(بَرگی از تاریخِ فرهنگِ روزگارِ ما)
آقایِ دکتر حَسَنِ أَنوَری، اُستادِ بنامِ أَدَبیّاتِ فارسی و عُضوِ پیوستۀ فَرهَنگستان، در زندگینامۀ خودنوشتشان که در جَشن۟‌نامۀ مُشارٌإِلَیه به چاپ رَسیده است، در ضِمنِ بازگُفتِ حال‌وهَوایِ دانشگاهها در سالِ 1358 هـ.ش.، نوشته‌اند:
«... رُؤسایِ دانشگاهها را خودِ اُستادان انتخاب کرده بودند. بَعضی از دوستانم در رأسِ دانشگاهها قرار گرفته بودند. ... جَعفَرِ شِعار در رأسِ دانِشگاهِ تربیتِ مُعلّم قرار گرفته بود. دکتر شِعار از من خواست به دانشگاهِ تربیتِ مُعلّم منتقل شوم. انتقال بآسانی صورت گرفت، أَمّا از طعنه و گَزَندِ دانِشجویانِ اِنقِلابی (اَنجُمَنِ إِسلامی) مَصون نَمان۟د. اینان در دانِشگاهها گَرد و خاک می‌کردند. اختیارِ دانِشگاه در دَستِ آنها بود. ... دانِشجویان در هر کاری مُداخله می‌کردند.
دَر جِدالی که میانِ فردوسی و تُندروان درگرفت، فردوسی پیروز شُد. ... تَصمیم گرفتم در کلاسها در مُقابِلِ دانِشجویانِ إِفراطی عقب‌نشینی نکنم؛ و نکردم. ... طُرفه آن که زُعَمایِ جُمهوریِ إِسلامی با حرفهایِ تُندروان مُوافِق نَبودند؛ چُنان که چندی بعد برایِ بُزُرگداشتِ فردوسی کنگره‌ای راه انداختند. أَکثَرِ دانشجویان هوادارِ من بودند. بخُصوص دانشجویانِ بااستعداد و هوشیار با مَن همراهی می‌کردند. البتّه آنان که بعد از کلاس همراهِ مَن می‌شدند، موردِ بازخواست قرار می‌گرفتند. هر وقت که تُندروان می‌خواستند در کلاس ضَبطِ مَخفی بگذارَند، دانشجویان به من خبر می‌دادند که مواظبِ حرفهایِ خود باشم و چیزی نگویم که اَنجُمَنِ إِسلامی بتوانَد از آن سوءِاستفاده کند.
از أَواخِرِ سالِ پنجاه‌وهَشت و أَوایلِ پنجاه‌ونُه اندک‌اندک رُؤَسایِ انتخابیِ اُستادان کنار گُذاشته شُدَند و رُؤَسایِ انتخابیِ اَنجُمَن‌هایِ إِسلامی بَر سَرِ کار آمدند. قِش۟ریَّت با تمامِ أَبعادِ خود بر دانِشگاه حاکم شُد. دشمنی با واژه‌ها که از أَوایلِ انقلاب آغاز شُده بود، شدَّت گرفت. کلمۀ "شاه" را سانسور می‌کردند. دشمنی با شاهنامه بیشتر از آنچه با مُحتوایش باشَد، با اسمش بود. در شعرِ شاعِران دست می‌بُردند و کلمۀ "شاه" را به کلماتِ دیگر تَبدیل می‌کردند. طوفانی آغاز شُده بود که ... .»
( سُخَنِ عِشق ـ جَشن۟‌نامۀ دکتر حَسَنِ أَنوَری ـ، به‌خواستاریِ: دکتر عَلی‌أَش۟رَفِ صادِقی ـ و ـ دکتر مَحمودِ عابِدی، به‌کوشِشِ: دکتر حُسَینعلیِ رَحیمی ـ و ـ منیژه گازرانی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1395 هـ.ش.، ص 57 و 58، با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ حُروفنگاشتی).
آقایِ دکتر أَنوَری که در هَمان سالهایِ سَرشار از بُحران و حِرمان، بمَردی، و با هَنبازیِ رَوانشاد دکتر جَعفَرِ شِعار، دو دَفتَر از نَخُستین و سودبَخش۟‌ترین دَرسنامه‌هایِ شاهنامه‌شناسی را پَدید آوردند و اِنتِشار دادند و تا هَمین امروز بر ذِمَّتِ قاطِبۀ دانِشجویانِ أَدَبِ فارسی که غَمنامۀ رُستَم و سُهراب یا رَزمنامۀ رُستَم و اِسفَندیار می‌خوانَند، حَقّی مُسَلَّم دارَند، بی‌گُمان بیش از اینها و بشَرح۟‌تر از اینها، از آن بی‌مِهری‌ها که بَر شاهنامه و دوستدارانِ شاهنامه رفته است، خاطِره‌ها دارَند!
همۀ ما، از آن روزها و آن سوزها، یادها و یادگارها داریم. ... چه سالهایِ خاطِره‌انگیزی بود! ... و هَست! ... أَصلًا کِی و کُجایِ تاریخِ سَرزمینِ زَخم۟‌خوردۀ دِل۟شکستۀ ما خاطِره‌انگیز نیست؟! ...!
خودِ مَن بروشَنی به یاد می‌آورَم زمانی را که سالِ دُوُمِ دورۀ راهنمائیِ تَحصیلیِ آن عَهد را در سازمانِ مِلّیِ پَرورِشِ استعدادهایِ درَخشان می‌گذران۟دَم؛ و هَنگامی که مادَرَم، از برایِ پُرس‌وجویِ مَرسوم و به شیوۀ مَعمولِ، أَحوالِ دَرسی و اِنضِباطی‌ام را از أَولیایِ مدرسه جویا شُده بود، أَولیایِ وقتِ مدرسه ـ که از روشَن۟‌بینانِ آن روزها به شُمار می‌رَفتَند و در دَستگاهِ آموزِش و پَروَرِشِ زمان بَراعَتی داشتند ـ گُفته بودند: دَرسش خوب است، مُشکِلِ اِنضِباطی هَم نَدارَد، فَقَط شاهنامه می‌خوانَد!!!
آری؛ شاهنامه‌خواندَن، در چُنین أَنظار، از "مَحذورات"، بَل "مَحظورات" بود، و مَنِ شاهنامه‌خوان، لابُد، عُنصُرِ نامَطلوب. ... این خاطِره، به زمستانِ سالِ 1368 هـ.ش. بازمی‌گردد؛ دُرُست یک سال پیش از آن که به تَعبیرِ آقایِ دکتر أَنوَری، "زُعَما" برایِ بُزُرگداشتِ فردوسی کنگره‌ راه بیندازَند، و بالتَّبَع۟ قَدرَکی مَعلوم شَوَد که فردوسیِ ما آنقَدرها هَم که برخی می‌پنداشته‌اند، "غیرِخودی" نَبوده است.
شَبهایِ هِجر را گُذَراندیم و زنده‌ایم؛
ما را به سخت۟‌جانیِ خود این گُمان نبود! 1 این بیتِ زبانزَد، گویَند که از شَکیبیِ اصفهانی (مُحَمَّدرضا پسَرِ خواجه عبداللهِ إِمامیِ اصفهانی) است که به سالِ ١٠٢٣ هـ.ق. درگذشته است. شَکیبی، اصفهانیّ‌الأَصل ولی باشَندۀ روزگارِ رونَقِ فرهنگیِ هرات بوده است. ... راستی، اگر جُز هَمین بیتِ ساده ولی دِلپَسَند را نَسُروده بود، از برایِ گُواهیِ شاعِری‌اش کفایَت نمی‌کَرد؟!
خَیال می‌کُنَم در گُفتاری که از آقایِ دکتر أَنوَری آوردَم، آن جُملۀ «دَر جِدالی که میانِ فردوسی و تُندروان درگرفت، فردوسی پیروز شُد»، أَهَمّیَّتِ بسیار دارَد؛ چون تنها واگویه‌گرِ یک واقعه یا حِکایَتگرِ یک خاطِره نیست؛ بَلکه حکایَتگرِ سَخت۟‌جانی و ماندگاریِ فَرهَنگِ عَمیق و عَریقِ ماست، و نمودی از پایداری و بَرقَراریِ سَروِ سَرفراز و شاداب و ریشه‌دَرآبِ هُویَّتِ ایرانشَهری در بَرابَرِ کوتَه‌اندیشی‌ها و تَنگ۟‌نَظَری‌ها.

۱. این بیتِ زبانزَد، گویَند که از شَکیبیِ اصفهانی (مُحَمَّدرضا پسَرِ خواجه عبداللهِ إِمامیِ اصفهانی) است که به سالِ ١٠٢٣ هـ.ق. درگذشته است. شَکیبی، اصفهانیّ‌الأَصل ولی باشَندۀ روزگارِ رونَقِ فرهنگیِ هرات بوده است. ... راستی، اگر جُز هَمین بیتِ ساده ولی دِلپَسَند را نَسُروده بود، از برایِ گُواهیِ شاعِری‌اش کفایَت نمی‌کَرد؟!
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۳