1. فیلسوفِ بزرگِ زادۀ شیراز و بالیدۀ اصفهان ، مُلّا صَدرا ، در میانِ اندیشه گرانِ سَده هایِ أَخیرِ تاریخ و فرهنگِ شیعه ، بی هیچ گُفت و گوی ، یکی از مُناقَشَت بَرانگیزترین شَخصیَّتهایِ فرهنگ آفرین به شمار می روَد . تنها در دائرۀ خودِ تَشَیُّع ، گوناگونی و اختلافِ آراء و أَنظارِ همروزگاران و پَسینیانِ صَدرا در حقِّ او ، به اندازه ای است که عِدّه ای ، وی را در عِدادِ قِدّیسان و أولیایِ طَرازِ نخست و تالی تِلْوِ مَعصومان ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ پنداشته اند ، و کسانی ، وی را مُلْحِدی بَدکیش قَلَم داده و طَعن و لَعن و بیزاری جُستن از او را ، مایۀ تَقَرُّب إِلَی الله اِنگاشته اند .

در یک سویْ ، کسانی بوده و هستند که بصَراحَتِ هرچه تمامْ تر صَدرایِ شیرازیِ اصفهانی را « از پَرده نشینانِ صَوامِعِ جَبَروت »1
حکیمِ سبزواری : زندگی ، آثار ، فلسفه ، غُلامحُسَینِ رضا نژاد ( نوشین ) ، چ : 1 ، تهران : کتابخانۀ سنائی ، 1371 هـ . ش . ، ص 62 .
گفته و « صَدرِ مُتَألِّهانِ جهان »2
همان ، ص پنج . نیز سنج : همان ، ص هفده و نوزده و 60 و 142 .
نوشته و مدّعی شده اند که : « ... در روزگارِ ما اگر فیلسوفی به همۀ فلسفۀ شرق و غرب دست یابد ، و دل و جانی از روایحِ بهشتیِ أَسفارِ أَربعه و دیگر کتبِ ملّاصَدرا نینباشته باشد ، در حقیقت به ژرفایِ فلسفه و تمامِ آن نرسیده و بینوا و فرومایه زیسته است »3
همان ، ص 286 ؛ تأکید از ماست .
! ... در سویِ دیگر ، کسانی که بی هیچ رودَربایستی ، گفته و سُروده اند :

... زان جُمله ضَلال را مَبانی
مُلّا صَـدرایِ اصـفـهانی !
أَسفار که او نمود تدوین
دامی ست کشیده در رَهِ دین
بر بی خبرانِ کسب و مکسوب
فهمش بُوَد و بَس عینِ مطلوب
«أَسفار» حِماروارِشان بار
مصداقِ «وَ یحمِلونَ أَسفار» !
در مُحسنِ فیْض هم سُخَنهاست
او را چو4
در مأخذِ چاپی : چه .
قَرابتی به صَدراست !5
ملّا محسنِ فیْضِ کاشانی ، با صَدرا ، هم پاره ای قَرابتهایِ فکری داشت و هم قَرابتِ سَبَبی . فیْضِ کاشانی و فیّاضِ لاهیجی هردو دامادِ ملّاصَدرا بودند .
طُرفه آن است که این پدرزن و دو دامادش ، هر سه فیلسوف و مُتَکَلِّم بودند ، ولی نه بر یک مَسلَک و مَنهَجِ اندیشگیِ واحِد !
لیکن به توسُّطِ شریعت
داریم بَرو اُمیدِ رحمت ! ... 6
کلیّاتِ دیوانِ فِدائی ( سُرودۀ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائیِ کَزّازی ) ، با مقدّمه و تصحیحِ دکتر غُلامرضا فِدائی ، چ : 1 ، تهران : پیامِ سحر ( با هَمکاریِ : مؤسَّسۀ فرهنگی و هنریِ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائی ) ، 1392 هـ . ش . ، ص 124 .

... در روزگارِ ما ، به ویژه در رَسانه هایِ رَسمی ، البتّه چیرگی با صَدراستایان است ، نه صَدرانکوهان . بمانَد که این صَدراستایی گاه به مرزِ نامَیمونِ صَدراپَرَستی هم می رَسَد !

چیرگیِ صَدراستایان را بر صَدرانکوهان ، در این أَیّام ، یکسره نباید مَعلولِ مُصارَعاتِ فکری و عَقلانی و نمودِ تَفَوُّقی علمی و معرفتی شمرْد . عواملِ مُتَعَدِّدی در این چیرگی که صدالبتّه از صِبغۀ اجتماعی و سیاسی هم خالی نیست ، مؤَثِّر بوده است.

در روزگارِ پهلویِ دُوُم ، إِلٰهیّاتِ سیراب از فلسفۀ صَدرائی ، به یکی از مهم ترین ابزارهایِ مقابلۀ دینْگرایان در برابرِ دستگاههایِ فکریِ إِلحادی ، خاصّه مارکسیسم ، بَدَل گردید و مُجاهَداتِ عالِمانۀ علّامۀ طَباطبائی و شماری از شاگردانش در این راه ، إِقبالی فراگیر را در میانِ کثیری از دینْگرایان به ملّاصَدرا و دستگاهِ اندیشگیِ وی دامن زد . این إِقبال ، بیش وکم موردِ حمایتِ دستگاهِ حکومت و کارگُزارانِ فرهنگیِ آن نیز بود . کسانی چون دکتر سَیِّد حُسَینِ نَصر و دیگر پیوستگانِ انجمنِ شاهنشاهیِ فلسفه ، غالبًا با همین گرایش هَمسوی و هَمگام بودند و از پیشرَفت و بَسطِ آن استقبال می کردند .

پس از انقلاب ( 1357 هـ . ش . ) ، چون هم رهبرِ انقلاب و هم بیشترینۀ خواصِّ پیرامونیانِ وی ( چونان مرحومانِ مُطَهَّری و بهشتی و ... ) أهلِ فلسفۀ ملّاصَدرا بودند ، یا دستِ کم با نگاهی خوشبینانه به فلسفۀ صَدرائی می نگریستند ، فلسفۀ صَدرائی وَجاهَتی عُمومی تر یافت ( و مُخالَفَت با آن نیز ، کمتر با مَصلَحَتِ روزگار مُوافِق می افتاد ) .

2 . در تمدّنِ إِسلامی فیلسوفانِ بزرگ اندکْشمار نیستند، ولی مُلّاصَدرا از جِهاتی با دیگر فیلسوفانِ بزرگِ تمدّنِ إِسلامی بکُلُّی متفاوت است .

یکی از مهم ترینِ جهاتِ یادشده ، به چَند و چونِ پَردازِشِ صَدرا به علومِ دینی و منابعِ مذهبی و نُصوصِ مقدَّس باز می گردد .

ملّاصَدرا در مقایسه با أَسلافِ نامدارِ خود ، چونان فارابی و ابنِ سینا یِ مَشّائی و سُهروردی یِ إِشراقی ، و حتّیٰ حُکَمایِ مکتبِ شیراز ، دِلیرانه تر فلسفه را به استخدامِ توضیح و تبیینِ دیانتِ إِسلامی درآورْد ، و در واقع کلامِ شیعیِ روزگارِ خویش را ، یا دستِ کم آن کلامِ شیعی را که در آثارِ پُرشمارِ خود نمایندگی کرده است ، از دستآوردهایِ فلسفیِ نوآورانۀ خویش و پیشینیانش از هَمیشه سیراب تر گردانید ؛ و این إِقدام ، فارغ از میزانِ کامیابیِ صَدرا در گُزاردِ حقِّ آن ، در نوعِ خود ، إِقدامی سترگ و براستی بی مانند بود .

هیچیک از آن مَشایِخِ بزرگِ سه گانه ، یعنی : فارابی و ابنِ سینا و سُهروردی ، سَعیِ جِدّی و دامنه داری از برایِ این که دستآوردهایِ فلسفی را به خدمتِ دین درآورَند ، نکرده بودند . البتّه فلسفۀ آنان ، فلسفۀ مردمانی دینْ باور بود ، ولی هیچ تَعامُلِ چشمگیر و ژَرفی با دیانتِ إِسلامی نداشت . إِدامۀ همان سُنَنِ فلسفیِ پیش از إِسلامیِ یونان و جُز آن بود که اینَک در جامعه ای مسلمان و به دستِ فیلسوفانی مسلمان پیْ گرفته می شُد و بناگُزیر بَسط و تَحَوُّلی کم وبیش مُتَعارَف و بَیوسیده و عُمدةً در همان راستایِ سُنَّتِ دیرینِ پیشین می یافت .

فارابی و ابنِ سینا و بَهمَنیار و سُهروردی و شَهْرزوری و ... ، نه تنها إِدامه دِهَندگانِ همان سُنَّتها بودند ، و از بُن ، دغدغۀ چندانی برایِ دخالت دادنِ دستآوردهایِ فلسفی در

اندیشۀ دینیِ إِسلامی و مَباحثِ کلامیِ مُتَعارَف نداشتند ، از آگاهی و مُساهَمَتِ قابلِ اعتنائی هم در مَعارِفِ أَصلیِ إِسلام برخوردار نبودند ، و شواهدِ بَسَنده ای در دست نیست که از آشنائیِ گستردۀ اینان با کتاب و سُنَّت حکایت کند . حتّیٰ اگر گاه تفسیری نوشته اند ، بیشتر از سِنخِ تحمیلِ نامَقبول و نَچَسبِ مفاهیمی به قرآن بوده است که با سُنَّتِ تفسیریِ دینْ شناسانِ مسلمان نسبتِ درخورِ ذِکری حاصل نکرده و هیچگاه نیز چندان جدّی گرفته نشده است.

پَسانْ تر ، فیلسوفانی چون خواجه نَصیرالدّینِ طوسی و علّامۀ حلّی که مُتَکَلِّمانِ رَسمیِ مذهب نیز در شمار می آمدند ، اگرچه گامهایِ سُتواری در طریقِ استخدامِ فلسفۀ عُمدةً مَشّائی در قَلَمروِ کلام ، برگرفتند ، هرگز به اندازۀ مُلّاصَدرا و در چُنان فَراخنائی که او گام پیش نِهاده است ، به میدان نیامدند .

صَدرا بیش از همۀ پیشینیانش کوشید تا دستآوردهایِ جَرَیانهایِ فلسفی را در تبیین و توضیحِ مَقاصِد و مُراداتِ کتاب و سُنَّت به کار گیرَد و إِلٰهیّاتِ فلسفیِ روزگارِ خویش را که میراثِ اهتمامهایِ بزرگانی چون خواجه نصیر و سلسلۀ جَلیلۀ شُرّاحِ تَجرید الاِعتقاد ( از شیعی و سُنّی ) بود ، تحکیم کُنَد و توسعه دِهَد و تَعالی بخشَد .

دانشِ «کلام» هم که چونان همیشه ، با هاضِمه ای فَراخ ، از عُمومِ عُلومِ عَقلی و نَقلی و جَمیعِ مَعارفِ در دسترسِ خویش تَغَذّی کرده است ( و با «فلسفه» یِ مُصطَلَح نیز ، ـ برخِلافِ أوهامِ بعضِ خواص ! ـ داد و سِتَدی هَماره داشته است ) ، این مُساهَمَت را پَذیرا گردید ؛ و کلامِ فلسفی ، از این روزگار ، دورانِ تازه ای را در جامعۀ شیعی آغازید که روزگارِ ما در ذیْلِ آن دوران جای گرفته است .

شیخِ مَشایخِ ما ، علّامه آیة الله میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، که خود از فُحولِ صَدراشناسانِ قرنِ أَخیر و از أَعاظمِ مدرِّسانِ حکمتِ صدرائی در حوزۀ علمیِ تهران بود ، ملّاصَدرایِ شیرازی را یکی از بزرگ ترین متکلِّمانِ إِسلام می شمرْد ، و در تبیینِ جایگاهِ صَدرا در این أزمِنَۀ أَخیر می فرمود :

« ... اعتقادِ شیعه ، وجوبِ لُطف است بر خداوند تعالی ، یعنی آنچه مُقَرِّب به طاعت بُوَد بی إِجبار ، تا حُجَّتِ حق تمام شود ؛ و وجودِ صَدرالمُتَألِّهین ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ در این عُصور لُطفی بود از طرفِ خداوند تعالیٰ . در همان وقت که صنایعِ مادّی روی به تَرَقّی گذاشت و مردم متوجّهْ به طبیعی شدند و أَقوالِ إِلٰهیّین و مُتَدیِّنین سَخیف به نظر می رسید ، خداوند این مردِ بزرگ را مُقارنِ همان عصر آفرید و مُلهَم ساخت تا قواعدِ إِلٰهی را به استدلال و بحث و فَصاحتِ بی نظیر و تتبّعِ أَخبار مُستَحکَم سازد و قلوبِ جماعتی را چُنان شیفتۀ او کرد که بی طمع در سودِ دُنیَوی چشم از همۀ بهره هایِ جِسمانی پوشیده طَلَبًا لِمَرضاةِ الله عُمرِ خویش را در إیضاح و نشرِ أَقوالِ او بگذرانَند . هَنیئًا لَهُ و لَهُم و جَزاهُمُ اللهُ عنِ الإِسلامِ و أَهلِه خَیرَ الجَزاء ! ؛ و چُنان شُد که امروز أَکثرِ عقلایِ قوم ، تابعِ اویند ، یا به اعتمادِ او به شرع معترِف . ... . »7
أَسرار الحِکَم ، حاج مُلّا هادیِ سبزواری ، به تصحیحِ سیِّد إِبراهیمِ میانجی ، با مقدّمۀ حاج میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، تهران : کتابفروشیِ إِسلامیّه ، چ : 2 ، 1351 هـ . ش . ، ص بیست و شش ؛ با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ مطبعی .
.

با هر جُزئی از سُخن و استنباطِ مرحومِ علّامۀ شَعرانی که هَمداستان نباشیم ، از إِذعان به نقشِ کلیدی و تاریخْ سازِ إِلٰهیّاتِ صَدرائی در یکی از گَریوه هایِ غَریبِ تاریخی هیچ إِبا نبایَد کرد .

3 . دربابِ این که ملّاصَدرا دقیقًا چه کرد و چگونه مَتاعی را به بازارِ اندیشه و فرهنگ عرضه داشت ، حتّیٰ خودِ صَدرائیان و آموزگاران و گُزارندگانِ حکمتِ صَدرائی هَمداستان نیستند ، و این ناهَمداستانی را از خِلالِ کَلِماتشان بروشنی می توان دریافت .

برخی بر این باور اند که صَدرایِ شیرازی با بَهره وَریِ فراخْ دامنه از « سُنَنِ فلسفی » و « میراثهایِ صوفیّه » و « نُصوصِ دینی » ، دستگاهِ فلسفیِ عَقلانی و استدلالیی مُنسَجِم را طرح ریخته است و کوشش کرده تا بدونِ تَخَطّی از خِرَدوَرزیِ بُرهانی ، هَمسوئیِ آن را نیز بانُصوصِ دینی از سوئی ، و سُنَنِ فکریِ عارفانه و صوفیانه ( یِ عُمدةً ابنِ عَرَبیٖ مَآب ) از سویِ دیگر ، نمایان سازد .

مُوافِقِ این برداشت ، فلسفۀ صَدرائی ، به همان اندازه بُرهانی و استدلالی است که فلسفۀ مَشّائیِ ابنِ سینا .8
یکی از کوشاترین مقرِّرانِ این خوانِش در عصرِ ما ، استاد عبدالرَّسولِ عُبودیَّت است ، که به تعبیرِ طیبَت آمیزِ ظَریفی ، در آثارِ خود ، تقریری مَشّائی از حکمتِ صَدرائی !! إِرائه می دِهَد ( و البتّه راقمِ این سُطور ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ نیز افتخارِ تَتَلْمُذ در مَحضَرِ ایشان و بهره وَری از هَمین تَقریر را داشته است ) .
عَلَی الظّاهر دو کتابِ سودبَخشِ بدایَة الحِکمَة و نِهایَة الحِکمَةِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوَانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ را هم نمایندۀ همین نَحوۀ تَقریر بتوان قَلَم داد .


در مقابلِ این تَلَقّی و خوانِش ، خوانِش و تَلَقّیِ بسیار مشهوری هست که می گوید که مُلّاصَدرا ، در دستگاهِ نَظَریِ خود ، بُرهانِ فلسفی و شیوۀ شُهودگرایانۀ عِرفانی و نُصوصِ دینی را در هم آمیخته و مُلْغَمَه ای فراهم آورده است که در آن ، به عَقیدۀ هوادارانِ مَسلَکِ صَدرائی ، هر عنصر مُتَمِّم و مُکَمِّلِ عنصرِ دیگر است و محدودیّتهایِ دیگری را رَفع و رُجوع می کند ، و البتّه به باورِ ناقدان و خُرده گیران ، آنچه فراهم آمده ، به خودیِ خود ، نه خِرَدِ بُرهانی را إِقناع می کُنَد و نه ذوقِ عِرفانی را سیراب ، و نه با التزامِ دینی می سازد ، و در یک کلمه ، التقاطی است ناسَنجیده از مَسالکِ مُتَبایِن .

داوری در میانِ این برداشتها ، کاری است بغایت دشوار که بخشِ بزرگی از کشاکشهایِ فکری و نظریِ این چَند قرن را پیدا و پنهان به خود ویژه ساخته است .

4 . خوشبختانه غالبِ هَمدِلان و هَوادارانِ حکمتِ صَدرائی نیز در این که پروندۀ فکرِ فلسفی ولو در قالبِ همین دستگاهِ اندیشگیِ ملّاصَدرا هنوز مَفتوح است ، همداستان اند ، و این ، هم از برایِ صَدراستایان ، و هم از برایِ صَدرانکوهان ، اتّفاقِ مُبارَکی است ؛ چه ، گشودگیِ بابِ گفت و گویِ انتقادی را تضمین می کند ، و این گشودگی ، یعنی : إِمکانِ کاهشِ مُنازَعاتِ فکری ، و احتمالِ تَنازُلِ هریک از أَطرافِ دَعوی از مدَّعایِ خویش .

حقیقت آنست که حکمتِ صَدرائی ، علیٰ رَغمِ این که به «مذهبِ مُختارِ» حوزه و دانشگاهِ ما در حیطۀ فلسفه بَدَل شُده است ، مانندِ هر فکرِ زندۀ دیگر ، هنوز در حالِ صَیْرورت است ، و برخِلافِ پندارِ جَزْم اندیشانِ کوتَهْ بین ، یا إِلقائاتِ آنان که هَمواره و از قِبَلِ هرگونه «مذهبِ مُختار» نان می خورند ، جایِ بگومَگو و چکّشْ کاری یِ فراوان دارد .

صَدرا مانندِ بیشترینۀ دیگر محقِّقانِ مؤَسِّس ، تا پایانِ عُمر در کارِ بازاندیشی و تکمیل و بِهْسازیِ دستگاهِ اندیشگیِ خویش بوده است و همین سبب شُده تا در مواردی نه چَندان اندکْشمار ، مَجالِ توجُّهْ دادن یا حتّیٰ توجُّهْ یافتن به پاره ای از لوازمِ نَظَریّاتِ خود را نیابَد و تغییراتِ لازمِ مُتَناسِب با آراءِ خاصِّ خویش را در سَراپایِ دستگاهِ اندیشگی اش إِعمال نکُنَد و مُشتی از نایکدَستی ها و ناهَمواری ها را در ضمنِ آثار و أَقوالِ خود از برایِ پَسینیان به میراث نِهَد .

برخی از آموزگاران و گُزارندگانِ حکمتِ صَدرائی در عصرِ حاضر ، اینجا و آنجا ، از این ناهَمواری ها و نایکدَستی ها یاد کرده اند .

به عنوانِ مثال ، در گُفتآوردی ، از مُدَرِّسِ نامی و خوشْ تقریرِ سُطوحِ مختلفِ حکمتِ صَدرائی در حوزۀ عِلمیّۀ قم ، آیة الله غُلامرضا فَیّاضی ، منقول است که : « اگر فقط در بحثِ وجودِ رابط و مستقل ، به نتایجِ این بحث در حکمتِ صدرایی ملتزم باشیم ، چهرۀ حکمتِ صدرایی بین 60 تا 70 درصد تغییر می کند9
فصلنامه نقدِ کتاب : کلام ، فلسفه ، عرفان ، س 1 ، ش 1و2 ، بهار و تابستانِ 1393 هـ . ش . ، ص 16 .
» !

از این قبیل سخنان از دیگران نیز منقول است10
از جمله ، نگر : همان ، همان ش ، ص 17 و 20 و 30 .
؛ و این ، یعنی :

گمان مکُن که به پایان رَسید کارِ مُغان
هزار بادۀ ناخورده در رَگِ تاک است !

پس ، خودِ نظامِ اندیشگیِ صَدرائی ، هنوز بَسطِ کافی و بَسَنده ای که تمامیِ توانِشْها و مُقتَضیاتِ آن را به فِعلیَّتِ مُتَوَقَّع رَسانیده باشد ، نیافته است ؛ و البتّه این تازه تمامِ آنچه بر زمین مانده است هم ، نیست .

جوانبی از فلسفۀ صَدرائی هست که از سویِ شمارِ مُعتَنابِهی از شارِحان و دِلبَستگانِ آن موردِ مُناقَشَه و نَقد و تجدیدِ نَظَر قرار گرفته است ، یا دَستِ کم به لُزومِ تجدیدِ نَظَر در آن تصریح شُده . مثالِ بارزِ آن ، تبیینِ فلسفیِ پیشنِهادیِ ملّاصَدرا در بابِ « کیفیَّتِ » مَعادِ جِسمانی است که شماری از برجَسته ترین گُزارندگان و آموزگارانِ اندیشه هایِ وی ، فیلسوفِ شیرازی را در این مقام ناکامیاب شمرده و به مُعتَقَد و برداشتِ وی در این باب التِزام نوَرزیده اند .

در دیگرسو ، چه خودِ صَدرایِ شیرازی و چه پیروان و مُنتَسبانِ دبستانِ اندیشگیِ وی ، در تصویر و تصوُّری که از خودِ دین و سُنَّتِ دینی داشته اند ، نه معصوم بوده اند و نه از سرچشمه هایِ بی کُدورت جُرعه نوشی کرده اند . اینان در معرفتِ دینیِ خویش و در برافراشتنِ بِنایِ تبیین و توضیحِ فلسَفیِ دین ، بَندیانِ روزگارِ خود و سخت مُتَأثِّر از خوب و بَدِ دینْ شناسی و دینْ نگریِ عصرِ خویش اند ، و گاه و بیگاه بر مَوادّ و مصالِحی تکیه کرده اند که جایِ اگر و مَگَرِ فراوان دارد . این اندیشه وَران ، از جُمله از حَشویگری ـ یعنی درآمیختنِ حُجَّت و لاحُجَّت در عرصۀ دینْ شناسی ـ که آفتِ بزرگِ معرفتِ دینی در درازنایِ سَده هایِ متأَخِّر است ، مَصون نمانده اند .

پَس ، نه تنها نظامِ فلسفیِ صَدرائیان از دیدِ فلسفیِ صِرْف ، و همچُنین میزانِ توفیقشان در تبیینِ مَعارف و آموزه هایِ دینی ، شایانِ بازاندیشی و بازپَردازی است ، که دینْ شناسی و همان خوانشِ ابتِدائیِ ایشان از منابعِ إِسلامی هم درخورِ تجدیدِ نظر است .

نمونه وار ، رِوایاتِ ضعیف و حتّیٰ مَجعول و آنگاه تأویلاتِ مُتَذوِّقانۀ نامَقبول در جای جایِ آثارِ دینْ شناختیِ صَدرائیان قابلِ دستیابی است ، و همین غُبارناکیِ آزارَندۀ تصویری که ایشان از دینِ مُبینِ إِسلام می شناسند و می شناسانند ، نخستین مانعِ جدّی در مُواجَهَۀ پذیرفتارانۀ بسیاری از دینْ پِژوهانِ دیده وَر با أَفکار و آثارِ این اندیشه گران توانَد بود .

بعضِ آنچه صَدرائیان به عنوانِ «إِسلام» موردِ تبیین و توضیح یا استناد یا استشهاد قرار داده اند ، یا از بُن ، «إِسلام» نیست ، و یا «إِسلام»بودنش ، بدان شَکل و هَیْأَت ، محلِّ گفت و گوئی دراز و دیریاز است .

پیراستنِ میراثِ دینْ شناختیِ حکیمانِ صَدرائی از چُنین استنادات و استشهاداتِ حَشویانه ، یعنی جُدا کردنِ غَثّ و سَمینِ مأثورات و أَخبار و أَقوال از یکدیگر ، و تمییزِ حُجَّت از لاحُجَّت ، فَریضه ای است فرهنگی که تا امروز چَندان به جِد گرفته نشُده است .

مَعَ الْأَسَف ، نه تنها سُستی و نادُرُستیِ چُنین ایستارهایِ دینْ شناختیِ مُبتنی بر حَشویّات ، موردِ نقّادیِ بَصیرانه واقع نشده است ، بسیاری از این رِوایاتِ ضَعیف و حتّیٰ مَجعول و تأویلاتِ مُتَذَوِّقانۀ نامَقبول ، به بهانۀ سازگاری با ایستارهایِ فُلان مُتَفَلسِف یا بَهمان مُتَصَوِّف موردِ إِقبالی دوچندان و مُسامَحَتی نابَیوسان نیز قرار گرفته است ، و به بهانۀ این که «بَهمان رِوایت» با نظامِ فکریِ فُلان می سازد ، کثیری از آنان که نمی بایست از مُداقّه در أَصالتِ آن رِوایت تَن زده اند ، غافل از این که نظامِ فکریِ فُلان ، از بُن ، بر ویرانه هایِ أَمثال و أَقرانِ همین «بَهمان رِوایت» ها برافراشته شده است و از همین روی نیز با اِعْوِجاجاتِ آنها نیک جور در می آید!

5 . شاید تکلیفِ جَماعتِ صَدراپَرَستان و صَدراسِتایانِ إِفراطی در این باره پیشاپیش معلوم باشد و از ایشان چشم نتوان داشت که رَنجِ چُنین نقّادی هایِ واقعْ بینانۀ حقیقتْ جویانه را بر خویشتن هموار سازند ؛ لیک آیا ـ لاأَقَل ـ ناقدانِ صَدرا و خُرده گیران بر صَدرائیان در این باره جُنبشی درخور کرده اند ؟ ... ... گمانم آنست که پاسخِ این پُرسش هم فِی الجُمله مَنفی است .

در عصرِ ما ، برخی از جِدّی ترین و سختگیرترین ناقدانِ دستگاهِ اندیشگیِ صَدرائی ، به جَرَیانِ مَعارِفیِ موسوم به مکتبِ تفکیک مُنتَسب اند ( و به واسِطۀ همین غلبۀ تفکیکیان در عَرصۀ نَقدِ حکمتِ صدرائی است ، که در میانِ عَوامِ «أهلِ عِلم» ! ، هرکس از دَرِ تقلید و تَعَبُّدِ کورکورانه در برابرِ هَیاکِلِ أوهامِ فُلان مُتَفَلسِف دَرنَیایَد ، و خِرَدِ خویش را کار فرماید ، ـ بحَق یا نابحَق ـ «تَفکیکی» خوانده می شود !!! و ... ) .

به وارونۀ آنچه برخی از غوغائیانِ صَدرائی وانمود کرده اند ، در میانِ سُخنانِ عمومِ ناقِدانِ حکمتِ صَدرائی و خُصوصِ تَفکیکیان ، حَقائق و دَقائقِ شنودنی و اندیشیدنی بسیار است ؛ و بی گمان با ژَرفنگری در پاره ای از همین خُرده گیری هایِ خُرد و کلان ، به شرطِ صِدق و إِخلاص ، می توان گامهایِ بلندی در تحکیم و تَهذیبِ هرچه بیشترِ حکمتِ صَدرائی برداشت .

وانگهی دُشواری اینجاست که از قَضا ، کثیری از صَدرائیان و بسیاری از تَفکیکیان و دیگر ناقدانِ فلسفه ، در شماری از نِقاطِ ضَعف ، هَمسان و هَمسو و هَنباز اند ، و عَلَی الخُصوص در ایستارهایِ حَشویانه دربابِ کتاب و سُنَّت ، پُر تَفاوتی ندارند !!

فِی الْواقع ، در همان مقولۀ نَحوۀ تعامُل با منابعِ دینی و تَساهُلِ زیانْبار در کارِ علومِ نَقلی ، بعضِ ناقدان و خُرده گیرانِ مَسلَکِ صَدرائی ، خود ، هَمْخِرقۀ صَدرائیانِ مُتَساهِل اند ، ولو با اختلاف در جِهات !

نمونه را ، آیا میانِ ایستارِ فُلان صَدرائیِ مُتَساهِل که رِوایاتِ نامُعتَبَری چون خُطبَة البَیان و خبرِ نورانیَّت و کتابهایِ سُستِ مَتروکی چون مؤلَّفاتِ حافظ رَجَبِ بُرسیِ مَجهول و مَطرود را دَستمایۀ إِمامْ شناسی و ولایتْ پژوهیِ خویش قرار می دِهَد و عَدَدبازی ها و أَبجَدیّاتْ پَردازی هایِ پوسیده و نَخْ نمایِ خُرافاتیانِ دیرینه روز را نیز چاشنیِ معرفتِ دینیِ خویش می گردانَد ، و ایستارِ بَهمانِ تفکیکیِ آسانگیرکه پاره ای از مَراسیلِ مَشکوکِ احتجاجِ طَبْرسی و تفسیرِ ساختگیِ منسوب به إِمامِ عَسکَری ـ عَلَیهِ السَّلام ـ و توحیدِ مفَضَّلِ منسوب به إمامِ صادق ـ عَلَیهِ السَّلام ـ و ذَهَبیَّه یِ مَنسوب به إِمام رضا ـ عَلَیهِ السَّلام ـ را چونان وحیِ مُنزَل و دینِ مُسَلَّم می اِنگارَد و یا کتابِ مُنتسب به سُلَیم بنِ قیْسِ هِلالی را بِهینْ سَنَدِ أَصالتِ کیش و مذهبِ ما می پندارَد ، فَرقِ مُعتَنابِهی هست ؟! ... از چشم اندازِ حَشویگری در استناد و استشهاد به منابعِ دینی ، البتّه که : نه !

مثالهایِ جُزئی تر و عینی تر هم می توان آورْد :

نمونه را ، رِوایاتی هست در شأنِ «إِنّا أَنزَلناهُ فی لَيلَةِ القَدر» و تفسير و تأویلِ آن که جُملگی از شخصی به نامِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » رِوایت گردیده است . صَیْرَفیانِ أَخبار و حدیثْ شناسانِ پیشین و رجالیانِ بزرگی چون شیخ نَجاشی و ابنِ غَضائِریِ بغدادی در بابِ این «الحسن بن العبّاس بن الحريش » هُشدار داده اند و از رَدائَت و اضطراب و فَساد در رِوایاتِ وی در همین مقولۀ پیشگفته بروشنی سخن رانده اند11
نگر : فهرست أسماء مصنِّفی الشّيعة المشتهر ب‍ : رجال النَّجاشی ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن أحمد بن العبّاس النَّجاشی الأسدیّ الكوفیّ (372 – 450 هـ . ق . ) ، تحقيق : السَّيِّد موسى الشّبيریّ الزَّنجانیّ ، قم : مؤسَّسة النَّشرِ الإِسلامیّ ، ط : 5 ، 1416 هـ . ق . ، ص 60 و 61 ؛ و : الرّجال ، ابْن الغَضائِریّ ( أَحمَد بن الحُسَيْن بن عُبَيْدِ الله بن إبراهيم أبی الحُسَيْن الواسِطیّ البَغْدادیّ) ، تحقيق : السَّيِّد محمّدرضا الحُسَينیّ الجَلالیّ ، قم : دار الحَديث ، 1422هـ . ق . / 1380هـ . ش . ، ص 51 و 52 ؛ و ... .
.

باری ، هم بَعضِ پرچمدارانِ مکتبِ تفکیک و ناقدانِ مَسلَکِ صَدرائی ، و هم بعضِ صَدرائیانِ پُرشور ، بی اعتنایِ وافی به مَطعونیَّتِ نَقلهایِ این راویِ ضَعیف ، و بی احتیاطِ علمی و دینیِ کافی در حقِّ چُنینِ مَرویّاتِ مَطعونی ، بر پایۀ همین رِوایاتِ بغایت مَشکوک به تأویلِ آیاتِ کتابِ خدا دست گشوده اند و در تأویلِ باطنیِ «إِنّا أَنزَلناهُ فی لَيلَةِ القَدر» و چَند و چونِ مقاماتِ معصومان ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَیهم أَجمعین ـ و دیگر مَقولاتِ عقیدتیِ مهم ، سخنها گفته و قَلَمها فرسوده اند .12
حکایتِ ایستارِ نویسندۀ ارجمندِ کتابِ خورشیدِ مغرب را در برابرِ انتقادِ ناقدی که استنادِ او را به رِوایاتِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » موردِ خُرده گیری قرار می دِهَد ، می توانید دید در :
رؤیایِ خُلوص ( بازخوانیِ مکتبِ تَفکیک ) ، دکتر سیِّد حَسَنِ إِسلامی ، چ :1 ( و در واقع :2 ) ، قم : مؤسَّسۀ بوستانِ کتاب ، 1387 هـ . ش . ، ص 45، هامِش .


در مقابل ، همان آموزگارِ بزرگِ حکمتِ صَدرائی که پیش از این از او سخن رفت ، یعنی : علّامه میرزا أَبوالحسنِ شَعرانی ـ طَیَّب اللهُ ثَراه ـ ، چون هم مُتکلِّمی بَصیر بود و هم مُحَدِّثی خَبیر ، از کنارِ أَقوالِ حدیثْ شناسانِ عِیارسَنج و رجالیانِ سترگی چون شیخ نَجاشی و ابنِ غَضائِری ـ رِضوانُ اللهِ تَعالَیٰ عَلَیهِمَا ـ در بابِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » ، آسان نمی گذرَد و در تَعالیقش بر شرحِ أصولِ الكافی یِ مُلّا محمّدصالحِ مازندرانی ( ف : 1081 ه‍ . ق . ) 13
نگر : شرح أصول الكافی ، المولىٰ محمّدصالح المازندرانیّ ، مع تَعاليقِ الميرزا أبوالحسن الشَّعرانی ، ضَبط و تَصحيح : السَّيِّد علیّ عاشور ، ط : 1 ، بيروت : دار إِحياء التُّراث العَرَبیّ ،1421 ه‍ . ق . ، 5/ 344 و 352 ؛ و : 6 /4 و 6 و 7 و 8 و 23 ، هامِش.
، خواننده را از این حال و أوصاف بی خَبَر وا نمی نِهد ؛ بارها تنبُّه می دِهَد و تَحذیر می کُنَد و خود نیز به نَقدِ محتوائیِ رِوایاتِ یادشُده اهتمام می فرماید .

از اینگونه مِثالها باز هم هست ؛ و دُرُست چونان این نمونه ، فرقِ أَصلی در مُوافِق یا مُخالِفِ «فلسفه» بودن ، و یا هَمسو یا ناهَمسویِ «صَدرا» بودن ، نیست . می توان فلسفی و صَدرائی بود و از عقلانیَّت و چه و چه ها دَم زد ، یا ناقِدِ فلسفه و جویایِ خُلوصِ دینی و مُدَّعیِ نابْگرائی در معارفِ بلندِ أوصیائی بود ، و در هردو حال ، در مُواجَهَه با نُصوصِ دینی حَشویانه رفتار کرد ! ... چُنان که شُده است و کرده اند و دیده ایم !

از قَضا ، در قرونِ أَخیر یکی از فُصولِ مشترکِ گفتارها و نوشتارهایِ غالبِ أَخباریٖ مَسلَکانِ إِفراطیِ مدَّعیِ نابْگرائی و بیشترینۀ مُتَفَلسِفانِ تَفریطیِ مُدَّعیِ عقلانیَّت ، همانا حَشویگری در مُواجَهَه با میراثهایِ رِوائی ، و نوعی آسانگیری در پذیرشِ أَخبار و چون و چَندِ استناد و استشهاد به آنها ، بوده است ؛ ... و این ، نکتۀ بسیار قابلِ تَأمُّلی است .

... شاید روزی بتوان به حِسابهایِ دَقیق تری رَسید و مثلًا بَررَسی کرد که : آیا درعرصۀ معرفتِ دینی ، دِلدادگانِ مَسالِکِ فلسفی بیشتر بهحَشویگری دامن زده اند ، یا ناقدان و مُخالفانِ آن مَسالِک ؟! ... .
وَ مِنَ اللهِ التَّوفیق !


٭ این یادداشت ، زین پیش ، در مجلّۀ کتابِ هَفته خبر ( 9/12/1393هـ . ش . ، ش 24 ، صص 34ـ 41 ) ، انتشار یافته است .

  • حکیمِ سبزواری : زندگی ، آثار ، فلسفه ، غُلامحُسَینِ رضا نژاد ( نوشین ) ، چ : 1 ، تهران : کتابخانۀ سنائی ، 1371 هـ . ش . ، ص 62 .
  • همان ، ص پنج . نیز سنج : همان ، ص هفده و نوزده و 60 و 142 .
  • همان ، ص 286 ؛ تأکید از ماست .
  • در مأخذِ چاپی : چه .
  • ملّا محسنِ فیْضِ کاشانی ، با صَدرا ، هم پاره ای قَرابتهایِ فکری داشت و هم قَرابتِ سَبَبی . فیْضِ کاشانی و فیّاضِ لاهیجی هردو دامادِ ملّاصَدرا بودند .
    طُرفه آن است که این پدرزن و دو دامادش ، هر سه فیلسوف و مُتَکَلِّم بودند ، ولی نه بر یک مَسلَک و مَنهَجِ اندیشگیِ واحِد !
  • کلیّاتِ دیوانِ فِدائی ( سُرودۀ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائیِ کَزّازی ) ، با مقدّمه و تصحیحِ دکتر غُلامرضا فِدائی ، چ : 1 ، تهران : پیامِ سحر ( با هَمکاریِ : مؤسَّسۀ فرهنگی و هنریِ حاج مُلّا إِسماعیلِ فِدائی ) ، 1392 هـ . ش . ، ص 124 .
  • أَسرار الحِکَم ، حاج مُلّا هادیِ سبزواری ، به تصحیحِ سیِّد إِبراهیمِ میانجی ، با مقدّمۀ حاج میرزا أَبوالحَسَنِ شَعرانی ، تهران : کتابفروشیِ إِسلامیّه ، چ : 2 ، 1351 هـ . ش . ، ص بیست و شش ؛ با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ مطبعی .
  • یکی از کوشاترین مقرِّرانِ این خوانِش در عصرِ ما ، استاد عبدالرَّسولِ عُبودیَّت است ، که به تعبیرِ طیبَت آمیزِ ظَریفی ، در آثارِ خود ، تقریری مَشّائی از حکمتِ صَدرائی !! إِرائه می دِهَد ( و البتّه راقمِ این سُطور ـ عَفَا اللهُ عَنه ـ نیز افتخارِ تَتَلْمُذ در مَحضَرِ ایشان و بهره وَری از هَمین تَقریر را داشته است ) .
    عَلَی الظّاهر دو کتابِ سودبَخشِ بدایَة الحِکمَة و نِهایَة الحِکمَةِ علّامۀ طباطبائی ـ رِضوَانُ اللهِ تَعَالَی عَلَیه ـ را هم نمایندۀ همین نَحوۀ تَقریر بتوان قَلَم داد .
  • فصلنامه نقدِ کتاب : کلام ، فلسفه ، عرفان ، س 1 ، ش 1و2 ، بهار و تابستانِ 1393 هـ . ش . ، ص 16 .
  • از جمله ، نگر : همان ، همان ش ، ص 17 و 20 و 30 .
  • نگر : فهرست أسماء مصنِّفی الشّيعة المشتهر ب‍ : رجال النَّجاشی ، أبو العبّاس أحمد بن علیّ بن أحمد بن العبّاس النَّجاشی الأسدیّ الكوفیّ (372 – 450 هـ . ق . ) ، تحقيق : السَّيِّد موسى الشّبيریّ الزَّنجانیّ ، قم : مؤسَّسة النَّشرِ الإِسلامیّ ، ط : 5 ، 1416 هـ . ق . ، ص 60 و 61 ؛ و : الرّجال ، ابْن الغَضائِریّ ( أَحمَد بن الحُسَيْن بن عُبَيْدِ الله بن إبراهيم أبی الحُسَيْن الواسِطیّ البَغْدادیّ) ، تحقيق : السَّيِّد محمّدرضا الحُسَينیّ الجَلالیّ ، قم : دار الحَديث ، 1422هـ . ق . / 1380هـ . ش . ، ص 51 و 52 ؛ و ... .
  • حکایتِ ایستارِ نویسندۀ ارجمندِ کتابِ خورشیدِ مغرب را در برابرِ انتقادِ ناقدی که استنادِ او را به رِوایاتِ «الحسن بن العبّاس بن الحريش » موردِ خُرده گیری قرار می دِهَد ، می توانید دید در :
    رؤیایِ خُلوص ( بازخوانیِ مکتبِ تَفکیک ) ، دکتر سیِّد حَسَنِ إِسلامی ، چ :1 ( و در واقع :2 ) ، قم : مؤسَّسۀ بوستانِ کتاب ، 1387 هـ . ش . ، ص 45، هامِش .
  • نگر : شرح أصول الكافی ، المولىٰ محمّدصالح المازندرانیّ ، مع تَعاليقِ الميرزا أبوالحسن الشَّعرانی ، ضَبط و تَصحيح : السَّيِّد علیّ عاشور ، ط : 1 ، بيروت : دار إِحياء التُّراث العَرَبیّ ،1421 ه‍ . ق . ، 5/ 344 و 352 ؛ و : 6 /4 و 6 و 7 و 8 و 23 ، هامِش.
پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۵۸