شیخِ شکرگفتارِ شیراز ، سَعدیِ بی هَنباز ، در غزلی دلنواز می فرماید :

تا مگر یک نَفَسم بویِ تو آرَد دَمِ صُبح
همه شب منتظرِ مرغِ سحرخوان بودم

شادروان استاد پرویزِ اتابکی در تبیین « مرغِ سحرخوان » نوشته است : « خروس ، که نویدِ صبح می دهد »( برگزیده و شرحِ آثارِ سَعدی ، چ: 1 ، ص 174 ).

این تبیین خطاست ، و« مرغ سحرخوان » ، خُروس نیست ؛ بلکه چُنان که بعضِ دیگر شرّاح ( سنج: غزلیّات سعدی ، چ برگ نیسی ، ویراستِ دوم ، 2/ 865 ؛ و: شرح غزل هایِ سعدی ، برزگر خالقی و عقدایی ، چ: 1 ، 1/ 814 ؛ و: شرحِ غزلیّاتِ سعدی ، نیازکار ، چ : 1 ، ص 908 ) بدُرُستی یادآور شده اند ، مقصود از " مرغِ سحرخوان " ، " بُلبُل " است .

خواجویِ کرمانی فرموده است :

دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند
نشد از زمزمۀ مرغِ سحرخوان در خواب

و:

صبحدم چون گل به شکرخنده بگشاید دهن
از خروش و نالۀ مرغِ سحرخوان چاره نیست

و:

مرغِ سحرخوانِ دل نعره برآرد زشوق
چون به مشامش رسد بویِ گلستانِ عشق

اینها همه أوصاف و أحوالِ آشنایِ بُلبُل است در أدبِ مَدرَسی .

وانگهی ، سعدی خود در غزلی فرموده است :

...غنچه دیدم که از نسیم صبا
همچو من دست در گریبان داشت
که نه تنها منم ربودۀ عشق
هر گلی بلبلی سحرخوان داشت

(غزلهای سعدی ، ویراستۀ یوسُفی ، چ :۱ ، ص ۷۷).
دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱:۱۱