوتاهی نکرده و تنها راه خطا رفته است» (حضرت امام زین‌العابدین (ع) به‌نقل از ابن شعبه، حسن بن علی (1377). تُحَف‌العقول، به‌تصحیح علی‌اکبر غفاری، ترجمۀ محمدباقر کمره‌ای، تهران، صدوق، ص 277).

    بر این اساس، پیش از هرچیز نظر منتقد محترم را گرامی داشته و دیدگاه انتقادی وی را ارج می‌نهیم که قلم در دست گرفته و با ذهن نقاد و اندیشۀ وقّاد خویش به بررسی و واکاوی مطالب علمی و تاریخی کتاب «سعدی شیرازی» پرداخته است. اما آیا شایسته‌تر آن نبود که منتقد محترم که خود پژوهشگر و کتاب‌شناس و مصحح متونی نظیر سلوة‌الشیعه (1383)، اساور من ذهب در احوال حضرت زینب (س) (1383)، ترجمۀ فرحة‌الغری (1378)، و شرح خطبۀ متقین (1384) و مترجم آثاری چند از جمله سیره و سیمای امام حسین [ و ] اندوختۀ خداوند (1381) و (1382) و از چشمۀ خورشید (1386) و نشایش [ کذا ؛ صحیح : نیایشِ ] ابوحمزۀ ثمالی (1391) و پژوهشگر حدیث و ادیب و تراجم‌نگار است و درنتیجه خود در عرصۀ فرهنگ و تمدن اسلامی گام بر می‌دارد حریم سخن را پاس می‌داشت و به وادی هجو و توهین غیرعلمی و غیراسلامی نمی‌افتاد؟

    آن‌جا که دربارۀ شخصیت علمی بزرگی که همواره پشتیبان تولید آثار علمی و فرهنگی بوده، به‌جفا و به‌دور از حرمت قلم، و احتمالاً از روی تمسخر می‌نویسد: «یک نفر هم حجت‌الاسلام است و هم دکتر!». نویسندۀ محترم احتمالاً بر این نکته اشراف نداشته‌اند که حجت‌الاسلام دکتر مهدی خاموشی دارای مدرک تحصیلی دکترای فقه و حقوق از مدرسۀ عالی شهید مطهری و درنتیجه، تحصیلاتی هم‌راستا با تحصیلات حوزوی خویش هستند. از سوی دیگر، آیا شایسته است این شخصیت بزرگ علمی را که در مدت شش سال نخست تصدی ریاست سازمان تبلیغات اسلامی (از 1380 تا کنون)، سالانه 10 دبیرستان علوم و معارف اسلامی در کشور راه‌‌اندازی کردند با چنین الفاظی یاد کرد؟

    منتقد محترم پس از تاختن به آن شخصیت علمی، به‌جفا، مقام علمی بزرگی دیگر را به باد تمسخر می‌گیرد و با تعجب از این یاد می‌کند که چرا مسئولیت تألیف مجموعۀ یک‌صد و ده‌جلدی تک‌نگاری‌های آفتاب از سوی دکتر حجت‌الاسلام خاموشی به آقای دکتر علی‌اکبر ولایتی سپرده شده است. وی می‌نویسد: «اگر آن یک نفر پیشنهاد 110 جلد تک‌نگاری را به ارسطو یا ابن سینا یا علامه حلی هم داده بود کار نامربوطی کرده بود تا چه رسد به آن‌که پیشنهاد تألیف 110 تک‌نگاری گوناگون را به دکتر علی‌اکبر ولایتی داده باشد». شاید خوانندۀ نقد موردنظر در این‌جا با خواندن این سخن منتقد با وی هم‌داستان و هم‌رأی شود زیرا منتقد محترم هیچ اشاره‌ای به قطع چاپ و شمار صفحات این به‌اصطلاح یک‌صد و ده جلد کتاب نکرده است.

    در این مورد باید سخن منتقد محترم را با ذکر این نکته تکمیل و تصحیح کرد که مجموعۀ مورد نظر مجموعه‌ای از تک‌نگاری‌ها دربارۀ زندگینامۀ مشاهیر فرهنگ و تمدن اسلام و ایران است که در قطع جیبی و با شمار صفحات متوسط 120 صفحه منتشر می‌شود که با احتساب متوسط کلمه‌شمار 150 کلمه در صفحه، هر جلد آن به‌طور متوسط محتوی حدوداً 15000 کلمه است. از استدلال علمی منتقد محترم پیداست که اهل تحقیق و مطالعه هستند؛ پس توقع می‌رود که بدانند شمار کلمات بسیاری از مقالات دربارۀ زندگینامۀ مشاهیر در دانشنامه‌های معتبر موجود در همین حدود است و احیاناً باز مطلع هستند که مؤلفین شمار بسیاری از این مقالات افراد انگشت‌شماری‌اند که متخصص و متبحر در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران‌اند. البته این تدبیر بی‌پشتوانه و خام‌دستانه نبوده چراکه گردانندگان این مجموعه‌های بزرگ علمی برترین دانشمندان معاصر ایران اسلامی بوده و هستند.

    حکمت این کار در این بوده که لازم نیست مقاله‌ای دربارۀ کمال‌الملک را یک نقاش بنویسد و اگر بنویسد هم کار صوابی نیست. تدبیر درست و اندیشۀ کامل آن است که تاریخ‌دانی که متبحر در تاریخ عهد قاجار و مناسبات سیاسی و اجتماعی درباریان آن دوران است شرح زندگانی آن استاد گران‌مایه را بنویسد و آن‌گاه در سبک و سیاق نقاشی و طرح‌اندازی بر بوم از استادی نقاش و طراحی پرمایه کمک گیرد.

    این تدبیر از آن روست که نقاش به تنهایی قادر به شناسایی پیچیدگی‌های زندگینامۀ شخصیت‌های تاریخی نیست و اگر بدین کار دست یازد حاصل کارش چیز قابل‌اعتنایی از آب در نمی‌آید. کاری که مؤلف در مجموعۀ آفتاب کرده کاری از همین جنس است یعنی زمینۀ ذهنی علمی خویش را با بهره‌گیری از منابع تاریخی و علمی همراه کرده و از پژوهشگران و صاحبان علم و فن کمک و راهنمایی گرفته تا نتیجۀ کار مقبول اهل مطالعه و تحقیق و مداقه شود. نگارندۀ این مقال که فرصت همکاری، و به‌عبارت بهتر، تلمذ، در محضر ایشان را داشته به‌عینه شاهد این هم‌فکری‌ها و هم‌اندیشی‌ها بوده و هستم.

    اما باز گردیم بر موضوع واگذاری مسئولیت سنگین تألیف کتاب‌های مجموعۀ آفتاب به آقای دکتر علی‌اکبر ولایتی. پرسشی که در این‌جا لازم است بدان پاسخ داده شود آن است که چرا این مسئولیت در میان دانشمندان امروز کشور به ایشان پیشنهاد شده است.

    دکتر علی‌اکبر ولایتی که دارندۀ نشان درجۀ یک دانش و پژوهش و پژوهشگر برتر حوزۀ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران و استاد برگزیدۀ بنیاد ملی نخبگان هستند، با سابقۀ خدمت طولانی‌مدت در نهادهای علمی کشور نظیر هیئت امنای بنیاد دایرة‌المعارف اسلامی، هیئت مؤسس دانشگاه آزاد اسلامی و ریاست کمیتۀ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران شورای عالی انقلاب فرهنگی (از سال 1384)، انجمن قلم جمهوری اسلامی (از سال 1386) و سابقۀ تأسیس دو دانشکده، یکی دانشکدۀ پزشکی علوم و تندرستی به ریاست مرحوم دکتر محسن ضیائی که فارغ‌التحصیلان آن امروز پزشکان متخصص و متبحرند و دیگری دانشکدۀ روابط بین‌الملل وزارت امور خارجه که مفاخر امروز صحنۀ بین‌الملل ایران، روزی دانشجویان آن بودند، و نیز تألیف بیش از 100 عنوان کتاب، حدود 177 عنوان مقاله در مجلات معتبر داخلی و بین‌المللی و 17 عنوان مقاله در کنگره‌های بین‌المللی و سرپرستی تألیف دانش‌نامه‌ها و دایرة‌المعارف‌های بزرگی نظیر دایرة‌المعارف پزشکی در اسلام و ایران، تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران و پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران شایستگی و توان علمی خود را ثابت کرده‌اند.

    افتخارات علمی ایشان محدود و منحصر به دوران شکوهمند انقلاب اسلامی و پس از آن نیست، بلکه پیش از انقلاب نیز، در سال 1353، دکتر ولایتی برندۀ جایزۀ دکتر قریب برای بهترین مقاله در طب اطفال شدند و دو جلد کتاب تألیفی ایشان در بیماری‌های عفونی سال‌ها منبع اصلی درسی دانشجویان پزشکی و رزیدنت‌ها بود . پیش از تصدی وزارت امور خارجه، ایشان در سال 1360 کتابی با عنوان درآمدی بر نهضت مشروطه تألیف کردند که تاکنون بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است.

    امروز هم وی دارای h-index مرتبۀ 16 شمرده می‌شوند که اهل فن می‌دانند چه مرتبۀ علمی بالایی را نمایان‌گر است و چه تعداد اندکی از اساتید در صحنۀ بین‌المللی واجد چنین مرتبه‌ای هستند. اما علاقۀ این بزرگوار و بخش اعظم نوشته‌هایشان در زمینۀ علوم و فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی بوده و این مایۀ تفاخر و مباهات جامعۀ علمی و فرهنگی ایران است که مشغولیت فراوان ایشان در صحنه‌های بین‌المللی و سیاسی وی را از توجه به این حوزۀ مهم و سرنوشت‌ساز کشور باز نداشته است. تدوین زندگینامۀ مشاهیر بزرگ علمی و فرهنگی کشور نیز، هم دغدغۀ همیشگی و هم در راستای علایق شخصی ایشان بوده است.

    ریاست محترم سازمان تبلیغات اسلامی با اتکا به سابقۀ تألیفات فراوان دکتر ولایتی در زمینۀ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، شامل کتاب‌های نقش شیعه در فرهنگ و تمدن اسلام و ایران که تاکنون دوازده‌بار تجدید چاپ شده، پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران – که به 6 زبان ترجمه شده و یکی از سرپرستان ترجمۀ آن پرفسور علی العطاس، دانشمند بزرگ جهان اسلام در مالزی، است، فرهنگ و تمدن اسلام و ایران (کتاب درسی دانشگاهی)، دانشنامۀ جوانمردی، تاریخ کهن و معاصر ایران‌زمین، تاریخ معاصر (کتاب درسی دورۀ متوسطه) که هر سال در تیراژ هشتصدهزار نسخه منتشر می‌شود، تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، تاریخ علم، فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، و ده‌ها کتاب دیگر، مسئولیت تألیف این مجموعه را به ایشان پیشنهاد کرده که الحق، کار شایسته و به‌جایی بوده است.

    باید یادآوری کرد که در اروپای بعد از رنسانس، زمانی که اروپاییان خواستند پایه‌های تمدن جدیدشان را بنیاد نهند، نخست به سنت دانشنامه‌نگاری روی آوردند تا یک زمینۀ تفاخر و عزت‌نفس برای مردمشان طراحی کنند و بر پایۀ آن بنای بلند علمی خویش را بسازند. ما نیز اگر برآنیم که فرهنگ و تمدن غنی اسلامی و ایرانی خویش را احیا کنیم، نخست باید با انتشار آثاری از این دست، که مجموعۀ تک‌نگاری‌های آفتاب نیز خارج از آن نیست، آن حس اعتماد به نفس و توان‌مندی را در مردم خویش بیدار کنیم. فلسفۀ وجودی و شمار و تنوع بسیار آثار این مجموعه همین است.

    از این مقدمات که بگذریم، بحث را در موضوع انتقادات علمی و تاریخی منتقد محترم به کتاب پی خواهیم گرفت. منتقد محترم در نخستین انتقاد علمی‌اش از کتاب، بر «محدث‌خواندن» سعدی می‌تازد و می‌نویسد: «هیچ دلیلی نداریم که تحصیلاتش از وی فقیهی متبحر و مفسری چیره‌دست و محدثی مسلط ساخته باشد [...]. راست آن است که نه فقط سعدی، که بسیاری از شاعران و نویسندگان و واعظان متصوف ما، حتی مولوی که زمانی «سجاده‌نشین باوقاری» بود و اهل فقه و فتوی، آری، او و امثال او نیز در دانش‌هایی چون حدیث، در مرتبتی از تدقیق و تحقیق نبودند که بتوان بی‌پروا ایشان را مفسری چیره‌دست و محدثی مسلط به احادیث لقب داد». جای بسی شگفتی است که منتقد محترم چنین سخنی را در نقد خویش جای داده و چنین غیرعلمی قضاوت کرده است.

    بر هیچ محقق، و یا حتی اهل مطالعه‌ای، پوشیده نیست که یکی از راه‌های اصلی پی‌بردن به اندیشه و بن‌مایه‌های فکری و نیز تحصیلات یک اندیشمند بررسی فحوای کتاب‌های آن اندیشمند است. مگر ما که فردوسی بزرگ را حکیم می‌خوانیم نام و نشانی از استاد حکمت و فلسفۀ او در دست داریم یا در مورد طبری که وی را به‌درستی مورخ می‌خوانیم اطلاعی از تحصیلاتش نزد استادان تاریخ داریم. پس آیا حتماً باید بدانیم که سعدی اجازۀ حدیث از چه کسی داشته تا پی به محدث بودن او ببریم؟ آیا کافی نیست که سعدی متجاوز از دویست حدیث را در گلستان و بوستان در موضع درست به‌کار برده و نقل کرده و این کار را با چنان ظرافت و درک عمیقی از فحوای احادیث انجام داده که زبان از توصیف آن قاصر است.

    این در حالی است که بزرگان حدیث ما به «چهل‌حدیث»‌هایشان شهره‌اند؛ مانند اربعین ابن زهره حلبی، شهید اول، دیلمی، شیخ بهائی، علاّمه مجلسی و الاربعون حدیثا عن اربعین شیخا من اربعین صحابیاً از شیخ منتخب الدین
    [ کذا ! ظ : منتجب الدّین ] ، الاربعون حدیثا از سید عبداللّه شُبَّر، رسالة اربعین حدیثاً عن الاربعین رجلاً فی فضائل امیرالمؤمنین (ع) از جمال الدین یوسف بن حاتم شامی و رسالة فی الاربعین حدیثاً فی سوء عاقبة المعاندین لاهل البیت(ع) از سید امیر فیض‌اللّه بن عبدالقادر تفرشی، الاربعین الحسینیه حاج میرزا محمد ارباب قمی و حاج شیخ عباس قمی و حاج میر سید علی بهبهانی، باقری مجتهدین ایرانی [ کذا ! ظ : بانویِ مجتهدۀ ایرانی ]، و الاربعون حدیثاً دلیلاً فی امامة الائمة الطاهرین از ملا محمد طاهر قمی، اربعین حاج میرزا محمد علی قراجه‌داغی، و الاربعون حدیثاً قاضی سعید قمی و الرسالة الاربعینة [ کذا! ] شیخ عبداللّه نجفی وفسی عراقی قحاج [ کذا! ] شیخ محمد تقی شوشتری، و اربعین حدیث حضرت امام خمینی (ره) که بعضی از این اربعین‌ها نام مخصوصی دارند مثل «لسان الصادقین»، «زلال المعین»، «الماء المعین»، و بعضی هم معنون به عنوان اربعین حدیث هستند.

    در مقایسه، سعدی پنج برابر این کتب، حدیث اصیل و معتبر روایت کرده است و شگفت است اگر او را محدث نخوانیم. آقای ناصر باقر بیدهندی در مقالۀ «نظری به احادیث و اخبار در آثار سعدی» که در شمارۀ 25 مجلۀ مشکوة در زمستان 1368 (ص 152 – 168)
    [ انتشار یافته ] این احادیث را که سعدی روایت کرده به‌دقت فهرست کرده و یک‌به‌یک آن‌ها را با کتب حدیثی دیگر مطابقت داده و اصالت آن‌ها را ثابت کرده است. برای پرهیز از اطالۀ کلام منتقد محترم و خوانندگان فخیم را به آن مقالۀ ارزشمند ارجاع می‌دهیم.

    دیگر این‌که منتقد محترم بر کتاب سخت می‌تازد که در آن آمده است: «امروز قدیم‌ترین نسخۀ مشهور شاهنامه که در دست است همان نسخۀ بایسنقری است که در 829 ق تحریر یافت» (ص 28). منتقد محترم می‌نویسد: «[این] مدعایی است به‌کلی بیراه!» و در ادامه، به نسخه‌های قدیم‌تر شاهنامه اشاره می‌کند. آشکار است که شاهنامۀ بایسنقری قدیم‌ترین نسخۀ شاهنامه نیست؛ اما چرا منتقد محترم به واژۀ «مشهور» در جملۀ نقل‌شده از قول دکتر ولایتی توجه کافی نکرده و نیز توجه کافی لحاظ نداشته که این جمله همان‌طور که در متن کتاب اشاره شده، نقلی است از مرحوم استاد رضازاده شفق در تاریخ ادبیات ایران (ص 412).

    اگر تأکید دکتر ولایتی و مرحوم رضازاده شفق را بر صفت «مشهور» نپذیریم و با لجاجت، اصرار کنیم که دکتر ولایتی بر نسخ قدیم‌تر شاهنامه آگاهی نداشته‌اند، آیا می‌توان گمان برد که استاد رضازاده شفق با آن همه سابقه در پژوهش در تاریخ ادبیات ایران نیز از وجود نسخۀ لندن، که تا آن زمان قدیم‌ترین نسخۀ شاهنامه دانسته می‌شد، بی‌اطلاع بوده‌اند؟

    باز برای اثبات اطلاع آن بزرگوار بر نسخ قدیم‌تر شاعر باید به تصریح ایشان بر این مطلب در ترجمه‌شان از تاریخ ادبیات فارسی هرمان اِته (ص 56) اشاره کرد که صراحتاً از «دو نسخه در کتاب‌خانۀ بودلین (بادلیان) و چهار نسخه در موزۀ بریتانیا و یکی در ایندیا آفیس [= دیوان هند] و پاریس و هانور و بمبئی موجود است» یاد کرده است. پس دلیل آن جمله در متن کتاب سعدی شیرازی جز تأکید دکتر ولایتی و منبع ایشان بر عبارت «قدیم‌ترین نسخۀ مشهور» چیزی دیگر نبوده است. به عبارت دیگر منظور آن بوده که قدیم‌ترین نسخۀ شاهنامه که در افواه عوام و اذهان مردم شناخته‌شده نسخۀ باینسقری
    [ کذا ! ] است که البته کلام درست و به‌جایی است زیرا مردمان نه نسخۀ فلورانس را می‌شناسند و نه نسخۀ لندن را، بلکه آن‌چه در میان عوام شناخته و دانسته است نسخۀ بایسنقری و نهایتاً شاه طهماسبی شاهنامهاست[ کذا ! ].

    آن‌جا که منتقد محترم می‌گوید: «کاستی‌ها و نادرستی‌های کتاب سعدی شیرازی محدود به مواردی که یادکردیم نیست»، در پاسخ می‌گوییم: قضاوت‌های نادرست منتقد محترم نیز محدود به این موارد نیست. اما دریغ که مجال سخن کوتاه است و وقت ارزشمند و حوصلۀ خوانندۀ فرهیخته محدود. کوتاه‌سخن آن‌که گفتۀ منتقد محترم را که می‌نویسد: «راستی، در این ممالک محروسه چه خبر است؟!!!» این‌گونه پاسخ می‌دهیم که در ایران سربلند و افتخارآفرین که مفتخر به پیروی از سیرۀ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است گروهی در تلاش مجددانه برای برپانگه‌داشتن پرچم آن بزرگواران و احیای فرهنگ و تمدن اسلامی ایران در راستای اهداف بلند و متعالی تشیع هستند.

    این اندیشمندان نه از ناملایمات و سختی‌های کار هراسی دارند و نه از انتقادات غیرمنصفانۀ منتقدی دل‌رنجه می‌دارند، بلکه همان‌طور که دکتر ولایتی در آغاز مجموعۀ تاریخ کهن و معاصر ایران‌زمین گفته است: «با همۀ دقتی که نگارنده در تألیف این اثر [و آثار مشابه] به خرج داده، آن را منزه از معایب روش‌شناختی و منبع‌شناختی و یا اخبار و روایات سهواً نادرست، که طبیعت هر کار علمی و تحقیقی است، نمی‌داند. از این روست که همان‌گونه که خود را مدیون مورخان بزرگ قدیم می‌داند، با تواضع، راه‌نمایی استادان فن و بزرگان تاریخ‌نگاری را می‌طلبد تا از تقابل آرای دانشمندان، تدوین و تنظیم و تفسیر درستی از تاریخ به همت خودِ ایرانیان عرضه شود». این همان سیرۀ ائمۀ اطهار (علیهم السلام) است که امام علی (ع) فرمودند:

    «محبوب‌ترین فرد نزد تو باید کسی باشد که تو را به امری راهنمایی کرده که کمالت در آن است و عیوبت را برایت بازگو کرده است» (حضرت امام علی (ع) به نقل از حکیمی، محمدرضا (1399 ق). الحیات، ترجمۀ احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج 1، ص 177). در مقابل، شایسته است منتقدین نیز انصاف و عدالت را در نقد خویش پیشه سازند، مبادا با افتادن به وادی هجو، از نقد علمی و سازنده بازمانند؛ و تا آگاهی کامل و مکفی
    [ کذا ] از مطلبی حاصل نکرده‌اند سخن نادرستی را با اطمینان خاطر بیان نکنند که اگر خلاف آن ثابت شد، اعتبار نقد از میان رود و حرمت حریم والای آن شکسته شود.» [ پایانِ« نقدی بر نقد» ] .

    ٭٭٭٭٭

    مقالۀ کاری نه خورایِ نامِ سعدی ! ، نَقدی ساده ولی روشنگر بود ، و اگر توجّهِ گروهی از دَغدَغه مندانِ این گُستره را به خود کَشیده و از این باب کامِ قلیلی از کامگارانِ «زمانه» را نیز تلخ گردانیده باشد ، بیشتر به چگونگیهایِ جاریِ عرصۀ فرهنگ ، و لزومِ تَرکِ تَغافُل ها و مُداهنه هایِ مرسوم در این باب ، بازمی گردد ، تا بدعت یا بَداعَتی که در مَکتوبِ این قَلَم بوده باشد . نگارندۀ این سطرها ، تنها بانگی درانداخته است ، و اینک ، پژواکِ آن را از دیده وَرانِ راسخْ قَدَم می شنود . اگر این پژواکها ، به بیداریِ خُفتگانی غافِل یا خوابْزَدگانی مُتَغافِل بیَنجامَد ، پاداشِ بزرگی بر نیّتِ خدمتی که داشته ام ، گرفته ام ؛ پس ، ازغمِ این که هَمکار و هَنبازِ نویسندۀ سعدیِ شیرازی ، آن کارَکِ خُرد را خوار بنگرد ، واز راهِ خوارداشتِ آن ، در پاسخْ وارۀ نابِاَنْدامِ خویش ، دانسته یا ندانسته ، رَقَمِ مَغلَطه بر دفترِ دانش بکَشَد ، ـ به تعبیرِ منقول از خواجۀ سرفرازِ طوس ـ دلِ خویش را نمی خراشم .

    مرا از آغاز سَرِ پاسخْ گفتنِ تفصیلی بدین پاسخْ وارۀ نابِاَنْدام نبود ؛ اکنون هم نیست ؛ چه ، کارهایِ فَریضه تَر دارم و طومارِ کتابْسازیِ غیرِعلمی را در این بوم وبَر ، بدین آسانی درنَوَردیدنی نمی بینم . لیک حتّیٰ اگر ـ به تعبیرِ پیرِ هُژیر و مَستِ هُشیوارِ بَلخ ـ حرام دارم با دیگران سخن گفتن ، اینجا نمی توان ؛ زیرا حدیثِ « سعدی » یِ شیراز در میان است ، و چون حَدیثِ وی آیَد سُخَن دراز کنم !

    دریغم می آیَد نِکاتی چَند را از درِ إِیضاح یادآور نشوم ؛ و هٰذِهِ هِیَ :

    1ـ نویسندۀ این پاسخْ وارۀ نابِاَنْدام ، آقایِ «دکتر ایمان نوروزی» ، به گواهیِ خود همکار ، بل تِلمیذِ آقایِ دکتر ولایتی است ، و به گواهیِ بعضِ کتابهایِ دکتر ولایتی ، در شمارِ«ویراستار»انِ آثارِ پُرشمارِ استادِ مَتبوعِ خود1من ، نامْبُرده را پیوسته به هَمین عنوانِ همکاری و نسبتش با آقایِ دکتر ولایتی یاد خواهم کرد ؛ و از بُن ، دیده بر پاره ای از «مَحذورات» و «مَحظوراتِ» ناشی از تَدَخُّلِ چُنین «شخصِ ثالث»ها در مِثلِ این «ماجَرا»هایِ ناقِدانه فرومی بَنَدم .
    در بابِ تَدَخُّلِ «شخصِ ثالث»ها ، در میانۀ مُنتقد و صاحبِ أَثر ، ظَرائفی هست که طُرفه خوانان و طَریفه جویان را برایِ وُقوف بر شَمّه ای از آن ، به مقالتِ دوستِ ارجمندم ، حُجَّة الإِسلام و المُسلِمین دکتر سَیِّد حَسَنِ إِسلامی ، زیرِ نامِ ده خطایِ أَخلاقی در پاسخ به نقدها ( چاپْ شُده در : آینۀ پِژوهِش ، ش 129، صص24ـ 30 ) ، حوالت خواهد بود .
    . مَعهود ، آنست که ویراستاران مردمانی سَخْته گوی و پُخْته نویس باشند ؛ لیک در این نوشتار ، پُر نشانی از آن سَخْتگی و پُخْتگی دیده نمی شود . إِنشایِ مَغشوش و مُحتوایِ مُشوَّشِ نوشتارِ این «ویراستار» ، سزایِ تَصَدّیِ چُنین کارِ سترگی به نظر نمی رَسَد ؛ و خود ، گواهی است بر همان آسانگیریِ طاقتْ سوزی که در این گونه دستْ یازی ها و تَصَدّی هایِ فرهنگی از آن خَبَر داده ایم . مثلًا ، خوب بود جَنابِ ایشان که از لُزومِ « آگاهی کامل و مکفی » در أُمور دَم می زنند ، دستِ کم از کاربُردِ واژه هائی چون « مُکفی » بپَرهیزند و زبان و واژگانی خورندِ مقامِ «ویراستاری» یِ خویش برگُزینند2« مُکْفی : این کلمه در عربی به معنای خوشگذران است و به معنای بسنده به کار نرفته است . امروزه در فارسی ، خاصه در انشای اداری ، آن را به جای کافی به کار می برند و غلط است . »
    ( غلط ننویسیم ، أَبوالحسنِ نجفی ، چ : 15، تهران : مرکزِ نشرِ دانشگاهی ، 1389هـ . ش . ، ص364 ).
    . ما جَسارَت نمی کنیم ؛ أَمّا شاید دیگری جَسارت کُند و بگوید که : أَمثالِ این ویراستارِ محترم ، با همین « آگاهی کامل ومکفی »! ، چُنین دسته گُل ها به آب داده و کتابهائی چون سَعدیِ شیرازی یِ دکتر ولایتی را شایستۀ نَشر و ... اِنگاشته اند .

    2 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، از « آثار ارزندۀ منتقدان فرهیخته » ای که « مایۀ مباهات جامعۀ علمی کشور و مایۀ رشک منتقدان غربی است » ، سخن گفته اند .

    أَمثالِ ما مُنکرِ وجودِ چُنین نقدهایِ درخشان و پیروزیهایِ نمایانی نمی توانیم بود ؛ ولی ای کاش جَنابِ ایشان ، از بابِ مُحکمْ کاری هم که شده ! ، نام و نشانِ تَنی چَند از آن « منتقدانِ غربی » را که مراتبِ « رشکِ » ایشان إِحراز گردیده است إِعلام می فرمودند ، تا أسبابِإِفْحامِ خُصوم فراهم آید ، و عَلَی الرَّسمِ فی أَمْثالِها ! ، مُشتِ مُحکَمی نثارِ مُنکِرانِ احتمالی گردد ، و کسی را نَرَسَد تا چُنین مَفاخِر و مَآثِرِ ادّعائی را افسانۀ پَست و لاغِ گَست بخوانَد ، و صَد البتّه « تا سیهْ رویْ شود هَرکه دَرو غش باشد » !!

    3ـ نَقدِ مُخْلِص ، در خاطرِ خَطیر و نَزیهِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، « خاطرۀ تلخ هجوها و تمسخرهای مبتذل شاعران هجویه‌سرا و نقض‌های ناسزاگونۀ نگارندگان اعصار گذشته » را زنده کرده و « دنیایی پرعداوت و کینه‌توزانه » را پیشِ چشمشان مُصوَّر ساخته و بیمناکشان گردانیده است که مبادا پیْ گرفتنِ این روش به پیدائیِ« بحران فکری در جامعۀ علمی کشور » بیَنجامد و در راهِ وُصول به « کمال بشری » موانعی پید آورد !!

    حافظِ شیراز چه خوش فرموده است :

    خدا را ، مُحتسب ! ما را به فریادِ دَف و نیْ بَخش
    که سازِ شَرعْ ، زین افسانه ، بی قانون نخواهد شُد !

    ای کاش ایشان ، با این دلِ نازُک و ذِهنِ حَسّاس و خاطرِ نگران ، دَمی هم به این پَرداخته بودند که نَشرِ موهوماتی چون : گلشنِ راز را از «کتابهایِ تقلیدیِ گلستان » اِنگاشتن !، و شِعری را در آنِ واحِد از خواتیم و بوستان دانستن ( و از لازمۀ آن که اتِّحادِ غزل و مثنوی باشد ، غافل شدن ) ! ، و دیگر إِرجاعهایِ ناصواب و استنادهایِ بی پایه و تحلیلهایِ نادُرُست ( به شَرحی که در مقالۀ کاری نه خورایِ نامِ سَعدی ! گزارش کرده ایم ) ، آن هم در قالبِ کتابِ علمی و به عنوانِ اطّلاعاتِ عمومی ، چه زیانهائی برایِ علم و فرهنگ و کمالِ بشری و ... و ... ای که این همه نگرانش هستند دارد ، و چه سَرمایه هایِ بازگشتْ ناپَذیری را بر باد می دِهَد ، و چه عُمرهایِ عزیزی را به خود مَصروف می دارد و ... !

    اگر چُنین کرده بودند ، هم برایِ عِرضِ خودشان بهتر بود و هم زحمتِ ما و دیگر خوانندگان کمتر می شد ! آن هم در جائی که ـ به تعبیرِ خودِ ایشان ـ « مجال سخن کوتاه است و وقت ارزشمند و حوصلۀ خوانندۀ فرهیخته محدود ».

    4 ـ هَمکار و تلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، به تعبیرِ خود « در دفاع از ارزش قلم و حراست از حریم علم، و نه در دفاع از شخص و یا مؤسسه‌ای و سازمانی » قلم به دست گرفته و در مقامِ پاسُخگوئی برآمده اند .

    شاید کسی که از من صَریح تر باشد ، بگوید که : آقایِ عزیز ! شما به گواهیِ مقامِ ویراستاریتان در خصوصِ بعضِ آثارِ دکتر ولایتی ، کاملًا در این مقام ذی نَفع هستید ، و سَعی در حفظِ وَجاهَتِ آثارِ استادِ مَتبوعتان ، لا أَقل ـ اگر عَوائدِ دیگری هم نداشته باشد ـ به حفظِ آبرویِ عِلمی و قَلَمیِ خودِ شما رَبطِ وَثیق دارد ! ... .

    آری ! شاید کسی که از من صَریح تر باشد ، چُنین چیزها و بیش از چُنین چیزها بگوید ، ولی من همین اندازه می گویم که :

    از قضا من هم در نَقدِ کتابِ موردِ بحث ، دغدغۀ همین « ارزشِ قلم » و « حَریمِ علم » ، بل حفظِ کَرامتِ خوانندگان و مُخاطَبانِ چُنان مَنشوراتی را به مثابتِ یک « إِنسان » داشته ام و ... .

    5ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، بِنا بر ادّعایِ خویش « در مقام پاسخ به برخی انتقادات مطرح‌شده در مقاله‌ای تحت عنوانکتاب سعدی شیرازی و علی‌اکبر ولایتی... که در مجلۀ آینۀ پژوهش و نیز دیگربار، از طریق خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) منتشر شده است» برآمده اند .

    عنوانِ مقالۀ صاحبِ این قلم که در مجلّۀ آینۀ پِژوهش به چاپ رسیده است ، کاری نه خورایِ نامِ سعدی! است ، نه آن که ایشان گفته اند . سَرنویسِ موردِ تصریحِ ایشان ، سَرنویسِ مُختارِ برخی از خبرگزاری ها است ؛ که جَنابِ ایشان اگر ذیلِ آن را با دقّت و حوصَله می خواندند ، در می یافتند که عنوانِ خودِ مقاله چه بوده است .

    گفتم : دقّت و حوصَله ؟! ... راستی چه توقّعاتِ بیجائی !! ... مگر در تألیفِ کتابِ سعدیِ شیرازی یِ استادِ مَتبوعشان دقّت و حوصَله یِ درخوری به کار رفته است که ما اینک از مُدافع و ثَناخوانِ آن أَثَرِ بدیع ، توقُّعِ دقّت و حوصَله داشته باشیم ؟! ... وانگهی ، شما وقتیتألیفِ یکصد و ده تکنگاریِ متنوِّع را ، یکْجا و تنها در گوشه ای از فعّالیّتهایِ گوناگونِ قلمی و غیرِ قلمیِ خود مُتَعَهِّد می شوید ، با آن همه مَناصِب و مَشاغِل که همین آقایِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی در نوشتارِ خود برشمارده اند ـ و حاشا که جُز نِمودِشایسته سالاریِ فراگیر در مَمالِکِ مَحروسه باشد ! ـ ، حتّیٰ اگر بخواهید هم ، مَجالی برایِ به کار گرفتنِ دقّت و حوصَله نخواهید داشت . خواهید داشت ؟!

    6 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، از سَرِ همان بی دقّتی ، سخنِ مرا در بابِ دیگر شخصیّتِ محبوبِ خویش ، یعنی « حجت‌الاسلام دکتر مهدی خاموشی » ، فهم نکرده ، بل تحریف نموده و خَیال کرده است که من از اِقتِران و اجتماعِ دو لقبِ « دکتر » و « حجّة الإِسلام » در شگفت شده ام ؛ حال آن که ما ، باشندگانِ این أَقالیم ، دیریست با مَقولۀ «دکتر حُجَّة الإِسلام»ها آشنائی داریم . تعجُّب از «دکتر حُجَّة الإِسلام» بودنِ مُشارٌإِلَیه نیست ؛ بلکه ـ چُنان که در مقالۀ کاری نه خورایِ نامِ سعدی! هم گفته ام ـ تعجُّب از این است که یک «دکتر حُجَّة الإِسلام» ، یعنی میراثْبَرِ دو سُنَّتِ عَریقِ آموزشی ، چُنان تَصمیمِ خام و ناتَمامی بگیرد و چُنین قرارِ نسنجیده ای مُنعَقِد سازد .

    این که مُشارٌإِلَیه ، بِنا بر ادّعایِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، « در مدت شش سال نخست تصدی ریاست سازمان تبلیغات اسلامی (از 1380 تا کنون)، سالانه 10 دبیرستان علوم و معارف اسلامی در کشور راه‌‌اندازی کرد » ه است ، یا « دارای مدرک تحصیلی دکترای فقه و حقوق از مدرسۀ عالی شهید مطهری » است ، تنها مسأله را بُغرَنج تر می سازد و این پُرسش را دَر می اندازد که از چُنین مُدیری ، آن هم در مقامِ یک حُقوقدان یا فقیه ، چرا چُنین کاری سَرزده است ؟!

    7 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، مسألۀ غَریبِ واگذاریِ یکْباره یِ تألیفِ یکصد و دَه تکنگاریِ گوناگون را به شخصِ واحِد ، بسیار عادی و طبیعی می دانَد و انتخابِ استادِ مَتبوعِ پُرمَشغَلۀ خویش را برایِ این مهم ، به شَرحی که مُلاحَظَه فرمودید ، « الحق، کار شایسته و به‌جایی » قَلَم می دِهَد .

    منْ بَنده سخن را بیهوده دراز نمی کنم و از نامُتَعارَف بودنِ چُنین قرار و مَدار هایِ فراخ و بی قَواره ـ خواه در نشرِ داخلِ کشور و خواه در صنعتِ نشرِ جهانی ـ سخن نمی گویم ، و فرض را بر این می گذارم که اینگونه قرار و مدار ها کاملًا مُتَعارَف و عادی است . أَمّا با همین کتابِ سعدیِ شیرازی و أَغلاط و أَوهامِ ریز و دُرُشتش چه کنم ؟ اگر کسی بگوید : همین مُشتِ نمونۀ خَروار ، در گواهیِ « عدمِ »أَهلیّتِ آن استادِ مَتبوع برایِ دست یازیدن به چُنین کارها بَسَنده است ، چه پاسخی دِهَم ؟!

    هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، معتقدند : « بر هیچ محقق، و یا حتی اهل مطالعه‌ای، پوشیده نیست که یکی از راه‌های اصلی پی‌بردن به اندیشه و بن‌مایه‌های فکری و نیز تحصیلات یک اندیشمند بررسی فحوای کتاب‌های آن اندیشمند است. ».

    اینَک آیا ما مُجاز نیستیم بر پایۀ درونْمایۀ همین کتابِ سعدیِ شیرازی ، استادِ مَتبوعِ ایشان را فاقدِ أَهلیّتِ مُداخَلَت در چُنان قَلَمروهائی برشماریم ؟!

    آیا با چُنان وَصفِ وَصّاف و شَرحِ کَشّاف در مَناقِب و مَحامِدِ استادِ مَتبوع ـ که فَزاینده باد ! ـ ، می توان دیدۀ ناظِرانِ باریکْ بین و ناقِدانِ دیده وَر را بر مَعایِب و مَثالِبِ این کتابَکِ ناگوار فروبَست ؟!

    دُرودِ خدایْ بر روانِ شیخِ نَصیحَتْ گویِ شیراز باد که فرمود :

    اگـر مَـرد هـَـسـت از هُـنَـر بَـهْــره وَر
    هُـنَـر ، خـود بـگـویَـد ، نـه صاحِـب هُـنَـر
    بـه سـوگَـنـد گـفـتـن که زَر مَـغـرِبـیـسـت
    چه حاجت ؟! مِحَک خود بگویَد که چیست

    8 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، به پیروی از استادش ، سعدی را مُحَدِّثی بزرگ می شمارد و آنگاه خَیال می کند که چون « سعدی » ، ـ به قولِ ایشان ـ « متجاوز از دویست حدیث را در گلستان و بوستان در موضع درست به‌کار برده و نقل کرده و این کار را با چنان ظرافت و درک عمیقی از فحوای احادیث انجام داده که زبان از توصیف آن قاصر است» ، و چون سعدی با دویست حدیث « پنج برابرِ» چهل حدیث را موردِ نقل و استشهاد قرار داده است ، در حالی که بعضِ محدِّثانِ بنام « به چهل‌حدیث‌هایشان شهره‌اند» ، پس ، سعدی محدّثِ بزرگی است!!

    رَوانِ صائبِ تبریزی شاد باد که می گفت :

    آه کز کودکْ مِزاجی هایِ أَبْنایِ زَمان
    أَبجَدِ أَیّامِ طِفلی را ز سَر بایَد گرفت !

    هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، نمی دانَد که محدّثِ بزرگ بودن ، مَنوط به دَرجِ رِوایاتِ فراوان در ضمنِ گفتار یا نوشتار نیست . اگر این بود شرطِ محدِّث شدنِ کسان ، همۀ مِنبَریان و روضه خوان ها ،« سَیِّد المُحَدِّثین » و « شیخ أَصحابِ الحَدیث » و « رأس أَربابِ الرِّوایَه » بودند .

    در همان مقاله نیز گفتم که منابعِ قدیم و جدیدِ إِسلامی دانشمندِ بزرگی چون أَبوحامدِ غَزالی را در علمِ حدیث کمْ مایه قَلَم داده و او را در شمارِ مُحَدِّثانِ بزرگ نیاورده اند ؛ حال آن که غَزالی تنها در إِحیاء علوم الدّین اش چند برابرِ «سَعدی» رِوایت آورده و جای جای حدیث و خبر درج کرده است ؛ و کثیری از بزرگانِ سُنّی و شیعه در تألیفاتِ خود از إِحیاء علوم الدّین و مَأثوراتِ مندرِج در آن ، حُظوظِ بسیار بر گرفته اند . در میانِ آثارِ بزرگانِ متأخّرِ خودمان ، تنها المَحَجَّة البَیْضاءِ فیضِ کاشانی و جامع السَّعادات و معراج السَّعاده یِ نَراقی ها را ببینید و از فراخنایِ تأثیرِ رِواییِ غَزالی بر پَسینیان در شگفت شوید ! ... با همۀ این تَفاصیل ، غَزالی ، مُحَدِّثِ بزرگ و بَرجَسته اینیست ؛ بلکه از بُن ، او را در زُمرۀ حدیثْ شناسان نمی آورند .

    ... این از کَمّیّت !

    ... در کیفیّت نیز ، مأثوراتِ موردِ نَقل و اِستِشهادِ سَعدیِ بزرگوار ، بمانندِ مَرویّاتِ غالبِ واعِظان و صوفیان و أَدیبانِ آن روزگاران ، جایِ لِمَ و لانُسَلِّم کم ندارد . در همان مقالۀ کاری نه خورایِ نامِ سعدی! ، از جُمله با گفتآورد از علّامه شِبلیِ نُعمانی ، لَختی بدین موضوع پرداخته ام . در بعضِ دیگر مکتوبات هم ، و از آن جُمله ، در مَقالَتی که از همین قَلَم در جشنْ نامۀ استاد محمّدعلیِ مَهدویِ راد به چاپ رسیده است ، در این باره سخن رانده ام .

    می توان در این أَبواب بشَرحْ تر سخن رانْد و خُصوصًا چون بحث از مَقولاتی عزیز و شَریف و دِلخواه چون حَدیث و حَدیثْ پِژوهی است ، این کمینْ خادمِ کتاب و سُنَّت را ـ أَحْسَنَ اللهُ أَحوالَه و خَتَمَ بالْخَیرِ مَآلَه ! ـ رَغبَت افزون می شود تا دامانِ سخَن را بگستَرانَد ... ؛ لیک چه توان کرد که هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، با این مَقالات و مَقولات سخت ناآشناست و از تَدَخُّلی که کرده است و مُحاسبۀ «چهل» و «دویست» و کم و بیش که در میان آورده ، نیک هویداست که یا بیش از این توضیح به کارش نمی آید ، و یا ... . بگذریم .

    هرچه هست ، دانشِ حدیث ، از پُخْته ترین و رَوِشمَندترین دانشهایِ إِسلامی است ، و با چُنین «چُرتکه»انداختن ها و از رَهگُذَرِ حسابِ عَلیل و بی دَلیلِ «چهل» و «دویست» و ... ، نمی توان کسی را در زُمرۀ مُحَدِّثانِ بزرگ قَلَم داد . آنها هم که أَمثالِ شیخ سعدی را درطَبَقات المُحَدِّثین ها جایْ نمی دادند ، از سَرِ بصیرتی چُنین می کردند ؛ وَرنه ، از جَمع و تَفریق و ضَرب و تَقسیمِ «چهل» و «دویست» عاجِز نبودند !

    هرچَند هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی را ، به گواهیِ این استدلالِ سَقیم و عَقیم که از برایِ برکُرسی نشانیدنِ آن مدّعایِ بی پایه و عَیْبناک و نامُوَجَّه بَرنموده است ، در این عَوالِم دَستی نیست و ضرورتی از برایِ گفت و گویِ بیشتر در میان نَه ، تنها از برایِ تتمیمِ کلام و گُزاردنِ حقِّ این مقام ، می افزایم :

    مُشارٌإِلَیْه در ضمنِ کلامِ خود ، مأثوراتِ گلستان و بوستانِ سعدی را ،« حدیث اصیل و معتبر » قَلَمداد کرده است و مدّعی گردیده است که : «آقای ناصر باقر بیدهندی در مقالۀ نظری به احادیث و اخبار در آثار سعدی که در شمارۀ 25 مجلۀ مشکوة در زمستان 1368 (ص 152 – 168) [ انتشار یافته ] این احادیث را که سعدی روایت کرده به‌دقت فهرست کرده و یک‌به‌یک آن‌ها را با کتب حدیثی دیگر مطابقت داده و اصالت آن‌ها را ثابت کرده است. » . در إِدامه نیز مرا و ـ به تعبیرِ خویش ـ « خوانندگان فخیم » را ، به آن مقالَـت إِرجاع داده است .

    می نویسم :

    اگر مِعیارهایِ علمِ حدیث و قواعد و ضوابطِ آن ، مِلاکِ گفت و گو باشد ـ که بناگُزیر نیز چُنین است ـ ، نه جُملۀ آن أَحادیثِ موردِ إِشارت را می توان أَصیل و معتبر شمرد ، و نه آقایِ باقریِ بیدهندی به إِثباتِ أَصالتِ آن جُمله پَرداخته است .

    فاضلِ ارجُمند و فُروتن ، جَنابِ آقایِ باقریِ بیدهندی ـ که خوشبختانه افتخارِ آشنائی با جَنابِ ایشان را دارم ـ ، در مَقالَتِ موردِ إِشارت ، :

    أَوّلًا ، گوئیا در پیِ تطبیقِ جَزمی همۀ مأثوراتِ موردِ إِشارتش با سُخنِ سعدی نبوده ، و گاه جُز احتمال یا استظهاری را مَجالِ طرح نداده است .

    ثانیًا ، مأثوراتِ موردِ إِشارتش را موردِ نقدِ متنی و سَنَدی قرار نداده است و بالنّتیجه اعتبار و أَصالتشان را هم نمی توانسته إِثبات کند .

    ثالثًا ، نشانیِ کثیری از گفتارها و مأثورات را از منابعِ غیرِ أَصلی مانندِ میزان الحِکمَه و نَهج الفَصاحَه و یا منابعِ غیرِ حدیثی چون إِحیاء علوم الدّین و جامع السّعادات و مجمع الأمثال و نیز منابعِ مَملوّ از مَراسیلِ مُختَلِف الأَحوال چون غُرَرالحِکَم و حتّیٰ کتابهایِ متفرِّقی چونتفسیر و نقد و تحلیلِ مثنوی به دست داده است که بر پایۀ آنها نمی توان اعتبار و صحّتِ أَخبار را به بررسی نشست و در عِیارْسَنجی و ارزیابیِ مَأثوره ای سُخنی به ضِرسِ قاطع گفت .

    رابعًا ، در میانِ مَنابعِ خود ، یک جا ، ذیلِ پینوشتِ 80 ، به اللؤلؤ المرصوع إِرجاع کرده است و بَس ، که ویژۀ «موضوعات» و «موضوعْ اِنگاشته ها» است ( یعنی : به رِوایاتِ ساختگی یا آنچه ساختگی دانسته شده است می پَردازد ) ؛ و لابُد مقصودشان از این إِرجاع ، تأکید بر آن صحّت و أَصالَت و اعتباری که مَزعومِ همکارِ آقایِ ولایتی است ، نبوده است !

    خامِسًا ، ذیلِ فِقرۀ 9 ( ص 155 ) ، برایِ مأثورۀ موردِ استشهادِ خویش ، از بُن ، هیچ منبعی نیافته و نشان نداده است .

    آیا باز ، با این تَفاصیل ، می توان پنداشت یا فَرانِمود که مُشارٌإِلَیه به إِثباتِ اعتبار و أَصالتِ آن مَأثورات پَرداخته است ؟!

    می توان یکایکِ آن مَأثورات را به بَررَسی نشست و عدمِ اعتبارِ شمارِ مُعتَنابِهی از آنها را با أَدلّۀ فَنّیِ روشن و گواهیِ روشنگرِ أَهلِ فَن نشان داد ؛ لیک این کار از حوصَلۀ مَقالِ ما بیرون است . آنچه بایسته می نمود ، همانا فَرانمودنِ ناتمامیِ استنادِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی است به مَقالَتی که از برایِ إِثباتِ مُدَّعایِ واهیِ وی ، وافی و کافی نبود !

    بَعید نیست آنچه هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی را در غَلَط افگنده است ، همانا ذِکرِ نابجائی باشد که نویسندۀ مَقالَتِ یادشُده از« أَحادیثِ معتبر » ( ص 153 ) کرده است ؛ فَتَأَمَّل !

    9 ـ این را هم باید گفت که هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، در معرّفیِ دَرهَم و بَرهَم و مَغلوطی که از برخی «چهل حدیث» ها و «چهل حدیث»نویسان به دست داده است ، عُمدۀ مَطلَب را ، البتّه بدونِ ذکرِ مأخذ ! ،از همان مقالۀ آقایِ باقریِ بیدهندی ، پینوشتِ شمارۀ 5 ( ص 164 و 165 ) ، برگرفته3گفتم : « برگرفتن » ؟! ... چه تعبیرِ تَشَنُّجْ زدائی شُده ای !! ... می ترسم صَریح تر بنویسم و اینْ بار به جایِ هَجو و چه و چه ها ، به إِقدام بر ضدِّ أَمنیّتِ ملّی متّهم شوم !!! و حتّیٰ بعضِ نادُرُستیهایِ چاپیِ آن را هم عَیْنًا رونویس فرموده است !

    در عُرفِ علمی ، به چُنین کاری سرقتِ أَدبی و اِنتِحال گفته می شود ؛ ولی من هرگز جُرأَت نمی کنم هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی را ، با این همه دَمْ زدن از آفاقِ دین و أَخلاق ، و خاصّه با آن بَسطِ إِفاداتِ مُذَکِّرانه در صَدر و ذیلِ مقاله ! ، به اِنتِحال مَنسوب دارم . لابُد فراموش کرده اند ذِکر کُنند که این اطّلاعاتِ مربوط به چهل حدیث ها را با بعضِ غَلَطهایِ چاپی اش !! ، از کُجا رونویس کرده اند !

    10 ـ مَزیدِ بی دقّتیِ سُخنانِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی وقتی مَعلومْ تر می شود که بدانیم مقالۀ موردِ بحثِ نوشتۀ آقای ناصر باقر بیدهندی ، برخِلافِ آنچه از توصیفاتِ همکارِ آقایِ دکتر ولایتی مُستَفاد می گردد ، نه بر فهرستِ دقیقی از مأثوراتِ گلستان وبوستان اِشتِمال دارد ، و نه بر إِثباتِ أَصالتِ آنها ، بلکه ـ چُنان که خودِ نویسنده اش هم تصریح کرده ( ص 153 ) ـ از بُن ، در صَدَدِ عرضۀ نوعی چهل حدیث بوده و در چِهِل فِقره هم تَدوین و تَرقیم شده است !

    پس مَنشَإِ این مدّعا که « سعدی متجاوز از دویست حدیث را در گلستان و بوستان در موضع درست به‌کار برده و نقل کرده »، کجاست ؟... آیا خود شمارش کرده اند ؟ ... کیْ ؟ ... کُجا ؟... چگونه ؟ ... .

    گمان می کنم این مدّعا ، از آن عبارتِ مقالتِ آقایِ باقریِ بیدهندی مُتَأَثِّر باشد که نوشته اند :

    « ... در آثار برجای مانده از سعدی خاصه در بوستان و گلستان متجاوز از دویست مورد را می توان إرائه داد که سعدی از قرآن وروایات إلهام گرفته و یا ضمن بیان مطلب یا حکایتی به متن یا مضمون گفتار آسمانی توجّه کرده است ... »( ص 153 ).

    11 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، مُدَّعی است که استادِ مَتبوعش در إِشاره به نسخۀ شاهنامۀ بایسُنقری مُصیٖب است و «منظور آن بوده که قدیم‌ترین نسخۀ شاهنامه که در افواه عوام و اذهان مردم شناخته‌شده نسخۀ باینسقری[ کذا ] است » و « مردمان نه نسخۀ فلورانس را می‌شناسند و نه نسخۀ لندن را، بلکه آن‌چه در میان عوام شناخته و دانسته است نسخۀ بایسنقری و نهایتاً شاه طهماسبی شاهنامه است. [ کذا ] ».

    می نویسم :

    أَوّلًا ، این که « عوام » در عصرِ ما با نُسخِ خطّیِ شاهنامه آشنایی داشته باشند ، از آن مُدَّعَیات است که ـ به قولِ عَرَبها ـ « زنِ بَچّه مُرده را به خَنده می اندازَد ! » .

    شاهنامۀ بایسُنقری را ، به واسطۀ نَفاسَتِ هُنَری و نگارینگی اش ، أَهلِ هُنَر ( به ویژه پِژوهَندگانِ تاریخِ نگارگری و خوشنویسی و کتاب آرائی ) و عَتیقه شناسان و همچُنین مجموعه دارها( أَعْنیٖ : کُلکسیونرها ! ) نیک می شناسند ، ولی شهرتِ نسخه هائی چون دستنوشتهایِ لندن و فلورانس ـ خاصّه با بحثهایِ کَتبی و شِفاهیِ دامنه وَری که در سالهایِ أَخیر بر سَرِ این دستنوشتها درگرفته است و در مَجَلّات و مَحافلِ گوناگون مَجالِ طرح یافته ـ ، اینَک بینِ عُمومِ أَهلِ أَدَب دامن گسترده است ؛ و « عَوام » هم البتّه با هیچیک آشنائی و سَر و کاری ندارند ! نه با آن ، و نه با اینها !

    در واقع ، آن «عَوام » که من می شناسم ، ایشان را هرگز چُنین پَروایِ نسخۀ خطّی و نسخه شناسی نبوده است ؛ شب و روزشان را می گذرانند ، و ـ اگر برخی بگذارند !! ـ عُمرِ خود را در روزمَرّگیهایِ معمول ، خوش یا ناخوش ، سپَری می سازند ! این حال و روزی است که ما تاکنون از «عَوام» شناخته ایم و کُلّیّتِ آن را نیز بر همۀ «عَوامِ» زیرِ این هفت آسمان صادق می پنداشته ایم ! یعنی همان توده هایِ انبوهِ مُشتَغِل به روزمَرّگیها ، أَعَم ّ از شور و حال و قیل و قال و مِهر و کین بر سرِ کار و کسب و خواهشها و لذّات و ...! ... أَکثرِ قریب به اتّفاقِ ایشان نامِ «بایسُنقر» را نیز نشنیده اند یا اگر شنیده اند به فراموشی سپارده اند ! ... بَعید نیست که برخی از ایشان نیز ، این واژۀ«بایسُنقر» را ، دُشنامی رَکیک و ناموسی بپندارند ! ، و گویندۀ آن را به کیفرِ بر زبان آوردنش ، گوشمالی بسزا دِهَند !!

    باری ، اینَک به بَرَکَتِ راهنمائیها و روشنگریهایِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، با «عَوامِ» جدیدالإِحداثِ ! دیگری افتخارِ آشنائی یافتیم که از درآمدن به مقولاتِ مُتَخَصِّصانه و مقالاتِ ریزْبینانه هیچ تَن نمی زنند و مَلول نمی شوند و بایسُنقُر که هیچ ، نسخۀ شاهنامۀ بایسُنقری هم نزدِ ایشان معروف و مشهور است !

    زهی این «عَوامِ» نوپَدیدِ کَسْ نَدید !! که الحَق سزاوارِ سیادت بر جَماعَتِ خواصْ نمایانِ بی اطّلاعِ همۀ روزگاران اند ، بل خود خواصِّ راستین هم اینانند ! کَثَّرَ اللهُ أَمثالَهُم وَ رَزَقَنا لِقائَهُم !!

    ثانیًا ، خوبست هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ـ که به تأییدِ نَظَر حَلِّ مُعَمّا می کُنَند ـ ، زینْ پَس ، این را که گروهِ مرجِعِ استناد و استشهادِ این گونه أُمور ، « عوام » هستند ، بتَصریح در آثارِ استادِ مَتبوعشان بگُنجانند تا بیهوده مَعرِکۀ قال و مَقال بر پا نشوَد و همگان بدانند که مثلًا ملاکِ یادکرد و داوری ها ، نظرِ کدام گروهِ اجتماعی بوده است !!

    ثالثًا ، هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، تصریح کرده اند که آن « جمله [،] همان‌طور که در متن کتاب اشاره شده، نقلی است از مرحوم استاد رضازاده شفق در تاریخ ادبیات ایران (ص 412) »؛ و مرا بدین نکته بی توجُّه خوانده اند !

    این که من متوجُّه نبوده ام ( و به تعبیرِ «عَوامِ» خودمان ـ نه «عَوامِ» ایشان! ـ : کفِ دستم را بو نکرده بودم ! ) که سُخنِ یادشُده را از مرحومِ دکتر شَفَق أَخذ کرده اند ، راست است ؛ أَمّا اگر به جَنابِ ایشان جَسارت نشود و دلِ نازُک و روحیّاتِ لَطیفشان ـ که کارِ أَمثالِ مراهَجو و غیرِ علمی و غیرِ إِسلامی قَلَم می دِهَد ـ آزرده نگردد ، باید بگویم که :

    مَنشَإِ این عدمِ توجُّه نیز ، خطایِ نویسندۀ کتابَکِ نابسامانِ سعدیِ شیرازی است ، نه سَر به هوائیِ ناقِدِ مِسکین !

    نویسندۀ کتابَکِ نابسامانِ سعدیِ شیرازی ، در موضعِ یادشُده ( ص 28 ) به کتابِ دکتر شَفَق إِرجاعی نداده است و سُخن را نیز با علامتِ نقلِ قول یا نظیرِ آن متمایز نساخته ؛ آنگاه چند صفحه بعد (ص 31) و پس از چند بندِ مُجَزّا ( پاراگراف ) ، به صفحه هایِ 410 و 411 ( و نه « 412 » که آقایِ «ویراستار» می فرمایند ) از کتابِ دکتر شَفَق ، إِرجاع داده است .

    این کار در واقع خَطائی فاحش در نحوۀ إِرجاع و ذکرِ مأخذ است ؛ و اگر کسی بدبینانه بدین خَطا بنگرد ، بعید نیست نویسنده را به تَدْلیسدر نمایاندنِ مَأخذ ، یا حتّیٰ اِنتِحال ( و إِخفاءِ مَأخذ ) متّهم دارد .

    ما تنها نادُرُستیِ روشِ إِرجاع را یادآور می شویم ؛ و فارغ از آن نیز ، می گوئیم که :

    سُخنِ نادُرُست ، نادُرُست است ؛ خواه از کتابِ دکتر شَفَق أَخذ و تَلَقّی به قبول شده باشد ، و خواه إِبداعِ خاطرِ خَطیرِ نویسندۀ کتابَکِ موردِ گفت و گویِ ما باشد .

    رابعًا ، گفتارِ شخصِ مرحومِ دکتر رضازادۀ شَفَق که سخت موردِ اتّکایِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی است ، گوئیا در این مورد و مانندِ آن ، شایانِ اینْ همه اتّکا و قابلِ استناد نباشد ؛ و به هر روی ، مبنایِ چُنین داوری ها ، سُخن است ، نه سُخنگوی !

    از قضا ، در خُصوصِ هر حیطه از آگاهیهایِ مرحومِ دکتر رضازادۀ شَفَق جایِ قیل و قال نباشد ، در خُصوصِ فردوسی شناسی وشاهنامه پِژوهی یِ او هست ؛ خاصّه با آن فرهنگِ شاهنامه یِ بُلَندآوازۀ کذائی اش که « نادرستی ها و کاستی ها و نارسایی ها » یِ آن معروفِ أَهلِ فَنّ است ( سَنج : فرهنگِ شاهنامه ، علیِ رِواقی ، چ : 1 تهران : متن ، 1 / بیست ؛ و : نامۀ فرهنگستان ، ش 15 ، ص 50 و 51 ؛ و : خِرد و کوشش ، ش 10 ، ص 114 ) ؛ و گمان می کنم برخی از مُلاحظاتِ انتقادیِ أَدیبِ فَقید ، علی أَکبرِ سعیدیِ سیرجانی ، بر کتابِ یادشُده ، که سالها پیش انتشار یافته است ، به ویژه به واسطۀ چاشنیِ طنزانگیز و طیبَت آمیزش ، نزدِ آشنایانِ این مقولات ، معروف تر و زَبانگَردتر از آن باشد که به یادآوری اش حاجت افتد .

    الْغَرَض ، در شاهنامه شناسیِ دکتر شفق سُخنهاست ، و تمسّک به کلامِ او ، بُرهانِ قاطِعی برایِ دفاع از لغزشِ نویسندۀ کتابکِ سعدیِ شیرازی فراهم نمی آورَد .هرچند که اگر شاهنامه شناسِ مُسَلّم و مُبَرِّزی چون استادِ زنده یاد مُجتبیٰ مینُوی ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِغُفْرانِه ـ نیز چُنین سُخنی گفته بود ، باز خَطا بود ، خَطا !

    خامسًا ، برخِلافِ مدّعایِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، کسی اصرار نکرده که « دکتر ولایتی بر نسخ قدیم‌تر شاهنامه آگاهی نداشته‌اند » ؛ بلکه در مقالۀ کاری نه خورای نامِ سعدی إِظهارِ تعجُّب کردیم که چگونه از قَلَمِ چُنوئی که لابُد با نُسخه هایِ أَقدَم آشنائی داشته است ، چُنین إِفادتها تراویده باشد ؟! ... فَلیُراجع!

    12 ـ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، این پُرسشِ مرا که : «راستی، در این ممالک محروسه چه خبر است؟!!!» این‌گونه پاسخ می دهد که :

    « در ایران سربلند و افتخارآفرین که مفتخر به پیروی از سیرۀ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است گروهی در تلاش مجددانه [ کذا ؛ شاید : مجدانه ] برای برپانگه‌داشتن پرچم آن بزرگواران و احیای فرهنگ و تمدن اسلامی ایران در راستای اهداف بلند و متعالی تشیع هستند. ... .» .

    چه سخنانِ آشنائی ! چه شِعارهایِ خوشایندی ! ... به قولِ أَمیرخُسروِ دِهلَوی : « تو بودی ، من آواز را می شناسم » !

    کاش آن کتابِ دَرهَم و بَرهَم و تألیفِ سُست و ناتَندُرُست را ندیده بودم ... ، تا این شِعارها را می توانستم بَرتافت ! ... در آن صورت ، شاید می توانستم با هزارگونه تَغافُل و تَجاهُل ، من هم این گونه سُرودِ بِهروزی بخوانَم و در این خودْتَقدیری! یِ پُراِعْتِزاز با هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی هَمآواز شوم ! ... أَمّا دریغ ! ... اگر با شِعارها و بَیاناتِ حَماسی ، کاری دُرُست شُدنی بود ، اکنون ایرانِ ما گلستان بود ! ... به گفتۀ فرزانگانِ دیرینه روزمان : « دو صد گفته چون نیم کردار نیست ! ».

    و صد البتّه که ـ به قولِ نَشاطِ سپاهانی ـ :

    شب نگردد روشن از نامِ چراغ
    نامِ فروردین نیارَد گُل به باغ ...

    ظُهورِهمین تکنگاشتِ سعدیِ شیرازی و أَمثالِ تکنگاشتِ سعدیِ شیرازی ، بَس است تا فضایِ فکری و فرهنگیِ ما را آینگی کُند ، و از مُناسَباتِ نادلپَسَند و تقدیراتِ ناگوارِ آن ، حکایتها بازگوید . اینْ همه سَهل اِنگاری و شتابْزَدگی و ناپُختگی در تألیف و نَشر ، بر واقعیّاتی عینی و تباهیهائی واقعی دَلالت دارد .

    سیمایِ جامعۀ فرهنگیِ تکیده و کمْ جان و بی رَمَق و بی نَشاطِ امروز را که با صد فُسوس در چَنبَرۀ « سوء القَضا » گرفتار آمده است ، در آینۀ همین گونه مَنشورات و مَکتوباتِ ناپَرداخته و ناتَراشیده بروشنی می توان نَظاره کرد ، و بَشاعَت و قَباحَت و شَناعَتِ ابتِذالِ دانش و أَدب و قَلَم را بی پَرده به تماشا نشست .

    دردِ جانْگَزایِ رُکودِ فِکری و جُمودِ ذوقیِ نَسلی را که از خویش و بیگانه جَفاها می بیند و پایمالِ سوءِ تدبیرها و ... می شود ، با تَتابُعِ إِضافات و إِفاضاتی از آن دست که در آن «شِعارْنوشْت»ها مَجالِ طرح می یابَد ، نمی توان چاره کرد !

    دیگر از سایرِ مَصائِبِ همین قَلَمروِ کتاب و کتابت ، مانندِ مُصیبتِ فزایندۀ بَدنامی ها و رسوائی هایِ ناشی از إِفشایِ أَنواعِ انتحال و دیگر «نابِکاری»ها و کاسِبیهایِ نامشروع ! ، آن هم در قَلَمروِ فرهنگ و دانش و اندیشه ! ، نمی گویم ، و نسبتشان را با آن تَعالیهایِ ادّعائی و شِعارهایِ حاکی از سَربُلَندی و اِفتِخارآفرینی ، پُرسان نمی شوم !!

    ادّعایِ این همه رُشد و رَشاد و سَداد و عِزّت و اِفتِخار و بالَندگی و تَعالیٖ و نَزاهَت و طَهارَت ، در فضایِ فرهنگیِ سرزمینی که یکی از أُمورِ شایع در آن ، عرضه و انتشارِ نوشته هایِ زیْد و عَمرو به نامِ بَکر و خالِد باشد ، قَدری بیمَزه نیست ؟!

    داستانِ سوداگریِ تحصیلی و خرید و فروشِ مقاله هایِ علمی و پایان نامه هایِ دانشگاهی و ... و ... ، در کنارِ أَنواعِ سرقتِ أَدبی وانتحال ، در سالهایِ أَخیر ، بارها و بارها در رسانه هایِ رسمی مَجالِ طرح یافته است ، و نمونه هایِ بسیار دارد ، و در نوعِ خود ، سودایِ بسیارْسود و کسبِ پُررونقی است !

    گاه قصّه هایِ عَجیبی در بابِ انتشارِ حاصلِ زحماتِ این و آن به نامِ دیگران می شنوم که دوست دارم باور نکنم ، یا لاأَقل مجبورم زشتکاری و نیرنگْ سازی و دَغَلْبازیِ جماعتِ هَوَسناکِ ناهَراسان از کیفرِ مُحاسِبان را به رویِ خود نیاورم ؛ ولی با نمونه هایِ إِفشاشُدۀ إِنکارْناپذیر که دیگر نمی توان از درِ چشمْ پوشی وارد شُد . ... .

    آنگاه این واقعیّتهایِ مَلْموسِ همین جامعه را با آن شِعارها چه نسبت است ؟!

    با سَرِ سُخن شویم :

    اینها همه گوشه هائی از وقایعِ اتّفاقیّۀ مَمالِکِ مَحروسه است ، و آن سَرزمینِ گُل و بُلبُل که در«شِعارْنوشْت»ها می خوانیم ، لابُد جایِ دیگری است ! ... زمینِ خُدا فراخ است ؛ ماهم بَخیل نیستیم ! «گر تو دیدی ، سلامِ من برَسان» !

    13 ـ شاید اگر آن خودْتَقدیری! یِ پُراِعْتِزاز نبود و گوشی برایِ شنیدن می بود ، این سُخن بدین درازا نمی کشید .در آن صورت ، در پاسُخِ انتقاداتِ روشنِ کاری نه خورایِ نامِ سعدی! هم ، چیزهائی بر قَلَمِ مُدافِع نمی رَفت که عدمِ آمادگیِ فعلیِ او و استادِ مَتبوعش را برایِ تدخُّل در بحثهایِ مُتَعارَفِ أَدبی و تاریخی در بابِ سَعدی یا أَمثالِ او اینگونه دوباره گوشزدمان کند و بَرنمایَد که آن تَکنگاریِ نادَرخور ، استحقاقِ مَلامَتی بیش از اینها داشته است .

    هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، از قولِ دکتر ولایتی آورده است که ایشان جائی و در بابِ یکی از مؤلَّفاتِ پُرشمارش گفته اند :

    «با همۀ دقتی که نگارنده در تألیف این اثر به خرج داده، آن را منزه از معایب روش‌شناختی و منبع‌شناختی و یا اخبار و روایات سهواً نادرست، که طبیعت هر کار علمی و تحقیقی است، نمی‌داند. .....» .

    می نویسم :

    دستِ کم این کتابَکِ سعدیِ شیرازی که نُسْخَتی از آن در «نوبتِ» من است و آن را خوانده ام و و دربارۀ آن داوری می کنم ، نشانی ازچُنان دقّتی ندارَد . نادُرُستیهایش نیز، چُنان که بَرنموده ام ، از نوعِ نادُرُستیهایِ مُتَعارَف در هر کارِ علمی و تحقیقی ، نیست . بیش از آن و از لَونی دیگر است .

    آنچه حُرمتِ عِلم و قَلَم و دین و اندیشه و فرهنگ را پایْمال می کُنَد و بُحْران می زاید ، نه نَقدِ این گونه آثار ، که أَصلِ پدید آوردن و نشر دادنِ چُنین منسوجاتِ سُست و مَصنوعاتِ کمْ عِیار است ، و تکلّفِ بیهوده در سرِهم بندیِ ناشیانۀ گُفتآوردهایِ ناهمساز ، و غَفلَت از منابعِ لازم و ویراستهایِ معتبرِ متون ، و تکیه بر نَقلهایِ نااُستوار ، و آنگاه تفسیرِ دِلبخواهیِ نُصوص ؛ یعنی همین چیزها که نمونه هائی از آن را در تکنگاریِ سعدیِ شیرازی یِ آقایِ دکتر ولایتی دیده و نشان داده ایم !

    هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی ، مُصِرّانه إِعلام می دارد که این کَمینْ خادمِ کتاب و سُنَّت ـ أَحْسَنَ اللهُ أَحوالَه ! ـ در نقدِ کتابِ استادِ مَتبوعِ ایشان به وادیِ «هَجو» و ایستارهایِ «غیرِ علمی » و « غیرِ إِسلامی » دَرغَلطیده است !

    راستی که اگر آنچه این قَلَم در نقدِ آن کتاب نوشت ، به تعبیرِ آقایِ «ویراستار » ، «غیرِ علمی » و « غیرِ إِسلامی » و «هَجو» باشد ، وأَباطیل و أَوهامی از دَستِ آنچه در آن نَقد موردِ عِیارسَنجی قرار دادم ، نمودارِ « علم » و « إِسلام » و أُنموذَجِ « أَخلاقِ » علمی و إِسلامی ، آنگاه باید گفت : دریغا از علم و إِسلام و أَخلاق !!

    باری ، دِل خوش می دارم ، و برخِلافِ خواجۀ شیراز ، رَجایِ واثِق دارم که هَنوز وَلی شناسان از این ولایَت نرفته باشند ، و هنوز تعریفِعلم و إِسلام و أَخلاق درین ملک بدین مرتبت تنزُّل نکرده و بازیچۀ أَهواء و أَغراض و مَطامِع نگردیده باشد .

    پس از انتشارِ مقالۀ کاری نه خورایِ نامِ سَعدی! ، شماری از دوستان و سُخنْ شناسان و أَهلِ کَلِمه از قُم و تهران و اصفهان و ... ، مرا به مِهربانیهایِ خویش نواختند و در ضمنِ آن ، از « شَجاعتِ » من گفتند و از این که « خَطَر » کرده ام و ... ؛ و من در شگفت مانده که مگر نوشتنِ نقدی ساده و بَرنمودنِ کاستیها و کژیهایِ کتابی سُست و کمْ مایه ، هیچ دِلیری می خواهد یا خطرکردن است ؟!!! ...... با خود می گفتم که : بِحَمدِ الله ما مُسَلمانیم و از سُنّتِ خاتمِ پَیَمبَران ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه ـ درآموخته ایم که « لا يَمْنَعَنَّ أَحَدَكُمْ مَهَابَةُ النَّاسِ أن يَقومَ بِالحَقِّ إِذَا عَلِمَهُ »( مُسنَد الشِّهاب ، أبو عبد الله محمَّد بن سَلامة القُضاعی ، حقَّقه وخرَّج أحاديثَه : حَمدی عبد المجيد السَّلَفی ، مؤسَّسة الرّسالة ، ط : 2 ، 1407 ه‍ . ق . ، 2/ 89 و 90 ) .

    اکنون که نوشتارِ اِستیهَنده وارِ هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی را پیشِ رویِ خویش دارم و بوُضوح می بینم که در إِزایِ نشرِ آن کتابَکِ پَریشان و مَغشوش و نابسامان ، به جایِ شَرمساری و اِعتِذار ، مَتاعِ « دورباش و کورباش » به بازارِ صَیْرَفیان آورده اند و از ناقد ـ اگرچه بتَلویحْ ـ نَدامت و اِستِغفار می خواهند ، باور می کنم که : آری ! آنچه کرده ام دِلیرانه بوده است و ای بَسا وُرودی ناخواسته به حَریمِ پاسْداشتۀ کسانی که مُدارا و خاموشیِ نجیبانۀ ما أَوساط النّاس را حَمل بر چیزهایِ دیگر کرده اند !

    نِعمَ ما قیل :

    سخنم شُد بُلَند و می ترسم
    که مرا حرفی از دهان بجهَد !

    همین قَدَر بگویَم و بگذرم که قَضایایِ موهونی چون : تقلیدِ موهومِ گلشنِ راز از گلستان ، و انتسابِ شعرِ واحد به خواتیم و بوستان ، و معرّفیِ سَعدی به عنوانِ فقیه و مفسّر و محدّثِ بزرگ ،و ... ، و ... !، از دستِ داستانِ « هالۀ نور » و « تَسَلّی دادن به والِدۀ داغدیدۀ هوگو چاوِز » نیست که با دور باش و کور باش و شُتر دیدی ندیدی و دیگر أَنواعِ تَغافُل و تَجاهُل بخواهیم « روی آوردِ » خویش نکُنیم و هَمچُنان صَلاحِ کار را به «مَصلحَتْ»بینان واگُذاریم .

    آیا باید ، از برایِ انگُشت نِهادن بر سُستی و ناسَختگیِ سُخنانِ عَیْبناک و نامَربوطی چون آن تحلیلهایِ بی پایه و استناداتِ ناروا و إِرجاعاتِ ناصَواب که در کاری نه خورایِ نامِ سعدی ! موردِ انتقاد قرار دادیم و آن تناقُض ها و تَهافُت ها و پاره دوزی ها که بر آفتاب افگندیم ، اکنون ، تائِب گردیم و در مَنجَلابِ خِفَّتِ أَخلاقی و خاموشیِ خَفَقان آور غوطه وَر شویم و نَدامَتْ نامه بنویسیم و عُذرِ تقصیر به پیشگاهِ جَماعتی بَریم که به خَیالِ خویشتَن اِکسیر می کُنَند ؟! ... پَرگَست !!

    هَمکار و تِلمیذ و ویراستارِ آقایِ دکتر ولایتی بدانَد که اگر برخی از نقدها ، « خاطرۀ تلخ هجوها و تمسخرهای مبتذل شاعران هجویه‌سرا و نقض‌های ناسزاگونۀ نگارندگان اعصار گذشته را در خاطر اهل علم و ادب زنده می‌کند » ، ای بسا که برخی از پاسخ ها و دفاعیّه ها نیزـ دور از جَنابِ ایشان ! ـ تَداعیگرِ آسمان و ریسمان بافتن هایِ مُشتی مَدحیّه سَرایانِ گزافه گوی و ثَناگُسترانِ حرفه ایِ سودجوی باشد ؛ « و شَرمَنده رَهْروی که عَمَل برمَجاز کرد ».

    « سُخَن دراز کشیدیم و همچُنان باقی است » ؛... ... .

    مَآلِ مَقالَتِ کاری نه خورایِ نامِ سعدی ! را ، به وارونۀ هَمکار و هَنبازِ نویسندۀ کتابکِ سعدیِ شیرازی ، درافتادن به دَورِهَجو و دور افتادن از دیانت و دانش نمی دانم ، و طریقِ خاموشی و مُجامَلَت و مُداهَنَت را در کار و بارِ دانش و فرهنگ و باور، برخِلافِ مُختارِ شماری از أَبنایِ زَمان و برخوردارانِ دوران ، خوش نمی دارَم و شاهراهِ پارسائی و مُجاهَدَت نمی شمارم !

    اگر علم است و اگر دین است و اگر أَدَب و اگر أَخلاق ، راه ، همانست که راهْدانانِ راستین نِموده اند :

    از قولِ عَبدِ صالِح ، پیشوایِ هفتُم ، حضرتِ إِمام موسَی بنِ جعفر ـ عَلَیْهِمَا السَّلام ـ ، آورده اند :

    « ... اِتَّقِ اللهَ وقُلِ الحَقَّ وَ إِنْ كانَ فِيهِ هَلاكُك ؛ فَإِنَّ فِيهِ نَجَاتُك ، ... اِتَّقِ اللهَ وَ دَعِ البَاطِلَ وَ إنْ كانَ فِيهِ نَجَاتُك ؛ فَإِنَّ فِيهِ هَلاكُك . »

    ( تُحَف العُقول عَن آلِ الرَّسول ـ صَلَّى اللهُ عَلَيهِم ـ ، أبومحمّد الحَسَن بن علیّ بن الحُسَين بن شُعبَة الحَرّانیّ ، عُنِىَ بتَصحِيحِه والتَّعليقِ عَلَيه :علی أكبر الغَفّاریّ ، ط : 2 ، قم : مؤسَّسة النَّشر الإِسلامیّ ، 1363هـ . ش . / 1404 هـ . ق . ، ص 408 ).

    و اللهُ مِن وَراءِ القَصد
    اصفهان / آذرماهِ 1393 هـ . ش .


    ۱. من ، نامْبُرده را پیوسته به هَمین عنوانِ همکاری و نسبتش با آقایِ دکتر ولایتی یاد خواهم کرد ؛ و از بُن ، دیده بر پاره ای از «مَحذورات» و «مَحظوراتِ» ناشی از تَدَخُّلِ چُنین «شخصِ ثالث»ها در مِثلِ این «ماجَرا»هایِ ناقِدانه فرومی بَنَدم .
    در بابِ تَدَخُّلِ «شخصِ ثالث»ها ، در میانۀ مُنتقد و صاحبِ أَثر ، ظَرائفی هست که طُرفه خوانان و طَریفه جویان را برایِ وُقوف بر شَمّه ای از آن ، به مقالتِ دوستِ ارجمندم ، حُجَّة الإِسلام و المُسلِمین دکتر سَیِّد حَسَنِ إِسلامی ، زیرِ نامِ ده خطایِ أَخلاقی در پاسخ به نقدها ( چاپْ شُده در : آینۀ پِژوهِش ، ش ۱۲۹، صص۲۴ـ ۳۰ ) ، حوالت خواهد بود .
    ۲. « مُکْفی : این کلمه در عربی به معنای خوشگذران است و به معنای بسنده به کار نرفته است . امروزه در فارسی ، خاصه در انشای اداری ، آن را به جای کافی به کار می برند و غلط است . »
    ( غلط ننویسیم ، أَبوالحسنِ نجفی ، چ : ۱۵، تهران : مرکزِ نشرِ دانشگاهی ، ۱۳۸۹هـ . ش . ، ص۳۶۴ ).
    ۳. گفتم : « برگرفتن » ؟! ... چه تعبیرِ تَشَنُّجْ زدائی شُده ای !! ... می ترسم صَریح تر بنویسم و اینْ بار به جایِ هَجو و چه و چه ها ، به إِقدام بر ضدِّ أَمنیّتِ ملّی متّهم شوم !!!
    چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۹:۵۱
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    حبیب راثی
    ۵ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۳۱
    بدون شک نقد جناب جهانبخش صدای صدها مولف و پژوهشگر بی نام و نشان این سرزمین است که شاید عشری از معشار فرصت پیشنهادی جناب خاموشی به آقای ولایتی برای تالیف یکصد و ده جلد تک نگاری و نشر آن توسط یکی از پر مخاطب ترین ناشران را نداشته باشند و خواه در آرزوی یافتن ناشری برای انتشار نتیجه تحقیقات روزگار بگذرانند، لذا این پرسش به ذهن خطور می کند که مگر دسترسی به افراد متخصص برای تک نگاری درباره شخصیت های مزبور ممکن نیست که این کار سترگ و مهم به یک نفر حواله می شود؟ که دلیلش لامحاله بر اهل فن روشن است.
    مضاف بر اینکه کثرت مشاغل و مشغولیت های اجرایی و علمی و طبی به شهادت تلمیذ ایشان، نکته ای است که ذکر آن در مقام دفاع از جناب ایشان، چه بسا تاثیر عکس داشته باشد. و بسیاری موارد دیگر...
    به نظر بنده نقد جناب جهانبخش می توانست بسیار تندتر و گزنده تر از این باشد زیرا پاسخ داده شده به نقد اولیه ایشان، آنقدر سست و کم مایه است که جای جای آن نشان از «ضعف الطالب و المطلوب» دارد. کوتاه سخن اینکه باید از این دوستان و متولیان پرادعای عرصه فرهنگ و تمدن خواهش کرد:
    إذا لم تستطع شیئاً فدعه و جاوزه الی ما تستطیع
    یک دوست
    ۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۳۱
    احسنت حد همین است سخندانی و شیوایی را
    یک انسان
    ۱۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۴:۰۰
    با سلام خدمت جویای عزیز بی‌آنکه او را از نزدیک بشناسم و با آنکه از یک قبیله نیستیم
    در پاسخ برخی که زبان‌تان را رکیک یا تند یا سرشار از کنایه و امثال این کلمات دانسته‌اند یک جمله کافی است: جویا جهانبخش از نظر من انسان شریف و باادب و خود در زمره‌ی روحانیان است. اگر قرار بود منِ روشنفکر این‌گونه آثار را نقد کنم زبان رکیک را نشان‌تان می‌دادم. علاوه بر این بر این باورم که هزار فحش هم به این‌گونه اشخاص بی‌تخصص و دزد دادن، هم خدا را خوش می‌آید و هم خلق خدا را، البته نه هر خلق بی‌هنری را.
    کاش به جای نوشتن و تند نوشتن و به قول عده‌ای طعنه زدن و عیب‌ها را نشان دادن، می‌شد در عمل کاری کنیم و فرهنگ و علم و ادب و هنر این مملکت را از اینگونه اشخاص و آثارشان پاک کنیم.
    من همانم که شما در نوشته‌تان درباره‌اش نوشته‌اید: «شاید کسی از من صریح تر باشد و بگوید...» من صریح‌تر می‌گویم که باید با این افراد برخوردی قانونی کرد که از توان من و شما بیرون است.
    امید که روزی بتوانیم به گونه‌ای دیگر با امثال اینگونه اشخاص برخورد کنیم. به امید آن روزها.
    مرتضی بهرامی خشنودی
    ۳۰ دي ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۴۴
    از اینکه محققان دقیق و دانشمندی چون شما را در عرصۀ علم و فرهنگ می بینم، خدا را شکرگزارم و برای توفیقات روز افزونتان دعا میکنم.
    ولی آقای جهانبخش، تواضع، خصلت بایستۀ اهل دانش است. متواضعانه بپذیرید که قلمتان بسیار تند و سرشار از کنایه و طعنه و تمسخر است. میپذیرم که گاهی آن اثر نقد شده، از فرط سستی، واقعاً شایستۀ تمسخر است؛ ولی این، شیوۀ فرهیختگی نیست. ما با یک بیماری مزمن در عرصۀ علم و فرهنگ رو به ر و هستیم. تمسخر و طعنه زدن به بیماران مبتلا به این آسیب، شیوۀ طبیبان حاذق فرهنگ ایران زمین نیست. این شیوه، کار درمان را دشوارتر می کند.
    کثر الله امثالکم و حفظکم الله و ایانا عن مزلات الاقلام.
    آرمین
    ۸ فروردين ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۰۹
    سلام
    نقد و پاسخ شما به نقد نقدتان را خواندم. در حوزه ادبیات علاقمندم نه متخصص. لذا مجاز به اظهار نظر نیستم فقط سوالی برایم پیش آمد که اگر جناب دکتر در این کتابک چنین کرده اند در دوران وزارت که در آن حوزه هم غیر متخصص بوده اند چه عملکردی داشته اند. لااقل این یکی چاپ شد و یکی نقد کرد ، آن یکی که اسناد محرمانه شده را کی نقد خواهند کرد.
    نجفی
    ۴ فروردين ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۵
    با سلام و عرض ادب و تبریک سال نو
    تتبع وسیع شما و اطلاعات باز هم وسیعتان قابل احترام است. ولی به خدا دنیا ارزش این را ندارد این گونه نقدهایی را با این رکاکت-از ماده ی رکیک بودن!- بنویسید. کلا مهربان تر بنویسید.
    من همیشه فکر می کنم مطلبی را که نقد می کنم-و لو از احمد کسروی باشد- ایا اگر یکی از رفقای خودم که پرنویس است می نوشت من این شدت نقد را داشتم. شما هم بر فرض اگر آن مجموعه ی 110 جلدی(به به به این عدد مبارک) را به جای دکتر ولایتی و اعوان، یکی از دوستانتان مثلا آقای جعفریان عزیز می نوشت، و شما می خواستید نقد کنید به شیوه ی این دو نقد سابق و لاحق می نوشتید؟
    بعید می دانم جویای عزیز.
    با ارادت و احترام
    نجفی کرمانشاهی
    اسفندیار صفری
    ۱۳ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۴:۴۳
    باسمه تعالی
    با سلام و درود؛ واقعاً امثال جناب جهانبخش که بدون چشمداشت به مناصب مادی و مدارک دانشگاهی به تحقیق می پردازند، سرمایه های معنوی و تاریخی این مرز و بوم خواهند بود. تاریخ روز ی سره و ناسره را از هم تمیز خواهد داد؛ هر چند امروزه بازار مدرک گرایی و بی مایگی داغ است! البته قصدم جسارت به بزرگانی که با زحمت مدرک به دست آورده اند نیست! ولی چنان باز علم و مدرک را در این کشور بی بها کردند در واقع فاتحه علم را خواندند! دانشجویانی دیده ام در مقطع دکتری که غیر روزانه( با پوزش: اخذ مدرک با پول و تجارت کردن دانشگاهها در واقع) قبول شده اند واقعاً به اندازه کارشناسی( لیسانس )هم سواد ندارند......
    مرتضا طباطبایی
    ۲۵ تير ۱۳۹۴ ساعت ۳:۳۶
    سلام
    به سفارش یکی از خویشان، مقالات نقادانه شما را خواندم. انصافا نکته بینی ها و ظرافت شما، درخور قدردانی و لازمه هر جامعه علمی و پژوهشی ای است؛ چراکه اگر حتی عالمان و پژوهشگران نیز خود را زیر نگاه تیز نقد نبینند، چه بسا گاه از سر کاهلی، دچار سهل گیری و یا حتی لغزش شوند؛ چه رسد به وضع امروز ما که جامعه علمی مان پر است از شیادان و متقلبان. بنابراین واقعاً خوشحالم که هنوز امثال شما هستند، و امیدوارم تعداد شما و نیز خوانندگان مقالاتتان، هر چه بیشتر شود، تا هم نویسندگان مورد نقدتان کمی مجازات شوند و شاید متنبه، و هم خوانندگان مقالاتتان حساب کار دستشان بیاید که و عبرت گیرند.
    با این حال، چقدر دلم سوخت وقتی دیدم در نگارش خود، چندان پروای اخلاق را ندارید، و به راحتی زبان به طعن می گشایید، و تخریب شخصیت می کنید. مصداقی صحبت می کنم تا منظورم واضح شود.
    ***
    1. اینکه در مقالاتتان، سخنان درشت و برخورنده را از قولِ احتمالی دیگران می آورید و می گویید «شاید کسی از من صریح تر باشد و بگوید...»، حتی فارغ از آنچه در ادامه جمله می آید، غیراخلاقی است؛ چراکه شما دارید حرف خودتان را از زبان شخصی ناشناس می گویید و روشن است که این سخنان، حرف دل خود شماست؛ حتی اگر از کس دیگری هم آن را شنیده باشید، وقتی در مقاله تان و با این شکل و شمایل می آوریدش، خواننده نخستین حدسی که می زند این است که این سخن، سخن مقبولِ خود شماست؛ بنابراین شما که شجاعت گفتن آن حرف های نازک خودتان را دارید، به شعور خواننده توهین است که کلفت ترهایش را در دهان شخصی دیگر بگذارید، و بعد از اینکه مطلب را از قول شخصی ناشناس ولی با قلم خودتان و در ضمن مقاله خودتان گفتید، با افتخار بگویید «اگر او بگوید، من نمی گویم»! فکر می کنم این حقه بازی و توهین به مخاطب است.
    ***
    2. اینکه یک عنوان را مدام تکرار کنید (همکار، تلمیذ و ویراستار، یا عضو هیئت علمی دانشگاه)، فارغ از اینکه چه میزان بی احترامی به شخصیت مورد نقد است، واقعاً با اعصاب خوانندگان بازی می کند؛ چراکه خواننده احساس می کند در حین خواندن یک متن جدی و رسمی، مخاطب رفتاری کودکانه قرار گرفته است و دچار این حس ناخوشایند درباره منتقد می شود که نکند وی دارد با برجسته کردن مکرر عنوان شخص مورد نقد، حرصش را خالی می کند! اگر واقعاً هدف شما نقد ماقال است، استفاده از ضمایر را به عنوان یک قاعده یا دست کم عرفِ نگارشی، برای پرهیز از تکرار رعایت می کنید، و اینقدر در تخریب شخصیت نمی کوشید. بگذارید خود خواننده، پس از خواندن کل نقد شما، تصمیم بگیرد که آیا فرد مورد نقد، با چنان ایراداتی در متنش، شایسته آن عناوین هست یا نه، و به دنبال آن نباشید که ذهنیت و داوری خودتان را درباره شخصیت فرد مورد نقد، دائما به دیگران القا کنید.
    ***
    3. اینکه با پیدا کردن یک اشکال از یک متن، درباره همه تخصص یا شغل یک فرد نظر بدهید و او را تحقیر کنید، واقعاً ناشایست است. کدام نویسنده، مترجم یا ویراستار بزرگی را می شناسید که حتی یک غلط در کارش پیدا نشود؟ به مقاله بسیار آموزنده سرکار خانم فاطمه مینایی در شماره هفتم مجله مهرنامه با عنوان «ترجمه کردن یا ترجمه نکردن» مراجعه فرمایید تا ببینید بهترین ترجمه های بزرگترین مترجمان نیز گاهی حاوی اشتباهاتی واضح است، و این اشتباهات ملاک نمی شوند تا بگوییم فلانی مترجم بدی است یا اساساً مترجم نیست. بنابراین اگر جناب نوروزی، به جای کافی بگوید مکفی، دلیل نمی شود که چنان جسارت هایی چه از دهان جسارت کنندگان دیگر و چه از قلم جنابعالی بر ایشان روا داشته شود؛ بگذریم از اینکه اساساً می توان باب این دعوا را هم گشود که چه کسی گفته ابوالحسن نجفی، بیش از معین و دهخدا می فهمد، و چه کسی داور نهایی است که آیا باید غلط مصطلح را به کلی از صحنه زبان پاک کرد یا می توان آن را به منزله تحول زبان، به رسمیت شناخت؟
    ***
    نکاتی از این دست، باز هم قابل احصا هستند و من به ذکر تک تک موارد نمی پردازم. فقط آنچه در مجموع می توانم برادرانه به شما توصیه کنم، این است که اولاً در نحوه بیان خود، تجدید نظر کنید؛ ثانیاً فکر نکنید فقط و فقط آنچه شما از دستور زبان و نگارش و... می دانید، حق مطلق است و با اتکا به این دانش، اجازه دارید به داوری درباره کلیت شخصیت دیگران و یا تمسخر آنها بپردازید. اگر داشتن غلط املایی یا نحوی، برای یک متن، ناپسند باشد، پر بودن آن از طعن و تمسخر و کنایه، به مراتب ناپسندتر است؛ چراکه آن اولی را می توان به جهل و سهو نسبت داد، ولی دومی را صرفاً به نیت بد منسوب توان کرد و اگر ایمانوئل کانت می گوید یگانه خوبِ مطلق، نیت نیک است، بنده نیز می گویم یگانه بدِ نامشروط، نیت بد است.
    پاینده باشید.
    محمود
    ۷ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۲۰:۲۵
    امیدوارم نقد انجام شده ازروی حسن نیت باشد نه نشان صورت.
    دانشجو
    ۲۹ دي ۱۳۹۳ ساعت ۱۷:۲۶
    سلام علیکم
    متن نقادانه زیبایی نوشتید.احسنت-خدا پشت وپناهتان باد
    م. ک از قم
    ۵ دي ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۵۸
    حضرت جویای عزیز هزاران آفرین بر خامه سحر آفرینت
    چه خوش گفتی و در سفتی دهانت پر در و مرجان و گوهر باد.
    حقا و انصافا داد سخن را بتمامه و کماله داده ای و دقیقه ای را در پاسخگویی فرو نگذاشته ای
    در کارزار اندیشه با چابک دستی و چیره مندی افسار سخن را به دست گرفته ای و با فنون رنگارنگ فصاحت و اسالیب گوناگون حکمت و بلاغت هر کجا و هر چه خواسته ای در فصحت میدان سخن تاخته ای و حریف نحیف را با گرز و کمان و کمند و خدنگ زمینگیر کرده ای و شام تار را در روز روشن بدو نمایانده ای و تنکمایگی و پیادگی او را بوضوح آیینه ای کرده ای و در یک کلام هنگامه ای کرده ای تماشایی.
    اما آه پنهان و سوزناکی که از سینه سوخته قلمت برخاسته پژواک درد مشترک و بغض فروخورده اهالی به حق اهل فرهنگ و اندیشه و قلم است.
    حکایت بلندپایگان تنکمایه حکایت سوداندیشی و سوداگری درک سوزی و مدرک سازی عنوان بافی و
    لقب آفرینی سهل انگاری و سست نویسی تسامح و تساهل حکایت چندان غریبی نیست در این زمانه
    باژگونگی و وارونگی در این عصر انقلاب .
    داستان انتحال و اختلاق و اختلاس پر بسامدترین خبریست که این روزها گوش جان را می آزارد .
    حکایت پارسایانی که آیات زهد و پارسایی را بر گوش پابرهنگان و مستمندان فریاد می زنند و خود هر روز در برجخانه هاشان نماز عشق می خوانند حکایت عدالت پیشه گانی که با هزار زبان از عدالت و قانونمداری میگویند اما خود فراتر از قانون و عدالتند حکایت ... حکایت چندان غریبی نیست در این زمانه واژگونه گیها.
    جناب جویای عزیز تازیانه نقدتان چه بجا فرود آمده است . کاش این سیلی گران خوابزدگان را از خواب سنگین خویش بیدار کند ای کاش.
    عمرتان دراز و خامه شورآفرینتان همچنان پر مایه و شور انگیز باد.
    محمود
    ۵ دي ۱۳۹۳ ساعت ۱۷:۴۵
    سلام
    یادداشت دیگری از آقای میرفتاح در مورد مسئولیت آقای خاموشی در این پروژه 110 جلدی
    http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=40&pageno=16
    محمود
    ۳ دي ۱۳۹۳ ساعت ۱:۲۳
    آقای جهانبخش
    درود بر شما
    نقد عالمانه شما بر یکی از ده¬ها مورد کتاب¬سازی¬های دکتر ولایتی (در باره سعدی) را خواندم. دردنامۀ شما حرفی است از هزاران در بارۀ آفتی که گریبانگیر فرهنگ امروز ماست.
    با مروری سریع بر زندگینامه خیره¬کنندۀ دکتر ولایتی (http://velayati.ir)، به پژوهش¬هایی پرشمار در زمینه¬های مختلف علوم بشری! برمی¬خوریم که گزاردن حق علمی هر یک از آن¬ها نیازمند عمری تحصیل و تتبع است. اما به نظر من در کنار نقد علمی آثار ایشان، اساساً می¬باید این پدیده را به عنوان یک معضل و بیماری اجتماعی دید و علل بروز و دوام آن را در چارچوب ساختارهای اجتماعی جستجو کرد.
    به بیانی دیگر، باید ساختاری را مورد بررسی قرار داد که در آن یک پزشک می¬تواند، به سبب حضور در عرصه سیاست و به مدد رانت¬های پیدا و پنهان، گروهی از افراد جویای نام و نان را به کار گمارده و محصول مطالعات و بررسی¬های آنها را (در زمینه¬های گوناگون طب و تاریخ و فرهنگ و سیاست و تمدن و ...) به نام خود منتشر کند. سپس به برکت همین ساختار رانت¬آلود، انواع و اقسام بهره¬برداری¬ها را از این آثار منتشرشده بکند: از ارائه در همایش¬های داخلی و خارجی گرفته تا ترجمه به زبانهای دیگر و تدارک بازار فروش تضمینی و تبدیل آنها به کتب درسی دانشگا¬هی و نشر مکرر در مکرر و ... و بالاخره اخذ نشان لیاقت و مدال افتخار از همین ساختار به پاس این¬همه تلاش علمی!
    ساختاری که در آن مجری و ناظر و بازیگر و داور و فروشنده و خریدار هم¬کاسه¬اند و هم¬سود، چرا باید نگران نظر جامعه در مورد کیفیت فرآورده¬های شبه¬علمی¬ خود باشد؟ وقتی که رونق بازار تضمین شده است چه اهمیتی دارد که روزی پژوهشگری (دور از شما) بوالفضولی کند که چرا گلشن راز شبستری را نمونه تقلیدیِ گلستان سعدی خوانده¬اید؟ یا چرا خانم نیکی کدی را مرد ! پنداشته¬اید (گاف گزاف دکتر ولایتی در کتاب "مقدمه فکری نهضت مشروطیت")؟.
    تا ساختاری چنین کارآ در کار است که نام و نانِ نام¬آورانِ خودخوانده را چنین آسان و ارزان فراهم می کند، چرا دیگران، از خرد تا کلان، از اهل سیاست تا اهالی دانشگاه، از آن ¬نصیب نبرند؟
    بله، این داوری کلی نیازمند شرح و بسطی است، که مجال دیگری می¬طلبد. اما خلاصۀ سخن این است که مَنظر نقد را قدری گسترده¬تر بگیریم و امثال دکتر ولایتی را مظاهری بدانیم از ساختار معیوبی که تا برپا و برجاست ظهور و دوام این گونه کتاب¬سازی¬ها در جامعه برقرار خواهد¬بود، و این البته چیزی از مسئولیت فردی مرتکبان چنین مکتوباتی نمی¬کاهد.
    در خدمت به آستان حقیقت پیروز باشید
    پ.ن. یادداشت سیّدعلی میرفتاح در صفحه 16 روزنامه اعتماد روز شنبه 29 آذر 1393 با عنوان "فضیلت¬های فراموش¬نشده" نیز اشاره¬ای نیکو به برخی از جنبه¬های اجتماعی این موضوع دارد: http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=39&PageNO=16
    سعيد
    ۳ دي ۱۳۹۳ ساعت ۱:۰۷
    متاسفم که اينگونه زشت قلم ميزنيد. هدف شما به جاى ذکر نام ناقد ذکر "همکاز و تلميذ و ويﺮاﺳﺘﺎرِ آﻗﺎیِ دﮐﺘﺮ وﻻﯾﺘﯽ ،" چيست ؟ اين القاى هدف شما به مخاطب که بله تويسنده ويراستار و نميدانم چکاره ولايتى بوده است. خوب که چه ؟ يکبار دو بار پنج بار گفتى چه لزومى به تکرار سطر به سطر اين است ؟ اين است روش علمى شما ؟ مثل خبر نويس هاى غير حرفه اي که ميگويند اين دشمن ايران اضافه کرد اين عرقخوار در ادامه افزود ... تو با منصب و ويراستارى طرف چکار دارى حرف دارى بزن خوب. القاى سطر به سطر اينکه طرف دوست ولايتى بوده به من خوننده توهين است. دست برداريد از شيوه هاى ماکياوليستى بابا کمى نقد هاى دنياى متمدن را بخوانيد ياد بگيريد
    محمّد
    ۲۸ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۴۱
    از خدا برای‌تان توفیق روزافزون خواستارم.
    جعفری
    ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۱۴
    هر چند پاسخ جنابشان نیازی به پاسخ نداشت ! و همآن نوشتار قبلی بس بود ، اما باز خواندیم و لذت بردیم . خدا حفظتون کنه .
    هاشمی
    ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۱۲
    سلام.این متن را باید چهار بار خواند.یک مرتبه،فقط به قصد لذت بردن از قلم استوار و آبدار و آبرودار جناب جهانبخش.بار دوم،فهم مراد ایشان ونقدهای وی بر ان استاد و تلمیذ محترم. بارسوم،ستودن غیرت علمی ایشان .چهارم، صد البته فهم شیوه و ظرافتهای نقد کتاب. قم. «هاشمی»
    محسن
    ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۱۲
    با سلام

    دور از وطن از خواندن نوشته های محققانه و وزین شما لذت می برم. هنوز صحبت صبحگاهی شما در خصوص مازندرانی که در شاهنامه اشاره شده (حدود 22 سال پیش در راهنمایی اژه ای) یادم هست: ز مازندران شهر ما یاد باد/ همیشه بر و بومش آباد باد .... چه خوب که اینجا می نویسید.

    پاینده و پیروز باشید
    رضا درگاهي‌فر
    ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۳۳
    سلام عليكم آقاي جهان‌بخش عزيز

    احسنتم. هم نقد خوبي بر كتاب نوشته‌ايد و هم به‌خوبي نقد ويراستار را پاسخ گفته‌ايد
    البته چنان‌كه روشن است ويراستار محترم به بسياري از نقدها پاسخ نگفته است و چگونه بگويد وقتي سخنانتان مستند و متين است. چنان‌كه باز هم به عرض رسانده ام، نقد كتاب و نيز نقد گفتار اكنون بسيار ضروري است تا اينطور نباشد كه هر كسي خود را مجاز بداند در هر حيطه اي قلم به دست بگيرد يا زبان به گفتار گشايد. جالب آن است كه مي‌گويند و مي‌نويسند و گاه شأن خود را بالاتر از پاسخگويي به نقد مي‌دانند و شخص ثالثي بر اين كار گمارده مي‌شود.
    حقير خدمات آقاي دكتر ولايتي را ارج مي‌نهم و ايشان و امثال ايشان را تكريم مي‌كنم اما اكنون سخن در ماقال است نه من قال. جناب ويراستار از اينكه نويسنده محترم خدماتي ارجمند انجام داده اند، گويا مي‌خواهد نتيجه بگيرد كه نوشتار سعدي و بلكه ديگر آثار آيندة ايشان نيز حتما بايد در زمرة خدمات ارجمند باشد. اما اين هذا من ذاك. اتفاقا بايد توجه كنند كه مردم كم اطلاعي مانند حقير كه مثلا مي خواهند كتابي در باب سعدي بخوانند و اهل تخصص در اين زمينه نيستند، چه بسا به راحتي بر اساس اشتهار نويسنده محترم، كتاب ايشان را بر گزينند و خيالشان نيز آسوده باشد كه كتابي خوب را مي‌خوانند و اطلاعاتي صحيح را درباره سعدي فراچنگ خواهند آورد.
    گويا بتوانم ادعا كنم كه عرضة كتاب براي مردماني كه درس‌خوانده ولي غيرمتخصص‌اند، بسيار حساستر و شايان توجه و دقت افزونتر است. متخصصان خود صحت و سقم مطالب را در خواهند يافت، اما غيرمتخصصان در اين وادي نيستند و معمولا بر مطالبي كه در كتاب آمده اعتماد مي‌كنند، خاصه كه نويسنده اشتهاري هم داشته باشد، بنابراين معلوماتشان با اينگونه كتابها شكل مي‌گيرد. اتفاقا اين دسته از افراد در جامعه پرشمارترند. كتابهايي (و نيز ديگر محصولات فرهنگي) كه مخاطب عام دارند، درواقع بر بخشي از فرهنگ عمومي جامعه تأثير مي‌گذارند و بنابراين اگر ناپخته باشند، اثر سوء وسيعتري خواهند داشت.
    بگذرم، نقد آثار مكتوب از ضروريات فرهنگي امروز ما است. ان شاالله در اين كار و ديگر كارهايتان موفق‌تر باشيد.
    درگاهي فر
    1391/9/19
    از قم
    ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۲۹
    می ترسم مدحتان کنم، ولی متهم شوم به «شخص ثالث»
    ولی چه باک، درود بر قلم و شرفتان!
    آرش
    ۲۱ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۵۸
    سلام. از صمیم قلب برایتان دعا می کنم که خدای همان که فرمود « لا يَمْنَعَنَّ أَحَدَكُمْ مَهَابَةُ النَّاسِ أن يَقومَ بِالحَقِّ إِذَا عَلِمَهُ》حافظ و نگهدارتان باشد. دل آدم قرص می شود شجاعت شما را که می بیند.