باِحْتِمال در سَدۀ أَخیرِ تاریخِ فرهنگِ ما ، مِعْراجُ السَّعادَه یِ مُلّا أَحمدِ نَراقی ( 1185 ـ 1245 هـ . ق . ) ـ رِضوانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ ، شایعْترین و مُتَداوَلْ ترین کتابِ أَخلاقیِ دینی بوده است ، و نامِ ملّا أَحمدِ نراقی ـ هرچند که وی پدیدآورندۀ آثارِ گوناگونِ پُرشماری است ـ از برایِ تودۀ مردمانِ کتابْخوان و کتابْ دیده ، بیش از هرچیزِ دیگر ، تَداعیگرِ مِعراجُ السَّعادَه است .
این که چرا مِعراجُ السَّعادَه در میانِ کتابهایِ پُرشمارِ دینی بدین پایه از رَواج و مقبولیَّتِ عُمومی دست یافته و بارها و بارها ـ از روزگارِ چاپِ سنگی تا کنون ـ متنِ کاملِ آن یا گُزیده هائی از آن به چاپ و بازچاپ رسیده و پایش به خانه هایِ عمومِ متدیِّنانِ أَهلِ خطّ و رَبط بازشُده است ، نکتۀ قابلِ تأَمّلی است که موضوعِ سخنِ کنونیِ من نیست .
آنچه در اینجا بدان می پردازم ، تأمُّلی است بسیارکوتاه در این معنی که آیا مِعراجُ السَّعاده ، یا دُرُست تر بگویم : رِوایتی از أَخلاقِ إِسلامی که مؤَلَّفاتی چون مِعراجُ السَّعادَه آن را نمایندگی می کنند ، درخورِ این اندازه إِقبال و اعتنا و اعتماد هست ؟ ...
بهترست سخن را از این پُرسش بیاغازیم که : مِعراجُ السَّعاده چگونه کتابی است ؟
گفته اند ـ و دُرُست هم گفته اند ـ که : مِعراجُ السَّعادَه یِ ملّا أَحمدِ نَراقی در واقع تَحریر و تَلخیصی است از کتابی مبسوطْ تَر که پدرِ وی ، مرحومِ ملّا مَهدیِ نَراقی ( ف : 1209هـ . ق . )، در همین موضوعِ أَخلاقِ إِسلامی تألیف کرد و آن را جامع السَّعادات نامید . البتّه در این تحریر و تلخیص ، قلمِ ملّا أَحمدِ نَراقی از تصرّف و تغییر و افزایش نیز إِبا نداشته است ؛ لیک عُمدۀ مطالب از همان کتابِ والدِ ماجِدش مأخوذ است .
جامع السَّعاداتِ ملّا مَهدیِ نَراقی هم به نوبۀ خود عُمدةً بر سَرِ سُفرۀ کتابی دیگر نشسته و بسیاری از مَضامین و مَوادِّ خود را از کتابی دیگر وام کرده است ، البتّه نه چُنان که تلخیص و تحریرِ آن کتاب در شمار آید . آن کتابِ دیگر ، إِحیاء علومِ الدّینِ أَبوحامدِ غَزّالی ( ف : 505 هـ . ق . ) ، دانشمندِ نامیِ مُتَصَوِّفِ شافعیٖ مَذهب ، است که از روزگارِ تألیفش تا همین امروز ، نفوذی کمْ نظیر در فکر و فرهنگِ بیشترینۀ توده هایِ مسلمان داشته و سُنّی و شیعه را ـ چه مُستقیم و چه مَعَ الواسطه ـ تحتِ تأثیرِ خود قرار داده است . داستانِ تأثیرِ غزّالی وإِحیاء علومِ الدّینِ او بر حیاتِ فکری و فرهنگیِ مسلمانان ، حکایتی دراز است که ما را از أدایِ مقصودِ کنونیِ خویش باز خواهد داشت ؛ و چون در این زمینه به عربی و حتّیٰ فارسی کتاب و مقالۀ مستقل نوشته شده است ، عِجالةً خوض در آن بر ما فریضه نیست .
بر این إِحیاء علومِ الدّین ، از همان زمانِ تألیفش خُرده هایِ بسیار گرفته و رَدّ و نقد و حاشیۀ انتقادی و ... نیز بسیار نوشته اند ؛ که این هم خود داستانی دراز دارد .
در میانِ خُرده هائی که بر إِحیاء علومِ الدّین گرفته اند ، دو نکتۀ عُمده و بسیار مهم هست که به هیچ روی نباید از آنها غافل شُد :
یکی ، آن است که إِحیاء علومِ الدّین ، بی هیچ رودربایستی ، بر قِرائتی صوفیانه از إِسلام اشتمال دارد ، و این قِرائتِ صوفیانه ، گاه چُنان غَلیظ و إِفراطی است که نمی توان آن را بَرتافت . به هر روی ، آنان که به إِسلام نگاهی صوفیانه دارند از این صوفی مَآبیِ إِفراطیِ غزّالی کمتر آزرده می شوند ، ولی ـ حتّیٰ با فَرضِ صَرفِ نَظَر از حقّ یا باطل بودنِ این قِرائت ـ ، بیشترینۀ مسلمانانِ مُتعارَف که إِسلام را بدونِ این عَوارض و افزودنیها می جویند و زندگیِ دینی را به شیوه ای عُرفی تَر پیْ می گیرند ، از شیوۀ دینْ نگریِ غَزّالی بَهرۀ مُنتَظَر را نمی یابند و در نگرشِ دینیِ او نوعی انفعال و رُکود و تَخدیر می بینند که جایِ «اگر» و «مگرِ» فراوان دارد .
نمونۀ نگاهِ پُراِعوِجاجِ غزّالی را در بحثِ وی از «توکُّل» و آدابِ مُتَوَکِّلان می توان دید که موردِ نقد و مُناقَشَۀ جِدّی هم واقع شده است .1
در این باره از جُمله ، نگر : الأَخلاق عند الغزّالی ، الدّکتور زَکی مُبارَک ، ط :1 ( مِصر )، صص 207 ـ 209 ؛ و : نقدِ غزّالی ( تحلیلی از خِرَدوَرزی و دینداریِ إِمام محمّدِ غزّالی ) ، دکتر سَیِّد یحییٰ یثربی ، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ کانونِ اندیشۀ جوان ، 1384 هـ . ش . ، ص 181 ( که باز عمدةً گزارشی است از همان مطالبِ زَکی مُبارَک ـ البتّه با بهره گیری از چاپی دیگر از کتابِ وی ـ ) .

این أَخلاقِ إِسلامی که غَزّالی رِوایت می کند با رُهْبانیَّتِ نکوهیدۀ کلیسائی قَرابت و مانندگیِ بسیار دارد ، و دُرُست به همان سان دورست از أَبعادِ اجتماعیِ إِسلام .2
نیز سنج : نقدِ غزّالی ، ص 182 .

نکتۀ دیگر ، سَهلْ اِنگاریِ غَزّالی در کارِ مَرویّات و مَأثورات است . این دانشمندِ ناموَر ، با همۀ عَظَمَتی که دارد ، به گواهیِ أَهلِ فَن ، در قَلَمروِ علمِ حدیث ، دانِش و بینِشِ چندان ندارد و از همین رویْ در مأثورات و أَحادیثِ فراوانی که در إِحیاء علومِ الدّین آورده ـ و بخشِ بزرگی از مَوادّ و جهَتگیریهایِ آن کتاب از همین مأثورات است ـ ، رَطْب و یابِس و غَثّ و سَمین را در هم آمیخته است ، و حَدیثهایِ نامعتبر ، بل أَحیانًا مَردود و مَجعول ، در کتابِ وی اندکْشمار نیست .
هم نگرشِ صوفیانۀ غَزّالی و قِرائَتِ صوفیانه اش از أَخلاق و زندگیِ مؤمنانه ، و هم مَنقولاتِ دَرهَم و بَرهَم و سُست و بی پایه ای که اینجا و آنجا دَرج کرده ، بر ذهن و زبان و ضَمیرِ کثیری از پَسینیانِ وی بسیار أَثَر گذاشته است ؛ و از آن جُمله ، بر نَراقی هایِ پدر و پسَر .
می گویند که روحِ صوفیانۀ کتابِ غَزّالی ، در جامع السَّعادات و به تَبَعِ آن ، مِعراج السَّعادَه ، تعدیل شده است . آری ، این تا اندازه ای درست است ؛ ولی فقط تا اندازه ای !
أَخلاقی که از جامع السَّعادات و معراج السَّعادَه هم حاصل می شود ، بر سَرِ هم چیزی از جنسِ همان أخلاقِ عُمدةً فردی و اِنفِعالیِ صوفیانه است که اگر گِرِهْگشایِ کارِ زاویه نشینانِ کُنجِ حُجره هایِ اِنزوا بباشد ، در عرصۀ تگاپویِ اجتماعی ، آن هم در این زمانه ، پُر به کار نمی آید .
جامۀ صوفیانه ای که در این تقریرِ أَخلاق ، بر سَرِ نظریّۀ «حدِّ وسطِ» یونانی کشیده شده است ، در فراخنایِ جهد و جِهادِ مؤمنانۀ إِسلامی بَس نابِاَندام و ناموزون می نماید .
اگر کتابهائی چون جامع السَّعادات و مِعراج السَّعادَه را خوانده باشید ، باِحْتِمال تصدیق می فرمائید که « شخصیَّتِ أَخلاقی » یِ مقبول در کُلّیّتِ این کتابها ـ و نه پاره ای از مُفرَداتشان ـ ، کسی است از سِنخِ بعضِ آن زُهّاد و عُبّادِ نامور که در همین روزگار نیز می شناسیم ، نه ـ مثلًا ـ مُجاهِدِ پُرتگاپوئی چون أَمیرِمؤمنان علی ـ عَلَیهِ السَّلام ـ که زُهد و پارسائی را در عینِ کوشائی و گویائی و پویائیِ اجتماعی و جِدّیّت در کارِ خویش و دیگران ، پیشه می سازد . آن علیِّ مُرتَضی که آوایِ خُروشیدن ها و پژواکِ جوشیدن ها و کوشیدن هایش از در و دیوارِ نهج البَلاغَه طَنین افگن است ، در دهلیزهایِ أَخلاقِ انفعالیِ خانقاهیِ إِحیاء علوم الدّینِ غَزّالی و کتابهائی که بر گَردۀ آن تألیف شده است ، جائی ندارد !
چُنان که گفتیم ، گذشته از روحِ کلّیِ حاکم بر این دینْ نگریِ خُمودآمیز ، مُفرَداتِ آن هم از چشم اندازِ أَصالتِ إِسلامی بجِد خورَندِ بازنگری است .
بهره وریِ فراخْ دامنه و پیرویِ خوشبینانۀ نراقی ها از کتابِ إِحیاء علوم الدّینِ غزّالی ، بابِ ورودِ مَضامین و مَنقولاتِ فراوانی را از آن کتابِ سودمند ولی مناقشه برانگیز و پُرلغزش به دو کتابِ جامع السَّعادات و مِعراجُ السَّعادَه گُشوده است ؛ و از همین روی نیز بوده است که گاه که دانشورانی خُرده بین به نَقدِ مَرویّات و أَخبار و مَأثوراتِ أَبوحامدِ غَزّالی پرداخته اند ، پایِ نَراقی ها نیز خواه ناخواه به دائرۀ بَحث و رَدّ و انتقاد کشیده شده است .3
نمونۀ آن را ، نگر در : مَعالم المَدرِسَتَين ، السَّيِّد مُرتَضَى العسكریّ ، بیروت : مؤسَّسة النُّعمان 1410ه‍ . ق . ، 3 / 285 ؛ و :أحاديث أُمّ المؤمنين عائِشة ، السَّيِّد مُرتَضَى العسكریّ ، ط : 1 ، المَجمَع العِلمیّ الإِسلامیّ ، 1418 ه‍ . ق . ، 2 / 26 .

بمانَد که ـ مَعَ الأَسَف ـ روحِ سَهل اِنگاری در نَقلِ حدیث ، خواه از کتابِ غَزّالی و خواه از غیرِ آن ، بر عُمومِ اینگونه نگارشهایِ أَخلاقی ، از جُمله جامع السَّعادات و مِعراجُ السَّعادَه یِ نَراقی ها ، حاکم است 4
سنج : جامع السَّعادات ، محمّد مهدی النَّراقی ، تصدّی لنَشرِه و التَّعلیق علیه و تصحیحه : السَّیِّد محمّد کلانتر ، قدّم له : الشَّیخ محمّدرضا المظفّر ، ط : 3 ، النّجف الأَشرف ، 1383 هـ . ق . ، 1/ «ص» و «ق» .
؛ حال آن که مؤلّفانِ آنها می توانستند با بَسَنده گری به مأثوراتِ معتبر ـ ولو مأثوراتِ معتبرِ یک کتابِ حدیثی چون کافی یِ شریف ـ از منقولاتِ مُشَوَّشِ بی پایۀ پراگنده بی نیاز شوند5
سنج : همان ، همان ص .
.
٭٭٭
تا اینجا بیشتر در کُلّیّات سخن گفتیم ؛ چون سیاق و سبک و روشِ این کتابهایِ معروف را معلومِ خوانندۀ فَرهَنگمندِ این سُطور می دانیم .
با این همه ، بَد نیست برایِ تقریب به ذِهن و ملموسْ تَر شدنِ مدّعا و مُبَیَّنْ تَر شدنِ محلِّ نِزاع ، مثالی نیز بیاوریم .
این مِثال را تقریبًا اتّفاقی انتخاب کرده ام . شما خود می توانید مِعراجُ السَّعادَه را برگیرید و بَررَسید و ای بسا نمونه هایِ بارزتر و گویاتر ببینید .
مرحومِ ملّا أَحمدِ نَراقی در مِعراجُ السَّعادَه ، یک جا ( چ : 6، قم : انتشاراتِ هِجرَت ، 1378هـ . ش . ، ص 670 و 671 ) ، در مقامِ بَیانِ مَحَبَّت و معرفتِ حضرتِ إبراهيمِ خَليل الرَّحمٰن ـ عَلَیهِ السَّلام ـ به خدایِ مُتعال ، می نویسد :
« مَروى است كه:
خداى تعالىٰ إبراهيم را مالِ بسيار داده چُنان كه چهارصد سَگ با قِلادۀ زَرّين در عقبِ گوسفندانِ او بودند و فرشتگان گفتند كه: دوستىِ إبراهيم از براىِ خدا ، به جهتِ مال و نعمتى است كه به او عطا فرموده . پادشاهِ عالَم خواست كه به ايشان بنمايَد كه نه چُنين است ؛ به جبرئيل فرمود كه: برو و مرا در جايى كه إبراهيم بشنود ، ياد كُن. جبرئيل برَفت در وقتى كه إبراهيم نزدِ گوسفندان بود ، بر بالاىِ تَلّى ايستاد و به آوازِ خوشى گفت: سُبّوحٌ قُدّوس رَبُّ المَلائِكَةِ و الرُّوح . چون إبراهيم نامِ خداى را شنيد ، جميعِ أَعضاىِ او به حَرَكَت آمد و فرياد برآورْد و به مضمونِ اين مَقال گويا شد:

كاين مُطرب از كجاست كه برگُفت نامِ دوست
تا جان و جامه بذل كُنَم بر پيامِ دوست‏
دل زنده مى‏شود به اميدِ وفاىِ يار
جان رَقص مى‏كُنَد ز سَماعِ كلامِ دوست‏

پس إبراهيم از چپ و راست نگاه كرد ، شخصى را بر تَلّى ايستاده ديد ؛ به نزدِ وى دويد و گفت: تو بودى كه نامِ دوستِ من را بُردى؟! گفت: بلى. إبراهيم گفت: اى بندۀ حقّ! نامِ حقّ را يك¬ بارِ ديگر بگو و ثُلثِ گوسفندانم از تو! جبرئيل باز نامِ حقّ را بگفت.
إبراهيم گفت: يك بارِ ديگر بگو و نصفِ گوسفندانم از تو! جبرئيل باز نامِ حق را بگفت.
حضرتِ إبراهيم در آن وقت از كثرتِ شوق و ذوق والِهْ و بى‏قرار شد ؛ گفت: همه گوسفندانم از تو ! يك بارِ ديگر نامِ دوست مرا بگو ! جبرئيل باز بگفت. إبراهيم گفت: مرا ديگر چيزى نيست ، خود را به تو دادم ؛ يك بارِ ديگر بگوى. جبرئيل باز گفت. پس إبراهيم گفت: بيا مرا با گوسفندانِ من ضبط كن !! كه از آن توست ! جبرئيل گفت: اى إبراهيم! مرا حاجت به گوسفندانِ تو نيست ؛ من جبرئيلم ؛ و حقّا كه جاىِ آن دارى كه خدا تو را دوستِ خود گردانيد ؛ كه در وفادارى، كاملى ، و در مرتبۀ دوستى ، صادق ، و در شيوۀ طاعت ، مُخْلِصِ ثابتْ قَدَم .
» .
این رِوایت عَلَی الظّاهر در کتابهایِ مُعتَبَر نیست . وانگهی ، گذشته از بحثِ إِسناد و اِستناد ، از بُن تناسُبی با شخصیّتِ یک إِنسانِ عاقلِ مُتَعارَف ندارد ؛ تا چه رَسَد به مقامِ والایِ « قهرمانِ توحید » ، إبراهيمِ خَليل الرَّحمٰن ـ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیه .
آیا آن إِبراهیم که قرآن و سُنّتِ مُعتَبَره می شناسانَد ، با این شخصیَّت مانندگی دارد ؟! ... آیا این رفتارهایِ ناپُخته و هَیَجانیِ عاشقانه ـ که نظائرش غالبًا در افسانه هایِ مجنونِ لَیْلیٰ و بَربافته هایِ موهومِ پَراگنده در أَمثالِ مَناقِب العارفینِ أَفلاکی و تَذکِرَة الأَولیاءِ مَنسوب به عَطّارِ نیشابوری دیده و خوانده می شود ( و از سویِ عُقَلا جِدّی هم گرفته نمی شود ) ـ ، با شخصیَّتِ واقعی و تاریخیِ بزرگی چون إبراهيمِ خَليل الرَّحمٰن ـ عَلَیهِ السَّلام ـ هیچ تَناسُبی دارد ؟! ... أَصلًا این که یک مؤمن با صِرفِ شنیدنِ نامِ خداوند کُلِّ أَموالش را بدِهَد و حتّیٰ خویش را به بَردگی بکشانَد ، با کُجایِ حکمت و دیانت سازگار است ؟! ... در کدام مَتنِ مَتینِ مقدّس ، أَنبیایِ إِلهی را بدین کِردارها و رفتارها وصف کرده اند ؟!
آیا خداوند حتّیٰ از زیاده رَوی در عَطا و دِهِش مَنع نفرموده و مؤمنان را به میانه روی در إِنفاق و بخشِش و تدبیرِ مَعیشت و برنامه ریزیِ عاقلانه در زندگی سفارش نکرده است ؟! ... در قرآنِ کریم ( س 17، ی 29 ) خوانده ایم :« وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا »( یعنی : و نه دستت را به گردنت بَربَند و نه آن را تمام بگشایْ که نکوهیده و حسرتْ زده بنشینی ) .
دربارۀ جُزئیّاتِ قصّه هم می توان کُنجکاوی کرد : برفرضِ این که إبراهيمِ خَليل الرَّحمٰن ـ عَلَیهِ السَّلام ـ چُنان گلّه ای و چُنان سگهایِ گلّه بانی داشته باشد ، چرا باید قِلادۀ سگها را از زَر بسازند ؟! ... از بُن ، این طریقِ تجمُّل و زینَتگری و « سَگ آرایی » ، ـ العِیاذُ بِالله ـ مَشیِ پیامبَرانِ خداست ، یا شیوۀ طَواغیت و فَراعِنَه و پیروانِ کوتَه اندیشِ ایشان ؟! ...
دیگر از کیفیّتِ بدگمانیِ فرشتگان به صِدقِ مَحَبَّت و إیمانِ إِبراهیم ـ عَلَیهِ السَّلام ـ و ... سخنی نمی گویم . همچُنین مناقَشَتی در این رَوا نمی دارم که آیا در آن شعرِ سعدی را لِسانِ حال ـ بل : قالِ ـ إبراهيمِ خَليل الرَّحمٰن قراردادن ، تَرکِ أَدَبِ شَرعی صورت گرفته است یا نه ( خاصّه با أَلفاظی چون «مُطرِب » و « رَقص » که مناسَبَتی با نَزاهَتِ مقامِ نُبُوَّت ندارد ـ و مُقتَضایِ ذوقِ فرهیختۀ أَدَبی نیز ، استخدامِ چُنین واژگانی در این مقام نیست ـ ) .
تَراوِشِ چُنین افسانه ای نژَند از قلمِ یک فَقیهِ مُتَشَرِّع و در کتابی که درصَدَدِ تعلیمِ أَخلاقِ إِسلامی است ، نمونه ای است روشن از خوگریِ ذهن و زبانِ نویسنده با فضایِ پُرتسامحِ نقّالیها وافسانه سَرائیهایِ صوفیانه و آن مِثالهایِ غَلیظ و خارقِ عادتی که در آن فضایِ إِحساسی از عَمَلِ دینی به دست می دِهَند و غالبًا از لوازمِ گفت و گوخیز و حتّیٰ غیرِ أَخلاقیِ آن چندان پَروا نمی کنند .
الغَرَض ، در این نگرشِ صوفیانه به أَخلاق و وَعظ ، نه اعتدال پایگاهِ دَرخوری دارد ، و نه واقعْ بینی ، و نه ... ؛ می توان داستانهایِ بی پایه و أَساطیر الأوّلین را نیز به خوردِ خواننده داد و به همان « حالِ خوشـ » ـی که در او أیجاد می کُنَد ، دل خوش داشت و ... .
مُنکِرِ این که در این شیوه نیز مُحَسَّناتِ فراوان هست ، نیستم ؛ ولی این ، هرچه باشد ، أَخلاقِ إِسلامی یِ ناب نیست و نمی توانَد بود .
أَخلاقِ إِسلامی یِ ناب را باید از دلِ کتاب و سُنَّتِ مُعتَبَره بِرون آورد ؛ و این دُرُست
به سانِ استنباطِ فُروعِ ریزِ فِقهی و أَحکامِ خَمسۀ تَکلیفیّه6
یعنی : وُجوب ، حُرمَت ، اِستِحباب ، کَراهَت ، إِباحَت .
، مُستلزمِ مُجاهَداتِ عالِمانه و مُتَخَصِّصانه است .
در سالهایِ أَخیر نقل کردند که یکی از عُبّاد و زُهّادِ معروفِ زمانِ ما ، مُطالَعَۀ رِوایاتِ بخشِ جِهاد با نَفْسِ کتابِ وسائل الشّیعَه را از برایِ تهذیبِ أَخلاق توصیه کرده است . همین اِشتِهار سبب گردید ناشران و مترجمانِ متعدِّد بخشِ یادشده را با ریختهایِ گوناگون به بازار بفرستند تا عَطَشِ خواستاران را فُروبنشانند . با خوب و بَدِ آن تَرجَمه ها عِجالةً کاری ندارم ؛ ولی در همۀ آن چاپها که من دیدم ، یک نُکته مَغفول بود ؛ و آن ، این که این رِوایات را ، بدونِ تمییزِ معتبر از غیرِ معتبر ، و بدونِ إیضاحِ نِکاتِ فِقْه الحَدیثی ، و بدونِ سَعی در رَفع و تبیینِ ناسازگاریهایِ مُحْتَمَل ، و به صِرفِ برافزودنِ ترجَمۀ فارسی ، نمی توان به عنوانِ «أَخلاقِ إِسلامی» به دستِ عُموم داد تا مِلاکِ عَمَل و اندیشه قرار دِهَند ؛ همان طور که ترجَمۀ دیگر آَبوابِ کتابِ وسائِل الشّیعَه را نمی توان به دستِ خواننده داد تا مثلًا از رسالۀتوضیح المسائل بی نیاز شود .
باز هم می گویم : تحصیل و استنباطِ أَخلاقِ إِسلامی یِ راستین ـ و نه آنچه مُلْغَمَه ای است از مُرده ریگِ سُنَّتهایِ واعظانه و صوفیانۀ کهنه ـ ، مستلزمِ سَعیِ عالمانه و مجتهدانه است در تحلیل و استخراجِ آن از « موادّ و منابعِ معتبر » ، آن هم با «روش و بینشِ صحیح و علمی» .
از تَذَوُّقاتِ واعظ و صوفی و مِنبَری و شاعر و ... ، با همۀ شیرینیهایش ، أَخلاقِ إِسلامی یِ راستین بدَر نمی آید .

٭ این یادداشت ، پیش از این ، در مجلّۀ کتابِ هَفتۀ خبر ( 18/11/1393هـ . ش . ، ش 21 ، صص 18 ـ 23 ) ، انتشار یافته است .


  • در این باره از جُمله ، نگر : الأَخلاق عند الغزّالی ، الدّکتور زَکی مُبارَک ، ط :1 ( مِصر )، صص 207 ـ 209 ؛ و : نقدِ غزّالی ( تحلیلی از خِرَدوَرزی و دینداریِ إِمام محمّدِ غزّالی ) ، دکتر سَیِّد یحییٰ یثربی ، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ کانونِ اندیشۀ جوان ، 1384 هـ . ش . ، ص 181 ( که باز عمدةً گزارشی است از همان مطالبِ زَکی مُبارَک ـ البتّه با بهره گیری از چاپی دیگر از کتابِ وی ـ ) .
  • نیز سنج : نقدِ غزّالی ، ص 182 .
  • نمونۀ آن را ، نگر در : مَعالم المَدرِسَتَين ، السَّيِّد مُرتَضَى العسكریّ ، بیروت : مؤسَّسة النُّعمان 1410ه‍ . ق . ، 3 / 285 ؛ و :أحاديث أُمّ المؤمنين عائِشة ، السَّيِّد مُرتَضَى العسكریّ ، ط : 1 ، المَجمَع العِلمیّ الإِسلامیّ ، 1418 ه‍ . ق . ، 2 / 26 .
  • سنج : جامع السَّعادات ، محمّد مهدی النَّراقی ، تصدّی لنَشرِه و التَّعلیق علیه و تصحیحه : السَّیِّد محمّد کلانتر ، قدّم له : الشَّیخ محمّدرضا المظفّر ، ط : 3 ، النّجف الأَشرف ، 1383 هـ . ق . ، 1/ «ص» و «ق» .
  • سنج : همان ، همان ص .
  • یعنی : وُجوب ، حُرمَت ، اِستِحباب ، کَراهَت ، إِباحَت .
پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۱۴