در ماهنامه مِهرنامه (س5، تیرماهِ 1393ﻫ .ش./ ش 36، صص 88 ـ90) مصاحبهای دیدم با یک «استادِ دانشگاهِ تهران» درباره جماعتِ پیکارجویِ فتنهآفرینِ این روزها، موسوم به «داعش» (به قول خودشان: دولتِ إِسلامیِ عراق و شام). عنوانِ مصاحبه، توجّه برانگیز و تَعَجُّبآور بود: «أشعریهایِ تکفیری».
همین عنوان سبب شد تا مصاحبه را به خواندن بگیرم؛ زیرا میدانستم پیکارجویانی چون «داعش»، أَشعَری مذهب نیستند و اکنون مستَفسِر بودم که در بحث از «داعش»، از کدام «أَشعریهایِ تکفیری» سخن میورد.
از همان نخستین سطورِ مصاحبه، «استادِ دانشگاهِ تهران»، شگفتیِ مرا دوچندان کرد. وی میگوید: «داعش در واقع دنبالههایِ جریان وهّابیّت است ... أَصلِ ایدئولوژیشان وهّابیّت است و به جریانِ سلفیگریِ ابنِ تیمیّه و أحمد بنِ حنبل بازمیگردد.» و بلافاصله میافزاید: «داعشیها در أصول أشعریمسلک هستند.» (ص 88)!
آیا براستی «استادِ دانشگاهِ تهران»، مانندِ بعضِ عوامِ منتسب به عِلم که همه سُنّیان را أَشعَری یا معتزلی میدانند و لاغیر، تصوّر میکُنَد که «جریانِ سلفیگریِ ابن تیمیّه و أحمد بنِ حنبل» به مذهبِ «أشعری» منسوب است؟!؟!
«داعش» نه تنها «أَشعری» به حساب نمیآید، یک گروه سَلَفیِ عادی هم نیست. حتّی با وهابیّانِ عربستان هم تفاوتهایِ جدّی دارد و در نوعِ تَلَقّیاش از سَلَفیگری بسیار تُندروتر و إِفراطیتر و شاذتر است.
جَرَیانهایِ سَلَفیِ میراثبَرِ أَحمد بنِ حَنبَل و ابنِ تیمیّه، طیفِ وسیعی از أَصحابِ اندیشههایِ گوناگون و تفسیرهای مختلف را در بر می¬گیرد و پاره¬ای از طیفهایِ نواندیشتر و روشن اندیشترِ این جَرَیان أَحیانًا به ما شیعیان نیز رویکردِ آشتی جویانه داشتهاند و در عرصه «تقریب بینِ مذاهب» شرکت جُستهاند.
وانگهی، به هر روی، داعشیها، سَلَفیاند، نه «أَشعری»، آن هم سَلَفیهایِ بسیار متفاوتِ هنگامهگر و تُندرو و خونریز.
خودِ «استادِ دانشگاه تهران» در همان صفحه همان مصاحبه گفته است: «داعش، مذاهبی که بعد از صدر إسلام پیدا شدهاند را بدعت میداند» (ص 88).
خوب، مذهبِ أشعری به أبوالحسن علیّ بن إسماعیل بنِ إسحاقِ أشعری برمیگردد که به سال 324 ﻫ . ق. درگذشته است. این مَرد ـ هم چُنان که دیده میشود ـ هم خودش و هم مذهبش «بعد از صدر إسلام پیدا شدهاند»! حال آیا داعشیها از این موضوع بی خبر بوده و بر أثرِ همین تاریخمَدانی، ـ بر حَسَبِ ادّعایِ استادـ به مذهب ِ «أشعری» روی آوردهاند؟! (در این صورت، برایِ افزایش آگاهیهایِ تاریخیِ گروهِ «داعش» و رفعِ هرگونه سوءِ تفاهم، بهتر نیست سَرانِ این گروه را برای تحصیل و دانشافزائی به «دانشگاهِ تهران» دعوت کنیم تا لاأَقل خبر پیدا کنند که «أَبوالحسن أَشعَری» چه قدر با «صدرِ إسلام» فاصله داشته است؟!)
«استادِ دانشگاهِ تهران» در همان مصاحبه میگوید: « داعشیها چون رویکردِ عقلانی ندارند، میگویند خودمان اجتهاد میکنیم» (ص 88).
من دقیقًا معنا و مفهومِ این عبارت را نفهمیدم، و خاصّه این که از کِی تا به حال فقدانِ فعّالیّتِ عقلانیِ جدّی، به «اجتهاد» و استنباط میانجامد! ، بر مُخلِص معلوم نشد.
به هر روی، شاید کسی از این جمله چُنین دریابد که: کسانی که رویکردِ عَقلانی ندارند، خودشان به اجتهاد روی میآورند، و کسانی که رویکردِ عَقلانی دارند، از کسانی که به اجتهادِ روی آوردهاند تقلید میکنند. یا به طورِ واضحتر: کسانی که رویکردِ عَقلانی دارند، از کسانی که رویکردِ عقلانی ندارند، تقلید میکنند!! یا چیزی شبیهِ به این!
اگر خواننده از این لوازم و نتایجِ غریبِ آن سخن عجیب در شگفت شده است، بدانَد که این هنوز چیزی نیست، و در فضایِ مصاحبه یاد شده حتّی مرزهایِ زمانی هم درنوردیده میشود، و از جمله از قول «استاد دانشگاهِ تهران» میخوانیم:
«عمده کشتارهایی که طیِ دو قرنِ اخیر و سالهایِ گذشته اتّفاق افتاده در ادامه حرکتِ بن لادن و در داخلِ کشورهایِ إِسلامی بوده است.» (ص 88)!
فهمِ این که چگونه کشتارهایِ 200 سالِ پیش در «إدامه حرکتِ بن لادن» است ـ که به همین بیست سالِ أخیر مربوط میشودـ ، اگر نیاز به همان تحصیلاتِ تاریخی ـ که نه ما داریم و نه داعشیها! ـ نداشته باشد، بیتردید محتاجِ تَخَصّص در فقه اللّغه و «اجتهاد» ی بیش از حد پویا در معنای واژه«إدامه» است (که بتوانَد یکسرهِ مفهومِ آن را زیر و زبر کُنَد)!!
این ریشهیابیِ لُغوی را نمیدانم، أمّا ریشهیابیِ تاریخی و فکریِ گروه «داعش»، چیزی است که «استادِ دانشگاهِ تهران» به آن توجّه دارد:
وی، رویکردِ داعشیها را در بابِ دنیایِ امروز، «در واقع همان إدامه دیدگاههایِ رشید رضا» میداند (ص 89)؛ ولی اندکی سپستر (ص 90)، داعشیها را به «سیّد قطب» نزدیکتر میشمارد و تصریح میکند که « ... آموزههایِ سیّد قطب در این گروههایِ سلفی [= سَلَفیانِ معاصرِ خاورمیانه ـ از جمله داعش ـ ] بیشتر مشاهده میشود.» (ص 90). در إدامه نیز پایِ سیّد قطب را بیش از پیش به میدان باز میکُنَد (همان ص).
کسانی که با رویکردهایِ گوناگونِ سَلَفیگریِ معاصر آشنا باشند، نیک میدانند که میانِ رویکردِ أَمثالِ «داعش» با رویکردِ أَمثالِ «سیّد قطب» چه فاصله مُعتَنابهی هست؛ ولی از «استادِ دانشگاهِ تهران» که سَلَفیهایِ پیروِ ابنِ تیمیّه را «أشعری مسلک» میپندارد، بیهوده در این زمینه تَوَقُّعی نباید داشت!
همین «استادِ دانشگاهِ تهران»، در همین مصاحبه (ص 89)، «إِخوان المسلمین» را «در مصر» به عنوانِ یک «جریانِ میانهرو» یاد میکند و گویا خبر ندارد که سیّدِ قطب را با همین جریان نسبت است، نه با أمثالِ «داعش».
نکته بدیعتر از اینها، آن است که «استادِ دانشگاهِ تهران» میگوید: «سلفیها، فرهنگ و نگاهِ قبیلهای دارند و چون بدوی، بیسواد و از طبقاتِ پایینِ جامعه هستند، ... » (إلَخ) (ص 90)
توجّه میفرمائید که «استادِ دانشگاهِ تهران» هزاران جِلد تصحیح و تألیف و ترجَمه سَلَفیانِ مصر و شام و ... را آثارِ إنسانهائی «بدوی» و «بیسواد» تلّقی میکند؛ هرچند از بُن، بعید است او دامنه فعّالیّتِ مطبوعاتی و دانشگاهی و ... و ... یِ سَلَفیانِ زمانِ ما را بشناسد و از صدها ناشرِ سَلَفیِ فعّال و أَثرگذار اطّلاعی داشته باشد و ... !
«استادِ دانشگاهِ تهران» خصوصًا درباره «داعش» میگوید: «آنها هر پدیدهای که در قرونِ اخیر إیجاد شده ... را کفر، ضلالت [در متنِ مجلّه: «ظلالت»!] و بدعت میدانند و با آن مخالف هستند.» ( ص 89)؛ و البتّه همین رویکرد را إدامه رویکردِ «رشید رضا»، یعنی صاحبِ تفسیرِ المَنار، قَلَمداد میکند (همان ص ).
مَن بنده جَسارت نمیکنم، ولی متعجِّبَم که چگونه مصاحبهگر جَسارت نکرده و نگفته: استاد! اگر پدیدههایِ قرونِ أخیر را داعش بدین اندازه مطرود و منفور میدارد، چگونه از سلاحهایِ جدید و از رایانه و ... و ... به طورِ وسیع استفاده میکند؟! آیا اینها کفر و ضلالت [یا به قولِ دو جایِ متنِ چاپی: «ظلالت»!!] نبوده و نیست؟!
دریغ است یک چشمه از شیعه شناسیِ «استادِ دانشگاهِ تهران» را نیز نقل نکنم ـ یا به تعبیرِ درستتر: «شیعه ستیز شناسی» یِ او را ـ :
«استادِ دانشگاهِ تهران» در همان مصاحبه میگوید:
«بنیادگرایان [؟!] از زمانِ ابنِ تیمیّه معتقد بودند که شیعیان مشرک هستند؛ زیرا اولا به پیامبر و ائمه متوسل میشوند و شفاعت میخواهند و ثانیا برایشان گنبد میسازند.» (ص 88).
میبینید رُکنِ دومِ نِزاع، بِنا بر این تقریر، به نحوه معماری راجِع بوده است. یعنی اگر یک معمارِ مبتکر میآمد و به جایِ «گنبد» ساختن در حرمهایِ مطهّر، از سقفِ مُسَطَّح استفاده میکرد، دیگر دعوائی در کار نبود! به همین راحتی!
با خواندنِ مصاحبه «استادِ دانشگاهِ تهران» میتوان به خیلی چیزها فکر کرد و به یادِ خیلی چیزها افتاد. مثلًا شاید کسی فکر کند: آخر مگر مصاحبه کردن، آن هم با این سَعَه اطّلاع، إِلزامی بوده است؟ گیرم مصاحبه کردن إلزامی بوده، چاپ کردنش که إلزامی نبوده؟ شاید چاپ کردن هم إجباری بوده، ولی ویراستاریِ علمی و محتوائی که ممنوع نیست! ما هم که بحمدلله «داعش» نیستیم که مثلًا پدیدههائی چون ویراستاری و بازبینیِ مرسوم در عرصه رسانههایِ جدید را «کفر و ضلالت و بدعت» (وقرتی بازی!) بدانیم!! ... .
به همه اینها میتوان اندیشید ولی من به حکایتی میاندیشم که راغب اصفهانی در مُحاضَرات الأُدَباء و مُحاوُرات البُلَغاء خویش آورده است و جَنابِ مُلّا محمّد صالح قزوینی (معروف به: روغنی) در کتاب نوادر (تصحیح أَحمدِ مجاهد، چ: 1، ص 327) مضمونِ آن را اینگونه به فارسی تحریر فرموده:
«کسی پیشِ جعفر بنِ سلیمان شهادت به کفرِ مردی میداد و گفت: بدُرُستی که او خارجیِ معتزلیِ ناصِبیِ حَروریِ جَبریِ رافِضی است! نا سزا میگوید علیّ بن خطّاب و عمرو بن أبی قُحافه و عثمان بن أبیطالب و أَبابکر بنِ عفّان را! و دشنام میدهد حَجّاج را که کوفه را خراب کرد بر سَر أَبی سُفیان!!
جعفر گفت: نمیدانم حَسَد بر کدام کمالِ تو بِبَرم: بر علمِ تو به أَنساب، یا به أَدیان، یا به مَقالات؟
گفت: خداوند أمیرالمؤمنین را إصلاح کند! از کتابخانه بیرون نیامدم تا این علوم تمام بخواندم!!»
حالا حکایتِ ماست!
اطّلاعاتی که درباره این «تکفیرهایِ أشعری» و «بنیادگرایان» و «إخوان المسلمین» و «شیعیان» و «ابن تیمیّه» و «رشید رضا» و «گنبد» و ... در آن مصاحبه مییابیم، مثلِ آگاهیهایِ درهَم و بَرهَمی است که از «چرخ گوشت» رَد شده باشد:
مِلَل و نِحَلِ چَرخ کرده بی استخوان!!
همین عنوان سبب شد تا مصاحبه را به خواندن بگیرم؛ زیرا میدانستم پیکارجویانی چون «داعش»، أَشعَری مذهب نیستند و اکنون مستَفسِر بودم که در بحث از «داعش»، از کدام «أَشعریهایِ تکفیری» سخن میورد.
از همان نخستین سطورِ مصاحبه، «استادِ دانشگاهِ تهران»، شگفتیِ مرا دوچندان کرد. وی میگوید: «داعش در واقع دنبالههایِ جریان وهّابیّت است ... أَصلِ ایدئولوژیشان وهّابیّت است و به جریانِ سلفیگریِ ابنِ تیمیّه و أحمد بنِ حنبل بازمیگردد.» و بلافاصله میافزاید: «داعشیها در أصول أشعریمسلک هستند.» (ص 88)!
آیا براستی «استادِ دانشگاهِ تهران»، مانندِ بعضِ عوامِ منتسب به عِلم که همه سُنّیان را أَشعَری یا معتزلی میدانند و لاغیر، تصوّر میکُنَد که «جریانِ سلفیگریِ ابن تیمیّه و أحمد بنِ حنبل» به مذهبِ «أشعری» منسوب است؟!؟!
«داعش» نه تنها «أَشعری» به حساب نمیآید، یک گروه سَلَفیِ عادی هم نیست. حتّی با وهابیّانِ عربستان هم تفاوتهایِ جدّی دارد و در نوعِ تَلَقّیاش از سَلَفیگری بسیار تُندروتر و إِفراطیتر و شاذتر است.
جَرَیانهایِ سَلَفیِ میراثبَرِ أَحمد بنِ حَنبَل و ابنِ تیمیّه، طیفِ وسیعی از أَصحابِ اندیشههایِ گوناگون و تفسیرهای مختلف را در بر می¬گیرد و پاره¬ای از طیفهایِ نواندیشتر و روشن اندیشترِ این جَرَیان أَحیانًا به ما شیعیان نیز رویکردِ آشتی جویانه داشتهاند و در عرصه «تقریب بینِ مذاهب» شرکت جُستهاند.
وانگهی، به هر روی، داعشیها، سَلَفیاند، نه «أَشعری»، آن هم سَلَفیهایِ بسیار متفاوتِ هنگامهگر و تُندرو و خونریز.
خودِ «استادِ دانشگاه تهران» در همان صفحه همان مصاحبه گفته است: «داعش، مذاهبی که بعد از صدر إسلام پیدا شدهاند را بدعت میداند» (ص 88).
خوب، مذهبِ أشعری به أبوالحسن علیّ بن إسماعیل بنِ إسحاقِ أشعری برمیگردد که به سال 324 ﻫ . ق. درگذشته است. این مَرد ـ هم چُنان که دیده میشود ـ هم خودش و هم مذهبش «بعد از صدر إسلام پیدا شدهاند»! حال آیا داعشیها از این موضوع بی خبر بوده و بر أثرِ همین تاریخمَدانی، ـ بر حَسَبِ ادّعایِ استادـ به مذهب ِ «أشعری» روی آوردهاند؟! (در این صورت، برایِ افزایش آگاهیهایِ تاریخیِ گروهِ «داعش» و رفعِ هرگونه سوءِ تفاهم، بهتر نیست سَرانِ این گروه را برای تحصیل و دانشافزائی به «دانشگاهِ تهران» دعوت کنیم تا لاأَقل خبر پیدا کنند که «أَبوالحسن أَشعَری» چه قدر با «صدرِ إسلام» فاصله داشته است؟!)
«استادِ دانشگاهِ تهران» در همان مصاحبه میگوید: « داعشیها چون رویکردِ عقلانی ندارند، میگویند خودمان اجتهاد میکنیم» (ص 88).
من دقیقًا معنا و مفهومِ این عبارت را نفهمیدم، و خاصّه این که از کِی تا به حال فقدانِ فعّالیّتِ عقلانیِ جدّی، به «اجتهاد» و استنباط میانجامد! ، بر مُخلِص معلوم نشد.
به هر روی، شاید کسی از این جمله چُنین دریابد که: کسانی که رویکردِ عَقلانی ندارند، خودشان به اجتهاد روی میآورند، و کسانی که رویکردِ عَقلانی دارند، از کسانی که به اجتهادِ روی آوردهاند تقلید میکنند. یا به طورِ واضحتر: کسانی که رویکردِ عَقلانی دارند، از کسانی که رویکردِ عقلانی ندارند، تقلید میکنند!! یا چیزی شبیهِ به این!
اگر خواننده از این لوازم و نتایجِ غریبِ آن سخن عجیب در شگفت شده است، بدانَد که این هنوز چیزی نیست، و در فضایِ مصاحبه یاد شده حتّی مرزهایِ زمانی هم درنوردیده میشود، و از جمله از قول «استاد دانشگاهِ تهران» میخوانیم:
«عمده کشتارهایی که طیِ دو قرنِ اخیر و سالهایِ گذشته اتّفاق افتاده در ادامه حرکتِ بن لادن و در داخلِ کشورهایِ إِسلامی بوده است.» (ص 88)!
فهمِ این که چگونه کشتارهایِ 200 سالِ پیش در «إدامه حرکتِ بن لادن» است ـ که به همین بیست سالِ أخیر مربوط میشودـ ، اگر نیاز به همان تحصیلاتِ تاریخی ـ که نه ما داریم و نه داعشیها! ـ نداشته باشد، بیتردید محتاجِ تَخَصّص در فقه اللّغه و «اجتهاد» ی بیش از حد پویا در معنای واژه«إدامه» است (که بتوانَد یکسرهِ مفهومِ آن را زیر و زبر کُنَد)!!
این ریشهیابیِ لُغوی را نمیدانم، أمّا ریشهیابیِ تاریخی و فکریِ گروه «داعش»، چیزی است که «استادِ دانشگاهِ تهران» به آن توجّه دارد:
وی، رویکردِ داعشیها را در بابِ دنیایِ امروز، «در واقع همان إدامه دیدگاههایِ رشید رضا» میداند (ص 89)؛ ولی اندکی سپستر (ص 90)، داعشیها را به «سیّد قطب» نزدیکتر میشمارد و تصریح میکند که « ... آموزههایِ سیّد قطب در این گروههایِ سلفی [= سَلَفیانِ معاصرِ خاورمیانه ـ از جمله داعش ـ ] بیشتر مشاهده میشود.» (ص 90). در إدامه نیز پایِ سیّد قطب را بیش از پیش به میدان باز میکُنَد (همان ص).
کسانی که با رویکردهایِ گوناگونِ سَلَفیگریِ معاصر آشنا باشند، نیک میدانند که میانِ رویکردِ أَمثالِ «داعش» با رویکردِ أَمثالِ «سیّد قطب» چه فاصله مُعتَنابهی هست؛ ولی از «استادِ دانشگاهِ تهران» که سَلَفیهایِ پیروِ ابنِ تیمیّه را «أشعری مسلک» میپندارد، بیهوده در این زمینه تَوَقُّعی نباید داشت!
همین «استادِ دانشگاهِ تهران»، در همین مصاحبه (ص 89)، «إِخوان المسلمین» را «در مصر» به عنوانِ یک «جریانِ میانهرو» یاد میکند و گویا خبر ندارد که سیّدِ قطب را با همین جریان نسبت است، نه با أمثالِ «داعش».
نکته بدیعتر از اینها، آن است که «استادِ دانشگاهِ تهران» میگوید: «سلفیها، فرهنگ و نگاهِ قبیلهای دارند و چون بدوی، بیسواد و از طبقاتِ پایینِ جامعه هستند، ... » (إلَخ) (ص 90)
توجّه میفرمائید که «استادِ دانشگاهِ تهران» هزاران جِلد تصحیح و تألیف و ترجَمه سَلَفیانِ مصر و شام و ... را آثارِ إنسانهائی «بدوی» و «بیسواد» تلّقی میکند؛ هرچند از بُن، بعید است او دامنه فعّالیّتِ مطبوعاتی و دانشگاهی و ... و ... یِ سَلَفیانِ زمانِ ما را بشناسد و از صدها ناشرِ سَلَفیِ فعّال و أَثرگذار اطّلاعی داشته باشد و ... !
«استادِ دانشگاهِ تهران» خصوصًا درباره «داعش» میگوید: «آنها هر پدیدهای که در قرونِ اخیر إیجاد شده ... را کفر، ضلالت [در متنِ مجلّه: «ظلالت»!] و بدعت میدانند و با آن مخالف هستند.» ( ص 89)؛ و البتّه همین رویکرد را إدامه رویکردِ «رشید رضا»، یعنی صاحبِ تفسیرِ المَنار، قَلَمداد میکند (همان ص ).
مَن بنده جَسارت نمیکنم، ولی متعجِّبَم که چگونه مصاحبهگر جَسارت نکرده و نگفته: استاد! اگر پدیدههایِ قرونِ أخیر را داعش بدین اندازه مطرود و منفور میدارد، چگونه از سلاحهایِ جدید و از رایانه و ... و ... به طورِ وسیع استفاده میکند؟! آیا اینها کفر و ضلالت [یا به قولِ دو جایِ متنِ چاپی: «ظلالت»!!] نبوده و نیست؟!
دریغ است یک چشمه از شیعه شناسیِ «استادِ دانشگاهِ تهران» را نیز نقل نکنم ـ یا به تعبیرِ درستتر: «شیعه ستیز شناسی» یِ او را ـ :
«استادِ دانشگاهِ تهران» در همان مصاحبه میگوید:
«بنیادگرایان [؟!] از زمانِ ابنِ تیمیّه معتقد بودند که شیعیان مشرک هستند؛ زیرا اولا به پیامبر و ائمه متوسل میشوند و شفاعت میخواهند و ثانیا برایشان گنبد میسازند.» (ص 88).
میبینید رُکنِ دومِ نِزاع، بِنا بر این تقریر، به نحوه معماری راجِع بوده است. یعنی اگر یک معمارِ مبتکر میآمد و به جایِ «گنبد» ساختن در حرمهایِ مطهّر، از سقفِ مُسَطَّح استفاده میکرد، دیگر دعوائی در کار نبود! به همین راحتی!
با خواندنِ مصاحبه «استادِ دانشگاهِ تهران» میتوان به خیلی چیزها فکر کرد و به یادِ خیلی چیزها افتاد. مثلًا شاید کسی فکر کند: آخر مگر مصاحبه کردن، آن هم با این سَعَه اطّلاع، إِلزامی بوده است؟ گیرم مصاحبه کردن إلزامی بوده، چاپ کردنش که إلزامی نبوده؟ شاید چاپ کردن هم إجباری بوده، ولی ویراستاریِ علمی و محتوائی که ممنوع نیست! ما هم که بحمدلله «داعش» نیستیم که مثلًا پدیدههائی چون ویراستاری و بازبینیِ مرسوم در عرصه رسانههایِ جدید را «کفر و ضلالت و بدعت» (وقرتی بازی!) بدانیم!! ... .
به همه اینها میتوان اندیشید ولی من به حکایتی میاندیشم که راغب اصفهانی در مُحاضَرات الأُدَباء و مُحاوُرات البُلَغاء خویش آورده است و جَنابِ مُلّا محمّد صالح قزوینی (معروف به: روغنی) در کتاب نوادر (تصحیح أَحمدِ مجاهد، چ: 1، ص 327) مضمونِ آن را اینگونه به فارسی تحریر فرموده:
«کسی پیشِ جعفر بنِ سلیمان شهادت به کفرِ مردی میداد و گفت: بدُرُستی که او خارجیِ معتزلیِ ناصِبیِ حَروریِ جَبریِ رافِضی است! نا سزا میگوید علیّ بن خطّاب و عمرو بن أبی قُحافه و عثمان بن أبیطالب و أَبابکر بنِ عفّان را! و دشنام میدهد حَجّاج را که کوفه را خراب کرد بر سَر أَبی سُفیان!!
جعفر گفت: نمیدانم حَسَد بر کدام کمالِ تو بِبَرم: بر علمِ تو به أَنساب، یا به أَدیان، یا به مَقالات؟
گفت: خداوند أمیرالمؤمنین را إصلاح کند! از کتابخانه بیرون نیامدم تا این علوم تمام بخواندم!!»
حالا حکایتِ ماست!
اطّلاعاتی که درباره این «تکفیرهایِ أشعری» و «بنیادگرایان» و «إخوان المسلمین» و «شیعیان» و «ابن تیمیّه» و «رشید رضا» و «گنبد» و ... در آن مصاحبه مییابیم، مثلِ آگاهیهایِ درهَم و بَرهَمی است که از «چرخ گوشت» رَد شده باشد:
مِلَل و نِحَلِ چَرخ کرده بی استخوان!!
يكشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۲:۳۹