زنده یاد اُستاد دکتر پَرویزِ ناتِلِ خان۟لَری، عِلاوه بر مَقامِ شامِخی که در پِژوهشهایِ زبانی و أَدَبی داشت، نَث۟رنویسی گِران۟مایه و شاعِری پیش۟رو و بُلَن۟دپایه بود.
دربارۀ نَثرِ خان۟لَری، خَیال می کُنَم داوَریِ دکتر إِحسانِ یارشاطِر شنیدنی باشَد که در سوکِ "سُخن۟ سالار" گُفته است:
«در همۀ سالهائی که می زیست، من او را بهترین نثرنویسِ زبانِ فارسی می دانستم» (مجلّۀ ایرانشناسی، س 2، پاییزِ 1369 هـ. ش.، ش 7، ص 468).
دربارۀ شِعرِ خان۟لَری هم داوریِ دکتر مُحَمَّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی بَسَنده است که "سُخن۟ سالار" را شاعِری می دانَد که «در همۀ مباحثِ جدّیِ تاریخِ شِعرِ مُعاصِر، یکی از چهره هایِ موردِ بحث است» و ــ با این که حجمِ سُروده هایِ اِنتِشاریافته از وی۟، تنها در حُدودِ هزار سَطر است ــ بر شعرِ عَصرِ خویش و نَسلِ خویش و نَسلهایِ پَس از آن بسیار تأثیرگُذار بوده. دکتر شَفیعیِ کَدکَنی، بصَراحَت، خان۟لَری را یکی از پیشآهَنگانِ تَحَوُّلِ شِعرِ فارسی، و شِعرِ «عُقابِ» او را، یکی از دَه۟ شِعرِ بَرجَستۀ بَرگُزیدنی از میانِ سُروده هایِ عَصرِ ما قَلَمداد می کُنَد ( نگر: گُزینۀ أَشعارِ پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، به اهتِمامِ تَرانه ناتِلِ خانلَری، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ مُروارید، 1394 هـ. ش.، صص 7 ـ 14).
باری، بخشِ مُهِمّ و نمایانی از میراثِ شِعریِ پُربَهایِ خانلَری، به نوعی در پیوند با "طَبیعت" و وَصفِ مَناظِرِ آن است، و حتّیٰ نامِ دفترِ شِعرِ او، «ماه در مُرداب»، نیز.
ناقِدانی که به عِیارسَنجیِ سُخَنِ "سُخن۟ سالار" خواهَند پَرداخت، بی گُمان این سویۀ سَرایِشگَریِ وی را خواهَند کاوید و از چرائیِ إِقبالِ او به وصفِ طَبیعت و أَحوالِ آن خواهَند پُرسید. شایَد بَرخی، تَبارِ مازندرانیِ مَرد را در این اِتِّجاهِ شِعری اش دَخیل بدانند و بازتابهایِ آن طبیعتِ زیبا را در شعرِ او سُراغ کُنَند. شایَد بَرخی، بر نوعِ مُطالعاتِ او در أَدَبِ فَرَنگی انگُشتِ تأکید بنهَند.
به گُمانِ مَن، در کنارِ جَمیعِ عَوامِلِ مُحتَمَل، از تأثیرِ میراثِ شِعریِ مَنوچهریِ دامغانی نَبایَد غافِل بود. مَنوچهریِ دامغانی، آنسان که زَبانزَد است، شاعِرِ توانایِ وَصفِ طَبیعت است و خان۟لَری از خُردی با شِعرِ مَنوچهری و توصیفهایِ درخشانِ او از طَبیعت مَأنوس و مَألوف بوده است.
زنده یاد خان۟لَری خود در گُفت و شُنودی گُفته است:
« ... از جُمله شعرائی که پدرم دوست داشت، منوچهری بود و مرا واداشته بود که مُسَمَّطهایِ مَنوچهری را حفظ کنم.
در موقعی که پنج شش ساله بودم یک عیدی، روزِ نوروز، با پدرم به دیدنِ یکی از رجال، مُشیرالدّوله، رفتیم که یادم هست پدرم مرا مُعَرِّفی کرد که: این پسَر مُسَمَّطهایِ مَنوچهری را حفظ است! مُشیرالدّوله گُفت: مُسَمَّطِ مَنوچهری را بخوان ببینم. خواندم. خیلی خوشش آمد و یک پنج ریالیِ زَرد به من عیدی داد. ... .»
( آیَنده ـ مجلّۀ فرهنگ و پِژوهشهایِ ایرانی ـ، س 16، ش 5 ـ 8 / مُرداد ـ آبانِ 1369 هـ. ش.، ص 430 ؛ و: گُزینۀ أَشعارِ پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، به اهتِمامِ تَرانه ناتِلِ خانلَری، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ مُروارید، 1394 هـ. ش.، ص 149 و 150).
آیا می توان از آن روزگارِ خُردی مُسَمَّطهایِ منوچهریِ دامغانی را بر صَفحۀ ذِهن و ضَمیر داشت، و به هنگامِ خَلّاقیَّتهایِ شاعِرانه از "طبیعَت" و تَصویرِ آن غافِل مان۟د؟ ... گُمان نمی کُنَم.
چهارشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۶:۳۰