«ای مسلمانان مرا در عشقِ آن بت غیرت است
عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرت است
عشق دریای محیط و آب دریا آتش است
موجها آید که گویی کوههایِ ظلمت است ... »
این رِوایَت از غَزَلی که در دیوانِ حَکیم سَنائیِ غَزنَوی مُندَرِج است، به نَقل از دیوانِ این سَرایَندۀ بُزُرگ ( ص ۷۲۵ [ ط. محمَّدِ بقایی ] ) در کتابِ دریایِ معرفت ( نَصراللهِ پورجوادی، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس، ۱۳۹۴ هـ. ش.، ص ۱۵۸) آمده است و موردِ بحث قرار گرفته.
خوانِشِ لَتِ دُوُمِ بیتِ آغازین، به گُمانِ من، اگر نه نادُرُست، مَرجوح است: «عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرت است».
پیوسته خوانی و پیوسته نویسی یِ «عشقبازی»، گویا نه بر جایِ خویش است؛ و عَلَی الظّاهِر، «عشق»، مُسنَدٌإِلَیه است و «بازی»، مُسنَد.
بیتهایِ سپَسینِ غَزَل، از عِشق، تَصاویری سَهمگین و حیرت انگیز ترسیم می کُنَد تا خواننده دریابَد که: «عشق، بازی نیست».
سَنائی نمی گویَد: عِشقبازی نمی کنم؛ بلکه می گویَد: عِشقبازی کردنِ مرا، بازی و بازیچه مین۟گارید!
این مضمون در أَدَبِ فارسی بسیار مشهور نیز هست.
بدین نمونه ها بنگرید:
٭نسازَد عاشقی با سرفرازی
که بازی برنتابَد عِشقبازی / خُسرو و شیرینِ نِظامیِ گَن۟جه ای
٭جهان عِشقست و دیگر زرق۟ سازی
همه بازیٖست إِلّا عشقبازی / خُسرو و شیرینِ نِظامیِ گَن۟جه ای
٭ أَلا ای بی خَبَر از عِشقبازی
تو پنداری که هست این عِشق، بازی / أَسرارنامه یِ عَطّار
٭ اگر تو عشق نبازی، به عُمرِ خویش چه نازی
که کارِ زنده دلان عشقبازی است، نه بازی / دیوانِ خواجویِ کرمانی
٭عشقبازیّ و عشق، بازی نیست
عشقبازی به عشوه بازی نیست / دیوانِ شاه نِعمَةُ الله
٭ حیاتِ زنده دلان جُز به عشقبازی نیست
مَباز عِشق به بازی، که عشق، بازی نیست / دیوانِ عِمادالدّینِ نَسیمی
شایانِ یادکرد است که:
در ویراستهایِ اُستادان سَیِّد محمَّدتَقیِ مُدَرِّسِ رَضَوی و دکتر مُظاهِرِ مُصَفّا از این غَزَلِ دیوانِ سَنائی نیز «عشقبازی» یِ پیوسته آمده است ( نگر: دیوانِ حَکیم أَبوالمَجد مَجدود بنِ آدَمِ سَنائیِ غَزنَوی، به سَعی و اهتمامِ [سَیِّد محمَّدتَقیِ] مُدَرِّسِ رَضَوی، چ: ۳، تهران: کتابخانۀ سَنائی، ۱۳۶۲ هـ. ش.، ص ۸۰۶؛ و: دیوانِ حکیم سنایی، به کوششِ دکتر مُظاهِرِ مُصَفّا، چ: ۱[بازچاپِ طَبعِ ۱۳۳۶ هـ. ش.]، تهران: اِنتِشاراتِ زوّار، ۱۳۸۹ هـ. ش.، ص ۳۷۷، ب ۷۲۱۲).
سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۸:۴۶