1 . علّامه سَیِّد محمَّدحُسَینِ طَباطَبائی ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ ، صاحبِ تفسیرِ المیزان و دیگر مؤلَّفات و رَسائِلِ خُرد و کَلان ، چه در تفکُّرِ تفسیری و تفسیرِ اجتهادیِ قُرآنِ کریم ، و چه در سُنَّتِ فَلسَفیِ إِسلامی ، از نوآوران و استوارْگامانِ روزگارِ ما بوده است ، و بدین هردو نیز بِحَق آوازه ای بُلَند یافته . لیک تفسیر و فلسفه ، تنها زمینه هایِ تگاپویِ اندیشگی و عِلمیِ علّامۀ طباطبائی به شمار نمی رود . علّامه ، در عرصه هایِ دیگری از مَعارِف و دانشها نیز گامهائی زده است که گمان می کنم تاکنون بدُرُستی و چُنان که باید ، أَبعادِ گوناگونِ آن ، با نگاهی عِیارسَنجانه کاویده نشده ، و البتّه گفت و گوها در این زمینه بیشتر به تعارُفاتِ معمول و کُلّی گوئی هایِ آسانگیرانه معطوف بوده است ، تا نَقّادیِ خُرده بینانه و تازه جویانه .
یکی از آن عَرصه ها که آن دانشی مَردِ کمْ مانند در آن گام زده ، حَدیثْ پِژوهی است ، و یکی از آن گامها ، تَحشیَۀ بِحارالأَنوار؛ که بیشتر یاد و دریغِ ناتمامْ ماندنش را شنیده ایم ، تا سُخنی استوار دربابِ اَرز و عِیارِ راستینِ آن.
بسیار گفته اند و شنیده ایم که علّامۀ طباطبائی ـ رَوَّحَ اللهُ رُوحَه ـ نگارشِ پاره ای حَواشیِ توضیحی و تعلیقاتِ انتقادی را بر بِحارالأَنوارآغاز کرد ولی با نابُردباریِ شماری از هوادارانِ سختگیرِ علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه ـ مُواجه گردید ، و سرانجام ، انتشارِ حَواشیِ علّامۀ طباطبائی به همراهِ چند مُجلَّد از بِحار چُنان واکُنشهائی برانگیخت و چُنان ناشِر و مُحَشّی را تحتِ فشار قرار داد که بناگُزیر طومارِ نگارش و انتشارِ آن حَواشی در هم نَوَردیده آمَد و آن کارِ کَردَنی پیْ گرفته نشُد .
تردیدی نیست که اگر نگارشِ حَواشیِ علّامۀ طَباطَبائی بر بِحارالأَنوار إِدامه می یافت ، دستِ کم از این حیث که بر مجموعۀ آراء و أَنظارِ یکی از نُخبگانِ روزگارِ ما حولِ کثیری از أَحادیث اشتمال می داشت ، سخت مُغتنم می بود ، و بخشی از فقرِ کُتُبخانۀ حَدیثْ پِژوهی را در این باب بَرطَرَف می کرد . آری ، در این تردیدی نیست ؛ لیک آیا حواشیِ علّامۀ طباطبائی بر بِحارالأَنوار ، به همان اندازه که می گویَند و می مویَند ، أَهمّیَّت داشته است؟ و باز در مُخالفت با إِدامۀ این تَحشیَه ، به همین اندازه که می گویند و فَغان می دارند ، بر آن بزرگوار و جهانِ دانِش و دانِشوَری ستم رفته است ؟
بی هیچ رودربایستی عَرض می کُنَم که گوئیا در این باره بُزُرگنمائیِ بسیار شده است .

نه تَعلیقات و حَواشیِ آن بُزرگ بر بِحارالأَنوار ، همه بدان نَفاسَت و اَرجمندی است که حکایت کرده اند ، و نه اعتراضِ مُعتَرِضان یکسَره از سَرِ تَعَصُّبِ ناخوش و کوتَهْ بینی .

بناگُزیر و نمونه وار ، در این مقام ، یکی دو فِقْره را به بَررَسی می گیرم و بَس ؛ و أَهلِ نظر را به تأَمُّلی فراخْ دامنه تر در این باب و نظائرِ این مقولات که در تاریخِ أَخیرِ فکر و فرهنگِ ما اَندکْشمار هم نیست ، فرا می خوانَم.

2 . علّامه شَیْخ الإِسلام مولانا مُحَمَّدباقرِ مَجلِسی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ ، در کتابِ اَرج آوَر و دَریاوَشِ بِحارالأَنوار ، در باب « أَنَّهُ تَعالىٰ خالِقُ كُلِّ شَیءٍ ، ولَيسَ المُوجِد والمُعدِم إِلَّا الله تعالىٰ و أَنَّ ما سِواه مَخْلوقٌ » ، بخشی از خبرِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی را از کتابِ توحیدِشیخِ صَدوق ـ رَضیَ اللهُ عَنهُ وَ أَرْضاه ـ نَقل فرموده است ، از این قرار :
« قُلْتُ لأَبِي الحَسَنِ ـ عَلَيْهِ السَّلام ـ : هَل غَيْر الْخالِقِ الجَليلِ خَالِقٌ ؟ قالَ : إِنَّ اللهَ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالَىٰ ـ يَقُولُ : " تَبارَكَ اللهُ أَحسَنُ الخَالِقينَ " فَقَدْأَخْبَرَ أنَّ فِي عِبَادِهِ خالِقِينَ وغَيْرَ خالِقِينَ ، مِنْهُم عِيسَىٰ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ ـ خَلَقَ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِ اللهِ فَنَفَخَ فِيهِ فَصَارَ طَائِرًا بِإِذْنِ اللهِ ، وَ السَّامِرِيُّ خَلَقَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوارٌ .» ( بِحارالأَنوار ، 4/ 147 و 148 ).
( حاصلِ معنیٰ :
به حضرتِ أَبوالحَسَن[ إِمام عَلیّ بنِ موسَی الرِّضا1در این که مُراد از « أَبوالحَسَن » در مَسائلِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی ، إمامِ هَشتُم است یا إمامِ دَهُم ـ عَلَیْهِمَا السَّلام ـ ، از دیرباز اختلافِ نَظَر بوده است . نگر : الرِّجالِ ابنِ غَضائِری ، ط . آیة اللهِ جَلالی ، ص 84 ؛ و : مُعجَم رِجالِ الحَدیثِ آیة اللهِ خوئی ، ط : 5 ، 14/ 265ـ 270.] ـ عَلَیْهِ السَّلام ـ عَرض کردم : آیا جُز خالقِ جَلیل[ = خُدایِ مُتَعال ] خالِقِ دیگری هست ؟
فرمود : همانا خدایْ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالَىٰ ـ می فرماید : " تَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الخَالِقينَ " [ یعنی : بُزُرگا خُدایْ که نیکوترینِ خالِقهاست ] ؛ پس آگَهانیده است که در میانِ بندگانش خالِقانی هَستند و غیرِ خالِقانی . یکی از ایشان عیسیٰ است ؛ که دُرودِ خدایْ بر او باد! از گِل ، به إِذْنِ خدای ، چیزی به ریختِ پَرَنده خَلْق کرد ، آنگاه در آن دَمید ، پس ، به إِذْن خدای پَرَنده ای شُد . سامِری نیز از برایِ آنان [ = بَنی إِسرائیل ] گوساله ای خَلق کرد ، پیکَری که بانگِ گاو داشت .).
علّامۀ مجلسی ، سپس ، به عنوانِ « بَیانِ » این خَبَر نوشته است :
« لا رَيبَ في أنَّ خالقَ الأَجْسامِ لَيسَ إلَّا الله تعالىٰ ؛ وأمَّا الأَعْراض فذَهَبَتِ الأَشاعِرَةُ إلىٰ أنَّها جَمِيعًا مَخلُوقَة للهِ تعالىٰ و ذَهَبَتِ الإمامِيَّةُ و المُعْتَزِلَةُ إلىٰ أنَّ أَفعالَ العِبَادِ و حَرَكاتِهِم واقعةٌ بِقُدرَتِهِم وَاخْتِيارِهِم ، فَهُم خالِقُونَ لَها .
و مَا فِي الآياتِ مِن أنَّه تعالىٰ خالقُ كُلِّ شَیءٍ وأمثالِها ، فَإِمَّا مُخَصَّصٌ بِما سِوَى أَفعالِ العِبادِ ، أَو مُؤَوَّلٌ بأنَّ المَعنَىٰ أنَّه خالقُ كُلِّ شَیءٍ إمَّا بِلا واسِطَةٍ أو بِواسِطَةِ مَخلوقاتِه ؛ و أمَّا خَلْقُ عِيسَىٰ ـ عَلَيهِ السَّلامُ ـ فَذَهَبَ الأَكثَرُ إلىٰ أنَّ المُرادَ بِهِ التَّقدِيرُ والتَّصوِيرُ ، و يَظهَرُ مِنَ الخَبَرِ أن تكونَ الهَيئَةُ العارِضَةُ لِلطَّيرِ مِن فِعلِهِ - عَلَىٰ نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيهِ السَّلَامُ - ومَخلُوقًا لَه ، ولا استِبْعادَ فيه ، وإنْ أمكنَ أن يكُونَ نِسبَةُ الخَلْقِ إليْه لِكَونِه مُعدًّا لِفيضانِ الهَيئَةِ و الصُّورَةِ ، كما تقولُه الحُكَماء ، وكذا السَّامِريُّ ، وسَيَأتِي تَمامُ القَولِ في ذٰلك في كتاب العَدل ـ إِن شاءَ اللهُ تَعالَى . » ( همان ، 4/148 ).
( حاصلِ معنیٰ :
هیچ گمانی در این نیست که خالقِ أَجْسام ، جُز خُدایِ مُتَعال نیست ؛ لیک در بابِ أَعْراض ، أَشعَریان بدین گرائیده اند که همۀ أَعْراض مَخلوقِ خُدایِ مُتَعال است ، و إِمامیان و مُعتَزِلیان بدین گرائیده اند که أَفعال و حَرَكاتِ بندگان با قُدرَت واختيارِ خودِ ایشان صورَت می پَذیرد ، پَس خودِ ایشان خالِقِ آنند.
این هم که در آياتِ قُرآن آمده است که خُدایْ تعالىٰ خالقِ همه چیز است ، و مانندِ آن ، یا به آنچه جُز أَفعالِ بندگان باشد تخصیص می یابَد ، و یا تأویل می گردد بدین مَعنی که خُدایْ تعالىٰ خالقِ همه چیز است خواه بلا واسِطَه و خواه به واسِطَۀ مَخلوقاتش .
دربابِ خَلق بر دستِ عيسىٰ ـ عَلَيهِ السَّلام ـ هم ، بیشترینه ، بدان گرائیده اند که مُراد از آن «تَقدير» و«تَصوير» است ، و از این خَبَر برمی آید که آن ریختِ عارِض بر پرنده ، فِعلِ آن حضرت - عَلَىٰ نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيهِ السَّلَام – ومَخلوقِ وی بوده است، و استِبعادی در آن نیست ، هرچند که ممکن است نسبتِ خَلْق به آن حضرت ، از آن رویْ باشد که او ـ آنسان که فَلسَفیان گویند ـ مُعدِّ فيضانِ هَيئَت و صورَت بوده است . هَم چُنین است قضیَّۀ سامِری . و مَشروحِ سُخَن در این باره ـ إِن شاءَ اللهُ تَعالَىٰ ـ در كتاب العَدل خواهد آمد . ) .
وانگَهی ، علّامۀ طباطبائی ، ذیلِ گُزارشِ اعتقادِ مُعتَزِلَه و إِمامیَّه در بَیانِ مرحومِ علّامۀ مَجلِسی ، چُنین تَعلیقه ای دارد :
«أمَّا المُعتَزِلَة فَهُم لا يُبالونَ بِأَمثالِ هٰذا الشِّركِ الظَّاهرِ وأمَّا الإِماميَّة فَهُم تَبعَةُ أئمَّةِ أهلِ البَيت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ و حاشاهُم عنِ القَولِ بذٰلك وانَّك لا تَجِدُ حتَّىٰ في خَبَرٍ واحِدٍ صَحيحٍ مِنهُم القولَ بأَنَّ مَعَ اللهِ الخالقِ لِكُلِّ شَیءٍ خالِقًا آخَر لا لِذات ولا لِفِعل بالمَعنَی المُتَنازع فيه وهو الإِيجاد ، بل الأَخبارُ المُتكاثِرَة يُصَرِّحُ بِخِلافِه . » ( همان ، 4/ 148 ، هامِش ).
( حاصلِ معنیٰ :
البتّه مُعتَزِلیان را از چونان این شِركِ آشکار پَروائی نیست ؛ لیک ، إِمامیان ، پیروانِ أئِمَّۀ أهلِ البَيْت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ اند ، و دور از جَنابِ ایشان که بدین سُخَن قائِل باشند. شما در هیچ رِوایَتِ صَحيح از ایشان نمی یابید که در کنارِ خُدای که خالقِ همه چیز است ، خالقی دیگر باشد ، چه از برایِ ذات و چه از برایِ فِعل ، و البتّه به همین معنایِ موردِ نِزاع ، یعنی إیجاد ؛ بلکه أَخبارِ مُتَكاثِر به خِلافِ آن تَصریح دارد . ).
دربارۀ این مَرقومۀ علّامۀ طَباطَبائی ـ رِضْوانُ اللهِ عَلَیْه ـ ، می نویسم :
أَوَّلًا ، آنچه علّامۀ مجلسی ـ طابَ ثَراه ـ دربابِ أَفعالِ عِباد گفته است و اینگونه طَرد و إِنکارِ مرحومِ علّامۀ طَباطَبائی را برانگیخته ، با آنچه شَیخِ مُفید ـ رَفَعَ اللهُ دَرَجَتَه ـ در تَصحیح الاِعتقاد ش دربحثِ « خَلق أَفعالِ العِباد » فرموده و نیز با سخنِ دیگر پیشوایانِ کلامِ إِمامیّه سازگار است ، و حَق آنست که مجلسیِ بُزُرگ را ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ در آنچه به إِمامیّه إِسناد فرموده است ، خَطائی دست نداده .
(از برایِ مُلاحَظَۀ عباراتِ آن پیشرُوان ـ رِضْوانُ اللهِ تَعالَیٰ عَلَیْهِم أَجْمَعین ـ و وُضوحِ بیشترِ صحَّتِ گزارشِ علّامۀ مجلسی ، نگر :
تصحیح اعتقادات الإِمامیّه یِ شَیخِ مُفید ، ط . دَرگاهی ، بیروت ، 1414 هـ . ق . ، صص 42 ـ 45 ؛ و : أَمالی السَّیِّد المُرتَضیٰ ، افستِ مَرعَشی ، 1403 هـ . ق . ، 4/145 ؛ و : رَسائل الشَّریفِ المُرتَضیٰ ، ط . اِشکَوَری و رَجائی ، 2/ 218 ـ 223 ؛ و : التِّبیانِ شَیخِ طوسی ، ط . أَحمد حبیب قصیر العامِلیّ ، 7/ 470 ، و 9/ 42 ؛ و : مَجمَع البیانِ طَبْرسیّ ، ط . أَعلَمی ، 4/ 126.).
ثانیًا ، روشن است که از این فرمودۀ مُفید و مَجلِسی و أَعاظِمی که هَمسُخَن و هَمرایِ ایشان اند ، و البتّه با تحلیلِ خودِ ایشان ، نه شِرک در ذات حاصل می آید ، نه شِرک در صفات .
ثالِثًا ، عَجَب است از آن مَردِ روحانی و سالکِ معنوی ، علّامۀ عالی مِقدارِ طَباطَبائی ، که با چُنین قَلَمی بَرآشُفته و چُنان سُخنی آشفته ، به مَیدان اَندرآیَد و گُروهی از مُتَکَلِّمانِ إِسلام و حتّیٰ خودِ علّامۀ جَلیلِ مَجلِسی را به « شِرکِ ظاهِر » مَنسوب دارَد !!
برفَرضِ آن که مرحومِ طَباطَبائی از أَعاظِمی چون مُفید و مُرتَضیٰ و مَجلِسی به مذهبِ أهلِ بیت ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ بَصیرتر بوده باشد و آنان در تشخیص و اعتقادِ خود خطا کرده باشند ، و حتّیٰ بر فَرضِ آن که مَجلِسیِ بُزرگوار را در سُخَن و إِسنادش خَطا اُفتاده باشد و بزرگانِ إِمامیَّه چُنان سُخَنانی نگفته بوده باشند ، آیا رَواست اینگونه بی مُلاحَظَه و بی پَروا از « شِرکِ ظاهِر » ـ و نه حتّیٰ شِرکِ خَفیِّ ـ شَیخ الإِسلامی چون علّامۀ مَجلِسی سُخَن رود ؟!!!
« شِرکِ ظاهر » ، شما را به یادِ چه می اندازد؟ ... عَرَبهایِ عامیِ بُتْ پَرَستِ عَصرِ جاهِلی ؟! أَبوسُفیان ؟! أَبولَهَب ؟! هنْدِ آکِلَةُ الأَکباد؟! ... نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ قَضاءِ السُّوء !
رابعًا ، عَجیب تر از رفتار و ایستارِ مَرحومِ علّامۀ طباطبائی ، پندار و توقُّعِ خامِ برخی از عُشّاقِ آن مَرحومِ مَبرور است که چشم می داشته اند ، بُزُرگْ مَردی چون علّامۀ جَلیل القَدرِ مَجلِسی ، آن هم در پاوَرَقیهایِ کتابِ خودش ، و آن هم در أَوَّلین دَفعَه ای که آن کتاب به چاپِ حُروفی می رَسَد ، اینگونه موردِ جَسارت و إِهانَت واقع شود ، و آنگاه از زُمرۀ مُعتَقِدانِ آن بُزُرگ بانگِ اعتراضی بَرنخیزَد و اِضطِرابی نرَوَد و چه بَسا بر مُحَشّی و مُعَلِّق آفرین و ثَنایِ وافِر نیز بخوانَند !
الغَرَض ، سُخنِ بُنیادینِ من ، بر سَرِ آن نیست که در أَصلِ بحثِ کلامیِ یادْشُده ، حَق با علّامۀ مجلسی و دیگر أَکابِرِ سَلَفِ صالِح است ، یا با علّامۀ طباطبائی و هَمخِرقگانِ ایشان .
سُخنِ بُنیادین ، آن است که چُنان نابُردباری و اعتراضی در واکنش به چُنین إِهانت و پَرخاشی ، البتّه دور از انتظار نیست ؛ آن هم در جائی که إِهانت و پَرخاشِ علّامۀ طباطبائی ، تنها مُتَوَجِّهِ شَخصِ علّامۀ مجلسی نیست ، و به شماری ازبزرگ ترین پیشرُوانِ اندیشۀ دینیِ شیعَه راجِع می شود ؛ هرچند که شاید علّامۀ طباطبائی به علّتِ عدمِ دسترَس به مَنابعِ کافی و هَمچُنین قِلَّتِ تتبُّع در مواریثِ مکتوبِ طائفه ، و استغراق در مَقولاتِ دیگر ، خود از دامنۀ شُمولِ موردِ إِشارت بی اطِّلاع بوده باشد .

3 . از بُن ، یکی از وجوهِ بارِز در رُجحانِ بسیاری از ایستارهایِ جُست و جوگَرِ سَختکوشی چون علّامۀ مجلسی بر أَمثالِ علّامۀ طباطبائی ، همان تَتَبُّعِ فَراخْ دامنۀ آن بُزُرگ در مواریثِ مکتوبِ إِسلام ، خاصّه مواریثِ رِوائی ، است ، که نوعِ دیگران از آن محروم بوده اند .
پیآمدهایِ ناخوشِ مَحدودیَّتِ نِسبیِ تتبُّعاتِ نقلی را ، در مواضعِ مُهِمّی از مکتوباتِ کثیری از مَعقولیان و مُتَفَلسِفانِ سَده هایِ أَخیر می توان نشان داد .
ما در همین بحث ، نمونه ای را از برخوردِ تَکذیبْ گونۀ علّامۀ طباطبائی دیدیم که بنادُرُست إِسنادِ پیشگُفتۀ مجلسی را به إِمامیّه برنَتافت و با این مُدَّعا که إِمامیّه پیروانِ أَئمّۀ أَهلِ بیت اند و ... ، قولی را به ایشان نسبت داد که مُراجعه به آثارِ بُزُرگانی چون مُفید و مُرتَضیٰ و ... آن را پُشتیبانی نمی کُنَد .
نمونه ای دیگر و بمَراتِب ساده تر ، از پیآمدهایِ همین عَدَمِ إِحاطه و قِلَّتِ تَتَبُّع را ، در تعلیقه ای دیگر از همان حواشی و تعلیقاتِبِحارالأَنوار بنگریم :
در بِحارالأنوار (1/ 218 ) رِوایَتی ضَعیف السَّنَد آمده است از این قرار :
« مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ النَّحْوِ سُلِبَ الخُشُوعَ ».
( حاصلِ معنیٰ :
هرکس همۀ فِکر و ذِکرش طَلَبِ « نَحو » شود [ / درآن إِفراط کُنَد و غَرق گردد ] ، خُشوع از وی سَلب می گردد . ).
علّامۀ مَجلِسی ـ طابَ ثَراه - ، ذیلِ این رِوایت فرموده است :
« بَيان :
الظّاهر أنَّ المُرادَ عِلمُ النَّحو ، ولا يُنافِي تجدّدَ هذا العِلمِ والاِسمِ ، لعِلمِه-عَلَيهِ السَّلام - بِما سَيَتَجَدَّد ، ويحتملُ أن يكونَ المُرادُ التَّوَجُّهَ إِلَى القَواعِدِ النَّحوِيّةِ في حالِ الدُّعاء .
والنَّحوُ في اللُّغَةِ : الطَّريقُ والجهَةُ والقَصدُ . و شَيءٌ مِنهَا لا يُناسِبُ المَقام إلَّا بتَكَلُّفٍ تامّ .». ( بِحارالأنوار ، 1/218).
( حاصلِ معنیٰ :
چُنین می نمایَد که مُراد علمِ نَحو است ، و این را با آن که پیدائیِ این دانش و نامِ آن ، پس از روزگارِ پیامبر بوده است ، ناسازگاری نیست ، چراکه آن حضرت ، از آنچه پَسانْ تر پَدید می آمَد آگاه بود. ای بسا نیز که مُراد ، توجُّه به قواعدِ نَحوی در حالِ نیایش باشد [ که خواهی نَخواهی نیایِشگَر را از اِستِغراق در معنیٰ و معنویَّتِ نیایش بازداشته به صُوَر مُنعَطِف می سازَد ].
و «نَحو» ، در لُغَت ، به معنایِ طَريق و جهَت و قَصد است . و هیچیک از اینها ، مُناسِبِ این مَقام نیست ، مگر به تكلُّفِ تام . ).
مرحومِ علّامۀ طباطبائی در تعلیقه ای بر بیانِ علّامۀ مجلسی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیهِما ـ گفته است :
« الظّاهر أنَّ المُرادَ بِالنّحوِ ، هو الطّريقُ ، لَو صحَّ الخَبَر ، والمُراد بِه الاِشتغالُ بالعِلمِ عنِ العَمَلِ » (همان ، 1/218 ، هامِش) .
( حاصلِ معنیٰ :
گویا مُراد از «نَحو» ، اگر رِوایت دُرُست باشد ، همان طَریق است ، و مقصود ، آن است که سَرگرمْ شدن به عِلم ، شخص را از عَمَل بازدارَد .).
می نویسَم :
علّامۀ طباطبائی ، برخِلافِ مرحومِ مَجلِسی ، به معنایِ لُغَویِ « نَحو » گرائیده و با این کارـ که به تعبیرِ مَجلِسی ، مُستلزمِ تَکَلُّفی تامّ است ـ ، مَعنائی أَخلاقی از عبارت بیرون کَشیده که با مَقولۀ « نَحوِ» اصطلاحی / «علمِ عَرَبیَّت » نسبتی ندارد ، و در این صورت ، مأثورۀ موردِ بحث به «علمِ عربیَّت »راجع نبوده ، معنائی عام خواهد داشت . لیک چُنین می نماید که بإِجمالْ ، همان بَرداشتِ علّامۀ مجلسی –أَعلَی اللهُ مَقامَه – راجِح باشد ؛ یعنی : مقصود از« نَحو » در این مَقام ، عِلمِ عَرَبیّت / شناختِ زبانِ عربی باشد2خوانندگانِ فاضلِ این سُطور ، از یادآوریِ این نُکته بی نیاز اند که « نَحو » ، در روزگارانِ دور ، مَعنائی فراخْ تر از مَعنایِ مُصْطَلَحِ کُنونی داشته و ـ بتَقْریب یا بتَحْقیق ـ أَحْیانًا عُمدۀ عُلومِ عَرَبیَّت را در بَر می گرفته است . نیز سَنج : الفُصول المُهِمَّه یِ شَیْخ حُرِّ عامِلی ، 1/ 680 . ، نه مُطْلَقِ طَریق و راه .
مُؤَیِّدِ این بَرداشـت ، نَظیرۀ این رِوایتِ خاصّی است در أَخبارِ عامّه .
در کَنزالعُمّال (3 /563 ، ش 7922 ) می خوانیم:
« مَنِ انْهَمَكَ في طَلَبِ العَرَبيَّةِ سُلِبَ الخُشوعَ ».
بَعید می دانم هیچ صاحِبِ ذوقِ سَلیمی بگویَد که این رِوایت را با آن پیشین نِسبَتی نیست . گوئیا یکی از این دو رِوایَت نقل به مضمونِ دیگری است ؛ و مُستَبْعَد نیست که در أَصل " العَرَبِیَّة " بوده باشد و پَسانْ تر و با شُیوعِ اصطلاحِ « نَحْو » ، آن را به " النَّحْو " برگردانیده باشند .
در این صورت ، مانعِ مُستَحْدَثْ بودنِ اصطلاحِ " نَحْو " و بُعْدِ آن از لِسانِ حَدیثِ نَبَوی و زَمانۀ نُبُوَّت نیز که علّامۀ مَجلِسی بدان اِلتِفات فرموده ، و البتّه وَجْهِ اِستِخْلاصی هم از آن به دست داده است3در دُرُستیِ آن وَجهِ اِستِخْلاص جایِ درنگ هست :
ما این را می پذیریم که پیامبر ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه ـ از بسیاری از نهانیها و رُخدادهایِ ناپیدا پیشاپیش آگاهی داشته اند ، و ای بَسا که پیدائیِ دانشِ نَحو نیز از آن شمار باشد . لیک آیا چُنین مواردی از آن نهانیها را با هَمان نامهایِ عِجالةً ناشناسشان از برایِ هَمروزگارانِ خویش یاد می کرده اند ؟ ... جایِ درنگ و بَحث ، همین جاست ؛ و احتمالِ بنیرویِ نَقلِ به مَعنیٰ ( / نشستنِ « نَحو » به جایِ « العَرَبِیَّة » ) که ما در میان آوردیم ، بکُلّی رافعِ إِشکال توانَد بود ؛ و العِلمُ عِندَ الله .
ای کاش مرحومِ علّامۀ طباطبائی در حواشیِ خود بر بِحار ، بیشتَرَک از اینگونه مَقولات سُخَن رانده بود .
، دیگر در میان نخواهد بود .
باری ، توجُّه به احتمالِ أَقرَب ، در فَهمِ رِوایت ، در گِرُوِ أُنْسِ دیرپای با این مَواریثِ مَرویّ و نَظَرِ پیوسته در نَظائرِ تَعابیرِ رِوایاتِ میراثِ مَأثور است ؛ نعمتی که أَمثالِ علّامۀ مَجلِسی از آن حَظِّ وافِر داشتند و هَمین ایشان را در « فَهمِ أَخبار » ( به اصطلاح : « فِقْه الحَدیث » ) بسیار توانا می ساخت .

4 . دربارۀ تَحشیَۀ انتقادیِ بِحارالأَنوار بر دستِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوانُ اللهِ عَلَیْه ـ ، این راهم ناگفته نگُذاریم که :
در این حواشی و تَعلیقات ، نشانِ چَندانی از عِیارسَنجیِ دانِشورانۀ میزانِ اعتبارِ مأثورات و داوری دربارۀ پایۀ صحَّتِ اِنتِسابِ رِوایات دیده نمی شود . یعنی این موضوعِ بسیار مُهمّ و بَررَسیدنی که هَمانا جُداسازیِ غَثّ و سَمین و سَره و ناسَره یِ رِوایاتِ بِحارالأَنوار است ، وای بسا در نگاهِ نخست ، و پیش از هر چیزِ دیگر، در روندِ تحشیَۀ انتقادیِ حَدیثنامه ای فَراخْ دامنه چون بِحار موردِ انتظار باشد ، چَندان موردِ اهتمامِ مرحومِ علّامۀ طباطبائی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ نبوده است .
شایَد اگر کسی با نَظَر به دیگر آثارِ آن عالمِ رَبّانی و سالِکِ روحانی مُدَّعی شود که آن مَرحوم ، از بُن ، أَهلِ چُنین اهتمامهائی نبوده است ، و ای بَسا آزمودگی بَسَنده نیز در این باره نداشته است ، پُر بیراه نگفته باشد .

5 . حقِّ بَحث از تَحشیَۀ بِحارالأَنوار را ، در این مُختَصَر نمی توان گُزارْد .
حَواشیِ علّامۀ طباطبائی بر بِحار ناتمام مانْد ؛ ولی از آن «ناتَمام» تر ، داوریِ کسانی بود که بدونِ صَرفِ وقت و حوصَلۀ کافی دربارۀ آن ، به دریغاگوئیهایِ إِفراطی پَرداختَند و در هَمین تَعالیق و حَواشیِ موجود هم به دیدۀ تَحقیق نَنگریستند !
میراثِ رِوائیِ ما ـ و از آن جُمله : کتابِ سودمندِ بِحارالأَنوار ـ ، مُحتاجِ بازخوانیِ مُحَقِّقانه و حواشیِ انتقادیِ روشَنگرانه است ؛ و این بازخوانی و روشَنگری ، از جماعتِ مُقَلِّدْآیینِ ثَناخوان و آسانْگیر، خواه در هَواداری از علّامۀ مَجلِسی و خواه در هَواداری از علّامۀ طباطبائی و خواه هرکسِ دیگر ، ساخته نیست.
باید بر رَوانِ پیشرُوان و پیشینیانِ مُخلِص و خَدومی چون مَجلِسی و طَباطبائی دُرودِ بیکران فرستاد و به جایِ درایستادن ، گامهایِ سپَسین را بَرداشت . جایِ تَحشیَۀ انتقادیِ بِحارالأَنوار هَمچُنان خالی است ، و گامهائی پَراگَنده که در این راه برداشته شده است ، با همۀ ارجمندیها ، هیچ بَسَنده نیست.
واللهُ مِن وَراءِ القَصد .



٭ این یادداشت ، پیش از این ، در مجلّۀ کتابِ هَفتۀ خبر ( 24/8/1393هـ . ش . ، ش 9 ، صص 13ـ 18 ) ، انتشار یافته است .


۱. در این که مُراد از « أَبوالحَسَن » در مَسائلِ فَتح بنِ یَزیدِ جُرجانی ، إمامِ هَشتُم است یا إمامِ دَهُم ـ عَلَیْهِمَا السَّلام ـ ، از دیرباز اختلافِ نَظَر بوده است . نگر : الرِّجالِ ابنِ غَضائِری ، ط . آیة اللهِ جَلالی ، ص ۸۴ ؛ و : مُعجَم رِجالِ الحَدیثِ آیة اللهِ خوئی ، ط : ۵ ، ۱۴/ ۲۶۵ـ ۲۷۰.
۲. خوانندگانِ فاضلِ این سُطور ، از یادآوریِ این نُکته بی نیاز اند که « نَحو » ، در روزگارانِ دور ، مَعنائی فراخْ تر از مَعنایِ مُصْطَلَحِ کُنونی داشته و ـ بتَقْریب یا بتَحْقیق ـ أَحْیانًا عُمدۀ عُلومِ عَرَبیَّت را در بَر می گرفته است . نیز سَنج : الفُصول المُهِمَّه یِ شَیْخ حُرِّ عامِلی ، ۱/ ۶۸۰ .
۳. در دُرُستیِ آن وَجهِ اِستِخْلاص جایِ درنگ هست :
ما این را می پذیریم که پیامبر ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه ـ از بسیاری از نهانیها و رُخدادهایِ ناپیدا پیشاپیش آگاهی داشته اند ، و ای بَسا که پیدائیِ دانشِ نَحو نیز از آن شمار باشد . لیک آیا چُنین مواردی از آن نهانیها را با هَمان نامهایِ عِجالةً ناشناسشان از برایِ هَمروزگارانِ خویش یاد می کرده اند ؟ ... جایِ درنگ و بَحث ، همین جاست ؛ و احتمالِ بنیرویِ نَقلِ به مَعنیٰ ( / نشستنِ « نَحو » به جایِ « العَرَبِیَّة » ) که ما در میان آوردیم ، بکُلّی رافعِ إِشکال توانَد بود ؛ و العِلمُ عِندَ الله .
ای کاش مرحومِ علّامۀ طباطبائی در حواشیِ خود بر بِحار ، بیشتَرَک از اینگونه مَقولات سُخَن رانده بود .
پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۱۷