بر حَسَبِ عادت ، مَشغولِ تَصَفُّحِ شمارۀ تازۀ هَفته نامۀ صدا ( ش37 / 9 خردادِ 1394 هـ . ش . ) بودم که به مُژده ای دِلْگُشا و بشارتی جانْفَزا بازخوردَم :
آقایِ «مهدیِ طائب ، رئیسِ قرارگاهِ عمّار» ــ که بِنا بر تَصویرِ چاپْ شُده در مجلّه ، در زیِّ دَستاربَندان نیز هستند ــ ، گفته اند :
« به نظرِ من مذاکرات شکست خورده است و دولت و حامیانش به دنبالِ مقصّر می گردند ... اگر مؤمنین به مذاکرات اعتراض کنند و توافق هم حاصل نشود ، با ایجاد جوسازی در رسانه ها معترضین را مقصّرِ شکستِ مذاکرات معرّفی [می]کنند ! لذا باید بسیار محتاط و بابصیرت مسأله را پیگیری کرد و رفتارهایی مانند کفن پوشیدن فعلا نابجاست . » ( ص 13 ).
من بَنده ــ بِحَمدِ الله ! ــ همان اندازه أَهلِ سیاستم که مَرحومِ مَبرورِ حاجی میرزا آقاسی از فیزیکِ هسته ای سَررِشته داشت و اسکندرِ مقدونی از شکّیّاتِ نماز سَر در می آورْد ! لذا دربابِ مقولاتی چون "شکست مذاکرات" و "حامیانِ دولت" و "مؤمنینِ" مُعتَرِض توضیحی نمی دِهَم . یعنی در واقِع توضیحی ندارم که بدهَم . إِصرار هم نفرمائید . چانه برنمی دارد ! ... وانگَهی ، بِنا بر آخِرین اطّلاعاتِ واصِله از شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی ، وقتی خوارزم و ختا صُلح کنند هم باز خصومتِ زیْد و عَمرو باقی است ! ... پس برویم سَرِ کارِ خودمان که عبارت است از غایتِ اِستِبشار و نِهایَتِ اِرتیاح و اِبتِهاج از این که عِجالَةً لازم نیست «کَفَن» بپوشیم !! با إِجازۀ بزرگ ترها ! و به مصداقِ « تفأّلوا بِالخَیرِ تَجِدوه » ، من این را بدان مَعنیٰ می گیرم که قرار است : چَندی دیگر در این سرایِ سپَنج میهمان باشیم و إِن شاء الله تا دَررَسیدنِ أَجَلِ محتوم هَنوز فرصتی باقی است !
لذا با مَسَرَّتِ بسیار مَجَلّه را وَرَق می زَنَم و مانندِ کسی که بَراتِ عُمرِ دوباره به او داده اند ، طومارِ مُجالَسَت با سیاسیٖ گویان و سیاسیٖ اندیشان را دَرمی نَوَردم و یکْراسْت به سُراغِ صَفَحاتِ فرهنگی می روم ؛ چه ، " ز پادشاه و گدا فارِغَم بِحَمدِ الله ! "
در مجلّۀ پیشگُفته دربابِ ریشه کاویِ تاریخیِ کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خَلدون» فَصلی گُشوده و رای و گفتارِ تنی چند از أَهلِ قلم را انتِشار داده اند ، و از این جُمله ، مقاله ای به قلمِ یکی از مترجمانِ آثارِ روشنفکریِ عَرَبی به چاپ رَسانیده اند ، با این سَرنویس : « دستِ استعمار در کار است ! » .
همین عنوان ــ که جِدّی بودنش ، با آن علامتِ تعجُّب ، جایِ درنگ است ( و در نگاهِ نخست ، ای بَسا که واکنشی به قائلانِ چُنین تَعابیر پنداشته شود ! ) ــ ، مرا برانگیخت تا مقاله را کُنجکاوانه تر بخوانَم ؛ چرا که تا آن زمان ــ و البتّه این زمان هم ! ــ می پنداشته ام که عُمومِ ما مُسَلمانان و حتّیٰ هموطنانِ «ابنِ خَلدون» ، در کمْ توجُّهی به وی هَمْخِرقه بوده ایم ، و زمانی به توجُّهِ نِسبَةً جِدّی به او روی آوردیم که دیدیم باخترزَمینیان چه اندازه أَفکار و آثارِ این مَرد را ارج می نِهَند و جِدّی می گیرند . 1 حالا یک نَفَر آمده است و ـ بطَنز یا بِجِد ـ می گوید : چه نشسته اید که در این قَضیّۀ کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» هم ، « دستِ استعمار در کار است ! » . ... حرفِ کوچکی نیست !! ... مگر در همین سالها بارها نشنیده ایم که برخی می گفته اند : از شیرِ مرغ تا جانِ آدمیزادمان ، هرجا کمبود و نبودی هست ، زیرِ سَرِ صهیونیسمِ بین الملل و تشکیلاتِ فراماسونِری و سایرِ جَماعاتِ عَلَیْهِم ما عَلَیْهِمی است که باید تا جان در بَدَن داشته باشیم ... . إِلی آخِرِه ! ... بقیّه اش را لابُد خودتان از بَر دارید ! ... نداشته باشید هم به جائی بَر نمی خورَد !! چون به این مقولات ، در عُرفِ «از ما خیلی بهتران !» ، می گویند : سیاستهایِ کلان ! ؛ من و شما هم که سیاستمان ، لابُد عینِ دیانتمان ، ــ دور از جَناب ! ــ زار و نِزار و نَحیف است ، در این وانَفْساه ، «کلان»مان کجا بود ؟! ... پس عِجالةً اگر هَمچُنان در چُنان جُزئیّاتِ آکادمیسیَنْ پَسَندی مانندِ عِلَلِ کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» خوض کنیم ، برایِ دنیا و عُقبایِ طَرَفینِ نِزاع ! بهتر است و بی دَردِسَرتر !!
باری ، من به همین عِلَلِ بهداشتی ! ، و به شُکرانۀ مُعافیَتِ هرچند مُوَقَّت از آن تکلیفِ کَفَنیِ سابِق الذِّکر ! ، مقالۀ « دستِ استعمار در کار است ! » را در هفته نامۀ صدا ( ش 37 ، ص 80 ) لاجُرعه سَرکشیدم . یک بار ، دو بار ، سه بار ... . چشمتان روزِ بَد نبینَد ! ... گشتم ؛ خیلی هم گشتم ! ولی إِثباتًا و نَفیًا نشانی ذهن آویز و دندانْ گیر از إِفشایِ نقشِ استعمار در کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» نَیافتم که نَیافتم ! چه بجِد ، چه بطَنز !!
البتّه چند جُمله ای به استعمار و استعماریّات تخصیص داده اند ، از این قرار :
« ... یکی از مشکلات که در تفکّرِ فلسفیِ کنونیِ ما تأثیر گذاشته است و مربوط به ایرانِ امروز نیست ، تفاوت میانِ استعمارگرانی است که در مسائلِ ایران و یا سرزمین هایِ عرب دخالت می کردند . فرانسوی ها با توجُّه به روحیّۀ منعطفی که در زمینۀ آموزش و تفکّر داشتند ، باعث شدند عربها بتوانند زبانِ انگلیسی و فرانسوی را یاد بگیرند و منابعِ ناب و دستِ أَوَّل را بدور از کجرَوی هایی که به واسطۀ ترجمه ایجاد می شود بخوانند و دربارۀ آنها بیندیشند . از طرفی هیچ محدودیّتی برایِ دسترسی به کتاب ها و اندیشۀ فیلسوفانِ غربی و یا ایرانی نداشتند . محدودیّتی که در کشورِ ما وجود دارد نه به واسطۀ حکومت [ است ] بلکه مترجمانِ ما در زمینۀ فلسفی بیشتر کتاب هایی را ترجمه می کنند که به فضایِ فکریِ کنونی نزدیک تر باشَد و این موضوع باعث شده است در چرخۀ تبادلِ اطّلاعات ما عقب بمانیم . استعمارِ انگلیس و امریکا به شیوه ای بود که فکرِ اندیشمندان را هم تحتِ سیطرۀ خود قرار می داد و این موضوع باعث شد که در سالهایی که کشورهایِ مختلف برایِ مطرح کردن و شناساندنِ فلاسفه حرکتِ سریعی داشتند ایرانی ها مجبور بودند حتّیٰ آثارِ فلاسفۀ ایرانی را به فارسی ترجمه کنند و همین موضوع باعث شد در حصارِ فیلسوفانِ ایرانی بمانیم چرا که اندیشیدن دربابِ تفکّرِ فلاسفۀ ایرانی هم دیر آغاز شُد . » ( هفته نامۀ صدا ، ش 37 ، ص 80 ) .
این عبارتها را خواندم و بازخواندم و تنها چیزی که برایم حاصل شُد ، سه پُرسشِ حَسرَت آلود بود :
پُرسشِ حسرت آلودِ أَوّل ، این که : چرا این فرانسویهایِ مُنعَطِفِ نازنین ما را هم استعمار نکردند تا مثلِ عَرَبها چُنین طول و عَرضِ فکریِ رَشک برانگیزی پیدا کنیم و چه و چه ها شَویم ؟!
پُرسشِ حسرت آلودِ دُوُم ، این که : عَرَبها اینهمه اندیشۀ فلسفی و زبانْدانی و شناختِ عمیقِ غَرب و شَرق و چُنین فراخنایِ اطِّلاع و نواندیشی و آزادفِکری را کُجا پنهان کرده اند که از چشمِ ما دور مانده است ؟ چرا اِسفَندی بر آتش نمی افگَنَند و نقاب از رُخِ اینهَمه شور و نَشاطِ عَقلی در بِلادِ خود برنمی گیرند تا ما هَم لاأَقَل حَظِّ بَصَری ببَریم ؟! مگر یک نَظَر حلال نیست ؟! البتّه بدونِ ریبه ! ... وانگهی ، اینان کدام مُغرِضانی بودند که سالها گفتند و نوشتند که آشنائیِ جهانِ عَرَب حتّیٰ با عَرَبیٖ نویسانی چون مُلّاصَدرا عُمدةً به پَس از إِقبالِ مستشرِقان به او و أَمثالِ او و از رهگُذَرِ جهتْ دِهی هایِ ایشان بوده است و میراثِ فلسفیِ پس از ابنِ رُشد را غالِبِ دانشمندانِ عَرَب تا همین روزگارِ ما چَندان نمی شناختند و نمی شناسَند؟ ... چه حرفها ؟!
پُرسشِ حَسرَت آلودِ سِوُم ، این که : گیریم متفکِّرانِ عَرَب ، هَمین باشَند که ایشان می گویند ! فرض می کنیم جهانِ عَرَب هم أَخیرًا کشف شُده و یک چُنین بِهِشتِ بَرینی است از فکر و نَشاطِ فَلسَفی ! ... آری ، «خود گرفتیم کآنچُنان باشَد» !! ... رَبطِ وَثیق و دَقیقِ همۀ این خُشک و تَرها با کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» چیست ؟ و اختصاصِ شخصِ شَخیصِ «ابنِ خلدون» به طورِ خاص به کُجایِ این قصّه است ؟!! ...
... عنوانِ مقاله می گفت : « دستِ استعمار در کار است ! » ، ولی در متنِ آن حتّیٰ به محلِّ فعّالیّتِ « دستِ استعمار » ، یا نوعِ آن « کارِ » شایستۀ هرگونه تقبیح ، هیچ تصریحی نشده است ! ... آیا مُلاحَظَۀ عفّتِ عمومی را کرده اند ؟! ... نمی دانم ! ... آیا باز خودِ استعمارِ خیْرْندیده با آن دستِ فُلانْ فُلانْ شُده اش کاری کرده که از إِفشاگری جلوگیری شود ؟! ... نمی دانم ! ... آیا دستِ جِنهایِ صهیونیست که چندی پیش گفته شُده مزدورِ إِشغالگرانِ قُدس اند ، در کار بوده است ؟! ... نمی دانم ! ... هرچه بوده است ، موضوعِ « دستِ استعمار » و آن « کارِ» ناگُفته ، ــ به اصطلاحِ "از ما خیلی بهتران !" ــ «شَفّافْ سازی» نَشُد که نَشُد !!
أَمّا به جایش یک «دِلواپَسی» یِ مهمِّ فرهنگی کَشف شُد که أَهَمّیَّتِ پیْ بُردن به آن ، هیچ از أَهَمّیَّتِ آن رسالتِ وَطَنی و تکلیفِ کَفَنیِ ! کمتر نیست !!
این«دِلواپَسی» یِ مهمِّ فرهنگی ، دغدغۀ نویسَندۀ همان مقالۀ ممتّعِ « دستِ استعمار ... ... ! » است ، که بیش و کم در إِدامۀ همان دُرفَشانی ها ، فرموده اند :
« ... اگر کمی واقع بینانه تر ... نگاه کنیم متوجّه می شویم که ابنِ رُشد و ابنِ خلدون بر فارابی تأثیرِ زیادی داشته اند أَمّا باز هم در حقِّ این دو إِجحاف کرده ایم و اندیشۀ فارابی را گسترش دادیم بدونِ آن که به این موضوع توجّه داشته باشیم که ریشۀ تفکّر و فلسفۀ فارابی به این دو هم برمی گردد و چه بهتر که دربارۀ ابنِ خلدون هم صحبت کنیم تا محقّقان بتوانند دیدِ وسیع تری از فلسفۀ فارابی داشته باشند . ... » ( هفته نامۀ صدا ، ش 37 ، ص 80 ) .
دیدید چه غَفلَتی کرده ایم ؟! ... دیدید که اگر کمی واقع بینانه تر نگاه کنیم چه چیزها دستگیرمان می شود ؟! ... اللهُ أَکبَر ! ... در این عالَم چه ظَرائِفی هست که تاکنون ما مردمانِ عَوام به آن توجُّه نکرده ایم !
حالا ممکن است شما بیائید مَنفیٖ بافی و سیاهْ نمائی کنید و بگوئید :
آخِر فارابی که در قرنهایِ سوم و چهارمِ هجری می زیسته ، چگونه ممکن است تحتِ تأثیرِ اندیشه هایِ متفکّرانی بوده باشَد که قرنها پس از او می زیسته اند؟! ...
یا بگوئید :
آثارِ ابنِ رُشد که در قرنِ ششم می زیسته و آثارِ ابنِ خلدون که در قرنِ هشتم زاده شده است ، چگونه ممکن است در قرنهایِ سوم و چهارم موردِ استفادۀ فارابی بوده باشَد ؟! ...
شاید أَصلًا جُرأت کنید و بگوئید :
سِرِّ واپَسْ ماندگیِ جهانِ إِسلام را در چَند سَدۀ أَخیر در همین بایَد جُست که یکی مان در کارِ تعیینِ وقتِ مناسِبِ کَفَنْ پوشی است و دیگری در عَرصۀ اندیشه اینگونه کلّیّاتِ أَبوالبَقا تحویل می دِهَد و کتابِ تاریخ را وارونه وَرَق می زَنَد! ...
یا بگوئید :
در این هنگامۀ باژگونگی هاست که مَجالِ کارِ فکریِ دَقیق و عَمیق ــ و از آن جُمله نگاهِ کُنجکاوانه و ناقِدانۀ غیرِآبگوشتی به میراثِ مکتوب ــ از ما گرفته می شود و برایِ توجیهِ سیَهْ روزی هامان هم پیوسته دُنبال جایِ «دستِ» استعمار می گردیم و از پائولو کوئیلو تا مارکوپولو را در فهرستِ مَظنونین به عَمَلیّاتِ مُنافیِ مَصالِحِ خود وارد می کنیم! ...
أَصلًا ممکن است بگوئید :
آقایِ عزیز! ابنِ خلدونْ خواندنتان پیشکَش ؛ جَنابِ عالی اگر ــ با این سلیقۀ مستقیم و زمینۀ مُساعِد ! ــ سُراغِ متونی چون آثارِ ابنِ خلدون بروید ، تازه ممکن است ــ لابُد مثلِ فارابی ؟!!! ــ شدیدًا تحتِ تأثیرِ ابنِ خلدون ها واقع شَوید و آن وقت شُذوذات و لَغزِشهایِ أَمثالِ ابنِ خَلدون را ــ که اندکشمار هم نیست ــ یکسَره به نامِ نواندیشی و ... به خوردِ خَلایق دهید ! شایَد ــ از بختِ بلندِ ما ! ــ منعِ کَفَنْ پوشی را نیز تا آن روز برداشته باشَند! آن وقت می دانید چه واویْلائی می شود و بارکردنِ آن مقدار "باقالی" چه کارِ دشواری است؟!!!!
یا بگوئید : ... .
آری ، ممکن است که شما خیلی چیزهایِ دیگر هم بگوئید و اینگونه مَنفیٖ بافی و سیاهْ نمائی کنید ؛ ولی من یکی ، دیگر گول نمی خورَم ! و می خواهم از همین لحظه خیلی "واقع بینانه تر" نگاه کنم !
أَصلًا می خواهم «فاتِحَه»یِ اینهَمه «غَفلَت» را بخوانم : غَفلَت از ابنِ خلدون ، غَفلَت از ابنِ رُشد ، غَفلَت از تأثّرِ فارابی از این دو ! ، غَفلَت از لَذَّتِ وارونه خوانیِ تاریخ ! ، غَفلَت از حَلاوتِ کُلّیٖ بافی ! ، غَفلَت از شیرینیِ کشیدنِ پایِ "استعمار" به میانِ همه چیز ، غَفلَت از جُست و جویِ محلِّ ورودِ "دستِ" استعمار ... ؛ و خُلاصه ، غَفلَت از همه چیز !! ...
من یکی ، «فاتِحَه»یِ اینهَمه «غَفلَت» را می خوانم . ... گفته اند «کَفَن» نپوشید ! البتّه «فِعلًا» ! ... چشم ؛ نمی پوشیم ! ... فاتِحَه که می توان خوانْد !! ... رَحِمَ اللهُ مَن قَرَأَ الفَاتِحَةَ ... !!!
آقایِ «مهدیِ طائب ، رئیسِ قرارگاهِ عمّار» ــ که بِنا بر تَصویرِ چاپْ شُده در مجلّه ، در زیِّ دَستاربَندان نیز هستند ــ ، گفته اند :
« به نظرِ من مذاکرات شکست خورده است و دولت و حامیانش به دنبالِ مقصّر می گردند ... اگر مؤمنین به مذاکرات اعتراض کنند و توافق هم حاصل نشود ، با ایجاد جوسازی در رسانه ها معترضین را مقصّرِ شکستِ مذاکرات معرّفی [می]کنند ! لذا باید بسیار محتاط و بابصیرت مسأله را پیگیری کرد و رفتارهایی مانند کفن پوشیدن فعلا نابجاست . » ( ص 13 ).
من بَنده ــ بِحَمدِ الله ! ــ همان اندازه أَهلِ سیاستم که مَرحومِ مَبرورِ حاجی میرزا آقاسی از فیزیکِ هسته ای سَررِشته داشت و اسکندرِ مقدونی از شکّیّاتِ نماز سَر در می آورْد ! لذا دربابِ مقولاتی چون "شکست مذاکرات" و "حامیانِ دولت" و "مؤمنینِ" مُعتَرِض توضیحی نمی دِهَم . یعنی در واقِع توضیحی ندارم که بدهَم . إِصرار هم نفرمائید . چانه برنمی دارد ! ... وانگَهی ، بِنا بر آخِرین اطّلاعاتِ واصِله از شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی ، وقتی خوارزم و ختا صُلح کنند هم باز خصومتِ زیْد و عَمرو باقی است ! ... پس برویم سَرِ کارِ خودمان که عبارت است از غایتِ اِستِبشار و نِهایَتِ اِرتیاح و اِبتِهاج از این که عِجالَةً لازم نیست «کَفَن» بپوشیم !! با إِجازۀ بزرگ ترها ! و به مصداقِ « تفأّلوا بِالخَیرِ تَجِدوه » ، من این را بدان مَعنیٰ می گیرم که قرار است : چَندی دیگر در این سرایِ سپَنج میهمان باشیم و إِن شاء الله تا دَررَسیدنِ أَجَلِ محتوم هَنوز فرصتی باقی است !
لذا با مَسَرَّتِ بسیار مَجَلّه را وَرَق می زَنَم و مانندِ کسی که بَراتِ عُمرِ دوباره به او داده اند ، طومارِ مُجالَسَت با سیاسیٖ گویان و سیاسیٖ اندیشان را دَرمی نَوَردم و یکْراسْت به سُراغِ صَفَحاتِ فرهنگی می روم ؛ چه ، " ز پادشاه و گدا فارِغَم بِحَمدِ الله ! "
در مجلّۀ پیشگُفته دربابِ ریشه کاویِ تاریخیِ کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خَلدون» فَصلی گُشوده و رای و گفتارِ تنی چند از أَهلِ قلم را انتِشار داده اند ، و از این جُمله ، مقاله ای به قلمِ یکی از مترجمانِ آثارِ روشنفکریِ عَرَبی به چاپ رَسانیده اند ، با این سَرنویس : « دستِ استعمار در کار است ! » .
همین عنوان ــ که جِدّی بودنش ، با آن علامتِ تعجُّب ، جایِ درنگ است ( و در نگاهِ نخست ، ای بَسا که واکنشی به قائلانِ چُنین تَعابیر پنداشته شود ! ) ــ ، مرا برانگیخت تا مقاله را کُنجکاوانه تر بخوانَم ؛ چرا که تا آن زمان ــ و البتّه این زمان هم ! ــ می پنداشته ام که عُمومِ ما مُسَلمانان و حتّیٰ هموطنانِ «ابنِ خَلدون» ، در کمْ توجُّهی به وی هَمْخِرقه بوده ایم ، و زمانی به توجُّهِ نِسبَةً جِدّی به او روی آوردیم که دیدیم باخترزَمینیان چه اندازه أَفکار و آثارِ این مَرد را ارج می نِهَند و جِدّی می گیرند . 1
به گمانِ من ، هنوز هم در بررَسیِ میراثِ ابنِ خلدون و هرگونه تأمّل دربارۀ او و اندیشه اش ، بیشتر «مُقَلِّد»یم و «آوازه گر» ، و لذا خوانِشِ ناقِدانۀ فکرِ او را عَلیٰ رَغمِ کارِ سترگ و راهْگُشائی که زنده یاد استاد محمّدِ پروینِ گنابادی در ترجَمه و تحقیقِ مهمترین یادگارِ قَلَمیِ ابنِ خلدون به انجام رَسانیده است ، کمتر جِدّی گرفته ایم و کتابهایِ دیگران را نیز دربارۀ او کمتر خوانده و بَررَسیده ایم .
باری ، من به همین عِلَلِ بهداشتی ! ، و به شُکرانۀ مُعافیَتِ هرچند مُوَقَّت از آن تکلیفِ کَفَنیِ سابِق الذِّکر ! ، مقالۀ « دستِ استعمار در کار است ! » را در هفته نامۀ صدا ( ش 37 ، ص 80 ) لاجُرعه سَرکشیدم . یک بار ، دو بار ، سه بار ... . چشمتان روزِ بَد نبینَد ! ... گشتم ؛ خیلی هم گشتم ! ولی إِثباتًا و نَفیًا نشانی ذهن آویز و دندانْ گیر از إِفشایِ نقشِ استعمار در کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» نَیافتم که نَیافتم ! چه بجِد ، چه بطَنز !!
البتّه چند جُمله ای به استعمار و استعماریّات تخصیص داده اند ، از این قرار :
« ... یکی از مشکلات که در تفکّرِ فلسفیِ کنونیِ ما تأثیر گذاشته است و مربوط به ایرانِ امروز نیست ، تفاوت میانِ استعمارگرانی است که در مسائلِ ایران و یا سرزمین هایِ عرب دخالت می کردند . فرانسوی ها با توجُّه به روحیّۀ منعطفی که در زمینۀ آموزش و تفکّر داشتند ، باعث شدند عربها بتوانند زبانِ انگلیسی و فرانسوی را یاد بگیرند و منابعِ ناب و دستِ أَوَّل را بدور از کجرَوی هایی که به واسطۀ ترجمه ایجاد می شود بخوانند و دربارۀ آنها بیندیشند . از طرفی هیچ محدودیّتی برایِ دسترسی به کتاب ها و اندیشۀ فیلسوفانِ غربی و یا ایرانی نداشتند . محدودیّتی که در کشورِ ما وجود دارد نه به واسطۀ حکومت [ است ] بلکه مترجمانِ ما در زمینۀ فلسفی بیشتر کتاب هایی را ترجمه می کنند که به فضایِ فکریِ کنونی نزدیک تر باشَد و این موضوع باعث شده است در چرخۀ تبادلِ اطّلاعات ما عقب بمانیم . استعمارِ انگلیس و امریکا به شیوه ای بود که فکرِ اندیشمندان را هم تحتِ سیطرۀ خود قرار می داد و این موضوع باعث شد که در سالهایی که کشورهایِ مختلف برایِ مطرح کردن و شناساندنِ فلاسفه حرکتِ سریعی داشتند ایرانی ها مجبور بودند حتّیٰ آثارِ فلاسفۀ ایرانی را به فارسی ترجمه کنند و همین موضوع باعث شد در حصارِ فیلسوفانِ ایرانی بمانیم چرا که اندیشیدن دربابِ تفکّرِ فلاسفۀ ایرانی هم دیر آغاز شُد . » ( هفته نامۀ صدا ، ش 37 ، ص 80 ) .
این عبارتها را خواندم و بازخواندم و تنها چیزی که برایم حاصل شُد ، سه پُرسشِ حَسرَت آلود بود :
پُرسشِ حسرت آلودِ أَوّل ، این که : چرا این فرانسویهایِ مُنعَطِفِ نازنین ما را هم استعمار نکردند تا مثلِ عَرَبها چُنین طول و عَرضِ فکریِ رَشک برانگیزی پیدا کنیم و چه و چه ها شَویم ؟!
پُرسشِ حسرت آلودِ دُوُم ، این که : عَرَبها اینهمه اندیشۀ فلسفی و زبانْدانی و شناختِ عمیقِ غَرب و شَرق و چُنین فراخنایِ اطِّلاع و نواندیشی و آزادفِکری را کُجا پنهان کرده اند که از چشمِ ما دور مانده است ؟ چرا اِسفَندی بر آتش نمی افگَنَند و نقاب از رُخِ اینهَمه شور و نَشاطِ عَقلی در بِلادِ خود برنمی گیرند تا ما هَم لاأَقَل حَظِّ بَصَری ببَریم ؟! مگر یک نَظَر حلال نیست ؟! البتّه بدونِ ریبه ! ... وانگهی ، اینان کدام مُغرِضانی بودند که سالها گفتند و نوشتند که آشنائیِ جهانِ عَرَب حتّیٰ با عَرَبیٖ نویسانی چون مُلّاصَدرا عُمدةً به پَس از إِقبالِ مستشرِقان به او و أَمثالِ او و از رهگُذَرِ جهتْ دِهی هایِ ایشان بوده است و میراثِ فلسفیِ پس از ابنِ رُشد را غالِبِ دانشمندانِ عَرَب تا همین روزگارِ ما چَندان نمی شناختند و نمی شناسَند؟ ... چه حرفها ؟!
پُرسشِ حَسرَت آلودِ سِوُم ، این که : گیریم متفکِّرانِ عَرَب ، هَمین باشَند که ایشان می گویند ! فرض می کنیم جهانِ عَرَب هم أَخیرًا کشف شُده و یک چُنین بِهِشتِ بَرینی است از فکر و نَشاطِ فَلسَفی ! ... آری ، «خود گرفتیم کآنچُنان باشَد» !! ... رَبطِ وَثیق و دَقیقِ همۀ این خُشک و تَرها با کمْ توجُّهیِ ما ایرانیان به «ابنِ خلدون» چیست ؟ و اختصاصِ شخصِ شَخیصِ «ابنِ خلدون» به طورِ خاص به کُجایِ این قصّه است ؟!! ...
... عنوانِ مقاله می گفت : « دستِ استعمار در کار است ! » ، ولی در متنِ آن حتّیٰ به محلِّ فعّالیّتِ « دستِ استعمار » ، یا نوعِ آن « کارِ » شایستۀ هرگونه تقبیح ، هیچ تصریحی نشده است ! ... آیا مُلاحَظَۀ عفّتِ عمومی را کرده اند ؟! ... نمی دانم ! ... آیا باز خودِ استعمارِ خیْرْندیده با آن دستِ فُلانْ فُلانْ شُده اش کاری کرده که از إِفشاگری جلوگیری شود ؟! ... نمی دانم ! ... آیا دستِ جِنهایِ صهیونیست که چندی پیش گفته شُده مزدورِ إِشغالگرانِ قُدس اند ، در کار بوده است ؟! ... نمی دانم ! ... هرچه بوده است ، موضوعِ « دستِ استعمار » و آن « کارِ» ناگُفته ، ــ به اصطلاحِ "از ما خیلی بهتران !" ــ «شَفّافْ سازی» نَشُد که نَشُد !!
أَمّا به جایش یک «دِلواپَسی» یِ مهمِّ فرهنگی کَشف شُد که أَهَمّیَّتِ پیْ بُردن به آن ، هیچ از أَهَمّیَّتِ آن رسالتِ وَطَنی و تکلیفِ کَفَنیِ ! کمتر نیست !!
این«دِلواپَسی» یِ مهمِّ فرهنگی ، دغدغۀ نویسَندۀ همان مقالۀ ممتّعِ « دستِ استعمار ... ... ! » است ، که بیش و کم در إِدامۀ همان دُرفَشانی ها ، فرموده اند :
« ... اگر کمی واقع بینانه تر ... نگاه کنیم متوجّه می شویم که ابنِ رُشد و ابنِ خلدون بر فارابی تأثیرِ زیادی داشته اند أَمّا باز هم در حقِّ این دو إِجحاف کرده ایم و اندیشۀ فارابی را گسترش دادیم بدونِ آن که به این موضوع توجّه داشته باشیم که ریشۀ تفکّر و فلسفۀ فارابی به این دو هم برمی گردد و چه بهتر که دربارۀ ابنِ خلدون هم صحبت کنیم تا محقّقان بتوانند دیدِ وسیع تری از فلسفۀ فارابی داشته باشند . ... » ( هفته نامۀ صدا ، ش 37 ، ص 80 ) .
دیدید چه غَفلَتی کرده ایم ؟! ... دیدید که اگر کمی واقع بینانه تر نگاه کنیم چه چیزها دستگیرمان می شود ؟! ... اللهُ أَکبَر ! ... در این عالَم چه ظَرائِفی هست که تاکنون ما مردمانِ عَوام به آن توجُّه نکرده ایم !
حالا ممکن است شما بیائید مَنفیٖ بافی و سیاهْ نمائی کنید و بگوئید :
آخِر فارابی که در قرنهایِ سوم و چهارمِ هجری می زیسته ، چگونه ممکن است تحتِ تأثیرِ اندیشه هایِ متفکّرانی بوده باشَد که قرنها پس از او می زیسته اند؟! ...
یا بگوئید :
آثارِ ابنِ رُشد که در قرنِ ششم می زیسته و آثارِ ابنِ خلدون که در قرنِ هشتم زاده شده است ، چگونه ممکن است در قرنهایِ سوم و چهارم موردِ استفادۀ فارابی بوده باشَد ؟! ...
شاید أَصلًا جُرأت کنید و بگوئید :
سِرِّ واپَسْ ماندگیِ جهانِ إِسلام را در چَند سَدۀ أَخیر در همین بایَد جُست که یکی مان در کارِ تعیینِ وقتِ مناسِبِ کَفَنْ پوشی است و دیگری در عَرصۀ اندیشه اینگونه کلّیّاتِ أَبوالبَقا تحویل می دِهَد و کتابِ تاریخ را وارونه وَرَق می زَنَد! ...
یا بگوئید :
در این هنگامۀ باژگونگی هاست که مَجالِ کارِ فکریِ دَقیق و عَمیق ــ و از آن جُمله نگاهِ کُنجکاوانه و ناقِدانۀ غیرِآبگوشتی به میراثِ مکتوب ــ از ما گرفته می شود و برایِ توجیهِ سیَهْ روزی هامان هم پیوسته دُنبال جایِ «دستِ» استعمار می گردیم و از پائولو کوئیلو تا مارکوپولو را در فهرستِ مَظنونین به عَمَلیّاتِ مُنافیِ مَصالِحِ خود وارد می کنیم! ...
أَصلًا ممکن است بگوئید :
آقایِ عزیز! ابنِ خلدونْ خواندنتان پیشکَش ؛ جَنابِ عالی اگر ــ با این سلیقۀ مستقیم و زمینۀ مُساعِد ! ــ سُراغِ متونی چون آثارِ ابنِ خلدون بروید ، تازه ممکن است ــ لابُد مثلِ فارابی ؟!!! ــ شدیدًا تحتِ تأثیرِ ابنِ خلدون ها واقع شَوید و آن وقت شُذوذات و لَغزِشهایِ أَمثالِ ابنِ خَلدون را ــ که اندکشمار هم نیست ــ یکسَره به نامِ نواندیشی و ... به خوردِ خَلایق دهید ! شایَد ــ از بختِ بلندِ ما ! ــ منعِ کَفَنْ پوشی را نیز تا آن روز برداشته باشَند! آن وقت می دانید چه واویْلائی می شود و بارکردنِ آن مقدار "باقالی" چه کارِ دشواری است؟!!!!
یا بگوئید : ... .
آری ، ممکن است که شما خیلی چیزهایِ دیگر هم بگوئید و اینگونه مَنفیٖ بافی و سیاهْ نمائی کنید ؛ ولی من یکی ، دیگر گول نمی خورَم ! و می خواهم از همین لحظه خیلی "واقع بینانه تر" نگاه کنم !
أَصلًا می خواهم «فاتِحَه»یِ اینهَمه «غَفلَت» را بخوانم : غَفلَت از ابنِ خلدون ، غَفلَت از ابنِ رُشد ، غَفلَت از تأثّرِ فارابی از این دو ! ، غَفلَت از لَذَّتِ وارونه خوانیِ تاریخ ! ، غَفلَت از حَلاوتِ کُلّیٖ بافی ! ، غَفلَت از شیرینیِ کشیدنِ پایِ "استعمار" به میانِ همه چیز ، غَفلَت از جُست و جویِ محلِّ ورودِ "دستِ" استعمار ... ؛ و خُلاصه ، غَفلَت از همه چیز !! ...
من یکی ، «فاتِحَه»یِ اینهَمه «غَفلَت» را می خوانم . ... گفته اند «کَفَن» نپوشید ! البتّه «فِعلًا» ! ... چشم ؛ نمی پوشیم ! ... فاتِحَه که می توان خوانْد !! ... رَحِمَ اللهُ مَن قَرَأَ الفَاتِحَةَ ... !!!
- به گمانِ من ، هنوز هم در بررَسیِ میراثِ ابنِ خلدون و هرگونه تأمّل دربارۀ او و اندیشه اش ، بیشتر «مُقَلِّد»یم و «آوازه گر» ، و لذا خوانِشِ ناقِدانۀ فکرِ او را عَلیٰ رَغمِ کارِ سترگ و راهْگُشائی که زنده یاد استاد محمّدِ پروینِ گنابادی در ترجَمه و تحقیقِ مهمترین یادگارِ قَلَمیِ ابنِ خلدون به انجام رَسانیده است ، کمتر جِدّی گرفته ایم و کتابهایِ دیگران را نیز دربارۀ او کمتر خوانده و بَررَسیده ایم .
چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۴۸