لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۰۸٫۳۸۱ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۷۵ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۳٫۵۳۲

    پر بازدیدترین یادداشت ها :

    ناظِر به "تَعلیقۀ «هَمْریشـ»ـیّه" که به همین قَلَم و در همین سلسله یادداشتها انتشار یافت، فاضِلی نُکته بین به نامِ «یاسرِ شفیق» تَذکاری نوشته بودند از این قَرار:
    "چرا در برابر «هم پاچه» علامت تعجّب گذاشتید؟ گویا آگاه نیستید که «باجه» در زبان دری به معنی «داماد» است و «هم باجه» یعنی «هم داماد» در متعارف شما. حالا اگر شما «هم باجه» را «هم پاچه» می گویید «گناه بخت تو است این ، گناه دریا نیست». اگر سند و مدرک مطالبه می کنید و فرهنگ زبان فارسی افغانستان را پیش رو ندارید بسم الله این اعلامیه علماء مذهب امام ابوحنیفه در فراه:
    http://darulefta-e-al-ahnaf.loxblog.com/post/۲
    ذیل فتوای شماره یک در ترجمه فرمایش امام که اهل تسنّن آن کس است که «یفضّل الشیخین و یحبّ الختنین» می فرماید: «... و حُبّ دو باجه ها را دارد یعنی عثمان و علی رضی الله عنهما». اگر همین یکتا مورد بسنده است خطای خویش تصحیح فرموده و دیگران از خوانندگان را نیز ارشاد کنید که «بیدار کنش زود که در خواب نماند». و ان ارید الّا الاصلاح مااستطعت."
    مَنْ بَنده، جویا جهانبخش ـ عَفَا اللهُ عَنه! ـ، به آن برادر و دوستِ نادیدۀ عزیز یادآور شُدَم که: "«هم پاچه» را ـــــ چُنان که نوشته ام ــــ از لغتنامه یِ دهخدا نقل کرده ام. ... "؛ و دربارۀ دُرُستی یا نادُرُستیِ نَظَرِ ایشان سُخنی نگفتم؛ چون عِجالَةً فَحصی نکرده ام و نَظَری تَحقیقی در این باره ندارم.
    دوستی مِفْضال که گاهگاه از نوشَهر به من مَکتوبی می نویسند و مرا به مُطالعۀ مَرقوماتِ خویش مُفتَخِر می سازند، أَعنی: آقایِ شهاب رویانیان ـ دامَ عُلاه! ـ، در همین باره تَتَبُّع و إِظهارِ نَظَری کرده اند که تَعمیمًا للفائِده در اینجا می آورم:
    "... در ذیل یادداشت اخیرتان با نام "تَعلیقهٔ «هَم۟ریشـ»ـیّه"، یکی از خوانندگان مطلبی نوشته و با ذکر این‌که واژهٔ «باجه» در فارسی دری (به عبارت صحیح‌تر: فارسی افغانستان)، به معنای «داماد» و بر این اساس، «هم‌باجه» به معنای «هم‌داماد» است، اعتراض کرده که چرا در جلو «هم‌پاچه» علامت تعجّب گذاشته‌اید. ... .
    «هم‌پاچه» مرکّب از دو واژهٔ «هم» (پیشوند اشتراک) و «پاچه» (پای کوچک، یکی از دو پای شلوار...) و به معنای باجناق/باجناغ است (نگ: لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل هم‌پاچه؛ فرهنگ فارسی، محمد معین، امیرکبیر، ۱۳۷۱، ذیل «هم» و «پاچه»).
    گویا استعمال هم‌پاچه به معنای باجناق/باجناغ بیشتر در زبان کاشی تداول دارد. در خاطرات عین‌السلطنه، برادرزادهٔ ناصرالدین شاه قاجار آمده است:
    «من از مؤيد السلطنه شنيدم که چوبدارها نزد سيد علی آقا رفته بودند که ما خودمان انحصار و کنترات گوشت را قبول داريم و اگر به ما بدهند پنج هزار تومان به شما تقديم می‏ کنيم. او هم نزد سپهسالار رفته بود. با هم باجناق و به قول کاشيها هم‌پاچه و هم‌ريشند» (روزنامه خاطرات عين‏ السلطنه، قهرمان ميرزا سالور عين‏ السلطنه، محقق/مصحح: مسعود سالور و ايرج افشار، اساطير، تهران، چ ۱، ۱۰ جلد، ۱۳۷۴، ۳/۲۲۴۹).
    «من اگر می‏ خواستم دخترها و دامادهای خودم را با برادرهای خودم مهمان کنم اقلا دو مجلس می‏ بايست تشکيل داده و دو خرج کنم. امروز خير همه را می ‏توانم در سر يک سفره غذا بدهم. يا داماد من مى‏ خواست به قول کاشيها هم‏پاچه‏ های (باجناق) خود را با خانمشان مهمان کند در يک مجلس ممکن نبود و حالا ممکن است» (همان، ۱۰/۷۷۰۴).
    همچنان‌که در یادداشت خود به نقل از لغت‌نامهٔ دهخدا ذکر کرده‌اید، به باجناق، «هم‌دامن» هم گفته می‌شود. شاید به این دلیل که باجناق‌ها با دخترانی که در دامن «یک زن» پرورش یافته‌اند ازدواج کرده‌اند. بر این اساس، «هم‌ریش» و «هم‌پاچه» هم ناظر به پدر آن دختران می‌شود که دارای ریش است و با فعالیت اقتصادی که «پا» یکی از مهم‌ترین نمادهای آن است، آن دختران را در کنف حمایت خود بزرگ کرده است.
    نخست این سؤال مطرح می‌شود که آیا «پاچه» در «هم‌پاچه»، همان «باجه» است و می‌توان «هم‌باجه» هم گفت؟ پاسخ آن است که در فرهنگ‌های معتبر دیده نشد که «پاچه» و «باجه» را ریخت‌های نایکسان یک واژه معرفی کرده باشند (نگ: فرهنگ معین، لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل پاچه).
    سؤال دیگر این‌که آیا واژهٔ باجه به معنای داماد است و اصالت فارسی دارد؟
    در فرهنگ ترکمنی ـ فارسی دری، واژه‌های «باجا» و «باجه»، معادل هم و به معنای باجاناق (باجناق/باجناغ) و نه داماد آمده است (فرهنگ راسخ، ترکمنی ـ فارسی دری، پوهَندوی [=دانشیار درجه دوم] محمد صالح راسخ یلدرم، ناشر؟، ۱۳۸۸، ذیل «باجا» و «باجاناق»).
    در آن صفحهٔ اینترنتی که حاوی قطعنامهٔ علمای احناف است و خوانندهٔ یادداشت معرفی کرده، مقصود از عبارت «و حُبّ دو باجه‌ها را دارد یعنی عثمان و علی [علیه‌السلام]» این است که عثمان و علی (علیه‌السلام) باجناق هم هستند نه آن‌که داماد پیامبر اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم، هستند که از آن نتیجه گرفته شود واژهٔ باجه به معنای «داماد» است.
    گویا عبارت عربی ذکر شده در ذیل متن فارسی یعنی «یفضّل الشیخین و یحبّ الختنین» که در آن واژهٔ خَتَن، به معنای داماد، آمده باعث این اشتباه شده است. در حالی که متن عربی و فارسی فقط اشتراک محتوا دارند نه آنکه ترجمهٔ دقیق یکدیگر باشند.
    بنابراین «باجه» به معنای «باجناق» است ولی این‌که از نظر ریشه، تغییر شکل یافتهٔ واژهٔ ترکمنی «باجا» است و یا ریشهٔ فارسی دارد با تحقیق بیشتر معلوم می‌شود.". (پایانِ إِفاداتِ آقایِ شهاب رویانیان).
    من، هم از آقایِ یاسرِ شفیق، و هم از آقایِ شهاب رویانیان، بسیار سپاسگُزارم که نَقلِ قولِ مَرا از لغت نامه به دیدۀ تَدقیق نگریسته و بابِ نَقدِ روشَنگَر و إِفاداتِ سودمندی را گُشوده اند که النِّهایَه به سودِ متنْ خوانی و متنْ خوانان و لُغَویان است.
    همه می دانیم که پَروندۀ این تأمُّلات همچُنان مَفتوح است و هنوز جایِ پیچیدن به پَر و پاچۀ این نَقلها و اِحتِمالات هست!
    چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۲:۰۶
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    هادی تولائی
    ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۲
    - استادان ما نوادرغریبی از این گونه انتقالات مبنی بر تصحیفات را ازافاضات ادباء خراسان واساتید اساتید خود مانند حضرت ادیب نیشابوری نقل می کنند که فرض بالا در عرض برخی از آنها بسیار سهل و به هنجارست.

    اکنون وقت آن است که فاضل ادیب متفنن بسیار خوان بسیار دان حضرت جهانبخش که خود فاتح باب این مفاوضه شیرین بود ریشی جنبانده و در تحقیق حق و تشخیص غث از سمین مداخلتی فرماید .

    وقت آن شد ای شه مکتوم سیر - کز کرم ریشی بجنبانی به خیر
    ما همه کردیم کار خویش را - جان به قربانت بجنبان ریش را
    هادی تولائی
    ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۱
    - انقطاع مناطق زبان فارسی سبب تغایر بسیاری از تلفظات شد. در عرصه پهناور زبان فارسی کلمات از راه کتاب ها و معاجم از منطقه ای به منطقه دیگر می رفت. قرنی می گذشت وگذر یک همدانی به خاک بلخ و بخارا نمی افتاد یا یک طبری و تبریزی طرز تلفظ کلمه ای را که فارسی زبانان کرمان و کشمیر به کار می بردند از خود آنان نمی شنید .

    - «هم زُلف» فقط کار مزلّفین را راه می انداخت ولی سواد اعظم متشرعه و دیگر اولوالحجی که همه ارباب اللحی بودند از دخول درحریم حرم باز می ماندند. به یاد آورید که سعدی و حریف او نیز گریبان و زنخدان یکدیگر گرفتند نه گیسوان (هر چند در ازمنه متقدمه به مدلول کریمه مبارکه «یابن امّ لا تأخذ بلحیتی و لا برأسی» لابد طرّه یا لا اقل ذوابه ای بر سر هارون بوده است چه تصویر اخذ کلیم الله به رأس بی مو خالی از صعوبت نیست).

    - این گونه بود که ریش مؤمنان جایگزین زُلف مزلّفان شد و کلمه «هم ریش» پا به عرصه وجود نهاد.
    هادی تولائی
    ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۰
    سبک لغت از لغت است به ضرورت عدم استیعاب لغت اولی . مدعای فقیرمبنی برچند مقدمه است :

    - « در آغاز کلمه بود» کما فی العهد العتیق ، و آن کلمه «سِلف» بود که به صورت «هم سِلف» نیز در برخی بقاع از سرزمین پهناور زبان فارسی گفته و شنیده می شد.

    - «هم سِلف» در برخی لهجات به صورت «هم زِلف» در آمد (و این آهنگ غیرمعهودی نبود چون فارسی گویان «زِلف» را در معنی روضه و بستان به کار می بردند) به قرب مخرج صوت ، آن سان که در سجستانی و سجّزی ومسجد و مَزگِت کما یقال.

    - آنان که به «هم زِلف» به صورت مکتوب برخوردند آن را به خاطر تعاهد ذهنی با زُّلف به معنی گیسو «هم زُلف» خواندند . تغایر لهجات در تأکید بر حرکات خاص در مناطق مخصوص به وفور در کتب مسالک و ممالک مذکورست. هم اینک در لهجه تهرانی اکثر مکسورات به فتح است ولو غلط لغوی باشد همچون آخَر و کافَر (ولی شاطِر را شاطَر و قاطِر را قاطَر نمی گویند. فتفطن) و در یزد و کرمان تکیه بر ضمّ و در کاشان بر کسر.

    مجتبوی
    ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۶:۳۴
    بحث جالبی است. جناب تولائی: مدعا این است که همریش متخذ از هم زلف است به سبک مجاز از مجاز؟ به چه علاقه ای؟
    هادی تولائی
    ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۳:۴۹
    «واژۀ هم زلف عِلاوه بر فرهنگها، در بعضِ متونِ قدیم هم به کار رفته است؛ فلاحِظ.». لاحظنا، ولی آیا حجتی دارید که زای آن را مضموم می خواندند؟ عرض حقیر آن است که شاید در قدیم الزمان «هم زِلف» به کسر زای بوده و در ادوار متأخرتر آن را به ضم تصور کردند و شاید همریش را هم بعداً بر اساس همان قرائت غلط و از روی آن گرده برداری کردند؟ آیا چنین عملیات در زبانی که اعراب در نوشتن ظاهر نمی شود غرابت دارد؟ ملاحظه بفرمایید کلمه «روزمرّه گی» را که همین چندسال پیش به جای «روتین» فرانسه و انگلیسی در معنی کاری که هر روز به صورت مداوم و یک نواخت انجام می شود وضع کردند ولی امروز بر سر طرز تلفظ و معنی آن میان خواص -فضلاً عن العوام- اختلاف افتاده است که آیا «روزمرّگی» باید خواند یا «روزمرگی» در مفهوم روزها را از بام تا شام تلف کردن و از حیات به ممات کشانیدن. اگر در حیات و حضور واضع بر سر لفظ موضوع چنین رود در طی قرون و اعصار چه انتظار دارید؟
    هادی تولائی
    ۱۸ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۵
    بلکه به برکت این مفاوضات و توجهی که جناب شفیق جعل الله التوفیق له خیر رفیق دادند معلوم شد که ریشه کلمه باجناق هم به ظن متأخم به علم همین «باجه» است و «ناق» لابد پسوندی در ترکی که باید اهل لسان کاربرد آن را بر اساس موارد استعمال دیگر آن مشخص فرمایند . اما فرمایش فاضل معاصر در ربط «باجه» به «پاچه» به این تقریب که «پا» نماد دختران باشد هر چند در ذهنیت اهل عصر ما قریب المأخذ است ! اما در اعتبار لغوی بی تردید مصداق کریمه مبارکه «ربّنا و لا تحمّل علینا ما لا طاقة لنا به» . این هم یکی دیگر از بی شانسی های کلمه «پاچه» که همه به نوعی به پر و پاچه آن می چسبند . جناب عالی ملاحظه بفرمایید اصطلاح «پاچه خاری» که در زمان ما به توسط اصحاب بَرَره وضع شد با وجود آن که واضع آن حیّ و حاضر و همچون یعرب بن قحطان قائم به وظائف است الحال اکثر شهرنشینان این مرز و بوم آن را «پاچه خواری» گمان برده و از آن سبب این فعل را مکروه می دانند و موجب انفعال این بنده که از قدیم الایام در سلک محبّان و موالیان کله پاچه منسلکم می شوند . و الحکم لله .
    هادی تولائی
    ۱۸ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۲
    حضرت جهانبخش - فحص از شبهه موضوعیه را در ظرف تعارض بیّنات رجوع به اهل لسان کردیم . برادران افغان از ولایت مرزی فراه ساکن مشهد ، باجه و هم باجه هر دو را می شناسند که البته غرابتی ندارد چون اضافه کلمه «هم» در جایی که دو طرف دارد برابر با گرایش ذهنی و استعمال مردم است در کثیری از نظائر مورد ما . خود حقیر کلمه «هم باجناق» را از عوام مشهد شنیده ام که می گویند فلانی و فلانی هم باجناق هستند . یقیناً می دانید که معادل عربی باجناق «سلف» است به کسر سین و سکون لام (ففی المنجد : «سِلف الرجل زوج اخت امرأته ، و هما سِلفان ای متزوّجان باختین») . همین کلمه را در لغت نامه دهخدا ذیل «ظأب» که آن هم معادل عربی باجناق است به هر دو شکل «سلف» و «هم سلف» دارد فلاحظ (عین عبارت او این است : ظأب : کسی که خواهر زن کسی را در خانه داشته باشد و او را سلف آن کس گویند . هم داماد. هم سلف . شوهر خواهر زن . باجناغ . همریش . همپاچه. هم دندان) ، و دور نیست که «هم زلف» تصحیفی در همین کلمه «هم سلف» باشد که دهخدا از غیاث اللغات نقل می کند .


    یک یادآوری از جویا جهانبخش:
    واژۀ هم زلف عِلاوه بر فرهنگها، در بعضِ متونِ قدیم هم به کار رفته است؛ فلاحِظ.