(دربارۀ سَعدی یِ کیارُستَمی)
۞ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، عَبّاسِ کیارُستَمی، چ: 4، تهران: انتشاراتِ نیلوفَر، پاییزِ 1393 هـ. ش.
1. در آن نیم۟روزِ گَرمِ تابستانی در فَرعیهایِ خیابانِ چهارباغ، به یکی از فُروشگاههایِ مَحصولاتِ صوتی و تَصویری رفته بودم تا لوحِ فَشُردۀ اُپرایِ عروسَکیِ سَعدی (ساختۀ بِهروزِ غَریب پور) را خَریداری کُنَم. چهارباغِ اصفهان را دیریست به کارگاهِ مُز۟دَحِم و خاک آلوده ای که گُفته می شَوَد از دِلِ آن، قِطارِ دَرون۟ شَهری بدَر خواهَد آمَد بَدَل ساخته اند؛ و حتّیٰ اگر روزی ـ آنگونه که وَعده می دِهَند ـ از این شاخِ صَنعت و اقتِصاد، گُلِ آسایش و رَفاهیَت بَردَمَد، و غُبارِ کاهِلیها و نَدانَم۟کاریهایِ این سالهایِ دراز که بر ما جَماعتِ مُن۟تَظِر ال۟قِطار! تَلخ کرده اند، از خاطِرها زُدوده شَوَد، عِجالةً چهارباغِ ما، در این گَرماگَرمِ تَموزی، چُنان کَریه و ویران و "خَزان۟ زَده" است که اگر شُما هم جایِ من باشید، تَرجیح می دِهید در همان فُروشگاهِ مَحصولاتِ صوتی و تَصویری قَدری بدِرَنگید، و به جایِ چشم۟ دوختن در آن غولهایِ پول۟سازِ آهَنین که رُخسارِ شَهرِ گُنبدهایِ فیروزه ای را به نامِ آبادانی و در اِنتِظارِ آینده ای موهوم، می خَراشَند و سالهاست عَروسِ شهرهایِ ایرانِ مَظلوم را آبله روی۟ کَرده اند، چشم در لَونالَونیهایِ أَلواحِ فشردۀ فیلمها و نمایشها و خوانده ها و نواخته هایِ گوناگونی بدوزید که گِرداگِردِ دُکّان دِل و دیده را به خود می کَشَند و ضَمیر و ذِهن را، دَمی، از آن هنگامۀ خاک و دود و آهن و فَریاد می رَهانَند. در میانۀ دُکّان، مُشتی کتابِ جوان۟ پَسَند ـ و غالِبًا کَم۟ مایه ـ نیز نِهاده بودند، از "راز" بگیر تا "بیشُعوری"، و در آن میان، نامِ سَعدی تَوَجُّهِ مرا جَلب کَرد: « سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد».
شَنیده و خوانده بودم که سینِماگَرِ بنامِ فَقید، عَبّاسِ کیارُستَمی (1319 ـ 1395 هـ. ش.)، در سالهایِ أَخیر کتابهائی گُزیده وٰار از میراثهایِ شِعریِ پیشینیان به چاپ سپرده است، و دیده بودم که این کتابها چه داوریهایِ مُتَفاوِت و مُتَباعِدی را بَرانگیخته : برخی، این کتابها را یک نوآوَریِ راستینِ هُنَری و أَدَبی تَلَقّی می کردند، و برخی، کتاب۟سازیهایِ سوداگَرانه ای که بر هَوَسی خام در قَلَمروِ تَفَنُّنِ أَدَبی ابتنا داشته است و لا غی۟ر.
اینَک و در این روزها که رَسانه ها از یاد و دِریغِ عَبّاسِ کیارُستَمی سَرشار است، کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد مرا کُنجکاو می کَرد و بَرمی آغٰالٰانید تا ببینم و بَررَسَم مَردِ ذوق۟ وَرزِ بُلندآوازه ای چون کیارُستَمی که در عالَمِ نَقّاشی ـ کمتَر ـ و در جهانِ سینِما ـ بیشتَر ـ، مَقبولیَّت و مَحبوبیَّتی جَهانگیر یافته است، در مُواجهه با میراثِ دِل انگیزِ شیخِ شیراز چه کرده و چه زَوایائی از هُنَرِ شیخِ شیرین۟ سُخَن را به نگریستن گرفته و دیگران را نیز در این تَجربۀ هُنَری و روحانی چه سان هَنباز گَردانیده است. به همین انگیزه، سَعدی یِ کیارُستَمی را خَریدم و به خواندَن گرفتَم.
2. سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ عَبّاسِ کیارُستَمی، یکی از مَجموعۀ مُنتَخَباتی است که این سینِماگَر از دیوانهایِ شِعرِ فارسی إِرائه کرده؛ مَجموعه ای که به قولی، «جنجالی ترین کارِ او در این سالها ... بوده است» 1 و به تَعبیری، «بیشترین مخالف۟ خوانی را داشتـ»ـه 2 .
این کتابِ وی، گُزیده ای است از غَزَلهایِ سَعدیِ شیرازی.
گُزیده هایِ غَزَلیّاتِ سَعدی بسیار و پُرشُمار است: از مُنتَخَباتِ کُهَنی چون آنچه در سَفینۀ شَمسِ حاجی 3 آمده است، تا گُزیدَگَکی که ناصِرالدّین شاهِ قاجار فراهم ساخته است و در مَجموعۀ مُنتَخَب السُّلطان 4 دَرج گردیده، تا گُزیده هائی که بر دستِ پِژوهَندگانِ أَدَبِ فارسی با افزونه ای از توضیحات و شَرحِ واژگان و بیتهایِ دُشوار سامان یافته است و برخی از آنها در عدادِ دَرسنامه هایِ أَدَبیِ عَصرِ ما جای دارد. 5 باری، گُزیدۀ کیارُستَمی، با غالِبِ دیگر گُزیده ها بکُلّی مُتَفاوت است. نه توضیحی دارَد، نه حاشیه ای، نه مُقَدَّمه ای مُتَعارَف، نه مُؤَخَّره ای مُعتَنابه۟؛ و نه حتّیٰ نشانی از این که شِعرِ سَعدی را از کُدام نُسخه و ویراستِ دیوانِ او برگرفته است.
هر صَفحۀ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، تابلوئی است از یک شِعر. نه تابلویِ خوشنویسی یا نَقّاشی. صَفحه ای نِسبةً ساده، با حُروفنگاریِ رایانگی 6 ، که در آن مِصراعی، یا بی۟تی را ـ و نُد۟رَةً (سَنج: ص 492) دو بی۟ت را ـ، از غَزَلهایِ سَعدی آورده اند، و به نَحوی که تَداعیگرِ چینِش و نگارِش در «شِعرِ نو» است، مُقَطَّع و پاره پاره نوشته اند.
در واقع، «هنرمندی أَهلِ هنرهایِ تصویری، گویا خواسته است با ایده ای تازه، إِمکانِ برخوردِ تازه ای را با شعرِ [سَعدی] ... نشان دِهَد» 7.
کیارُستَمی در آغازِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، در صفحه ای که سَرنویسِ «به عنوان مقدمه» دارَد، بیتی از سَعدی را نوشته است ـ و البتّه مُقَطَّع ـ:
«به مقتضایِ زمان
اقتصار کن سعدی
که آنچه
غایتِ جهدِ تو بود
کوشیدی» (ص 3).
در این که عَبّاسِ کیارُستَمی، کارِ خود را، "خوانِشـ"ـی / "گُزینِشـ"ـی / "قاب کردنـ 8(؟)"ـی مُتَجدِّدانه از شِعرِ سَعدی می اِنگاشته است، گویا تَردید نباشَد. 9 بدین۟ تَرتیب، او، سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد را، کاری «به مقتضایِ زمان» می دیده است؛ و باِحتِمال۟، بیشترین انگیزۀ او از تَصدیرِ کتابش نیز بدین بیتِ سَعدی، هَمین بوده باشَد. وان۟گَهی، دور نیست إِشارَت به «اِقتِصار» نیز مَط۟مَحِ نَظَر بوده باشَد؛ و نیز، این مُدَّعایِ ضِمنی که پَردازندۀ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، «غایتِ جهدِ» خویشتن را در سامان۟ دادنِ این دفتر به کار بُرده است.
3. آنسان که گُذَشت ـ کیارُستَمی، در مُقَطَّع۟ نویسیِ مَصاریٖع یا أَبیاتِ غَزَلهایِ سَعدی، چُنان عَمَل کرده است که تَداعیگرِ چینِش و نگارِش فِق۟ره ها در "شِعرِ نو" است. گُمان می کُنَم در چُنین مُقَطَّع۟ نویسیٖ ها و فِق۟ره پَردازیٖ ها، می توان ـ یا: می بایَد ـ مُلاحَظاتِ "موسیقائی (/ وَزنی)" و "دَستوری" و "مَعنائی" را مَبنیٰ قَرار داد؛ لیک به نَظَر می رَسَد کیارُستَمی به هیچیک از این مَبانی پُر مُلتَزِم نَبوده است؛ و «اگر» ـ و البتّه فَقَط «اگر» ـ در این کار "مَبنا"ئی داشته بوده باشَد، آن "مَبنیٰ" بر نگارندۀ این سَطرها که مَجموعۀ وی را از آغاز تا به اَنجام خوانده است، بکُلّی مَجهول مان۟ده.
بی پَرده تَر بگویم: از نگاهِ راقِمِ سَوادِ حاضِر، نابسامانی و پریشانی در این فِق۟ره پَردازیٖ ها و تَق۟طیع۟ هایِ کیارُستَمی، نمایان۟ تر از آنست که قابِلِ چشم۟ پوشی باشَد؛ و چون در گُزینِشِ او از غَزَلهایِ سَعدی، سِوایِ سَلیقۀ مَبنایِ رَدّ و قَبولِ أَبیات و مَصاریع، و همین "صورتِ" عرضه و نحوۀ "إِرائه"، چیزِ دیگری نیست که به اِنتِخابگَر مَنسوب تَوان داشت، چُنین پَریشانیها و نابسامانیها، بِجِد ارزِشِ کارِ او را زیرِ سُؤال می بَرَد.
شُمارِ تَق۟طیع۟ ها و فِق۟ره پَردازیٖ هایِ "مَرجوح" ـ و گاه "نادُرُست" ـ در سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ کیارُستَمی، فَراوان است (نمونه وار، نگر: ص 8 و 9 و 13 و 21 و 23 و 24 و 58 و 69 و 72 و 77 و 89 و 109 و 122 و 124 و 130 و 140 و 172 و 186 و 263 و 299 و 325 و 338 و 370 و 487 و 501). گاه، در شیوۀ تَقطیع، ناهَمآهَنگی نیز چشمگیر می شَوَد ( نگر: ص 178 / سَنج: ص 73 و 180 و 184 و 193 و 219).
4. سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، از چشم اندازِ نشانه هایِ سَجاوندی و حَرَکَتگُذاری هم کتابی ناهَموار، بَل۟ فَقیر و پَریشان است. کیارُستَمی، در مُقابِلِ تَقطیع۟ هایِ سَخاوَتمندانه ای که از مَرزِ ریخت و پاش و إِسراف هم برگُذشته است، در به کاربُردنِ نشانه هایِ سَجاوندی و حَرَکَتگُذاری و تَسهیلاتی از این دست، إِم۟ساکی ناخوش پیش گرفته؛ و این، بسیار غَریب می نمایَد؛ چون در "دُنیایِ مُدِرن" ـ که وی سخت به اِستِغ۟راق در آن زبان۟زَد (و ای بَسا: مُتَجاهِر) بود ـ و نیز «به مقتضایِ زمان»، بسیار بدینگونه تَسهیلاتِ قِرائَتِ مَتن رویِ خوش نشان داده می شَوَد؛ ولی او چُنین نکرده است.
به نمونه ای از غیابِ نشانه هایِ سَجاوندی در سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد بنگرید:
«پرسید که چونی
ز غم و درد جدایی
گفتم نه چنانم که
توان گفت که چونم» (ص 359).
آیا برایِ مَق۟روء کردنِ این بیتِ سَعدی، نشانه هایِ سَجاوندی و عَلائِمِ خوانِشی چونان "دو نُقطۀ بَیانی" و "نشانِ پُرسِش" و "نِشانِ شگفتی"، کآرآمدتر از این پاره پاره نویسیٖ ها نبوده و نیست؟
جایِ خالیِ عَلامتِ سُؤالهائی که از خوانِشِ پُرسِشی در عبارات حکایت کُنَند (نمونه را، نگر: ص 8 و 263 و 371 و 430) و نشانه هایِ درنگ آفرین (ویرگول) که خواننده را به فاصله انداختن در خوانِش تَنبیه نمایَند (نمونه را، نگر: ص 23 و 99 و 127)، و لاأَقَل تَشدیدی که مَثَلًا نشانگَرِ خوانِشِ «کَتّان» باشَد و از ناموزون شُدنِ بیتِ سَعدی جلوگیری کند (ص 34) 10 و مانندِ چُنین عَلائِم و رَهنمونها، در کثیری از مَواضِعِ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد به چشم می خورَد.
در بابِ حَرَکتگُذاریٖ ها نیز داستان از هَمین قَرار است. این که چرا در "قاب کردنِ" شِعری چون «سعدیا / نامتناسب حیوانی باشد / هرکه گوید که / دلم هست و / دلارامم نیست» (ص95) واژۀ «حَیَوان» را حَرَکَتگُذاری نکرده اند تا ناموزون خوانده نَشَود 11، یا چرا در شِعری چون «هر شبی / یار شاهدی / بودن / روز هشیاریت / خمار کند» (ص 172) دُوُمین یاءِ «هشیاریَت» را زَبَر نداده اند تا دَستگیرِ خواننده گردد و «هُشیاریٖت» نخوانَد، نمودهائی از همان إِمساکِ پیشگُفته است، و من۟ بَنده، سِرِّ این۟ هَمه إِمساک را درنمی یابَم.
باری، در غیابِ یک دُنیا حَرَکتگُذاریٖ هایِ لازم و نشانه گُذاریٖ هایِ درخور، برخی از نشانه گُذاریٖ ها و حَرَکتگُذاریٖ هایِ نه چَندان لازم و احتِمالًا تَفَنُّنیِ کیارُستَمی هم هست که خَتمِ به خی۟ر نشُده است.
نمونه ایش آنجاست (ص 564) که فقدانِ مُراعاتِ فاصِلۀ سُطور ـ یا عَدَمِ تناسُبِ حُروف ـ، سَبَب شُده است تا کَسرۀ سَطرِ بالا به فتحۀ سَطرِ پایین بَدَل گردَد و بَدخوانی آفرین شَوَد.
نمونه ای دیگر، ویرگولِ سَطرِ نَخُستِ این فِق۟ره است:
«شراب وصلت،
اندر ده
که جام هجر
نوشیدم» (ص 307).
حتّیٰ اگر عبارَت را اینگونه مُقَطَّع نساخته بودند، ویرگولِ پَس از «وصلت» پُر بجا به نَظَر نمی رَسید؛ لیک پس از تَق۟طیع، گُمان می کنم یک۟سره بیجا باشَد. از بُن، وَجهِ درنگ و فَصلِ پس از «وصلت» چیست؟! این فَصل چه هُنَری دارَد جُز بَرهَم زَدَنِ آهنگِ کلامِ سَعدی و ناموزون۟ ساختَنَش؟!
5. به یاد دارَم عَبّاسِ کیارُستَمی چند سال پیش، در گُفت و گویی، از این گُفته بود که چرا در فیلمهایش از "موسیقی" پُر بَهره نمی گیرَد و چگونه بارِ تکمیلِ وظیفۀ تَصویرگریّ و قصّه گویی را بر دوشِ موسیقی نمی نِهَد. 12 مَن۟ بَنده از میزانِ آشنائیِ کیارُستَمی با موسیقی اطّلاعی ندارَم؛ لیک غَفلَتِ غَریبِ وی از موسیقیِ سُخَن و موزونیَّتِ شِعر، این پُرسش را در ذِهن و ضَمیر می خَلانَد که: آیا او ـ اگر می خواست هم ـ أَهلیَّتی کافی برایِ استخدامِ هنریِ موسیقی می داشت؟ ... .
بی تَوَجُّهی به بایسته هایِ موسیقائیِ کَلامِ سَعدی و موزونیَّتِ سخنِ شیخ در سَعدی یِ کیارُستمی، بُع۟دِ او را از تَفَطُّن به دَقائِقِ مَقام فریاد می کُنَد.
بدین تَق۟طیعِ او بنگرید: «بی خبر است عاقل / از لذت عیش بی هشان» ( ص 405).
کم۟ تَوَجُّهی به مَعنی و ساختارِ کلام نیز صَد البتّه مَزید بر عِلَّت است. نمونه را، ببینید: «وصلی چنان که / لایق حسنت نمی رود» (ص 417).
... نَمی دانَم چُنین خوانِش و تَقطیعی را بر چه حَمل توان کَرد؟ ... ذَرّه هوشی و سَرِ سوزَن ذوقی بَسَنده بوده است تا مَقطعِ کلام را پس از «چنان که» قَرار نَدِهَد و دِرَنگ و فاصِله را پیش از «نمی رود» لازم شُمارَد. آیا باورپَذیر است سینِماگَری بَرجَسته با کامیابیهایِ جهانی، از این مایه هوشیاری و ذوق۟مَندی بی بَهره باشَد؟
نمونه ای بارِزتر از تَق۟طیعِ نادُرُست، بَل بَدخوانی و بَدفهمیِ سخنِ سَعدی را بنگرید:
«ماه مبارک / طلوع / سرو قیامت / قیام» (ص 288)!
نَمی دانَم فراهَم آورندۀ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد این عبارات را چگونه خوانده است و از آنها چه فَهم کرده؛ لیک بغایَت واضِح است که «مبارک۟ طُلوع» و «قیامت۟ قیام»، هریک، صِفَتِ مُرَکَّب (/صِفَتِ تَرکیبی) و به مَنزِلَۀ "کَلِمَۀ واحِدَه" اند و بدین۟ گونه گُسَلانیدنشان، نه تَنها رشتۀ کَلام را بَرمی درَد، مَعنایِ آن را نیز بَر باد می دِهَد.
ناخوش۟ تَر و زَنَنده تَر از آن تَق۟طیع، این تَق۟طیع و فِق۟ره پَردازی است:
«با دوست کنج فقر
بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر
جاه و توانگری» (ص 503).
سِوایِ اِعوِجاجِ کُلّی در خوانِش و تَق۟طیعِ بیت، خُصوصِ «دوست خاک بر سر»، از إیهامی قَبیح تُهی نیست، بَل۟ سرشارَست!؛ و به نَظَر می رَسَد خوانِشِ سَرراست و صَحیحِ بیت، این باشَد: «با دوست، کُنجِ فَقر، بهشتست و بوستان / بی دوست، خاک، بر سرِ جاه و توانگری».
خَیال می کُنَم این۟ همه، نه یکسَره مَعلولِ بی دانِشی و ناموزونیِ طَبع، که پیآمَدِ سَهل اِنگاری یِ بسیار در کارِ نه چَندان دُشواری است که صاحبِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد پایَندان شُده بوده است. چه، در هَمین کتاب می توان نمونه هائی را فَرانمود که مُدَوِّن با دِقَّت و حوصَله مَن۟دی و اِلتِفات به ظَرائِفِ خوانِشی و موسیقائیِ شعر، تَق۟طیع و فِق۟ره پَردازی کرده و حاصِلِ آن خوانِشی است دُرُست و راه۟گُشای۟. بدین نمونه تَوَجُّه۟ فَرمایید:
«دنیا خوش است و
مال عزیز است و
تن شریف
لیکن رفیق
بر همه چیزی
مقدّم است» (ص 73). 13
6. گواهِ بَیِّنِ شتاب۟زَدگی و سَرسَریٖ خوانیِ کیارُستَمی در کارِ تَدوینِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، بَعضِ بیتهایِ "مَوقوف المَعنیٰ" است که در مَجموعۀ خویش آورده، و عَلَی الظّاهِر به ناتمامیِ گُفتار و إِه۟مال و إِب۟قایِ بی ثَمَرِ خوانندگان در حالِ انتِظار، تَوجُّهی نَکَرده است.
بدین بیتِ مُختارِ کیارُستَمی بنگرید:
«اگر تو / سرو سیمین تن / برآنی / که از پیشم برانی / من برآنم» (ص 356).
خوب؟ ... «من برآنم» که چه؟! ... ... مَعَ ال۟أَسَف کیارُستَمی إدامه اش را نیاورده است و با تَق۟طیعی نابجا و نَسَنجیده و ـ از بُن۟ ـ گُزینِشی نادُرُست، خواننده را در حی۟رت نِهاده است! ... إِدامۀ سخنِ سَعدی این است:
"که تا باشم خیالت می پرستم
وگر رفتم، سلامت می رسانم" 14
بدین نمونۀ دیگر بنگرید:
«گر از حدیث تو / کوته کنم زبان امید / که هیچ حاصل / از این گفت و گو / نمی آید» (ص 227).
باز باید پُرسید: خوب؟ چه؟! ... إدامۀ سخنِ سَعدی این است:
"گمان برند که در عودسوز سینۀ من
بمُرد آتش معنی که بو نمی آید" 15
باری، اگر پایِ "ذوق" و داوَریِ ذوقی در میان است ـ که هست ـ، آیا از مدوِّنِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد در عَجَب نبایَد شُد که چرا به جایِ آن کلامِ ناتَمام و بیتِ مَوقوف ال۟مَعنیٰ، یا دستِ کم: در کنارِ آن!!!، از همان غَزَلِ سَعدیِ شیراز، چُنین بیتهائی بُلَند و اَرجمند و دِلآویز را برنگُزیده و "قاب" نگرفته است؟!:
"تو را سَریست که با ما فُرو نمی آیَد
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید
کدام دیده به رویِ تو باز شُد همه عُمر
که آبِ دیده به رویش فُرو نمی آیَد؟!"
اگر به تَعدادِ بیتهایِ نابی که جا داشت در چُنین گُزیده ای بیایَد و نیامده است بپَردازیم، هم سُخن را بیهوده دراز خواهیم کرد و هم در بَحثِ ذوقی و کَشاکَشِ سَلیقه ایِ پایان۟ ناپَذیری وارد خواهیم شُد که خواستِ ما نیست. أَمّا در بابِ بیتهائی که ذوقِ تَربیَت۟ یافته نیاوَردَنشان را در چُنین مَجموعه ای تَرجیح می دِهَد با اطمینانِ بیشتَر سخن می توان گُفت و سخنانی اطمینان۟ بخش۟ تَر. نمونه ای از نیاوردَنی ها ـ به گُمانم ـ این فِق۟ره بوده است:
«تا چند گویی
ما و بس
کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی
زیبا و بس
ما نیز هم
بد نیستیم» (ص 368)!
برخِلافِ مُدَوِّنِ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد که این بیت را هم "قاب" گرفته است، کَثیری از نُسَخِ کهن و مُعتبرِ غَزَلهایِ شیخ، از بُن، غَزَلی 16 را که این بیت بدان تَعَلُّق دارَد ندارَند 17 ، و همین، در کنارِ چون و چندِ زبان و بیانِ شِعر، بَس است تا آدمی را در أَصلِ اِنتِسابِ آن به سَعدی هم لَختی به گُمان اندازَد 18 ، تا چه رَسَد به اختیارش در گُلچینی از گُلهایِ بُستانِ تَغَزُّلِ شیخِ شیراز. البتّه دامنۀ گوناگونی در سُروده هایِ سَعدی فَراخ است و شایَد همین بیتِ «تا چند گویی ما و بس، کوته کن ای رعنا! و بس / نه خود تویی زیبا و بس؛ ما نیز هم بد نیستیم!» ـ که به نوعِ مُحاوَرات و مُخاطَباتِ مُبارک سیاه در سیاه۟ بازی و روحوضی مُشابَهَت دارَد!!! ـ، نیز از تَفَنُّناتِ شیخ باشَد؛ لیک آیا هَر تَفَنُّنی را "قاب" بایَد گرفت؟! ... 19
دیگر گُواهِ بَیِّنِ شتاب۟زَدگی و سَرسَریٖ خوانیِ کیارُستَمی در کارِ تَدوینِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، بَعضِ بَدخوانیٖ هایِ واضِحِ فاضِح است.
بدین خوانِش و تَق۟طیع تَوَجُّه۟ فَرمایید:
«رفیقانم سفر کردند
هر یاری
به اقصایی
خلاف من که بگرفته است؟
دامن در مغیلانم 20 » (ص 346).
چرا مصراعِ دُوُم را پُرسِشی خوانده اند؟! ... هیچ جُملۀ پُرسِشی در بیت نیست. سَعدی از أَحوالِ رفیقان و خود خبر داده و این حالها را با هم مُقایسه کرده است. می گویَد: "برخِلافِ من که دامانم در خارِ مُغیلان گیر کرده است (و رفتن نمی توانم)، رفیقانم سَفر کردند و هریک به جایِ دوردَستی رفتند". بیتِ غامِضی نیست.
7. کَثرَتِ نِسبیِ لَغزِشهایِ حُروف۟نِگاشتی ـ یا سَهوال۟قَلَم۟ هایِ پَراگَنده ـ، در این کتاب که "شأنِ صُدور"ش همانا "قاب کردنِ" کمتر از هَفتصَد سطر از کَلِماتِ سَعدی است ـ و آنگاه چاپِ چهارمش نیز به دَستِ مَن است ـ، بَس نَظَرگیر می نمایَد. در کتابی که تنها چَند صَد سَطر دارَد، و شأنِ صُدورش نیز جُز نَقل و "واگویه" یِ همین چند صَد سَطر نیست ـ نه تَصحیح و نه شَرح و نه ...ـ، این۟ مایه لَغزِشهایِ حُروف۟نِگاشتیِ نمایان، ناقِضِ غَرَض است. 21
مَعَ ال۟أَسَف حُروف۟نگاریِ کتاب ـ یا تَصحیحِ نمونه هایِ حُروف۟نِگاشتی ـ، از اِهتِمامی دَرخورِ ساخت و مَقصَد و مَقصودِ آن حِکایَت نمی کُند و فَواصِلِ ناسَنجیدۀ أَلفاظ و حُروفی که بیهوده تَقارُب یا تَباعُد یافته اند، عِباراتِ "قاب۟ شُده" یِ سَعدی را جای۟ جای مَخدوش گردانیده است. 22
إِش۟کال و ناهمآهَنگی در فاصله بَندیِ بَعضِ سَطرها را نیز ناگُفته نمی توان نِهاد. 23
در هیچیک از این مَوارِد، از آن «وسواس هایِ کیارُستَمی» 24 و کمال۟ گراییِ او 25 که دوستانش حکایَت می کُنَند، نشانی نمایان نمی توان دید. 26
8. کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ عَبّاسِ کیارُستَمی، ارزِشِ تَحقیقی یا عِل۟میِ خاصّی ندارَد.
گُزیده سازی از غَزَلیّاتِ شیخ شیراز، البتّه «نه کاریست بازیچه و سَرسَری» 27 . این کتاب، تَذَوُّقِ مَحض است؛ و در عالَمِ تَذّوُّق نیز کم و کاستیٖ هایش اندَکشُمار نیست (و چُنان نیست که بتوان گُفت: «باعثِ هیچ اُفت و آفتی ... نشده» 28 است و در مُواجهه با میراثِ گران ارزِ نیاکانی مان، حَریمِ "صحَّت" و "أَمانت" را پاس داشته 29). با این۟ هَمه، به "تَصَفُّح" می اَرزَد. دیدن و خواندنِ بیتها و مِصراعهایِ سَعدی که دُرُشت۟ نمایی شُده، از حَظِّ روحانی برکنار نیست. 30 شایَد بیشتر از این هم تَوَقُّعی نبایَد داشت. ... آنان که با سَعدی آشناییِ دَرخور ندارَند و کتاب را اِحتِمالًا از سَرِ دوستداریِ کیارُستَمی به خواندن برمی گیرند (و بیشینۀ خواهَندگانی که سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد را به چاپِ چهارم رَسانیده اند نیز هم ایشان اند)، شایَد بر سَرِ ذوق بیایند و از همین دفترِ کوچک راهی به دیوانِ بزرگِ شیخِ شیرین۟ سُخَنِ شیراز بُگ۟شایَند. «زَهی سَعادَت! طوبیٰ لَهُم و حُسنُ مَآب!» 31 ... برایِ آنان هم که با دفتر و دیوانِ سَعدی أُنسی دارَند، بازدیدن و بازخواندنِ بسیاری از این سُروده هایِ شیخ، در قالبی مُتَفاوِت، مایۀ تأمُّلی دوباره و تَفَرُّسی مُضاعَف است. دیده را می نَوازَد و دِل را نَشاط می بخشَد و ذهن را مَحظوظ می گَردانَد. «ای خُنُک آن را که این مَرکَب بران۟د!» 32
ال۟حاصِل، سَعدی یِ کیارُستَمی، به قولِ خودِ شیخِ شیراز: «باغِ تَفَرُّجَست و بَس!» ... 33.
اصفهان / 1395 هـ. ش. 34
۞ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، عَبّاسِ کیارُستَمی، چ: 4، تهران: انتشاراتِ نیلوفَر، پاییزِ 1393 هـ. ش.
«حدیث عشق
به طومار
درنمی گنجد»
(ص116).
به طومار
درنمی گنجد»
(ص116).
1. در آن نیم۟روزِ گَرمِ تابستانی در فَرعیهایِ خیابانِ چهارباغ، به یکی از فُروشگاههایِ مَحصولاتِ صوتی و تَصویری رفته بودم تا لوحِ فَشُردۀ اُپرایِ عروسَکیِ سَعدی (ساختۀ بِهروزِ غَریب پور) را خَریداری کُنَم. چهارباغِ اصفهان را دیریست به کارگاهِ مُز۟دَحِم و خاک آلوده ای که گُفته می شَوَد از دِلِ آن، قِطارِ دَرون۟ شَهری بدَر خواهَد آمَد بَدَل ساخته اند؛ و حتّیٰ اگر روزی ـ آنگونه که وَعده می دِهَند ـ از این شاخِ صَنعت و اقتِصاد، گُلِ آسایش و رَفاهیَت بَردَمَد، و غُبارِ کاهِلیها و نَدانَم۟کاریهایِ این سالهایِ دراز که بر ما جَماعتِ مُن۟تَظِر ال۟قِطار! تَلخ کرده اند، از خاطِرها زُدوده شَوَد، عِجالةً چهارباغِ ما، در این گَرماگَرمِ تَموزی، چُنان کَریه و ویران و "خَزان۟ زَده" است که اگر شُما هم جایِ من باشید، تَرجیح می دِهید در همان فُروشگاهِ مَحصولاتِ صوتی و تَصویری قَدری بدِرَنگید، و به جایِ چشم۟ دوختن در آن غولهایِ پول۟سازِ آهَنین که رُخسارِ شَهرِ گُنبدهایِ فیروزه ای را به نامِ آبادانی و در اِنتِظارِ آینده ای موهوم، می خَراشَند و سالهاست عَروسِ شهرهایِ ایرانِ مَظلوم را آبله روی۟ کَرده اند، چشم در لَونالَونیهایِ أَلواحِ فشردۀ فیلمها و نمایشها و خوانده ها و نواخته هایِ گوناگونی بدوزید که گِرداگِردِ دُکّان دِل و دیده را به خود می کَشَند و ضَمیر و ذِهن را، دَمی، از آن هنگامۀ خاک و دود و آهن و فَریاد می رَهانَند. در میانۀ دُکّان، مُشتی کتابِ جوان۟ پَسَند ـ و غالِبًا کَم۟ مایه ـ نیز نِهاده بودند، از "راز" بگیر تا "بیشُعوری"، و در آن میان، نامِ سَعدی تَوَجُّهِ مرا جَلب کَرد: « سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد».
شَنیده و خوانده بودم که سینِماگَرِ بنامِ فَقید، عَبّاسِ کیارُستَمی (1319 ـ 1395 هـ. ش.)، در سالهایِ أَخیر کتابهائی گُزیده وٰار از میراثهایِ شِعریِ پیشینیان به چاپ سپرده است، و دیده بودم که این کتابها چه داوریهایِ مُتَفاوِت و مُتَباعِدی را بَرانگیخته : برخی، این کتابها را یک نوآوَریِ راستینِ هُنَری و أَدَبی تَلَقّی می کردند، و برخی، کتاب۟سازیهایِ سوداگَرانه ای که بر هَوَسی خام در قَلَمروِ تَفَنُّنِ أَدَبی ابتنا داشته است و لا غی۟ر.
اینَک و در این روزها که رَسانه ها از یاد و دِریغِ عَبّاسِ کیارُستَمی سَرشار است، کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد مرا کُنجکاو می کَرد و بَرمی آغٰالٰانید تا ببینم و بَررَسَم مَردِ ذوق۟ وَرزِ بُلندآوازه ای چون کیارُستَمی که در عالَمِ نَقّاشی ـ کمتَر ـ و در جهانِ سینِما ـ بیشتَر ـ، مَقبولیَّت و مَحبوبیَّتی جَهانگیر یافته است، در مُواجهه با میراثِ دِل انگیزِ شیخِ شیراز چه کرده و چه زَوایائی از هُنَرِ شیخِ شیرین۟ سُخَن را به نگریستن گرفته و دیگران را نیز در این تَجربۀ هُنَری و روحانی چه سان هَنباز گَردانیده است. به همین انگیزه، سَعدی یِ کیارُستَمی را خَریدم و به خواندَن گرفتَم.
2. سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ عَبّاسِ کیارُستَمی، یکی از مَجموعۀ مُنتَخَباتی است که این سینِماگَر از دیوانهایِ شِعرِ فارسی إِرائه کرده؛ مَجموعه ای که به قولی، «جنجالی ترین کارِ او در این سالها ... بوده است» 1
. سَنج: مِهرنامه (ماه۟نامۀ فَرهَنگ و اندیشه)، ش 48 (سالِ هَفتُم، مُردادماهِ 1395 هـ. ش.)، ص 170.
. اندیشۀ پویا (ماه۟نامۀ سیاسی ـ فرهنگی)، ش 36 (سالِ پَنجُم، مُردادماهِ 1395 هـ. ش.)، ص 95.
این کتابِ وی، گُزیده ای است از غَزَلهایِ سَعدیِ شیرازی.
گُزیده هایِ غَزَلیّاتِ سَعدی بسیار و پُرشُمار است: از مُنتَخَباتِ کُهَنی چون آنچه در سَفینۀ شَمسِ حاجی 3
. نگر: سَفینۀ شَمسِ حاجی (تَدوین و کتابَت 741 هـ. ق.)، شَمس الدّین محمَّد بنِ دولَتشاه بنِ یوسُفِ شیرازی، مقدّمه [و] تَصحیح و تَحقیق: میلادِ عَظیمی، تهران: اِنتشاراتِ سُخَن، 1390 هـ. ش.، ص 70 و صص 418 ـ 467 .
. نگر: مُنتَخَب السُّلطان، به خَطِّ میرزا رضا کَلهُر، با مقدّمۀ محمَّدِ مُحیطِ طَباطَبائی، چ: 1، تهران: کتابخانۀ مُستوفی، 1368 هـ. ش.، صص 49 ـ 215.
در مَجموعۀ مُنتَخَب السُّلطان، «قریبِ دو هزار بیت از أَشعارِ گوناگونِ سَعدی» (همان، مقدّمه) مُندَرِج است.
در مَجموعۀ مُنتَخَب السُّلطان، «قریبِ دو هزار بیت از أَشعارِ گوناگونِ سَعدی» (همان، مقدّمه) مُندَرِج است.
. شایَد مَأ۟ذون باشَم شُمارِ مُع۟تَنابِهی از غَزَلهایِ شیخ را که در بُحور الأَلحانِ فُرصَت الدّوله یِ شیرازی (1271 ـ 1339 هـ. ق.) آمده است (نگر: بُحور الأَل۟حان، به اِهتِمامِ عَلیِ زَرّین۟ قَلَم، تهران: کتابفُروشیِ فُروغی، 1345 هـ. ش.، صص 57 ـ 142) نیز از گُزیده هایِ پُخته و سَختۀ غَزَلیّاتِ سَعدی مَحسوب دارَم. غَزَلِ سَعدی سَده هاست که در تار و پودِ هُنَرهایِ آوازیِ ایرانی تَنیده و پیوسته از إِقبالِ گَرمِ خوانَندگان و خُنیاگَران بَرخورداری داشته است. نُخ۟به ای که فُرصَت الدّوله یِ شیرازی، با دانِشِ أَدَبیِ وافِر، و وُقوفِ هُنَری و موسیقیدانانۀ خویش، در بُحور الأَلحان به دست داده است، از حیثِ اجتِماعِ دو چشم اندازِ مُتفاوتِ شِع۟رشناختی و موسیقائی در کارِ گُزینش، آن هم از شَخصیَّتِ بَرجَسته ای چون فُرصَت، شایَندۀ اِعتِنائی است عَلیٰ حِدَه.
هر صَفحۀ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، تابلوئی است از یک شِعر. نه تابلویِ خوشنویسی یا نَقّاشی. صَفحه ای نِسبةً ساده، با حُروفنگاریِ رایانگی 6
. کتابِ کیارُستَمی، «بی تزیین» است «مثلِ فیلمهایش» (سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 83).
در واقع، «هنرمندی أَهلِ هنرهایِ تصویری، گویا خواسته است با ایده ای تازه، إِمکانِ برخوردِ تازه ای را با شعرِ [سَعدی] ... نشان دِهَد» 7
. نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها (مَجموعۀ مَقاله)، داریوشِ آشوری، چ: 2، تهران: آگَه۟، 1389 هـ. ش. ص371 ( از مَقالۀ "حافظ «به روایتِ عَبّاسِ کیارُستَمی»").
کیارُستَمی در آغازِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، در صفحه ای که سَرنویسِ «به عنوان مقدمه» دارَد، بیتی از سَعدی را نوشته است ـ و البتّه مُقَطَّع ـ:
«به مقتضایِ زمان
اقتصار کن سعدی
که آنچه
غایتِ جهدِ تو بود
کوشیدی» (ص 3).
در این که عَبّاسِ کیارُستَمی، کارِ خود را، "خوانِشـ"ـی / "گُزینِشـ"ـی / "قاب کردنـ 8
. سَنج: مِهرنامه، ش 48، ص 158.
. اِلتِزامِ کیارُستَمی را بدین شِعار (و شِعر) که «بایَد مُطلَقًا مُدِرن بود» (نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 372)، از یاد نَبَریم.
از برایِ تَحلیلِ اِستِنباطِ کیارُستَمی (و بسیاری دیگر) از مُواجهۀ مُدِرن با میراثِ کهن، نگر: : پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 372 و 380 و 381.
بَررَسیِ نمونه هایِ تَأَسُّف آوَرِ مُواجهۀ تَجَدُّدمَآبانِ ایرانی را با مَواریثِ کُهَنِ أَدَبی، می توان موضوعِ کتابها و رِساله ها قَرار داد. این که از أَحمَدِ شاملو بگیر تا عَبّاسِ کیارُستَمی و جَعفَرِ مُدَرِّسِ صادِقی و ...، به هنگامِ وُرود در فَراخنایِ بازخوانیِ مُتونِ کُهَن و عَرضۀ رِوایَتِ خویش از این مَتنها، چه خواسته اند و چه کَرده اند و کُجا و چه سان لَغزیده اند، "داستانِ پُرآبِ چَشمـ"ـی است که بَرگهائی پُرشمار از تاریخِ فَقرِ فِکری و فرهنگیِ ما را به خود اختِصاص خواهَد داد.
از برایِ تَحلیلِ اِستِنباطِ کیارُستَمی (و بسیاری دیگر) از مُواجهۀ مُدِرن با میراثِ کهن، نگر: : پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 372 و 380 و 381.
بَررَسیِ نمونه هایِ تَأَسُّف آوَرِ مُواجهۀ تَجَدُّدمَآبانِ ایرانی را با مَواریثِ کُهَنِ أَدَبی، می توان موضوعِ کتابها و رِساله ها قَرار داد. این که از أَحمَدِ شاملو بگیر تا عَبّاسِ کیارُستَمی و جَعفَرِ مُدَرِّسِ صادِقی و ...، به هنگامِ وُرود در فَراخنایِ بازخوانیِ مُتونِ کُهَن و عَرضۀ رِوایَتِ خویش از این مَتنها، چه خواسته اند و چه کَرده اند و کُجا و چه سان لَغزیده اند، "داستانِ پُرآبِ چَشمـ"ـی است که بَرگهائی پُرشمار از تاریخِ فَقرِ فِکری و فرهنگیِ ما را به خود اختِصاص خواهَد داد.
3. آنسان که گُذَشت ـ کیارُستَمی، در مُقَطَّع۟ نویسیِ مَصاریٖع یا أَبیاتِ غَزَلهایِ سَعدی، چُنان عَمَل کرده است که تَداعیگرِ چینِش و نگارِش فِق۟ره ها در "شِعرِ نو" است. گُمان می کُنَم در چُنین مُقَطَّع۟ نویسیٖ ها و فِق۟ره پَردازیٖ ها، می توان ـ یا: می بایَد ـ مُلاحَظاتِ "موسیقائی (/ وَزنی)" و "دَستوری" و "مَعنائی" را مَبنیٰ قَرار داد؛ لیک به نَظَر می رَسَد کیارُستَمی به هیچیک از این مَبانی پُر مُلتَزِم نَبوده است؛ و «اگر» ـ و البتّه فَقَط «اگر» ـ در این کار "مَبنا"ئی داشته بوده باشَد، آن "مَبنیٰ" بر نگارندۀ این سَطرها که مَجموعۀ وی را از آغاز تا به اَنجام خوانده است، بکُلّی مَجهول مان۟ده.
بی پَرده تَر بگویم: از نگاهِ راقِمِ سَوادِ حاضِر، نابسامانی و پریشانی در این فِق۟ره پَردازیٖ ها و تَق۟طیع۟ هایِ کیارُستَمی، نمایان۟ تر از آنست که قابِلِ چشم۟ پوشی باشَد؛ و چون در گُزینِشِ او از غَزَلهایِ سَعدی، سِوایِ سَلیقۀ مَبنایِ رَدّ و قَبولِ أَبیات و مَصاریع، و همین "صورتِ" عرضه و نحوۀ "إِرائه"، چیزِ دیگری نیست که به اِنتِخابگَر مَنسوب تَوان داشت، چُنین پَریشانیها و نابسامانیها، بِجِد ارزِشِ کارِ او را زیرِ سُؤال می بَرَد.
شُمارِ تَق۟طیع۟ ها و فِق۟ره پَردازیٖ هایِ "مَرجوح" ـ و گاه "نادُرُست" ـ در سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ کیارُستَمی، فَراوان است (نمونه وار، نگر: ص 8 و 9 و 13 و 21 و 23 و 24 و 58 و 69 و 72 و 77 و 89 و 109 و 122 و 124 و 130 و 140 و 172 و 186 و 263 و 299 و 325 و 338 و 370 و 487 و 501). گاه، در شیوۀ تَقطیع، ناهَمآهَنگی نیز چشمگیر می شَوَد ( نگر: ص 178 / سَنج: ص 73 و 180 و 184 و 193 و 219).
4. سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، از چشم اندازِ نشانه هایِ سَجاوندی و حَرَکَتگُذاری هم کتابی ناهَموار، بَل۟ فَقیر و پَریشان است. کیارُستَمی، در مُقابِلِ تَقطیع۟ هایِ سَخاوَتمندانه ای که از مَرزِ ریخت و پاش و إِسراف هم برگُذشته است، در به کاربُردنِ نشانه هایِ سَجاوندی و حَرَکَتگُذاری و تَسهیلاتی از این دست، إِم۟ساکی ناخوش پیش گرفته؛ و این، بسیار غَریب می نمایَد؛ چون در "دُنیایِ مُدِرن" ـ که وی سخت به اِستِغ۟راق در آن زبان۟زَد (و ای بَسا: مُتَجاهِر) بود ـ و نیز «به مقتضایِ زمان»، بسیار بدینگونه تَسهیلاتِ قِرائَتِ مَتن رویِ خوش نشان داده می شَوَد؛ ولی او چُنین نکرده است.
به نمونه ای از غیابِ نشانه هایِ سَجاوندی در سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد بنگرید:
«پرسید که چونی
ز غم و درد جدایی
گفتم نه چنانم که
توان گفت که چونم» (ص 359).
آیا برایِ مَق۟روء کردنِ این بیتِ سَعدی، نشانه هایِ سَجاوندی و عَلائِمِ خوانِشی چونان "دو نُقطۀ بَیانی" و "نشانِ پُرسِش" و "نِشانِ شگفتی"، کآرآمدتر از این پاره پاره نویسیٖ ها نبوده و نیست؟
جایِ خالیِ عَلامتِ سُؤالهائی که از خوانِشِ پُرسِشی در عبارات حکایت کُنَند (نمونه را، نگر: ص 8 و 263 و 371 و 430) و نشانه هایِ درنگ آفرین (ویرگول) که خواننده را به فاصله انداختن در خوانِش تَنبیه نمایَند (نمونه را، نگر: ص 23 و 99 و 127)، و لاأَقَل تَشدیدی که مَثَلًا نشانگَرِ خوانِشِ «کَتّان» باشَد و از ناموزون شُدنِ بیتِ سَعدی جلوگیری کند (ص 34) 10
. أَخیرًا یکی از "ویراستار"نامانِ وَطَنی در پاسُخِ دوستی که سُراغِ "تَشدید"هایِ نوشته اش را گرفته بود، فَرموده بودند: بِنا بر قَواعِدِ ویراستاریِ جَدید، حاجَتی به "تَشدید" نیست!!!
کیارُستَمیِ فَقید خوشبختانه در زُمرۀ مُعتَقِدان بدین نوآوریهایِ سَفیهانه و "قواعِدِ" یاوۀ نابِخ۟رَدانه نبوده است؛ و این را، از برخی مَوارد که در خوانِشِ سُخَنِ سَعدی از "تشدید" هم اِستفاده کرده است (نمونه را، نگر: ص 42 و 50 و 53)، بروشَنی می توان دریافت.
پَس، "اَنگ" و نَنگِ اینگونه أَدا و أَطوارِ چُنان "ویراستار"نامان به کتابِ او نمی چَسبَد، و زین۟ روی۟، اِنتِظارِ کاربُردِ نشانه ها و عَلائِمِ نِگارِشی از چُنین کتابی تَوَقُّعِ نابجا نخواهَد بود.
کیارُستَمیِ فَقید خوشبختانه در زُمرۀ مُعتَقِدان بدین نوآوریهایِ سَفیهانه و "قواعِدِ" یاوۀ نابِخ۟رَدانه نبوده است؛ و این را، از برخی مَوارد که در خوانِشِ سُخَنِ سَعدی از "تشدید" هم اِستفاده کرده است (نمونه را، نگر: ص 42 و 50 و 53)، بروشَنی می توان دریافت.
پَس، "اَنگ" و نَنگِ اینگونه أَدا و أَطوارِ چُنان "ویراستار"نامان به کتابِ او نمی چَسبَد، و زین۟ روی۟، اِنتِظارِ کاربُردِ نشانه ها و عَلائِمِ نِگارِشی از چُنین کتابی تَوَقُّعِ نابجا نخواهَد بود.
در بابِ حَرَکتگُذاریٖ ها نیز داستان از هَمین قَرار است. این که چرا در "قاب کردنِ" شِعری چون «سعدیا / نامتناسب حیوانی باشد / هرکه گوید که / دلم هست و / دلارامم نیست» (ص95) واژۀ «حَیَوان» را حَرَکَتگُذاری نکرده اند تا ناموزون خوانده نَشَود 11
. واژۀ عَرَبیُّ ال۟أَصلِ «حَیَوان» را اگرچه « فارسیان ... بیشتر به سُکونِ ثانی [ / یاء] استعمال کنند» (غیاث اللُّغات، غیاث الدّینِ رام۟پوری، چاپِ سَنگی ـ به همراهِ چراغِ هدایَتِ آرزو در هامِش ـ، کانپور: مطبع مُنشیِ نَوَل کِشور، 1904 م.، ص 150 )، شیواسُخَنان و بُزُرگانی چون سَعدی و حافِظ در بسیاری از مَواضِع ـ و نه همه جا ـ، مُوافِقِ تَلَفُّظِ أَصلی به زَبَرِ یاء اِستِع۟مال کرده اند. وانگَ۟هی، خواه این تَلَفُّظِ عَرَبیانه را خوش بداریم یا نه، اِقتِضایِ آهَنگ و موزونیَّتِ این أَشعار، مَجالِ إِع۟راض از آن نمی دِهَد:
● همه دانَند که مَن سَبزۀ خَط دارم دوست / نه چو دیگر حَیَوان، سَبزۀ صَحرائی را (سعدی).
● خُف۟تگان را خَبَر از زَمزَمۀ مُرغِ سَحَر / حَیَوان را خَبَر از عالَمِ إِن۟سانی نیست (سعدی).
● خور و خواب و خشم و شَهوت، شَغَبست و جَهل و ظُلمَت / حَیَوان خَبَر نَدارَد ز جَهانِ آدَمیَّت (سَعدی).
● آدَمی فَضل بر دِگَر حَیَوان / به جوان۟مَردی و أَدَب دارَد (سَعدی).
● سَعدی! حَیَوان را که سَر از خواب گِران شُد / دَر بَندِ نَسیمِ خوشِ أَسحار نَباشَد (سَعدی).
● عالَمِ طِفلی و جَهلِ حَیَوانی بگُذاشت / آدَمیٖ خوی و مَلَک۟ طَب۟ع و پَریٖ سیما شُد (سَعدی).
● تا جانِ مَعرِفَت نکُنَد زنده شَخص را / نزدیکِ عارِفان حَیَوانی مُحَقَّری (سَعدی).
● حاجتِ موری و اندیشۀ کمتر حَیَوانی / بَر تو پوشیده نمانَد که سَمیعیّ و بَصیری (سعدی).
● رِندی آموز و کَرَم کُن که نه چَندان هُنَریست / حَیَوانی که نَنوشَد مَی و إِن۟سان نَشَوَد! (حافظ).
● صوفیِ شَهر بین که چون لُقمۀ شُب۟هه می خورَد / پاردُمش دراز باد این حَیَوان خوش۟ عَلَف! (حافظ).
● همه دانَند که مَن سَبزۀ خَط دارم دوست / نه چو دیگر حَیَوان، سَبزۀ صَحرائی را (سعدی).
● خُف۟تگان را خَبَر از زَمزَمۀ مُرغِ سَحَر / حَیَوان را خَبَر از عالَمِ إِن۟سانی نیست (سعدی).
● خور و خواب و خشم و شَهوت، شَغَبست و جَهل و ظُلمَت / حَیَوان خَبَر نَدارَد ز جَهانِ آدَمیَّت (سَعدی).
● آدَمی فَضل بر دِگَر حَیَوان / به جوان۟مَردی و أَدَب دارَد (سَعدی).
● سَعدی! حَیَوان را که سَر از خواب گِران شُد / دَر بَندِ نَسیمِ خوشِ أَسحار نَباشَد (سَعدی).
● عالَمِ طِفلی و جَهلِ حَیَوانی بگُذاشت / آدَمیٖ خوی و مَلَک۟ طَب۟ع و پَریٖ سیما شُد (سَعدی).
● تا جانِ مَعرِفَت نکُنَد زنده شَخص را / نزدیکِ عارِفان حَیَوانی مُحَقَّری (سَعدی).
● حاجتِ موری و اندیشۀ کمتر حَیَوانی / بَر تو پوشیده نمانَد که سَمیعیّ و بَصیری (سعدی).
● رِندی آموز و کَرَم کُن که نه چَندان هُنَریست / حَیَوانی که نَنوشَد مَی و إِن۟سان نَشَوَد! (حافظ).
● صوفیِ شَهر بین که چون لُقمۀ شُب۟هه می خورَد / پاردُمش دراز باد این حَیَوان خوش۟ عَلَف! (حافظ).
باری، در غیابِ یک دُنیا حَرَکتگُذاریٖ هایِ لازم و نشانه گُذاریٖ هایِ درخور، برخی از نشانه گُذاریٖ ها و حَرَکتگُذاریٖ هایِ نه چَندان لازم و احتِمالًا تَفَنُّنیِ کیارُستَمی هم هست که خَتمِ به خی۟ر نشُده است.
نمونه ایش آنجاست (ص 564) که فقدانِ مُراعاتِ فاصِلۀ سُطور ـ یا عَدَمِ تناسُبِ حُروف ـ، سَبَب شُده است تا کَسرۀ سَطرِ بالا به فتحۀ سَطرِ پایین بَدَل گردَد و بَدخوانی آفرین شَوَد.
نمونه ای دیگر، ویرگولِ سَطرِ نَخُستِ این فِق۟ره است:
«شراب وصلت،
اندر ده
که جام هجر
نوشیدم» (ص 307).
حتّیٰ اگر عبارَت را اینگونه مُقَطَّع نساخته بودند، ویرگولِ پَس از «وصلت» پُر بجا به نَظَر نمی رَسید؛ لیک پس از تَق۟طیع، گُمان می کنم یک۟سره بیجا باشَد. از بُن، وَجهِ درنگ و فَصلِ پس از «وصلت» چیست؟! این فَصل چه هُنَری دارَد جُز بَرهَم زَدَنِ آهنگِ کلامِ سَعدی و ناموزون۟ ساختَنَش؟!
5. به یاد دارَم عَبّاسِ کیارُستَمی چند سال پیش، در گُفت و گویی، از این گُفته بود که چرا در فیلمهایش از "موسیقی" پُر بَهره نمی گیرَد و چگونه بارِ تکمیلِ وظیفۀ تَصویرگریّ و قصّه گویی را بر دوشِ موسیقی نمی نِهَد. 12
. حُسَینِ عَلیزاده هم در یادداشتی ( در: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 90)، از شَکّ و تَردیدی که کیارُستَمی در بابِ اِستِفاده از موسیقی در فیلمهایش داشت و أَغلب او را از چُنین تَجرِبه ای مُنصَرِف می ساخت، سخن گُفته است.
بی تَوَجُّهی به بایسته هایِ موسیقائیِ کَلامِ سَعدی و موزونیَّتِ سخنِ شیخ در سَعدی یِ کیارُستمی، بُع۟دِ او را از تَفَطُّن به دَقائِقِ مَقام فریاد می کُنَد.
بدین تَق۟طیعِ او بنگرید: «بی خبر است عاقل / از لذت عیش بی هشان» ( ص 405).
کم۟ تَوَجُّهی به مَعنی و ساختارِ کلام نیز صَد البتّه مَزید بر عِلَّت است. نمونه را، ببینید: «وصلی چنان که / لایق حسنت نمی رود» (ص 417).
... نَمی دانَم چُنین خوانِش و تَقطیعی را بر چه حَمل توان کَرد؟ ... ذَرّه هوشی و سَرِ سوزَن ذوقی بَسَنده بوده است تا مَقطعِ کلام را پس از «چنان که» قَرار نَدِهَد و دِرَنگ و فاصِله را پیش از «نمی رود» لازم شُمارَد. آیا باورپَذیر است سینِماگَری بَرجَسته با کامیابیهایِ جهانی، از این مایه هوشیاری و ذوق۟مَندی بی بَهره باشَد؟
نمونه ای بارِزتر از تَق۟طیعِ نادُرُست، بَل بَدخوانی و بَدفهمیِ سخنِ سَعدی را بنگرید:
«ماه مبارک / طلوع / سرو قیامت / قیام» (ص 288)!
نَمی دانَم فراهَم آورندۀ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد این عبارات را چگونه خوانده است و از آنها چه فَهم کرده؛ لیک بغایَت واضِح است که «مبارک۟ طُلوع» و «قیامت۟ قیام»، هریک، صِفَتِ مُرَکَّب (/صِفَتِ تَرکیبی) و به مَنزِلَۀ "کَلِمَۀ واحِدَه" اند و بدین۟ گونه گُسَلانیدنشان، نه تَنها رشتۀ کَلام را بَرمی درَد، مَعنایِ آن را نیز بَر باد می دِهَد.
ناخوش۟ تَر و زَنَنده تَر از آن تَق۟طیع، این تَق۟طیع و فِق۟ره پَردازی است:
«با دوست کنج فقر
بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر
جاه و توانگری» (ص 503).
سِوایِ اِعوِجاجِ کُلّی در خوانِش و تَق۟طیعِ بیت، خُصوصِ «دوست خاک بر سر»، از إیهامی قَبیح تُهی نیست، بَل۟ سرشارَست!؛ و به نَظَر می رَسَد خوانِشِ سَرراست و صَحیحِ بیت، این باشَد: «با دوست، کُنجِ فَقر، بهشتست و بوستان / بی دوست، خاک، بر سرِ جاه و توانگری».
خَیال می کُنَم این۟ همه، نه یکسَره مَعلولِ بی دانِشی و ناموزونیِ طَبع، که پیآمَدِ سَهل اِنگاری یِ بسیار در کارِ نه چَندان دُشواری است که صاحبِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد پایَندان شُده بوده است. چه، در هَمین کتاب می توان نمونه هائی را فَرانمود که مُدَوِّن با دِقَّت و حوصَله مَن۟دی و اِلتِفات به ظَرائِفِ خوانِشی و موسیقائیِ شعر، تَق۟طیع و فِق۟ره پَردازی کرده و حاصِلِ آن خوانِشی است دُرُست و راه۟گُشای۟. بدین نمونه تَوَجُّه۟ فَرمایید:
«دنیا خوش است و
مال عزیز است و
تن شریف
لیکن رفیق
بر همه چیزی
مقدّم است» (ص 73). 13
. سَرِ سوزَنی بی دِقَّتی بَسَنده بوده است تا از این فِق۟ره، چُنین تَق۟طیعِ عَوامانه ای به دَست داده شَوَد: "دنیا خوش است / و مال عزیز است / و تن شریف / ..."؛ و کیارُستَمی خوشبختانه به چُنین بی دِقَّتی و تَق۟طیعِ عَوامانه ای دُچار نشُده و موزونیَّتِ کَلام را نیز مَخدوش نَساخته است.
6. گواهِ بَیِّنِ شتاب۟زَدگی و سَرسَریٖ خوانیِ کیارُستَمی در کارِ تَدوینِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، بَعضِ بیتهایِ "مَوقوف المَعنیٰ" است که در مَجموعۀ خویش آورده، و عَلَی الظّاهِر به ناتمامیِ گُفتار و إِه۟مال و إِب۟قایِ بی ثَمَرِ خوانندگان در حالِ انتِظار، تَوجُّهی نَکَرده است.
بدین بیتِ مُختارِ کیارُستَمی بنگرید:
«اگر تو / سرو سیمین تن / برآنی / که از پیشم برانی / من برآنم» (ص 356).
خوب؟ ... «من برآنم» که چه؟! ... ... مَعَ ال۟أَسَف کیارُستَمی إدامه اش را نیاورده است و با تَق۟طیعی نابجا و نَسَنجیده و ـ از بُن۟ ـ گُزینِشی نادُرُست، خواننده را در حی۟رت نِهاده است! ... إِدامۀ سخنِ سَعدی این است:
"که تا باشم خیالت می پرستم
وگر رفتم، سلامت می رسانم" 14
. کلّیّاتِ سَعدی، به اِهتِمامِ محمَّدعَلیِ فُروغی [ با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [ بازْچاپ زیرِ نَظَرِ بَهاء الدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: 15 ، تهران: مؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر، 1389 هـ. ش.، ص 567، غ 419.
بدین نمونۀ دیگر بنگرید:
«گر از حدیث تو / کوته کنم زبان امید / که هیچ حاصل / از این گفت و گو / نمی آید» (ص 227).
باز باید پُرسید: خوب؟ چه؟! ... إدامۀ سخنِ سَعدی این است:
"گمان برند که در عودسوز سینۀ من
بمُرد آتش معنی که بو نمی آید" 15
. کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 516، غ 290.
باری، اگر پایِ "ذوق" و داوَریِ ذوقی در میان است ـ که هست ـ، آیا از مدوِّنِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد در عَجَب نبایَد شُد که چرا به جایِ آن کلامِ ناتَمام و بیتِ مَوقوف ال۟مَعنیٰ، یا دستِ کم: در کنارِ آن!!!، از همان غَزَلِ سَعدیِ شیراز، چُنین بیتهائی بُلَند و اَرجمند و دِلآویز را برنگُزیده و "قاب" نگرفته است؟!:
"تو را سَریست که با ما فُرو نمی آیَد
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید
کدام دیده به رویِ تو باز شُد همه عُمر
که آبِ دیده به رویش فُرو نمی آیَد؟!"
اگر به تَعدادِ بیتهایِ نابی که جا داشت در چُنین گُزیده ای بیایَد و نیامده است بپَردازیم، هم سُخن را بیهوده دراز خواهیم کرد و هم در بَحثِ ذوقی و کَشاکَشِ سَلیقه ایِ پایان۟ ناپَذیری وارد خواهیم شُد که خواستِ ما نیست. أَمّا در بابِ بیتهائی که ذوقِ تَربیَت۟ یافته نیاوَردَنشان را در چُنین مَجموعه ای تَرجیح می دِهَد با اطمینانِ بیشتَر سخن می توان گُفت و سخنانی اطمینان۟ بخش۟ تَر. نمونه ای از نیاوردَنی ها ـ به گُمانم ـ این فِق۟ره بوده است:
«تا چند گویی
ما و بس
کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی
زیبا و بس
ما نیز هم
بد نیستیم» (ص 368)!
برخِلافِ مُدَوِّنِ کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد که این بیت را هم "قاب" گرفته است، کَثیری از نُسَخِ کهن و مُعتبرِ غَزَلهایِ شیخ، از بُن، غَزَلی 16
. شایانِ یادکَرد است که:
دو لَتِ بیتِ نَخستِ این غَزَل، برخِلافِ قاعِده، مُقَفّیٰ نیست؛ و به عبارَتی، این غَزَل، "آغازه" یِ (/ "مَطلعِ") مَرسوم در سُنَّتِ شاعِرانۀ غَزَلسَرایان را فاقِد است.
در بابِ ضَبطِ بیتِ نَخُستِ آن، نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 572، هامِش؛ و: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی ـ از رویِ نُسخۀ شادروان محمَّدعلیِ فُروغی با معنیِ واژه ها و توضیحِ تَعبیرهایِ دشوارـ، به کوششِ: غُلامرضا اَرژَنگ، چ: 1، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1383 هـ. ش.، ص 590.
قافیۀ دیگر بیتهایِ غَزَلِ مورِدِ گُفت و گوی۟ نیز از سُنَّتِ قافیه پَردازی تَبَعیَّت نمی کُنَد و مَحَلِّ کَلام است.
نیز نگر: شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی ـ هَمراه با مُقَدّمه، تَلَفُّظِ واژه هایِ دُشوار، دُرُست۟ خوانی و زیباشناسیِ بیتهاـ، به کوشِشِ: دکتر محمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: 1، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، 1386 هـ. ش.، 2 / 930 و 931؛ و: شرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مرکزِ سَعدیٖ شناسی)، 1390 هـ. ش.، ص 1010.
دو لَتِ بیتِ نَخستِ این غَزَل، برخِلافِ قاعِده، مُقَفّیٰ نیست؛ و به عبارَتی، این غَزَل، "آغازه" یِ (/ "مَطلعِ") مَرسوم در سُنَّتِ شاعِرانۀ غَزَلسَرایان را فاقِد است.
در بابِ ضَبطِ بیتِ نَخُستِ آن، نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 572، هامِش؛ و: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی ـ از رویِ نُسخۀ شادروان محمَّدعلیِ فُروغی با معنیِ واژه ها و توضیحِ تَعبیرهایِ دشوارـ، به کوششِ: غُلامرضا اَرژَنگ، چ: 1، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1383 هـ. ش.، ص 590.
قافیۀ دیگر بیتهایِ غَزَلِ مورِدِ گُفت و گوی۟ نیز از سُنَّتِ قافیه پَردازی تَبَعیَّت نمی کُنَد و مَحَلِّ کَلام است.
نیز نگر: شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی ـ هَمراه با مُقَدّمه، تَلَفُّظِ واژه هایِ دُشوار، دُرُست۟ خوانی و زیباشناسیِ بیتهاـ، به کوشِشِ: دکتر محمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: 1، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، 1386 هـ. ش.، 2 / 930 و 931؛ و: شرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مرکزِ سَعدیٖ شناسی)، 1390 هـ. ش.، ص 1010.
نگر: غَزَلهایِ سَعدی ، تصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، به اهتمامِ: دکتر پَرویزِ اَتابکی، و دَستیاریِ: بانو رِفعَتِ صَفیٖ نیا، چ: 1، تهران: انتشاراتِ سُخَن، 1385 هـ. ش.، ص 632.
. شادروان دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب رَهبَر ( 1302 ـ 1393 هـ. ش.)، نوشته است:
«این غزل از لحاظِ صورت نادُرُست و از لحاظِ معنی سُست است و إِلحاقی به نَظَر می رَسَد.»
( دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژه ها و شَرحِ أَب۟یات و ذِکرِ وَزن و بَحرِ غَزَلها و برخی نُکته هایِ دَستوری و أَدَبی و أَمثال و حِکَم به کوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: 10، تهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، بی تا، 2 / 642).
«این غزل از لحاظِ صورت نادُرُست و از لحاظِ معنی سُست است و إِلحاقی به نَظَر می رَسَد.»
( دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژه ها و شَرحِ أَب۟یات و ذِکرِ وَزن و بَحرِ غَزَلها و برخی نُکته هایِ دَستوری و أَدَبی و أَمثال و حِکَم به کوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: 10، تهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، بی تا، 2 / 642).
. ای بَسا مُشکِل اینجا باشَد که این "قاب"گرفتن ها، بیش از آن که بر تَعَمُّق و تَفَرُّس مُتَّکی باشَد، بر «سَرگَرمی» و تَفَنُّنِ صِرف اِتِّکا کرده است.
شایَد گُذَشتگانِ سَخته سُخَنِ ما، واژگانی چون «بازیچه» و «لَهو و لعب» را بدین مَواضِع درخورتر می یافتَند!
داریوشِ آشوری از این پَروا نکرده است که کارِ مُشابِهِ کیارُستَمی را در بابِ دیوانِ حافِظ، «بازی» و «بازیگوشی» قَلَم دِهَد (نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 375).
در مُقابِل۟، برخی از دوستانِ کیارُستَمی، این روزها، می خواهَند آنچه را «سَرَک کشیدن»هایِ او در «دیوانِ شِعرِ قُدَما» می خوانَند، بتَکلُّفی تَمام، چیزی بَس فَراتَر از «جَست و خیزِ سبکسرانه» بشُمارند (سَنج: مِهرنامه، ش 48، ص 158).
شاید بَخشی از این تَکَلُّفات، مَعلولِ "خَطاپوشیِ خاک" و فرهنگِ "زنده کُشِ مَیِّت۟ نَوازِ" ما باشَد که پیوسته با پهلوانِ مُرده عِشق می بازَد.
به هر روی۟، تَصویرِ کیارُستَمی، در آنچه دوستدارانش رَقَم می زَنَند، تَصویرِ مَردی است که «... با دقّت، هر چیزی را تماشا و بررسی می کند و ... با وسواس، قاطیِ ابتذال و حماقت نمی شود» و «نشد تا آخرِ عمرش» (سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 84).
ای کاش خی۟لِ دوستدارانی که در هَمسَراییِ این سُرود ـ خاصه این روزها ـ با یکدیگر هَمقَلَم و هَمقَدَم شُده اند، از سَرِ مَصلَحَت۟ بینی هم که شُده!، از إِشاره به مُنتَخَباتِ سَعدی و حافِظ و ... یِ کیارُستَمی چشم می پوشیدند و خاطرۀ کتابهائی را که بر تَصویر و تَصَوُّرِ ایشان سایۀ تردید می اندازَد، آن۟ هم گاه بتَکَلُّف۟ ( نمونه را، سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 91)، به رُخ نمی کَشیدند!
شایَد گُذَشتگانِ سَخته سُخَنِ ما، واژگانی چون «بازیچه» و «لَهو و لعب» را بدین مَواضِع درخورتر می یافتَند!
داریوشِ آشوری از این پَروا نکرده است که کارِ مُشابِهِ کیارُستَمی را در بابِ دیوانِ حافِظ، «بازی» و «بازیگوشی» قَلَم دِهَد (نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 375).
در مُقابِل۟، برخی از دوستانِ کیارُستَمی، این روزها، می خواهَند آنچه را «سَرَک کشیدن»هایِ او در «دیوانِ شِعرِ قُدَما» می خوانَند، بتَکلُّفی تَمام، چیزی بَس فَراتَر از «جَست و خیزِ سبکسرانه» بشُمارند (سَنج: مِهرنامه، ش 48، ص 158).
شاید بَخشی از این تَکَلُّفات، مَعلولِ "خَطاپوشیِ خاک" و فرهنگِ "زنده کُشِ مَیِّت۟ نَوازِ" ما باشَد که پیوسته با پهلوانِ مُرده عِشق می بازَد.
به هر روی۟، تَصویرِ کیارُستَمی، در آنچه دوستدارانش رَقَم می زَنَند، تَصویرِ مَردی است که «... با دقّت، هر چیزی را تماشا و بررسی می کند و ... با وسواس، قاطیِ ابتذال و حماقت نمی شود» و «نشد تا آخرِ عمرش» (سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 84).
ای کاش خی۟لِ دوستدارانی که در هَمسَراییِ این سُرود ـ خاصه این روزها ـ با یکدیگر هَمقَلَم و هَمقَدَم شُده اند، از سَرِ مَصلَحَت۟ بینی هم که شُده!، از إِشاره به مُنتَخَباتِ سَعدی و حافِظ و ... یِ کیارُستَمی چشم می پوشیدند و خاطرۀ کتابهائی را که بر تَصویر و تَصَوُّرِ ایشان سایۀ تردید می اندازَد، آن۟ هم گاه بتَکَلُّف۟ ( نمونه را، سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 91)، به رُخ نمی کَشیدند!
دیگر گُواهِ بَیِّنِ شتاب۟زَدگی و سَرسَریٖ خوانیِ کیارُستَمی در کارِ تَدوینِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریاد، بَعضِ بَدخوانیٖ هایِ واضِحِ فاضِح است.
بدین خوانِش و تَق۟طیع تَوَجُّه۟ فَرمایید:
«رفیقانم سفر کردند
هر یاری
به اقصایی
خلاف من که بگرفته است؟
دامن در مغیلانم 20
. در کتاب، «مغیلاتم» آمده؛ که لابُد سَه۟وِ حُروفنگاشتی است.
چرا مصراعِ دُوُم را پُرسِشی خوانده اند؟! ... هیچ جُملۀ پُرسِشی در بیت نیست. سَعدی از أَحوالِ رفیقان و خود خبر داده و این حالها را با هم مُقایسه کرده است. می گویَد: "برخِلافِ من که دامانم در خارِ مُغیلان گیر کرده است (و رفتن نمی توانم)، رفیقانم سَفر کردند و هریک به جایِ دوردَستی رفتند". بیتِ غامِضی نیست.
7. کَثرَتِ نِسبیِ لَغزِشهایِ حُروف۟نِگاشتی ـ یا سَهوال۟قَلَم۟ هایِ پَراگَنده ـ، در این کتاب که "شأنِ صُدور"ش همانا "قاب کردنِ" کمتر از هَفتصَد سطر از کَلِماتِ سَعدی است ـ و آنگاه چاپِ چهارمش نیز به دَستِ مَن است ـ، بَس نَظَرگیر می نمایَد. در کتابی که تنها چَند صَد سَطر دارَد، و شأنِ صُدورش نیز جُز نَقل و "واگویه" یِ همین چند صَد سَطر نیست ـ نه تَصحیح و نه شَرح و نه ...ـ، این۟ مایه لَغزِشهایِ حُروف۟نِگاشتیِ نمایان، ناقِضِ غَرَض است. 21
. سَنج:
ص 19: سّر ← سرّ / ص 133: نمی گذرای ← نمی گذاری / ص 174: گناه ← بی گناه / ص 188: نخسبد ← بخسبد / ص 274: با ← به / ص 281: اَسقیانی ← اِسقیانی / ص 296: المنه ← المنّة / ص 340 و 409: چاره ← چارۀ / ص 346: مغیلاتم ← مغیلانم / ص 353: نهادنم ← نهادم / ص 438: نا نشوند ← تا نشوند / ص 546: سپر انداخته ایم ← سپر انداختیم.
ص 19: سّر ← سرّ / ص 133: نمی گذرای ← نمی گذاری / ص 174: گناه ← بی گناه / ص 188: نخسبد ← بخسبد / ص 274: با ← به / ص 281: اَسقیانی ← اِسقیانی / ص 296: المنه ← المنّة / ص 340 و 409: چاره ← چارۀ / ص 346: مغیلاتم ← مغیلانم / ص 353: نهادنم ← نهادم / ص 438: نا نشوند ← تا نشوند / ص 546: سپر انداخته ایم ← سپر انداختیم.
مَعَ ال۟أَسَف حُروف۟نگاریِ کتاب ـ یا تَصحیحِ نمونه هایِ حُروف۟نِگاشتی ـ، از اِهتِمامی دَرخورِ ساخت و مَقصَد و مَقصودِ آن حِکایَت نمی کُند و فَواصِلِ ناسَنجیدۀ أَلفاظ و حُروفی که بیهوده تَقارُب یا تَباعُد یافته اند، عِباراتِ "قاب۟ شُده" یِ سَعدی را جای۟ جای مَخدوش گردانیده است. 22
. نمونه را، نگَر:
ص 13: سرخوش است ← سر خوش است / ص 22: گودگر ← گو دگر / ص 62: از آن ← ازان / ص84 : سر مست ← سرمست / در آمد ← درآمد / لب خنده زنان ← لب، خنده زنان / ص 282: دعالی ← دعا لی / ص 363 و 420 : و گر ← وَگَر / ص 375: هزار دستانیم ← هزاردستانیم / ص 387: بر کن ← برکن / ص 395: هزار دستان ← هزاردستان.
ص 13: سرخوش است ← سر خوش است / ص 22: گودگر ← گو دگر / ص 62: از آن ← ازان / ص84 : سر مست ← سرمست / در آمد ← درآمد / لب خنده زنان ← لب، خنده زنان / ص 282: دعالی ← دعا لی / ص 363 و 420 : و گر ← وَگَر / ص 375: هزار دستانیم ← هزاردستانیم / ص 387: بر کن ← برکن / ص 395: هزار دستان ← هزاردستان.
إِش۟کال و ناهمآهَنگی در فاصله بَندیِ بَعضِ سَطرها را نیز ناگُفته نمی توان نِهاد. 23
. نمونه را، سَنج: ص 497.
در هیچیک از این مَوارِد، از آن «وسواس هایِ کیارُستَمی» 24
. اندیشۀ پویا، ش 36، ص 90.
. نگر: همان، ص 95.
. وقتی کارِ سَرسَریِ عَبّاسِ کیارُستَمی را دربابِ غَزَلیّاتِ سَعدی پیشِ چشم می دارَم و با آنچه «لیلیِ گُلِستان» گفته است در بابِ أَهَمّیَّتِ «کتاب هایِ شعرِ بزرگان» به رِوایَتِ عَبّاسِ کیارُستمی ـ و این که « ... اینها را به چشمِ یک مجموعۀ آموزشی باید نگاه کرد» و این که این نحوۀ انتخابِ شعرِ قُدَما نیز جزوِ آن کارهایِ کیارُستَمی است که «کارِ هر کسی نیست» و «کارِ هیچ کس نیست جُز خودِ او»، و ... و ... ( در: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 95) ـ ، می سَنجم، بی اختیار به یادِ بُرِشی از مَجموعۀ تلویزیونیِ مَردِ هزارچهره یِ مِهرانِ مُدیری می اُفتم. آنجا که در مَجمَعِ أُدَبایِ مُتَجَدِّد، حَضَرات، سیاهۀ مٰایُحتاجِ پاسگاه و بازداشتگاه را با یک "شِعرِ نو"یِ اِعتِراضی اِشتِباه گرفتند و برایش کُلّی "غَش و ضَعف" کردند!
8. کتابِ سَعدی از دَستِ خویشتَن فَریادِ عَبّاسِ کیارُستَمی، ارزِشِ تَحقیقی یا عِل۟میِ خاصّی ندارَد.
گُزیده سازی از غَزَلیّاتِ شیخ شیراز، البتّه «نه کاریست بازیچه و سَرسَری» 27
. بوستانِ سعدی.
. اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85.
. بیش و کم، چونان داریوشِ آشوری ( سَنج: پَرسه ها و پُرسِش ها، صص 370 ـ 372)، از دوگانگی و دوگونگیِ داوریِ بَعضِ أَعِزّه در شگفتم که رِوایَتِ غیرِ عِلمیِ أَحمدِ شاملو را از دیوانِ حافِظ ـ بحَق ـ موردِ انتقاد قرار می دِهَند و کارِ پیشِ پا اُفتاده و ناپُختۀ کیارُستَمی را در گُزیده گریِ مَواریثِ قُدَما اَرج می نِهَند و ثَنا می خوانَند.
چُنان که دیدید، در گُزیده گری هایِ کیارُستَمی که در دیدۀ این أَعِزّه، «هدیۀ ماندگار به دوستدارانِ شعرِ حافِظ و سَعدی و مولوی» و «میراثِ رازبینی و رازنمایاندنِ کیارُستَمی» است (نگر: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85)، از همان «خَطاهایِ روشمندانۀ جدّی» که در کارِ شاملو هست ( سَنج: همان، همان ش، همان ص) دیده می شَوَد، با این تَفاوُت که شاملو در کاری بزرگ تر شکست خورده است و کیارُستمی در کاری کوچک تر.
این که مِعماری بُلَندپَرواز در برافراختنِ بِنائی چون مَسجِدِ شاهِ اصفهان یا کاخِ چهل۟سُتون ناکام بِمانَد، قَد۟رِ کارِ او را از کسی که در ساختنِ یک ساختمانِ کوچکِ خِشت و گِلیِ روستائی عَجز می نمایَد، فُروتَر نمی سازَد.
عَبّاسِ کیارُستَمی، با بِضاعَتِ أَدَبیِ بسیار کمتر از آنچه أَحمَدِ شاملو داشت و با عِشقیّ و هِمَّتیّ و جِدّیَّتی نه آنسان که شاملو فرانموده بود، کاری ساده تر را در رِوایتگَریِ میراثِ کهنِ شِعرِ فارسی پیش گرفته است و البتّه از عُهدۀ آن هم بدُرُستی بدَر نیامده.
کیارُستَمی، به رِوایَتِ دوستانِ نزدیک و نزدیکانِ دوستدارش، در حِفظِ حَریمِ "هُنَرِ هفتم" غَیور بوده است. با یافتَنِ هنرپیشۀ مُناسِب تر، از نامزَدِ إیفایِ نَقشِ أَوَّلِ فیلمِ طعمِ گیلاس که با او قرار و مدار هم گُذاشته بوده است، رویگردان می شَوَد و در پاسخِ "چرا" یِ او بصَراحَت می گویَد: «متأسّفم؛ سینما حرفۀ بی ترحُّمی است. ببخشید» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 89). در پاسُخِ دوستی که می پُرسَد: چگونه این پسَربچّۀ فیلمِ خانۀ دوست کُجاست، این طور طَبیعی گریه می کند؟ گفته بوده است: «أوّل به او جایزه ای ـ عکسِ بزرگِ خودش ـ را دادم، بعد سرِ صحنه دعواش کردم و عکس را پاره کردم. گریۀ بچّه ... واقعی بود» ( اندیشۀ پویا، ش 36، همان ص).
بی تَرَحُّمی، فَضیلت نیست؛ ولی این۟ هَمه تَعارُف و مُلاحظه کاری و پَرواگری هم که ما به آن خو کرده ایم، شایسته به نَظَر نمی رَسَد. آیا بهتر نیست نُخبگانِ ما، قَدری بَرکنار از این مُلاحظه کاری ها و دوستداری ها، ارزِشِ واقِعیِ کار و کردارِ کَسان را بَیان کُنَند و "واقِع" در لِفافۀ تَعارُفاتِ مَرسوم از نَظَر دور ندارَند؟
چُنان که دیدید، در گُزیده گری هایِ کیارُستَمی که در دیدۀ این أَعِزّه، «هدیۀ ماندگار به دوستدارانِ شعرِ حافِظ و سَعدی و مولوی» و «میراثِ رازبینی و رازنمایاندنِ کیارُستَمی» است (نگر: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85)، از همان «خَطاهایِ روشمندانۀ جدّی» که در کارِ شاملو هست ( سَنج: همان، همان ش، همان ص) دیده می شَوَد، با این تَفاوُت که شاملو در کاری بزرگ تر شکست خورده است و کیارُستمی در کاری کوچک تر.
این که مِعماری بُلَندپَرواز در برافراختنِ بِنائی چون مَسجِدِ شاهِ اصفهان یا کاخِ چهل۟سُتون ناکام بِمانَد، قَد۟رِ کارِ او را از کسی که در ساختنِ یک ساختمانِ کوچکِ خِشت و گِلیِ روستائی عَجز می نمایَد، فُروتَر نمی سازَد.
عَبّاسِ کیارُستَمی، با بِضاعَتِ أَدَبیِ بسیار کمتر از آنچه أَحمَدِ شاملو داشت و با عِشقیّ و هِمَّتیّ و جِدّیَّتی نه آنسان که شاملو فرانموده بود، کاری ساده تر را در رِوایتگَریِ میراثِ کهنِ شِعرِ فارسی پیش گرفته است و البتّه از عُهدۀ آن هم بدُرُستی بدَر نیامده.
کیارُستَمی، به رِوایَتِ دوستانِ نزدیک و نزدیکانِ دوستدارش، در حِفظِ حَریمِ "هُنَرِ هفتم" غَیور بوده است. با یافتَنِ هنرپیشۀ مُناسِب تر، از نامزَدِ إیفایِ نَقشِ أَوَّلِ فیلمِ طعمِ گیلاس که با او قرار و مدار هم گُذاشته بوده است، رویگردان می شَوَد و در پاسخِ "چرا" یِ او بصَراحَت می گویَد: «متأسّفم؛ سینما حرفۀ بی ترحُّمی است. ببخشید» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 89). در پاسُخِ دوستی که می پُرسَد: چگونه این پسَربچّۀ فیلمِ خانۀ دوست کُجاست، این طور طَبیعی گریه می کند؟ گفته بوده است: «أوّل به او جایزه ای ـ عکسِ بزرگِ خودش ـ را دادم، بعد سرِ صحنه دعواش کردم و عکس را پاره کردم. گریۀ بچّه ... واقعی بود» ( اندیشۀ پویا، ش 36، همان ص).
بی تَرَحُّمی، فَضیلت نیست؛ ولی این۟ هَمه تَعارُف و مُلاحظه کاری و پَرواگری هم که ما به آن خو کرده ایم، شایسته به نَظَر نمی رَسَد. آیا بهتر نیست نُخبگانِ ما، قَدری بَرکنار از این مُلاحظه کاری ها و دوستداری ها، ارزِشِ واقِعیِ کار و کردارِ کَسان را بَیان کُنَند و "واقِع" در لِفافۀ تَعارُفاتِ مَرسوم از نَظَر دور ندارَند؟
. چیزی از دستِ تأویلِ طَنزآمیزِ کیارُستَمی از Location.
او در قَلعَه ای که مَحَلِّ موردِ نَظَر برایِ فیلم۟ بَرداری بوده است، به یکی از دوستانش گفته بود:
« این را می بینی؟! ... به این می گویَند: Look Ation. خارجیها اشتباهی به آن می گویَند: Location. در حالی که دُرُستش "لوک عیشنـ"ـه؛ یعنی: "ببین و عیش کن، کیف کن"!» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 96).
او در قَلعَه ای که مَحَلِّ موردِ نَظَر برایِ فیلم۟ بَرداری بوده است، به یکی از دوستانش گفته بود:
« این را می بینی؟! ... به این می گویَند: Look Ation. خارجیها اشتباهی به آن می گویَند: Location. در حالی که دُرُستش "لوک عیشنـ"ـه؛ یعنی: "ببین و عیش کن، کیف کن"!» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 96).
. قاآنی.
. مَثنَویِ مَعنَوی یِ مولوی.
ال۟حاصِل، سَعدی یِ کیارُستَمی، به قولِ خودِ شیخِ شیراز: «باغِ تَفَرُّجَست و بَس!» ... 33
. با عَزیزی که نوشته است: «جامعۀ أدبی ـ هنریِ ایران»، از گُزیده گَریِ عَبّاسِ کیارُستَمی، «تکان خورد» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85)، مُوافِقَم؛ ولی این «تکان» را، بر خِلافِ نَظَرِ آن عَزیز و برخی دیگر (سَنج: اندیشۀ پویا، همان ش، همان ص و ص 95)، نه مَعلولِ عادَت۟ زَدگیٖ هایِ ما و رَخوَت۟هایِ فِکری ـ فرهَنگی و عَوامی، و نه پیآمَدِ أَهَمّیَّتِ لایِح و لامِحِ کارِ آن سینِماگَرِ نامی، بَل۟ ناشی از اِستف۟سار و اِستِغ۟راب و اِستِع۟جابِ مُخاطَبانی می پندارَم که در این کار، با آن آوازۀ بُلَندِ گُزیده گَر و پایگاهِ اَرجُمَندِ برخی از مُؤَیِّدانش، به دُنبالِ نشانی مُق۟نِع و چشمگیر از "أَهمِّیّت" و "قابِلیّتِ" أَثَر می گَشتَند ـ و نمی یافتَند ـ؛ ... و اگر هم ـ عاقِبَت۟ ـ کتاب را «باغِ تَفرُّج ... و بَس» بیابَند، باز مُعتَرِف خواهَند بود که: «میوه نمی دِهَد به کَس»!
اصفهان / 1395 هـ. ش. 34
. این گُفتار، زین۟ پیش، در گرامی نامۀ آینۀ پِژوهِش (ش 159) اِنتِشار یافته است.
- . سَنج: مِهرنامه (ماه۟نامۀ فَرهَنگ و اندیشه)، ش 48 (سالِ هَفتُم، مُردادماهِ 1395 هـ. ش.)، ص 170.
- . اندیشۀ پویا (ماه۟نامۀ سیاسی ـ فرهنگی)، ش 36 (سالِ پَنجُم، مُردادماهِ 1395 هـ. ش.)، ص 95.
- . نگر: سَفینۀ شَمسِ حاجی (تَدوین و کتابَت 741 هـ. ق.)، شَمس الدّین محمَّد بنِ دولَتشاه بنِ یوسُفِ شیرازی، مقدّمه [و] تَصحیح و تَحقیق: میلادِ عَظیمی، تهران: اِنتشاراتِ سُخَن، 1390 هـ. ش.، ص 70 و صص 418 ـ 467 .
- . نگر: مُنتَخَب السُّلطان، به خَطِّ میرزا رضا کَلهُر، با مقدّمۀ محمَّدِ مُحیطِ طَباطَبائی، چ: 1، تهران: کتابخانۀ مُستوفی، 1368 هـ. ش.، صص 49 ـ 215.
در مَجموعۀ مُنتَخَب السُّلطان، «قریبِ دو هزار بیت از أَشعارِ گوناگونِ سَعدی» (همان، مقدّمه) مُندَرِج است.
- . شایَد مَأ۟ذون باشَم شُمارِ مُع۟تَنابِهی از غَزَلهایِ شیخ را که در بُحور الأَلحانِ فُرصَت الدّوله یِ شیرازی (1271 ـ 1339 هـ. ق.) آمده است (نگر: بُحور الأَل۟حان، به اِهتِمامِ عَلیِ زَرّین۟ قَلَم، تهران: کتابفُروشیِ فُروغی، 1345 هـ. ش.، صص 57 ـ 142) نیز از گُزیده هایِ پُخته و سَختۀ غَزَلیّاتِ سَعدی مَحسوب دارَم. غَزَلِ سَعدی سَده هاست که در تار و پودِ هُنَرهایِ آوازیِ ایرانی تَنیده و پیوسته از إِقبالِ گَرمِ خوانَندگان و خُنیاگَران بَرخورداری داشته است. نُخ۟به ای که فُرصَت الدّوله یِ شیرازی، با دانِشِ أَدَبیِ وافِر، و وُقوفِ هُنَری و موسیقیدانانۀ خویش، در بُحور الأَلحان به دست داده است، از حیثِ اجتِماعِ دو چشم اندازِ مُتفاوتِ شِع۟رشناختی و موسیقائی در کارِ گُزینش، آن هم از شَخصیَّتِ بَرجَسته ای چون فُرصَت، شایَندۀ اِعتِنائی است عَلیٰ حِدَه.
- . کتابِ کیارُستَمی، «بی تزیین» است «مثلِ فیلمهایش» (سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 83).
- . نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها (مَجموعۀ مَقاله)، داریوشِ آشوری، چ: 2، تهران: آگَه۟، 1389 هـ. ش. ص371 ( از مَقالۀ "حافظ «به روایتِ عَبّاسِ کیارُستَمی»").
- . سَنج: مِهرنامه، ش 48، ص 158.
- . اِلتِزامِ کیارُستَمی را بدین شِعار (و شِعر) که «بایَد مُطلَقًا مُدِرن بود» (نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 372)، از یاد نَبَریم.
از برایِ تَحلیلِ اِستِنباطِ کیارُستَمی (و بسیاری دیگر) از مُواجهۀ مُدِرن با میراثِ کهن، نگر: : پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 372 و 380 و 381.
بَررَسیِ نمونه هایِ تَأَسُّف آوَرِ مُواجهۀ تَجَدُّدمَآبانِ ایرانی را با مَواریثِ کُهَنِ أَدَبی، می توان موضوعِ کتابها و رِساله ها قَرار داد. این که از أَحمَدِ شاملو بگیر تا عَبّاسِ کیارُستَمی و جَعفَرِ مُدَرِّسِ صادِقی و ...، به هنگامِ وُرود در فَراخنایِ بازخوانیِ مُتونِ کُهَن و عَرضۀ رِوایَتِ خویش از این مَتنها، چه خواسته اند و چه کَرده اند و کُجا و چه سان لَغزیده اند، "داستانِ پُرآبِ چَشمـ"ـی است که بَرگهائی پُرشمار از تاریخِ فَقرِ فِکری و فرهنگیِ ما را به خود اختِصاص خواهَد داد.
- . أَخیرًا یکی از "ویراستار"نامانِ وَطَنی در پاسُخِ دوستی که سُراغِ "تَشدید"هایِ نوشته اش را گرفته بود، فَرموده بودند: بِنا بر قَواعِدِ ویراستاریِ جَدید، حاجَتی به "تَشدید" نیست!!!
کیارُستَمیِ فَقید خوشبختانه در زُمرۀ مُعتَقِدان بدین نوآوریهایِ سَفیهانه و "قواعِدِ" یاوۀ نابِخ۟رَدانه نبوده است؛ و این را، از برخی مَوارد که در خوانِشِ سُخَنِ سَعدی از "تشدید" هم اِستفاده کرده است (نمونه را، نگر: ص 42 و 50 و 53)، بروشَنی می توان دریافت.
پَس، "اَنگ" و نَنگِ اینگونه أَدا و أَطوارِ چُنان "ویراستار"نامان به کتابِ او نمی چَسبَد، و زین۟ روی۟، اِنتِظارِ کاربُردِ نشانه ها و عَلائِمِ نِگارِشی از چُنین کتابی تَوَقُّعِ نابجا نخواهَد بود.
- . واژۀ عَرَبیُّ ال۟أَصلِ «حَیَوان» را اگرچه « فارسیان ... بیشتر به سُکونِ ثانی [ / یاء] استعمال کنند» (غیاث اللُّغات، غیاث الدّینِ رام۟پوری، چاپِ سَنگی ـ به همراهِ چراغِ هدایَتِ آرزو در هامِش ـ، کانپور: مطبع مُنشیِ نَوَل کِشور، 1904 م.، ص 150 )، شیواسُخَنان و بُزُرگانی چون سَعدی و حافِظ در بسیاری از مَواضِع ـ و نه همه جا ـ، مُوافِقِ تَلَفُّظِ أَصلی به زَبَرِ یاء اِستِع۟مال کرده اند. وانگَ۟هی، خواه این تَلَفُّظِ عَرَبیانه را خوش بداریم یا نه، اِقتِضایِ آهَنگ و موزونیَّتِ این أَشعار، مَجالِ إِع۟راض از آن نمی دِهَد:
● همه دانَند که مَن سَبزۀ خَط دارم دوست / نه چو دیگر حَیَوان، سَبزۀ صَحرائی را (سعدی).
● خُف۟تگان را خَبَر از زَمزَمۀ مُرغِ سَحَر / حَیَوان را خَبَر از عالَمِ إِن۟سانی نیست (سعدی).
● خور و خواب و خشم و شَهوت، شَغَبست و جَهل و ظُلمَت / حَیَوان خَبَر نَدارَد ز جَهانِ آدَمیَّت (سَعدی).
● آدَمی فَضل بر دِگَر حَیَوان / به جوان۟مَردی و أَدَب دارَد (سَعدی).
● سَعدی! حَیَوان را که سَر از خواب گِران شُد / دَر بَندِ نَسیمِ خوشِ أَسحار نَباشَد (سَعدی).
● عالَمِ طِفلی و جَهلِ حَیَوانی بگُذاشت / آدَمیٖ خوی و مَلَک۟ طَب۟ع و پَریٖ سیما شُد (سَعدی).
● تا جانِ مَعرِفَت نکُنَد زنده شَخص را / نزدیکِ عارِفان حَیَوانی مُحَقَّری (سَعدی).
● حاجتِ موری و اندیشۀ کمتر حَیَوانی / بَر تو پوشیده نمانَد که سَمیعیّ و بَصیری (سعدی).
● رِندی آموز و کَرَم کُن که نه چَندان هُنَریست / حَیَوانی که نَنوشَد مَی و إِن۟سان نَشَوَد! (حافظ).
● صوفیِ شَهر بین که چون لُقمۀ شُب۟هه می خورَد / پاردُمش دراز باد این حَیَوان خوش۟ عَلَف! (حافظ).
- . حُسَینِ عَلیزاده هم در یادداشتی ( در: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 90)، از شَکّ و تَردیدی که کیارُستَمی در بابِ اِستِفاده از موسیقی در فیلمهایش داشت و أَغلب او را از چُنین تَجرِبه ای مُنصَرِف می ساخت، سخن گُفته است.
- . سَرِ سوزَنی بی دِقَّتی بَسَنده بوده است تا از این فِق۟ره، چُنین تَق۟طیعِ عَوامانه ای به دَست داده شَوَد: "دنیا خوش است / و مال عزیز است / و تن شریف / ..."؛ و کیارُستَمی خوشبختانه به چُنین بی دِقَّتی و تَق۟طیعِ عَوامانه ای دُچار نشُده و موزونیَّتِ کَلام را نیز مَخدوش نَساخته است.
- . کلّیّاتِ سَعدی، به اِهتِمامِ محمَّدعَلیِ فُروغی [ با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [ بازْچاپ زیرِ نَظَرِ بَهاء الدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: 15 ، تهران: مؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر، 1389 هـ. ش.، ص 567، غ 419.
- . کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 516، غ 290.
- . شایانِ یادکَرد است که:
دو لَتِ بیتِ نَخستِ این غَزَل، برخِلافِ قاعِده، مُقَفّیٰ نیست؛ و به عبارَتی، این غَزَل، "آغازه" یِ (/ "مَطلعِ") مَرسوم در سُنَّتِ شاعِرانۀ غَزَلسَرایان را فاقِد است.
در بابِ ضَبطِ بیتِ نَخُستِ آن، نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 572، هامِش؛ و: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی ـ از رویِ نُسخۀ شادروان محمَّدعلیِ فُروغی با معنیِ واژه ها و توضیحِ تَعبیرهایِ دشوارـ، به کوششِ: غُلامرضا اَرژَنگ، چ: 1، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1383 هـ. ش.، ص 590.
قافیۀ دیگر بیتهایِ غَزَلِ مورِدِ گُفت و گوی۟ نیز از سُنَّتِ قافیه پَردازی تَبَعیَّت نمی کُنَد و مَحَلِّ کَلام است.
نیز نگر: شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی ـ هَمراه با مُقَدّمه، تَلَفُّظِ واژه هایِ دُشوار، دُرُست۟ خوانی و زیباشناسیِ بیتهاـ، به کوشِشِ: دکتر محمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: 1، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، 1386 هـ. ش.، 2 / 930 و 931؛ و: شرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مرکزِ سَعدیٖ شناسی)، 1390 هـ. ش.، ص 1010.
- نگر: غَزَلهایِ سَعدی ، تصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، به اهتمامِ: دکتر پَرویزِ اَتابکی، و دَستیاریِ: بانو رِفعَتِ صَفیٖ نیا، چ: 1، تهران: انتشاراتِ سُخَن، 1385 هـ. ش.، ص 632.
- . شادروان دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب رَهبَر ( 1302 ـ 1393 هـ. ش.)، نوشته است:
«این غزل از لحاظِ صورت نادُرُست و از لحاظِ معنی سُست است و إِلحاقی به نَظَر می رَسَد.»
( دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژه ها و شَرحِ أَب۟یات و ذِکرِ وَزن و بَحرِ غَزَلها و برخی نُکته هایِ دَستوری و أَدَبی و أَمثال و حِکَم به کوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: 10، تهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، بی تا، 2 / 642).
- . ای بَسا مُشکِل اینجا باشَد که این "قاب"گرفتن ها، بیش از آن که بر تَعَمُّق و تَفَرُّس مُتَّکی باشَد، بر «سَرگَرمی» و تَفَنُّنِ صِرف اِتِّکا کرده است.
شایَد گُذَشتگانِ سَخته سُخَنِ ما، واژگانی چون «بازیچه» و «لَهو و لعب» را بدین مَواضِع درخورتر می یافتَند!
داریوشِ آشوری از این پَروا نکرده است که کارِ مُشابِهِ کیارُستَمی را در بابِ دیوانِ حافِظ، «بازی» و «بازیگوشی» قَلَم دِهَد (نگر: پَرسه ها و پُرسِش ها، ص 375).
در مُقابِل۟، برخی از دوستانِ کیارُستَمی، این روزها، می خواهَند آنچه را «سَرَک کشیدن»هایِ او در «دیوانِ شِعرِ قُدَما» می خوانَند، بتَکلُّفی تَمام، چیزی بَس فَراتَر از «جَست و خیزِ سبکسرانه» بشُمارند (سَنج: مِهرنامه، ش 48، ص 158).
شاید بَخشی از این تَکَلُّفات، مَعلولِ "خَطاپوشیِ خاک" و فرهنگِ "زنده کُشِ مَیِّت۟ نَوازِ" ما باشَد که پیوسته با پهلوانِ مُرده عِشق می بازَد.
به هر روی۟، تَصویرِ کیارُستَمی، در آنچه دوستدارانش رَقَم می زَنَند، تَصویرِ مَردی است که «... با دقّت، هر چیزی را تماشا و بررسی می کند و ... با وسواس، قاطیِ ابتذال و حماقت نمی شود» و «نشد تا آخرِ عمرش» (سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 84).
ای کاش خی۟لِ دوستدارانی که در هَمسَراییِ این سُرود ـ خاصه این روزها ـ با یکدیگر هَمقَلَم و هَمقَدَم شُده اند، از سَرِ مَصلَحَت۟ بینی هم که شُده!، از إِشاره به مُنتَخَباتِ سَعدی و حافِظ و ... یِ کیارُستَمی چشم می پوشیدند و خاطرۀ کتابهائی را که بر تَصویر و تَصَوُّرِ ایشان سایۀ تردید می اندازَد، آن۟ هم گاه بتَکَلُّف۟ ( نمونه را، سَنج: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 91)، به رُخ نمی کَشیدند!
- . در کتاب، «مغیلاتم» آمده؛ که لابُد سَه۟وِ حُروفنگاشتی است.
- . سَنج:
ص 19: سّر ← سرّ / ص 133: نمی گذرای ← نمی گذاری / ص 174: گناه ← بی گناه / ص 188: نخسبد ← بخسبد / ص 274: با ← به / ص 281: اَسقیانی ← اِسقیانی / ص 296: المنه ← المنّة / ص 340 و 409: چاره ← چارۀ / ص 346: مغیلاتم ← مغیلانم / ص 353: نهادنم ← نهادم / ص 438: نا نشوند ← تا نشوند / ص 546: سپر انداخته ایم ← سپر انداختیم.
- . نمونه را، نگَر:
ص 13: سرخوش است ← سر خوش است / ص 22: گودگر ← گو دگر / ص 62: از آن ← ازان / ص84 : سر مست ← سرمست / در آمد ← درآمد / لب خنده زنان ← لب، خنده زنان / ص 282: دعالی ← دعا لی / ص 363 و 420 : و گر ← وَگَر / ص 375: هزار دستانیم ← هزاردستانیم / ص 387: بر کن ← برکن / ص 395: هزار دستان ← هزاردستان.
- . نمونه را، سَنج: ص 497.
- . اندیشۀ پویا، ش 36، ص 90.
- . نگر: همان، ص 95.
- . وقتی کارِ سَرسَریِ عَبّاسِ کیارُستَمی را دربابِ غَزَلیّاتِ سَعدی پیشِ چشم می دارَم و با آنچه «لیلیِ گُلِستان» گفته است در بابِ أَهَمّیَّتِ «کتاب هایِ شعرِ بزرگان» به رِوایَتِ عَبّاسِ کیارُستمی ـ و این که « ... اینها را به چشمِ یک مجموعۀ آموزشی باید نگاه کرد» و این که این نحوۀ انتخابِ شعرِ قُدَما نیز جزوِ آن کارهایِ کیارُستَمی است که «کارِ هر کسی نیست» و «کارِ هیچ کس نیست جُز خودِ او»، و ... و ... ( در: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 95) ـ ، می سَنجم، بی اختیار به یادِ بُرِشی از مَجموعۀ تلویزیونیِ مَردِ هزارچهره یِ مِهرانِ مُدیری می اُفتم. آنجا که در مَجمَعِ أُدَبایِ مُتَجَدِّد، حَضَرات، سیاهۀ مٰایُحتاجِ پاسگاه و بازداشتگاه را با یک "شِعرِ نو"یِ اِعتِراضی اِشتِباه گرفتند و برایش کُلّی "غَش و ضَعف" کردند!
- . بوستانِ سعدی.
- . اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85.
- . بیش و کم، چونان داریوشِ آشوری ( سَنج: پَرسه ها و پُرسِش ها، صص 370 ـ 372)، از دوگانگی و دوگونگیِ داوریِ بَعضِ أَعِزّه در شگفتم که رِوایَتِ غیرِ عِلمیِ أَحمدِ شاملو را از دیوانِ حافِظ ـ بحَق ـ موردِ انتقاد قرار می دِهَند و کارِ پیشِ پا اُفتاده و ناپُختۀ کیارُستَمی را در گُزیده گریِ مَواریثِ قُدَما اَرج می نِهَند و ثَنا می خوانَند.
چُنان که دیدید، در گُزیده گری هایِ کیارُستَمی که در دیدۀ این أَعِزّه، «هدیۀ ماندگار به دوستدارانِ شعرِ حافِظ و سَعدی و مولوی» و «میراثِ رازبینی و رازنمایاندنِ کیارُستَمی» است (نگر: اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85)، از همان «خَطاهایِ روشمندانۀ جدّی» که در کارِ شاملو هست ( سَنج: همان، همان ش، همان ص) دیده می شَوَد، با این تَفاوُت که شاملو در کاری بزرگ تر شکست خورده است و کیارُستمی در کاری کوچک تر.
این که مِعماری بُلَندپَرواز در برافراختنِ بِنائی چون مَسجِدِ شاهِ اصفهان یا کاخِ چهل۟سُتون ناکام بِمانَد، قَد۟رِ کارِ او را از کسی که در ساختنِ یک ساختمانِ کوچکِ خِشت و گِلیِ روستائی عَجز می نمایَد، فُروتَر نمی سازَد.
عَبّاسِ کیارُستَمی، با بِضاعَتِ أَدَبیِ بسیار کمتر از آنچه أَحمَدِ شاملو داشت و با عِشقیّ و هِمَّتیّ و جِدّیَّتی نه آنسان که شاملو فرانموده بود، کاری ساده تر را در رِوایتگَریِ میراثِ کهنِ شِعرِ فارسی پیش گرفته است و البتّه از عُهدۀ آن هم بدُرُستی بدَر نیامده.
کیارُستَمی، به رِوایَتِ دوستانِ نزدیک و نزدیکانِ دوستدارش، در حِفظِ حَریمِ "هُنَرِ هفتم" غَیور بوده است. با یافتَنِ هنرپیشۀ مُناسِب تر، از نامزَدِ إیفایِ نَقشِ أَوَّلِ فیلمِ طعمِ گیلاس که با او قرار و مدار هم گُذاشته بوده است، رویگردان می شَوَد و در پاسخِ "چرا" یِ او بصَراحَت می گویَد: «متأسّفم؛ سینما حرفۀ بی ترحُّمی است. ببخشید» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 89). در پاسُخِ دوستی که می پُرسَد: چگونه این پسَربچّۀ فیلمِ خانۀ دوست کُجاست، این طور طَبیعی گریه می کند؟ گفته بوده است: «أوّل به او جایزه ای ـ عکسِ بزرگِ خودش ـ را دادم، بعد سرِ صحنه دعواش کردم و عکس را پاره کردم. گریۀ بچّه ... واقعی بود» ( اندیشۀ پویا، ش 36، همان ص).
بی تَرَحُّمی، فَضیلت نیست؛ ولی این۟ هَمه تَعارُف و مُلاحظه کاری و پَرواگری هم که ما به آن خو کرده ایم، شایسته به نَظَر نمی رَسَد. آیا بهتر نیست نُخبگانِ ما، قَدری بَرکنار از این مُلاحظه کاری ها و دوستداری ها، ارزِشِ واقِعیِ کار و کردارِ کَسان را بَیان کُنَند و "واقِع" در لِفافۀ تَعارُفاتِ مَرسوم از نَظَر دور ندارَند؟
- . چیزی از دستِ تأویلِ طَنزآمیزِ کیارُستَمی از Location.
او در قَلعَه ای که مَحَلِّ موردِ نَظَر برایِ فیلم۟ بَرداری بوده است، به یکی از دوستانش گفته بود:
« این را می بینی؟! ... به این می گویَند: Look Ation. خارجیها اشتباهی به آن می گویَند: Location. در حالی که دُرُستش "لوک عیشنـ"ـه؛ یعنی: "ببین و عیش کن، کیف کن"!» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 96).
- . قاآنی.
- . مَثنَویِ مَعنَوی یِ مولوی.
- . با عَزیزی که نوشته است: «جامعۀ أدبی ـ هنریِ ایران»، از گُزیده گَریِ عَبّاسِ کیارُستَمی، «تکان خورد» ( اندیشۀ پویا، ش 36، ص 85)، مُوافِقَم؛ ولی این «تکان» را، بر خِلافِ نَظَرِ آن عَزیز و برخی دیگر (سَنج: اندیشۀ پویا، همان ش، همان ص و ص 95)، نه مَعلولِ عادَت۟ زَدگیٖ هایِ ما و رَخوَت۟هایِ فِکری ـ فرهَنگی و عَوامی، و نه پیآمَدِ أَهَمّیَّتِ لایِح و لامِحِ کارِ آن سینِماگَرِ نامی، بَل۟ ناشی از اِستف۟سار و اِستِغ۟راب و اِستِع۟جابِ مُخاطَبانی می پندارَم که در این کار، با آن آوازۀ بُلَندِ گُزیده گَر و پایگاهِ اَرجُمَندِ برخی از مُؤَیِّدانش، به دُنبالِ نشانی مُق۟نِع و چشمگیر از "أَهمِّیّت" و "قابِلیّتِ" أَثَر می گَشتَند ـ و نمی یافتَند ـ؛ ... و اگر هم ـ عاقِبَت۟ ـ کتاب را «باغِ تَفرُّج ... و بَس» بیابَند، باز مُعتَرِف خواهَند بود که: «میوه نمی دِهَد به کَس»!
- . این گُفتار، زین۟ پیش، در گرامی نامۀ آینۀ پِژوهِش (ش 159) اِنتِشار یافته است.
جمعه ۷ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۹:۴۶