لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۱۶٫۲۲۸ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۲۴۹ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۴۷۵

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    آنگونه که از فَرهَنگهایِ مُتَداوَل بَرمی‌آیَد، واژۀ «بیحاصِل» دَر زَبانِ فارسی دَستِ کَم به دو مَعنی به کار می‌رَوَد: یَکی، آن کَس یا آن چیز که نَف۟عی و بَهره‌ای نَمی‌رَسانَد و کاری که نَتیجۀ سودبَخشی به بار نَمی‌آوَرَد. دیگَر، آن کَس یا آن چیز که نَفعی نَمی‌یابَد و بَهره‌ای نَمی‌بَرَد و مَحروم و بی‌نَصیب می‌مانَد.
    بَرخی از فَرهَنگ۟‌نویسانِ زبانِ فارسی، به هَردو مَعنایِ واژۀ «بیحاصِل» تَوَجُّه۟ کَرده‌اند ـ مانَندِ نویسَندگانِ فَرهَنگِ بُزُرگِ سُخَن ـ، و بَرخی، تَنها به مَعنایِ نَخُست ـ مانَندِ مُدَوِّنانِ لُغَت۟‌نامۀ دِهخُدا.
    با لِحاظِ هَمان مَعنایِ نَخُستِ واژۀ «بیحاصِل»، شی۟خ سَعدی در گُلستان می‌فَرمایَد:
    گُفتَن از زنبور بیحاصِل بُوَد
    با یَکی دَر عُمرِ خود ناخورده نیش
    ( کُلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: ۱۵، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر، ۱۳۸۹ هـ.ش.، ص ۱۴۲).
    یَعنی: کاری است که نَف۟عی و بَهره‌ای نَمی‌رَسانَد و به نتیجه نمی‌رَسَد.
    به هَمین مَعنی دَر غَزَلی می‌گویَد:
    نیک۟خواهانَم نَصیحَت می‌کُنَند
    خشت بَر دریا زدن بیحاصلست!
    ( هَمان، ص ۴۳۸، غ ۷۲)
    و در غَزَلی دیگر:
    مرا تا پای می‌پوید طَریقِ وَصل می‌جوید
    بِهِل تا عَقل می‌گوید: زهی سودایِ بیحاصِل!
    (هَمان، ص ۵۳۸، غ ۳۴۵)
    یَعنی سودائی که نَف۟عی نَمی‌رَسانَد و به فائِدَتی نَمی‌اَنجامَد و پوچ است و بی‌نتیجه.
    دَر چکامه‌ای که دَر زَوالِ خِلافَتِ بَنی‌عَبّاس سُروده است نیز، گُفته:
    گریه بیهودَه‌ست و بیحاصِل بُوَد شُستَن به آب
    آدمی را حَسرَت از دِل و اسب را داغ از سُرین!
    (هَمان، ص ۷۶۴)؛ که باز بَر هَمان مَعنیٰ اِشتِمال دارد.
    سَعدی، مَعنایِ دُوُمِ واژۀ «بیحاصِل» را نیز دَر بَرخی از سُروده‌هایش لِحاظ فَرموده است؛ چُنان که دَر بوستان گُفته:
    تعلُّق حِجابست و بیحاصِلی
    چو پیوندها بُگسلی واصِلی
    (هَمان، ص ۲۹۴).
    کسی که گرفتارِ تعلُّقات است، مَحجوب از وُصول و مَحروم از حُصول می‌مانَد.
    باز هَمین مَعنایِ دُوُمِ واژۀ «بیحاصِل» مَنظور بوده است آنجا که دَر بوستان گُفته:
    یکی هاتِف انداخت دَر گوشِ پیر
    که: بیحاصِلی، رو سَرِ خویش گیر
    (هَمان، ص ۲۸۵)
    و:
    چو دیدی کَزان روی بسته‌ست دَر
    به بیحاصِلی سَعی چَندین مَبَر
    (هَمان، ص ۲۸۵).
    «بیحاصِلی»، در این بیت، یَعنی مَحرومیَّت و بی‌بَهرگی و عَدَمِ اِکتِسابِ فائِده.
    شاید دَر جایهایی، در کاربُردهایِ شیخ سَعدی و جُز او، بتوان إِرادۀ هَریک از دو مَعنایِ واژۀ «بیحاصِل» را مُحتَمَل دانست.
    نمونه را، سَعدی دَر چکامه‌ای که دَر ستایشِ قاضی رُکن‌الدّین پَرداخته، می‌فَرمایَد:
    مَلامَتگویِ بیحاصِل نَدانَد دَردِ سَعدی را
    مَگَر وَقتی که دَر کویی به رویی مُبتَلا مانَد
    ( کُلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: ۱۵، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر، ۱۳۸۹ هـ.ش.، ص ۷۱۵).
    «مَلامَتگویِ بیحاصِل» چرا «بیحاصِل» خوانده شُده. چون با مَلامَتگوییِ بی‌بَصَرانه‌اش فائِده‌ای نَمی‌رَسانَد؟ یا چون خود فائِده‌ای نَمی‌بَرَد و مَحروم است؟ ... چون به دیگران حاصِلی نَمی‌بَخشَد یا چون خود حاصِلی نَمی‌بَرَد؟ ... و گویا میانِ این هَر دو تَلازُمی نیز هَست.
    باز شیخ در غَزَلی می‌گویَد:
    مَلامَتگویِ بیحاصِل تُرَنج از دَست نَشناسَد
    در آن مَعرِض که چون یوسُف، جَمال از پَرده بنمایی
    (هَمان، ص ۵۹۷، غ ۵۰۱)
    آنجا که دَر ضِمنِ چکامه‌ای دَر ستایشِ عَلاءالدّینِ جُوَینیِ صاحب دیوان، فرموده است:
    اگر هَمین خور و خوابست حاصِل از عُمرَت
    به هیچ کار نیایَد حَیاتِ بیحاصِل
    (هَمان، ص ۷۲۸)،
    «حَیاتِ بیحاصِل» یَعنی چه؟ ... زندگیی که دَر آن نَفعی رَسانده نَمی‌شَوَد یا نَفعی اندوخته نَمی‌شَوَد؟
    گویا گاه «بیحاصِل» مَعنایِ "بی‌اَرزِش، ضایع، لاطائِل" می‌دِهَد؛ و این مَعنیٰ، هَرچند با دو مَعنایِ پیشگُفته دَر پیوند است، عَینِ هیچیَک از آن دو نیست.
    سَعدی دَر غَزَلی می‌فَرماید:
    بیحاصِل است ـ یارا! ـ أوقاتِ زندگانی
    إِلّا دَمی که یاری با هَمدَمی بَرآرَد
    (هَمان، ص ۴۷۱، غ ۱۶۴)
    و پنداری در اینجا بهتر آنست که «بیحاصِل» را به مَعنایِ "بی‌اَرزِش، ضایع، پوچ، تَباه لاطائِل" بگیریم؛ هَرچَند که خودِ «حاصِل» ـ و نه «بیحاصِل» ـ، در این گونه سُروده‌هایِ سَعدی به مَعنایِ "دَستآورد، ثَمَره، غَنیمَت، فائِده، نَتیجه" است و مَآلش به عالَمِ دو مَعنایِ پیشگُفته قَریب؛ چُنان که می‌فَرمایَد:
    هَر دَم که دَر حُضورِ عَزیزی بَرآوری،
    دَریاب!؛ کَز حَیاتِ جهان، حاصِل آن دَمست!
    (هَمان، ص ۴۷۱، غ ۷۶)
    و:
    گَر به هَمه عُمرِ خویش با تو بَرآرَم دَمی
    حاصِلِ عُمر، آن دَم است، باقیِ أَیّام رَفت!
    (هَمان، ص ۴۶۲، غ ۱۴۱)
    به هَر روی، گاه تَفکیکِ دو سه مَعنایِ پیشگُفتۀ واژۀ «بیحاصِل»، لَختی دُشوار می‌گَردَد، و دَستِ کَم دَر نَظ۟رَۀ اولیٰ، بآسانی تَبیین نَمی‌تَوان کَرد که گویَنده کُدامیک از دو مَعنایِ نَخُست را إِراده کَرده است.
    آیا در این مَوارد، ما با "مَعنایِ دیگر"ی رویاروییم که حُظوظی از آن دو مَعنایِ سابِقُ‌الذِّکرِ مَسطور دَر فَرهَنگها دَر آن اِندِراج یافته است؟
    آنجا که صائِبِ تَبریزی می‌فَرمایَد:
    بُخل از کَرَم بِه است که بیحاصِلانِ بُخل
    دَر هَر جَواب، بَنده‌ای آزاد می‌کُنَند!،
    مَعنایِ نَخُستِ واژۀ «بیحاصِل» را در نَظَر دارَد یا مَعنایِ دُوُم را؟ ... این اَندازه را مُسَلَّم تَوان داشت که شاعِر می‌گویَد: آنان که بُخل می‌وَرزَند و دَست به کَرَم نمی‌گُشایَند، با این "جَواب‌کَردنِ" خواهَندگان، از این که کَسی زیرِ بارِ مِنَّتشان قرار گیرَد و به قی۟دِ کَرَم و دِهِشِ ایشان مُقَیَّد گَردَد، جلوگیری می‌نمایَند و در واقِع با این کار کَسی را که دَر آستانۀ وُقوع دَر قی۟دِ إِحسانِ ایشان است، از این اِن۟قیاد آزاد می‌سازَند! ... بسیار خوب!! ... صائِب چُنین بَخیلانی را «بیحاصِلانِ بُخل» می‌خوانَد. ... چرا؟ ... از این حیث که به دیگَران نَفعی نَمی‌رَسانَند یا از این حیث که با این خوی و خیٖم و بُخ۟ل و اِجتناب از إِحسان، خود نَفعی نَمی‌یابَند و بَهره‌ای نَمی‌بَرَند و بی‌نَصیب می‌مانَند؟ ... اِنگاری، اینان مَردُمانی "عاطِل و باطِل" اند که «بیحاصِل» دَر وَصفِ ایشان، آمیزه‌ای از هَردو مَعنایِ پیشگُفتۀ واژۀ «بیحاصِل» را با چیزی بَرسَری به ذِهن إِلقا می‌کُنَد. آیا این با هَمان مَعنایِ سوُمِ واژۀ «بیحاصِل» مَربوط تر و چیزی دَر رَدیفِ "عاطِل و باطِل و ضایِع" است؟
    خواجه نیز فَرموده است:
    أوقاتِ خوش آن بود که با دوست بسَر رَفت
    باقی هَمه بیحاصِلی و بیخَبَری بود
    ( دیوانِ خواجه شَم۟س‌الدّین مُحَمَّد حافِظِ شیرازی، به‌اِهتِمامِ: عَلّامه مُحَمَّدِ قَزوینی ـ و ـ دکتر قاسِمِ غَنی، با مُقابله با تَصحیحِ دکتر پَرویزِ ناتِل خان۟لَری، مُقَدّمه [و] مُقابله و کَشف‌الأَبیات از: رَحیمِ ذوالنّور، چ: ۴، تهران: اِن۟تِشاراتِ زوّار، ۱۳۸۵ هـ.ش.، ص ۳۴۰، غ ۲۱۶)
    و:
    عُمر بُگ۟ذَشت به بیحاصِلی و بُل۟هَوَسی
    ای پسَر! جامِ مَیَم دِه۟ که به پیری برَسی
    ( هَمان، ص ۵۱۱، غ ۴۵۵ ـ با تَبدیلِ «بوالهوسی» به «بُل۟هَوَسی» ـ).
    آیا «بیحاصِلی» دَر این سُروده‌هایِ حافِظ، از هَمان مَعنایِ دیگَرِ واژۀ «بیحاصِل» که اِنگاشتیم، مُستَفاد نَگَردیده و به مَعنایِ"عاطِل و باطِل و ضایِع"بودَن نیست؟
    آنچه مُسَلَّم می‌نمایَد این است که واژۀ «بیحاصِل»، دَر مُتونِ قَدیمِ ما و لِسانِ فُصَحا، لاأَقَل در سه چهار مَعنی به کار رفته است که پیوندهایِ اُستواری با هَم دارَند و تَفکیکشان جایِ تَدقیق است؛ وَ اللهُ ـ سُبحانَهُ وَ تَعَالَیٰ ـ أَع۟لَم.

    چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۹:۲۰
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    محمدرضا
    ۲۶ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۱۷
    سلام و عرض ادب : در بيت صائب : ظاهرا بخل دوم به معناي بخيل است آيا نمونه هاي ديگر مثل صنع به معناي صانع در بيت پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت...يا ضمان در بيت باز آ كه من به عفو گناهت ضمان شدم به معناي ضامن تابع قاعده اي است؟يا بنده كلا در اشتباهم؟

    پاسخ:

    سلام و سپاس

    این که بخل در اینجا به معنایِ بخیل به کار رود، به گُمانِ بنده بسیار بعید است. آری، بیحاصلانِ بُخل، بُخَلایند که موصوف گشته‌اند به بیحاصلی.
    در قلمِ صنع نیز لزومی نمی‌بینم صنع را به معنایِ صانع بگیریم؛ هرچند که مُحَرِّکِ قلمِ صنع بی گمان صانع است.
    ... و البتّه درنگ و بازاندیشی را کَرانی نیست!