٭ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، مُحَمَّدعلی هُمایون کاتوزیان، تَرجَمۀ کاظِمِ فیروزمند، چ: 1، تهران: نَشرِ نامَک، 1394 هـ. ق.، 172 ص، رُقعی.

قَلَم از دَستِ من نمی افتد
بویِ گُل از سخن نمی افتد
سَبزی از سَبزه پاک میٖ نَشَوَد
سُرخی از نَستَرَن نمی افتد1 نمی خواهَم أَوَّلِ بسمِ الله قال۟ کَرده باشَم؛ ولی بَرخِلافِ فَرمودۀ شاعِرِ والامَقام، "نسترنِ" سپید و صورَتی و زَرد هم شُهرَتی داشته و در أَدَبِ فارسی بویژه نَستَرَنِ سپید موردِ تَوَجُّهِ سَرایَندگان بوده است. مُراجَعَه به هَمین لُغَت نامه یِ دِهخُدا که مَعهودِ وَضیع و شَریف است، در این باب، کُلّی مَعلوماتِ دانش آموزانی چون داعی را اِرتِقا توانَد داد.
اُستاد هُمایونِ کاتوزیان این "سُروده" را در «آکسفورد» "إِنشا" فرموده، و با افزایشِ آن بر گنجینۀ أَدَبِ فارسی هَمَگان را قَرینِ اِمتِنان ساخته اند. شایَد نَستَرَن هایِ آنجا همه "سُرخ" است و نَستَرَنِ غیرِسُرخ را به رَسمیَّت نمی شناسَند. ما که نَبوده ایم و نَرَفته ایم و ندیده ایم!

تا که روغن درین چراغ بُوَد
خویشَم از خویشتَن نمی افتَد
نَفَسَم حَبس شُد به سینه و باز
دَهَنَم از سخن نمی افتد [!]...2 مَجَلّۀ کلک، مُردادِ 1372 هـ. ش.، ش 41، ص 103.
(هُمایونِ کاتوزیان)


به فَرُّخ۟ فٰالی و فیروزمَندی ...
دَم۟دَمه هایِ بَهارِ 1395 هـ. ش.، بازارِ فَرهنگ و کتاب، "به فَرُّخ۟ فالی و فیروز۟مَندی"3«به فَرُّخ۟ فالی و فیروز۟مَندی/ سخن را دادَم از دولَت بُلَندی ...» (نِظامیِ گَنجه ای). اِنتِشارِ مَج۟موعۀ تازه ای را دربارۀ «سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی» و تَحتِ هَمین عِنوان، به نِظاره نشَست، و نَخُستین حَلقه هایِ این زَنجیرۀ جَدیدالانتِشار را خوشآمَد گُفت. از نَخُستین أَجزایِ این سِلسِله که هر دَفتَرِ آن به یک شَخص4 مثلًا: کریم۟ خانِ زَند، ابنِ عَرَبی، .... یا گروهِ5 مثلًا: إِخوانُ الصَّفا. مؤَثِّر در تاریخ و فَرهنگ و تمدُّنِ ایران و إِسلام اختِصاص خواهَد داشت، دَفتَری است در مُعَرِّفیِ شی۟خِ شیرین۟ سُخَنِ شیراز، "سَعدی"یِ بی هَنباز؛ کِتابی زیرِ نامِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، که آقایِ "دکتر مُحَمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان" به زبانِ انگلیسی نوشته و آقایِ "کاظِمِ فیروزمَند" برایِ ما فارسیٖ زبانان تَرجَمه کرده اند.
این سِلسِله، در أَصل۟، تَرجَمۀ فارسیِ دَفاتِری است از مَج۟موعۀ «سازَندگانِ جهانِ إِسلام» که در فَرَن۟گِستان «به سرپرستیِ اُستادِ فقید خانمِ پاتریشیا کرون [اُستادِ دَرگُذَشتۀ «مُؤَسَّسۀ مطالعاتِ پیشرفته یِ دانشگاهِ پرینستون»]» اِنتِشار یافت و «بعد از درگذشتِ ایشان، خانمِ زابین اشمیتکه و [آقایِ] مُحَمَّد الرّهیب سرپرستیِ مَج۟موعه را بر عهده گرفتند» (ص 5)؛ اینَک، نَشرِ نامَک، بخشهایِ «مرتبط با فرهنگِ ایرانی» را از آن اِنتِزاع کرده پس از تَرجَمه به زبانِ فارسی، به عنوانِ مَجموعۀ «سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی» اِنتِشار می دِهَد، تا مَن و أَمثالِ مَن قَدری از این عَوامی بدَرآییم و چَشممان به دُنیایِ عِلم و إِدراک باز شَوَد! ... شوخی و لٰاغ نمی کُنَم. ... این که گُفتم، بی پَرده و بی تَعارُفِ کَلامِ آقایِ «مُرتَضیٰ هاشمی پور»، دَبیرِ مَج۟موعۀ «سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی»، است که در آغازِ یادداشتی که به عنوانِ "دَبیرِ مَجموعه" نوشته اند، چُنین آورده اند:
«هَدَفِ مَجموعۀ سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی آشناساختنِ افرادِ غیرِمتخصِّص و علاقه مَند به پژوهش های مستند و دقیق دربارۀ تاریخ و تمدّنِ ایران و إِسلام است.» (ص 5).
ایشان سپَس۟ تر تَصریح کَرده اند:
«درست است که این مَجموعه به دستِ متخصّص و صاحب نظر در هر موضوع فراهم آمده است ولی ... علاوه بر پژوهشگران علاقه مندان و غیرمتخصّصان هم از آن بهره مند می شوند. روش درست و کاویدن منابع و أسناد از جمله ویژگی هایِ کتاب هایِ مَجموعۀ سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی است.» (ص 5).
باز سپَس۟ تر افزوده اند:
«امید است مَجموعۀ حاضر هم اطّلاعات و دانشِ خوانندگانِ علاقه مند را بیفزاید و هم دانشجویان را دَرسی در روشِ تحقیق باشَد.» (ص 5 و 6)6 تأکیدها، از ماست.
باوَر بفَرمایید این۟ هَمه بَرشمردنِ مَزایا و مَحاسِن، إِغ۟واگَرست، حَتّیٰ برایِ این قَلَم۟زَنِ مِسکین ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه! ـ که صابونِ مَراتِبِ سَعدیٖ شناسیِ اُستاد دکتر هُمایونِ کاتوزیان سابِق بر این هم به تَنَش خورده است و تَحریراتِ فارسیِ نامبُرده را در بابِ شی۟خِ شیراز خوان۟ده و می دانَد مُشارٌإِلَیه، لاأَقَل در این موضوع، به هیچ روی۟، «متخصّص و صاحب نظر» نیست، و اگرچه پاره ای تَفَطُّن هایِ مُفید و تَنَبُّهاتِ گَهگاهی در بابِ سَعدی دارَد، و نه بیشتَر، ـ راست چونانِ خودِ مُخ۟لِص!! ـ از دُرُست۟ خوانی و دُرُست۟ فَهمیِ آثارِ شی۟خ سَخت عاجِز است! ... خود «شَرحِ این هِج۟ران و این خونِ جِگَر» را در مَکتوبی زیرِ نامِ "سَعدیٖ خوانی در آکسفورد" (چاپ۟ شُده در: اطِّلاعاتِ حِکمَت و مَعرِفَت ، س 9، ش 100، مُردادِ 1393 هـ. ش.، صص 42 ـ 48)که عُم۟دَةً به نَقدِ تألیفِ فارسیِ دکتر مُحَمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان تَحتِ عنوانِ "سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی" ( چ: 1، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1385هـ. ش.) می پَرداخت ـ به قَلَم آورده ام؛ که پیشتَرها اِنتِشار یافته است و لابُد خواهَن۟دگانش خواهَند یافت. باری، از شُما چه پنهان که با مُلاحظۀ این دَفتَرِ نوپَدید و تُحفَۀ نورَسید، با خود گُفتم: "نکُنَد اینجا چون دکتر از برایِ أَجانِب و به أَل۟سِنَۀ إِف۟رَن۟جیّه قَلَم فَرسوده است، مَتاعی که عرضه شُده از لَونی دیگَر باشَد؟! ... این کتاب را برایِ از ما بِهتَران نوشته اند و لابُد طوری از آب درآورده اند که میانِ سَر و هَمسَر مایۀ سَرشکَستگی نباشَد! ... تازه گیریم دکتر کاتوزیان باز آبرویِ آکسفورد را کَم و زیاد کرده باشَد؛ پاتریشیا کرون، اُستادِ «مؤَسَّسۀ مطالعاتِ پیشرفته یِ دانشگاهِ پرین۟ستون» (و البتّه مُستشرقی بسیار إِسلام۟ ستیز و ... !7 داستانِ کیستیِ «پاتریشیا کرون» ( ۱۹۴۵ـــ Patricia Crone / ۲۰۱۵) و چیستیِ آراءِ وی و قِصّۀ این که چه سان جَماعَتی در ایران، از پیش از مرگِ او، برایِ تبلیغ و تَرویجِ این مُستشرقِ مُتَعَصِّب و آثارَش آستینِ همَّت بَرزَدَند و چه ها که نگُفتند و چه ها که نمی کُنَند، «یکی داستانست پُر آبِ چشم» که هَم اکنون ما را مَجالِ بازپَرداختَن بدان نیست.
شایَد زمانی در بازگُفتِ حکایَتِ "مُستَف۟رَنگ۟"بازیٖ هایِ بَعضِ هَمروزگارانمان در عالَمِ "إِسلام۟ شناسی"، دربارۀ «پاتریشیا کرون» و آثار و أَفکارش و این که چه قَدر "إِسلام۟ شناسی" یِ این مُستَشرِقِ بُلَندآوازه با "سَعدیٖ شناسی" یِ دکتر کاتوزیانِ خودمان اشتراکِ منهَج دارَد!، سَخنی بشَر۟ح۟ گُفته شَوَد.
) که نمی آیَد ـ با این وَجاهَتِ جهانگیرِ پرین۟ستونی اش! ـ خود را بازیچه کُنَد و اعتبارِ یک مَج۟موعۀ ـ مَثَلًا ـ عِلمی را تَحتَ الشُّعاعِ مُسامَحاتِ جَنابِ دکتر قراردِهَد!" ... آری! خام۟ طَمَعی کَردَم و به سودایِ آن که «دَرسی در روشِ تحقیق» بیاموزَم و «روش درست و کاویدن منابع و أسناد» را یاد بگیرَم و چه و چه ها، این ـ به اِصطِلاح۟ ـ «پژوهشِ ... مستند و دقیق» را در مُطالعه گرفتَم8 اُستاد کاتوزیان، جایی، از فِقدانِ نَقد در ایران فرموده اند (نگر: آیین ـ مَجَلّه ـ، بَهمَن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 26 و 27، ص 33). جایِ کلامِ اُستاد که البتّه رویِ چشمِ ماست؛ ولی مَسأله، فَقَط فِقدانِ نَقد نیست. آنجا هم که خودِ منِ سادِه دِل، مکتوبی ناقِدانه دربابِ شاهکارِ پیشینِ اُستاد می نویسَم و انتشار می دِهَم، باز وقتی این شاهکارِ پَسین را می بینَم و آن حَرفها را می شنوم، خیال بَرَم می دارَد و می خَرَم و می خوانَم، به هَوایِ آن که لابُد این چیزِ دیگَریست! و تازه فَهمیدم حِکایَت "سَعدیٖ خوانی"یِ حَضَرات، خواه در آک۟سفورد و خواه در پرین۟ستون و خواه در هَرکُجایِ دیگر، پُر توفیر ندارَد! بی اطِّلاعی، بی اطِّلاعی است، و کاهِلی، کاهِلی؛ آک۟سفورد و پرین۟ستون و دورقوزآباد نمی شناسَد!
در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، که نویسَنده اش ایرانی است ـ یا لاأَقَل زَمانی ایرانی بوده است!9 اُستاد دیرسالهاست که از این خاکِ پاک دور افتاده اند. در مَقاله ای که بیش از یک دَهه پیش اِنتِشار داده اند، به مُناسَبَتی فرموده اند:
«... من در عرضِ سی‌ و هفت سالی که در انگلیس زندگی کرده‌ام، بیش از چهار بار‌ به‌ ایران سفر نکرده‌ام، و اینک بیش از بیست‌ و یک‌ سال است که خاکِ ایران را ندیده‌ام ...» (مَجلّۀ بخارا، مِهرِ 1383 هـ. ش.، ش 38، ص 83).
ـ، می خوانیم که یک جا (ص 18)، گویا طَردًا لِلباب و لابُد از بَرایِ أَدایِ حَقِّ زاد۟بومِ خویش، فَرموده اند:
«... ایرانیان اصولاً در اظهارنظرها و ارزیابی های خود دربارۀ هر موضوعی اعم از ادبی، سیاسی و اجتماعی، به نگرش معتدل، سنجیده و انتقادی شهرت ندارند».10 اُستاد، جاهایِ دیگر هَم به هَمین نَحو، دربابِ خُلقیّاتِ ما ایرانیان، روشَنگری(!) فرموده اند. نمونه را، نگر: آیین (مَجَلّه)، بَهمَن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 26 و 27، ص 33.
خلاصۀ کَلام: ال۟فاتِحَه!!11 چُنین فاتِحه خوانیٖ ها، در کَلِماتِ دُرَربارِ اُستاد، نادِر نیست.
در یک گُفت و گویِ مَطبوعاتی، نه گُذاشته اند و نه بَرداشته اند، و ـ دور از جانِ خودشان و مُتَعَلِّقینِ مُحتَرَم! ـ فَرموده اند:
«ما ملَّتی هستیم که مَنطِق سَرِمان نمی شَوَد» ( آیین ـ مَجَلّه ـ، ، بَهمَن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 26 و 27، ص 34)!

روسیاهیِ أَمثالِ بنده و این که خیلی چیزها در این مَمالِکِ مَحروسه "بو می دِهَد"، تَعارُف۟ بَردار نیست. لیک آنها که عُمری آبِ آن وَرِ آب را خورده و مَقادیری ـ به قولِ سَعدی ـ «از هَی۟أَتِ نَخُستین بگَردیده و سُرخ و سَپید بَرآمده»12 کُلّیّاتِ سَعدی، به اِهتِمامِ مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ بَهاء الدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ. ش.، ص 90. اند، همان کَسانی که این دُرفشانی هایِ آک۟سفوردی را طَبَق طَبَق به چاپ می زَنَند و خَیال می کُنَند چیزی بودار ندارَند، ای کاش لاأَقَل آنها کاری می کردند که ساده لوحی چون داعی خَیال نکُنَد به هَرکُجا که رَویٖ آسمان هَمین رَنگست و در کَتاتیبِ آک۟سفورد و دورال۟عِلمِ پرین۟ستون هم که باشی، با صَد مَن ادِّعایِ أَدَبیَّت و چه و چه ها، باز ای بَسا از روخوانیِ چند بی۟ت شِعر و چند سَطرِ نَثرِ موردِ پِژوهِشَت عاجِز باشی یا در اَرزیابیِ کتابِ کَم۟ اَرز و عامیانه ای که به اسمِ نوشتارِ تَخَصُّصی به چاپ می سپاری و إِذ۟نِ اِنتِشارش می دِهی کُمَی۟تَت لَن۟گ بزَنَد!
کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، اِحتِمالًا به مَدَدِ تَبلیغاتِ گیرا و توزیعِ مُوَفَّق، و بَرسَری، هَمان حُسنِ ظَنِّ ما جَماعَتِ کِتاب۟خَر ـ که مَن خود بدان دُچارَم! ـ، و شاید پیش از هَمه و بیش از هَمه، از قِبَلِ مَحبوبیَّتی که شیخِ شیراز دارد، در بازارِ کاسِدِ کتابِ ایران، مَتاعی رونَق۟مَند دَر شُمار آمده؛ و آنسان که بَعضِ جَرائِد خَبَر دادند ـ و ال۟عُهدَةُ عَلَی ال۟مُخ۟بِر ـ در بَرخی کتابفُروشی هایِ تهران در زُمرۀ کتابهایِ "پُرفُروش" قرار گرفته است.13 به گُزارشِ هَفته نامۀ صدا (شنبه، 2 مُردادِ 1395 هـ. ش.، ص 82)، در حاصِلِ جَمعِ گُزارشِ پُرفُروش۟ هایِ هفتۀ چهارمِ تیرماهِ سه «شهرِ کتاب» در تهران، کتابِ یادشُده، در میانِ دَه۟ کتابِ پُرفُروش، حُضور داشته است، البتّه با رُتبۀ دَهُم. رُتبۀ نُهُم، از آنِ بی شُعورییِ خودکاردار!، و رُتبۀ ششم، از آنِ دَه۟ روز با داعِش!! بوده است؛ فَاع۟تَبِروا یا أولِی ال۟أَب۟صَار! هَرچَند قاآنی گُفته است:
جایی که پُشک و مُشک به یک نِرخَست
عَـطّـار گـو بـبَـن۟ـد دُکّـان را!،
باز نومید نَبایَد بود. چه، شایَد تَصَفُّحِ مُتَأَمِّلانۀ هَمین کتاب، دَستِ کَم به کارِ "بیدارباش" بیایَد. شایَد!
آنچه خواهید خوان۟د، یادداشتهائی است پراگَنده که از رَه۟گُذَرِ چُنین تَأَمُّلی فراهَم آمده است. مُشتَرَکاتِ بسیار زیادِ این تألیفِ انگلیسیِ فارسیٖ شُدۀ اُستاد کاتوزیان ـ یعنی: سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت ـ با آن تألیفِ فارسیِ وی ـ یعنی: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی ـ، گاه مَرا به گُفت و گویی دوباره در آنچه زین۟ پیش در سَعدیٖ خوانی در آکسفورد موردِ بَحث قرار داده ام، کَشانیده است. در این باره، سرشتِ مُکَرَّرگونۀ کتابِ اُستاد، نگارَنده را ناگُزیر از عَود و إِعادَت ساخت؛ و اختیار با راقِم نبود.

تو هَم در آینه حی۟رانِ حُس۟نِ خویشتَنی! 14«عَجَب درآن نه که آفاق در تو حی۟رانند / تو هَم در آینه حی۟رانِ حُس۟نِ خویشتَنی!» (سَعدی).
از مَن است آنچه بر مَن است، آری،
جَز مَن از مَن به مَن نمی اُفتَد15 مَجَلّۀ کلک، مُردادِ 1372، ش 41، ص 103.
این بیتِ "پَنج مَنی" را اُستاد کاتوزیان به سالِ 1988م. در آک۟سفورد سُروده اند؛ و مُخلِص، اگرچه بر أَدوارِ شِعرِ کلاسیکِ فارسی إِشرافی کاتوزیان۟ وٰار ندارَد، خَیال می کُنَد شُما هَم تَصدیق بفَرمایید که یک چُنین بیتهایِ ثَقیلِ پَنج مَنی را نادِر۟ کَسانی به ریشِ أَدَبیّاتِ ایرانی بَسته باشَند! ... زِهی إِب۟داعِ پَهلوانانه!!!
[!]
(هُمایونِ کاتوزیان)
اُستادِ «کالجِ سنت آنتونی و انستیتویِ مطالعاتِ شرقی» یِ «دانشگاهِ آکسفورد»، آقایِ دکتر مُحَمَّدعلی هُمایون کاتوزیان، با اعتِماد به نَف۟سِ زائِدال۟وَصفی که در آثار و أَقوالِ ایشان موج می زَنَد (و شایَد برخی، بی رودربایستی، آن را «خودپَسَندی» بخوانَند و «بُزُرگیٖ فروختَن» بدانَند؛ و داعی نیز با این تَلَقّی هَمداستان است)، کتابِ خویش را با بَیانِ مَراتِبِ أَه۟لیَّت و مَدارِجِ فَض۟ل و فَضیلتِ فَرهَنگی و أَدَبیِ خود می آغازَند:
«من با أَدَبیّاتِ کهن و نوینِ فارسی بزرگ شُدم» (ص 11).
در إِدامه نیز کتابِ خودشان را مُتَّکی بر «مطالعۀ عمیق و نیز انتقادیِ آثارِ سعدی» قَلَمداد کرده و بی هیچ خَفضِ جَناح «آشناییِ نزدیک» خویشتن را با «کلِّ پیکرۀ أَدبیّاتِ کلاسیکِ فارسی» و «تاریخچۀ آن، قالب ها و محتواها، ژانرها و سبک ها، عروض، صنایع بدیعی و صناعاتِ أدبی آن» (ص 11) موردِ تَصریح قَرار داده اند.16 اُستاد کاتوزیان، هَض۟مِ نَف۟س کرده و روی آوَرد نَفرموده اند که بَر سَرِ این همه هُنَر، خود در زُمرۀ "شاعِرانِ" مُعاصِر اند؛ دَفتَرِ شِعری دارَند؛ گَهگاه مَجَلّات را به نمونۀ سُروده هایِ خود مُزَیَّن فَرموده اند؛ ... .
ما اگرچه بی۟تی چَند از یکی از سُروده هایِ اُستاد را در مُف۟تَتَحِ هَمین مَقال آورده ایم، سَزا می بینیم مَتنِ کامِلِ یکی دیگر از سُروده هایِ ایشان را که در 10 سپتامبرِ 1988م. در آکسفورد سُروده شُده و زیرِ نامِ «صبح شد» در مَجَلّۀ کِلک (بَهمَن و اسفَندِ 1372 هـ. ش.، ش 47 و 48، ص 123 و 124) به چاپ رَسیده است، هَمین جا بیاوریم تا خوانَندۀ ارجمند، هم از چون و چَندِ هُنَرِ شاعِریِ دکتر کاتوزیان آگاه۟ تَر شَوَد و هم ـ در صورَتِ تَمایُل ـ بازتابِ آن هَمه تَخَصُّص و تَوَغُّلِ أَدَبی را خود۟ در سُرودۀ اُستاد بازکاوَد:
«چهره در چهره، جان به جان آید
رنگ بر‌ رنگ‌ در‌ کمان آید
گردی از سُمِّ اسب در افق است‌
پهلوانی مگر بر آن آید
زنگِ زنگولۀ شتر هر‌ شب‌
گوید آن صبحِ روشنان آید
خواندم از سایه‌ های بر دیوار
که پیام ‌آوری کلان آید
دیدم از‌ پیچ و تابِ گُل‌ کِامروز
جَعدِ‌ سنبل به بوستان آید
در بیابان ستاره باران است‌
آب بر خاک از آسمان آید
یوسفی کو به چاه گم شده بود
اینک از مصرِ جاودان آید
پسرانِ رسیده خوشحال ‌اند
کز هوا بوی دختران آید
می ‌رسد هر‌ زمان خبر که به شهر
خونِ نو، همّت جوان آید
گَر بِه خواب است یا به بیداری‌
بینم آن را که بر زبان آید».
(مُواظَبَت بر حِف۟ظ و قِرائَتِ این شاهکارِ أَدَبیِ بی بَدیل۟، به أَکابِر و أَصاغِر و أَعالی و أَدانیِ فارسیٖ دانانِ جهان، عَلَی ال۟خُصوص هَمان آقاپسَرهایِ رَسیده که از برایِ چُنان اِستِشمام۟ها وِل می چَرَند و خوشحالی می کُنَند و آن دخترخانمهایِ بودادۀ مَذکور در شِعرِ اُستاد، أَکیدًا سفارِش می شَوَد!).

شایَد کسی بگویَد: این همه مَن۟ مَنَم۟ کَردن و خودستایی، بیجاست، و به قولِ سَعدی، «مشک آنست که ببویَد، نه آن که عَطّار بگویَد»17 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 182.
خواهَم گُفت: خی۟ر! آنچه بیجاست، هَمین إِشکالهایِ نیش۟ غولی و قیاسهایِ مَعَ الفارِقِ وَه۟می است! آقایِ کاتوزیان حَق دارَد این هَمه از دانِشِ أَدَبی دَم بزَنَد و بر أَدیب۟ بودنِ خود إِص۟رار و إِل۟حاح کُنَد؛ چرا که اگَر خودش نگویَد، کتابَش هرگز بدین مَعنی گُواهی نمی دِهَد. خوب، وقتی مُشک۟ خودش۟ نمی بویَد، عَطّارِ بیچاره مَجبور می شَوَد سُخَنرانی هایِ غَرّا کُنَد. همین جاست که می گویَم: قیاسِ "مُستشکِل"، مَعَ ال۟فارِق و وَه۟می است! کسی مثلِ دکتر شَفیعیِ کَدکَنی مَجبور نیست، با قَسَم و آیه أَدیب۟ بودَنَش را به رُخِ این و آن بکَشَد. کتابَش را، شِعرَش را، تَصحیحَش را، تَحلیلَش را، می خوانید؛ خودَش داد می زَنَد شَفیعیِ کَدکَنی کیست و چه مایه ای از فَضل و چه پایه ای از هُنَر دارَد. حالا کتابِ آقایِ کاتوزیان داد نمی زَنَد؛ ایشان نَف۟سِ نَفیٖسشان را رَنجه کَرده اند و از أَوَّل دارَند فریاد می زَنَند که عالِم، بَل عَلّامۀ این فُنون اند!
خَی۟رِ مَق۟دَم! حَبَّذا! أَه۟لًا! هَلا!
لَو۟حَشَ اللَّه! بارَکَ اللَّه! مَر۟حَبا!18 نَشاطِ اصفَهانی.
اُستاد کاتوزیان خود جایی فرموده اند:
«... أَصلِ مَعروفِ روانشناختی است که آدَمهایی که مرتّب دربارۀ ارزشهایِ خودشان حرف می زنند، دچار خودکَم۟ بینی هستند و هی بوق می زنند تا خودشان را بنمایانند. ...»19 آیین (مَجَلّه)، بهمن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 26 و 27، ص 34. 20 من۟ بَنده می افزایَم: به قولِ آینه بَغَلِ اتوموبیل ها، "أَشیاء از آنچه می بینید به شُما نزدیک تر اند" ... !!!
شیخِ شیراز در «کالجِ سنت آنتونی»
"رِوایَتِ" دکتر هُمایون کاتوزیان از سَعدیِ شیرازی، رِوایَتی است بسیار بَدیع و گاه مُن۟حصِر بفَرد (و أَح۟یانًا مُشتَمِل بر مُه۟مَلاتی سَخیف که بیشتر به کارِ تَفریحِ خاطِر می آیَد تا نَقد و بَررَسیِ عالِمانه!).
در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، از آن «مطالعۀ عمیق و نیز انتقادیِ آثارِ سعدی» که آقایِ کاتوزیان مُدَّعیِ آن است (ص 11)، بنُدرَت نشانۀ روشَنی به چشم می آیَد. در مُقابِل، شتاب۟زَدگیِ زیانبارِ خوانَنده ای مُتَفَنِّن که بِضاعَت و حوصَلۀ خواندَنِ دُرُستِ آثارِ سَعدی را نداشته است و در بازخوانی و بازگوییِ ساده ترین چیزها مُسامَحاتِ غریب می کُنَد (و گویا ـ از بُن ـ «روشِ درستِ [تَحقیق] و [آئینِ] کاویدنِ منابع و أسناد» را نمی دانَد)، چشمگیر است. مُسامِحه از سَر و کولِ این کتاب بالا می رَوَد ـ حَتّیٰ در ضَبطِ نامها و نَقل و تَقریرِ قولها!
آقایِ کاتوزیان بتَک۟رار (ص 24 و 30) از حِکایَتِ سَفَرِ سَعدی به «بلخ» و «بامیان» سُخَن گُفته و مَزیدِ إِفادَت را فرموده اند که «بلخ و بامیان»، «در افغانستانِ امروزی» است.
ایشان اگَر در این ـ به اِصطِلاح۟ ـ «پژوهشِ ... مستند و دقیق»، در حَدِّ نَظَر انداختَن به ویراستهایِ نِسبَةً مُعتَبَرترِ گُلِستان، نَفسِ نَفیسِ خویش را رَنجه فرموده بودند، بوُضوح می دیدند و در می یافتند که سخنِ سَعدی از«بلخِ بامیان»21 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 162؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ. ش.، ص 161. نه «بلخ و بامیان» که در بَعضِ چاپها به نَظَرِ حَضرَتِ اُستادی رَسیده. نیز می آموختَند که إِضافتِ «بلخ» به «بامیان»، از بابِ اِقتِراب و اِنتِساب، یا إِضافۀ موصوف است به صِفَت22 سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: 10، ص 491 و 677.
دیرسالهاست که أَهلِ تَحقیق، جای۟نامِ مَسطور در حِکایَتِ سَعدی را، «بَلخِ بامیان» ـ و نه «بَلخ و بامیان» ـ می خوانَند؛ و اگَر آقایِ کاتوزیان، هَمان سَعدیٖ نامهیِ عَصرِ پَهلویِ أَوَّل (مَجَلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بَهمَن و اِسفَندِ 1316 هـ. ش.) را که از مَعدود مَراجِعِ جدّیِ سَعدیٖ شناختی است که در کارِ خود دیده و ـ باِح۟تِمال۟ ـ خوانده اند، و هَمان مقالۀ بَدیع الزَّمانِ فُروزانفَر را که بدان إِرجاع کرده اند، لَختی مُتَأَمِّلانه تر از نَظَر می گُذَراندند23 سَنج: سَعدیٖ نامه (مَجَلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بَهمَن و اِسفَند)، 1316 هـ. ش.، ص 688. می دیدَند که در آنجا هم «بَلخِ بامیان» آمده است، نه «بَلخ و بامیان».
چَند دَه۟ سال پیش از این، زنده یاد اُستاد مُجتَبیٰ میٖنُوی در مَقاله ای که در اِنتقاد از بانگِ نایِ مُحَمَّدعَلیِ جَمال۟زاده نوشت، گُفت:
«... چرا عُلَمائی مثلِ مَرحومِ قَزوینی و مرحومِ نیکل۟سن و مَرحومِ‌ ژول مُهل و مَرحومِ فُروغی باید زحمت بکشند و مُتونِ کتبِ بزرگِ‌ تاریخی‌ و أَدَبیِ ما را تَصحیح و طبع کنند و نشر بدهند و ما این۟ قَدر قَدرِ خدمت و زحمتِ ایشان ‌‌را‌ نشناسیم که از مُتونِ تصحیح۟ شُدۀ ایشان استفاده کنیم و هنوز هم همان‌ کتابهای‌ چاپی‌ پیشِ پااُفتادۀ بازاری را به کار بریم و شاهنامهیِ خاورو گُلِستانِ قَریب و مَثنَویِ علاءالدّوله‌ و حافظِ قُدسی یا حکیم را ملاکِ کارِ خود قرار دهیم؟ پس فایدۀ بودنِ این‌ چاپها چیست؟ ...»24 مَجَلّۀ یَغما، 1338 هـ. ش.، ص 200.
اُستاد مُجتَبیٰ میٖنُوی، این مَقاله را، با نامِ مُستَعارِ «علینقیِ شریعتمداری» نوشته بود. به یاد داشته باشیم که مینُوی از أَحفادِ عالِمِ دینیِ شَهیر، شَریعَتمَدارِ استَرآبادی، بود.

شایَد در مُخَیِّلَۀ اُستادِ زنده یاد میٖنُوی هم نمی گُنجید که روزی مَجبور شَویم با اُستادِ جَلالَت۟مَآبی که دَه۟ها سال عُمرِ خود را در مَمالِکِ راقیه در دانشگاه سپَری کرده است25 دکتر کاتوزیان خود فرموده اند: «همه این سالهایی که خارج ایران بوده ام، عمرم در دانشگاه گذشته است» ( آیین، بهمن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 26 و 27، ص 33). و ـ پنداری ـ "مُرشِدِ کامِل" شُده، بر سَرِ هَمین مَعانیِ پیشِ پااُفتاده، گُفت و گو، بَل اِحتِجاج، کُنیم!
اُستاد کاتوزیان یک جا با اِستِناد به حِکایَتِ مَشهورِ گُلِستانِ شی۟خ فرموده اند: «... راوی ... در سالی که محمّدِ خوارزمشاه کاشغر را از ختا گرفته بود، به آن دیار رفته بود» و «تاریخِ این رویداد سالِ 610 / 1213م است» (ص 25).
آنچه در گُلِستان مُصَرَّح است، صُلحِ خوارزمشاه است با خَتا و رَفتَنِ راوی به کاشغَر، نه گرفتنِ کاشغَر!26 سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 139؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: 10، ص 141.
جایِ دیگر (ص 29) از قولِ آن بازرگانِ سودائی که شَبی در جَزیرۀ کیش سَعدیِ داستان را به حُجرۀ خویش در آورده بود، آورده اند: «... پس از انجام دادنِ آن نقشه ها دکّانی برای خود تهیه می کند و در آن خواهد نشست و از سفر و گشت و گذار خواهد آسود».
نمی دانم ماجرایِ «تهیه»یِ دکّان(!) از کُجا آب خورده است. آنچه در گُلِستان آمده، این است: «... تَرکِ تجارَت کُنَم و به دُکانی بنشینم»27 سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 109؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: 10، ص 117. این که آن دُکّان چه ویژگیهائی داشته و بازرگانِ مَزبور می خواسته در دکّانی که از پیش داشته بنشینَد یا دکّانِ تازه ای ـ به اِصطِلاحِ این کتاب ـ «تهیه» کُنَد، بکُلّی مَسکوت است و شایَد خودِ سَعدی هم به آن نیَن۟دیشیده باشَد!
از هَمین دَست است تَع۟یینِ مَحَلِّ «غَزا در فرنگ»:
سَعدی می گویَد:
کسی گُفتش: ای یار شوریده رنگ!
تو هرگز غَزا کرده ای در فَرَنگ؟28 سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 352؛ و: بوستانِ سَعدی (سَعدی نامه)، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 11، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1392 هـ. ش.، ص 160. آری، می گویَد: «تو هرگز غَزا کرده ای در فَرَنگ؟». آنگاه در کتابِ اُستاد کاتوزیان مَحَلِّ غزا را the Holy Land (p. 110) تَعیین کرده اند که مَقصود از آن "سرزمینِ فلسطین" است و مُتَرجِمِ کتاب آن را به «ارض اقدس» (ص 127) برگردانیده. ... سَر و کلّۀ فلسطین از کُجا پیدا شُد؟! ... احتمالًا از آنجا که حَواسِّ اُستاد پیِ جنگهایِ صَلیبی است و سرزمینِ قُدس، و دیگری کاری ندارَند که سَعدیِ شیرازی بروشَنی گفته است: «در فرنگ»، نه در شام یا ... .
در هَمین کتاب می خوانیم:
«[سَعدی] در باب دوم گلستان می گوید روزگاری در جامع بعلبک (اکنون در لبنان) حلقۀ درس داشت و احساس می کرد که شاگردانش بی فکر و بصیرت و عاری از عمق روحی و فکری اند ... » (ص 32).
آنچه در گُلستان آمده است، نه حَلقۀ دَرس، که مَجلِسِ وَعظ و تَذ۟کیر است؛ مُخاطَبان نیز شرکت۟ کنندگانِ مُتَعارَفِ چُنین مَجالِسی اند، نه شاگردانِ دُروسِ رَسمی.
از سَعدی بشنَوید: «در جامِعِ بَع۟لَبَک وَقتی کَلِمَه ای هَمیٖ گُفتم به طَریقِ وَع۟ظ با جَماعَتی اَفسُردۀ دِل۟مُرده رَه۟ از عالَمِ صورَت به عالَمِ مَع۟نی نَبُرده. دیدَم که نَفَسَم دَرنمی‌گیرَد و آتَشم دَر هیزُمِ تَر أَثَر نمی کُنَد. دِریغ آمَدَم تَربیَتِ سُتوران و آینه داری در مَحَلَّتِ کوران؛ و لیکِن دَرِ مَعنی باز بود و سِلسِلۀ سُخَن دراز، در مَعانیِ این آیت که ﴿وَ نَح۟نُ أَق۟رَبُ إِلَی۟هِ مِنْ حَب۟لِ ال۟وَرِید﴾، سُخن به جایی رَسانیده که گُفتَم:
دوست۟ نَزدیک۟ تر از مَن به مَنَست
ویٖن۟ت۟ مُشکِل۟ که مَن از وی۟ دورَم
چه کُنَم؟! با که توان گُفت که او
در کنارِ مَن و مَن مَه۟جورَم ؟!
مَن از شَرابِ این سُخَن مَست و فُضالَۀ قَدَح دَر دَست، که رَوَنده‌ای بر کِنارِ مَجلِس گُذَر کرد و دورِ آخِر دَرو أَثَر کرد و نَع۟ره‌ ای زَد که دیگران به مُوافَقَتِ او دَر خُروش آمَدَند و خامانِ مَجلِس به جوش. گُفتَم: ای۟ سُبحانَ الله! دورانِ باخَبَر در حُضور و نَزدیکانِ بی بَصَر دور!
فَه۟مِ سُخَن چون نَکُنَد مُس۟تَمِع۟
قُوَّتِ طَب۟ع۟ از مُتَکَلِّم مَجوی۟
فُس۟حَتِ مَی۟دانِ إِرادَت بیٰار
تا بزَنَد مَردِ سُخَن۟گوی۟ گوی۟»29 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 75 و 76؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: 10، ص 90 و 91 (با پاره ای دِگَرسانیها).
خَبط و خَطایِ آقایِ کاتوزیان وقتی نمایان۟ تر می شَوَد که می بینیم این مُدَّعیِ آشنائی با زیر و بَمِ أَدَبِ مَدرَسی، در مَتنِ انگلیسی (p. 17)، واژۀ «جامِع» را در تَعبیرِ «جامِعِ بعلبک»، به university تَرجَمه فَرموده و دَرنیافته است که «جامِع» در اینجا همان "مَسجِدِ جامِع" است؛ و "جامِعِ دِمَشق" و "جامِعِ کوفه" و "جامعِ کاشغَر" و ...، در سُخَنِ سَعدی و غیرِ سَعدی، بارها به هَمین مَعنایِ بسیار شایع آمده.30 عَجَب است مُش۟رِفِ نَش۟رِ کِتاب و ویراستارِ ناظِرِ آن، "پاتریشیا کرون"، که اِنتِظار می رَوَد لاأَقَل به اندازۀ یک نِصاب الصِّبیان! بیش از اُستاد کاتوزیان عَرَبی بدانَد، و دَستِ کَم به قَدرِ مَعهود در قِصَصِ أَل۟ف لَی۟لَه و لَی۟لَه! با مُصطَلَحاتِ شَهریِ إِسلامی آشنا باشَد، «جامِعِ بعلبک» را برایِ اُستاد مَعنی نکرده، یا خود نیز نفَهمیده و تَن به تأیید و نَشرِ این بَرداشتِ سَخیف داده است! نمونه ای نمایان از هَمین لاقی۟دیِ رِوایَتِ پَریشانِ آقایِ کاتوزیان از سَعدی و کُلّیّاتش، گُزارِشی است که از رسالۀ موسوم به «سؤالِ خواجه شمس الدّین صاحبدیوان» به دَست داده اند (صص 133 ـ 135): در این رساله که از مُل۟حَقاتِ کُلّیّاتِ سَعدی31 نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، صص 917 ـ 919. است، چهار سُؤال و یک درخواست مطرح می شود؛ در کتابِ کاتوزیان، «سه سؤال و یک درخواست». در رساله پُرسِشها تَرتیبی دارَد، و در کتابِ کاتوزیان تَرتیبی مُتفاوت به متنِ رساله نسبَت داده می شَوَد، و سُؤالِ سوُمِ مَتن، سُؤالِ دُوُم می شَوَد و سؤالِ دُوُمِ مَتن، آخِرین سُؤال. در کتابِ کاتوزیان، صاحبدیوان، «پانصد دینار سیم» برایِ سَعدی می فرستد و خواننده درمی مانَد که «دینار» که پولی است زَرّین، اینجا از سیم است32 به قولِ آن "هجونامه" یِ کَذائی: «... به جایِ طَلا نُق۟ره ام داده است»!!! ولی در رساله سخن از «دینار زر» است. در کتابِ کاتوزیان گفته شُده است که «در نامه ... مقدار پول از روی ادب مشخص نشده»؛ ولی در رساله مُشَخَّص و مُصَرَّح است. در کتابِ کاتوزیان گفته شُده که در نامه مَبلَغِ إِرسالی را «برای تهیۀ دانۀ مرغان» قَلَم داده اند؛ ولی بِنا بر رساله، این معنی در نامه نیامده، بلکه از چیزهائی است که در ذهنِ آورندۀ نامه گُذشته است. در کتابِ کاتوزیان، وَزیر، در فرجام، پنجاه هزار «درهم زر» برایِ سَعدی رَوانه می کُنَد و باز خواننده درمی مانَد که «دِرهَم» که پولی است سیمین، چرا اینجا از زَر است! ولی در مَتنِ رساله سخن از پنجاه هزار «دِرَم» است و در نُسخه بَدَل «دینار زر». معنائی که در کتابِ کاتوزیان به واپَسین شِعرِ رساله نسبت داده شُده، در آن نیامده؛ کما این که دو بیتِ سَعدی دربارۀ آن عَلَوی که خَم۟ر میٖ خورده و کَع۟بَتَی۟ن میٖ باخته33 کَع۟بَتَی۟ن: دو طاسِ بازیِ نَرد. و به هَمین جهت نیز سَخت مُحتاجِ شَفاعَت بوده است، در کتابِ کاتوزیان بطورِ کُلّی باژگونه فَهمیده شُده است!34 آقایِ کاتوزیان، تَقریرِ سَقیم و خوانِشِ مَغ۟لوطِ خویش را از این مَکتوبِ مُل۟حَق به کُلّیّاتِ سَعدی، در کتابِ ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر (تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: 9، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1395هـ. ش.، ص 116 و 117) نیز به خوردِ خوانَنده داده است و عَجَب این که یک نَفَر نبوده است بپُرسَد: اُستاد! گزارشِ مَبسوطِ این رسالۀ کَذائی که حتّیٰ در یک تَک۟نگاری موجَز در بابِ سَعدی نیز شایَد نیامَدَنش راجِح باشَد، در کِتابی که قَرار است ـ به سفارِشِ دانِشگاهِ ییل ـ در یک دَفترِ فشرده کُلِّ تاریخِ ایران و سَرگُذَشتِ ایرانیان را رِوایَت کُنَد، چه ضَرورَتی، بَل چه توجیهی، دارَد؟!!
باز بفرمایید: "غَربی جَماعَت کارَش حساب و کتاب دارَد و هَر مُه۟مَلی را نمی توان به او قالِب کَرد"!
... با این۟ هَمه بیش و کَم، این خَیال در ذِهنِ خوانَنده جان می گیرَد که آیا براستی آقایِ کاتوزیان دربارۀ هَمین سَعدیِ خودمان و کُلّیّاتش حَرف می زَنَند یا سَعدیِ ایشان بکُلّی سَعدیِ دیگَری است؟!!
اُستاد کاتوزیان، هم در "أَدَب" و هَم در "تاریخِ" ما داعیه دار اند. با این۟ هَمه از دُرُست۟ خوانیِ بَعضِ أَعلامِ نه چَندان پُرشُمارِ آثارِ سَعدی هَم که خود را خوانَندۀ ژرف۟ بین و عِیارسَنجِ آن می پندارَند (سَنج: ص 11) عاجِزند و نمونۀ این عَج۟ز را در خوانِشِ نامِ یکی از مَمدوحانِ بَرجَستۀ سَعدی، یعنی: «تَرکان خاتون» (به زَبَرِ تاءِ نَخُست)، می توان دید که اُستاد کاتوزیان آن را، مِثلِ عُمومِ عَوام، «تُرکان خاتون» (به پیشِ تاءِ نَخُست) می خوانَند (در مَتنِ انگلیسی: Turkan Khatun / p. 23). عَجَب است که مُشرِفِ اِنتِشارِ تألیفِ مُستَشرِق۟ پَسَندِ ایشان، و اُستادِ «مؤَسَّسۀ مطالعاتِ پیشرفته یِ دانشگاهِ پرینستون»، «پاتریشیا کرون» ـ که در شناختِ صَدر تا ذی۟لِ تاریخِ إِسلام و إِسلامیان، اِدِّعاهایِ بسیار داشت و سَخ۟ت۟رویی هایِ زَبانزَد! ـ نیز، یا خود هَم به خوانِشِ دُرُستِ این لَقَبِ شایِعِ تاریخی راه نَبُرده بوده است، و یا هَمکارِ آک۟سفوردیِ خویش را رَه۟نمون نشُده!
به هَر روی۟، عَلّامه مُحَمَّدِ قزوینی و دیگَر کَسان بشَر۟ح۟ نوشته اند که:
«تَرکان» (که مَعنایِ "مَلِکه" دارَد)، در أَسماءِ زَنان یا أَلقابِ ایشان، قَطعًا به زبَر (/فَتحِ) تاء است، نه پیش (/ضَمِّ) آن؛ و این که بَرخی به تَوَهُّمِ اِشتِقاقِ آن از واژۀ «تُرک»، آن را «تُرکان» بخوانَند، خَطاست؛ و أَصلِ آن هَم، کَلِمۀ تُرکیِ «تَر۟کَن» است.35 سَنج: یادداشتهایِ قَزوینی، به کوششِ ایرجِ اَفشار، چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ عِلمی، 1363هـ. ش.، 2 / 62 و 63؛ و: دایرة المعارفِ فارسی، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ...، چ: 2، تهران: شرکتِ سِهامیِ کتابهایِ جیبی، 1380 هـ. ش.، 1 / 628.
شایَد دَسترَس به آگاهیهایِ جُزئی و وُقوفِ بر ریزه کاریٖ هایِ کاربُردِ واژه ای چون «تَرکان»، در حوصَلۀ مُعَلِّمانِ بُلَندمرتبۀ کَتاتیبِ آکسفورد نَگُنجَد؛ ولی آیا دیدنِ ضَبطِ دُرُستِ این واژه در غیاث اللّغات یا لُغَتنامۀ دِهخدا نیز، ـ به اصطِلاحِ طَف۟ره رَوَندگانِ رَسانه ای!: ـ "نیاز به عَزمِ مِلّی داشته است" و در تَوانِ اُستادی چون کاتوزیان نیست و نبوده؟! ... آیا شگفت نیست که اُستاد کاتوزیان که به قولِ خودشان، به «تاریخ»، «علاقۀ ذاتی» دارَند و از نوجوانی در سرگُذَشتِ کسانی چون جَلال الدّینِ مِن۟کُبِرنی تَوَغُّل می فَرموده اند36 نگر: مَجَلّۀ بُخارا، بَهمَن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 74، ص 383. و به سفارِشِ اِنتِشاراتِ "دانشگاهِ ییل"، تاریخِ ایران می نویسَند37 سَنج: ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر، تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: 9، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1395هـ. ش.، "یادداشتی بر ترجمۀ فارسی" (بی صفحه شُمار). به اندازۀ بینَندگانِ پی۟گیر و کُنجکاوِ بَعضِ مَجموعه هایِ تاریخیِ تلویزیون هم بَر ضَبطِ بَعضِ أَعلام و أَلقاب وُقوف حاصِل نکرده باشَند؟!

"اِختِصاصاتِ سَعدی" به رِوایَتِ مُدَّعی
دکتر کاتوزیان، بابِ بَحثی را حولِ «نمونه هایی از خصوصیات ویژۀ غزلِ» سَعدی مَفتوح داشته و به گُفت و گوی از «جنبه هایی از غزلیات که ـ دست کم به لحاظ تداول و رواج شان ـ ویژۀ شعر اویند» ( ص 81)، اِهتِمام فرموده اند.
أَه۟لًا و سَه۟لًا و مَر۟حَبا! ... أَمّا این «خصوصیاتِ ویژۀ غزلِ» شیخِ شیراز که اُستادِ عالیٖ قَدرِ دانشگاهِ آک۟سفورد، پس از «مطالعۀ عمیق و نیز انتقادیِ آثارِ سعدی» (ص 11) به آنها پی بُرده اند، کدام اند؟! ... أَوَّلین اش به رِوایَتِ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، این است که «فتنه هم به معنی آشوبگری و هم سرکشی است» و «سعدی آن را همواره به معشوق و به نتیجۀ کارهای او نسبت می دهد» (ص 81)!
می دانَم که از بداعَتِ اختیارِ اُستاد در حی۟رت شُده اید و لاحَول۟ کُنان از برایِ وُقوف بر دیگر «خصوصیات ویژۀ غزلِ» سَعدی لَح۟ظه شُماری می کُنید؛ لیک از آنجا که "شَرطِ إِکرام إِتمام است"، این را نیز ناگُفته نمی گُذارَم که در إدامه فَرموده اند: « ... گاهی او را فتنه می نامد به این معنی که جوهرۀ آشوبگری است:
من چنان عاشق رویت که ز خود بی خبرم
تو چنان فتنۀ خویشی که ز ما بی خبری» (ص 81).
ما شاءَ الله! ما شاءَ الله! ... مَن نمی دانَم در آک۟سفورد و پرین۟ستون اِسفَند گیٖر می آیَد که برایِ صیانَتِ کَمالاتِ حضرتِ اُستادی از إِصابَتِ عَی۟نُ ال۟کَمال دود کُنَند یا نه؟! ... به هَر حال، ما عَوام النّاس عُمری خَیال می کردیم واژۀ «فتنه» در این بی۟ت به مَعنایِ "فریفته" و "مَفتون" است که بسیارتَر از بسیار در شعرِ فارسی به کار رفته و در فرهنگها هم آمده؛ ولی حالا به مَدَدِ بختِ کارساز شیرفَهم شُدیم که سَعدی به مَحبوبِ خود می گُفته است: ... تو چُنان "جوهرۀ آشوبگری"یِ خودَت هَستی که از ما بی خَبَری!!! ... آقایِ کاتوزیان شایَد از بابِ فُروتَنیِ جِبِلّی شان تَصریح نکرده اند، ولی به مَدَدِ کتابِ ایشان ما کَم کَم از بعضِ راپورتهایِ تَل۟ویحی و مَخفیانۀ سَعدی به پُلیسِ سیاسیِ شیراز هم مُطَّلِع می شَویم و درمی یابیم که سَعدیِ ما نیز (اگرچه اُفتاده و آزاده بوده) زیرِ پوشِشِ شاعِری و تَغَزُّل، مُشَخَّصاتِ "سَرانِ فِتنه" را برایِ مَأمورانِ أَم۟نیَّتیِ وَقت إِف۟شا می کرده است. ... ای سَعدیِ ناقُلا!

از «شاهِدبازی» تا «شاگِردبازی»!
«نَظَربازی» و «شاهِدبازی» از موضوعاتِ أَصلیِ شِعر و تَغَزُّلِ سَعدی است؛ آنسان که سخن۟ گُفتَن از سَعدی یِ شاعِرِ عاشِق، بدونِ پرداختن بدین مَقوله، ناشُدَنی است. آقایِ کاتوزیان هم، در کتابِ خود، این مَقوله را که اِختِصاصی به مَعشوقِ مؤَنَّث نداشته است، از قَلَم نیَنداخته اند؛ و بویژه برایِ خوانَندگانِ غَربی که مُمکِن است "شاهِدبازیٖ"هایِ صوفیانِ قَدیم را با همه گونه فِس۟ق و فُجورِ جِنسی هَمراه و با "هَمجِنس۟ بازیٖ"هایِ امروزین هَمسان بینگارَند، بدُرُست توضیح داده اند که آن عِشق به زیباپسَران که در آن فَضا مَطرح بوده است، «معمولاً با روابطِ جنسی همراه نبود» (ص 63).
این البتّه سخنی است دُرُست، و شَواهِدِ تاریخی دارَد؛ ولی آنچه آقایِ کاتوزیان در مَقامِ روشَنگریِ بیشتر فرموده اند، مَحَلِّ کَلام است. نوشته اند: «این نه با سنّت یونانی باستان، نه همجنس گرایی معاصر غربی، و نه با کودک دوستی و کودک بارگی، بلکه با عشق و شیفتگی به شاگردان مدرسه تطبیق می کند و عشقی بالاتر از عشق به زنان انگاشته می شد و به ندرت با روابط جنسی عملی همراه بود. این بدان معنی نیست که اینگونه روابط جسمانی هرگز وجود نداشت، بلکه به این معنی است که عشق این شاعران و فیلسوفان معمولاً با چنین تجربیاتی همراه نبود.» (ص 63).
این که از "شاهِدبازی" به "شاگِردبازی" رَسیده اند، براستی جایِ تأَمُّل است! ... به هر روی۟، دُرُست آن است که به جایِ چُنین تأویلهایِ عَلیل، به تَبیینِ أَصلِ مَقولۀ جَمال۟ پَرَستیِ صوفیانه بپردازیم و این که در روزگارِ سَعدی، آن نَظَریّه هایِ جَمال۟ پَرَستانۀ صوفیانه ـ که از بُن۟ با شَریعَتِ غَرّاء تَلائُمی نداشت ـ، در قالِبِ نَظَربازی و شاهِدبازی، تَبَلوُرِ عینی و مَحسوس یافته بود، و بی تردید، همان گونه که آقایِ کاتوزیان هَم دریافته اند و شَواهِدِ تاریخی برمی نمایَد، بیشترینۀ بُزُرگان در این باب به مُراعاتِ حُدودی قائِل بودند و جُز شِرذِمَه ای از أوساطِ ناس، بل أَج۟ناسِ أَن۟جاس!، دامانِ این عَوالِم را به "هَمجنس۟ بازیٖ"هایِ فاسِقانۀ مَعهود نمی آلودند.
جایِ این بَحثِ فَراخ۟ دامنه، در این مُختَصَر نیست. تنها می خواستم یادآور شَوَم تَطبیقِ ایستارها و رَفتارهائی که بر مکتبِ جَمال۟ پَرَستیِ صوفیانه اِبتِنا داشته است و نمایَندگان و سُخَنگویانِ مَشهور و شناخته شُده ای در تَصَوُّفِ قَدیم دارَد (از أَوحَدالدّینِ کِرمانی38 سَنج: أَحوال و آثارِ أَوحَدالدّین حامِد بن أَبی الفَخرِ کِرمانی عارِفِ ناموَر و شی۟خ الشُّیوخِ دارالخِلافۀ بَغداد، دکتر مُحَمَّدِ وَفائی، به کوشِشِ أَحمَدِ کَرَمی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ ما، 1375 هـ. ش.، صص 360 ـ 376. بگیر تا ...) ، با "شاگِردبازی"، مَبالِغی نامَربوط است!!!

«خَطّ» و رَبط!
دکتر کاتوزیان، در تألیفِ فارسی اش تَحتِ عنوانِ سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، به إِظهارِنَظَرهائی دربابِ «خَطِّ» شاهِدان و زیبارویان در شِعرِ سُنَّتی و سُنَّتِ شِعریِ فارسی پرداخته بود. در این کتاب هَم، «خَطّ» که وَصفِ آن در شِعرِ سَعدی و دیگران بسیار آمده است، موردِ بحث واقِع شُده و با «موهای نورُسته بر پشت لب نوجوانان که به هنگام بلوغ به سبیل تبدیل می شود» تطبیق گردیده و نشانۀ آن دانسته شُده که «معشوق، مرد جوانی است» (ص 63).
آنسان که در سَعدیٖ خوانی در آکسفورد (چاپ۟ شُده در: اطِّلاعاتِ حِکمَت و مَعرِفَت ، س 9، ش 100، مُردادِ 1393 هـ. ش.، صص 42 ـ 48) هَم به قَلَم آورده ام، "خَط" كه در أَدَبیاتِ عاشقانۀ ما از نمودهای زیباییِ مَحبوب، و مَطلوبِ دِلدادگان است، تنها بر مویِ تازه رُسته پَشتِ لب إِطلاق نمی‌شود، بلكه ـ چُنان كه در فرهنگها و شُروحِ متونِ أَدَبی هم بارها ذكر شده است ـ بر "موی تازه رُسته كنارگوش" به طورِ خاص و "موی لطیفِ رُخسار" به طورِ عام هَم إِطلاق می‌شود. از هَمین روی۟ نیز همۀ أَشعارِ مُشتَمِل بر وصفِ «خط» و «نوخط» را به قَلَمروِ عشقِ مُذَكرَّ ناظر دیدن، جایِ "لِم" و "لانُسَلِّم" دارَد.
خودِ آقایِ کاتوزیان بدین شِعرِ سَعدی اِستِشهاد کرده اند:
سَعدی خطِ سبز دوست دارد
پیرامنِ خَدِّ ارغَوانی (ص 64).
آیا لَبانِ این مَعشوق، هَیولاوار، بر گِردِ گونه هایش تاب خورده بوده است؟! یا سُخَن بر سَرِ سِبلَتی شاه عَبّاسی و پُرپُشت است که گِردِ رُخساره می پیچیده؟! ... ... آیا اُستاد کاتوزیان براستی مَعانیِ شِعرِ مَدرَسیِ فارسی را دَرمی یابَند یا ... ؟!
در سَعدیٖ خوانی در آکسفورد هم نوشته بودَم که: سعدی، وقتی از "خطِ سبزِ پیرامنِ خدِّ ارغوانی" سخن می‌گوید، بی‌تردید، مقصودش، موی نورُسته كنارِ چهره و مویِ لطیفِ عِذار است، نه موی پُشتِ لب!؛ و گویا اُستادِ آکسفوردنِشینِ ما، دَر بابِ "خَط"، زیاده خَب۟ط کَرده اند!!
حَتّیٰ اگر شَیاطینِ جِنّ و إِن۟س و زُم۟رۀ أَبالیسِ وَسوَسه گَر مَجالی دِهَند و سیَه۟ دِلی چون مَن بخواهَد زَنگارِ إِن۟کار از دِلی که با هَمین «لِمَ» و «لانُسَلِّم»ها مَسکَنِ إِدبار گَردیده است فُروشویَد و بی چَک و چانه لاأَقَل بدین إِفاضاتِ از آب۟ گُذَشتۀ آک۟سفوردی ـ پرین۟ستونی گَردَن نِهَد، باز این «عقلِ» بُل۟فُضولِ مُحال اندیش نمی گُذارَد و تَف۟تین می کُنَد که: آخِر ـ پدَربیامُرز! اُستاد کاتوزیانِ عَزیز! ـ تو که از پیشِ پااُفتاده تَرین مُصطَلَحاتِ غَزَلِ فارسی سَر دَرنمی آوری، دَربارۀ سَعدی کتاب۟ نوشتنت پیشکَش، این لاف و گَزافِ "مَن با کُلِّ پیکرۀ أَدَب چُنینَم و چُنانَمَـ"ـت دیگَر چیست؟!! ....

فَهمی غُبارآلود از خطِّ غُبار!
در هَمان مَقام که اُستاد کاتوزیان در خَطِّ «خَط» اُفتاده اند و در إِدامۀ إِفاداتشان در این باره، از جُمله، فرموده اند: «سعدی در شعری آن [= موهایِ نورُستۀ پشتِ لَب] را به خطی تشبیه کرده است که با قلمی کشیده شده که به جای جوهر با غبار39 در مَتنِ انگلیسی (p. 46)، واژۀ «dust» به کار رفته است. می نویسد» (ص63).
می گویَم:
حَی۟ف و صَد حی۟ف که به شیوۀ پِژوهِشگرانِ مُستَنَدنویٖس، بی۟تِ موردِ نَظَرِ خود را تَعیین نَفَرموده اند تا بتوانیم دانِست در توضیحِ بَدایعِ کُدام کلامِ شی۟خ چُنین قَلَم می فَرسایَند!
باِحتِمالی، نَظَرِ آقایِ دکتر بدین بی۟تِ مُتَغَزِّلانه از چکامه هایِ سَعدی بوده است که در وَصفِ خَطِ سَبزِ عِذارِ شاهِدِ شَکَرگُفتار می فرمایَد:
به مُشکِ سودۀ مَحلول در عَرَق مانَد
که بَر حَریر نویسَد کَسی به خطِّ غُبار40 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص722.
سَعدی جایِ دیگر فرموده است:
خَطِ مُشکبوی و خالَت، به مناسبت تو گویی
قَلَمِ غُبار می رَفت و، فُروچکید خالی!
( کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص632،غ 593).

وانگَهی، بیانِ اُستاد به گونه ای است که ای بَسا ـ مَعاذَ الله! ـ ناتَمامی چون مَن بپندارَد فَهمِ حضرتِ ایشان از لُطفِ کلامِ شیخ تمام نیست!
آنچه شی۟خ بدان إِشارَت می دارَد، «خَطِ غبار» است که در عی۟نِ تَداعیِ دانه هایِ ریز و سیاهیِ نامُتَراکمِ غُبار و گَرد، ناظِر به نامِ خَطّی است از خُطوطِ هُنَرمَندانۀ مَشهورِ خوشنویسان و دَبیرانِ جهانِ إِسلام؛ خَطّی ریز۟نوشت ظَریف و نازُک و باریک و گاه بسیار زیبا که بزَحمَت خوانده می شُده است.41 دربارۀ "خطِّ غُبار"، عِجالَةً، نگر: شَرحِ شوق (شَرح و تَحلیلِ أَشعارِ حافِظ)، دکتر سَعیدِ حَمیدیان، چ: 2 ، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1392 هـ. ش.، 4 / 3195 و 3196.
لابُد اُستاد کاتوزیان که رِوایَتگرِ تاریخ و فَرهَنگِ ایران اند، بایَد «خَطِّ غبار» را بَس بِه۟ از این هیچ۟مَدان بشناسَند!... و به هر روی۟، اُمیدوارَم خوانَندگانِ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت42 عَلَی الخُصوص خوانَندگانِ مَتنِ انگلیسی که با «dust» سَر و کار دارَند و زمینۀ سوءِ تَفاهُمشان مُهَیّاتَر است. مُلتَفِتِ نازُکیهایِ شِعرِ شی۟خ باشَند و خَیال نکُنَند سَعدی پُشتِ لَبِ یار گَرد و خاکِ بیهوده کرده است!

حلقۀ فرنگی چیست؟
در بحث از «شاهِد، نَظَر، نَظَربازی و صاحب نظر» می خوانیم:
«در بیت زیر "ترک" به معنی زیبا و سفیدپوست و فرنگی به معنی اروپایی است:
چو ترکِ دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پر شکنش43 در کتاب: «شکن اش»؟! حلقۀ فرنگی نیست» (ص 65).
از این توضیحاتِ بسیار عَمیق و اِنتِقادی البتّه مَمنونیم، ولی راستش نمی دانَم چرا دانِستَنِ این که «"ترک" به معنی زیبا و سفیدپوست و فرنگی به معنی اروپایی است»، گِرِهی از مُشکِلِ ما عَوام النّاس نمی گُشایَد. شایَد کسی بگویَد: «فرنگی به معنی اروپایی است»، که باشَد؛ که چه؟! ... این "فَرَنگی"، برخِلافِ آنچه از ظاهِرِ سیاقِ توضیحِ ایشان مُتَبادِر می گَردَد، مانَندِ "تُرک" وَصفِ آدَمیزاد که نیست. اگر وَصفِ آدَمیزاد و مَعشوقِ فَرَنگی بود، ـ رویَم به دیوار! بی أَدَبی می شَوَد! جَسارَتست! ـ یک شیرِ پاک۟ خوردۀ پاچه وَرمالیده ای می توانست بپُرسَد: مَقصود از «حلقۀ فرنگی» چه چیز یا چه جایِ این فَرَنگی است؟! ... هرگز، هرگز! ... «فَرَنگی» را آقایِ کاتوزیان صِفَتِ «حلقه» گرفته اند. البتّه این را ما از هَمین کتابِ مُستَطابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقتِ نَشرِ نامک و تَرجَمۀ فیروزمندانه اش درنیافته ایم؛ بلکه قَدَم رَنجه کرده ایم و در متنِ انگلیسیِ تألیفِ مُستشرق۟ پَسَندِ نامبُرده (p. 48) دیده ایم که مَرقوم فرموده اند: Frankish loop؛ یعنی هَمان «حلقۀ فرنگی»؛ ... حالا دوباره می توانیم بپُرسیم: «حلقۀ فرنگی» یعنی چه؟؛ ... و روز از نو، روزی از نو!

غافِل از صوفیانِ شاهِدباز!
در هَمان بَحثِ شیرینِ «شاهِد، نَظَر، نَظَربازی و صاحب نظر44 در مَتنِ انگلیسیِ کتابِ موردِ بحث (p. 47)، آقایِ کاتوزیان، «صاحِب۟ نَظَر» را sahab-nazar"" نوشته اند. البتّه بَعضِ عَوامِ ایران و زُمره ای از مُتَسامِحان، «صاحِب» را «صاحَب» تَلَفُّظ می کُنَند، و شایَد در هَمان حَد بلاإِشکال باشَد؛ ولی آیا این عَوام۟ بازیٖ ها در یک پِژوهشنامۀ مَثَلًا آکادِمیک هَم جای دارَد؟! ... این را بایَد از أَمثالِ "پاتریشیا کرون" می پُرسیدیم که بر نَشرِ چُنین دُرفَشانیٖ ها نِظارتِ عالی و عالِمانه می کرده اند!
چَند سال پیش، در "سیما"یِ خودمان، مُصاحبه ای را می دیدَم با هَمسَرِ یکی از طُلّابِ أَهلِ مالزی که در زَمانِ تَحصیلِ شوهَرش در قُم فارسی آموخته بود، و مثلِ "بُلبُل" (البتّه بُلبُل هایِ اُقیانوسیه!) فارسی حَرف می زَد. از بَندۀ خُدا پُرسیدند: زَبانِ فارسی را از کیٖ یاد گرفته ای؟ بَرفور گُفت: "از هَمساده"! ... صورَتِ گُفتارش بر صِدقِ مُدَّعیٰ گُواه بود! ... .
باری، هَمان گرفتاریِ آقایِ کاتوزیان و کتابشان با کَلِمۀ «صاحِب»، در واژۀ «صاحِب دیوان» هَم خودنمائی می کُنَد؛ به قولِ ایشان: «Sahab-divan» (p. 140)!
» می خوانیم:
«در این بیت، حتا45 کَذا فِی الأَصل! محتسب، مأمور اجرای قانون شرع، در ارتباط با شیفتگانِ نوجوانان به یاد می آید:
محتسب در قفای رندان است
غافِل از صوفیانِ شاهِدباز» (ص 65).
باوَر بفرمایید جَهدِ جَهید کَردم ولی هیچ نَفَهمیدم چه رَبط و ارتباطی میانِ «محتسبِ» شعرِ سَعدی با «شیفتگانِ نوجوانان» بر اُستاد مَکشوف گردیده است که اینگونه به تأکید و تأمُّل آن را به رُخ کشیده اند! آنچه مَعلوم است، إِشارَتِ رِندانۀ سَعدی است به شاهِدبازیِ جَماعتی از صوفیانِ زَمان و غَفلَت (یا: تَغافُلِ) مُحتَسِب از این فِسقِ هویدا (و تَمَرکُزِ جُهودِ او بر تَعقیبِ رِندان). آیا مُحتَسِب در این میان نَقشِ مُهِمِّ دیگری إیفا کرده است که اُستاد فرموده اند: «... حتا46 کَذا فِی الأَصل! محتسب، مأمور اجرای قانون شرع، در ارتباط با شیفتگانِ نوجوانان به یاد می آید»؟! ... مَن درنمی یابَم، یا ـ ال۟عِیاذُ بالله ـ قَلَمِ حَضرَتِ ایشان أَل۟کَن است؟!

بازی بازی!
در بَحثِ «شاهِد، نَظَر، نَظَربازی و صاحب نظر» می خوانیم:
« ... در اینجا شاعر با اصطلاح نظربازی بازی می کند:
نظر از مدّعیان بر تو نمی اندازم
تا نگویَند که من با تو نظر می بازم» (ص 66)
باز می خوانیم:
«همان بازی با کلمۀ نظر [و نگاه] در بیت زیر هم دیده می شود:
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم» (ص 66).
مَن هرچه نَظَر کرَدَم دَرنَیافتم سَعدی چه «بازیـ»ـی کرده است؟! بویژه در بیتِ دُوُم که «نَظَرِ» مصراعِ أَوَّل با «نَظَرِ» مصراعِ دُوُم گویا هیچ تفاوُتِ بازگُفتَنی ندارَد.
به نَظَر می رَسَد اُستاد کاتوزیان از بَس به شی۟طَنَتهایِ شی۟خِ شیراز و رنگارَنگیِ تَرفَندهایِ أَدَبیِ او عادَت کرده اند، حتّیٰ آنجا هَم که شی۟خ غِلغِلَک نمی دِهَد، ایشان خود به خود خَنده شان می گیرَد!!! ... ... پیداست که به سَعدی خیلی "اِعتِماد" دارَند!47 آورده اند: دو بَندۀ خُدا برایِ هَم لَطیفه می گُفتند و می خَندیدند. نَفَرِ سوُمی که در فاصِله ای دور نشسته بود و چیزی از حرفهایشان نمی شنید، هَمراه با آنها می خَندید و خیلی غَش و ریٖسه می رَفت. آن دو نَفر رَفتند و با تَعَجُّب از او پُرسیدند: آخِر تو که لَطیفه هایِ ما را نمی شنَوی؛ این۟ هَمه به چه می خَندی؟! ... گُفت: نمی شنوَم وَلی به شُما اعتِماد دارَم!

قالَ بِه۟ زیٖن چِکُنَم!
دکتر کاتوزیان ناظِر به این بیتِ سَعدی که می فَرمایَد:
شرمش از رویِ تو بایَد آفتاب
کاندَر آید بامداد از روزنت
فرموده اند: « ... آفتاب شرم دارد بر او بنگرد» (ص 73).
می نویسَم:
سخن از نگریستَنِ آفتابِ عالَمتاب به یارِ بَدیع ال۟جَمالِ شیخ نیست. سخن از این است که بایَد آفتاب از عَرضِ اَندام در بَرابَر چُنوئی خَجِل گَردَد؛ زیرا جَمالِ او چُنان جلوه و نمود و جَذّابیَّتِ خیره کُننده ای دارَد که روشَنی و گیرائیِ آفتابِ جهان۟تاب در بَرابَرِ این جَمال هیچ است و شایَندۀ اعتنائی نیست.
در بَحثِ «شاهِد، نَظَر، نَظَربازی و صاحب نظر»، می خوانیم:
«در این بیت نیز در مصرع اول به عشق جوانان اشاره می شود اما در مصرع دوم نظر محبوب به عاشق مطرح است:
من نظر بازگرفتن نتوانم هرگز
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر48 در کتاب: «نظربازمگیر». (ص 66).
این که «در مصرع دوم نظر محبوب به عاشق مطرح است»، صَحیح است و واضِح ـ و کَشفِ مُهِمّی هَم نیست ـ؛ ولی گویا تَوَجُّه۟ نَفَرموده اند که «نَظَرِ» مِصراعِ دُوُم، عی۟نِ «نَظَرِ» مِصراعِ نَخُست نیست. این «نَظَرِ» دُوُم به مَعنایِ عِنایَت و تَوَجُّه۟ است. سَعدی که مَحبوب را «خسروِ خوبان» خوانده، عنایَتِ شاهانه و تَوَجُّهِ مُلوکانۀ این شاهِ زیبارویان را خواستار است. «نَظَر» را به هَمین مَعنی در دیباجۀ گُلِستان هم به کار بُرده است49 می فرماید: «دوستان را کُجا کنی مَحروم / تو که با دشمن این نَظَر داری»؛ و باز می فرمایَد: «زان۟گَه۟ که تو را بر مَنِ مِسکین نَظَرَست / آثارَم از آفتاب مَشهورتَرَست / گر خود هَمه عَی۟ب۟ها بدین بَنده دَرَست / هَر عَی۟ب که سُلطان بپَسَندَد، هُنَرَست!».
اُستاد کاتوزیان جایِ دیگر فَرموده اند: «در بیت زیر "حلال کردنِ خون خلق" استعاره از شکستن دلِ عاشق است:
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال» (ص 66).
رَسید کار به جایی که مَن چه عَرض کُنَم؟!! ... مَقصودِ شیخ از «نظر حرام بکردند و خون خلق حلال» عَلَی الظّاهِر إِشارَت به دو مَعناست: یکی، این که آن تَحریم۟گَران با نارَوا شماردَنِ نَظَر، جَماعَتِ عاشِق و نَظَرباز را به کُشتَن می دِهَند (خواه از بابِ فِراقِ زیبارویان و عَدَمِ بَرخورداری از جَمالِ ایشان، و خواه از بابِ بَرآغالیدنِ توده ها بر جَماعَتِ عاشِق و نَظَرباز که مُرتَکِبِ چُنین کارهایِ نارَوا می شَوَند)؛ و دُوُم، این که آن پارساصورَتانِ تَحریم۟گَرِ نَظَر، به سیرَت از آن پارسائیِ مَزعوم بَس دور اند و ریختَنِ خونِ خَلقِ خُدا را رَوا می شمرند و از سَف۟کِ دِماء باکی نَدارَند. در واقِع، در این چشم انداز، سَعدی می گویَد یک جَماعَتِ بسیار بسیار مُعَزَّز و مُحتَرَمی آنجا بوده اند که نَظَر و نَظَربازی را حَرام می شمرده اند ولی خونِ خَلق را حَلال می شمرده اند؛ یَعنی ـ مَثَلًا ـ اگر شازده پسَری از رویِ جَهلِ جَوانی ـ چُنان که اُفتَد و دانی! ـ عاشِقِ صَبیّۀ مُحتَرَمۀ هَمسایه می شُد و در کوی و بَرزَن به نَظَربازی با مُشارٌإِلَی۟ها اِشتِغال می یافت، با او ـ کَما یَن۟بَغیٖ ـ بَرخوردِ قاطِعِ إِرشادی می کَردَند؛ ولی هَمین سِلسِلۀ جَلیله، وَقتی پایِ بَعضِ مَصالِح و مَنافِع پیش می آمَد، ریختنِ خونِ مَردمِ بی گُناه را رَوا می شمردَند و برایش هزار توجیه و بهانه و "کلاه شرعی" داشتَند. به قولِ حافِظ: «زِهی طَریقَت و ملَّت؛ زِهی شَریعت و کیش»! ... این داستانی است که بارها و بارها پیش آمَده است و اُستاد کاتوزیان که خود را رِوایَتگَرِ سَرگُذَشتِ "ایرانیان" می پندارَند50 یکی از تَألیفاتِ اُستاد که مَن۟ بَنده چاپِ نُهُمِ ترجَمۀ فارسی اش را به دَست دارَم و ایشان آن را به خواستاریِ "دانشگاهِ ییل" مَرقوم فرموده و نَخُست در امریکا و اروپا نَشر داده اند و سپس تَرجَمه اش را در ایران، ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر (تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1395هـ. ش.) است؛ که خود حِکایَتی است عَلیٰ حِدَه. لابُد با آن آشنائی دارَند!
سَعدی حَرفِ خود را به بَلاغَتی تَمام گُفته51 سَعدی ـ برخِلافِ حافِظ ـ در غَزَل، إِشاراتِ سیاسی و اجتِماعیِ انتقادی کَم دارد؛ و این، یکی از آن اندَک۟شُمار است. ولی اُستاد کاتوزیان ـ که شایَد با أَلفبایِ این زَبان هَم آشنائیِ کافی ندارَند52 این که می گویَم، نه مَجاز، که عی۟نِ حَقیقت است.
در کتابِ ایرانیان که با مَشورتِ خودِ حَضرَتِ اُستادی تَرجَمه شُده و تَرجَمه اش ـ به گُواهیِ یادداشتِ آغازینِ خودشان بر کتاب ـ به تأیید و تَحسینِ جَنابِ ایشان رَسیده است، واژۀ "اولوالعزم" را به ریختِ «اولوالعظم» چاپ کرده اند! آن هَم با حُروفِ سیاه!! و تازه چاپِ نُهُمِ کتاب به دَستِ من است! (نگر: ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر، هُمایون کاتوزیان، تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: 9، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1395هـ. ش.، ص 73). دَر همان کتاب (ص 197)، از «نامه ای منصوب به مراجع نجف» سخن رفته است که ما با إِجازۀ بُزُرگ۟ تَرها "مَنسوب" می خوانیم!
اُستاد کاتوزیان، عِلاوه بر آن مُشارَکَت و تأیید و تَحسینِ تَرجَمه، در حَقِّ مُتَرجِمِ فَقیدِ هَمین کتاب مَرقوم فَرموده اند: «فارسی و انگلیسی را بسیار خوب می دانست و با فرانسه هم آشنا بود. أَمّا سلطه اش به زبانِ عربی چنان بود که گذشته از محاورات روزمرّه به آن زبان درس هم می داد و من این را در سفرهایی که به خاطر او را دیدن و با او بودن به لبنان کردیم از نزدیک شاهد بودم.» (مَجَلّۀ بُخارا، فروردین و اُردیبهشتِ 1393 هـ. ش.، ش 99، ص 503 و 504).
نگارِشِ صَحیحِ کَلماتی چون "اولوالعزم" و "مَنسوب" را به أَمثالِ ما در همان بَچّگی در مدرِسه می آموختند. آقایِ کاتوزیان را نمی دانَم؛ چون مَدرسه رَفتَنِ ایشان هَم غیر از مَدرسه رَفتَنِ ما عَوام النّاس بوده است.
اُستاد کاتوزیان خود فرموده اند: «من در دهۀ پنجاه میلادی دانش‌آموزِ البرز بودم. بارزترین واقعیتی که می‌توان دربارۀ البرز گفت این است که: انگار از آسمان نازل‌ شده و در جایی فرود آمده بود که در آن زمان‌ شمال شهر تهران بـه شمار می‌آمد.» (مَجَلّۀ بُخارا، بَهمَن و اِسفَندِ 1388 هـ. ش.، ش 74، ص 370).
ما که خودمان در اینگونه "نُزولاتِ آسمانی" نَبوده ایم تا بدانیم "جَو" چگونه بوده است و آنجاها خواندَن و نوشتَن را چگونه به أَمثالِ اُستاد کاتوزیان تَعلیم می کَرده اند؛ ولی آقایِ دکتر جَلالِ مَتینی که یک۟چَند افتِخارِ تَدریس در آن "مَکتَب۟خانۀ سَماوی" را داشته و خاطِراتی خواندَنی از تَدریسِ خود در آن "جَوِّ" آسمانی مَرقوم گردانیده اند، شایَد بتَوانَند اندَکی ما را به آن فَضا نَزدیک کُنَند.
آقایِ دکتر مَتینی نوشته اند که وَقتی بَرنامۀ دَرسیِ خود را که شامِلِ قِرائَت و إِملا و إِنشا و دَستورِ زَبانِ فارسی بوده به دانِش آموزان إِبلاغ کرده اند، دانِش آموزان از درِ اعتِراض درآمده اند و مَعلوم شُده در سالهایِ پیش کسی دَستورِ زبانِ فارسی به ایشان تَدریس نمی کرده است! حتّیٰ یکی از دانِش آموزان به دکتر مَتینی گُفته بوده است که مُعَلِّمشان در سالِ پیش سُروده هایِ شاعِرانِ مُختَلِف را در کلاس می خوان۟ده و دانِش آموزان در دَفتر می نوشته اند، گاهی إِنشا می نوشته اند، گاهی شِعر حِف۟ظ می کرده اند؛ نه قِرائَت داشته اند و نه دَستورِ زَبان!
(نگر: خاطِراتِ سالهایِ خدمَت ـ از دَبیرستانِ البُرز تا فرهنگستانِ أَدَب و هُنَرِ ایران ـ، جَلالِ مَتینی، چ: 1، لُس آن۟جِلِس: شرکتِ کتاب، 1395 هـ. ش.، ص 18).
این، گُزارِشی است از أوضاعِ تَدریسِ زَبان و أَدَبِ فارسی در میانۀ آن "نُزولاتِ آسمانی"!؛ و شایَد در تَبیینِ بَعضِ کی۟فیّاتِ آنچه امروز از بُلَندایِ "کالِجِ سنت آنتونی" بَر سَر و رویِ خوانَندۀ ایرانی فُرو می ریزَد، به کار بیایَد!!
ـ، سخنِ شیخِ شیراز را از عَرش به فَرش آورده و هَمان مَعنایِ نَخُست را نیز "تَرقیق" کرده و "به کُشتن۟ دادنِ" نَظَربازان و عاشِقان را در حَدِّ "شکستَنِ دِل" تَنَزُّل داده و فرموده اند: «"حلال کردنِ خون خلق" استعاره از شکستن دلِ عاشق است»! ... ... چه قَدر رُمانتیک! و چه قَدر بِهداشتی!! ... به کَسی هَم بَرنمی خورَد!
عُبَی۟دِ زاکانی آورده است:
«طالِبِ عِلمی مُدَّتی پیشِ مولانا مَج۟دالدّین دَرس می خوان۟د و فَهم نمی کَرد. مولانا شَرم داشت که او را مَن۟ع کُنَد. روزی چون کتاب بگ۟شاد نوشته بود که "قالَ بَه۟زُ بنُ حَکیم53 در مأخَذِ چاپی: بهزین حکیم.
"بَه۟ز بن حَکیم" (فـ: پیش از 150 هـ. ق.)، از راویانِ حَدیثِ شَریف بشُمار است و در أَسانیدِ رِوائی مَذکور.
". او بتَص۟حیف می خوان۟د: "بِه۟ زیٖن چِکُنَم؟"! مولانا برَن۟جید و گُفت: بِه۟ زیٖن آن کُنی که کتاب دَرهم زَنی و برَوی، بیهوده دَردِ سَرِ ما و خود نَدِهی!»54 کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیح و تَحقیق و شَرح و تَرجَمۀ حِکایاتِ عَرَبی: پَرویزِ اَتابَکی، چ: 6، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ. ش.، ص 440.

زائویِ شُه۟رَت۟ طَلَب!
اُستاد کاتوزیان ـ بنامیزَد! ـ همه فَن حریف اند؛ در تَحلیلهایِ روان۟شناختی نیز دَستی دارَند و فِی المَثَل در بابِ هَمین شی۟خ سَعدی خودمان تشخیٖص کرده و احتمال داده اند که وی پَس از سَرایشِ بوستان و به پایان رَساندنِ دورانِ یک خلّاقیَّتِ هُنَریِ سترگ، «حقیقتاً افسرده بود و شاید نوعی "افسردگی پس از زایمان" بعد از انتشار بوستان داشته است که گاهی بدان هنگام که اثری هنری تمام می شود و نویسنده را "ترک" می کند، پیش می آید.» (ص 48 و 49).
باری، اُستاد به مَدَدِ هَمین تیز۟بینی هایِ روان۟شناختی، باریکیهایِ دیگری را از أَسرارِ ضَمیر هَمان شی۟خِ بُزُرگوار که لَخ۟تی پیشتر به مَثابَتِ "زائو" موردِ تَحلیل واقِع شُد!، مَکشوف ساخته اند که هرگز به ذِهنِ خوانَندگانی عامی چون صاحِبِ این قَلَم، خُطور نمی کَرد.
سَعدی، یک جا، در مُخاطَبَت با "دوست" و گِلِه از کَم۟ لُطفیٖ هایِ او، و در عی۟نِ حال۟، بیانِ این مَفهومِ شایِع که هرچه از دوست رَسَد نیکوست، گُفته است:
دُشنام کَرَم کَردی و گُفتیّ و شَنیدم
خُرَّم تَنِ سَعدی که بَرآمَد به زبانَت!55 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص465، غ 147. ما ساده لوحانِ مُه۟مَل اندیش تا به حال خَیال می کردیم که سَعدی بر طَریقِ عُمومِ کسانی چون عَی۟ن القُضٰاةِ هَمَدانی رفته است که مُعتَقِد بودند عاشِق، «دُشنامِ معشوق، بِه۟ از لُطفِ دیگران دانَد»56 غَزَلیّاتِ سَعدی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژه ها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ 2، چ: 1، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، 1386 هـ. ش.، 1 / 373 ـ در گُفتآوَرد از تَمهیداتِ عَی۟ن القُضٰاةِ هَمَدانی. و در خَیالِ خود، این اِبتِهاجِ سَعدی را از عالَمِ آن سخنانِ حافِظ می پنداشتیم که می گُفت:
اگر دُشنام فَرمایی وگر نَفرین، دُعا گویم
جَوابِ تَلخ می زیٖبَد لَبِ لَعلِ شَکَرخا را
یا:
نامِ من رَفتَه ست روزی بر لَبِ جانان بسَه۟و
أَهلِ دِل را بویِ جان می آیَد از نامَم هَنوز
بل قولِ خودِ سَعدی را فَرا یاد می داشتیم که می سُرود:
زَه۟ر از قِبَلِ تو نوشدارو
فُح۟ش از دَهَنِ تو طَیِّباتست57 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص431، غ 53.
و:
بَدَم گُفتیّ و خُرسَندَم عَفاکَ اللَّه! نکو گُفتی!
سَگَم خواندیّ و خُشنودَم، جَزاکَ اللَّه! کَرَم کَردی!
چه لُطفَست این که فَرمودی؟! مَگَر سَب۟ق اللِّسان بودَت!
چه حَرفَست این که آوردی؟! مَگَر سَه۟والقَلَم کَردی!58 هَمان، ص610، غ 536.
و از این حَرفها!
«از بخت شُکر دارَم و از روزگار هَم» که نمُردیم تا دَستِ تَحلیلِ اُستاد کاتوزیان از آستینِ این «پژوهشِ ... مستند و دقیق» (ص 5) بدَر شُد و دیدیم و دانستیم که قَضیّه بکُل چیزِ دیگری است.
به فَرمودۀ حَضرَتِ اُستادی در بابِ این شِعرِ سَعدی تَوَجُّه۟ کُنید:
«دشنام دادن به عاشق سخاوتی است از جانب محبوب زیرا در عین حال او را مشهور می کند زیرا نامش به زبان معشوق آمده است» (ص 72).
دیدید ما هنوز این شی۟خِ شیرازیِ آب۟ زیرکاه را نَشناخته ایم. ... ای دُم۟ بُریده! لابُد می خواسته ای ـ بعد از آن «افسُردگیِ پس از زایمانـ»ـت (که هَنوز پَروَنده اش باز است و تَحقیق و تَفَحُّصش به پایان نَرَسیده) ـ عُضوِ شورایِ شهرِ شیراز شَوی و برایِ رأ۟ی آوَردَن نیاز به "شُه۟رَت" داشته ای، لذا "دوست۟"بازی ات گُل کَرده است و خواسته ای از طَریقِ "فحّاشی"هایِ "دوستِ" هَمدَستَت شُهرَتِ نداشته را یک۟ شَبِه حاصِل کُنی! ... ما را باش که یک عُم۟ر خَیال می کردیم اینها سوز و گُداز و حالِ عاشِقانه است!!!

سایۀ هَمسایه!
در کتابِ اُستاد کاتوزیان، ناظِر بدین بی۟تِ سَعدی که در غَزَلی عاشِقانه فرموده است:
خوشا هوایِ گُلِستان و خواب در بُستان
اگر نَبودی تَشویشِ بُلبُلِ سَحَرَم59 هَمان، ص553، غ 385.
مَرقوم گردیده است:
«او می خواست که در باغ عشق می ورزیدند60 چه فَصاحَتی! چه بَلاغَتی! چه نوآوری و إِبداعِ دِلپَذیری! ... آخِر می دانید، ما عَوام النّاس می گفتیم: «او می خواست که در باغ عشق بورزند / عشق۟ ورزی کنند ». أَمّا این که در آن کتاب آمده لابُد خیلی رُمان۟تیک۟ تر و دِلچَسب۟ تَر است! اما نگران است که بیگانگان و همسایگان آنها را دریابند و برانند: "اگر نبودی تشویش بلبل سحرم".» (ص 75).
یک عُم۟ر "گَشتِ إِرشاد" و "ستادِ أَمر به مَعروف و نَه۟ی از مُنکَر" و ... و ... بیخِ گوشِمان بوده است و این بی۟تِ سَعدی را هَم می خوانده ایم و بیهوده خَیال می کرده ایم مَنظورِ شی۟خ از "تَشویشِ بُلبُلِ سَحَرَ"، هَمان شور و بانگ و غوغایِ سَحَرگاهیِ بُلبُلان است؛ هَمان که سَعدی خود می فرمایَد: «شورِشِ بُلبُلان سَحَر باشَد»61 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص480، غ 193. ... . آن وَقت این مَردِ نازَنینِ فُروتَن ـ اُستاد دکتر کاتوزیان را می گویَم! ـ، در سَرزَمینِ انگلوساک۟سون ها، دور از این إِمکاناتِ سابِق الذِّکرِ ما، نشسته و آنگاه شَستَش خَبَردار شُده است که مَقصود از «بُلبُلِ سَحَر»، یک آمِر به مَعروف و ناهی از مُن۟کَر بوده است که إِمکان داشته عی۟شِ شبانۀ سَعدی را با مُتَعَلِّقه، ناگَهان و سَرِ صُبح مُنَغَّص کُنَد! ... سُب۟حانَ الله! ... می بینید تا کُجاها رفته اند و سی۟ر کَرده؟! ... به قولِ خودِ سَعدی، «سپاس دار، که جُز فی۟ضِ آسمانی نیست»!
پَروَندۀ عَقیدَتی و اِتِّهامِ دِگَراندیشی!
ژَرف۟نِگَریِ اُستاد کاتوزیان و دَستآوردهایِ آن «مطالعۀ عمیق و نیز انتقادیِ آثارِ سعدی» که ایشان بدان اِشتِغال فرموده اند (سَنج: ص 11)، به قَلَمروِ "ستادِ أَمر به مَعروف و نَهی از مُنکرِ" آک۟سفورد و حومه مَحدود نمی مانَد، بلکه پروندۀ عَقیدَتی و ماجَرایِ دگَراندیشیِ سَعدی را هَم رویِ دایره می ریزَد و مَع۟لوممان می کُنَد این شی۟خ چه پدیده ای بوده و چه سَوابِقی داشته که مَعَ ال۟أَسَف تاریخِ فَراموشکارِ ایران همه را بر طاقِ نِس۟یان نِهاده و اینَک دَستِ توانایِ فرزندِ خَلَفِ «کالجِ سنت آنتونی»، به مُعاضَدَتِ اُستادِ «مؤَسَّسۀ مطالعاتِ پیشرفتۀ دانشگاهِ پرین۟ستون»، گَردِ فراموشیها را از این جُمله می زدایَد و چشم و گوشِ بَستۀ أَبنایِ وَطَنِ عقب۟ مانده مان را بر حَقایقی نویافته باز می کُنَد!
ما مَردُمانِ سَلیم۟ دِل عُمری در بابِ هشتمِ گُلِستان خوانده بودیم:
یکى یَهود و مُسَلمان نِزاع مى کَردَند
چُنانکه خَنده گرفت از حَدیثِ ایشانم
به طی۟ره گُفت مُسَل۟مان: گَرین قَبالۀ مَن
دُرُست نیست، خُدایا! یهود میرانم!
یهود گُفت: به توریٖت مى خورَم سوگَند
وگر خِلاف کُنَم همچو تو مُسَل۟مانم!
گر از بَسیطِ زمین عَقل مُنعَدِم گَردَد
به خود گُمان نَبَرَد هیچکَس که نادانَم62 هَمان، ص 177.
و خَیال می کردیم آنچه شیخِ شیراز در شِعر سُروده است، عبارَتِ اُخ۟رایِ همان بَندِ مَنثوری است که بر بالایِ آن نوشته: «هَمه کَس را عَقلِ خود بکَمال نمایَد و فَرزَندِ خود بجَمال»63 هَمان، هَمان ص.
اینَک در کتابِ مُستطابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، دربابِ هَمین بیتها که شی۟خِ شیرازی با کارگُذاریِ یک بَندِ مَنثورِ نامَربوط أَذهانِ ما ساده دِلان را از فَهمِ ژَرفایِ آن مُنحَرف کرده بود!، می خوانیم:
«... او [= سَعدی] تا آنجا پیش می رود که به بی ایمانی متهم شود وقتی دعوی حقیقت از جانب یهودیان و مسلمانان را نسبی می انگارد» (ص 37).
ای دِلِ غافِل! ... تازه دَستِ این شی۟خِ "نِسبی اِنگار" برایمان رو شُد! ... مَعلوم نیست در آن خَندَقِ طِرابلس با جُهودان و فَرَنگان چه هَمنشینی ها کرده بوده و چه ها گُفته بوده و شنوده که حالا آمده وَسَطِ دارال۟مُؤمِنینِ شیراز از نِسبیٖ بودَنِ حَقّانیَّتِ أَدیان حَرف می زَند و آنگاه، عی۟نِ دیگر عَوامِلِ نُفوذیِ تهاجُمِ فرهنگی، سرنَخ هایِ اِنحِرافی به دَست می دِهَد و حَتّیٰ اینجا و آنجا تَعَصُّبِ دینی هم نشان می دِهَد تا عَقائدِ ضالّۀ مُضِلّه و پلورالیسمِ عَقیدَتی اش را اِستِتار کُنَد و ما سادِه اندیشان او را "عابِد و زاهِد و مُسَلمانا" بپنداریم! با این۟ همه مَعلوم است از همان قَدیمها! برایِ بَعضی پته اش رویِ آب اُفتاده بوده که به فرمودۀ نَصِّ کتابِ مُستَطاب، «... به بی ایمانی متهم شود». ... می فرمایید: کی۟ و کُجا؟ ... اینهایَش دیگر به مَن مَربوط نیست! ... خودتان برَوید آک۟سفوردی، پرین۟ستونی، جایی، تَه و تویِ قَضیّه را دَربیاوَرید!

نوشابۀ ساربانان!
سَعدی در بی۟تی که سَده هاست زَبانزَدِ خُرد و کَلان است، گُفته:
با ساربان بگویید أَحوالِ آبِ چشمم
تا بر شتر نَبَندَد مَح۟مِل به روزِ باران64 هَمان، ص579، غ 450.
ما تا هَمین أَواخِر خَیال می کردیم مَقصودِ وی این بوده است که ساربان را از گریۀ سیل آسایِ سَعدی بیاگاهانَند تا در این روزِ بارانی کَجاوه بر شتران نگُذارَد و آهَنگِ سَفَر نکُنَد زیرا اشکِ سَعدیِ عاشِق چونان بارانی زَمین را گِل آلود کرده و زَمینۀ سَفَر را نامُساعِد نموده است و عزیمَتِ شتران و کاروانیان مُمکِن نَخواهَد شُد و پای۟ها به گِل فُرو خواهَد رَفت.
اکنون در «پژوهشِ ... دقیق و مستند» (ص 5) و مُستشرق۟ پَسَندِ اُستاد کاتوزیان که با اِتِّکا بر «مطالعۀ عمیق و نیز انتقادیِ آثارِ سعدی» و نیز «آشناییِ نزدیک» با «کلِّ پیکرۀ أَدبیّاتِ کلاسیکِ فارسی» و «تاریخچۀ آن، قالب ها و محتواها، ژانرها و سبک ها، عروض، صنایع بدیعی و صناعاتِ أدبی آن» (ص 11) فراهَم آمده است، مَعلوممان شُد، باز ماجَرا ـ از بُن ـ چیزِ دیگری بوده است.
اُستاد کاتوزیان، ناظِر به این بی۟تِ سَعدی فرموده اند:
«عاشق چنان زار می گرید چون ابر بهاری، که ساربان می تواند به جای آب باران از آب چشم او استفاده کند.» (ص 79).
اللهُ أَک۟بَر!!! ... پس قَضیّه به باران آسابودنِ گریۀ عاشِق و گِل و شُلِ ناشی از آن و دُشواریِ سَفَر در چُنین زمین و زمینه ای، رَبط نداشته. "مَحمِل" هم کَجاوه و هودَج نَبوده. بلکه به مُقتَضایِ توضیحِ این أَدیبِ جَهاندیده، «مَح۟مِل» لابُد همان مَشکِ آب بوده است65 در مَتنِ انگلیسیِ کتابِ آقایِ دکتر کاتوزیان (p. 61)، یعنی هَمان مَتنِ اِنتِشاریافته تَحتِ إِشرافِ خانمِ"پاتریشیا کرون"، واژۀ «مَح۟مِل» در این بیتِ شیخ سَعدی، صَریحًا واضِحًا به "water-skin" تَرجَمه شُده است! ... چه تَرجَمۀ مُه۟مَلی!!! که ساربانان برایِ تأمینِ آبِ شُرب با خود بَرمی داشته اند و اینَک «عاشق» به ساربان خَبَر می دِهَد که نیازی به برداشتنِ این "زار و زَم۟بیل"ها نیست؛ خودَم چُنان برایَت زار می زَنَم و مانَندِ ابر بَهاری می گریَم که بتوانی به جایِ آبِ باران قُلُپ قُلُپ از آبِ چشمِ خودم استفاده کُنی!!! ... نوشِ جان! گُوارایِ وُجود!

«حَی۟ف» و «طَرح»
در کتابِ مُستشرِق۟ پَسَندِ دکتر کاتوزیان، دربارۀ آن حِکایَتِ سَعدی که در بابِ أَوَّلِ گُلِستان فرموده است: «ظالِمی را حِکایت کُنَند که هیزُمِ دَرویشان خَریدی به حَی۟ف و توان۟گَران را دادی به طَر۟ح ...»، می خوانیم:
«... در حکایت حاکم ظالم گفته می شود که هیزم افراد فقیر را ارزان می خرید و به قیمتی گران در بازار می فروخت. در اینجا سعدی برای مالیات ناعادلانۀ غیر قانونی که حکومت اخذ می کرد، زیرا خریدار انحصاری بود و تولیدات مردم را به قیمت دلبخواهِ نازلی می خرید و به قیمت گران تر در بازار می فروخت، اصطلاح "طرح" را به کار می برد، و آن تفاوت قیمت خرید و قیمت فروش است که به نام "مالیات" اخذ می شد. سعدی به این عمل که در سیاست مالی حکومت روشی مرسوم بود حمله می کند» (ص 142).
مَعَ ال۟أَسَف ذیلِ بَیاناتِ اُستاد کاتوزیان، إِرجاعی، توضیحی، چیزی نیست که مَعلوم دارَد این مُفادِ مَعنایِ «طَرح» را در حکایَتِ سَعدی، از جایی بَرگرفته اند یا یک۟سَره حاصِلِ اِجتِهاداتِ عِلمیِ نامبُرده در تاریخ و فَرهَنگ و اِقتِصاد است!
اُستادِ فُروزان۟ یاد دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی (1306 ـ 1369هـ. ش.) در توضیحاتِ گُلستانِ پِژوهیده اش نوشته است:
«بطَرح دادن: فروختن جنسی بزور به رعایا به قیمتی دلخواه، فروش تحمیلی. اکثر شارحان و مترجمان آن را به همین صورت معنی کرده اند ... . این مثال از تاریخ سیستان نیز مؤَیّدِ آن است:
"بسیار بره و مرغ بر خوان نهادی ... چندان که کسی از حشم نتوانستی خورد تا شاگردان مطبخ به بازار بردندی و بطرح بفروختندی ، چنان که هرچه به دیناری خریده بودی به درمی به بازار بفروختندی" ... منظور آن که غذای مانده را بزور و تحمیل می فروختند. "بطرح فروختن بيعى است كه همۀ آن عرضه باشد و تقاضایى در ميان نه، و چنين معاملات گاه به زيان خريدارست كه متاعى را بطرح و زور بر وى تحميل كنند تا بخرد چنان كه شيخ سعدى در قصۀ برادرش كه عمّال صاحب ديوان خرماى بطرح به وى فروخته بودند گويد:
ز احوال برادرم بتحقيق
دانم كه تو را خبر نباشد
خرماى بطرح می دهندش
بخت بد ازين بتر نباشد
و گاه به ضرر فروشنده است و اين طبيعى است ..." (م. بهار، تاریخ سیستان ... ح) ...»66 گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ. ش.، ص 301 و 302.
حالا شُما بیایید و مَعنایِ پیشنِهادیِ کتابِ آقایِ کاتوزیان را عَلَی ال۟خُصوص در آن عِبارَتِ تاریخِ سیستان کارگُذاری کُنید و از هَمین جا به اِستنباطِ این دَقیقۀ تاریخی ـ اجتِماعی نائِل شَوید که در آن روزگارانِ دیرین رَسم بر آن بوده است که شاگِردانِ مَطبَخ از بازاریان مالیّاتِ حُکومَتی بگیرَند!!! ... می بینید مَعلوماتِ مندرِج در «پژوهشِ ... مستند و دقیقِ» (ص 5) اُستاد کاتوزیان، بابِ چه اِجتِهاداتِ جَدیدی را در عُلومِ گوناگون مَفتوح می سازَد! ... «خدایا! چشمِ بَد دور از چُنین روز!».

مُعِضِلِ سوغاتی!
سَعدی در أَوایلِ بوستان، دَر سببِ نَظمِ کِتاب فرموده است:
دَر اقصایِ عالَم بگَشتَم بَسی
بسَر بُردَم ایّام با هَر کَسی
تَمَتُّع۟ به هَر گوشه‌ ای یافتَم
ز هَر خَرمَنی خوشه ‌ای یافتَم
چو پاکانِ شیراز خاکیٖ نِهاد
نَدیدَم؛ که رَحمَت بَرین خاک باد!
تَوَلّایِ مَردانِ این پاک۟ بوم
بَرانگیختَم خاطِر از شام و روم
دِریغ آمَدَم زان هَمه بوستان
تُهیدَست رَفتَن سویِ دوستان
به دِل گُفتم از مِصر قَند آورَند
بَرِ دوستان اَرمَغانیٖ بَرَند
مَرا گَر تُهی بود ازآن قَن۟د دَست
سُخَنهایِ شیرین۟‌ تر از قَن۟د هَست
نه قَندی که مَردُم بصورت خورَند
که أَربابِ مَعنی به کاغَذ بَرَند ...67 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 205.
در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، می خوانیم:
«[سعدی] اعتقاد داشت که سفرکردگان بنا بر سنّت، در بازگشت به وطن معمولاً قند از مصر به ارمغان می آورند» (ص 23).
آنچه خواندید، بَرداشتی است غَریب از بیتِ «به دِل گفتم از مِصر قَند آورَند / بَرِ دوستان اَرمَغانیٖ بَرَند»!
یا لَل۟عَجَب! ... نویسَنده چگونه پنداشته است که «... سفرکردگان بنا بر سنّت، در بازگشت به وطن معمولاً قند از مصر به ارمغان می آورند»؟! ... یعنی: اگر مَنِ نوعی از اصفهان به چین و ماچین هم سَفَر می کردم، سَرِ راهِ بازگَشت بایَد یک تُکِ پا به مِصر می رَفته و از بازارِ قَندفروشانِ قاهره برایِ أَهل و عِیال سوغاتی می خَریده ام؟! ... آیا ایرانیان که به قولِ اُستاد کاتوزیان «اصولاً در اظهارنظرها و ارزیابی های خود دربارۀ هر موضوعی اعم از ادبی، سیاسی و اجتماعی، به نگرش معتدل، سنجیده و انتقادی شهرت ندارند» (ص 18)، این قَدر سَفیٖه و سَبُک۟ مَغ۟ز بوده اند؟!! ... راستی را، کَژتابی از جُمله پَردازیِ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت است، یا کَژفَهمی از خودِ اُستاد؟! ... شایَد هَم شی۟خِ شیرازی با قَن۟دفُروشانِ مِصری بَند و بَستی داشته است و می خواسته با شالوده گُذاریِ این سُنَّتِ التزام به سوغاتیِ مِصری، صَنعَتِ توریسم را مُتَوَجِّهِ سَواحِلِ نیل کُنَد!

مَبدَءِ تاریخ!
اُستاد کاتوزیان مِثلِ هَرکَسِ دیگر که قَدری سَعدی و حافِظ خوانده باشَد، یَعنی مِثلِ هزاران نَفَرِ دیگر، مُتَوَجِّه۟ شُده اند که سَعدی هم چونان حافِظ (والبتّه نه به تُند و تیزیِ او) از شُماری از مُتَصَوِّفان که در پیرامونِ خویش می دیده است دِلِ خوشی نداشته و گَه۟گاه نَقدِ صوفی را به مِحَکِ خُرده گیریٖ هایِ مُن۟کِرانه آزموده است.
اُستاد کاتوزیان با إِشارتی بدین مَعنی و شُهرَتی که حافِظ به چُنین خُرده گیریٖ ها دارَد، و مَفاهیمی از این دَست، فرموده اند:
« ... اما تاکنون شناخته نبود که منبع و منشأ [/ مَنشَإِ] الهام او [= حافِظ] غزل سعدی بوده است» (ص 85)!
عَجَبا! یعنی دَقیقًا تا زَمانی که اُستاد کاتوزیان این إِفاضات را سَرِ قَلَم رَفته اند، حتّیٰ در دورۀ "بازگَشتی"ها که أُدَبایِ ما ریز و دُرُشتِ شِعرِ حافِظ و سَعدی را سَرمَشقِ همۀ خَلّاقیَّتهایِ خود کرده بودند و به قولی غَزَلهاشان نُسخه بَدَلِ غَزَلِ این دو بُزُرگوار بوده است، یک نَفَر نبوده که یک دور غَزَلیّاتِ سَعدی را و یک دور غَزَلیّاتِ حافِظ را مِثلِ آدمیٖزاد خوانده باشَد و فَهمیده باشَد این مَضمونِ آشنا در سُروده هایِ هردو شاعِر هَست!!!
در واقِع، پیداست که اُستاد کاتوزیان نَفسِ نَفیسِ خویش را، نه فَقَط أَدیبی تَمام۟ عِیار، که «مَبدَءِ تاریخِ» بَعضِ تَحقیقاتِ أَدَبی نیز تَوَهُّم فَرموده اند و خود را کاشِفِ عبارات و إِشاراتی می پن۟دارَند که همه کَس پیش از این خوان۟ده و فَهمیده و ... !
لَح۟ن و ایستارِ کاشِفانۀ حَضرَتِ اُستاد و تَصَوُّری که از پیشگامیِ خویش دارَند، مَرا به یاد حکایَتِ قزوینیِ عُبَی۟دِ زاکانی می اندازَد که به جِهاد رفته بود.
عُبَی۟د گویَد: «جَم۟عی قَزوینیان به جَنگِ مَلاحِده رَفته بودَند؛ دَر بازگشتَن، هَریک سَرِ مُل۟حِدی بر چوب کَرده می آوَردَند. یکی پائی بر چوب می آور۟د. پُرسیدند: این را که کُشت؟ گُفت: مَن! گُفتَند: چرا سَرَش نیاوَر۟دی؟! گُفت: تا مَن برَسیدَم سَرَش بُرده بودَند!»68 کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیحِ پَرویزِ اَتابَکی، چ: 6، 1393 هـ. ش.، ص 438.

اُستادیِ سَعدی در نِظامیّه!
دکتر کاتوزیان، بسیاری از حِکایاتِ سَوانح و أَسفارِ سَعدی را قابِلِ اِستِناد و اعتِمادِ تاریخی نمی دانَد ولی بر بَعضِ حِکایات مِثلِ قصّۀ تَحصیلِ سَعدی در نِظامیّه مُصِرّانه اِعتِماد می کُنَد و در عَمَل دُچارِ تَرجیحِ بلامُرَجِّح و "یک بام و دو هَوا"یِ رَوشی می شَوَد. دیگَرانی هَم هَستند که در تَقریرِ سَوانِحِ أَحوالِ شیخِ شیراز بدین "یک بام و دو هَوا"یِ رَوشی دُچارَند؛ و مَن چون یکی دو جایِ دیگر در نَقدِ این مَنظَر قَلَم فَرسوده ام69 از جُمله در: آینۀ پِژوهِش، س 26، ش3، ش پَیاپَی: 153، مُرداد و شهریورِ 1394 هـ. ش.، صص 5 ـ 18(/ «حقیقتِ سَوانِح و أَسفارِ شیخِ شیراز» به قَلَمِ جویا جهانبخش). در این بابِ دَردِسَرتان نمی دِهَم.
آقایِ کاتوزیان، تَحصیلِ سَعدی را در نِظامیّه ـ که جُز حِکایتی در بوستان هیچ مُستَنَدی ندارَد (و قَرائِنی هم آن را تَضعیف تَوانَد کرد) ـ مُسَلَّم می گیرَد؛ بَل از مُسَلَّم۟ تَرین مُسَلَّماتِ سرگُذَشتِ شیخ قَلَم می دِهَد (نگر: ص 23 و 24 و 31 و 103)؛ و این، از نَظَرِ ما مَردود است؛ لیک مُستَب۟دَعِ مُستَب۟عَد، بَل مُستَب۟شَعِ مُستَک۟رَه۟، آن است که در این کتاب، سَعدی به مَقامِ "شیخوخت و اُستادیِ مدرسۀ نِظامیّه" هَم بَرکَشیده شُده است (نگر: ص 32)! ... این یکی، حتّیٰ در قصّه هایِ قَدیم نیز نیامده بود؛ راستی نمی دانَم از حُقّۀ کدام عَطّار برآمده است!!! از مَناماتِ آک۟سفورد است یا کَراماتِ پرین۟ستون یا ...؟!

غَزّالیٖ سازی بتَکَلُّف!
آقایِ کاتوزیان که مُصِرّانه سَعدی را از أَهلِ نِظامیّه قَلَمداد می کُنَد، گویا دِریغش می آیَد از مانَندسازیِ او به مَش۟هورترین شخصیَّتِ فرهنگیِ نِظامیّه، یعنی أَبوحامِدِ غَزّالی، ولو بتَکَلُّف۟، صَرفِ نَظَر کُنَد!
اُستاد کاتوزیان، نخُست فَصلی به نامِ «فرار از مدرسه؟» می گُشایَد که تَداعیگَرِ کتابِ فَرار از مدرسه یِ زنده یاد دکتر عَبدالحُسَینِ زَرّین کوب است دربابِ أَحوال و أَفکارِ أَبوحامِدِ غَزّالی، و البتّه این یکی دربارۀ سَعدی است که می دانیم چُنان تَحَوُّل و أَحوالی را تَجرِبه نکرده و چُنان اِنقلابی، در او، یا سابقه ندارَد، و یا به ثَبت نَرَسیده است.
اینها برایِ آقایِ کاتوزیان چَندان أَهَمّیَّت نَدارَد. او می کوشَد به تَکَلُّفِ هرچه تمام۟ تر، از حِکایاتی چون وَعظِ سَعدی در جامِعِ بَع۟لبَک و مَلالَتِ وی از صحبتِ یارانِ دِمَشق ـ که در هیچیک تَصریحی به مُناسباتِ سَعدی با نِظامِ آموزِشیِ رَسمی نمی بینیم ـ، نوعی دِلزَدگیِ غَزّالیٖ وار از فضایِ نِظامیّۀ بغداد را بیرون بکَشَد و به ریشِ سَعدی ببندد! (سَنج: صص 32 ـ 34 و 103).
همۀ این آسمان و ریٖسمان ها، مُستَنَدی ندارَد جُز تَمایلات و تَوَهُّماتِ نویسَنده که بَدفَه۟میِ عباراتِ سَعدی نیز چاشنیِ آن شُده است؛ و نمونۀ نمایانِ آن، همان تَرجَمۀ واژۀ «جامِعِ» تَعبیرِ «جامع بعلبک» است به university در مَتنِ انگلیسی (p. 17)!!!

قَلَمروِ أَسفارِ شیخ
دکتر کاتوزیان، با آن که بسیاری از حِکایاتِ سَوانح و أَسفارِ سَعدی را قابِلِ اِستِناد و اعتِمادِ تاریخی نمی دانَد، از بابِ هَمان "یک و بام و دو هَوا"یِ سابِق الذِّکر، با اِستِنادی جَز۟می حتّیٰ به ناگُفته هایِ سَعدی!!!، قَلَمروِ سی۟ر و سَفَرِ او را تَعیین و تَحدید فَرموده اند!
در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، آمده است: «... ممکن نیست سعدی به نواحی شرقیِ جهان فارسی زبان هرگز سفر کرده باشد: در آثارِ او از شهرهای مهم شرقی چون کرمان، سیستان، نیشاپور، هرات و مرو اثری نیست. ...» (ص 25).
پَسان۟ تر نیز با نَظائِرِ هَمین أَدِلّه تأکید و تَصریح فَرموده اند که «... سعدی هرگز به سرزمین های شرقی سفر نکرده بود.» (ص 25).
حاجَت نیست تَصریح کُنَم که بُنیادِ مُدَّعایِ حضرتِ اُستادی بر باد است! ... "سَعدی"یِ قِصّه گویِ مَقامه پَردازِ ما، حَتّیٰ اگر در حِکایتی تَصریح می کَرد که مُدَّتها در کِرمان یا هَرات به سَر بُرده است نمی توانستیم اِطمینان داشته باشیم این مَعلوماتِ داستانی با واقِعِ حَیاتِ شیخ تَطبیق می کُنَد یا نه؛ کَما این که رَفتَنِ او را به کاشغَر یا سومَنات یا صَنعا، به صِرفِ حکایاتِ مَسطور در گُلِستان و بوستان، نمی تَوان داده هایِ تاریخی، آن هَم داده هایِ جَز۟می و قَطعی، قَلَم داد. آنگاه اُستاد کاتوزیان لابُد با هَمان رَوِشِ پژوهِشِ دَقیقِ "کرون۟"پَسَند که بِناست أَبنایِ وَطَن از حَضرَتشان فَرابگیرَند، به صِرفِ نیامَدَنِ نامِ کِرمان و هَرات و کُجا و کُجا در حِکایاتِ سَعدی، اِستیٖقان فَرموده اند که سَعدی هَرگز به سَرزمین های شرقی سَفَر نَکَرده است! ... زادَ فی الطّنبورِ نَغ۟مَة و زادَ فی الشّطرنجِ بَغ۟لَة!

حُجّیَّتِ ظُنون!
در زمرۀ قَصائدِ شیخِ شیراز، قَصیده ای کوتاه هست «در ستایشِ أَبوبَکر بنِ سَعد» از این قرار:
وُجودم به تَنگ آمد از جورِ تَنگی70 نُسخه بَدَل: برانداخت شیرازم از جورِ تنگی.
شُدَم در سَفَر روزگاری دِرَنگی
جهان زیرِ پَی۟ چون سکَندَر بُریدم
چو یَأ۟جوج بگ۟ذَشتم از سَدِّ سَنگی
بِرون جَستم از تَنگِ تُرکان چو دیدم
جَهان دَرهَم افتاده چون مویِ زَنگی
چو بازآمَدم کِشوَر آسوده دیدَم
ز گُرگان بدَر رَفته آن تیزچَنگی
خَطِ ماه۟رویان چو مُشکِ تَتاری
سَرِ زُل۟فِ خوبان چو دِرعِ فَرَنگی
به نام اؐیزَد آباد و پُر ناز و نِعمَت
پَلَنگان رَها کَرده خویِ پَلَنگی
دَرون، مَردُمی چون مَلَک نیک۟ مَح۟ضَر
بِرون، لَشکَری چون هِزَب۟رانِ71 ضَبطِ فروغی: «هژبران». جَنگی
بپُرسیدم: اؐین کِشوَر آسوده کی۟ شُد؟
کَسی گُفت: سَعدی! چه شوریده رَنگی!
چُنان بود در عَهدِ أَوَّل که دیدی
جَهانی پُرآشوب و تَشویش و تَنگی
چُنین شُد در اؐیّامِ سُلطانِ عادِل
اَتابک أَبوبَکر بِن۟ سَعدِ زَنگی72 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 755.
در بَعضِ نُسخه هایِ گُلِستانِ شی۟خ هَم رِوایَتی از هَمین چکامه در دیباجۀ کتاب مُندَرِج است73 نمونه را، نگر: کتابِ گلستانِ شیخ مصلح الدّینِ سَعدی، چاپِ سنگی، به اهتمامِ محمَّدطاهِر بن محمَّدصادِقِ تبریزی، به خطِّ میرزا آقا المتخلّص بـ: صاحِب قَلَم افشار رومیّه، اسلامبول: مطبعۀ ایرانیّه، 1291 هـ. ق.، ص 7 . 74 از همین روست که هانری ماسه نیز شِعرِ یادشُده را از «دیباجۀ گُلِستان» نَقل می کُنَد.
نگر: تحقیق دربارۀ سَعدی، تَرجَمَۀ دکتر محمَّدحَسَنِ مهدویِ اَردبیلی ـ و ـ دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 2، اِنتِشاراتِ توس، 1369هـ. ش.، ص 42.

سَعدی، در این بی۟تها، به کُدامین بُرهه و بَه۟رۀ حَیاتِ خویش إِشارَت می دارَد؟ ماجَرایِ آن تَنگنا و آشفتگی و عُسرَت که سَرایَنده را به دوری از شیراز گرایانیده بوده است، چیست؟ إِشارَتِ شیخ به کی۟ و کُجایِ آن تاریخِ پُرآشوب و روزگارِ پُرتَشویش راجِع می گَردَد؟
بدُرُستی نمی دانیم؛ و البتّه سَعدیٖ پِژوهان در این باره حَدسهائی زده اند.
بَرخی چون اوستادِ اَنوشه یاد دکتر ذَبیح اللهِ صَفا ـ رَحِمَهُ اللهُ تَعالیٰ ـ گفته اند که باِحتِمال۟ این سَفَرِ سَعدی، در حُدودِ سالهایِ 620 و 621 هـ. ق. رُخ داده است، و إِشارتِ او، عَلَی الظّاهِر، مُن۟طَبِق است بر أَوضاعِ دُشواری که بر أَثَرِ تازِشِ سُلطان غیاث الدّین پیرشاه پسَرِ سُلطان مُحَمَّدِ خوارزمشاه به شیراز، در إِقلیمِ پارس پدید آمده بود. مُوافِقِ گزارشِ تاریخ۟نگاران، این غیاث الدّین پیرشاه، پس از مرگِ پدر، شُماری از سپاهیانِ او را گِرد آور۟د و در عِراق و آذَربایجان به فُتوحاتی نائِل آمد. در أَواخِرِ سالِ 620 هـ. ق.، عازِمِ فارس شُد و اتابَک سَعدِ زنگی که یارایِ ایستادگی در برابرِ او نداشت، به قلعۀ اِصطَخر پناه بُرد. غیاث الدّین پیرشاه در آغازِ سالِ 621 هـ. ق. به شیراز دَرآمَد75 بَعضِ قُدَما، تاریخِ تَصَرُّفِ شیراز را بر دَستِ او، «602» گفته اند؛ که خَطاست. سَنج: تحقیق دربارۀ سَعدی، هانری ماسه، تَرجَمَۀ دکتر اَردبیلی ـ و ـ دکتر یوسُفی، چ: 2، ص 42. و بسیاری از نواحیِ فارس را تَحتِ تَصَرُّفِ خویش درآور۟د. وی، سَرانجام به درخواستِ اَتابک سَعد، فارس را با او قِسمَت کرد، و به وَساطَتِ النّاصِر لِدینِ الله، خلیفۀ عَبّاسی، به عِراق بازگشت.76 نگر: تاریخِ أَدَبیّات در ایران، ذَبیح اللهِ صَفا، ج 3ـ بخشِ 1، چ: 7، تهران: اِن۟تِشاراتِ فِردوس، 1369 هـ. ش.، ص 592 و 593 .
یکی از مُعاصِران، با آن که در تاریخِ آن عَصرها قَلَمها فَرسوده، پاک دَروا شُده است و جایی77 نگر: سَعدی: خاکِ شیراز و بویِ عِشق، شیرینِ بَیانی (إِسلامیِ نُدوشَن)، چ: 1، یزدا، 1389هـ. ش.، ص 63 . نَظَرِ سَعدی را به حَملۀ سُلطان غیاث الدّین دانسته، و جایِ دیگر78 نگر: همان، ص 94. به «تهاجم هایِ أَوَّلیّه و نافرجامِ مغولان».
دیگری از سَعدیٖ پِژوهان، سالِ 623 هـ. ق. و هُجومِ مغولان را به فارس، مدِّ نَظَر قرار داده، ولی سُرودۀ شی۟خ را ناظِر به خُروجِ او از بَغداد و بازنَگَشتَنَش به شیراز شمرده است79 نگر: تَحقیق دربارۀ سَعدی، هانری ماسه، تَرجَمَۀ دکتر اَردبیلی ـ و ـ دکتر یوسُفی، چ: 2، ص 41 و 42. ؛ که اِستِنباطِ غَریبی است80 نیز سَنج: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، دکتر هُمایون کاتوزیان، چ: 1، نَشرِ مرکز، ص 69 و 70.
دکتر کاتوزیان، در کتابِ سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، گفته اند که إِشارتِ سَعدی به حُدودِ سالِ 623 هـ. ق. است و حَملۀ مُغولان به فارس.81 نگر: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، چ : 1، ص 68 و 69 و 78 و 79. در این کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت (نگر: صص 25 ـ 27 و 91) هَم، آقایِ کاتوزیان، این سُروده را، با اِطمینانِ خاطِر، ناظِر به حَملۀ مغولان در سالِ 622 هـ. ق. قَلَم داده و سَفَرِ یادشُدۀ سَعدی را ناظِر به حَوالیِ همان سال82 در ص 27 صَریحًا «662» آمده که باِحتِمال۟ سَهوِ حُروف۟نگاشتی است. دانسته اند.
با صَرفِ نَظَر از این که چُنین داوری هایِ قاطِعِ دِی۟می، پیشِ دیگر آسانگیریهایِ زیانبارِ جَسارَت آمیزِ نویسَنده و در قیاس با بَدفَهمیٖ هایِ صَریحِ فَضیحِ او هیچ است، و گُذَشته از آن که این إِشارَتِ سَعدی به هنگامۀ غیاث الدّین پیرشاه باشَد یا تازِشِ مغولان، نَفسِ اِطمینان و قاطِعیَّتِ اُستاد کاتوزیان در تَعیینِ تَکلیفِ قَضیّه، نشان می دِهَد حضرتشان چه التِزامی به "حُجّیَّتِ ظُنون" دارَند!
به قولِ بَهار: «دِریغ از راهِ دور و رَنجِ بسیار!».

سَعدی و صوفی
دکتر هُمایونِ کاتوزیان، اُستادِ بُلَندپایۀ دانشگاهِ آک۟سفورد، شایَد ـ و البتّه: "شایَد" ـ دَربارۀ بَعضِ مَقولاتی که در آن دارال۟عِلم تَدریس و إِفادَت می کُنَد، صاحِبنَظَر باشَد؛ ولی دَر مَقولاتی چون پیشینۀ تَصَوُّف و دِگَردیسی هایِ سیمایِ اجتِماعیِ آن، تَخَصُّصی ندارَد. تَخَصُّصی که نَدارَد، هیچ، آن اندازه راجِل است و از وُقوف بر تاریخ و رِجال و مَنابعِ این مُطالَعات مَحروم که در تَحریرِ فارسیِ کتابَش میانِ «شِبلی» (یِ صوفیِ مُتَقَدِّم) و «شِبلیِ نُعمانی» (یِ أَدیب و دانِشمندِ هِندیِ مُتَأَخِّر) خَل۟ط می کُنَد!83 نگر: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، کاتوزیان، چ: 1، ص 219 ـ مَتن و هامِش. با این۟ هَمه، و با این بِضاعَتِ مُز۟جٰاة، إِص۟رار دارَد دربارۀ نسبَتِ "سَعدی" و "تَصَوُّف" إِظهارِ نَظَر کُنَد و دربارۀ آنچه از آن سَررِشته نَدارَد، مَقالۀ مُف۟رَده بنویسَد84 نگر: میراثِ تَصَوُّف، ویراستۀ دکتر لِئونارد لِویزُن، ترجَمۀ دکتر مَجدالدّینِ کی۟وانی، چ: 1، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1384هـ. ش.، 2 / 216 ـ 230. !
بَرخِلافِ إِصرارِ آقایِ کاتوزیان که می پندارَد از بیشترینۀ آثارِ سَعدی برمی آیَد که وی صوفی نَبوده است ( سَنج: ص 23)، عَلَی الظّاهِر سَعدی صوفی است.
طُرفه آن که آقایِ کاتوزیان سَخاوَتمَندانه حافِظ را، با آن نیش و کنایه هایِ آب۟دارش به خانقاهیان، شاعِری صوفی قَلَمداد می کُنَد، ولی تَصَوُّفِ سَعدی را مُن۟کِر است (سَنج: ص 133)؛ حال۟ آن که تَعَلُّقاتِ روشَنِ صوفیانه در أَقوال و أَفکارِ سَعدی، و حتّیٰ گزارشهایِ صَریحِ تاریخی در بابِ پیوندِ سَعدی با خانقاه و رباط و دیگر فضاهایِ صوفیانه، بَسی بیش از شَواهِدِ نه چَندان روشَن و دوپَهلوئی است که بر تَصَوُّفِ حافِظ إِقامه تَوان کرد. گُمان می کُنَم اگر کسی جُرأَت کُنَد "حافِظ" را به قَطع و یَقین صوفی بخوانَد، دیگَر در تَصَوُّفِ "سَعدی" نبایَد شک کُنَد.
آقایِ کاتوزیان، اِنتِقاداتِ سَعدی را از برخی صوفیان و انحرافاتی که در میانِ مُدَّعیانِ تَصَوُّف دیده می شود، بر نوعی بدبینیِ شی۟خ به تَصَوُّفِ رَسمیِ زَمانه حَمل می کُنَد (سَنج: ص 94 و 104). از پیش از روزگارِ سَعدی و بخصوص در عَصرِ وی، آثارِ بسیاری از صوفیانِ نامدار از چُنین نَقدها بر مُدَّعیانِ تَصَوُّف گران۟بار بوده است؛ و پیداست صِرفِ این گونه نَقدها و خُرده گیریٖ ها، هرگز به مَعنایِ اِنفِکاکِ ناقِد از أَصلِ سُنَّتِ صوفیانه یا بَدبینیِ وی به این سُنَّت، تَلَقّی نَتَوانَد شُد.
اگر مُطالعۀ صَدها مَتنِ صوفیانۀ کهنِ فارسی و عَرَبی که از نَقدِ خانقاه و خانقاهیان سَرشار است و نویسَندگانِ آنها خود جُم۟لگی مُتَصَوِّف بوده اند، بر مُرتَزِقَۀ کَتاتیبِ آک۟سفورد و ساکنانِ دورال۟عِلمِ پرین۟ستون گِران می آیَد، یک تَصَفُّحِ إِجمالیِ تک۟نگاریهائی چون کتابِ نَقدِ صوفی یِ آقایِ دکتر مُحَمَّدکاظمِ یوسُف پور که تاریخِ تَصَوُّف را با تکیه بر أَقوالِ صوفیان و انتقاداتِ خودِ ایشان از زشتکاریهایِ مُن۟تسبان به تَصَوُّف، وَرَق زده است، سَهل است، و بَسَنده می نمایَد تا آن پِژوهشگرانِ البتّه دَقیقِ مُستَنَدنویس و آن مُستَشرقانِ البتّه عَمیقِ رَوِشمَند، اگَر می۟لشان کَشید و مانِعی نبود، اَندَکی با گُسترۀ سُنَّتِ نَقدِ "درون۟ سازمانی"یِ نِظامِ تَصَوُّف آشناتر شَوَند و بدانَند اِنتقاداتِ أَمثالِ سَعدی، پیشِ بَعضِ آنچه شَهیرتَرین صوفیانِ عالَمِ إِسلام گُفته ـ و گاه در بیانِ آن از تَعبیرها و تمثیلهایِ فوقَ العاده "آب۟ نَکشیده"ای هَم مَدَد جُسته ـ اند، نَمی است در بَرابَرِ یَمی!
در هَمان کتابِ نَقدِ صوفی، نویسَنده، کارِ بسیار دُرُستی کرده است که سَعدی را هَم در زُمرۀ ناقِدانِ مُتَصَوِّفِ تَصَوُّف جای داده است.85 نگر: نَقدِ صوفی (بَررَسیِ اِنتِقادیِ تاریخِ تَصَوُّف با تکیه بر أَقوالِ صوفیان تا قَرنِ هفتمِ هجری)، دکتر مُحَمَّدکاظِمِ یوسُف پور، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ روزنه، 1380هـ. ش.، صص 76 ـ 78.
پیوندهایِ أَمثالِ سَعدی با دَربار و دَرباریان هَم، چُنان که خودِ آقایِ کاتوزیان هَم "تا حُدودی" دریافته است و خَستو شُده (سَنج: ص 133)، هیچ بر نَفیِ تَصَوُّف از آنان دَلالَت نَتَوانَد کرد.
ناآشنائیِ آقایِ کاتوزیان با أَسناد و مَدارِکِ حیاتِ صوفیانۀ آن روزگار، به اندازه ای است که وی مولوی را به عنوانِ مِثالِ صوفیانِ «کاملًا بی ارتباط با دربارها و حامیان» قَلَم می دِهَد (نگر: ص 39)؛ حال آن که اگر سرگُذَشتنامه ها وَ آثارِ مولوی ـ و بالأَخَص: نامه هایِ او ـ را بدُرُستی خوانده بود، از چُنین داوَریِ بی پَروائی سَخت حَذَر می کَرد؛ بَل دُرُستیِ عَزیمَتِ بَعضِ تَحلیلگَرانِ زمانِ ما را درمی یافت که به جایِ چُنین إِن۟کارهایِ موهوم، از چون و چرایِ رَوابِطِ بسیار گُسترده و تَعامُلاتِ وَسیعِ مولوی با قُدرَتمَدارانِ زَمان می پُرسَند86 نمونۀ کُنجکاویهایِ أَخیرالذِّکر را نگَر در: مَقالۀ آقایِ دکتر مَحمودِ فُتوحیِ رودمَعجَنی زیرِ نامِ تَعامُلِ مولانا جَلال الدّینِ بَلخی با نِهادهایِ قُدرَت و سیاسَت در قونیه (چاپ۟ شُده در: فَصلنامۀ دریچه، تابستانِ 1394 هـ. ش.، ش 37، صص 20 ـ 32).
اعتِراضِ آقایِ کاتوزیان بدان دیدگاهِ سُنَّتیِ شایع و بَدفَهمیِ مَرسوم که در پَسِ ظاهِرِ هر متنِ أَدَبی، باطنی صوفیانه و عِرفانی سُراغ می کُنَد (سَنج: ص 52 و54)، بجاست؛ لیک تردید نبایَد کرد که أَمثالِ آقایِ کاتوزیان، خود، در بَرابَرِ آن إِف۟راطِ نابهَنجار، به تَف۟ریطی زیانبار دُچار آمده اند.
آقایِ کاتوزیان، بی آن که شَواهِدی کافی إِرائه دِهَد و بی آن که ـ از بُن ـ نشانی از آشنائی دُرُست با چُنین شَواهِد و مَقولات فَرانمایَد، از عَدَمِ اِستِغراقِ شخصیِ سَعدی در تَجارِبِ صوفیانه جانِبداری می کُنَد. از قَضا، نمونه هائی از غَزَلِ سَعدی و مولوی که او چونان گُواهی بر دیدگاهِ خود به مُقایسه می گیرد (سَنج: ص 56 و 57)، گویا بر آن مُدَّعیٰ دَلالَتی تام نَدارند؛ بَل شایَد عُم۟قِ عرفانیِ مَعانی در خُصوصِ آنچه از غَزَلهایِ سَعدی به گُواهی آورده اند، از آن غَزَلِ پُرشور و إِحساسی که از مولوی به شَهادت گرفته اند، نه کمتر، که بیشتر باشَد.
عَجَب است که اُستادِ عالیٖ قَدرِ آک۟سفورد، هَم در این کتاب و هَم در کتابِ فارسی و هَم در مَقالۀ مُف۟رَده ای که دربارۀ سَعدی و تَصَوُّف پرداخته است، هزار و یک چیزِ مَربوط و نامَربوط را بر مُدَّعایِ خود گُواه می سازَد، ولی یک تُکِ پا به أَسنادِ شَرحِ حالِ سَعدی و آنچه هَمروزگاران و پَسینیانِ قَریب ال۟عَهدِ شی۟خ تَنظیم و تَحریر کرده اند، نزدیک نمی شَوَد و نمی نگَرَد که از ماجَرایِ آن "رِباط" که سَعدی در زیرِ قلعۀ فَهَندَر ساخته87 نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 919.
از برایِ تَصحیحِ «قهندز» به «فَهَندَر»، نگر: مرزبانِ فرهنگ (جَشنْ نامۀ دانِشوَرِ فَرهَنْگْیار حُجَّة الإِسلام و المُسلِمین دکتر سَیِّد مَحمودِ مَرعَشیِ نَجَفی)، به اِهتِمامِ مُؤَسَّسۀ خانۀ کتاب و کانونِ نویسَندگانِ قُم، 2ج، چ: 1، قُم: نورِ مَطاف، 1393 هـ. ش. / 1435 هـ. ق.، 1 / 316 ـ 324 (از مقالۀ نگارنده، زیرِ نامِ «تَصحیحاتی در کُلّیّاتِ شیخ سَعدی»).
، و تَصریحِ کسانی که گُفته اند وی ابتدا در بُقعۀ شیخِ کَبیر أَبوعَبداللهِ خَفیف مُجاوِر بوده88 نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، به تَصحیح و تَحشیَۀ: عَلّامه مُحَمَّدِ قَزوینی ـ و ـ عَبّاسِ إِقبال، چ: 1، طهران، 1328 هـ. ش.، ص 461؛ و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، به تَصحیح و تَح۟شیَۀ دکتر نورانیِ وِصال، چ:1، شیراز: کتابخانۀ أَحمَدی، 1364 هـ. ش.، ص 477؛ و: نَفَحات ال۟أُن۟س مِن۟ حَضَراتِ ال۟قُد۟س، نورالدّین عَبدالرَّح۟مٰنِ جامی، مُقَدَّمه، تَصحیح و تَعلیقات: دکتر مَحمودِ عابِدی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ اطِّلاعات، 1370 هـ. ش.، ص 598. و تَب۟یینی که پَسینیانی چون صاحِبِ شَدّ الإِزار از شَخصیَّتِ شی۟خ به دَست می دِهَند و او را "صوفی" و أَهلِ ریاضَت می خوانَند89 نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، ط. قَزوینی ـ إِقبال، ص 461؛و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، چ نورانیِ وِصال، ص 477. و گزارشهایِ حاکی از این که سَعدی "خانقاهـ"ـی داشته و در آن فَقیران و مَساکین را إِطعام می کرده و در صُفّۀ هَمان خانقاه به خاک سپارده شُده90 نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، ط. قَزوینی ـ إِقبال، ص 461 و 462؛و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، چ نورانیِ وِصال، ص 477. و گُزارِشِ آنان که می گویَند أَحوالِ این خانقاه و "زاویه" در آن روزگاران و پس از آن چه سان بوده91 مانَندِ گُزارِشِ بسیار بَهادارِ ابنِ بَطّوطه یِ مَغرِبی (703 ـ 779 هـ. ق.) در سَفَرنامه اش که «زاویه» یِ «شیخِ صالِح» سَعدیِ شیرازی را در سَفَرش به إِقلیمِ پارس زیارَت و توصیف کرده است.
نگر: رحلَة ابن بَطّوطة المُسَمّاة تُحفَة النُّظّار فی غَرائِبِ الأَمصار وَعَجائِبِ الأَسفار، شَمس الدّین أَبوعَبدِالله مُحَمَّد بن عَبدِالله اللَّواتی الطَّن۟جی ، قَدَّمَ لَهُ وَ حَقَّقَهُ وَ وَضَعَ خَرائِطَه وَ فَهارِسَه: عَبدالهادی التّازی، الرّباط: مطبوعات أکادیمیة المَملَکة المَغرِبیَّة، 1417 هـ. ق.، 2 / 50.
به یاد داشته باشیم که این تَعبیرِ «شیخِ صالِح» در لِسانِ ابنِ بَطّوطه یِ مَغرِبی، در این مَقام، توصیفی است صوفیانه؛ که بلافاصِله در هَمان کتاب (2 / 52) در حقِّ شیخ أَبوإِسحاقِ کازرونی هَم تَکرار می گَردَد.
، و ... و ...، در ذِهنِ خوانَندۀ تیز۟ویر، جُز چهرۀ مَردی مُتَصَوِّف تَرسیم نمی گردد؛ مُتَصَوِّفی که به گُواهیِ آثارش، در عالَمِ تَصَوُّف، به مَش۟ی و مَش۟رَبِ اِعتِدال۟ گرایِ أَمثالِ صاحِبِ عَوارِف ال۟مَعارِف بسیار نزدیک تَر است تا جهانِ خَیال آگَندِ اِبنِ عَرَبی مَآبانِ لَفّاظ، یا هَیابانگ هایِ مولویٖ وار و شی۟داگونه.
از بُن بایَد گُفت: صوفی نَبودنِ یک مُسَلمان در زمانه و إِقلیمی که سَعدی در آن می زیست، چَندان هم اختیاری نبود! بدین مَعنی که مُسَلمانی با چُنان خوانِشی صوفیانه قَرین و عَجین شُده بود که هر پَروَردۀ آن جامعه، خواه ناخواه، حامِلِ اندوخته ای عَظیم از مَواریثِ فِکری و عَمَلیِ تَصَوّف می گردید.
آقایِ کاتوزیان خوشبختانه بدین مَعنی تَوَجُّه۟ یافته است که تَصَوُّف، شیوۀ عُمومی و صِبغۀ غالِبِ حیاتِ اندیشگی و اعتقادیِ مَردُمانِ این أَقالیم در سَدۀ هَفتمِ هجری بوده است (سَنج: ص 91)؛ لیک در بازشناسیِ مَعالِم و عَوالِمِ رَوِش و مَنِشِ صوفیانۀ سَعدی، چَندان کامگار نگردیده.
شایَنده تر آنست داستانِ تَصَوُّفِ سَعدی و بَدفَهمیٖ هایِ مُدَّعیان، در مَجالی فراخ۟ تر پی۟ گرفته شَوَد. هَمین اندازه بگوییم و بگ۟ذَریم که: تَصَوُّف، در چهرۀ تاریخی اش، و بویژه در سَدۀ هَفتمِ هجری ـ و در غوغایِ آن عَجائبِ أَحوال و غَرائِبِ أَطوار که از بام و دَر زَمانه فُرومی ریخت ـ، بَر طی۟فهایِ گونه گونی اِشتِمال داشته است که گاه به هیچ روی۟ بر هَم مُنطَبِق نمی افتاده اند. نادیده گرفتَنِ این گوناگونی ها، و آنگاه۟ کَسانی چون اِبنِ عَرَبی یا مولوی را سَنجۀ تَصَوُّفِ زَمان قَرار دادَن ـ آنسان که بسیاری از خامانِ عَصرِ ما کرده اند و می کُنَند ـ، پیآمَدی جُز دورافتادن از داوَریهایِ تاریخیِ سَخته ندارَد.
آری؛ کَسانی چون عَبدالرَّحمٰنِ جامی که در سَرگُذَشتنامه هایِ صوفیان، به شرحِ حالِ سَعدی هَم پَرداختند، در تَشخیص و کارِ خویش مُصیٖب بودند.

هُنَر نَزدِ "کاتوزیان" است و بَس!
بَهره جوییِ حوصَله مَن۟دانه از مَنابِع و مَآخِذ و زیر و روکَردَنِ بهترین و کارآمَدتَرین سَنَدها و مَنبَع ها و گُزارشِ أَمینانۀ این استفادَت و إِرجاعِ دَقیق و راه۟گُشا به مَراجِعِ بَحث و تَحقیق، از لوازمِ هر پِژوهشِ دَقیق و مُستَنَد است؛ که البتّه در شاهکارِ اُستاد کاتوزیان چَندان مُراعات نشُده است.92 شگفت آن که در مَتنِ انگلیسیِ کِتاب، نشانیِ یکایکِ نُصوصِ کلّیّاتِ سَعدی را که نویسَنده به آن زبان نَقل کرده و در تَضاعیفِ تَألیفِ خویش گُنجانیده است، ذی۟لِ هر فِق۟ره به دَست داده اند؛ ولی در تَرجَمۀ فارسی این نشانی ها نیز حَذف شُده است! ... شایَد خَیال کرده اند خوانَندۀ فارسیٖ زَبان أَهلِ این "سوسول۟ بازیٖ"ها نیست!!! نویسَندۀ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، أَوَّلًا، گویی به مِصداقِ «هُنَر نَزدِ "کاتوزیان" است و بَس!»، به آثارِ پژوهِشیِ پُرشُماری که ایرانیان و اَنیرانیان دربارۀ شی۟خِ شیراز و اندیشه و هُنَرِ او اِنتِشار داده و رساله ها و کتابها که در شَرحِ أَفکار و آثارِ او قَلَمی کرده اند، جُز شُماری اَندَک، بی اِعتِناست؛ نه از آنها بَهره ای دَرخور می جویَد و نه به آنها إِرجاعی روشَنگَر می کُنَد. إِرجاعاتِ اَندَک۟شُمار و نه چَندان راه۟گُشایِ کتاب، به مَجموعۀ بسیار مَحدود و مَعدودی از مَنابِع راجِع است، و نه لُزومًا مَنابِعِ بایَنده و دَستِ أَوَّل. حَتّیٰ در سیاهه ای که در پایانِ کتاب به دَست داده اند، غَی۟بَتِ أَکثَرِ قَریب به اِتِّفاقِ مَنابِعِ سَعدیٖ شناختی چشمگیر است. در مُقابل، در آنچه به عنوانِ «پژوهش های انتقادی» برشمرده اند (ص 167)، و نیز در إِرجاعاتِ سَعدیٖ شناختی (نمونه را، نگر: ص 162، ش 21)، سَهمِ أَوفَر و حَظِّ أَکثَر، بَل أَکثریَّتِ قاطِع و مُسَلَّم، از آنِ مَکتوبات و مَقالاتِ خودِ اُستاد کاتوزیان است. در واقِع ایشان در سَعدیٖ شناسی نیز (چُنان که در غیرِ سَعدیٖ شناسی93 نمونه وار، بنگرید بدین که در مَقولۀ فراخ۟ دامنه ای چون خِصالِ فَرمانروایان و فَرمانروایی در تاریخِ ایران (سَنج: ص 137) و «بَحث و تَحلیلِ مشروح دربارۀ جامعه شناسیِ تاریخِ ایران» (ص 163)، تنها نمونه ای که سُراغ می دِهَند، هَمانا تألیفِ خودشان در بابِ تاریخ و سیاسَتِ ایرانیان است. ، با هَمان "اِعتِماد به نَف۟سِ" مَشهودِ مَع۟هودِ خویش، عُم۟دةً به خود مُتَّکی و "خودکَفا"! هَستند و با وَلَعی نمایان به باز۟خوانی و باز۟خواریِ آثارِ خویش مَشغول اند94 نمونه ای از این وَلَعِ نمایان و نگذَشتن از بازنمودِ خُرد و کلانِ إِفاضاتِ خود و إِصرار و إِبرام در این باب، آن است که در کتابی که مقدّمه اش تاریخِ 2005 م. (ص 11) دارَد به آثارِ چاپ۟ شُدۀ خویش در 2006م. ( ص 162 و 167) هَم إِرجاع می دِهَند. ... پیداست چه قَدر تا واپَسین دَم و آخِرین بازبینیٖ ها، مُصِر بوده اند چیزی از قَلَم نیُفتَد و فائِدَتی از خوانَنده فوت نَشَوَد! ... هَمین است که عَرض می کُنَم: هُنَر نَزدِ "کاتوزیان" است و بَس!
وان۟گَهی، در هَمان قَلیل آثارِ دیگران ـ که أَحیانًا "بناچار" دیده و نام بُرده اند! ـ، نه بَهره ای که جُسته اند دَرخور بوده است و نه ـ گویا ـ حتّیٰ در نام۟ بُردنِ این مَنابع دِقَّت و حوصَله ای در کار کرده اند.
نمونه را، نوشته اند:
«محمدعلی فروغی، کلیات سعدی (ویرایش بهاءالدین خرم¬شاهی)، تهران، نشر آروین، 1374.» (ص 165).
راقِمِ این سُطور هَمین اندازه می دانِست که اُستاد بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی، دوبار کُلّیّاتِ سَعدییِ ویراستۀ زنده یاد مُحَمَّدعَلیِ فُروغی (1254 ـ 1321 هـ. ش.) را باز۟ویرایی کرده اند: بارِ أَوَّل، در سِلسِلَۀ مَن۟شوراتِ مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر95 چاپِ پانزدَهُمِ این ویراست، به سالِ 1389 هـ. ش.صورت گرفته است. بارِ دُوُم ـ با مُقابله با بَعضِ دیگر ویراستهایِ آثارِ سَعدی و افزایشِ بَعضِ فَوائِد و توضیحات ـ در چاپی که «انتشاراتِ دوستان» منتشر کرده است96 چاپِ پنجُمِ ویراستِ أَخیرالذِّکر، به سالِ 1386 هـ. ش. صورت گرفته است. با این۟ هَمه، قولِ آقایِ کاتوزیان را مُن۟کِر نتوانستم شُد و دربارۀ این ویراستِ (مَزعوم الطَّبعِ!) «نَشرِ آروین»، از خودِ اُستاد خُرَّمشاهی پُرسان شُدم. ایشان نه تنها وُجودِ چُنین ویراستی را نَف۟ی کردند، تَصریح نمودند که ناشِری به نامِ «آروین» نمی شناسَند!!!
نمونۀ دیگر، در کتابِ آقایِ کاتوزیان، اینگونه شناسانیده شُده است:
«میرزا ابراهیم و میرزا کریم مظفری، کلیات سعدی، بمبئی، مظفری، 1296 ش.» (ص 165).
آیا کُلّیّاتِ سَعدی مُصَحِّحانی به نامِ «میرزا ابراهیم و میرزا کریم مظفری» داشته است؟! ... عَلَی الظّاهِر، خی۟ر! ... گویا آقایِ کاتوزیان نامهایِ «آقامیرزا ابراهیم» و «آقامیرزا مُحَمَّد کریم» دو پسَرِ صاحِبِ «مطبعِ مظفَّری»یِ بَمبَئی را که در اَنجامۀ کُلّیّاتِ سَعدییِ چاپِ سَنگیِ مُصَحَّحِ "فَصیح المُلک شوریدۀ شیرازی" به عنوانِ مُباشِرانِ طَبعِ کتاب آمده بوده است97 سَنج: کلّیّاتِ سَعدی، به تَصحیحِ فَصیح المُلک شوریده ، به خَطِّ میرزا مَحمود أَدیبِ مُصطَفَوی، چ: 1، شیراز: اِنتِشاراتِ أَدیبِ مُصطَفَوی، 1388 هـ. ش.، ص 432. بدین ریخت و به عنوانِ مُصَحِّحانِ کتاب آورده اند؛ حال آن که مُصَحِّحِ أَصلیِ کتاب، هَمان شوریدۀ شیرازی (1274 ـ 1345 هـ. ق.) است که چاپِ مذکور نیز به نامِ او اشتهار یافته، و دَستیارِ وی در این کار، مَحمود بنِ علی نَقیِ شیرازی (فـ: 1314 هـ. ش.) بوده است که متن را نیز وی کتابَت کرده.98 دربارۀ این ویراستِ قَجَریِ کُلّیّاتِ سَعدی، نگر: نَذرِ عارِف (جَشن نامۀ دکتر عارِفِ نوشاهی)، به خواستاریِ: سَعیدِ شَفیعیّون ـ و ـ بِهروزِ إیمانی، چ: 1، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکزِ أَسنادِ مجلسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ. ش.، صص 107 ـ 172 ( مَقالۀ رِوایَتِ فَصیح المُل۟ک از آثارِ أَفصَح المُتَکَلِّمین به قَلَمِ نگارَنده).
مهِم۟ ترین فائِدۀ إِرجاع و اِستناد ـ آنسان که بر همه کَس مَعلوم است ـ این است که خوانَندۀ مِسکینی چون مَن، دریابَد فُلان دُرفَشانیِ نویسَندۀ مِف۟ضالی چون اُستاد کاتوزیان، بر چه سَنَدی اِبتِنا دارَد و خاستگاهِ بَهمان إِفاضَتِ ایشان کُجاست. اَف۟سوس که اُستاد کاتوزیان در این ـ به اِصطِلاح۟ ـ «پژوهشِ ... مستند و دقیقِ» خود!، أَغلَب ما را در چُنین عَوالِم هَنباز نمی فرمایَند!!؛ شایَد هم در قَد و قَوارۀ خوانَندگانِ فَلَک۟ زده ای مِثلِ ما نمی بینَند که حِسّ و حالِ تَتَبُّعاتِ فراخ۟ دامنه ای چون آنِ ایشان را داشته باشیم و چهارتا کتاب و مَقاله وَرَق بزَنیم!
نمونه را، حضرتشان دربابِ اِشتِهارِ گُستَرده دامانِ سَعدی در زَمانِ حیاتش بَحثی کرده و سپس فَرموده اند: «مثلاً، نامه ای از آن روزگار، نوشته شده در آناتولی (که محمد قزوینی کشف کرد)، با قطعه ای کوتاه از سعدی آغاز می شود که حاکی است آن شعر خاص، و آثار او به طور کلّی، در آن نقطه از جهان شهرت داشته است» (ص 37). ... دربابِ این که آن نامه در کُدام مَجموعه مُندَرِج است یا مُحَمَّدِ قَزوینی دَقیقًا کُجا این مَعنی را إِظهار کرده است، لَب نمی جُنبانَند99 نیز سَنج: مَتنِ انگلیسی ، 22. p . و شایَد ـ از بُن ـ به این لوس۟ بازیٖ ها، خاصّه در چُنین «پژوهش» هایِ «مستند و دقیق»، عَقیده ای ندارند! حالا یک بیچاره ای اگر خواست بدانَد این نامه کُجا بوده و علّامۀ قزوینی درباره اش چه گُفته است، ـ به اصطِلاحِ ما اصفهانیها ـ خیلی "آقاوار" چَند دَه۟ جُزء مَقالات و یادداشتها و تَصحیحات و حتّیٰ مُراسَلاتِ چاپ۟ شُده از عَلّامه مُحَمَّدِ قَزوینی را تَصَفُّح می کُنَد؛ اگر به مَقصود دَست یافت، فَبِها، وگرنه، سُراغِ خَطّی ها و چاپ۟ نَشُده ها می رَوَد. اگر باز هَم نیافت، احتِمال می دِهَد این فائِدۀ عِلمی به طورِ شِفاهی و از طَریقِ عَن۟عَنۀ مَرسومِ عُلَما به گوشِ اُستاد کاتوزیان رَسیده است و ایشان به هَر دَلیلی می۟لشان نَکَشیده است در ضمنِ «پژوهشِ ... مستند و دقیقِ» خویش، نه مَثَلًا سُخَنرانی یا ...، به مَأخَذِ خود إِشارَتی بفرمایَند! ... تازه بایَد مَضایِقِ کارِ اُستاد را نیز در نَظَر داشت. آخِر تا پایِ مَباحِثِ مُهِم۟ تری، مانَندِ اِبتِلایِ شی۟خ سَعدی به نوعی "افسردگیِ پَس از زایمان"، یا شَبیه۟ سازیِ خَیالیِ زندگیِ سَعدی به حَیاتِ أَبوحامِدِ غَزّالی، در میان باشَد، آیا بایَد از اُستادی چون هُمایونِ کاتوزیان اِنتِظار داشت به کارهایِ بیهوده ای چون ذِکرِ مَأ۟خذ و مَنبَع و گُزارِشِ مُشَخِّصاتِ مُستَنَداتِ خود بپَردازَد؟!
ما که راضی به زَحمَتِ ایشان نیستیم! وان۟گَهی، در دورانِ ما نیز کَم نیستَند عَزیزکَردگانی که مُعتَقِدند چُنین چون و چراهایِ ما، قِش۟قِرِقِ بَهانه گیران و هَیاهویِ بیکارگان و نِق نِقِ اَلَکیِ مُشتی میرزاقَلَمدان است100 حَتّیٰ ای بَسا بگویَند: چه فَرقی دارَد که کیٖ گُفته و کُجا گُفته! ... گیرَم قَزوینی کَشف نَکَرده باشَد، خوب مینُوی که کَرده!! ... برَوید مقالۀ سودمَندِ ذِکرِ جَمیلِ سَعدی را در کتابِ نَقدِ حالِ اُستادِ اَنوشه یاد مُجتَبیٰ مینُوی بخوانید و ببینید که آن پِژوهَندۀ فَقید می گویَد که در کُتُبخانه هایِ تُرکیّه نُسخۀ خَطّیِ مُنشَآتِ یک نَفَر طَبیبِ قونیَوی را دیده است که مُعاصِرِ سَعدی بوده و یکی از نامه هایِ خویش را با قِطعَه ای از مَنظوماتِ گُلِستانِ شیخ آغازیده، و در ضمنِ نامه ای دیگر هَم أَبیاتی چَند از سَعدی آورده، و در یکی از سُروده هایش نیز شِعری را از سَعدی اِستِقبال کرده، و از جَمعِ قَرائِن هویدا می گردد که سالها پیش از وفاتِ سَعدی شِعرِ سَعدی در قونیه آشنایِ أَهلِ فَضل بوده است و موردِ تَمَثّل واقِع می شُده (شرح و گُزارِشِ عالِمانۀ میٖنُویٖ وارِ این مَعانی را، خود بخوانید در: نَقدِ حال، مُجتبیٰ میٖنُویٖ، چ: 1، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارزمی، 1351هـ. ش.، صص 338 ـ341). و هَمین کارها را کَرده ایم که بَعضیها خَیال می کُنَند ایرانیٖ جَماعت "بی جَنبه" است و لیاقَتِ چُنین «پژوهش»هایِ «مستند و دقیقِ» "کرون۟"پَسَند ندارَد! ... باری، کسانی هَم هَستند که مُعتَقدند وَظیفۀ نویسَنده در چُنین کتابی آنست که مَأ۟خَذِ چُنان قولی را بروشَنی مُبَیَّن دارَد. اگر شُما نیز از این شُمارید، بدانید آن مَأ۟خَذ و نشانی که آقایِ کاتوزیان در کارِ دَرجِ آن إِه۟مال فرموده اند، این است: یادداشتهایِ قَزوینی، به کوششِ ایرجِ اَفشار، چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ عِلمی، 1363هـ. ش.، 5 / 104 و 105.

اِن۟هِزامِ مُضاعَف!
مُردَم ز مردمان۟ مَن و مُردَند مَردُمان
از مَن، تو باز ناز کُن و باز ناز کُن101 مَجَلّۀ کلک، خُردادِ 1372هـ. ش.، ش 39، ص 122. [!]
(هُمایونِ کاتوزیان)
در لشکرِ شکست۟ خوردۀ عبارات و فُصولِ کتابِ پریشانِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، که در برابرِ دیدگانِ خوانَندۀ مُتَحَمِّلِ ناگُزیر رِژِه می رَوَد، تَرجَمۀ آقایِ کاظِمِ فیروزمَند، پیرایه ای عَلیٰ حِدَه را می مانَد که بر نِگاری دِلبَر و دِلبَند بَسته باشَند!102«حَریفِ مَجلِسِ ما خود همیشه دِل می بُرد / علی الخُصوص که پیرایه ای بَرو بَستَند» (سَعدی). این خَصیصۀ تَرجَمۀ فیروزمَندانۀ کتاب، عَلَی ال۟خُصوص بر کَسی هُویدا می گَردَد که پیش از این به مُطالعۀ غالِبِ همین مَطالِب در کتابِ تألیفیِ آقایِ کاتوزیان ( یعنی: " سَعدی: شاعِرِ عشق و زندگی، تهران: نَشرِ مرکز") مُف۟تخِر شُده باشَد!، و اینک آن لُقمۀ گلوگیر را بخواهَد دیگَرباره از رَهگُذَرِ تَرجَمه ای نارَسا و مَخدوش دورِ سَر بگَردانَد و دیگَرباره بَل۟ع کُنَد!!
مَن سَراپایِ تَرجَمۀ آقایِ فیروزمَند را با متنِ أَصلیِ آن بَرابَر نکرده ام و گُمان می کنَم جَنابِ ایشان خود۟ به چُنین "کی۟فَر"ی أَحَقّ اند و أَولیٰ ...؛ تا ببینَند و بچشَند خواندَنِ مِحنَت۟ بار و آنگاه مُطابقَت۟ دادنِ این تَرجَمۀ ناهَموارِ بی بَند و بار با متنِ أَصلی چه مَرارَتی دارَد! ... باری، در مَواضِعی چَند که شاهکارِ ایشان را با أَصل سنجیدَم، براستی از کار و بارِ این مُتَرجِمِ پُرکارِ ذوفُنون خیره ماندَم و "لاحَول"ها گُفتَم.

یک رَسمِ ازیادرفتۀ شیرازی!
اُستاد فیروزمَند یک جا (ص 24) مَرقوم داشته اند:
« ... سعدی ... تاریخ مرسوم وفاتش بین 691 و 694 ... است».
راستش با این کوره سَوادی که مُخ۟لِص دارَد، بَعید است بروشَنی دَرتَوانَد یافت که «تاریخِ مرسومِ وفات» چگونه چیزی است؟! ... آیا این تاریخی است که "عَلَی الرَّسم۟" شَخص در آن می مُرده است؟! ... یعنی مَثَلًا در شیراز رَسم بوده است که سَعدی بی۟نِ سالهایِ 691 و 694 بمیرَد؟!! ... خوبَست مَردُم۟ شناسان همین جا دَست به قَلَم شَوَند و "آیینِ مَردُمیِ مرگِ شی۟خ سَعدی" را در عِدادِ آنچه از "فولکلور" و فرهنگِ عامّۀ إِقلیمِ فارس بایَد اِستدراک شَوَد، مَحسوب دارَند! ... راستی که این شیرازیها چه رُسومِ عَجیبی داشته اند!!! ... که می دانَد؟! شایَد از بَختِ بُلَندِ ما، کتابِ "حافِظ" هم در مَجموعۀ «سازَندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی» به قَلَمِ تَوانایِ هَمین مُتَرجِم به فارسی (؟!) تَرجَمه گَردید و از رَهگُذَرِ آن، «تاریخِ مرسومِ وفاتِ» حافِظِ شیرازی هَم دَستگیرمان شُد!
اِبتدائًا که به ژَرفایِ تَعبیرِ مُتَرجِم پی نَبُرده بودَم، به مَتنِ انگلیسیِ کتاب سَرَک کَشیدم و آنجا (p. 10) دیدم نوشته اند: «the traditional date of his death» و با آن سَرِ سوزَن انگلیسیِ أَکابِری که بَلَدم، خَیال کَردَم مَقصود تاریخی است که به عِنوانِ تاریخِ وَفاتِ سَعدی مَنقول و مأثور است و جا اُفتاده و زبانزَد شُده. ... خوب شُد ترجَمۀ اُستاد فیروزمَند به فریادَم رَسید و بابی نو از أَبوابِ مَعارف مَفتوح گَردید!

نگارِش در گَردِش!
در وَصفِ نَصیحة المُلوکِ غَزّالی می خوانیم: «نوشته شده در گردش قرن ششم» (ص 44).
«گردش قرن ششم» دیگر چیست؟! ... آیا این هَم یک رَسمِ ازیاد۟رَفته است؟! ... آیا مَراسِمی مثلِ سیزده بدَر نَبوده؟!
در مَتنِ انگلیسیِ کتاب (p. 27) آمده است:
«written at the turn of the twelfth century».
«turn» را، شایَد خام۟دَستی چون مَن، بی درَنگ و تَأَمُّل، به مَعنایِ مشهورِ أَکابِریِ آن، یعنی همان «گردش» و چرخش و پیچیدن، برگردانَد؛ أَمّا مُتَرجِمِ حِسابی، لابُد به واژه نامه ها رُجوع می کُنَد و آنجا می بینَد که در مَعنایِ «the turn of the century» نوشته اند: «شروعِ / آغازِ / آستانۀ قرنِ جدید»103 فرهنگِ هزاره، ص 1800.
پس کتابِ نَصیحة المُلوک «در گردشِ» فُلان قَرن نوشته نَشُده است، بلکه در آستانۀ فُلان قَرن نوشته شُده. ... به هَمین سادگی!
نمونه هایِ پُرشُماری از این خام۟دَستیها را که مَزالِّ أَق۟دامِ مُتَرجمانِ تازه کارِ سَر به هَواست، در این "کتابِ عالِمانۀ ویراسته" می توان نشان داد.
در هَمان صَفحه وقتی می خوانیم که سَعدی «در بوستان ... سعی کرده اما نتوانسته شعر حماسی معقولی عرضه کند»، به جایِ دَست و پا زَدَن برایِ فهمِ چیستیِ «شعر حماسی معقول»، کافی است بدانیم واژۀ «reasonable» که در متنِ أَصلی آمده است، عِلاوه بر مَعقول و منطقی و ...، به مَعنایِ "مُناسِب و مُتَناسِب و دَرخور و مَقبول و مُوَجَّه۟" نیز هَست.
وقتی مُترجِم با ناشیگری می گوید: «... فتحعلی خان صبا در نصیحت نامه از ...[ بوستانِ سَعدی] تقلید و رونویسی کرده ...» (ص 43)، هَر تَرجُمانِ میان۟ مایه ای می دانَد مَقصودِ نویسَنده این نبوده است که از رویِ بوستان "اِستِنساخ" کرده اند. مُتَرجمِ أَه۟لیَّتمَند، در چُنین مَقامی، از برایِ تَرجَمۀ "copy" که در متنِ أَصلی موردِ استِفاده قرار گرفته، از تَعابیری چون گَرده بَرداری کردن و سَرمَشق گرفتن و مانَندِ آن بَهره می بَرَد، نه "رونویسی کردن"!!!
دربارۀ بایَزیدِ بسطامی که سَعدی می گویَد:
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید ...
مَرقوم فرموده اند: «هنگام بیرون آمدن از گرمابه در شبِ عید ... » (ص 96)؛ در حالی که در متنِ انگلیسی (p. 79) آمده است:
«as he was leaving a public bath on the Festival of Id».
پیداست گُزارَندگان یا پَردازَندگانِ حِکایَت، با تَوَجُّه۟ به اِرتِکاز و آگاهیِ عُمومیِ مُسَلمانان بدین که کسی چون بایَزید در سَحَرگاهِ عید به گَرمابه می رَفته و غُسلی بَرمی آورده و مُهَیّایِ نماز می شُده است، حِکایَت را واگویه کَرده اند. اُستاد فیروزمَند واقعۀ سَحَرگاهی را به شبِ پیش مُنتَقل فرموده اند. ... خود دانَند با بایَزید!
در جایِ دیگر در تَرجَمۀ "p. 86) "according to the great Sufis)، مَرقوم فرموده اند: «بنا بر مشایخ صوفی» (ص 102)!!! ... در فارسی می گوییم: «بِنا بر قولِ / به قولِ / به گُفتۀ فُلان کَس»، نه «بِنا بر فُلان کَس»!! در أَصلِ عبارَتِ سَعدی هَم آمده است: «نقلست از مشایخ معتبر ... »104 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص 889.

قَبل از نَهضَتِ سَوادآموزی!
در این کتاب، دربارۀ سَعدی می خوانیم: «آثارش را حتا105 کذا فی الأَصل! فارسی زبانان بی سواد در طول اعصار می خواندند» (ص 37).
چه شُد؟!! ... چُنین قِرائَتی آن هم قَبل از "نَهضَتِ سَوادآموزی"؟!
در مَتنِ انگلیسی (p. 22) از واژۀ recite استفاده شُده است؛ یعنی: از بَر خواندن، از حِفظ خواندن.

إِبلیسِ جوان!
در بازگُفتِ داستانِ کَسی که إِبلیس را در خواب دید «به بالا صنوبر، به دیدن چو حور ...» (که در بوستانِ شیخ آمده است)، آقایِ کاتوزیان، وَصفِ إِبلیس را از دیدِ آن بینَنده، «tall and handsome» نوشته اند (p. 113). مُتَرجِم مَرقوم داشته اند: «جوانی بلندبالا و زیبا» (ص 129).
بایَد شاکِر بود که اگر تَرجَمۀ ایشان خوانَنده را "پیر" می کُنَد، دَستِ کَم إِبلیسِ هزاران۟ ساله را "جوان" می گَردانَد! هرچند نه سَعدی گُفته باشَد و نه نویسَندۀ کتاب!!

إِل۟غاءِ رُجولیَّت!
باز در هَمین کتاب می خوانیم: «تعداد شعرهایش خطاب به بزرگان (و دو زن، ترکان خاتون و دخترش ابش خاتونِ سلغری)، در مقایسه با دیگر آثار او ناچیز است.» (ص 39).
از عبارَتِ «بزرگان و دو زن» چه در می یابید؟ ... آیا زَنان هیچگاه جُزوِ بُزُرگان نیستند؟ ... آیا چون برخی از بُزُرگان مَردانِ نامَحرَم اند، بایَد حسابِ زَنان را از آنها جُدا می کرده اند؟ ... آیا ... ؟ ... خی۟ر! مَسأله، کم۟ لُطفیِ مُتَرجِم است و بَس! ... آنجا که ایشان «بزرگان» نوشته اند، در مَتنِ انگلیسیِ کتاب great men نوشته شُده است ( 23.p) و حَضرتشان بی سَبَب از این مَم۟دوحان که جُم۟لگی کِبارِ رِجال بوده اند، إِل۟غاءِ رُجولیَّت فَرموده اند!

حَرفِ إِضافه و تَوَقُّفِ بیجا!
در نَثرِ اُستاد فیروزمَند، «حَرفِ إِضافه» برایِ خودش داستانی دارَد.
مَثَلًا یک جا (ص 25) مَرقوم فرموده اند: «... بر گذرا بودن جهان و لزوم توبه پی نبرده ای»! ... در فارسیِ مُتَعارَفِ اِمروزین می گوییم: « ... به گذرا بودن جهان و لزوم توبه پی نبرده ای».
جایِ دیگر (ص 39) می فرمایَند: «... تبحرشان بر اشکال و قوالب شعری ... »! ... آن قَدیمها می گُفتیم: فُلان کَس دَر بَهمان چیز تَبَحّر دارَد.
اُستاد فیروزمَند، ـ بَرخِلافِ کَسَبۀ بازار که می نوشتند و بَر دیوارِ دُکّان می زَدَند: "تَوَقُّفِ بیجا مانِعِ کَسب است"! ـ به "تَوَقُّفِ بیجا" هَم علاقۀ خاصّی دارَند؛ و این، شایَد از اِختِصاصاتِ نَثرِ کَم۟ عِیارِ این مُتَرجِمِ پُرکار باشُد.
نمونۀ تَوَقُّفِ بیجانشانه گُذاریِ غَریبِ ناشی از آن) را در نَثرِ ایشان ببینید:
«وصف بسیار زنده و شورانگیز، هرچند هنوز ایده آلیستیِ، شبی در کنار یار است» (ص 75).
تَعَجُّب نَفرمایید! اِشتِباهِ چاپی نیست. ایشان پس از کسرۀ إِضافه نشانِ فاصِل (ویرگول) می گُذارَند. ... ظاهرًا می خواهَند به نَحوِ زبانِ مَبدَأ إِعلامِ وفاداری کُنند؛ وَلو به قیمَتِ کَلّه پا شُدَنِ خوانندۀ فارسیٖ زبان و دَررَفتَنِ زِهوارِ جُملۀ خودشان!
به نمونه هایِ دیگر بنگرید:
«تقریباً همۀ این باب از بوستان ... ... ... را می توان به عنوان شاهد آشنایی سعدی با مفاهیم و مراتب صوفیانه و همدلیِ، اگر نه وابستگیِ، عظیمش با آن مفاهیم ذکر کرد» (ص 97).
«نکتۀ بسیار نامعمول، رواداریِ، اگرنه نسبیتِ، مذهبی او است» (ص 109)!
خاک بر مَلِک الشُّعَراء بَهار خوش باد که می گُفت: «... که پارسی شناسَد و بَهایِ او»!

"ب. ت. ت."
یکی از مَشهورتَرین آفات و عُیوبِ "تَرجَمه"ها، آن است که ریخ۟تۀ خامۀ تَرجُمان، با قَوالِبِ زَبانِ مَقصَد سازگاری نداشته باشَد و تَداعیگَرِ ساختهایِ صَرفی و نَحوی و بَلاغیِ زبانِ مَبدَأ باشَد که در زبانِ مَقصَد غَریب می نمایَد. به آن کی۟فیَّتِ ناخوشی که از این ناسازواری حاصِل می گَردَد و بر أَثَرِ آن، غَرابَتی نکوهیده بر ذِهنِ مُخاطَب سَنگینی می کُنَد، در اِصطِلاح۟، "بویِ تَرجَمه" گُفته می شَوَد.
تَرجَمۀ آقایِ فیروزمَند، از این چشم انداز، براستی از بوی۟ناک۟ ترین تَرجَمه هائی است که این سالها دیده و خوانده ام. در نمونه هایِ پیشین دیدید و پس از این بَسی بیشتر خواهید دید که بویِ تُندِ تَرجَمۀ ایشان، گاه از بویِ "د. د. ت." هم آزارَنده تر و تَعَجُّب۟ بَرانگیزتر است، و از حی۟ثِ عَدَمِ وفاداریِ تَرجُمان به دَستور و بَلاغَتِ فارسی مِثال۟ زَدَنی است.
نمونه هائی از "بویِ تُندِ تَرجَمه" را در کارِ ایشان که به اِختِصار و قیاس، "ب. ت. ت." می توان نامید!، از نَظَر بگذرانید:
●«آخوند زاده ... انتشار دیوان سروش اصفهانی ـ شاعر مشهور آن زمان، اما نه به هیچ روی شاعری بزرگ ـ را دستاویزی برای حملۀ کلّی اش به شعر فارسی قرار داد.» (ص 16).
●«... کسروی ـ که با وجود احترامی نسبی که برای فردوسی قائل بود به شدت مخالف کنفرانسی بود که به افتخار وی برگزار شد ـ اعتقاد داشت، هرچند چندان منطقی نمی نمود، که قرار بود کنفرانس بزرگ بین المللی مشابهی به افتخار سعدی برپا شود اما به سبب مخالفت وی به کنفرانسی داخلی بسنده شده بود.
کنفرانس نشان داد که کیش سنّتیِ ستایش سعدی چون همیشه بسیار شدید است. ...» (ص 17).
●«... این نظر، چنان که دیدیم، در سال های پنجاه و شصت و به خصوص در سال های هفتاد که دورۀ اوج خردگریزی در ایران، همچنان که در دیگر کشورها، بود تغییر یافت تا آنجا که آموزگاران جوان، تقریباً همه سرسپردۀ نوعی ایدئولوژی چپ، در کتابهای درسی وقتی به قطعه ای از سعدی می رسیدند معمولاً آن را نادیده می گرفتند و رد می شدند.» (ص 19 و 20).
●«به کار گرفتن ارزش های معاصر در محیط و شرایط اجتماعی و فرهنگی بسیار متفاوت، مستلزم نوعی نابهنگامی اندک اما بیهوده است» (ص 39).106 برخی از این تَعابیر جان می دهَد برای گُن۟ده گوییٖ هایِ دَهَن۟ پُرکُن و البتّه بی ثَمَرِ بَعضِ گَردَن۟فَرازانِ زَمانِ ما. فَرض کُنید در فُلان مَجَلّه می خوانید: "بَهمان کَس گُفت: جهانِ غَرب، در استلزامِ نوعی نابهنگامی اندک أَمّا بیهوده دَست و پا می زَنَد"!؛ یا: "ستادِ مُبارزه با اِستِلزامِ نوعی نابهنگامی اندک أَمّا بیهوده، به ریاسَتِ فُلانی تشکیل گردید"! ... ... خودمانیم؛ چه لَحنِ آشنایی دارَد!!! ●«عاشق چنان بر سر شوق است که سعادت خود را باور نمی کند و مکرّر در حیرت است که یا ماجرایش واقعی است یا توهم محض؟ و لحظه ای که به حقیقت آن پی می برد بدین گمان می افتد که ... . » (ص 76).
●« ... او معتقد است نسبت دادنِ هر مقدار تصوف به سعدی و آثارش اشتباه است، که تا حدودی ناشی از مصاحبت سعدی با یکی دو صوفی شرعی مسلک است و تا حدودی به سبب وجود چند شعر صوفیانه در میان غزلیات اوست. اما او نمی تواند مقدار قابل توجهی مطالب و منابع در باب صوفیگری و صوفیان و دربارۀ آنها در گلستان و به ویژه بوستان ذکر کند.» (ص 90).
●«... اتفاقاً، سعدی به ندرت اصطلاح صوفی را به کار می برد. چنان که در فصل پیشین گفته شد، آن را گاهی در غزلیات او می بینیم و اغلب چندان جنبۀ تکمیلی ندارد، که گویی پیشدستی بر نظر کاملاً منفی حافظ درباره صوفیان است در زمانی که صوفیگری اگر نه سنّتی تثبیت شده، طریقتی کاملاً جاافتاده شده و نگرش ها و رویکردهای صوفیانۀ آزاداندیش تری در این فاصله ظهور کرده بود.» (ص 92).
●«باب دوم گلستان همتای تجربی تری در برابر رویکرد نظری باب سوم بوستان به مضامین صوفیانه است.» (ص 93).
●«این رسائل همان نگرش دوگانه را دارند که اخلاص عارفانه و تقوای دینی را رویکردی جایگزین، و هم چنین مکمّل، به شناخت و رستگاری می دانند.» (ص 101).
●«اگر اشاره های معمول به "خرد عملیِ" سعدی را از برخی صفحات گلستان بتوان توجیه کرد، در بوستان اندک نشانه ای هست، اگر اصلاً باشد، که چنین توصیفی را توجیه کند.» (ص 159).
●«این شاعر ... در اواخر عمر زندگی عاشقانۀ غنی نه اما همیشه خشنود را با ریاست کاتدرال سن پل درآمیخت.» (ص 160).
●«سعدی شاعر و نویسندۀ قرن هفتم هجری و یکی از بزرگ ترین شعرای کلاسیک زبان فارسی است. جایگاه او به عنوان یکی از چهره های کلاسیک، بنا بر این، جهانی است.» (ص 160).
و اینک نمونه هایِ دیگری از مُن۟شآتِ این مُتَرجِمِ قابِل در کتابی که دربابِ أَفصَح المُتَکَلِّمین است!:
●« ... تا قرن چهارده هجری شاعران دیگری وجود نداشت.» (ص 19).
●«تأثیر کلّی گلستان این است که سعدی در عین ارج دادن به میراث صوفیان بزرگ گذشته، نسبت به تصوف رسمی زمانه اش تا حدودی بدبین و مشکوک است.» (ص 94).
●« بوستان که اثری تأملی تر است، در باب سوم نظرات عمیق تر سعدی در باب زندگی و عشق صوفیانه، طالب و مطلوب را در بر دارد.» (ص 96).
●«مولوی و عراقی هردو از جملۀ شاعران ایرانی قرن هفتم معاصر سعدی بودند، اما شیوع تصوف حتا107 کَذا فِی الأَصل. در میان نخبگان از شاعران و ادیبان بسی فراتر رفت.» (ص 92).
(مُشفِقانه پیشنِهاد می کُنَم هَرکَس رَبطِ مُفادِ جُملۀ پاشان و بی سَر و سامانِ أَخیر را فَهم کَرد، از آویختنِ نَظَرقُربانی و تَعاویذِ گونه گون بر خویشتَن غافل نَشَوَد!)
بَعضِ دیگر جُمله هایِ تَرجُمانِ اُستاد را با هَم بخوانیم:
●« ... خصلتِ ایجاز همراه با فصاحت و زیبایی کلام ... . سعدی در استفادۀ نزدیک به کمال از این هنر، هم در نظم و هم نثر، تقریباً بی همتا است. ایرج میرزا، شاعر اوایل قرن چهاردهم هجری، در اثر خود بدان نزدیک می شود.» (ص 46).
«در اثر خود»؟! ... دَقیقًا یعنی چه؟
●«مقدمۀ گلستان ... . در آن از چگونگی پیدایش اثر سخن می رود. با نکته هایی همراه که تاکنون نادیده مانده است.»( ص 47).
«با نکته هایی همراه ...» دیگر چه صیغه ای است؟!
جایِ دیگر در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، می خوانیم:
«شعر صوفیانۀ مولوی در قرن هفتم درست در همان شکل و محتوای اشعار سنایی و عطار در قرن دوازدهم نبود.» (ص 53).
مَدلولِ بسیار صَریحِ جُمله، این است که «سنایی و عطار» چهارصَد پان۟صَدسالی پَس از مولوی می زیسته اند؛ حال آن که هَمه کَس می دانَد این دو بر مولوی تَقَدُّمِ زمانی دارَند! ... دَسته گُلی که مُترجم ـ سامَحَهُ الله! ـ به آب داده، اینست که به هَنگامِ تَرجَمۀ مَتنِ انگلیسی (p. 37)، سَدۀ حیاتِ مولوی را به تاریخِ إِسلامی (/هِج۟ری) بَدَل کرده، لیک سَدۀ حیاتِ سَنائی و عَطّار را با هَمان تاریخِ تَرسائی (/میلادی)یِ مذکور در مَتن إِبقا کرده و در نتیجه مولوی چَند قَرنی بر سَنائی و عَطّار مُقَدَّم شُده است!!!
در إِدامۀ همین شلخ۟ته نگاریٖ ها، در همان صفحۀ تَرجَمه (ص 53) می بینیم که مُتَرجِم، سَدۀ یازدَهُمِ تاریخِ تَرسائی (/میلادی) را بَدَل کَرده است به سَدۀ هفتم ـ از تاریخِ إِسلامی (/هِج۟ری) ـ، و در نتیجه، فَرُّخی از شُعَرایِ قَرنِ هفتم شُده است!
این که مُتَرجِم، در همان صَفحه، رَنجِ یافتَنِ أَصلِ أَشعار و عباراتِ فرُّخی را بر خود هَموار نَکُنَد، و به تَرجَمۀ شعرِ فرُّخی از زبانِ انگلیسی اِکتِفا نمایَد، آنسان که اُستاد فیروزمَند کرده اند، البتّه جایِ گِلِه مَندی است؛ ولی إِجازه دِهید أَصلِ رَشَحاتِ قَلَمِ ایشان را بیاورَم تا مَعلوم شَوَد گیر و گِلِۀ أَصلی کُجاست:
«... در تغزل عاشقانۀ شاعران قرن هفتم [کَذا!]، معشوق اگر معمولاً فروتر از عاشق و شاعر نباشد با او برابر است. فرخی در مطلع شعری عاشقانه می گوید [:] "پس از نزاعی طولانی با محبوبم آشتی کردم". در شعر دیگری می گوید [:] محبوب در برابرش خم شد، در حالی که در دوره های بعد شاعر و عاشق در روابطش با معشوق کاملاً سرسپردۀ اوست حتا [کَذا!] اگر جایگاه اجتماعی اش بالاتر از او باشد. ...» (ص 53 و 54).
این که محبوبِ کَسی در برابرِ او خَم شده باشَد، البتّه مَعانی و مَدالیلِ گوناگونی را اِحتِمال می کُنَد؛ و مَن نمی دانَم مُتَرجِم چه نوع فُروتَری یا برتَری یا أَصلًا چه رابِطه ای را از این "خَم۟ شُدن" برداشت و إِفادَت فرموده اند. ... تا أَصلِ شعرِ فرُّخی ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه! ـ دیده نشوَد نیز پَروَندۀ این رفتارِ نامُتَعارَف هَمچُنان مَفتوح خواهَد مان۟د!! ... لیک اگر مَقصودشان چیزی از قبیلِ تَعظیم کردن و کُرنِش نمودن و نماز بُردَن باشَد ـ چُنان که واژۀ bow که در مَتنِ انگلیسی (p. 37) به کار رفته است، بدین مَعانی هَم به کار می رَوَد ـ، در زبانِ شَکَّرینِ فارسی تَعابیرِ بسیارگویائی برایِ بیانِ این مَعنیٰ هست که شایَد این "خَم شُدن"، نادَرخورترینِ آنها باشَد!
در هَمین تَرجَمۀ به یاد ماندَنی، مَرقوم فرموده اند: «... قصیده ای نه چندان مشهور که در سالهایِ 650 سروده شد ...» (ص 25). باز مَرقوم فرموده اند: «... هردو در اوایل سالهایِ 680 ... درگذشتند. ...» (ص 26). باز مَرقوم فرموده اند: «... وی شیراز را در سالهایِ 615 ترک کرده بود. ...» (ص 26).
می گویَند: بندۀ خُدائی گُفته بود که مَن قَبل از انقلاب با دو نَفَر دَعوایَم شُد و دو نَفَرِ آن موقع خی۟لی بود؛ دَه۟ نَفَرِ امروز بود! ... ... حالا حِکایَتِ این سَنَوات است. پیداست از بَرَکَتِ قُدومِ پُرمَی۟مَنَتِ أَتباعِ چَنگیزخان، سَعَۀ سَنَوات فُزونی گرفته و هر سالِ آن قَرن برایِ خودش سالیان بوده است!
یک جایِ دیگر (ص 157) می خوانیم: سَعدی «صوفیان بزرگ افسانه ای را سخت می ستود».
«صوفیان بزرگ افسانه ای» دیگر کیستند؟! آیا کسانی چون بایَزیدِ بسطامی و ذوالنّونِ مِصری و ...، شَخصیَّتهائی افسانه ای بوده اند و ـ مَثَلًا ـ وجودِ خارجی نداشته اند؟!
در مَتنِ أَصلی (p. 143)، سخن از «legendary grand sufis» است. واژۀ legendary به معنایِ اَفسانه ای و أَساطیری هَست، ولی مَعنایِ "مشهور" و "سَرشناس" و "ناموَر" هَم می دِهَد؛ فَلاحِظ!
با این تَرجَمۀ مُشَع۟شَعِ شاهکارِ اُستاد کاتوزیان، و ارزشهایِ افزودۀ تَرجُمان بر آن تألیفِ مُنیف!، دیگر بایَد در حَقِّ این تُحفۀ فَرَنگ و لُع۟بَتِ فَرَنگیٖ ساز گُفت:
هیچ پیرایه زیادَت نَکُنَد حُس۟نِ تو را!
هیچ مَشّاطه نَیارایَد ازین خوب۟تَرَت!!108 سَعدی.
مَنِ خوانَنده هَرگز اِنتِظار ندارَم نَثرِ آقایِ مُتَرجِم به درَخشانی و شیوائی و رَسائیِ نوشته هایِ پیشروانِ نَثرِ مُعاصِرِ فارسی چونان مُجتَبیٰ مینُوی و پَرویزِ ناتِلِ خانلَری باشَد. نیز نمی خواهَم بمانَندِ بَعضِ ناصِحانِ مُشفِق یادآوَر شَوَم که: «زیبائیِ گُفتار و شیوائیِ کلامِ شُما مُعَرِّفِ شَخصیَّتِ شُما می باشَد»109 شالودۀ نَحوِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ پژوه، تهران، 1346 هـ. ش.، ص 3. یا «زَبان۟ دانیِ شُما مُعَرِّفِ میزانِ دانائیِ شُما است»110 هَمان، ص 4. لیک، نیز نمی تَوانَم هَر نَثرِ شلخ۟ته و سَبُک۟سَرانه و هَرگونه کِثافَت۟کاریِ قَلَمی را که به خوردِ ذِهنَم داده می شَوَد، تَحَمُّل کُنَم و دَم برنَیاوَرَم!111 دربارۀ نَثرِ بَد و ساختارهایِ غیرِفارسی و عِباراتِ ناهَموار و نااُستواریِ تَرجَمۀ این مُتَرجِمِ پُرکار، نیز نگر: مَجَلّۀ جهانِ کتاب، مُرداد و شَهریوَرِ 1395 هـ. ش.، ش 327 و 328، صص 45 ـ 47 (مَقالۀ خانمِ آرزو رَسولی).
بَعضِ رای۟مَندان گُفته اند: « ... به مرحله ای رسیده ایم که کی۟فیّتِ نَثرِ مُتَرجِم به اندازۀ دِقَّت و وسواسِ او أَهَمّیَّت پیدا کرده است»112 از پَست و بُلَندِ تَرجَمه (هَفت مَقاله)، کَریمِ إِمامی، چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ نیلوفَر، 1385 هـ. ش.، ص 235.
ما البتّه آسوده ایم و فارِغ ال۟بال؛ چه، در کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، با مُتَرجِمی اُستاد سَر و کار یافته ایم که اَرج و اَرزِ نَثرِ او کَمتر از دِقَّتی که در کار کرده نیست!!!

کَشفی بُزُرگ دربارۀ مَثنَویِ مَعنَوی!
اُستاد کاظِمِ فیروزمَند که دربابِ تاریخ و فرهنگ و أَدَب تَرجَمه هایِ پُرشُمار مُرتَکِب گردیده اند!، فُروتَنانه و بی هیچ هَیابانگ، کَشفی بُزُرگ را دربارۀ مَثنَویِ مَعنَوی در ضمنِ سَطری مُندَرِج ساخته اند؛ و آن، این که مَثنَویِ مَعنَوی که ما عُمری خَیال می کرده ایم «مَثنَوی» است، «غَزَل» است! آری، «غَزَل» است!!
تَرجَمۀ اُستاد فیروزمَند را خود بخوانید و در این کَشفِ بُزُرگ هَنباز گَردید:
«آخرین بیت شگفتا که یادآور بیتی از مولوی است ... در غزل مشهوری که از زبان نی سخن می گوید:
سرّ من از نالۀ من دور نیست
لیک گوش و چشم را آن نور نیست» (ص 98)!

ضَعُفَ الطّالِبُ و المَطلوب!
برخی از نَدانَم۟کاریٖ هایِ مُتَرجِمِ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، گویا به واسِطۀ تَبَعیَّتِ او از نَدانَم۟کاریٖ هایِ خودِ اُستاد کاتوزیان است در تألیفِ فارسی اش موسوم به سَعدی: شاعرِ عشق و زندگی که زین۟ پیش نَشرِ مَرکَز به چاپ و بازچاپ سَرفَرازی یافته است.
به عنوانِ مِثال، «پیرامنت» را در جایی که در کنارِ «تَنَت» و «رَفتَنَت» و «روزَنَت» و «دامَنَت» و «مَسکَنَت» و ... کلمۀ قافیه واقع شُده است، «پیرامُنت» ـ به ضَمّی میم ـ ضَبط کرده (ص 73)، و تَوَجُّه۟ نداشته اند که واژۀ «پیرامن» به تَصریحِ أَهلِ لُغَت هم به پیشِ میم («پیرامُن») تَوانَد بود و هَم به زَبَر(«پیرامَن»). بدین سان، اِنسجامِ آوائی و خوانِشِ صَحیح و أَصیلِ قافیۀ شِعرِ سَعدی را ـ به نَحوی که از میان۟ مایه ترین آشنایانِ أَدَبِ مَدرَسی مُستَب۟عَد است ـ، تَباه کرده اند (وگرچه أَصلِ قافیه بَرقَرار باشَد).
عی۟نِ این نَدانَم۟کاری و خوانِشِ ناخوش را خودِ دکتر کاتوزیان در تألیفِ فارسی اش حولِ سَعدی مُرتَکِب شُده است؛ و ما در مقالۀ سَعدیٖ خوانی در آک۟سفورد بدان پرداخته ایم؛ فَل۟یُراجَع۟.

مَزیدِ فَضاحَت!
بَرخی از مُتَرجِمان، عادَت دارند بر کِتابی که تَرجَمه می کُنَند حَواشیِ إیضاحی و توضیحاتِ تَکمیلی بیَفزایَند، و بَرخی، نه. پاره ای از این گونه حواشی و توضیحات، گاه ضَرور به نَظَر می رَسَد، و برخی، بیهوده و لاطائِل. مُتَرجِمِ پُرکارِ کتابِ آقایِ کاتوزیان، عادَت به تَح۟شیَه و توضیح ندارَد. با این۟ هَمه یک جا در این کتاب، حاشیه ای توضیحی مَرقوم فَرموده است که البتّه مَتن را إیضاح نمی کُنَد، بلکه بوُضوح فَرا می نمایَد که مُتَرجِم حَقیقَةً در إِدراکِ مَتنی که تَرجَمه می کرده ناتوان بوده است.
در مَتن، بابهایِ گُلِستانِ سَعدی مُعَرِّفی می شود و سپس می خوانیم:
«این باب ها، همچون باب های بوستان که یک سال پیش نشر عمومی یافت، شامل حکایات و امثال و لطائفی است که گاهی در اول شخص مفرد روایت می شود.» (ص 45).
مُرادِ ماتِن از عبارتِ « بوستان که یک سال پیش نشر عمومی یافت»، عَلیٰ رَغمِ تَرجَمۀ ناخوش و ناهَموارَش، روشَن است. چُنان که در دورانِ مدرسه نیز بارها خوانده ایم، سَرایشِ بوستان در 655 هـ. ق. پایان یافت و تَصنیفِ گُلِستان در 656 هـ. ق.؛ و إِشارۀ ماتِن به هَمین است که فَراغِ سَعدی از نَظمِ بوستان یک سال قَبل از تَصنیفِ گُلِستان بوده، و بوستان سالی پیش از نگارِشِ گُلِستان در اختیارِ خوانندگان قرار گرفته است. مُتَرجِم که مُرادِ روشَنِ ماتِن را درنیافته، در اینجا، در حاشیه نوشته است:
«ظاهراً منظور نویسنده انتشار در خارج از ایران است. م.» (ص 45، هامِش)!!!
پیداست آقایِ مُتَرجِم خَیال کرده اند نویسَنده به چاپی إِرجاع می دهَد که یک سال قبل از تألیفِ کتابِ خودشان، مَثَلًا به سالِ 2004م.، در فَرَنگِستان انتشار یافته است! ... آیا ایشان از خود نپرسیده اند: مگر بوستانِ چاپِ 2004 میلادیِ فَرَنگستان چه خُصوصیَّتی داشته است که فَقَط و فَقَط أَبوابِ این بوستان ـ و نه سایرِ نُسَخِ بوستان ـ با گُلستان مُشابَهَتهائی دارَد؟! ... .

قَح۟طِ مَعنی در میانِ نام۟ها! 113«... راه هَموارست زیرش دامها / قَح۟طِ مَعنی در میانِ نام۟ها / لفظها و نامها چون دامهاست / لفظِ شیرین ریگِ آبِ عُمرِ ماست / آن یکی ریگی که جوشَد آب ازو / سخت کمیابست؛ رو آن را بجو ... » (مَثنوی مَعنَوی).
بَعد از هزار سال نشین با خیالِ من
وز این کتابِ باز۟ تو آنگاه راز کُن114 مَجَلّۀ کلک، خُردادِ 1372هـ. ش.، ش 39، ص 122.
(هُمایونِ کاتوزیان)
بیش از دَه و اَند سالِ پیش و در بُحبوحۀ آن "شکوفاییِ مَطبوعاتی و تَحَوُّلِ اجتماعی" که پیش از "وُقوعِ" مُصیبَت۟ بار دولتِ "مُعجزۀ هزارۀ سوُم"! رُخ داد ـ و «راستی» آن شکوفایی و گُشایش نیز بمانَندِ «خاتمِ فیروزۀ بوإِسحاقی»، «خوش درخشید ولی دولَتِ مُستَعجل بود»115 حافِظ. ـ، به طورِ اِتِّفاقی در سَفَری با یکی از جوانانِ پُرشورِ روزنامه نگارِ آن سالها که از رَسیدگانِ این سالها بشُمارست، هَم۟نشین و هَم۟قَدَم بودَم. نیک در یاد دارم که با شوری فَزایَنده و نازِشی بالَنده می گُفت که: ما خودمان در روزنامۀ فُلان و مجلّۀ بَهمان چُنین و چُنان کرده ایم و "فُلان کتاب را تو(یِ) بوق کردیم"!
از آن روز، تا همین امروز، هرگاه دیده ام کتابهایی را ـ و کتاب۟نویسانی را ـ با تَبلیغ و تَعریف و توصیف هایِ روزنامه نگاشتی و کارهایِ صوریِ دیگر، بر سَرِ زبانها انداخته و مهم جلوه داده اند، یادم به تَعبیرِ صادقانه و جوانانۀ آن روزنامه نگار می افتد و این که می توان چه چیزها را"تو(یِ) بوق کرد"!
نویسَندگانِ پُرشُمار و کتابهایِ نِسبَةً زیادی را می شناسم که در این دو دَهه، به مَدَدِ همان "بوق"!، صَدرنشینِ مَحافِل و مَجالِس و طاقچه ها و قَفَسه ها شُده اند.
در جامعه ای که طالِعِ کتاب و قَلَم زَبون گشته است و نگون، و فَرهَنگ و فَرهَنگمَندی را رونَقی نیست، از تَرویج و تَبلیغِ نوشته ها و نویسَنده ها بایَد اِستِقبال کرد؛ أَمّا نه هر نوشته ای، و نه هر نویسَنده ای.
به گُواهیِ هَمین کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، و أَمثالِ آن، مَقام و نامِ کَسانی چون "پاتریشیا کرون" و "مُحَمَّدعَلی هُمایونِ کاتوزیان"، در عَرصۀ مَطبوعات و تَبلیغاتِ فرهنگیِ ما، بیش از آنچه طاقَت و لیاقَت داشته اند، بزرگ۟نمایی شُده است، و سِلسِله هائی چون «سازندگانِ جهانِ ایرانی ــ إِسلامی»، افزون بر قیمَتِ راستینشان، توصیف و تَبلیغ گردیده اند. نَتیجۀ همین تَبلیغاتِ نه چَندان واقِع۟ نمایانه، آن می شَوَد که همین کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، با این حُسنِ روزافزون که مَذکور اُفتاد! و مَزایا و سَجایایِ عاشِق۟ کُشی که مَلحوظ گَشت!، شَهرآشوب شَوَد و در بَعضِ کتابفُروشیهایِ بُزُرگِ تهران به یکی از دَه۟ کتابِ پُرفُروشِ هَفته بَدَل گَردَد!116 چُنان که زین۟ پیش نیز بإِشارَتی گُفتم، بَر بُنیادِ جَدوَلی که هَفته نامۀ صدا ( ش 90، شنبه 2 مرداد 1395 [هـ. ش.]، ص 82) از «پرفروش های هفته [یِ] چهارم تیرماه» به چاپ رَسانیده است ـ وَ العُهدَةُ عَلَی ال۟مُخ۟بِر ـ، کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، دَهُمین کتابِ پُرفُروشِ «شهرکتاب» هایِ «ابن سینا» و «نیاوران» و «مرکزی» قَلَمداد گَردیده است. "چشمِ بَد از روزگارَش دور باد!".
با نمونه هائی که تاکنون از این کتاب در هَمین مَقاله آوردم، و با شَرحی که زین۟ پیش۟ در مقالَتِ سَعدیٖ خوانی در آکسفورد نوشته ام، بَعید می دانَم أَحَدی از اولوال۟أَل۟باب، چُنین إِقبال۟ها را پَیآمَدِ طَبیعیِ ژرفایِ أَن۟ظار و آرایِ سَعدیٖ شناختیِ مؤَلِّفِ نامُتَتَبِّعِ کتاب، یا گیرائی و خوش۟خوانی و صحَّت و دِقَّتِ تَرجَمه هایِ مُتَرجِمِ پُرکار ولی خام۟دَستِ آن، قَلَم دِهَد.

در این کار فیروز۟مَندی که راست؟!117«ببینیم کز ما بُلَندی که راست / در این کار فیروزمَندی که راست» (نِظامیِ گَنجه ای)
راست آنَست که نویسَنده و تَرجُمان و ویراستار و ناشِرِ کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، هریک به سَهم و نوبۀ خویش، دادِ کم۟ لُطفی داده اند!
در نُسخه ای از کتاب که در اختیارِ مَنَست، صَفَحاتِ 96 ـ 113 دَرهَم ریختگی دارد؛ یعنی: تَرتیبِ صَفَحات از این قَرار است: 96، 101، 102، 103، 104، 97، 98، 99، 100، 109، 110، 111، 112، 105، [106]، [107]، 108، 113. گویا این مُشکِل، نه مُختَصّ و مُختَصّۀ نُسخۀ داعی، که عی۟بی است فراگیر که به لَغ۟زِش در تَرتیباتِ فَنّیِ نَشر بازمی گَردَد.
ناشِر در بابِ إِصلاحِ نمونه هایِ حُروف۟نگاشتی هَم سَهل اِنگاری کرده است و از این حی۟ث نیز کتاب را ـ خاصّه در نَقلِ عِبارات و أَشعارِ خودِ سَعدی (که در چُنین مَتنها أَهَمّیَّتِ بسیار دارَد) ـ بی غَلَط یا کم۟ غَلَط از چاپ بَرنیاوَرده.
بدین مِثالهایِ نادُرُستی و اُفتادگی و پریشانی ـ که ای بَسا برخی نیز بَدخوانی و بَدفَهمی باشَد، نه سَهوِ حُروف۟نگاشتی ـ، بنگرید:
ص 37: یهود گفت به توریه می خورَم سوگند ← یهود گفت به توریٖة (/توریٖت) می خورَم سوگند / اگر از بسیط زمین ... ← گر از بسیط زمین ... / ص 40: وینچه می بینی هم نمانَد برقرار ← وینچه بینی هم ... / ص 53: جزییات ← جزئیّات / ص 56: دیدۀ شیر ← دیدۀ سیر / ص 76: وانِ تشنه ← روانِ تشنه / همی ساعتش ← همین ساعتش / بوالجعب ← بوالعجب ( یا: بُلعَجَب) / ص 78: نفحات انس دانی ز چه روی ... ← نفحات صبح دانی ز چه روی ... / ص 81: جو ← چو / ص 95: دوگفتیم ← دو گفتیم / سود ← سو / بخواهد ← بخواند / ص 99: سماع ← سماعست / ص 109: اخثر ← اخیر / ص 113: مُردند حسرت بردند ← مُردند و حسرت بردند / ص 114: مؤبد118 نویسِشِ «موبد» به ریختِ مَه۟موزِ «مؤبد»، گویا از اِبتِلائاتِ مُتَرجِمِ کتاب است و در دیگر تَراوِشهایِ قَلَمِ کَثیرالرَّقَمِ ایشان نیز مَشهود.
سَنج: مَجَلّۀ جهانِ کتاب، مُرداد و شَهریوَرِ 1395 هـ. ش.، ش 327 و 328، ص 46 (از مَقالۀ خانمِ آرزو رَسولی در نَقدِ ترجمه ای از هَمین مُتَرجِم).
← موبد / ص 115: در این بوم حاتم‌شناسی مگر ← درین بوم حاتم شناسی مگر / اگرگُلی ← اگر گُلی / ص 123: گدا راکند ← گدا را کند / بحمدالله ← بحمداللَّه / ص 124: بگردد ← بگرد / ص 125: شیر خورد ← سیر خورد / ماند و ← ماند و پوست / ص 127: بر آنکو برد نام مردم به غار ← هر آن کو برد نام مردم به عار / ص 134: دومین نوبۀ خانه و بند است ← دومین نوبه خانه و بند است / ص 145: خرد له ← خردله / ص 146: انگشتر بی نگین ← انگشتری بی نگین / ص 153: مزیبت ← مزیّت.
وانگَهی، چون در این کتاب می خوانم: «شنیدم که درویش119 کَذا. را با حَدثی بر خُبثی گرفتند» (ص 36) و می بینَم «خَبَث» را «خُبث» خوانده اند، یا می خوانَم: « با خمر خمّار است» (ص 36) و می بینم که «خُمار» را «خَمّار» خوانده اند، یا می خوانم: «درویش از آنجا که فراغ۟ ملک قناعت است، سر برنیاورد» (ص 147) و می بینَم که إِضافه را در «فراغِ ملکِ قناعت» تَشخیص نکرده اند120 کافی بود عِبارَتِ سپَسینِ سَعدی را ـ که می گویَد: «سلطان از آنجا که سطوتِ سلطنت است، برَنجید» ـ، بتَأَمُّل بخوانَند و با این بسَنجَند. حَق دارَم مُح۟تَمَل بدارَم پَردازَندگان و طابِعانی که گویا روخوانیِ گُلِستان را نمی دانَند، بسیاری جای۟هایِ دیگر نیز لَغزیده باشَند؛ و خُلاصه هر کثافَتکاریِ سَبُکسرانه را در کتاب، بی دِرَنگ نَبایَد "غَلَطِ چاپی" و "سَهوِ حُروفنگاشتی» قَلَم داد! ... آری، بیهوده سیاهۀ گُناهانِ کَرده و ناکَردۀ حُروف۟نگاران را دراز نَکُنیم!!
سَهل اِن۟گاری در پَردازِشِ کِتاب، بیش از اینهاست. بَر ظَهرِ صَفحۀ عِنوان، جایی که مَثَلًا مُشَخَّصاتِ مَتنِ أَصلی / مَأخَذِ تَرجَمۀ حاضِر را آورده اند، مَرقوم داشته اند:

Saʼdi
Homa Katouzian
Oneworld Publications, ©2006
Translated into Persian
by Kazem Firouzmand
Naamak Publications
Tehran 2016.
لابُد تَوَجُّه۟ دارید که اِشتِمالِ مُختصّاتِ کتابشناختیِ نُسخۀ أَصلیِ چاپِ فَرَنگ بر مُشَخَّصاتِ نَشرِ تَرجَمۀ کُنونی، به مقولۀ "تَقَدُّمِ شَی۟ء بر ذاتِ خویش" می انجامَد! ... البتّه در بَعضِ مَمالِکِ عالَم، و از جُمله هَمین مَرزِ پُر گُهَرِ ما، گاه از این چیزها رُخ می دِهَد!!! 121البتّه بَعضی با این تَقَدُّم و تَأَخُّرها مُشکِلی نَدارَند! ... در غیابِ نِظاماتِ مَنطقی و سَنجیده در فِکر و عَمَل و فِقدان دِقَّت در آنچه می گوییم و می کُنیم (یعنی: هَمان چیزی که اُستاد کاتوزیان هَم در آثار و گُفتارهاشان خیلی از آن گِله مَندند!)، چُنین تَهافُتها سِکّۀ رایجی است.
به قولِ یک لَطیفۀ قَدیمی: طَرَف به بَرادرش نامه نوشته و گُفته بود که "چَند سال است به ولایَت سَر نَزده ای، دِلمان برایَت تَنگ شُده ؛ این چَند وَق۟ت که نَبودی برایَت زَن گرفتیم، خُدا یک پسَرِ کاکُل زَری هَم بِهِت داده؛ لاأَقَل یک سَری به ولایَت بزَن، زَنَت را ببین، اِسمِ پسَرت را هَم خودَت انتخاب کُن"!


تَنها چاره ای که مانده است!
شایَد در «کالجِ سنت آنتونی و انستیتویِ مطالعاتِ شرقی»یِ «دانشگاهِ آکسفورد» که آقایِ کاتوزیان به ذِکرِ نامِ آن در مَحَلِّ إِمضایِ پیشگُفتارهایِ آثارشان (نمونه را: ص 11 )122 نیز سَنج: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، چ: 1، ص 1؛ و: گُلچینِ سَعدی: گُزیده یِ گُلِستان، غَزَل ها، بوستان، قَصیده ها، گُزینِش و ویرایِش: مُحَمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان، چ: 1، تهران: نَشرِ مَرکَز، 1388هـ. ش.، ص 9؛ و ... . دِلبَستگیِ پیوسته و عِنایَتِ نمایانی دارَند، آن قَدرها فُرصَت به دَست نیایَد، یا دِماغِ آن نباشَد که أوقاتِ عَزیز را به آموختنِ نیاموخته ها و تَلقین و تَکرارِ أَبجَد و هَوَّزِ عُلومِ أَدَب مَصروف دارَند. اگَر یک تُکِ پا قَدَم رنجه می فَرمودند و چَندی در ایران و در میانِ ما «ایرانیان» که به فَرمودۀ ایشان «اصولاً در اظهارنظرها و ارزیابی های خود دربارۀ هر موضوعی اعم از ادبی، سیاسی و اجتماعی، به نگرش معتدل، سنجیده و انتقادی شهرت ندار»یم ( نگر: ص 18) بَد می گُذَراندند، در بَعضِ دِه۟ کوره هایِ هَمین سَرزَمینِ قَنات و قُنوت و قَناعَت، هَنوز هَم مَردُمانی صاحِبدِل و بی اِدِّعا و پاک۟ طینَت می یافتند که خواندن و مَعنی کَردنِ شِعرِ سَعدی را بَلَد باشَند و بتَوانَند به اُستادِ پُرمُدَّعائی چون کاتوزیان هم بیاموزَند و بَرخِلافِ او با خوارداشتِ این خاکِ کَم آب ولی آبرومَند، نَزدِ أَمثالِ پاتریشیا کرون، آبرویِ مَثَلًا آکادمیک دَست و پا نکُنَند.
اِندِراجِ این تألیفِ سَطحیِ دکتر کاتوزیان در مَج۟موعۀ «سازَندگانِ جهانِ إِسلام»، بی هیچ گُفت و گوی۟، اَرج و اَرزِ خودِ سِلسِله را زیرِ سُؤال می بَرَد و ما را با این پُرسِشِ جِدّی رویاروی می گَردانَد که وَقتی در چُنین مَجموعه ای، در مُعَرِّفیِ سَعدیِ شیرازی که از أَشهَرِ مَشاهیر است و جَهانی کتاب و مَقاله و رساله دربابِ او و آثارَش قَلَمی شُده و به چاپ رَسیده، اینگونه کاهِلی و کوتاهی شُده باشَد، در شناختَن و شناسانیدَنِ بسیاری از دیگران که درباره شان به چُنین پُشتوانه هائی از مَنابِع و مُطالَعات نَتوان اِستِظ۟هار و اِستِح۟ضار داشت، چه کرده اند؟! ... باز گُلی به جَمالِ بَعضِ هَمان مُستَشرِقانِ خاج۟ پَرَستِ قَدیم و أَسلافِ اِستِشراقِ پاردُم۟ ساییدۀ عَصرِ ویکتوریا!
این کتابِ ناپُخته و نابسامانیهایِ آن، گُواهی است روشَن بر عَدَمِ أَهلیَّتِ "پاتریشیا کرون" در گُزاردِ وَظیفۀ خَطیری که بر عُهده داشته است، و نشان می دِهَد این خاوَرشناسِ آوازه مَند، چه اندازه در ساماندِهیِ مَجموعۀ تَحتِ إِشرافِ خویش ناکامیاب بوده است.
نگَرانیِ خوانَندۀ ایرانی وَقتی مُضاعَف می شَوَد که فَرا یاد آرَد نَمَکِ این آش را مُتَرجِم چه سان مَزید کَرده است! ... اینَک می توانیم از خود بپُرسیم: وَقتی در این سِلسِله، شناختنامۀ "سَعدی" یِ ایرانی و آشنایِ ایرانیان، با یک نویسَندۀ ایرانی و یک مُتَرجِمِ ایرانی، اینگونه غَریب و مُستَغرَب می تَوانَد شُد!، بَر أَمثالِ ابنِ عَرَبی و ابنِ رُشد و ... و ... که لابُد خود غَریب۟ تر و غَریبه تر اند، چه ها تَوانَد رَفت؟!
عِجالَةً، کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، براستی کِتابی است ناخوش۟گُوار و بی سامان. مَعایِبِ فراوانی دارَد که در این نوشتار مَذکور نَشُده است؛ بویژه از آن روی۟ که طاقَتِ خودِ من به سَر آمَد، و باِحتِمال۟، طاقَتِ خوانندگانِ این سَطرها نیز!
به قولِ عُبَی۟د:
بَدِ او گرچه گُفته ام بسیار،
چون که وابینی، اَندَکی باشَد!
حَق آنَست پردازَندگان و عَرضه دارندگانِ چُنین مَتاعِ ناموزون و دَفتَرِ بی اَندام، به جایِ اِعتِزاز به کاری که کرده و خَطِ زشتی که نوشته و رَقَمِ ناخوشی که بر دفترِ "سَعدیٖ شناسی" کَشیده اند، إِن۟صاف به خَرج دِهَند و لاأَقَل شَرمَنده باشَند!! ... در این میانه شایَد کَم۟ تَقصیرتر از هَمه، هَمان غَریبگانِ غَربی باشَند که خواسته اند چیزی در شناخت و شناسانیدنِ سَعدیِ شیرازی اِنتِشار دِهَند ولی نتوانسته اند و در این إِقدام، دُچارِ إِه۟مال و تَساهُل و فُروگُذاری شُده اند؛ و آنگاه قَریبانِ خودمانی، از نویسَنده و سپس مُتَرجِم و ویراستار و ناشِرِ ایرانی، هَریک به نوبۀ خود، بر این إِهمال۟ کاری و فُروگُذاری مَزید فَرموده و در أَدایِ حقِّ فَرهنگِ ایران و خوانندۀ دوستدارِ سَعدی شوربَختانه کوتاهی و جَفا کرده اند. به قولِ خودِ شیخ: «فَض۟ل از غَریٖب هَست و وَفا در قَریٖب نیست!»؛ وَالسَّلام!

۱. نمی خواهَم أَوَّلِ بسمِ الله قال۟ کَرده باشَم؛ ولی بَرخِلافِ فَرمودۀ شاعِرِ والامَقام، "نسترنِ" سپید و صورَتی و زَرد هم شُهرَتی داشته و در أَدَبِ فارسی بویژه نَستَرَنِ سپید موردِ تَوَجُّهِ سَرایَندگان بوده است. مُراجَعَه به هَمین لُغَت نامه یِ دِهخُدا که مَعهودِ وَضیع و شَریف است، در این باب، کُلّی مَعلوماتِ دانش آموزانی چون داعی را اِرتِقا توانَد داد.
اُستاد هُمایونِ کاتوزیان این "سُروده" را در «آکسفورد» "إِنشا" فرموده، و با افزایشِ آن بر گنجینۀ أَدَبِ فارسی هَمَگان را قَرینِ اِمتِنان ساخته اند. شایَد نَستَرَن هایِ آنجا همه "سُرخ" است و نَستَرَنِ غیرِسُرخ را به رَسمیَّت نمی شناسَند. ما که نَبوده ایم و نَرَفته ایم و ندیده ایم!
۲. مَجَلّۀ کلک، مُردادِ ۱۳۷۲ هـ. ش.، ش ۴۱، ص ۱۰۳.
۳. «به فَرُّخ۟ فالی و فیروز۟مَندی/ سخن را دادَم از دولَت بُلَندی ...» (نِظامیِ گَنجه ای).
۴. مثلًا: کریم۟ خانِ زَند، ابنِ عَرَبی، ....
۵. مثلًا: إِخوانُ الصَّفا.
۶. تأکیدها، از ماست.
۷. داستانِ کیستیِ «پاتریشیا کرون» ( ۱۹۴۵ـــ Patricia Crone / ۲۰۱۵) و چیستیِ آراءِ وی و قِصّۀ این که چه سان جَماعَتی در ایران، از پیش از مرگِ او، برایِ تبلیغ و تَرویجِ این مُستشرقِ مُتَعَصِّب و آثارَش آستینِ همَّت بَرزَدَند و چه ها که نگُفتند و چه ها که نمی کُنَند، «یکی داستانست پُر آبِ چشم» که هَم اکنون ما را مَجالِ بازپَرداختَن بدان نیست.
شایَد زمانی در بازگُفتِ حکایَتِ "مُستَف۟رَنگ۟"بازیٖ هایِ بَعضِ هَمروزگارانمان در عالَمِ "إِسلام۟ شناسی"، دربارۀ «پاتریشیا کرون» و آثار و أَفکارش و این که چه قَدر "إِسلام۟ شناسی" یِ این مُستَشرِقِ بُلَندآوازه با "سَعدیٖ شناسی" یِ دکتر کاتوزیانِ خودمان اشتراکِ منهَج دارَد!، سَخنی بشَر۟ح۟ گُفته شَوَد.
۸. اُستاد کاتوزیان، جایی، از فِقدانِ نَقد در ایران فرموده اند (نگر: آیین ـ مَجَلّه ـ، بَهمَن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۲۶ و ۲۷، ص ۳۳). جایِ کلامِ اُستاد که البتّه رویِ چشمِ ماست؛ ولی مَسأله، فَقَط فِقدانِ نَقد نیست. آنجا هم که خودِ منِ سادِه دِل، مکتوبی ناقِدانه دربابِ شاهکارِ پیشینِ اُستاد می نویسَم و انتشار می دِهَم، باز وقتی این شاهکارِ پَسین را می بینَم و آن حَرفها را می شنوم، خیال بَرَم می دارَد و می خَرَم و می خوانَم، به هَوایِ آن که لابُد این چیزِ دیگَریست!
۹. اُستاد دیرسالهاست که از این خاکِ پاک دور افتاده اند. در مَقاله ای که بیش از یک دَهه پیش اِنتِشار داده اند، به مُناسَبَتی فرموده اند:
«... من در عرضِ سی‌ و هفت سالی که در انگلیس زندگی کرده‌ام، بیش از چهار بار‌ به‌ ایران سفر نکرده‌ام، و اینک بیش از بیست‌ و یک‌ سال است که خاکِ ایران را ندیده‌ام ...» (مَجلّۀ بخارا، مِهرِ ۱۳۸۳ هـ. ش.، ش ۳۸، ص ۸۳).
۱۰. اُستاد، جاهایِ دیگر هَم به هَمین نَحو، دربابِ خُلقیّاتِ ما ایرانیان، روشَنگری(!) فرموده اند. نمونه را، نگر: آیین (مَجَلّه)، بَهمَن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۲۶ و ۲۷، ص ۳۳.
۱۱. چُنین فاتِحه خوانیٖ ها، در کَلِماتِ دُرَربارِ اُستاد، نادِر نیست.
در یک گُفت و گویِ مَطبوعاتی، نه گُذاشته اند و نه بَرداشته اند، و ـ دور از جانِ خودشان و مُتَعَلِّقینِ مُحتَرَم! ـ فَرموده اند:
«ما ملَّتی هستیم که مَنطِق سَرِمان نمی شَوَد» ( آیین ـ مَجَلّه ـ، ، بَهمَن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۲۶ و ۲۷، ص ۳۴)!
۱۲. کُلّیّاتِ سَعدی، به اِهتِمامِ مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ بَهاء الدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: ۱۵، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، ۱۳۸۹ هـ. ش.، ص ۹۰.
۱۳. به گُزارشِ هَفته نامۀ صدا (شنبه، ۲ مُردادِ ۱۳۹۵ هـ. ش.، ص ۸۲)، در حاصِلِ جَمعِ گُزارشِ پُرفُروش۟ هایِ هفتۀ چهارمِ تیرماهِ سه «شهرِ کتاب» در تهران، کتابِ یادشُده، در میانِ دَه۟ کتابِ پُرفُروش، حُضور داشته است، البتّه با رُتبۀ دَهُم. رُتبۀ نُهُم، از آنِ بی شُعورییِ خودکاردار!، و رُتبۀ ششم، از آنِ دَه۟ روز با داعِش!! بوده است؛ فَاع۟تَبِروا یا أولِی ال۟أَب۟صَار!
۱۴. «عَجَب درآن نه که آفاق در تو حی۟رانند / تو هَم در آینه حی۟رانِ حُس۟نِ خویشتَنی!» (سَعدی).
۱۵. مَجَلّۀ کلک، مُردادِ ۱۳۷۲، ش ۴۱، ص ۱۰۳.
این بیتِ "پَنج مَنی" را اُستاد کاتوزیان به سالِ ۱۹۸۸م. در آک۟سفورد سُروده اند؛ و مُخلِص، اگرچه بر أَدوارِ شِعرِ کلاسیکِ فارسی إِشرافی کاتوزیان۟ وٰار ندارَد، خَیال می کُنَد شُما هَم تَصدیق بفَرمایید که یک چُنین بیتهایِ ثَقیلِ پَنج مَنی را نادِر۟ کَسانی به ریشِ أَدَبیّاتِ ایرانی بَسته باشَند! ... زِهی إِب۟داعِ پَهلوانانه!!!
۱۶. اُستاد کاتوزیان، هَض۟مِ نَف۟س کرده و روی آوَرد نَفرموده اند که بَر سَرِ این همه هُنَر، خود در زُمرۀ "شاعِرانِ" مُعاصِر اند؛ دَفتَرِ شِعری دارَند؛ گَهگاه مَجَلّات را به نمونۀ سُروده هایِ خود مُزَیَّن فَرموده اند؛ ... .
ما اگرچه بی۟تی چَند از یکی از سُروده هایِ اُستاد را در مُف۟تَتَحِ هَمین مَقال آورده ایم، سَزا می بینیم مَتنِ کامِلِ یکی دیگر از سُروده هایِ ایشان را که در ۱۰ سپتامبرِ ۱۹۸۸م. در آکسفورد سُروده شُده و زیرِ نامِ «صبح شد» در مَجَلّۀ کِلک (بَهمَن و اسفَندِ ۱۳۷۲ هـ. ش.، ش ۴۷ و ۴۸، ص ۱۲۳ و ۱۲۴) به چاپ رَسیده است، هَمین جا بیاوریم تا خوانَندۀ ارجمند، هم از چون و چَندِ هُنَرِ شاعِریِ دکتر کاتوزیان آگاه۟ تَر شَوَد و هم ـ در صورَتِ تَمایُل ـ بازتابِ آن هَمه تَخَصُّص و تَوَغُّلِ أَدَبی را خود۟ در سُرودۀ اُستاد بازکاوَد:
«چهره در چهره، جان به جان آید
رنگ بر‌ رنگ‌ در‌ کمان آید
گردی از سُمِّ اسب در افق است‌
پهلوانی مگر بر آن آید
زنگِ زنگولۀ شتر هر‌ شب‌
گوید آن صبحِ روشنان آید
خواندم از سایه‌ های بر دیوار
که پیام ‌آوری کلان آید
دیدم از‌ پیچ و تابِ گُل‌ کِامروز
جَعدِ‌ سنبل به بوستان آید
در بیابان ستاره باران است‌
آب بر خاک از آسمان آید
یوسفی کو به چاه گم شده بود
اینک از مصرِ جاودان آید
پسرانِ رسیده خوشحال ‌اند
کز هوا بوی دختران آید
می ‌رسد هر‌ زمان خبر که به شهر
خونِ نو، همّت جوان آید
گَر بِه خواب است یا به بیداری‌
بینم آن را که بر زبان آید».
(مُواظَبَت بر حِف۟ظ و قِرائَتِ این شاهکارِ أَدَبیِ بی بَدیل۟، به أَکابِر و أَصاغِر و أَعالی و أَدانیِ فارسیٖ دانانِ جهان، عَلَی ال۟خُصوص هَمان آقاپسَرهایِ رَسیده که از برایِ چُنان اِستِشمام۟ها وِل می چَرَند و خوشحالی می کُنَند و آن دخترخانمهایِ بودادۀ مَذکور در شِعرِ اُستاد، أَکیدًا سفارِش می شَوَد!).
۱۷. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۱۸۲.
۱۸. نَشاطِ اصفَهانی.
۱۹. آیین (مَجَلّه)، بهمن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۲۶ و ۲۷، ص ۳۴.
۲۰. من۟ بَنده می افزایَم: به قولِ آینه بَغَلِ اتوموبیل ها، "أَشیاء از آنچه می بینید به شُما نزدیک تر اند" ... !!!
۲۱. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۱۶۲؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: ۱۰، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، ۱۳۹۱ هـ. ش.، ص ۱۶۱.
۲۲. سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: ۱۰، ص ۴۹۱ و ۶۷۷.
۲۳. سَنج: سَعدیٖ نامه (مَجَلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، بَهمَن و اِسفَند)، ۱۳۱۶ هـ. ش.، ص ۶۸۸.
۲۴. مَجَلّۀ یَغما، ۱۳۳۸ هـ. ش.، ص ۲۰۰.
اُستاد مُجتَبیٰ میٖنُوی، این مَقاله را، با نامِ مُستَعارِ «علینقیِ شریعتمداری» نوشته بود. به یاد داشته باشیم که مینُوی از أَحفادِ عالِمِ دینیِ شَهیر، شَریعَتمَدارِ استَرآبادی، بود.
۲۵. دکتر کاتوزیان خود فرموده اند: «همه این سالهایی که خارج ایران بوده ام، عمرم در دانشگاه گذشته است» ( آیین، بهمن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۲۶ و ۲۷، ص ۳۳).
۲۶. سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۱۳۹؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: ۱۰، ص ۱۴۱.
۲۷. سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۱۰۹؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: ۱۰، ص ۱۱۷.
۲۸. سَنج: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۳۵۲؛ و: بوستانِ سَعدی (سَعدی نامه)، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: ۱۱، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، ۱۳۹۲ هـ. ش.، ص ۱۶۰.
۲۹. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۷۵ و ۷۶؛ و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیحِ یوسُفی، چ: ۱۰، ص ۹۰ و ۹۱ (با پاره ای دِگَرسانیها).
۳۰. عَجَب است مُش۟رِفِ نَش۟رِ کِتاب و ویراستارِ ناظِرِ آن، "پاتریشیا کرون"، که اِنتِظار می رَوَد لاأَقَل به اندازۀ یک نِصاب الصِّبیان! بیش از اُستاد کاتوزیان عَرَبی بدانَد، و دَستِ کَم به قَدرِ مَعهود در قِصَصِ أَل۟ف لَی۟لَه و لَی۟لَه! با مُصطَلَحاتِ شَهریِ إِسلامی آشنا باشَد، «جامِعِ بعلبک» را برایِ اُستاد مَعنی نکرده، یا خود نیز نفَهمیده و تَن به تأیید و نَشرِ این بَرداشتِ سَخیف داده است!
۳۱. نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، صص ۹۱۷ ـ ۹۱۹.
۳۲. به قولِ آن "هجونامه" یِ کَذائی: «... به جایِ طَلا نُق۟ره ام داده است»!!!
۳۳. کَع۟بَتَی۟ن: دو طاسِ بازیِ نَرد.
۳۴. آقایِ کاتوزیان، تَقریرِ سَقیم و خوانِشِ مَغ۟لوطِ خویش را از این مَکتوبِ مُل۟حَق به کُلّیّاتِ سَعدی، در کتابِ ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر (تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: ۹، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۹۵هـ. ش.، ص ۱۱۶ و ۱۱۷) نیز به خوردِ خوانَنده داده است و عَجَب این که یک نَفَر نبوده است بپُرسَد: اُستاد! گزارشِ مَبسوطِ این رسالۀ کَذائی که حتّیٰ در یک تَک۟نگاری موجَز در بابِ سَعدی نیز شایَد نیامَدَنش راجِح باشَد، در کِتابی که قَرار است ـ به سفارِشِ دانِشگاهِ ییل ـ در یک دَفترِ فشرده کُلِّ تاریخِ ایران و سَرگُذَشتِ ایرانیان را رِوایَت کُنَد، چه ضَرورَتی، بَل چه توجیهی، دارَد؟!!
باز بفرمایید: "غَربی جَماعَت کارَش حساب و کتاب دارَد و هَر مُه۟مَلی را نمی توان به او قالِب کَرد"!
۳۵. سَنج: یادداشتهایِ قَزوینی، به کوششِ ایرجِ اَفشار، چ: ۳، تهران: اِنتِشاراتِ عِلمی، ۱۳۶۳هـ. ش.، ۲ / ۶۲ و ۶۳؛ و: دایرة المعارفِ فارسی، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ...، چ: ۲، تهران: شرکتِ سِهامیِ کتابهایِ جیبی، ۱۳۸۰ هـ. ش.، ۱ / ۶۲۸.
۳۶. نگر: مَجَلّۀ بُخارا، بَهمَن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۷۴، ص ۳۸۳.
۳۷. سَنج: ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر، تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: ۹، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۹۵هـ. ش.، "یادداشتی بر ترجمۀ فارسی" (بی صفحه شُمار).
۳۸. سَنج: أَحوال و آثارِ أَوحَدالدّین حامِد بن أَبی الفَخرِ کِرمانی عارِفِ ناموَر و شی۟خ الشُّیوخِ دارالخِلافۀ بَغداد، دکتر مُحَمَّدِ وَفائی، به کوشِشِ أَحمَدِ کَرَمی، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ ما، ۱۳۷۵ هـ. ش.، صص ۳۶۰ ـ ۳۷۶.
۳۹. در مَتنِ انگلیسی (p. ۴۶)، واژۀ «dust» به کار رفته است.
۴۰. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص۷۲۲.
سَعدی جایِ دیگر فرموده است:
خَطِ مُشکبوی و خالَت، به مناسبت تو گویی
قَلَمِ غُبار می رَفت و، فُروچکید خالی!
( کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص۶۳۲،غ ۵۹۳).
۴۱. دربارۀ "خطِّ غُبار"، عِجالَةً، نگر: شَرحِ شوق (شَرح و تَحلیلِ أَشعارِ حافِظ)، دکتر سَعیدِ حَمیدیان، چ: ۲ ، تهران: نَشرِ قَط۟ره، ۱۳۹۲ هـ. ش.، ۴ / ۳۱۹۵ و ۳۱۹۶.
۴۲. عَلَی الخُصوص خوانَندگانِ مَتنِ انگلیسی که با «dust» سَر و کار دارَند و زمینۀ سوءِ تَفاهُمشان مُهَیّاتَر است.
۴۳. در کتاب: «شکن اش»؟!
۴۴. در مَتنِ انگلیسیِ کتابِ موردِ بحث (p. ۴۷)، آقایِ کاتوزیان، «صاحِب۟ نَظَر» را sahab-nazar"" نوشته اند. البتّه بَعضِ عَوامِ ایران و زُمره ای از مُتَسامِحان، «صاحِب» را «صاحَب» تَلَفُّظ می کُنَند، و شایَد در هَمان حَد بلاإِشکال باشَد؛ ولی آیا این عَوام۟ بازیٖ ها در یک پِژوهشنامۀ مَثَلًا آکادِمیک هَم جای دارَد؟! ... این را بایَد از أَمثالِ "پاتریشیا کرون" می پُرسیدیم که بر نَشرِ چُنین دُرفَشانیٖ ها نِظارتِ عالی و عالِمانه می کرده اند!
چَند سال پیش، در "سیما"یِ خودمان، مُصاحبه ای را می دیدَم با هَمسَرِ یکی از طُلّابِ أَهلِ مالزی که در زَمانِ تَحصیلِ شوهَرش در قُم فارسی آموخته بود، و مثلِ "بُلبُل" (البتّه بُلبُل هایِ اُقیانوسیه!) فارسی حَرف می زَد. از بَندۀ خُدا پُرسیدند: زَبانِ فارسی را از کیٖ یاد گرفته ای؟ بَرفور گُفت: "از هَمساده"! ... صورَتِ گُفتارش بر صِدقِ مُدَّعیٰ گُواه بود! ... .
باری، هَمان گرفتاریِ آقایِ کاتوزیان و کتابشان با کَلِمۀ «صاحِب»، در واژۀ «صاحِب دیوان» هَم خودنمائی می کُنَد؛ به قولِ ایشان: «Sahab-divan» (p. ۱۴۰)!
۴۵. کَذا فِی الأَصل!
۴۶. کَذا فِی الأَصل!
۴۷. آورده اند: دو بَندۀ خُدا برایِ هَم لَطیفه می گُفتند و می خَندیدند. نَفَرِ سوُمی که در فاصِله ای دور نشسته بود و چیزی از حرفهایشان نمی شنید، هَمراه با آنها می خَندید و خیلی غَش و ریٖسه می رَفت. آن دو نَفر رَفتند و با تَعَجُّب از او پُرسیدند: آخِر تو که لَطیفه هایِ ما را نمی شنَوی؛ این۟ هَمه به چه می خَندی؟! ... گُفت: نمی شنوَم وَلی به شُما اعتِماد دارَم!
۴۸. در کتاب: «نظربازمگیر».
۴۹. می فرماید: «دوستان را کُجا کنی مَحروم / تو که با دشمن این نَظَر داری»؛ و باز می فرمایَد: «زان۟گَه۟ که تو را بر مَنِ مِسکین نَظَرَست / آثارَم از آفتاب مَشهورتَرَست / گر خود هَمه عَی۟ب۟ها بدین بَنده دَرَست / هَر عَی۟ب که سُلطان بپَسَندَد، هُنَرَست!».
۵۰. یکی از تَألیفاتِ اُستاد که مَن۟ بَنده چاپِ نُهُمِ ترجَمۀ فارسی اش را به دَست دارَم و ایشان آن را به خواستاریِ "دانشگاهِ ییل" مَرقوم فرموده و نَخُست در امریکا و اروپا نَشر داده اند و سپس تَرجَمه اش را در ایران، ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر (تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۹۵هـ. ش.) است؛ که خود حِکایَتی است عَلیٰ حِدَه.
۵۱. سَعدی ـ برخِلافِ حافِظ ـ در غَزَل، إِشاراتِ سیاسی و اجتِماعیِ انتقادی کَم دارد؛ و این، یکی از آن اندَک۟شُمار است.
۵۲. این که می گویَم، نه مَجاز، که عی۟نِ حَقیقت است.
در کتابِ ایرانیان که با مَشورتِ خودِ حَضرَتِ اُستادی تَرجَمه شُده و تَرجَمه اش ـ به گُواهیِ یادداشتِ آغازینِ خودشان بر کتاب ـ به تأیید و تَحسینِ جَنابِ ایشان رَسیده است، واژۀ "اولوالعزم" را به ریختِ «اولوالعظم» چاپ کرده اند! آن هَم با حُروفِ سیاه!! و تازه چاپِ نُهُمِ کتاب به دَستِ من است! (نگر: ایرانیان: دورانِ باستان تا دورۀ مُعاصِر، هُمایون کاتوزیان، تَرجَمۀ حُسَینِ شَهیدی، چ: ۹، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۹۵هـ. ش.، ص ۷۳). دَر همان کتاب (ص ۱۹۷)، از «نامه ای منصوب به مراجع نجف» سخن رفته است که ما با إِجازۀ بُزُرگ۟ تَرها "مَنسوب" می خوانیم!
اُستاد کاتوزیان، عِلاوه بر آن مُشارَکَت و تأیید و تَحسینِ تَرجَمه، در حَقِّ مُتَرجِمِ فَقیدِ هَمین کتاب مَرقوم فَرموده اند: «فارسی و انگلیسی را بسیار خوب می دانست و با فرانسه هم آشنا بود. أَمّا سلطه اش به زبانِ عربی چنان بود که گذشته از محاورات روزمرّه به آن زبان درس هم می داد و من این را در سفرهایی که به خاطر او را دیدن و با او بودن به لبنان کردیم از نزدیک شاهد بودم.» (مَجَلّۀ بُخارا، فروردین و اُردیبهشتِ ۱۳۹۳ هـ. ش.، ش ۹۹، ص ۵۰۳ و ۵۰۴).
نگارِشِ صَحیحِ کَلماتی چون "اولوالعزم" و "مَنسوب" را به أَمثالِ ما در همان بَچّگی در مدرِسه می آموختند. آقایِ کاتوزیان را نمی دانَم؛ چون مَدرسه رَفتَنِ ایشان هَم غیر از مَدرسه رَفتَنِ ما عَوام النّاس بوده است.
اُستاد کاتوزیان خود فرموده اند: «من در دهۀ پنجاه میلادی دانش‌آموزِ البرز بودم. بارزترین واقعیتی که می‌توان دربارۀ البرز گفت این است که: انگار از آسمان نازل‌ شده و در جایی فرود آمده بود که در آن زمان‌ شمال شهر تهران بـه شمار می‌آمد.» (مَجَلّۀ بُخارا، بَهمَن و اِسفَندِ ۱۳۸۸ هـ. ش.، ش ۷۴، ص ۳۷۰).
ما که خودمان در اینگونه "نُزولاتِ آسمانی" نَبوده ایم تا بدانیم "جَو" چگونه بوده است و آنجاها خواندَن و نوشتَن را چگونه به أَمثالِ اُستاد کاتوزیان تَعلیم می کَرده اند؛ ولی آقایِ دکتر جَلالِ مَتینی که یک۟چَند افتِخارِ تَدریس در آن "مَکتَب۟خانۀ سَماوی" را داشته و خاطِراتی خواندَنی از تَدریسِ خود در آن "جَوِّ" آسمانی مَرقوم گردانیده اند، شایَد بتَوانَند اندَکی ما را به آن فَضا نَزدیک کُنَند.
آقایِ دکتر مَتینی نوشته اند که وَقتی بَرنامۀ دَرسیِ خود را که شامِلِ قِرائَت و إِملا و إِنشا و دَستورِ زَبانِ فارسی بوده به دانِش آموزان إِبلاغ کرده اند، دانِش آموزان از درِ اعتِراض درآمده اند و مَعلوم شُده در سالهایِ پیش کسی دَستورِ زبانِ فارسی به ایشان تَدریس نمی کرده است! حتّیٰ یکی از دانِش آموزان به دکتر مَتینی گُفته بوده است که مُعَلِّمشان در سالِ پیش سُروده هایِ شاعِرانِ مُختَلِف را در کلاس می خوان۟ده و دانِش آموزان در دَفتر می نوشته اند، گاهی إِنشا می نوشته اند، گاهی شِعر حِف۟ظ می کرده اند؛ نه قِرائَت داشته اند و نه دَستورِ زَبان!
(نگر: خاطِراتِ سالهایِ خدمَت ـ از دَبیرستانِ البُرز تا فرهنگستانِ أَدَب و هُنَرِ ایران ـ، جَلالِ مَتینی، چ: ۱، لُس آن۟جِلِس: شرکتِ کتاب، ۱۳۹۵ هـ. ش.، ص ۱۸).
این، گُزارِشی است از أوضاعِ تَدریسِ زَبان و أَدَبِ فارسی در میانۀ آن "نُزولاتِ آسمانی"!؛ و شایَد در تَبیینِ بَعضِ کی۟فیّاتِ آنچه امروز از بُلَندایِ "کالِجِ سنت آنتونی" بَر سَر و رویِ خوانَندۀ ایرانی فُرو می ریزَد، به کار بیایَد!!
۵۳. در مأخَذِ چاپی: بهزین حکیم.
"بَه۟ز بن حَکیم" (فـ: پیش از ۱۵۰ هـ. ق.)، از راویانِ حَدیثِ شَریف بشُمار است و در أَسانیدِ رِوائی مَذکور.
۵۴. کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیح و تَحقیق و شَرح و تَرجَمۀ حِکایاتِ عَرَبی: پَرویزِ اَتابَکی، چ: ۶، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، ۱۳۹۳ هـ. ش.، ص ۴۴۰.
۵۵. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص۴۶۵، غ ۱۴۷.
۵۶. غَزَلیّاتِ سَعدی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژه ها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ ۲، چ: ۱، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، ۱۳۸۶ هـ. ش.، ۱ / ۳۷۳ ـ در گُفتآوَرد از تَمهیداتِ عَی۟ن القُضٰاةِ هَمَدانی.
۵۷. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص۴۳۱، غ ۵۳.
۵۸. هَمان، ص۶۱۰، غ ۵۳۶.
۵۹. هَمان، ص۵۵۳، غ ۳۸۵.
۶۰. چه فَصاحَتی! چه بَلاغَتی! چه نوآوری و إِبداعِ دِلپَذیری! ... آخِر می دانید، ما عَوام النّاس می گفتیم: «او می خواست که در باغ عشق بورزند / عشق۟ ورزی کنند ». أَمّا این که در آن کتاب آمده لابُد خیلی رُمان۟تیک۟ تر و دِلچَسب۟ تَر است!
۶۱. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص۴۸۰، غ ۱۹۳.
۶۲. هَمان، ص ۱۷۷.
۶۳. هَمان، هَمان ص.
۶۴. هَمان، ص۵۷۹، غ ۴۵۰.
۶۵. در مَتنِ انگلیسیِ کتابِ آقایِ دکتر کاتوزیان (p. ۶۱)، یعنی هَمان مَتنِ اِنتِشاریافته تَحتِ إِشرافِ خانمِ"پاتریشیا کرون"، واژۀ «مَح۟مِل» در این بیتِ شیخ سَعدی، صَریحًا واضِحًا به "water-skin" تَرجَمه شُده است! ... چه تَرجَمۀ مُه۟مَلی!!!
۶۶. گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: ۱۰، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، ۱۳۹۱ هـ. ش.، ص ۳۰۱ و ۳۰۲.
۶۷. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۲۰۵.
۶۸. کلّیّاتِ مولانا نِظام الدّین عُبیدالله مَعروف به عُبَیدِ زاکانی، تَصحیحِ پَرویزِ اَتابَکی، چ: ۶، ۱۳۹۳ هـ. ش.، ص ۴۳۸.
۶۹. از جُمله در: آینۀ پِژوهِش، س ۲۶، ش۳، ش پَیاپَی: ۱۵۳، مُرداد و شهریورِ ۱۳۹۴ هـ. ش.، صص ۵ ـ ۱۸(/ «حقیقتِ سَوانِح و أَسفارِ شیخِ شیراز» به قَلَمِ جویا جهانبخش).
۷۰. نُسخه بَدَل: برانداخت شیرازم از جورِ تنگی.
۷۱. ضَبطِ فروغی: «هژبران».
۷۲. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص ۷۵۵.
۷۳. نمونه را، نگر: کتابِ گلستانِ شیخ مصلح الدّینِ سَعدی، چاپِ سنگی، به اهتمامِ محمَّدطاهِر بن محمَّدصادِقِ تبریزی، به خطِّ میرزا آقا المتخلّص بـ: صاحِب قَلَم افشار رومیّه، اسلامبول: مطبعۀ ایرانیّه، ۱۲۹۱ هـ. ق.، ص ۷ .
۷۴. از همین روست که هانری ماسه نیز شِعرِ یادشُده را از «دیباجۀ گُلِستان» نَقل می کُنَد.
نگر: تحقیق دربارۀ سَعدی، تَرجَمَۀ دکتر محمَّدحَسَنِ مهدویِ اَردبیلی ـ و ـ دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: ۲، اِنتِشاراتِ توس، ۱۳۶۹هـ. ش.، ص ۴۲.
۷۵. بَعضِ قُدَما، تاریخِ تَصَرُّفِ شیراز را بر دَستِ او، «۶۰۲» گفته اند؛ که خَطاست. سَنج: تحقیق دربارۀ سَعدی، هانری ماسه، تَرجَمَۀ دکتر اَردبیلی ـ و ـ دکتر یوسُفی، چ: ۲، ص ۴۲.
۷۶. نگر: تاریخِ أَدَبیّات در ایران، ذَبیح اللهِ صَفا، ج ۳ـ بخشِ ۱، چ: ۷، تهران: اِن۟تِشاراتِ فِردوس، ۱۳۶۹ هـ. ش.، ص ۵۹۲ و ۵۹۳ .
۷۷. نگر: سَعدی: خاکِ شیراز و بویِ عِشق، شیرینِ بَیانی (إِسلامیِ نُدوشَن)، چ: ۱، یزدا، ۱۳۸۹هـ. ش.، ص ۶۳ .
۷۸. نگر: همان، ص ۹۴.
۷۹. نگر: تَحقیق دربارۀ سَعدی، هانری ماسه، تَرجَمَۀ دکتر اَردبیلی ـ و ـ دکتر یوسُفی، چ: ۲، ص ۴۱ و ۴۲.
۸۰. نیز سَنج: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، دکتر هُمایون کاتوزیان، چ: ۱، نَشرِ مرکز، ص ۶۹ و ۷۰.
۸۱. نگر: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، چ : ۱، ص ۶۸ و ۶۹ و ۷۸ و ۷۹.
۸۲. در ص ۲۷ صَریحًا «۶۶۲» آمده که باِحتِمال۟ سَهوِ حُروف۟نگاشتی است.
۸۳. نگر: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، کاتوزیان، چ: ۱، ص ۲۱۹ ـ مَتن و هامِش.
۸۴. نگر: میراثِ تَصَوُّف، ویراستۀ دکتر لِئونارد لِویزُن، ترجَمۀ دکتر مَجدالدّینِ کی۟وانی، چ: ۱، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۸۴هـ. ش.، ۲ / ۲۱۶ ـ ۲۳۰.
۸۵. نگر: نَقدِ صوفی (بَررَسیِ اِنتِقادیِ تاریخِ تَصَوُّف با تکیه بر أَقوالِ صوفیان تا قَرنِ هفتمِ هجری)، دکتر مُحَمَّدکاظِمِ یوسُف پور، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ روزنه، ۱۳۸۰هـ. ش.، صص ۷۶ ـ ۷۸.
۸۶. نمونۀ کُنجکاویهایِ أَخیرالذِّکر را نگَر در: مَقالۀ آقایِ دکتر مَحمودِ فُتوحیِ رودمَعجَنی زیرِ نامِ تَعامُلِ مولانا جَلال الدّینِ بَلخی با نِهادهایِ قُدرَت و سیاسَت در قونیه (چاپ۟ شُده در: فَصلنامۀ دریچه، تابستانِ ۱۳۹۴ هـ. ش.، ش ۳۷، صص ۲۰ ـ ۳۲).
۸۷. نگر: کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۹۱۹.
از برایِ تَصحیحِ «قهندز» به «فَهَندَر»، نگر: مرزبانِ فرهنگ (جَشنْ نامۀ دانِشوَرِ فَرهَنْگْیار حُجَّة الإِسلام و المُسلِمین دکتر سَیِّد مَحمودِ مَرعَشیِ نَجَفی)، به اِهتِمامِ مُؤَسَّسۀ خانۀ کتاب و کانونِ نویسَندگانِ قُم، ۲ج، چ: ۱، قُم: نورِ مَطاف، ۱۳۹۳ هـ. ش. / ۱۴۳۵ هـ. ق.، ۱ / ۳۱۶ ـ ۳۲۴ (از مقالۀ نگارنده، زیرِ نامِ «تَصحیحاتی در کُلّیّاتِ شیخ سَعدی»).
۸۸. نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، به تَصحیح و تَحشیَۀ: عَلّامه مُحَمَّدِ قَزوینی ـ و ـ عَبّاسِ إِقبال، چ: ۱، طهران، ۱۳۲۸ هـ. ش.، ص ۴۶۱؛ و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، به تَصحیح و تَح۟شیَۀ دکتر نورانیِ وِصال، چ:۱، شیراز: کتابخانۀ أَحمَدی، ۱۳۶۴ هـ. ش.، ص ۴۷۷؛ و: نَفَحات ال۟أُن۟س مِن۟ حَضَراتِ ال۟قُد۟س، نورالدّین عَبدالرَّح۟مٰنِ جامی، مُقَدَّمه، تَصحیح و تَعلیقات: دکتر مَحمودِ عابِدی، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ اطِّلاعات، ۱۳۷۰ هـ. ش.، ص ۵۹۸.
۸۹. نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، ط. قَزوینی ـ إِقبال، ص ۴۶۱؛و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، چ نورانیِ وِصال، ص ۴۷۷.
۹۰. نگر: شَدّ ال۟إِزار فی حَطِّ ال۟أَوزار عَن زُوّارِ ال۟مَزار، مُعین الدّین أَبوالقاسِم جُنَی۟دِ شیرازی، ط. قَزوینی ـ إِقبال، ص ۴۶۱ و ۴۶۲؛و: تَذ۟کِرَۀ هزار مَزار، عیٖسَی بنِ جُنَی۟دِ شیرازی، چ نورانیِ وِصال، ص ۴۷۷.
۹۱. مانَندِ گُزارِشِ بسیار بَهادارِ ابنِ بَطّوطه یِ مَغرِبی (۷۰۳ ـ ۷۷۹ هـ. ق.) در سَفَرنامه اش که «زاویه» یِ «شیخِ صالِح» سَعدیِ شیرازی را در سَفَرش به إِقلیمِ پارس زیارَت و توصیف کرده است.
نگر: رحلَة ابن بَطّوطة المُسَمّاة تُحفَة النُّظّار فی غَرائِبِ الأَمصار وَعَجائِبِ الأَسفار، شَمس الدّین أَبوعَبدِالله مُحَمَّد بن عَبدِالله اللَّواتی الطَّن۟جی ، قَدَّمَ لَهُ وَ حَقَّقَهُ وَ وَضَعَ خَرائِطَه وَ فَهارِسَه: عَبدالهادی التّازی، الرّباط: مطبوعات أکادیمیة المَملَکة المَغرِبیَّة، ۱۴۱۷ هـ. ق.، ۲ / ۵۰.
به یاد داشته باشیم که این تَعبیرِ «شیخِ صالِح» در لِسانِ ابنِ بَطّوطه یِ مَغرِبی، در این مَقام، توصیفی است صوفیانه؛ که بلافاصِله در هَمان کتاب (۲ / ۵۲) در حقِّ شیخ أَبوإِسحاقِ کازرونی هَم تَکرار می گَردَد.
۹۲. شگفت آن که در مَتنِ انگلیسیِ کِتاب، نشانیِ یکایکِ نُصوصِ کلّیّاتِ سَعدی را که نویسَنده به آن زبان نَقل کرده و در تَضاعیفِ تَألیفِ خویش گُنجانیده است، ذی۟لِ هر فِق۟ره به دَست داده اند؛ ولی در تَرجَمۀ فارسی این نشانی ها نیز حَذف شُده است! ... شایَد خَیال کرده اند خوانَندۀ فارسیٖ زَبان أَهلِ این "سوسول۟ بازیٖ"ها نیست!!!
۹۳. نمونه وار، بنگرید بدین که در مَقولۀ فراخ۟ دامنه ای چون خِصالِ فَرمانروایان و فَرمانروایی در تاریخِ ایران (سَنج: ص ۱۳۷) و «بَحث و تَحلیلِ مشروح دربارۀ جامعه شناسیِ تاریخِ ایران» (ص ۱۶۳)، تنها نمونه ای که سُراغ می دِهَند، هَمانا تألیفِ خودشان در بابِ تاریخ و سیاسَتِ ایرانیان است.
۹۴. نمونه ای از این وَلَعِ نمایان و نگذَشتن از بازنمودِ خُرد و کلانِ إِفاضاتِ خود و إِصرار و إِبرام در این باب، آن است که در کتابی که مقدّمه اش تاریخِ ۲۰۰۵ م. (ص ۱۱) دارَد به آثارِ چاپ۟ شُدۀ خویش در ۲۰۰۶م. ( ص ۱۶۲ و ۱۶۷) هَم إِرجاع می دِهَند. ... پیداست چه قَدر تا واپَسین دَم و آخِرین بازبینیٖ ها، مُصِر بوده اند چیزی از قَلَم نیُفتَد و فائِدَتی از خوانَنده فوت نَشَوَد!
۹۵. چاپِ پانزدَهُمِ این ویراست، به سالِ ۱۳۸۹ هـ. ش.صورت گرفته است.
۹۶. چاپِ پنجُمِ ویراستِ أَخیرالذِّکر، به سالِ ۱۳۸۶ هـ. ش. صورت گرفته است.
۹۷. سَنج: کلّیّاتِ سَعدی، به تَصحیحِ فَصیح المُلک شوریده ، به خَطِّ میرزا مَحمود أَدیبِ مُصطَفَوی، چ: ۱، شیراز: اِنتِشاراتِ أَدیبِ مُصطَفَوی، ۱۳۸۸ هـ. ش.، ص ۴۳۲.
۹۸. دربارۀ این ویراستِ قَجَریِ کُلّیّاتِ سَعدی، نگر: نَذرِ عارِف (جَشن نامۀ دکتر عارِفِ نوشاهی)، به خواستاریِ: سَعیدِ شَفیعیّون ـ و ـ بِهروزِ إیمانی، چ: ۱، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکزِ أَسنادِ مجلسِ شورایِ إِسلامی، ۱۳۹۱ هـ. ش.، صص ۱۰۷ ـ ۱۷۲ ( مَقالۀ رِوایَتِ فَصیح المُل۟ک از آثارِ أَفصَح المُتَکَلِّمین به قَلَمِ نگارَنده).
۹۹. نیز سَنج: مَتنِ انگلیسی ، ۲۲. p .
۱۰۰. حَتّیٰ ای بَسا بگویَند: چه فَرقی دارَد که کیٖ گُفته و کُجا گُفته! ... گیرَم قَزوینی کَشف نَکَرده باشَد، خوب مینُوی که کَرده!! ... برَوید مقالۀ سودمَندِ ذِکرِ جَمیلِ سَعدی را در کتابِ نَقدِ حالِ اُستادِ اَنوشه یاد مُجتَبیٰ مینُوی بخوانید و ببینید که آن پِژوهَندۀ فَقید می گویَد که در کُتُبخانه هایِ تُرکیّه نُسخۀ خَطّیِ مُنشَآتِ یک نَفَر طَبیبِ قونیَوی را دیده است که مُعاصِرِ سَعدی بوده و یکی از نامه هایِ خویش را با قِطعَه ای از مَنظوماتِ گُلِستانِ شیخ آغازیده، و در ضمنِ نامه ای دیگر هَم أَبیاتی چَند از سَعدی آورده، و در یکی از سُروده هایش نیز شِعری را از سَعدی اِستِقبال کرده، و از جَمعِ قَرائِن هویدا می گردد که سالها پیش از وفاتِ سَعدی شِعرِ سَعدی در قونیه آشنایِ أَهلِ فَضل بوده است و موردِ تَمَثّل واقِع می شُده (شرح و گُزارِشِ عالِمانۀ میٖنُویٖ وارِ این مَعانی را، خود بخوانید در: نَقدِ حال، مُجتبیٰ میٖنُویٖ، چ: ۱، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارزمی، ۱۳۵۱هـ. ش.، صص ۳۳۸ ـ۳۴۱).
۱۰۱. مَجَلّۀ کلک، خُردادِ ۱۳۷۲هـ. ش.، ش ۳۹، ص ۱۲۲.
۱۰۲. «حَریفِ مَجلِسِ ما خود همیشه دِل می بُرد / علی الخُصوص که پیرایه ای بَرو بَستَند» (سَعدی).
۱۰۳. فرهنگِ هزاره، ص ۱۸۰۰.
۱۰۴. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکَبیر، ص ۸۸۹.
۱۰۵. کذا فی الأَصل!
۱۰۶. برخی از این تَعابیر جان می دهَد برای گُن۟ده گوییٖ هایِ دَهَن۟ پُرکُن و البتّه بی ثَمَرِ بَعضِ گَردَن۟فَرازانِ زَمانِ ما. فَرض کُنید در فُلان مَجَلّه می خوانید: "بَهمان کَس گُفت: جهانِ غَرب، در استلزامِ نوعی نابهنگامی اندک أَمّا بیهوده دَست و پا می زَنَد"!؛ یا: "ستادِ مُبارزه با اِستِلزامِ نوعی نابهنگامی اندک أَمّا بیهوده، به ریاسَتِ فُلانی تشکیل گردید"! ... ... خودمانیم؛ چه لَحنِ آشنایی دارَد!!!
۱۰۷. کَذا فِی الأَصل.
۱۰۸. سَعدی.
۱۰۹. شالودۀ نَحوِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ پژوه، تهران، ۱۳۴۶ هـ. ش.، ص ۳.
۱۱۰. هَمان، ص ۴.
۱۱۱. دربارۀ نَثرِ بَد و ساختارهایِ غیرِفارسی و عِباراتِ ناهَموار و نااُستواریِ تَرجَمۀ این مُتَرجِمِ پُرکار، نیز نگر: مَجَلّۀ جهانِ کتاب، مُرداد و شَهریوَرِ ۱۳۹۵ هـ. ش.، ش ۳۲۷ و ۳۲۸، صص ۴۵ ـ ۴۷ (مَقالۀ خانمِ آرزو رَسولی).
۱۱۲. از پَست و بُلَندِ تَرجَمه (هَفت مَقاله)، کَریمِ إِمامی، چ: ۳، تهران: اِنتِشاراتِ نیلوفَر، ۱۳۸۵ هـ. ش.، ص ۲۳۵.
۱۱۳. «... راه هَموارست زیرش دامها / قَح۟طِ مَعنی در میانِ نام۟ها / لفظها و نامها چون دامهاست / لفظِ شیرین ریگِ آبِ عُمرِ ماست / آن یکی ریگی که جوشَد آب ازو / سخت کمیابست؛ رو آن را بجو ... » (مَثنوی مَعنَوی).
۱۱۴. مَجَلّۀ کلک، خُردادِ ۱۳۷۲هـ. ش.، ش ۳۹، ص ۱۲۲.
۱۱۵. حافِظ.
۱۱۶. چُنان که زین۟ پیش نیز بإِشارَتی گُفتم، بَر بُنیادِ جَدوَلی که هَفته نامۀ صدا ( ش ۹۰، شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵ [هـ. ش.]، ص ۸۲) از «پرفروش های هفته [یِ] چهارم تیرماه» به چاپ رَسانیده است ـ وَ العُهدَةُ عَلَی ال۟مُخ۟بِر ـ، کتابِ سَعدی، شاعِرِ زندگی، عشق و شفقت، دَهُمین کتابِ پُرفُروشِ «شهرکتاب» هایِ «ابن سینا» و «نیاوران» و «مرکزی» قَلَمداد گَردیده است.
۱۱۷. «ببینیم کز ما بُلَندی که راست / در این کار فیروزمَندی که راست» (نِظامیِ گَنجه ای)
۱۱۸. نویسِشِ «موبد» به ریختِ مَه۟موزِ «مؤبد»، گویا از اِبتِلائاتِ مُتَرجِمِ کتاب است و در دیگر تَراوِشهایِ قَلَمِ کَثیرالرَّقَمِ ایشان نیز مَشهود.
سَنج: مَجَلّۀ جهانِ کتاب، مُرداد و شَهریوَرِ ۱۳۹۵ هـ. ش.، ش ۳۲۷ و ۳۲۸، ص ۴۶ (از مَقالۀ خانمِ آرزو رَسولی در نَقدِ ترجمه ای از هَمین مُتَرجِم).
۱۱۹. کَذا.
۱۲۰. کافی بود عِبارَتِ سپَسینِ سَعدی را ـ که می گویَد: «سلطان از آنجا که سطوتِ سلطنت است، برَنجید» ـ، بتَأَمُّل بخوانَند و با این بسَنجَند.
۱۲۱. البتّه بَعضی با این تَقَدُّم و تَأَخُّرها مُشکِلی نَدارَند! ... در غیابِ نِظاماتِ مَنطقی و سَنجیده در فِکر و عَمَل و فِقدان دِقَّت در آنچه می گوییم و می کُنیم (یعنی: هَمان چیزی که اُستاد کاتوزیان هَم در آثار و گُفتارهاشان خیلی از آن گِله مَندند!)، چُنین تَهافُتها سِکّۀ رایجی است.
به قولِ یک لَطیفۀ قَدیمی: طَرَف به بَرادرش نامه نوشته و گُفته بود که "چَند سال است به ولایَت سَر نَزده ای، دِلمان برایَت تَنگ شُده ؛ این چَند وَق۟ت که نَبودی برایَت زَن گرفتیم، خُدا یک پسَرِ کاکُل زَری هَم بِهِت داده؛ لاأَقَل یک سَری به ولایَت بزَن، زَنَت را ببین، اِسمِ پسَرت را هَم خودَت انتخاب کُن"!
۱۲۲. نیز سَنج: سَعدی: شاعِرِ عِشق و زندگی، چ: ۱، ص ۱؛ و: گُلچینِ سَعدی: گُزیده یِ گُلِستان، غَزَل ها، بوستان، قَصیده ها، گُزینِش و ویرایِش: مُحَمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان، چ: ۱، تهران: نَشرِ مَرکَز، ۱۳۸۸هـ. ش.، ص ۹؛ و ... .
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۶:۲۷