( فائتِ مقالتِ «هِندویی نَفْط‎اندازی هَمی آموخت.../ گِرهْگُشائی از یک حکایتِ گُلستانِ سعدی » )

مقالۀ « هِندویی نَفْط‎اندازی هَمی آموخت.../گِرهْگُشائی از یک حکایتِ گُلستانِ سعدی » که به همین قَلَم در« جشنْ نامه[ یِ ] آیت الله1
کذا فی المَطبوع ! ؛ وإِلّا این أَبْجَدْخوان می دانَد که «
آیة الله» و «حُجَّة الإِسلام» را به تاءِ کشیده نوشتن ، خِلافِ صَواب است و نَقضِ مَعهودِ جَهابِذَۀ کُتّاب و خداوندگارانِ آداب !!... .گلستانِ بی خَزانِ شیخِ شیراز ، سَعدی ـ رَحمَةُ اللهِ عَلَیه ـ ؛ و خدای را سپاس که مقبولِ طبعِ مردمانِ صاحِبنَظَر افتاد .

در آن مقام ، یکی ازمؤیِّداتِ مُدَّعا و فَردی از شواهِدِ آشنائیِ شیخِ شیرینْ سخنِ شیراز با آن بازی و تَردَستیِ ویژه که ما مُفادِ «نَفط اندازی» اش قَلَم دادیم ، در تَضاعیفِ بَسطِ مَقال و گرماگرمِ إِیضاحِ مَرام ، از قَلَم افتاد . اینک و در این یادداشت به تدارُک و اِستِدراکِ آن فِقْره و پاره ای توضیحات در بابِ آن اهتمام خواهد رفت ؛ و مِنَ اللهِ التَّوفیق و عَلَیهِ التُّکلان !

*** *** ***

سعدی در قطعاتِ خود ( کلّیّات ، چ أَمیرکبیر ، ص 664 ) این دو بیت را نیز دارد :

بَس ای غلامِ بَدیع الجَمالِ شیرینْ کار
که سوزِ عشقِ تو انداخت در جهان آتش
به نَفطِ گَنده چه حاجت که بر دهان گیری
تو را خود از لَبِ لَعْلست در دهان آتش

در ویراستِ زنده یاد ذُکاءالمُلک محمّدعلیِ فُروغی ( همان ، همان ص ، هامِش ) ، از برایِ « که بر دهان گیری » ، نُسخه بَدَلِ « که در دهان داری » مذکورست .
در هامشِ این دو بیت نیز مَرقوم داشته اند :
« این قطعه را ظاهرًا در وصف پسری نفط انداز فرموده » .

آری ، این ، وصفِ همان نمایش و بازیِ « نَفط اندازی » است که در حکایتِ گلستان نیز مَطمَحِ نَظَر بوده است .

شادروان دکتر محمّدجعفرِ محجوب ، در مَقالَتی بسیار خواندنی و سودبَخش که زیرِ نامِ زبانِ سعدی و پیوندِ آن با زندگی پَرداخته است ـ و همین أَواخِر در مجموعی از گفتارهایِ آن استادِ فقید تحتِ عنوانِ از هفت پیکر تا هشت بهشت بازچاپ گردیده ( البتّه با نادُرُستیهایِ حروفنگاشتیِ چشم آزار و به طَرزی ناخوش ! ) ـ ، این شعرِ سعدی را یاد کرده و نوشته است :

« کسانی که به اروپا ، خاصه به فرانسه و پاریس مسافرت کرده و ساعتی چند را با نشستن در قهوه خانه های زیبای آن گذرانیده اند ، می دانند که گروهی هنرمندان و نمایشگران دوره گرد می آیند و به آرزوی دریافت پولی اندک ، در برابر آنان نمایش می دهند . یک نوع از این نمایشگران کسی ( معمولًا جوانی ) است که شیشه ای پر از بنزین در دستی و شعله ای کوچک به دست دیگر دارد . در برابر تماشاییان جرعه ای از بنزین را در دهان خود می گیرد و بآهستگی آن را در برابر شعلۀ کوچک افروخته می دمد و لهیبی دراز پدید می آورد . ظاهرًا این نمایش بسیار قدیم است و در عصر سعدی نیز سابقه داشته ، چه در میان بیتهای پراکندۀ وی می خوانیم :

بس، ای غلام بدیع الجمال شیرینکار
که سوزعشق تو انداخت در جهان آتش
به نفط گنده چه حاجت که در دهانگیری
تو را خود از لب لعل است در دهان آتش»

( از هفت پیکر تا هشت بهشت ، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ مُروارید ، 1393 هـ . ش . ، ص 218 ).

مرحومِ دکتر مَحجوب در حاشیۀ گفتارِ خویش نوشته است :
«این قطعه را در کلیات سعدی چاپ امیرکبیر ، که از روی نسخۀ شادروان فروغی به طبع رسیده است نیافتم . لیکن آن را در چاپهای دیگر کلیات سعدی دیده و به خاطر سپرده بودم و در اینجا نیز از حافظه نقل کردم . از این روی ممکن است در نقل بعضی کلمات تحریفی روی داده باشد که به هیچ روی نمی توان به حافظه اعتماد کرد ! »
( همان ، همان ص ، هامِش ).


بر خِلافِ نَظَرِ زنده یاد مَحجوب ـ و آنسان که آوردیم ـ ، این قطعه در کلّیّاتِ سَعدی یِ چاپِ أَمیرکبیر آمده است ؛ ولی إِشکالِ کار آنجاست که در ترتیبِ ویراستِ ذُکاء المُلکِ فروغی ، قطعه هایِ عِشقی و غنائی را از دیگر قطعه ها جُدا کرده و در پیِ غَزَلیّاتِ عاشقانه و ترجیعاتِ تغزُّلی آورده اند ؛ و همین ای بَسا مُراجعان را در غَفلت افگَنَد ، چُنان که نتوانَند قطعۀ موردِ نظرِ خود را در میانِ بخشِ عمدۀ قطعاتِ شیخ که در جایِ دیگر آمده است بازیابند . از همین روست که شادروان محجوب قطعۀ موردِ نظرش را در ویراستِ یادشده نیافته است؛ و هم از این رویْ بود که نگارنده به هنگامِ تحریرِ آن گفتار هرچه به دنبالِ قطعه ای با ردیفِ «آتش» که می دانست بر چُنین مضمونی اشتمال دارد گشت ، آن را نیافت و در خَیالِ خویش، «حافظه» را به تَلْبیس و تَخْلیط مُتَّهَم داشت و گمان بُرد که شاید در این میان از بُن تَوَهُّمی رُخ داده باشد .

باری ، اکنون که آن را یافته ام ، دَریغَم آمد که این گواه نیز بر آن همه افزوده نیاید .

  • کذا فی المَطبوع ! ؛ وإِلّا این أَبْجَدْخوان می دانَد که «
پنجشنبه ۲۵ دي ۱۳۹۳ ساعت ۰:۴۶