لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۱۵٫۷۲۲ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۱۰۰ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۸۰۱

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    1. فیلسوفِ بزرگِ زادۀ شیراز و بالیدۀ اصفهان ، مُلّا صَدرا ، در میانِ اندیشه گرانِ سَده هایِ أَخیرِ تاریخ و فرهنگِ شیعه ، بی هیچ گُفت و گوی ، یکی از مُناقَشَت بَرانگیزترین شَخصیَّتهایِ فرهنگ آفرین به شمار می روَد . تنها در دائرۀ خودِ تَشَیُّع ، گوناگونی و اختلافِ آراء و أَنظارِ همروزگاران و پَسینیانِ صَدرا در حقِّ او ، به اندازه ای است که عِدّه ای ، وی را در عِدادِ قِدّیسان و أولیایِ طَرازِ نخست و تالی تِلْوِ مَعصومان ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ پنداشته اند ، و کسانی ، وی را مُلْحِدی بَدکیش قَلَم داده و طَعن و لَعن و بیزاری جُستن از او را ، مایۀ تَقَرُّب إِلَی الله اِنگاشته اند .

    در یک سویْ ، کسانی بوده و هستند که بصَراحَتِ هرچه تمامْ تر صَدرایِ شیرازیِ اصفهانی را « از پَرده نشینانِ صَوامِعِ جَبَروت »1حکیمِ سبزواری : زندگی ، آثار ، فلسفه ، غُلامحُسَینِ رضا نژاد ( نوشین ) ، چ : 1 ، تهران : کتابخانۀ سنائی ، 1371 هـ . ش . ، ص 62 . گفته و « صَدرِ مُتَألِّهانِ جهان »2همان ، ص پنج . نیز سنج : همان ، ص هفده و نوزده و 60 و 142 . نوشته و مدّعی شده اند که : « ... در روزگارِ ما اگر فیلسوفی به همۀ فلسفۀ شرق و غرب دست یابد ، و دل و جانی از روایحِ بهشتیِ أَسفارِ أَربعه و دیگر کتبِ ملّاصَدرا نینباشته باشد ، در حقیقت به ژرفایِ فلسفه و تمامِ آن نرسیده و بینوا و فرومایه زیسته است »3همان ، ص 286 ؛ تأکید از ماست . ! ... در سویِ دیگر ، کسانی که بی هیچ رودَربایستی ، گفته و سُروده اند :


    ... در روزگارِ ما ، به ویژه در رَسانه هایِ رَسمی ، البتّه چیرگی با صَدراستایان است ، نه صَدرانکوهان . بمانَد که این صَدراستایی گاه به مرزِ نامَیمونِ صَدراپَرَستی هم می رَسَد !

    چیرگیِ صَدراستایان را بر صَدرانکوهان ، در این أَیّام ، یکسره نباید مَعلولِ مُصارَعاتِ فکری و عَقلانی و نمودِ تَفَوُّقی علمی و معرفتی شمرْد . عواملِ مُتَعَدِّدی در این چیرگی که صدالبتّه از صِبغۀ اجتماعی و سیاسی هم خالی نیست ، مؤَثِّر بوده است.

    در روزگارِ پهلویِ دُوُم ، إِلٰهیّاتِ سیراب از فلسفۀ صَدرائی ، به یکی از مهم ترین ابزارهایِ مقابلۀ دینْگرایان در برابرِ دستگاههایِ فکریِ إِلحادی ، خاصّه مارکسیسم ، بَدَل گردید و مُجاهَداتِ عالِمانۀ علّامۀ طَباطبائی و شماری از شاگردانش در این راه ، إِقبالی فراگیر را در میانِ کثیری از دینْگرایان به ملّاصَدرا و دستگاهِ اندیشگیِ وی دامن زد . این إِقبال ، بیش وکم موردِ حمایتِ دستگاهِ حکومت و کارگُزارانِ فرهنگیِ آن نیز بود . کسانی چون دکتر سَیِّد حُسَینِ نَصر و دیگر پیوستگانِ انجمنِ شاهنشاهیِ فلسفه ، غالبًا با همین گرایش هَمسوی و هَمگام بودند و از پیشرَفت و بَسطِ آن استقبال می کردند .

    پس از انقلاب ( 1357 هـ . ش . ) ، چون هم رهبرِ انقلاب و هم بیشترینۀ خواصِّ پیرامونیانِ وی ( چونان مرحومانِ مُطَهَّری و بهشتی و ... ) أهلِ فلسفۀ ملّاصَدرا بودند ، یا دستِ کم با نگاهی خوشبینانه به فلسفۀ صَدرائی می نگریستند ، فلسفۀ صَدرائی وَجاهَتی عُمومی تر یافت ( و مُخالَفَت با آن نیز ، کمتر با مَصلَحَتِ روزگار مُوافِق می افتاد ) .

    2 . در تمدّنِ إِسلامی فیلسوفانِ بزرگ اندکْشمار نیستند، ولی مُلّاصَدرا از جِهاتی با دیگر فیلسوفانِ بزرگِ تمدّنِ إِسلامی بکُلُّی متفاوت است .

    یکی از مهم ترینِ جهاتِ یادشده ، به چَند و چونِ پَردازِشِ صَدرا به علومِ دینی و منابعِ مذهبی و نُصوصِ مقدَّس باز می گردد .

    ملّاصَدرا در مقایسه با أَسلافِ نامدارِ خود ، چونان فارابی و ابنِ سینا یِ مَشّائی و سُهروردی یِ إِشراقی ، و حتّیٰ حُکَمایِ مکتبِ شیراز ، دِلیرانه تر فلسفه را به استخدامِ توضیح و تبیینِ دیانتِ إِسلامی درآورْد ، و در واقع کلامِ شیعیِ روزگارِ خویش را ، یا دستِ کم آن کلامِ شیعی را که در آثارِ پُرشمارِ خود نمایندگی کرده است ، از دستآوردهایِ فلسفیِ نوآورانۀ خویش و پیشینیانش از هَمیشه سیراب تر گردانید ؛ و این إِقدام ، فارغ از میزانِ کامیابیِ صَدرا در گُزاردِ حقِّ آن ، در نوعِ خود ، إِقدامی سترگ و براستی بی مانند بود .

    هیچیک از آن مَشایِخِ بزرگِ سه گانه ، یعنی : فارابی و ابنِ سینا و سُهروردی ، سَعیِ جِدّی و دامنه داری از برایِ این که دستآوردهایِ فلسفی را به خدمتِ دین درآورَند ، نکرده بودند . البتّه فلسفۀ آنان ، فلسفۀ مردمانی دینْ باور بود ، ولی هیچ تَعامُلِ چشمگیر و ژَرفی با دیانتِ إِسلامی نداشت . إِدامۀ همان سُنَنِ فلسفیِ پیش از إِسلامیِ یونان و جُز آن بود که اینَک در جامعه ای مسلمان و به دستِ فیلسوفانی مسلمان پیْ گرفته می شُد و بناگُزیر بَسط و تَحَوُّلی کم وبیش مُتَعارَف و بَیوسیده و عُمدةً در همان راستایِ سُنَّتِ دیرینِ پیشین می یافت .

    فارابی و ابنِ سینا و بَهمَنیار و سُهروردی و شَهْرزوری و ... ، نه تنها إِدامه دِهَندگانِ همان سُنَّتها بودند ، و از بُن ، دغدغۀ چندانی برایِ دخالت دادنِ دستآوردهایِ فلسفی در

    اندیشۀ دینیِ إِسلامی و مَباحثِ کلامیِ مُتَعارَف نداشتند ، از آگاهی و مُساهَمَتِ قابلِ اعتنائی هم در مَعارِفِ أَصلیِ إِسلام برخوردار نبودند ، و شواهدِ بَسَنده ای در دست نیست که از آشنائیِ گستردۀ اینان با کتاب و سُنَّت حکایت کند . حتّیٰ اگر گاه تفسیری نوشته اند ، بیشتر از سِنخِ تحمیلِ نامَقبول و نَچَسبِ مفاهیمی به قرآن بوده است که با سُنَّتِ تفسیریِ دینْ شناسانِ مسلمان نسبتِ درخورِ ذِکری حاصل نکرده و هیچگاه نیز چندان جدّی گرفته نشده است.

    پَسانْ تر ، فیلسوفانی چون خواجه نَصیرالدّینِ طوسی و علّامۀ حلّی که مُتَکَلِّمانِ رَسمیِ مذهب نیز در شمار می آمدند ، اگرچه گامهایِ سُتواری در طریقِ استخدامِ فلسفۀ عُمدةً مَشّائی در قَلَمروِ کلام ، برگرفتند ، هرگز به اندازۀ مُلّاصَدرا و در چُنان فَراخنائی که او گام پیش نِهاده است ، به میدان نیامدند .

    صَدرا بیش از همۀ پیشینیانش کوشید تا دستآوردهایِ جَرَیانهایِ فلسفی را در تبیین و توضیحِ مَقاصِد و مُراداتِ کتاب و سُنَّت به کار گیرَد و إِلٰهیّاتِ فلسفیِ روزگارِ خویش را که میراثِ اهتمامهایِ بزرگانی چون خواجه نصیر و سلسلۀ جَلیلۀ شُرّاحِ تَجرید الاِعتقاد ( از شیعی و سُنّی ) بود ، تحکیم کُنَد و توسعه دِهَد و تَعالی بخشَد .

    دانشِ «کلام» هم که چونان همیشه ، با هاضِمه ای فَراخ ، از عُمومِ عُلومِ عَقلی و نَقلی و جَمیعِ مَعارفِ در دسترسِ خویش تَغَذّی کرده است ( و با «فلسفه» یِ مُصطَلَح نیز ، ـ برخِلافِ أوهامِ بعضِ خواص ! ـ داد و سِتَدی هَماره داشته است ) ، این مُساهَمَت را پَذیرا گردید ؛ و کلامِ فلسفی ، از این روزگار ، دورانِ تازه ای را در جامعۀ شیعی آغازید که روزگارِ ما در ذیْلِ آن دوران جای گرفته است .

    شیخِ مَشایخِ ما ، علّامه آیة الله میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، که خود از فُحولِ صَدراشناسانِ قرنِ أَخیر و از أَعاظمِ مدرِّسانِ حکمتِ صدرائی در حوزۀ علمیِ تهران بود ، ملّاصَدرایِ شیرازی را یکی از بزرگ ترین متکلِّمانِ إِسلام می شمرْد ، و در تبیینِ جایگاهِ صَدرا در این أزمِنَۀ أَخیر می فرمود :

    « ... اعتقادِ شیعه ، وجوبِ لُطف است بر خداوند تعالی ، یعنی آنچه مُقَرِّب به طاعت بُوَد بی إِجبار ، تا حُجَّتِ حق تمام شود ؛ و وجودِ صَدرالمُتَألِّهین ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ در این عُصور لُطفی بود از طرفِ خداوند تعالیٰ . در همان وقت که صنایعِ مادّی روی به تَرَقّی گذاشت و مردم متوجّهْ به طبیعی شدند و أَقوالِ إِلٰهیّین و مُتَدیِّنین سَخیف به نظر می رسید ، خداوند این مردِ بزرگ را مُقارنِ همان عصر آفرید و مُلهَم ساخت تا قواعدِ إِلٰهی را به استدلال و بحث و فَصاحتِ بی نظیر و تتبّعِ أَخبار مُستَحکَم سازد و قلوبِ جماعتی را چُنان شیفتۀ او کرد که بی طمع در سودِ دُنیَوی چشم از همۀ بهره هایِ جِسمانی پوشیده طَلَبًا لِمَرضاةِ الله عُمرِ خویش را در إیضاح و نشرِ أَقوالِ او بگذرانَند . هَنیئًا لَهُ و لَهُم و جَزاهُمُ اللهُ عنِ الإِسلامِ و أَهلِه خَیرَ الجَزاء ! ؛ و چُنان شُد که امروز أَکثرِ عقلایِ قوم ، تابعِ اویند ، یا به اعتمادِ او به شرع معترِف . ... . »7أَسرار الحِکَم ، حاج مُلّا هادیِ سبزواری ، به تصحیحِ سیِّد إِبراهیمِ میانجی ، با مقدّمۀ حاج میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، تهران : کتابفروشیِ إِسلامیّه ، چ : 2 ، 1351 هـ . ش . ، ص بیست و شش ؛ با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ مطبعی ..

    با هر جُزئی از سُخن و استنباطِ مرحومِ علّامۀ شَعرانی که هَمداستان نباشیم ، از إِذعان به نقشِ کلیدی و تاریخْ سازِ إِلٰهیّاتِ صَدرائی در یکی از گَریوه هایِ غَریبِ تاریخی هیچ إِبا نبایَد کرد .

    3 . دربابِ این که ملّاصَدرا دقیقًا چه کرد و چگونه مَتاعی را به بازارِ اندیشه و فرهنگ عرضه داشت ، حتّیٰ خودِ صَدرائیان و آموزگاران و گُزارندگانِ حکمتِ صَدرائی هَمداستان نیستند ، و این ناهَمداستانی را از خِلالِ کَلِماتشان بروشنی می توان دریافت .

    برخی بر این باور اند که صَدرایِ شیرازی با بَهره وَریِ فراخْ دامنه از « سُنَنِ فلسفی » و « میراثهایِ صوفیّه » و « نُصوصِ دینی » ، دستگاهِ فلسفیِ عَقلانی و استدلالیی مُنسَجِم را طرح ریخته است و کوشش کرده تا بدونِ تَخَطّی از خِرَدوَرزیِ بُرهانی ، هَمسوئیِ آن را نیز بانُصوصِ دینی از سوئی ، و سُنَنِ فکریِ عارفانه و صوفیانه ( یِ عُمدةً ابنِ عَرَبیٖ مَآب ) از سویِ دیگر ، نمایان سازد .

    مُوافِقِ این برداشت ، فلسفۀ صَدرائی ، به همان اندازه بُرهانی و استدلالی است که فلسفۀ مَشّائیِ ابنِ سینا .8یکی از کوشاترین مقرِّرانِ این خوانِش در عصرِ ما ، استاد عبدالرَّسولِ عُبودیَّت است ، که به تعبیرِ طیبَت آمیزِ ظَریفی ، در آثارِ خود ، تقریری مَشّائی از حکمتِ صَدرائی !! إِرائه می دِهَد ( و البتّه راقمِ این سُطور ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ نیز افتخارِ تَتَلْمُذ در مَحضَرِ ایشان و بهره وَری از هَمین تَقریر را داشته است ) .
    عَلَی الظّاهر دو کتابِ سودبَخشِ بدایَة الحِکمَة و نِهایَة الحِکمَةِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوَانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ را هم نمایندۀ همین نَحوۀ تَقریر بتوان قَلَم داد .


    در مقابلِ این تَلَقّی و خوانِش ، خوانِش و تَلَقّیِ بسیار مشهوری هست که می گوید که مُلّاصَدرا ، در دستگاهِ نَظَریِ خود ، بُرهانِ فلسفی و شیوۀ شُهودگرایانۀ عِرفانی و نُصوصِ دینی را در هم آمیخته و مُلْغَمَه ای فراهم آورده است که در آن ، به عَقیدۀ هوادارانِ مَسلَکِ صَدرائی ، هر عنصر مُتَمِّم و مُکَمِّلِ عنصرِ دیگر است و محدودیّتهایِ دیگری را رَفع و رُجوع می کند ، و البتّه به باورِ ناقدان و خُرده گیران ، آنچه فراهم آمده ، به خودیِ خود ، نه خِرَدِ بُرهانی را إِقناع می کُنَد و نه ذوقِ عِرفانی را سیراب ، و نه با التزامِ دینی می سازد ، و در یک کلمه ، التقاطی است ناسَنجیده از مَسالکِ مُتَبایِن .

    داوری در میانِ این برداشتها ، کاری است بغایت دشوار که بخشِ بزرگی از کشاکشهایِ فکری و نظریِ این چَند قرن را پیدا و پنهان به خود ویژه ساخته است .

    4 . خوشبختانه غالبِ هَمدِلان و هَوادارانِ حکمتِ صَدرائی نیز در این که پروندۀ فکرِ فلسفی ولو در قالبِ همین دستگاهِ اندیشگیِ ملّاصَدرا هنوز مَفتوح است ، همداستان اند ، و این ، هم از برایِ صَدراستایان ، و هم از برایِ صَدرانکوهان ، اتّفاقِ مُبارَکی است ؛ چه ، گشودگیِ بابِ گفت و گویِ انتقادی را تضمین می کند ، و این گشودگی ، یعنی : إِمکانِ کاهشِ مُنازَعاتِ فکری ، و احتمالِ تَنازُلِ هریک از أَطرافِ دَعوی از مدَّعایِ خویش .

    حقیقت آنست که حکمتِ صَدرائی ، علیٰ رَغمِ این که به «مذهبِ مُختارِ» حوزه و دانشگاهِ ما در حیطۀ فلسفه بَدَل شُده است ، مانندِ هر فکرِ زندۀ دیگر ، هنوز در حالِ صَیْرورت است ، و برخِلافِ پندارِ جَزْم اندیشانِ کوتَهْ بین ، یا إِلقائاتِ آنان که هَمواره و از قِبَلِ هرگونه «مذهبِ مُختار» نان می خورند ، جایِ بگومَگو و چکّشْ کاری یِ فراوان دارد .

    صَدرا مانندِ بیشترینۀ دیگر محقِّقانِ مؤَسِّس ، تا پایانِ عُمر در کارِ بازاندیشی و تکمیل و بِهْسازیِ دستگاهِ اندیشگیِ خویش بوده است و همین سبب شُده تا در مواردی نه چَندان اندکْشمار ، مَجالِ توجُّهْ دادن یا حتّیٰ توجُّهْ یافتن به پاره ای از لوازمِ نَظَریّاتِ خود را نیابَد و تغییراتِ لازمِ مُتَناسِب با آراءِ خاصِّ خویش را در سَراپایِ دستگاهِ اندیشگی اش إِعمال نکُنَد و مُشتی از نایکدَستی ها و ناهَمواری ها را در ضمنِ آثار و أَقوالِ خود از برایِ پَسینیان به میراث نِهَد .

    برخی از آموزگاران و گُزارندگانِ حکمتِ صَدرائی در عصرِ حاضر ، اینجا و آنجا ، از این ناهَمواری ها و نایکدَستی ها یاد کرده اند .

    به عنوانِ مثال ، در گُفتآوردی ، از مُدَرِّسِ نامی و خوشْ تقریرِ سُطوحِ مختلفِ حکمتِ صَدرائی در حوزۀ عِلمیّۀ قم ، آیة الله غُلامرضا فَیّاضی ، منقول است که : « اگر فقط در بحثِ وجودِ رابط و مستقل ، به نتایجِ این بحث در حکمتِ صدرایی ملتزم باشیم ، چهرۀ حکمتِ صدرایی بین 60 تا 70 درصد تغییر می کند9فصلنامه نقدِ کتاب : کلام ، فلسفه ، عرفان ، س 1 ، ش 1و2 ، بهار و تابستانِ 1393 هـ . ش . ، ص 16 .» !

    از این قبیل سخنان از دیگران نیز منقول است10از جمله ، نگر : همان ، همان ش ، ص 17 و 20 و 30 .؛ و این ، یعنی :

    گمان مکُن که به پایان رَسید کارِ مُغان
    هزار بادۀ ناخورده در رَگِ تاک است !

    پس ، خودِ نظامِ اندیشگیِ صَدرائی ، هنوز بَسطِ کافی و بَسَنده ای که تمامیِ توانِشْها و مُقتَضیاتِ آن را به فِعلیَّتِ مُتَوَقَّع رَسانیده باشد ، نیافته است ؛ و البتّه این تازه تمامِ آنچه بر زمین مانده است هم ، نیست .

    جوانبی از فلسفۀ صَدرائی هست که از سویِ شمارِ مُعتَنابِهی از شارِحان و دِلبَستگانِ آن موردِ مُناقَشَه و نَقد و تجدیدِ نَظَر قرار گرفته است ، یا دَستِ کم به لُزومِ تجدیدِ نَظَر در آن تصریح شُده . مثالِ بارزِ آن ، تبیینِ فلسفیِ پیشنِهادیِ ملّاصَدرا در بابِ « کیفیَّتِ » مَعادِ جِسمانی است که شماری از برجَسته ترین گُزارندگان و آموزگارانِ اندیشه هایِ وی ، فیلسوفِ شیرازی را در این مقام ناکامیاب شمرده و به مُعتَقَد و برداشتِ وی در این باب التِزام نوَرزیده اند .

    در دیگرسو ، چه خودِ صَدرایِ شیرازی و چه پیروان و مُنتَسبانِ دبستانِ اندیشگیِ وی ، در تصویر و تصوُّری که از خودِ دین و سُنَّتِ دینی داشته اند ، نه معصوم بوده اند و نه از سرچشمه هایِ بی کُدورت جُرعه نوشی کرده اند . اینان در معرفتِ دینیِ خویش و در برافراشتنِ بِنایِ تبیین و توضیحِ فلسَفیِ دین ، بَندیانِ روزگارِ خود و سخت مُتَأثِّر از خوب و بَدِ دینْ شناسی و دینْ نگریِ عصرِ خویش اند ، و گاه و بیگاه بر مَوادّ و مصالِحی تکیه کرده اند که جایِ اگر و مَگَرِ فراوان دارد . این اندیشه وَران ، از جُمله از حَشویگری ـ یعنی درآمیختنِ حُجَّت و لاحُجَّت در عرصۀ دینْ شناسی ـ که آفتِ بزرگِ معرفتِ دینی در درازنایِ سَده هایِ متأَخِّر است ، مَصون نمانده اند .

    پَس ، نه تنها نظامِ فلسفیِ صَدرائیان از دیدِ فلسفیِ صِرْف ، و همچُنین میزانِ توفیقشان در تبیینِ مَعارف و آموزه هایِ دینی ، شایانِ بازاندیشی و بازپَردازی است ، که دینْ شناسی و همان خوانشِ ابتِدائیِ ایشان از منابعِ إِسلامی هم درخورِ تجدیدِ نظر است .

    نمونه وار ، رِوایاتِ ضعیف و حتّیٰ مَجعول و آنگاه تأویلاتِ مُتَذوِّقانۀ نامَقبول در جای جایِ آثارِ دینْ شناختیِ صَدرائیان قابلِ دستیابی است ، و همین غُبارناکیِ آزارَندۀ تصویری که ایشان از دینِ مُبینِ إِسلام می شناسند و می شناسانند ، نخستین مانعِ جدّی در مُواجَهَۀ پذیرفتارانۀ بسیاری از دینْ پِژوهانِ دیده وَر با أَفکار و آثارِ این اندیشه گران توانَد بود .

    بعضِ آنچه صَدرائیان به عنوانِ «إِسلام» موردِ تبیین و توضیح یا استناد یا استشهاد قرار داده اند ، یا از بُن ، «إِسلام» نیست ، و یا «إِسلام»بودنش ، بدان شَکل و هَیْأَت ، محلِّ گفت و گوئی دراز و دیریاز است .

    پیراستنِ میراثِ دینْ شناختیِ حکیمانِ صَدرائی از چُنین استنادات و استشهاداتِ حَشویانه ، یعنی جُدا کردنِ غَثّ و سَمینِ مأثورات و أَخبار و أَقوال از یکدیگر ، و تمییزِ حُجَّت از لاحُجَّت ، فَریضه ای است فرهنگی که تا امروز چَندان به جِد گرفته نشُده است .

    مَعَ الْأَسَف ، نه تنها سُستی و نادُرُستیِ چُنین ایستارهایِ دینْ شناختیِ مُبتنی بر حَشویّات ، موردِ نقّادیِ بَصیرانه واقع نشده است ، بسیاری از این رِوایاتِ ضَعیف و حتّیٰ مَجعول و تأویلاتِ مُتَذَوِّقانۀ نامَقبول ، به بهانۀ سازگاری با ایستارهایِ فُلان مُتَفَلسِف یا بَهمان مُتَصَوِّف موردِ إِقبالی دوچندان و مُسامَحَتی نابَیوسان نیز قرار گرفته است ، و به بهانۀ این که «بَهمان رِوایت» با نظامِ فکریِ فُلان می سازد ، کثیری از آنان که نمی بایست از مُداقّه در أَصالتِ آن رِوایت تَن زده اند ، غافل از این که نظامِ فکریِ فُلان ، از بُن ، بر ویرانه هایِ أَمثال و أَقرانِ همین «بَهمان رِوایت» ها برافراشته شده است و از همین روی نیز با اِعْوِجاجاتِ آنها نیک جور در می آید!

    5 . شاید تکلیفِ جَماعتِ صَدراپَرَستان و صَدراسِتایانِ إِفراطی در این باره پیشاپیش معلوم باشد و از ایشان چشم نتوان داشت که رَنجِ چُنین نقّادی هایِ واقعْ بینانۀ حقیقتْ جویانه را بر خویشتن هموار سازند ؛ لیک آیا ـ لاأَقَل ـ ناقدانِ صَدرا و خُرده گیران بر صَدرائیان در این باره جُنبشی درخور کرده اند ؟ ... ... گمانم آنست که پاسخِ این پُرسش هم فِی الجُمله مَنفی است .

    در عصرِ ما ، برخی از جِدّی ترین و سختگیرترین ناقدانِ دستگاهِ اندیشگیِ صَدرائی ، به جَرَیانِ مَعارِفیِ موسوم به مکتبِ تفکیک مُنتَسب اند ( و به واسِطۀ همین غلبۀ تفکیکیان در عَرصۀ نَقدِ حکمتِ صدرائی است ، که در میانِ عَوامِ «أهلِ عِلم» ! ، هرکس از دَرِ تقلید و تَعَبُّدِ کورکورانه در برابرِ هَیاکِلِ أوهامِ فُلان مُتَفَلسِف دَرنَیایَد ، و خِرَدِ خویش را کار فرماید ، ـ بحَق یا نابحَق ـ «تَفکیکی» خوانده می شود !!! و ... ) .

    به وارونۀ آنچه برخی از غوغائیانِ صَدرائی وانمود کرده اند ، در میانِ سُخنانِ عمومِ ناقِدانِ حکمتِ صَدرائی و خُصوصِ تَفکیکیان ، حَقائق و دَقائقِ شنودنی و اندیشیدنی بسیار است ؛ و بی گمان با ژَرفنگری در پاره ای از همین خُرده گیری هایِ خُرد و کلان ، به شرطِ صِدق و إِخلاص ، می توان گامهایِ بلندی در تحکیم و تَهذیبِ هرچه بیشترِ حکمتِ صَدرائی برداشت .

    وانگهی دُشواری اینجاست که از قَضا ، کثیری از صَدرائیان و بسیاری از تَفکیکیان و دیگر ناقدانِ فلسفه ، در شماری از نِقاطِ ضَعف ، هَمسان و هَمسو و هَنباز اند ، و عَلَی الخُصوص در ایستارهایِ حَشویانه دربابِ کتاب و سُنَّت ، پُر تَفاوتی ندارند !!

    فِی الْواقع ، در همان مقولۀ نَحوۀ تعامُل با منابعِ دینی و تَساهُلِ زیانْبار در کارِ علومِ نَقلی ، بعضِ ناقدان و خُرده گیرانِ مَسلَکِ صَدرائی ، خود ، هَمْخِرقۀ صَدرائیانِ مُتَساهِل اند ، ولو با اختلاف در جِهات !

    نمونه را ، آیا میانِ ایستارِ فُلان صَدرائیِ مُتَساهِل که رِوایاتِ نامُعتَبَری چون خُطبَة البَیان و خبرِ نورانیَّت و کتابهایِ سُستِ مَتروکی چون مؤلَّفاتِ حافظ رَجَبِ بُرسیِ مَجهول و مَطرود را دَستمایۀ إِمامْ شناسی و ولایتْ پژوهیِ خویش قرار می دِهَد و عَدَدبازی ها و أَبجَدیّاتْ پَردازی هایِ پوسیده و نَخْ نمایِ خُرافاتیانِ دیرینه روز را نیز چاشنیِ معرفتِ دینیِ خویش می گردانَد ، و ایستارِ بَهمانِ تفکیکیِ آسانگیرکه پاره ای از مَراسیلِ مَشکوکِ احتجاجِ طَبْرسی و تفسیرِ ساختگیِ منسوب به إِمامِ عَسکَری ـ عَلَیهِ السَّلام ـ و توحیدِ مفَضَّلِ منسوب به إمامِ صادق ـ عَلَیهِ السَّلام ـ و ذَهَبیَّه یِ مَنسوب به إِمام رضا ـ عَلَیهِ السَّلام ـ را چونان وحیِ مُنزَل و دینِ مُسَلَّم می اِنگارَد و یا کتابِ مُنتسب به سُلَیم بنِ قیْسِ هِلالی را بِهینْ سَنَدِ أَصالتِ کیش و مذهبِ ما می پندارَد ، فَرقِ مُعتَنابِهی هست ؟! ... از چشم اندازِ حَشویگری در استناد و استشهاد به منابعِ دینی ، البتّه که : نه !

    مثالهایِ جُزئی تر و عینی تر هم می توان آورْد :

    نمونه را ، رِوایاتی هست در شأنِ «إِنّا أَنزَلناهُ فی لَيلَةِ القَدر» و تفسير و تأویلِ آن که جُملگی از شخصی به نامِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » رِوایت گردیده است . صَیْرَفیانِ أَخبار و حدیثْ شناسانِ پیشین و رجالیانِ بزرگی چون شیخ نَجاشی و ابنِ غَضائِریِ بغدادی در بابِ این «الحسن بن العبّاس بن الحريش » هُشدار داده اند و از رَدائَت و اضطراب و فَساد در رِوایاتِ وی در همین مقولۀ پیشگفته بروشنی سخن رانده اند11نگر : فهرست أسماء مصنِّفی الشّيعة المشتهر ب‍ : رجال النَّجاشی ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن أحمد بن العبّاس النَّجاشی الأسدیّ الكوفیّ (372 – 450 هـ . ق . ) ، تحقيق : السَّيِّد موسى الشّبيریّ الزَّنجانیّ ، قم : مؤسَّسة النَّشرِ الإِسلامیّ ، ط : 5 ، 1416 هـ . ق . ، ص 60 و 61 ؛ و : الرّجال ، ابْن الغَضائِریّ ( أَحمَد بن الحُسَيْن بن عُبَيْدِ الله بن إبراهيم أبی الحُسَيْن الواسِطیّ البَغْدادیّ) ، تحقيق : السَّيِّد محمّدرضا الحُسَينیّ الجَلالیّ ، قم : دار الحَديث ، 1422هـ . ق . / 1380هـ . ش . ، ص 51 و 52 ؛ و ... . .

    باری ، هم بَعضِ پرچمدارانِ مکتبِ تفکیک و ناقدانِ مَسلَکِ صَدرائی ، و هم بعضِ صَدرائیانِ پُرشور ، بی اعتنایِ وافی به مَطعونیَّتِ نَقلهایِ این راویِ ضَعیف ، و بی احتیاطِ علمی و دینیِ کافی در حقِّ چُنینِ مَرویّاتِ مَطعونی ، بر پایۀ همین رِوایاتِ بغایت مَشکوک به تأویلِ آیاتِ کتابِ خدا دست گشوده اند و در تأویلِ باطنیِ «إِنّا أَنزَلناهُ فی لَيلَةِ القَدر» و چَند و چونِ مقاماتِ معصومان ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهم أَجمعین ـ و دیگر مَقولاتِ عقیدتیِ مهم ، سخنها گفته و قَلَمها فرسوده اند .12حکایتِ ایستارِ نویسندۀ ارجمندِ کتابِ خورشیدِ مغرب را در برابرِ انتقادِ ناقدی که استنادِ او را به رِوایاتِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » موردِ خُرده گیری قرار می دِهَد ، می توانید دید در :
    رؤیایِ خُلوص ( بازخوانیِ مکتبِ تَفکیک ) ، دکتر سیِّد حَسَنِ إِسلامی ، چ :1 ( و در واقع :2 ) ، قم : مؤسَّسۀ بوستانِ کتاب ، 1387 هـ . ش . ، ص 45، هامِش .


    در مقابل ، همان آموزگارِ بزرگِ حکمتِ صَدرائی که پیش از این از او سخن رفت ، یعنی : علّامه میرزا أَبوالحسنِ شَعرانی ـ طَیَّب اللهُ ثَراه ـ ، چون هم مُتکلِّمی بَصیر بود و هم مُحَدِّثی خَبیر ، از کنارِ أَقوالِ حدیثْ شناسانِ عِیارسَنج و رجالیانِ سترگی چون شیخ نَجاشی و ابنِ غَضائِری ـ رِضوانُ اللهِ تَعالَیٰ عَلَیهِمَا ـ در بابِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » ، آسان نمی گذرَد و در تَعالیقش بر شرحِ أصولِ الكافی یِ مُلّا محمّدصالحِ مازندرانی ( ف : 1081 ه‍ . ق . ) 13نگر : شرح أصول الكافی ، المولىٰ محمّدصالح المازندرانیّ ، مع تَعاليقِ الميرزا أبوالحسن الشَّعرانی ، ضَبط و تَصحيح : السَّيِّد علیّ عاشور ، ط : 1 ، بيروت : دار إِحياء التُّراث العَرَبیّ ،1421 ه‍ . ق . ، 5/ 344 و 352 ؛ و : 6 /4 و 6 و 7 و 8 و 23 ، هامِش. ، خواننده را از این حال و أوصاف بی خَبَر وا نمی نِهد ؛ بارها تنبُّه می دِهَد و تَحذیر می کُنَد و خود نیز به نَقدِ محتوائیِ رِوایاتِ یادشُده اهتمام می فرماید .

    از اینگونه مِثالها باز هم هست ؛ و دُرُست چونان این نمونه ، فرقِ أَصلی در مُوافِق یا مُخالِفِ «فلسفه» بودن ، و یا هَمسو یا ناهَمسویِ «صَدرا» بودن ، نیست . می توان فلسفی و صَدرائی بود و از عقلانیَّت و چه و چه ها دَم زد ، یا ناقِدِ فلسفه و جویایِ خُلوصِ دینی و مُدَّعیِ نابْگرائی در معارفِ بلندِ أوصیائی بود ، و در هردو حال ، در مُواجَهَه با نُصوصِ دینی حَشویانه رفتار کرد ! ... چُنان که شُده است و کرده اند و دیده ایم !

    از قَضا ، در قرونِ أَخیر یکی از فُصولِ مشترکِ گفتارها و نوشتارهایِ غالبِ أَخباریٖ مَسلَکانِ إِفراطیِ مدَّعیِ نابْگرائی و بیشترینۀ مُتَفَلسِفانِ تَفریطیِ مُدَّعیِ عقلانیَّت ، همانا حَشویگری در مُواجَهَه با میراثهایِ رِوائی ، و نوعی آسانگیری در پذیرشِ أَخبار و چون و چَندِ استناد و استشهاد به آنها ، بوده است ؛ ... و این ، نکتۀ بسیار قابلِ تَأمُّلی است .

    ... شاید روزی بتوان به حِسابهایِ دَقیق تری رَسید و مثلًا بَررَسی کرد که : آیا درعرصۀ معرفتِ دینی ، دِلدادگانِ مَسالِکِ فلسفی بیشتر بهحَشویگری دامن زده اند ، یا ناقدان و مُخالفانِ آن مَسالِک ؟! ... .
    وَ مِنَ اللهِ التَّوفیق !


    ٭ این یادداشت ، زین پیش ، در مجلّۀ کتابِ هَفته خبر ( 9/12/1393هـ . ش . ، ش 24 ، صص 34ـ 41 ) ، انتشار یافته است .

    ۱. حکیمِ سبزواری : زندگی ، آثار ، فلسفه ، غُلامحُسَینِ رضا نژاد ( نوشین ) ، چ : ۱ ، تهران : کتابخانۀ سنائی ، ۱۳۷۱ هـ . ش . ، ص ۶۲ .
    ۲. همان ، ص پنج . نیز سنج : همان ، ص هفده و نوزده و ۶۰ و ۱۴۲ .
    ۳. همان ، ص ۲۸۶ ؛ تأکید از ماست .
    ۴. در مأخذِ چاپی : چه .
    ۵. ملّا محسنِ فیْضِ کاشانی ، با صَدرا ، هم پاره ای قَرابتهایِ فکری داشت و هم قَرابتِ سَبَبی . فیْضِ کاشانی و فیّاضِ لاهیجی هردو دامادِ ملّاصَدرا بودند .
    طُرفه آن است که این پدرزن و دو دامادش ، هر سه فیلسوف و مُتَکَلِّم بودند ، ولی نه بر یک مَسلَک و مَنهَجِ اندیشگیِ واحِد !
    ۶. کلیّاتِ دیوانِ فِدائی ( سُرودۀ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائیِ کَزّازی ) ، با مقدّمه و تصحیحِ دکتر غُلامرضا فِدائی ، چ : ۱ ، تهران : پیامِ سحر ( با هَمکاریِ : مؤسَّسۀ فرهنگی و هنریِ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائی ) ، ۱۳۹۲ هـ . ش . ، ص ۱۲۴ .
    ۷. أَسرار الحِکَم ، حاج مُلّا هادیِ سبزواری ، به تصحیحِ سیِّد إِبراهیمِ میانجی ، با مقدّمۀ حاج میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، تهران : کتابفروشیِ إِسلامیّه ، چ : ۲ ، ۱۳۵۱ هـ . ش . ، ص بیست و شش ؛ با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ مطبعی .
    ۸. یکی از کوشاترین مقرِّرانِ این خوانِش در عصرِ ما ، استاد عبدالرَّسولِ عُبودیَّت است ، که به تعبیرِ طیبَت آمیزِ ظَریفی ، در آثارِ خود ، تقریری مَشّائی از حکمتِ صَدرائی !! إِرائه می دِهَد ( و البتّه راقمِ این سُطور ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ نیز افتخارِ تَتَلْمُذ در مَحضَرِ ایشان و بهره وَری از هَمین تَقریر را داشته است ) .
    عَلَی الظّاهر دو کتابِ سودبَخشِ بدایَة الحِکمَة و نِهایَة الحِکمَةِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوَانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ را هم نمایندۀ همین نَحوۀ تَقریر بتوان قَلَم داد .
    ۹. فصلنامه نقدِ کتاب : کلام ، فلسفه ، عرفان ، س ۱ ، ش ۱و۲ ، بهار و تابستانِ ۱۳۹۳ هـ . ش . ، ص ۱۶ .
    ۱۰. از جمله ، نگر : همان ، همان ش ، ص ۱۷ و ۲۰ و ۳۰ .
    ۱۱. نگر : فهرست أسماء مصنِّفی الشّيعة المشتهر ب‍ : رجال النَّجاشی ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن أحمد بن العبّاس النَّجاشی الأسدیّ الكوفیّ (۳۷۲ – ۴۵۰ هـ . ق . ) ، تحقيق : السَّيِّد موسى الشّبيریّ الزَّنجانیّ ، قم : مؤسَّسة النَّشرِ الإِسلامیّ ، ط : ۵ ، ۱۴۱۶ هـ . ق . ، ص ۶۰ و ۶۱ ؛ و : الرّجال ، ابْن الغَضائِریّ ( أَحمَد بن الحُسَيْن بن عُبَيْدِ الله بن إبراهيم أبی الحُسَيْن الواسِطیّ البَغْدادیّ) ، تحقيق : السَّيِّد محمّدرضا الحُسَينیّ الجَلالیّ ، قم : دار الحَديث ، ۱۴۲۲هـ . ق . / ۱۳۸۰هـ . ش . ، ص ۵۱ و ۵۲ ؛ و ... .
    ۱۲. حکایتِ ایستارِ نویسندۀ ارجمندِ کتابِ خورشیدِ مغرب را در برابرِ انتقادِ ناقدی که استنادِ او را به رِوایاتِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » موردِ خُرده گیری قرار می دِهَد ، می توانید دید در :
    رؤیایِ خُلوص ( بازخوانیِ مکتبِ تَفکیک ) ، دکتر سیِّد حَسَنِ إِسلامی ، چ :۱ ( و در واقع :۲ ) ، قم : مؤسَّسۀ بوستانِ کتاب ، ۱۳۸۷ هـ . ش . ، ص ۴۵، هامِش .
    ۱۳. نگر : شرح أصول الكافی ، المولىٰ محمّدصالح المازندرانیّ ، مع تَعاليقِ الميرزا أبوالحسن الشَّعرانی ، ضَبط و تَصحيح : السَّيِّد علیّ عاشور ، ط : ۱ ، بيروت : دار إِحياء التُّراث العَرَبیّ ،۱۴۲۱ ه‍ . ق . ، ۵/ ۳۴۴ و ۳۵۲ ؛ و : ۶ /۴ و ۶ و ۷ و ۸ و ۲۳ ، هامِش.
    پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۵۸
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    یک انسان
    ۱۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۴:۱۱
    کاش ذهنمان تنها قالب‌های غربی را قالب نوشتار نمی‌دانست و افراد را مجاز می‌دانست که هر گونه می‌خواهند بنویسند. نهایت اینکه من قالبی را که نمی‌پسندم نمی‌خوانم.
    حامد صفایی پور
    ۱۲ فروردين ۱۳۹۴ ساعت ۲۱:۳۸
    سلام و خدا قوت
    کاش در دیباجه نوشته خود، چکیده ای از مقصد کلام خود را می نوشتید. ما باید کل نوشته را بخوانیم تا بدانیم آن را بخوانیم یا نخوانیم!؟
    همچنین کاش در نقدهای خود ابتدا نوع و طبقه بندی نقد خود را - مثلا ناظر به استنادات، درونمایه، استدلالها و غیره- مشخص می کردید و خلاصه اینکه قدری روشمند تر نقد می کردید. مثلا ابتدا ادعای متن را بیان کنید. آنگاه استدلال او را برسازید. آنگاه آن را به ارزیابی و داوری کشانید. یا اینکه دسته بندی ایتکاری دیگری داشته باشید.
    ممنون که قلم می زنید و ما را بهره‌مند می سازید.
    با احترام
    7 فروردین 93