(جَل۟بِ اِن۟تِباه به ریزهکاریِ بی۟تی از سَعدی)
از دِلآویٖزتَرین و شَکَرخیٖزتَرین غَزَلهایِ دِلنَوازِ شی۟خِ شیرین۟سُخَنِ شیراز، "سَعدی"یِ بیهَنباز، یکی، این سُرودۀ شگَرف است از «طَیِّباتِ» او:
آن بِه۟ که نَظَر باشَد و گُف۟تار نَباشَد
تا مُدَّعٖی ان۟دَر پَسِ دیوار نَباشَد
آن بَر سَرِ گَن۟جَست 1 که چون نُق۟طه به کُن۟جی
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد
ای دوست! بَرآور دَری از خَل۟ق به رویَم
تا هیچ کَسَم واقِفِ أَس۟رار نَباشَد
مَی۟ خواهَم و مَع۟شوق و زَمینیّ و زَمانی 2
کاو باشَد و مَن باشَم و أَغ۟یار نَباشَد
پَن۟دَم مَدِه ای دوست! که دیوانۀ سَرمَست
هَرگِز به سُخَن عاقِل و هُش۟یار نَباشَد
با صاحِبِ شَم۟شیر مَبادَت سَر و کاری
إِلّا به سَرِ خویشتَنَت کار نَباشَد
سَه۟لَست به خونِ مَن اگر دَست بَرآری
جان۟دادنِ در پایِ تو دُش۟وار نَباشَد
ماهَت نَتَوان خوان۟د 3 بدین صورَت و گُفتار 4
مَه۟ را لَب و دَن۟دانِ شَکَربار نَباشَد
وٰان سَر۟و۟ که گویَند به بالایِ تو باشَد 5 ،
هَرگِز به چُنین قامَت و رَف۟تار نَباشَد
ما توبه شکَستیم، که در مَذ۟هَبِ عُشّاق،
صوفی، نَپَسَندَند که خَمّار نَباشَد
هَر پای۟ که در خانه فُرورَفت به گَن۟جی،
دیگر هَمه عُم۟رَش سَرِ بازار نَباشَد
عَطّار که در عی۟نِ گلابَست، عَجَب نیست
گر وَقتِ بَهارَش سَرِ گُلزار نَباشَد
مَردُم هَمه دانَند که دَر نامۀ سَع۟دی،
مُشکیست که دَر کُل۟بۀ 6 عَطّار نَباشَد
جان در سَرِ کارِ تو کُنَد سَع۟دی و، غَم نیست؛
کان یار نَباشَد که وَفادار نَباشَد 7
در این غَزَلِ شی۟خ ـ عَلَی۟هِ الرَّح۟مَه ـ، و اینگونه غَزَلهایِ او، باریکیهایِ هوش۟رُبای و فَرَح۟فَزایی که مَردُمِ سُخَن۟دان را در وَج۟د آرَد، کَم نیست؛ و از آن جُمله، یکی، این که میفرمایَد:
آن بَر سَرِ گَن۟جَست که چون نُق۟طه به کُن۟جی
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد
به گُمانِ این دانِشآموز ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه! ـ، سَعدی، در بی۟تی که خواندید، ظَرافَتی فوقِ عادَت به خَرج داده است؛ و در شگفتم که گُزارندگانِ غَزَلِ شی۟خ که مَردُمانِ سُخَن۟شناسِ ناموَری نیز در زُم۟رۀ ایشان اند، تا آنجا که مَن۟بَنده دیدهام و بَررَسیده ـ و البتّه ادِّعایِ اِستِق۟صایِ تام نیز نَدارَم ـ، هیچ۟یک، از دَرِ جَل۟بِ اِن۟تِباهِ خوانَندگان به ریزهکاریِ مُض۟مَر در سُخَنِ او بَرنیامَدهاند.
نَخُست بنگَریم شارِحان چه گُفته اند؟
زندهنام نوراللهِ ایزدپَرَست (1289 ـ 1371 هـ. ش.) که از عُشّاقِ سَعدیِ شیرازی بود و از پیشگامانِ گُزارِش۟نویسی بر غَزَلیّاتِ او، در شَرحِ این بی۟تِ شیخِ أَجَل نوشته است:
«آن که چون نقطه به کنجی نشیند و چو پرگار سرگشته نباشد بر سر گنج است. بر سر گنج است = دولتمند است. چون + چو= مانند. نقطه= مرکز دائره. چو پرگار سرگشته = مانند پرگار به هر سوی گردنده.» 8 .
روانشاد اُستاد دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب رَهبَر (1302 ـ 1393 هـ. ش.)، در شرحِ بی۟ت، به ذِکرِ مَعنایِ آن بَسَنده کرده است و نوشته:
«آن کس پای بر گنج نهاده است که نقطهسان دامن صحبت از خلق فراهم چیند و گوشهنشین شود و پرگاروار سرگردان به این در و آن در روی نیاورد» 9 .
زندهیاد اُستاد کاظِمِ بَرگ نی۟سی (1335 ـ 1389 هـ. ش.)، در گُزارِشِ این بی۟ت نوشته است:
«بَر سَرِ گنج بودن: بر سَرِ گنج نشستن. به کنایه یعنی "به مُراد و مَقصودِ خود رسیدن". چون: مِث۟لِ، مانَندِ. نُقطه: در اینجا یعنی "مَرکزِ دایره". سَرگشته: سَرگردان. معنایِ تَحتُاؐللَّفظیِ این واژه یعنی "کسی که سَرَش گردان است" نیز موردِ توجّه است. پَرگار: ابزارِ هندسی برایِ کشیدنِ دایره. پَرگار، دو سَر دارد: یک سَرِ آن (پایش) ثابت است و مرکزِ دایره را تشکیل میدهد و سَرِ دیگرش گَردان است، پَس پَرگار "سَرگشته" است. معنیِ بیت: کسی به گنجِ مُراد و مَقصودِ خود رسیده است که مانندِ مرکزِ دایره در گوشهیی آرام بِنِشیند و مانندِ پَرگار، سَرگشته و سَرگردان به هر سو نَدَوَد. ... .» 10 .
آقایانِ دکتر مُحَمَّدرضا بَرزگَرِ خالِقی و دکتر تورَجِ عَق۟دایی، در گزارِشِ بی۟ت نوشتهاند:
« پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره که دارای دو شاخه است؛ یک شاخۀ متحرّک که در کنار حرکت میکند و یک شاخۀ ثابت که در میان دایره است و نقطۀ مرکزی را رسم میکند.
تشبیه: آن (آن کسی) به نقطۀ پرگار مانند شده است./ جناس لاحق: گنج، کنج/ تناسب: نقطه، پرگار.
معنی: آن کسی به گنج دست یافته است که همانند نقطۀ مرکز دایرۀ 11 آرام گیرد و نه اینکه مثل پرگار سَرگردان باشد.» 12 .
خانمِ فَرَحِ نیازکار نوشتهاند:
«آن (شخص) چون نقطۀ پرگار: تشبیه.‖ بر سر گنج بودن: کنایه از به مقصود رسیدن.‖ پرگار: ابزاری هندسی برای کشیدن دایره و خطوط. معنی بیت: آن که همانند نقطهای، خلوت اختیار کرده و به گوشهای نشسته و همانند پرگار سرگردان بدین سو و آن سوی نمیرود، گویی پای بر گنج دارد و به مقصود خود رسیده است.» 13 .
بَعضِ شُرّاحِ شِعرِ سَعدی، گویا نُکتهای إیضاح۟کردنی در این بی۟ت ندیدهاند و به هر روی۟ در گُزارِشِ آن قَلَمی نَفَرسودهاند 14 . برخی هم، از بُن۟ این بی۟ت را نیاوردهاند تا بخواهَند گُزار۟د۟ 15 .
مَعنایِ کُلّیِ بی۟ت، البتّه بیشوکَم روشَن است و گُزارَندگان نیز گویا در فَهمِ آن، جُز در بَعضِ نِکاتِ ریز، تَباعُدی نیافتهاند؛ نمونه را، بَرخی، در فَهمِ واژۀ «نُقطه»، بر «مرکزِ دایره» پای فَشُردهاند، و برخی، بظاهِر، «نُقطه» را به مَعنایِ أَعَمِّ آن لِحاظ کردهاند؛ که گُمان میکُنَم حَق نیز به دَستِ هَمین گُروهِ أَخیر باشَد. 16
باری، نُکتۀ دیگری هم در این بی۟ت هست؛ و آن، به پندارِ صاحِبِ این قَلَم، گوشۀ چشمِ شاعِرانهای است که سَعدی به یک سُنَّتِ کِتابَتی و رَس۟مال۟خَطّیِ روزگارِ خویش داشته، و با تَکیه بر آن، در کنارِ مَعنایِ أَصلی، تَصَوُّر و تَصویرِ هُنَرمَندانۀ دیگری را نیز به ذِهنِ خوانَنده و شنَوَندۀ سُرودۀ نَغز و پُرمَغزِ خویش إِل۟قا میکرده است.
آن تَصَوُّر و تَصویر، به شیوۀ شناختۀ کتابتِ حرفِ «گاف (بهاصطلاح: کافِ پارسی)» بازمیگَشت. امروز، ما از برایِ بَرنمودنِ تَفاوُتِ «کاف (بهاصطلاح: کافِ تازی)» و «گاف (کافِ پارسی)»، بر رویِ گاف، یک سرکشِ إِضافی میگُذاریم. در آن روزگاران، شیوۀ شایعی بود که بسیاری از کاتِبان، از برایِ بَرنمودنِ تَفاوُتِ «کاف (کافِ تازی)» و «گاف (کافِ پارسی)»، گاف را به ریختِ همان کاف مینوشتند و آنگاه نُقطهای یا نُقطههائی بر رویِ آن مینِهادند تا از کاف مُتَمایز شَوَد. خَیال میکُنَم سَعدی به هَمین «نُق۟طه»نِهادن بر رویِ «کاف» (مَثَلًا در کَلِمَۀ «کنج») و تَبدیلِ آن ـ از این طَریق ـ به «گاف» نَظَر داشته است، و آنجا که فرموده:
آن بَر سَرِ گَن۟جَست که چون نُق۟طه به کُن۟جی
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد،
در کنارِ آن مَعنایِ أَصلیِ بی۟ت که بیشوکَم مَل۟حوظ و مَش۟مولِ رای و رُؤ۟یَت و رَویَّتِ شارِحان نیز اُفتاده است، این تَصَوُّر و تَصویر را نیز به ذِهنِ خوانَنده و شنَوَنده دَر میافگَنده است و موهِم بوده که:
وَقتی «نُق۟طه» بَر سَرِ «کاف» مینشینَد، آن را «گاف» میکُنَد؛ یعنی هرگاه «نُق۟طه» بَر سَرِ «کنج» بنشینَد، آن را «گنج» میگردانَد؛ و در واقِع، نُقطهای که بَر سَرِ «کنج» نشسته است، بَر سَرِ «گنج» نشسته؛ دُرُست چونان کسی که نُقطهوار (و کنارهجویانه و خَلوَت۟گُزینانه) به «کُنجـ»ـی مینشینَد؛ چُنین کَسی هَم بَر سَرِ «گَنج» نشسته است.
سَعدی، از برایِ مُخاطَبانی شِعر میگُفته است که با سُنَّتِ کِتابَتیِ مَزبور آشنا بودهاند، و لِذا ـ به گمانِ مَن ـ چشم میداشته است که ایشان بدین ریزهکاریِ هُنَرینِ کَلامِ او نیز مُنتَقِل شَوَند.
توضیحًا، از بَرایِ بَعضِ طَلَبۀ فُنونِ أَدَبیَّت که شایَد با سُنَنِ کِتابَتیِ گُذَشتگان نیک آشنا نَبوده باشَند، عَرض میکُنَم:
زمانی که أَلِفبا و رَسمال۟خطِّ عَرَبی از برایِ کِتابَتِ زبانِ فارسی به خِدمَت گرفته شُد، یکی از پُرسمانهایِ اندیشهبَرانگیز از بَرایِ کِتابَتگَران این بود که آواهایِ فارسیی را که در عَرَبیِ فَصیح (/ رَسمی) به کار گرفته نمیشَوَد و در أَلِفبا و رَس۟مال۟خطِّ عَرَبی ابزار و تَمهیدی از بَرایِ فَرانمودَنِ آنها در کار نیست، چهسان نشان دِهَند و به قی۟دِ کِتابَت آرَند.
یکی از تَمهیداتی که از بَرایِ بِرون۟شُدن از این تَن۟گنا اندیشیده شُد، تَصَرُّف در بَعضِ حُروفِ أَلفبایِ عَرَبی و ساختنِ ریختی مُتَفاوِت بود که در خدمتِ نمایشِ آوایِ مُتَفاوتِ موردِ نَظَر واقع شَوَد؛ از جُمله، با کاربُردِ نُقطههائی که به حَرفِ مُتَعارَفِ پیشین إِل۟حاق میشُد. 17
نویسَندگانِ زبانِ فارسی، بَرایِ نمایشِ «گ» که در أَلِفبایِ عَرَبی وُجود نداشت، در حرفِ «ک» تَصَرُّف کردند و با افزودنِ نشانهای (مَثَلًا: نُقطههائی) بر آن «گ» را نمایش دادند؛ چُنان که در عَصرِ ما نیز نمایشِ «گ» با قرارگرفتنِ سرکش بر رویِ «ک» صورَت میپذیرد. 18
این نَحوۀ تَصَرُّف، در میانِ خودِ عَرَبیٖزبانان هم پی۟ گرفته شُده است؛ چُنانکه حرفِ فرنگیِ "V" را که غالِبًا در تَعریب به «ف» تَبدیل میشود ( مِثلِ: ویتنام ← فیتنام / ویتامین ← فیتامین / واتیکان ← الفاتیکان)، أَخیرًا گاه به حَرفِ دیگری بَدَل میگَردانَند که با سه نُقطه نوشته میشود ( «ﭭـ» / مِثلِ: ویتامین ← ﭭیتامین) و در تَرتیبِ أَلِفبائیِ فرهنگها، در حرفِ «ف» جای میگیرد. 19
از قَضا، در قَدیم نوعی «ف» در فارسی بوده است که گویا صدایی بینِ «ف» و «و» یا «ف» و «ب» داشته و در دَستنوشتهایِ کهن أَحیانًا آن را با یک «فـ / ف» که به جایِ یک نُقطه، سه نُقطه داشته است («ﭭـ» / «ﭪ»)، نشان میدادهاند. نمونههایِ این «ف» که بَعضِ قُدَما آن را «فاءِ أَعجَمی» گُفتهاند، ـ بِحَم۟دِ الله ـ در کتابهایِ کهنی که نُسخههایِ بسیار قَدیم دارَد چونان الأَبنیه 20 عَن حَقائِق الأَدویه و هِدایَة ال۟مُتَعَلِّمین فِی الطِّبّ و تَفسیرِ قُرآنِ پاک و تَرجُمان البَلاغَه یِ رادویانی و تَفسیرِ سورآبادی، مَس۟طور و مَح۟فوظ و مَش۟هود است. 21
باری، چُنان که گُفتیم از برایِ نمایشِ «گ» به طورِ مُتَمایِز، از «ک»یِ نُقطهدار استفاده میکردهاند. 22
نمونه را، رونویسگَرِ دستنوشتِ کهنۀ کتابِ هِدایَة ال۟مُتَعَلِّمین فِی الطِّبّ، «گ» را با نِهادنِ سه نُقطه بَر فَرازِ «ک» («ݣ») نمایش داده، و أَسَدیِ طوسی در کتابَتِ الأَبنیه عَن حَقائِق الأَدویه، «گ» را با نِهادنِ سه نُقطه در زیرِ «ک» («ݤ») مُتَمایِز کرده، و کاتِبِ تَفسیرِ قُرآنِ پاک، از برایِ نمایشِ «گ»، گاهی دو نُقطه و در مَوارِدِ بیشتر سه نُقطه بَر فَرازِ «ک» («ݣ») نِهاده است. 23
در دستنوشتهایِ کهنِ کتابهایِ دیگر چونان التَّفهیمِ بیرونی و تَرجُمان البَلاغَه یِ رادویانی و السّامی فِی الأَسامی یِ مَیدانیِ نیشابوری و وَرَقه و گُل۟شاهِ عَیّوقی و مَثنَویِ مَعنوی یِ مولویِ بَلخی نیز، این «ک»هایِ نُقطهدار که نمودارِ «گ» است، دیده میشود. 24
گاه «ک»هایِ نمودارِ «گ» را، تنها با یک نُقطه (/ عَلامَت) بَر فَرازِ آن مُشَخَّص می داشتهاند. 25
کتابَتِ «ک»هایِ نُقطهدار از برایِ نمایشِ «گ»، در بَعضِ دَستنوشتهایِ مُوَرَّخِ 761 و 777 و حَتّیٰ 864 و 873 و 982 هـ. ق.، یَعنی دَههها و سَدهها پَس از وَفاتِ سَعدی، هم دیده میشَوَد 26 ؛ و هَمین بَسَنده است تا فَرانمایَد نشستنِ نُقطه بَر سَرِ «کُنج» و تَبدیلِ آن به «ڬنج / ڭنج / گَنج»، برایِ سَعدی و مُخاطَبانَش، چه مَفهومِ مَل۟موسِ مَأ۟نوسی بوده است.
٭٭٭
بَرخی از ما عادَت کردهایم اینگونه صَن۟عَت۟کَردَن۟ها را در سُخَنِ حافِظ ببینیم و حَتّیٰ بتَکَلُّف بجوییم؛ و در سُخنِ سَعدی، نه.
حَق، آن است که شِعرِ خواجه، به عَروسی هَرهَفت۟کَرده 27 می مانَد، مُحَلّیٰ به حِل۟یَتهایِ گوناگون، در غایَتِ تَحَفُّل و تَجَمُّل، افسانهسان و پُرافسون، و سُخَنِ شی۟خ، به خوب۟رویی شاداب و رَخشندهروی، چابُک۟خَرام و شیرین۟کار، از حِل۟یَتِ عارِضی عاریٖگونه و از مَحاسِنِ خُداداد بَرخوردار. 28 لیک غافِل نَباید بود که خوب۟رویانِ بیبَزَک نیز گاه۟گاه پیرایهای بر خویش میبَندَند؛ گوش۟واری در گوش میآویزَند، یا گَردَنآویزی بَر گِریبان یَله می کُنَند، که تَلَأ۟لُؤِ دِل۟رُبایِ آن را جُز با دَقیق۟شُدن و خیرهمان۟دن در حَرَکات و سَکَناتشان نمیتوان صی۟د کرد. از برایِ شِکارِ چُنین جل۟وهها و درَخ۟شِش۟هایِ جان۟فَزا، دیدۀ "نَظَربازانِ حِرفهای"، بکار است! هَمانان که به شیوۀ نَظَر از نادِرانِ دورانَند! 29 ... ... ... ... خُداوَندِ سُب۟حان همۀ ما را از خیرگی و خیرهسَری مَصون و مَحفوظ داراد!!!
اصفهان/ 1395 هـ. ش. 30
از دِلآویٖزتَرین و شَکَرخیٖزتَرین غَزَلهایِ دِلنَوازِ شی۟خِ شیرین۟سُخَنِ شیراز، "سَعدی"یِ بیهَنباز، یکی، این سُرودۀ شگَرف است از «طَیِّباتِ» او:
آن بِه۟ که نَظَر باشَد و گُف۟تار نَباشَد
تا مُدَّعٖی ان۟دَر پَسِ دیوار نَباشَد
آن بَر سَرِ گَن۟جَست 1
در چاپِ سنگیِ ویراستۀ شوریده: گنجیست.
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد
ای دوست! بَرآور دَری از خَل۟ق به رویَم
تا هیچ کَسَم واقِفِ أَس۟رار نَباشَد
مَی۟ خواهَم و مَع۟شوق و زَمینیّ و زَمانی 2
در بَعضِ نُسَخ: زمانی و زمینی.
کاو باشَد و مَن باشَم و أَغ۟یار نَباشَد
پَن۟دَم مَدِه ای دوست! که دیوانۀ سَرمَست
هَرگِز به سُخَن عاقِل و هُش۟یار نَباشَد
با صاحِبِ شَم۟شیر مَبادَت سَر و کاری
إِلّا به سَرِ خویشتَنَت کار نَباشَد
سَه۟لَست به خونِ مَن اگر دَست بَرآری
جان۟دادنِ در پایِ تو دُش۟وار نَباشَد
ماهَت نَتَوان خوان۟د 3
در بَعضِ نُسَخ: گفت.
. در بَعضِ نُسَخ: بدین صورت شیرین.
مَه۟ را لَب و دَن۟دانِ شَکَربار نَباشَد
وٰان سَر۟و۟ که گویَند به بالایِ تو باشَد 5
در بَعضِ نُسَخ: مانَد.
هَرگِز به چُنین قامَت و رَف۟تار نَباشَد
ما توبه شکَستیم، که در مَذ۟هَبِ عُشّاق،
صوفی، نَپَسَندَند که خَمّار نَباشَد
هَر پای۟ که در خانه فُرورَفت به گَن۟جی،
دیگر هَمه عُم۟رَش سَرِ بازار نَباشَد
عَطّار که در عی۟نِ گلابَست، عَجَب نیست
گر وَقتِ بَهارَش سَرِ گُلزار نَباشَد
مَردُم هَمه دانَند که دَر نامۀ سَع۟دی،
مُشکیست که دَر کُل۟بۀ 6
در بَعضِ نُسَخ: طبلۀ.
جان در سَرِ کارِ تو کُنَد سَع۟دی و، غَم نیست؛
کان یار نَباشَد که وَفادار نَباشَد 7
کلّیّاتِ سَعدی، بهاِهتِمامِ مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغ۟مائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ. ش.، ص 483 و 484، غ ۲۰۱؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، بهکوششِ بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی، چ: 5، تهران: اِنتِشاراتِ دوستان، 1386 هـ. ش.، ص 431 و 432، غ 201؛ و: متنِ کامِلِ دیوانِ شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی، بهکوشِشِ مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایش: أَکرَمِ سُلطانی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ روزنه، 1383 هـ. ش.، ص 426، غ 230؛ و: کُلّیّاتِ سَعدی، تَصحیح، مُقَدّمه و تَعلیقات از: کَمالِ اِجتِماعیِ جَندَقی، چ: 2، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1380 هـ. ش.، ص 417 و 418، غ 201؛ و: غَزَلهایِ سَعدی، بهاِهتِمامِ: إِسماعیلِ صارِمی ـ و ـ حَمیدِ مُصَدِّق، چ: 1، تهران: نَشرِ البُرز، 1376 هـ. ش.، غ 201 (فاقِدِ بیتهایِ 12 و 13)؛ و: غَزَلیّاتِ سَعدی، بهتَصحیحِ حَبیبِ یَغ۟مائی، بهکوششِ: مَهدیِ مَدائِنی، چ: 2، تهران: پِژوهِشگاهِ عُلومِ إِنسانی و مُطالَعاتِ فَرهَنگی، 1390 هـ. ش.، ص 108، غ 131 (فاقِدِ بیتهایِ 2 و 12 و 13)؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، تَدقیق در مَتن و مُقَدَّمه از: دکتر حَسَنِ أَنوَری، چ: 1، تهران: نَشرِ قَطره، 1383 هـ. ش.، ص 407، غ 227 (فاقِدِ بیتِ ماقَبلِ آخِر)؛ و: غَزَلهایِ سَعدی، تَصحیح و ... : دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، بهاهتمامِ: دکتر پَرویزِ اَتابکی، و دَستیاریِ: بانو رِفعَتِ صَفیٖ نیا، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1385 هـ. ش.، ص 68، ش 141 (فاقِدِ بیتهایِ 2 و 12 و 13)؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، بهتَصحیحِ فَصیح المُلک شوریده، بهخَطِّ میرزا مَحمود أَدیبِ مُصطَفَوی، چ: 1، شیراز: اِنتِشاراتِ أَدیبِ مُصطَفَوی، 1388 هـ. ش.، ص 260 و 261 (فاقِدِ واپَسین بی۟ت).
در این غَزَلِ شی۟خ ـ عَلَی۟هِ الرَّح۟مَه ـ، و اینگونه غَزَلهایِ او، باریکیهایِ هوش۟رُبای و فَرَح۟فَزایی که مَردُمِ سُخَن۟دان را در وَج۟د آرَد، کَم نیست؛ و از آن جُمله، یکی، این که میفرمایَد:
آن بَر سَرِ گَن۟جَست که چون نُق۟طه به کُن۟جی
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد
به گُمانِ این دانِشآموز ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه! ـ، سَعدی، در بی۟تی که خواندید، ظَرافَتی فوقِ عادَت به خَرج داده است؛ و در شگفتم که گُزارندگانِ غَزَلِ شی۟خ که مَردُمانِ سُخَن۟شناسِ ناموَری نیز در زُم۟رۀ ایشان اند، تا آنجا که مَن۟بَنده دیدهام و بَررَسیده ـ و البتّه ادِّعایِ اِستِق۟صایِ تام نیز نَدارَم ـ، هیچ۟یک، از دَرِ جَل۟بِ اِن۟تِباهِ خوانَندگان به ریزهکاریِ مُض۟مَر در سُخَنِ او بَرنیامَدهاند.
نَخُست بنگَریم شارِحان چه گُفته اند؟
زندهنام نوراللهِ ایزدپَرَست (1289 ـ 1371 هـ. ش.) که از عُشّاقِ سَعدیِ شیرازی بود و از پیشگامانِ گُزارِش۟نویسی بر غَزَلیّاتِ او، در شَرحِ این بی۟تِ شیخِ أَجَل نوشته است:
«آن که چون نقطه به کنجی نشیند و چو پرگار سرگشته نباشد بر سر گنج است. بر سر گنج است = دولتمند است. چون + چو= مانند. نقطه= مرکز دائره. چو پرگار سرگشته = مانند پرگار به هر سوی گردنده.» 8
غَزَلهایِ سَعدی، بهکوششِ نوراللهِ ایزدپَرَست، چ: 2، تهران: دانِش، 1362 هـ. ش.، 1 / 272.
روانشاد اُستاد دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب رَهبَر (1302 ـ 1393 هـ. ش.)، در شرحِ بی۟ت، به ذِکرِ مَعنایِ آن بَسَنده کرده است و نوشته:
«آن کس پای بر گنج نهاده است که نقطهسان دامن صحبت از خلق فراهم چیند و گوشهنشین شود و پرگاروار سرگردان به این در و آن در روی نیاورد» 9
دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژه ها و شَرحِ أَب۟یات و ... بهکوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: 10، تهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، بی تا، 1 / 297.
زندهیاد اُستاد کاظِمِ بَرگ نی۟سی (1335 ـ 1389 هـ. ش.)، در گُزارِشِ این بی۟ت نوشته است:
«بَر سَرِ گنج بودن: بر سَرِ گنج نشستن. به کنایه یعنی "به مُراد و مَقصودِ خود رسیدن". چون: مِث۟لِ، مانَندِ. نُقطه: در اینجا یعنی "مَرکزِ دایره". سَرگشته: سَرگردان. معنایِ تَحتُاؐللَّفظیِ این واژه یعنی "کسی که سَرَش گردان است" نیز موردِ توجّه است. پَرگار: ابزارِ هندسی برایِ کشیدنِ دایره. پَرگار، دو سَر دارد: یک سَرِ آن (پایش) ثابت است و مرکزِ دایره را تشکیل میدهد و سَرِ دیگرش گَردان است، پَس پَرگار "سَرگشته" است. معنیِ بیت: کسی به گنجِ مُراد و مَقصودِ خود رسیده است که مانندِ مرکزِ دایره در گوشهیی آرام بِنِشیند و مانندِ پَرگار، سَرگشته و سَرگردان به هر سو نَدَوَد. ... .» 10
غَزَلیّاتِ سَعدی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژهها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ 2، چ: 1، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، 1386 هـ. ش.، 2 / 486 .
آقایانِ دکتر مُحَمَّدرضا بَرزگَرِ خالِقی و دکتر تورَجِ عَق۟دایی، در گزارِشِ بی۟ت نوشتهاند:
« پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره که دارای دو شاخه است؛ یک شاخۀ متحرّک که در کنار حرکت میکند و یک شاخۀ ثابت که در میان دایره است و نقطۀ مرکزی را رسم میکند.
تشبیه: آن (آن کسی) به نقطۀ پرگار مانند شده است./ جناس لاحق: گنج، کنج/ تناسب: نقطه، پرگار.
معنی: آن کسی به گنج دست یافته است که همانند نقطۀ مرکز دایرۀ 11
کذا فی الأَصل!
شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی، بهکوشِشِ: دکتر مُحَمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: 1، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، 1386 هـ. ش.، 1 / 448.
خانمِ فَرَحِ نیازکار نوشتهاند:
«آن (شخص) چون نقطۀ پرگار: تشبیه.‖ بر سر گنج بودن: کنایه از به مقصود رسیدن.‖ پرگار: ابزاری هندسی برای کشیدن دایره و خطوط. معنی بیت: آن که همانند نقطهای، خلوت اختیار کرده و به گوشهای نشسته و همانند پرگار سرگردان بدین سو و آن سوی نمیرود، گویی پای بر گنج دارد و به مقصود خود رسیده است.» 13
شَرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ سَعدیٖشناسی)، 1390 هـ. ش.، ص 584.
بَعضِ شُرّاحِ شِعرِ سَعدی، گویا نُکتهای إیضاح۟کردنی در این بی۟ت ندیدهاند و به هر روی۟ در گُزارِشِ آن قَلَمی نَفَرسودهاند 14
نمونه را، سَنج: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی، بهکوششِ: غُلامرِضا اَرژَنگ، چ: 1، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1383 هـ. ش.، ص 527 ؛و: غَزَلیّاتِ شیخ شیراز سَعدی، مُقَدَّمه و شَرح: بَهاءالدّینِ اسکَندَری، چ: 6، تهران: مُؤَسَّسۀ اِن۟تِشاراتِ قَد۟یانی، 1386 هـ. ش.، ص 286.
سَنج: گُزیدۀ غَزَلیّاتِ سَعدی، اِن۟تِخاب و شَرح: دکتر حَسَنِ أَنوَری، ویرایشِ دُوُم، چ: 11، تهران: نَشرِ قَطره، 1385 هـ. ش.، ص 129 و 130.
مَعنایِ کُلّیِ بی۟ت، البتّه بیشوکَم روشَن است و گُزارَندگان نیز گویا در فَهمِ آن، جُز در بَعضِ نِکاتِ ریز، تَباعُدی نیافتهاند؛ نمونه را، بَرخی، در فَهمِ واژۀ «نُقطه»، بر «مرکزِ دایره» پای فَشُردهاند، و برخی، بظاهِر، «نُقطه» را به مَعنایِ أَعَمِّ آن لِحاظ کردهاند؛ که گُمان میکُنَم حَق نیز به دَستِ هَمین گُروهِ أَخیر باشَد. 16
کَما اینکه خَیال میکُنَم شایَد به سَرگَشتگیِ پَرگار هَم، عِلاوه بَر سَرگَردانی و دَوَران ـ که مَعنایِ أَصلیِ مَل۟حوظِ شاعِر است ـ، از چشماندازِ دیگَر نیز تَوان نگریستَن. آیا سَعدی به «گَشتگی(= اِنحِنا)»ای که در سَرِ (/ یک سَر یا هَر دو سَرِ) بَعضِ پَرگارها هَست، گوشۀ چشمی نَداشته است؟ ... راستی، پَرگارها، در روزگارِ شی۟خ، چه ریختها و ساختارهائی داشتهاند؟
باری، نُکتۀ دیگری هم در این بی۟ت هست؛ و آن، به پندارِ صاحِبِ این قَلَم، گوشۀ چشمِ شاعِرانهای است که سَعدی به یک سُنَّتِ کِتابَتی و رَس۟مال۟خَطّیِ روزگارِ خویش داشته، و با تَکیه بر آن، در کنارِ مَعنایِ أَصلی، تَصَوُّر و تَصویرِ هُنَرمَندانۀ دیگری را نیز به ذِهنِ خوانَنده و شنَوَندۀ سُرودۀ نَغز و پُرمَغزِ خویش إِل۟قا میکرده است.
آن تَصَوُّر و تَصویر، به شیوۀ شناختۀ کتابتِ حرفِ «گاف (بهاصطلاح: کافِ پارسی)» بازمیگَشت. امروز، ما از برایِ بَرنمودنِ تَفاوُتِ «کاف (بهاصطلاح: کافِ تازی)» و «گاف (کافِ پارسی)»، بر رویِ گاف، یک سرکشِ إِضافی میگُذاریم. در آن روزگاران، شیوۀ شایعی بود که بسیاری از کاتِبان، از برایِ بَرنمودنِ تَفاوُتِ «کاف (کافِ تازی)» و «گاف (کافِ پارسی)»، گاف را به ریختِ همان کاف مینوشتند و آنگاه نُقطهای یا نُقطههائی بر رویِ آن مینِهادند تا از کاف مُتَمایز شَوَد. خَیال میکُنَم سَعدی به هَمین «نُق۟طه»نِهادن بر رویِ «کاف» (مَثَلًا در کَلِمَۀ «کنج») و تَبدیلِ آن ـ از این طَریق ـ به «گاف» نَظَر داشته است، و آنجا که فرموده:
آن بَر سَرِ گَن۟جَست که چون نُق۟طه به کُن۟جی
بن۟شیٖنَد و سَرگَش۟ته چو پَرگار نَباشَد،
در کنارِ آن مَعنایِ أَصلیِ بی۟ت که بیشوکَم مَل۟حوظ و مَش۟مولِ رای و رُؤ۟یَت و رَویَّتِ شارِحان نیز اُفتاده است، این تَصَوُّر و تَصویر را نیز به ذِهنِ خوانَنده و شنَوَنده دَر میافگَنده است و موهِم بوده که:
وَقتی «نُق۟طه» بَر سَرِ «کاف» مینشینَد، آن را «گاف» میکُنَد؛ یعنی هرگاه «نُق۟طه» بَر سَرِ «کنج» بنشینَد، آن را «گنج» میگردانَد؛ و در واقِع، نُقطهای که بَر سَرِ «کنج» نشسته است، بَر سَرِ «گنج» نشسته؛ دُرُست چونان کسی که نُقطهوار (و کنارهجویانه و خَلوَت۟گُزینانه) به «کُنجـ»ـی مینشینَد؛ چُنین کَسی هَم بَر سَرِ «گَنج» نشسته است.
سَعدی، از برایِ مُخاطَبانی شِعر میگُفته است که با سُنَّتِ کِتابَتیِ مَزبور آشنا بودهاند، و لِذا ـ به گمانِ مَن ـ چشم میداشته است که ایشان بدین ریزهکاریِ هُنَرینِ کَلامِ او نیز مُنتَقِل شَوَند.
توضیحًا، از بَرایِ بَعضِ طَلَبۀ فُنونِ أَدَبیَّت که شایَد با سُنَنِ کِتابَتیِ گُذَشتگان نیک آشنا نَبوده باشَند، عَرض میکُنَم:
زمانی که أَلِفبا و رَسمال۟خطِّ عَرَبی از برایِ کِتابَتِ زبانِ فارسی به خِدمَت گرفته شُد، یکی از پُرسمانهایِ اندیشهبَرانگیز از بَرایِ کِتابَتگَران این بود که آواهایِ فارسیی را که در عَرَبیِ فَصیح (/ رَسمی) به کار گرفته نمیشَوَد و در أَلِفبا و رَس۟مال۟خطِّ عَرَبی ابزار و تَمهیدی از بَرایِ فَرانمودَنِ آنها در کار نیست، چهسان نشان دِهَند و به قی۟دِ کِتابَت آرَند.
یکی از تَمهیداتی که از بَرایِ بِرون۟شُدن از این تَن۟گنا اندیشیده شُد، تَصَرُّف در بَعضِ حُروفِ أَلفبایِ عَرَبی و ساختنِ ریختی مُتَفاوِت بود که در خدمتِ نمایشِ آوایِ مُتَفاوتِ موردِ نَظَر واقع شَوَد؛ از جُمله، با کاربُردِ نُقطههائی که به حَرفِ مُتَعارَفِ پیشین إِل۟حاق میشُد. 17
. ساختَنِ حَرفی از حَرفِ دیگر با افزایشِ نُقطههایِ آن، پیشینۀ دراز دارَد. نمونه را، سَنج: تاریخِ زبانِ فارسی، دکتر پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، چ: 2، تهران: نَشرِ نو، 1365 هـ. ش.، 1 / 329.
نویسَندگانِ زبانِ فارسی، بَرایِ نمایشِ «گ» که در أَلِفبایِ عَرَبی وُجود نداشت، در حرفِ «ک» تَصَرُّف کردند و با افزودنِ نشانهای (مَثَلًا: نُقطههائی) بر آن «گ» را نمایش دادند؛ چُنان که در عَصرِ ما نیز نمایشِ «گ» با قرارگرفتنِ سرکش بر رویِ «ک» صورَت میپذیرد. 18
این نوشتنِ «گ» با دو سَرکش که امروز شایِع است، گویا از حُدودِ سَدههایِ یازدَهُم و دَوازدَهُمِ هِجری رَواج یافته باشَد.
سَنج: به یادِ قَزوینی، بهکوشِشِ: ایرَجِ افشار، چ: 1، تهران: بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1386 هـ. ش.، ص 259 و 272.
سَنج: به یادِ قَزوینی، بهکوشِشِ: ایرَجِ افشار، چ: 1، تهران: بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1386 هـ. ش.، ص 259 و 272.
این نَحوۀ تَصَرُّف، در میانِ خودِ عَرَبیٖزبانان هم پی۟ گرفته شُده است؛ چُنانکه حرفِ فرنگیِ "V" را که غالِبًا در تَعریب به «ف» تَبدیل میشود ( مِثلِ: ویتنام ← فیتنام / ویتامین ← فیتامین / واتیکان ← الفاتیکان)، أَخیرًا گاه به حَرفِ دیگری بَدَل میگَردانَند که با سه نُقطه نوشته میشود ( «ﭭـ» / مِثلِ: ویتامین ← ﭭیتامین) و در تَرتیبِ أَلِفبائیِ فرهنگها، در حرفِ «ف» جای میگیرد. 19
نگر: فَنِّ تَرجَمَه: أُصولِ نَظَری وعَمَلیِ تَرجَمَه از عَرَبی به فارسی و فارسی به عَرَبی، دکتر یَحییٰ مَعروف، چ: 6، تهران: سازمانِ مُطالعه و تَدوینِ کُتُبِ عُلومِ إِنسانیِ دانِشگاهها (سَمت) ـ و ـ کِرمان۟شاه: دانِشگاهِ رازی، 1386 هـ. ش.، ص 69.
از قَضا، در قَدیم نوعی «ف» در فارسی بوده است که گویا صدایی بینِ «ف» و «و» یا «ف» و «ب» داشته و در دَستنوشتهایِ کهن أَحیانًا آن را با یک «فـ / ف» که به جایِ یک نُقطه، سه نُقطه داشته است («ﭭـ» / «ﭪ»)، نشان میدادهاند. نمونههایِ این «ف» که بَعضِ قُدَما آن را «فاءِ أَعجَمی» گُفتهاند، ـ بِحَم۟دِ الله ـ در کتابهایِ کهنی که نُسخههایِ بسیار قَدیم دارَد چونان الأَبنیه 20
بَعضِ فُضَلا، به جایِ «الأَبنیه»، «الأَنبیه» می خوانَند. بَحث در این دِگَرخوانی و داوَری دربارۀ صَواب و خَطایِ آن، از حوصَلۀ این سُخَن۟گاه بیرون است.
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 159 و 172 ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر جَلالِ مَتینی ـ و: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 139 و 141 و 144 و 159 و 160 و 161 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری» به قَلَمِ هَمو ـ؛ و: تاریخِ زبانِ فارسی، دکتر پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، چ: 2، تهران: نَشرِ نو، 1365 هـ. ش.، 2 / 46 و 47؛ و: وَزنِ شِعرِ فارسی، هَمو، چ: 2، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1367 هـ. ش. ، ص 135 و 136؛ و: سَبَکْشناسی (تاریخِ تَطَوُّرِ نَثرِ فارسی)، مُحَمَّدتَقیِ بَهار (مَلِکُالشُّعَرا)، چ: 4، تهران: کتابهایِ پَرَستو (با سَرمایۀ مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر)، 1355 هـ. ش.، 1 / 216؛ و: مَسائِلِ تاریخیِ زبانِ فارسی (مَجموعۀ مَقالات)، دکتر عَلیأَشرَفِ صادِقی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1380 هـ. ش.، صص 258 ـ 260.
باری، چُنان که گُفتیم از برایِ نمایشِ «گ» به طورِ مُتَمایِز، از «ک»یِ نُقطهدار استفاده میکردهاند. 22
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 159 ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر مَتینی ـ؛ و: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 126 و 157 و 158 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری» به قَلَمِ هَمو ـ؛ و: به یادِ قَزوینی، به کوشِشِ: ایرَجِ افشار، چ: 1، تهران: بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1386 هـ. ش.، ص 261 و صص 256 ـ 258 و 262 ـ 270.
نمونه را، رونویسگَرِ دستنوشتِ کهنۀ کتابِ هِدایَة ال۟مُتَعَلِّمین فِی الطِّبّ، «گ» را با نِهادنِ سه نُقطه بَر فَرازِ «ک» («ݣ») نمایش داده، و أَسَدیِ طوسی در کتابَتِ الأَبنیه عَن حَقائِق الأَدویه، «گ» را با نِهادنِ سه نُقطه در زیرِ «ک» («ݤ») مُتَمایِز کرده، و کاتِبِ تَفسیرِ قُرآنِ پاک، از برایِ نمایشِ «گ»، گاهی دو نُقطه و در مَوارِدِ بیشتر سه نُقطه بَر فَرازِ «ک» («ݣ») نِهاده است. 23
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 173 و 174ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر مَتینی ـ؛ و: ویژگیهایِ إِملائیِ دَستنویسِ تفسیرِ قُرآنِ پاک، حُسَینِ داوَریِ آشتیانی، چ: 1، تهران: فرهنگِستانِ زَبانِ ایران، 1357 هـ. ش.، صص 17 ـ 31.
در دستنوشتهایِ کهنِ کتابهایِ دیگر چونان التَّفهیمِ بیرونی و تَرجُمان البَلاغَه یِ رادویانی و السّامی فِی الأَسامی یِ مَیدانیِ نیشابوری و وَرَقه و گُل۟شاهِ عَیّوقی و مَثنَویِ مَعنوی یِ مولویِ بَلخی نیز، این «ک»هایِ نُقطهدار که نمودارِ «گ» است، دیده میشود. 24
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 140 و 141 و 142 و 143 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری».
گاه «ک»هایِ نمودارِ «گ» را، تنها با یک نُقطه (/ عَلامَت) بَر فَرازِ آن مُشَخَّص می داشتهاند. 25
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 158 ـ از هَمان مَقاله.
کتابَتِ «ک»هایِ نُقطهدار از برایِ نمایشِ «گ»، در بَعضِ دَستنوشتهایِ مُوَرَّخِ 761 و 777 و حَتّیٰ 864 و 873 و 982 هـ. ق.، یَعنی دَههها و سَدهها پَس از وَفاتِ سَعدی، هم دیده میشَوَد 26
نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 145 و 147 و 150 ـ از هَمان مَقاله.
٭٭٭
بَرخی از ما عادَت کردهایم اینگونه صَن۟عَت۟کَردَن۟ها را در سُخَنِ حافِظ ببینیم و حَتّیٰ بتَکَلُّف بجوییم؛ و در سُخنِ سَعدی، نه.
حَق، آن است که شِعرِ خواجه، به عَروسی هَرهَفت۟کَرده 27
«هَرهَفت۟کَرده»، در اصطلاحِ قُدَما، وَصفِ کسی است که در تَداوُلِ امروز گویَند: "هَفت قَلَم آرایش کرده است".
«هَرهَفت، بر وزنِ زَربَفت، به مَعنیِ آرایِش باشد مُطلقًا؛ و آرایِش و زینَتِ زنان را نیز گویند که آن حَنا و وَسمه و سُرخی و سفیدآب و سُرمه و زَرَک باشد که زَروَرَق است، و بَعضی هَفتم را غالیه گفتهاند که خوشبویی باشد، و بَعضی خالِ عارِضی را گفتهاند که از سُرمه به کُنجِ لَب یا جاهای دیگر از رُخساره گُذارَند.» ( بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ. ش.، 4 / 2329).
«هَرهَفت، بر وزنِ زَربَفت، به مَعنیِ آرایِش باشد مُطلقًا؛ و آرایِش و زینَتِ زنان را نیز گویند که آن حَنا و وَسمه و سُرخی و سفیدآب و سُرمه و زَرَک باشد که زَروَرَق است، و بَعضی هَفتم را غالیه گفتهاند که خوشبویی باشد، و بَعضی خالِ عارِضی را گفتهاند که از سُرمه به کُنجِ لَب یا جاهای دیگر از رُخساره گُذارَند.» ( بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ. ش.، 4 / 2329).
آقایِ دکتر سَعیدِ حَمیدیان، در سَعدی در غَزَل (چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ نیلوفَر، 1393 هـ. ش.، ص 349)، نوشتهاند:
«غزلِ سَعدی از نَظَرگاهِ بَدیعی، بهترین نمودگارِ زیباییِ ذاتی و سِرِشتی است. [در] بسیاری از أبیاتِ نابِ او، یا صنعت به مفهومِ پیرایهوار و زنگولهای بر گردنِ شعر نیست، یا اگر نیز صنعت دارد، بیشتر از آن دست است که در بَطنِ هر شعرِ خوشی هَست، و من اگر آن را صنعت می خوانَم، جز به إِکراه نیست.».
آری، آن «روحِ سادگی و صَفایِ طَبیعیِ شِعر» که گُفتهاند ( از این اَوِستا، مَهدیِ أَخَوانِ ثالِث، چ: 19، تهران: نَشرِ زمستان، 1391 هـ. ش.، ص 225)، از خَصائِصِ بارِزِ سخنِ سَعدی است. أَغلَب، در مُواجهه با سُخَنِ شی۟خِ شیراز، «اِلتِذاذِ طَبیعی و شِعری» (همان، همان ص) را بر «اِلتِذاذِ بَدیعیِ غیرِ طَبیعی» (همان، همان ص) غالِب می یابیم؛ ... و آفَرین بَر سَعدی!
بمانَد که اِلتِذاذاتِ بَدیعی نیز در جایِ خود اَرجی ویژه دارَد، و لابُد شِعرِ حافِظ و جُز حافِظ را که به صَنعَتگَری مولَع۟تر بودهاند، از این دَر، سَزایِ تَق۟ریع نَبایَد شمرد.
کیست که نَدانَد آنجا که بارانِ اِتّهام بَر سَرِ سُخَنوَرانِ بُزُرگِ پیشین بارانیدهاند و به گُناهِ گرویدَنشان به اِلتِذاذاتِ بَدیعی و فاصلهگرفتنشان از بَلاغَتِ سرِشتینِ زبان، از بیماری و آلودگی و مَسمومیَّت و مَمسوخیَّتِ زبان و ذائِقۀ هنریشان سُخَنها راندهاند (سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 224 ـ 230)، این داوری، نه یکسَره سُخَن۟سَنجانه، که آمیخته به أَغراضی است بیرون از قَلَمروِ سُخَن۟سَنجی، و در پیوند با خُصومَتی کور با تَبادُلاتِ أَدَبیِ عَرَبی و فارسی.
از کسی که سودایِ "مَزدُشتیگَری"ـ؟!ـ داشت، و بیپَروا أوهامِ "هَزل۟ـ"ـناکِ خود را در بابِ درآمیختَنِ آیینهایِ زَردُشتی و مَزدَکی و بودایی و بَرآوردَنِ مَعجونی از این سه کیشِ ناهَمساز، بـ"ـجِد" مَجالِ طَرح میداد (مِن۟ جُمله، سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 163 و 164)، و گاه خود را "مَزدُشتی" می خوان۟د تا ... ... (بُگ۟ذریم؛ و آنان که خواهان اند، خود أَحوالِ چُنویی را و ایستارش را در این مقوله، از قَلَمِ شاهِدی عی۟نی و هَمنِشینی بینا و مُوَثَّق، در حالات و مَقاماتِ م. اُمّیدِ دکتر شَفیعیِ کَدکَنی ـ تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن ـ بخوانَند) ...، باری، از چُنان کَسی، چُنین داوریها غَریب نیست، و در عالَمِ مَخ۟موری و ناهُشیٖواریهایِ زَبانزَدِ چُنان گویَندگان، چُنین سُخَنان، نامَعهود، نه.
عَجَب از سُخَن۟سَنجانِ بیغَرَضِ دانِشوَر است که رِشتۀ کلامِ چُنویی را در بابِ «تازیٖزدگی» و «بَدیع۟زَدگی» پی۟ بگیرَند (نگر: سَعدی در غَزَل، چ: 3، ص 348 و 349 و ...) و آنگاه داوَری در بابِ سُخَنوَرانِ بُزُرگ و فَرخُندهفال و زبانآوَرانِ سِتُرگ و بیهَمالِ گُذَشته را بناگُزیر با بیمِهریهایِ دِریغانگیزی که نَشایَد، عَجین سازَند!
«غزلِ سَعدی از نَظَرگاهِ بَدیعی، بهترین نمودگارِ زیباییِ ذاتی و سِرِشتی است. [در] بسیاری از أبیاتِ نابِ او، یا صنعت به مفهومِ پیرایهوار و زنگولهای بر گردنِ شعر نیست، یا اگر نیز صنعت دارد، بیشتر از آن دست است که در بَطنِ هر شعرِ خوشی هَست، و من اگر آن را صنعت می خوانَم، جز به إِکراه نیست.».
آری، آن «روحِ سادگی و صَفایِ طَبیعیِ شِعر» که گُفتهاند ( از این اَوِستا، مَهدیِ أَخَوانِ ثالِث، چ: 19، تهران: نَشرِ زمستان، 1391 هـ. ش.، ص 225)، از خَصائِصِ بارِزِ سخنِ سَعدی است. أَغلَب، در مُواجهه با سُخَنِ شی۟خِ شیراز، «اِلتِذاذِ طَبیعی و شِعری» (همان، همان ص) را بر «اِلتِذاذِ بَدیعیِ غیرِ طَبیعی» (همان، همان ص) غالِب می یابیم؛ ... و آفَرین بَر سَعدی!
بمانَد که اِلتِذاذاتِ بَدیعی نیز در جایِ خود اَرجی ویژه دارَد، و لابُد شِعرِ حافِظ و جُز حافِظ را که به صَنعَتگَری مولَع۟تر بودهاند، از این دَر، سَزایِ تَق۟ریع نَبایَد شمرد.
کیست که نَدانَد آنجا که بارانِ اِتّهام بَر سَرِ سُخَنوَرانِ بُزُرگِ پیشین بارانیدهاند و به گُناهِ گرویدَنشان به اِلتِذاذاتِ بَدیعی و فاصلهگرفتنشان از بَلاغَتِ سرِشتینِ زبان، از بیماری و آلودگی و مَسمومیَّت و مَمسوخیَّتِ زبان و ذائِقۀ هنریشان سُخَنها راندهاند (سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 224 ـ 230)، این داوری، نه یکسَره سُخَن۟سَنجانه، که آمیخته به أَغراضی است بیرون از قَلَمروِ سُخَن۟سَنجی، و در پیوند با خُصومَتی کور با تَبادُلاتِ أَدَبیِ عَرَبی و فارسی.
از کسی که سودایِ "مَزدُشتیگَری"ـ؟!ـ داشت، و بیپَروا أوهامِ "هَزل۟ـ"ـناکِ خود را در بابِ درآمیختَنِ آیینهایِ زَردُشتی و مَزدَکی و بودایی و بَرآوردَنِ مَعجونی از این سه کیشِ ناهَمساز، بـ"ـجِد" مَجالِ طَرح میداد (مِن۟ جُمله، سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 163 و 164)، و گاه خود را "مَزدُشتی" می خوان۟د تا ... ... (بُگ۟ذریم؛ و آنان که خواهان اند، خود أَحوالِ چُنویی را و ایستارش را در این مقوله، از قَلَمِ شاهِدی عی۟نی و هَمنِشینی بینا و مُوَثَّق، در حالات و مَقاماتِ م. اُمّیدِ دکتر شَفیعیِ کَدکَنی ـ تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن ـ بخوانَند) ...، باری، از چُنان کَسی، چُنین داوریها غَریب نیست، و در عالَمِ مَخ۟موری و ناهُشیٖواریهایِ زَبانزَدِ چُنان گویَندگان، چُنین سُخَنان، نامَعهود، نه.
عَجَب از سُخَن۟سَنجانِ بیغَرَضِ دانِشوَر است که رِشتۀ کلامِ چُنویی را در بابِ «تازیٖزدگی» و «بَدیع۟زَدگی» پی۟ بگیرَند (نگر: سَعدی در غَزَل، چ: 3، ص 348 و 349 و ...) و آنگاه داوَری در بابِ سُخَنوَرانِ بُزُرگ و فَرخُندهفال و زبانآوَرانِ سِتُرگ و بیهَمالِ گُذَشته را بناگُزیر با بیمِهریهایِ دِریغانگیزی که نَشایَد، عَجین سازَند!
حافِظ میفرمود: «به شیوۀ نَظَر از نادِرانِ دوران باش!».
اصفهان/ 1395 هـ. ش. 30
این نوشتار، نَخُستین بار، در مجلّۀ آینۀ پِژوهش (ش 162، صص 5 ـ 9) به چاپ رَسیده است؛ و ال۟حَمدُ لِلّٰهِ عَلیٰ ذٰلِک.
- در چاپِ سنگیِ ویراستۀ شوریده: گنجیست.
- در بَعضِ نُسَخ: زمانی و زمینی.
- در بَعضِ نُسَخ: گفت.
- . در بَعضِ نُسَخ: بدین صورت شیرین.
- در بَعضِ نُسَخ: مانَد.
- در بَعضِ نُسَخ: طبلۀ.
- کلّیّاتِ سَعدی، بهاِهتِمامِ مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ: حَبیبِ یَغ۟مائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّم۟شاهی]، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ. ش.، ص 483 و 484، غ ۲۰۱؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، بهکوششِ بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی، چ: 5، تهران: اِنتِشاراتِ دوستان، 1386 هـ. ش.، ص 431 و 432، غ 201؛ و: متنِ کامِلِ دیوانِ شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی، بهکوشِشِ مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایش: أَکرَمِ سُلطانی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ روزنه، 1383 هـ. ش.، ص 426، غ 230؛ و: کُلّیّاتِ سَعدی، تَصحیح، مُقَدّمه و تَعلیقات از: کَمالِ اِجتِماعیِ جَندَقی، چ: 2، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1380 هـ. ش.، ص 417 و 418، غ 201؛ و: غَزَلهایِ سَعدی، بهاِهتِمامِ: إِسماعیلِ صارِمی ـ و ـ حَمیدِ مُصَدِّق، چ: 1، تهران: نَشرِ البُرز، 1376 هـ. ش.، غ 201 (فاقِدِ بیتهایِ 12 و 13)؛ و: غَزَلیّاتِ سَعدی، بهتَصحیحِ حَبیبِ یَغ۟مائی، بهکوششِ: مَهدیِ مَدائِنی، چ: 2، تهران: پِژوهِشگاهِ عُلومِ إِنسانی و مُطالَعاتِ فَرهَنگی، 1390 هـ. ش.، ص 108، غ 131 (فاقِدِ بیتهایِ 2 و 12 و 13)؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، تَدقیق در مَتن و مُقَدَّمه از: دکتر حَسَنِ أَنوَری، چ: 1، تهران: نَشرِ قَطره، 1383 هـ. ش.، ص 407، غ 227 (فاقِدِ بیتِ ماقَبلِ آخِر)؛ و: غَزَلهایِ سَعدی، تَصحیح و ... : دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، بهاهتمامِ: دکتر پَرویزِ اَتابکی، و دَستیاریِ: بانو رِفعَتِ صَفیٖ نیا، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1385 هـ. ش.، ص 68، ش 141 (فاقِدِ بیتهایِ 2 و 12 و 13)؛ و: کلّیّاتِ سَعدی، بهتَصحیحِ فَصیح المُلک شوریده، بهخَطِّ میرزا مَحمود أَدیبِ مُصطَفَوی، چ: 1، شیراز: اِنتِشاراتِ أَدیبِ مُصطَفَوی، 1388 هـ. ش.، ص 260 و 261 (فاقِدِ واپَسین بی۟ت).
- غَزَلهایِ سَعدی، بهکوششِ نوراللهِ ایزدپَرَست، چ: 2، تهران: دانِش، 1362 هـ. ش.، 1 / 272.
- دیوانِ غَزَلیّاتِ اُستادِ سُخَن سَعدیِ شیرازی، با مَعنیِ واژه ها و شَرحِ أَب۟یات و ... بهکوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب رَهبَر، چ: 10، تهران: اِنتِشاراتِ مَه۟تاب، بی تا، 1 / 297.
- غَزَلیّاتِ سَعدی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژهها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ 2، چ: 1، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، 1386 هـ. ش.، 2 / 486 .
- کذا فی الأَصل!
- شَرحِ غَزَلهایِ سَعدی، بهکوشِشِ: دکتر مُحَمَّدرضا برزگَرِ خالِقی ـ و ـ دکتر تورَجِ عَق۟دایی، چ: 1، تهران: اِن۟تِشاراتِ زَوّار، 1386 هـ. ش.، 1 / 448.
- شَرحِ غَزَلیّاتِ سَعدی، فَرَحِ نیازکار، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ سَعدیٖشناسی)، 1390 هـ. ش.، ص 584.
- نمونه را، سَنج: غَزَلیّات و قَصایدِ سَعدی، بهکوششِ: غُلامرِضا اَرژَنگ، چ: 1، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1383 هـ. ش.، ص 527 ؛و: غَزَلیّاتِ شیخ شیراز سَعدی، مُقَدَّمه و شَرح: بَهاءالدّینِ اسکَندَری، چ: 6، تهران: مُؤَسَّسۀ اِن۟تِشاراتِ قَد۟یانی، 1386 هـ. ش.، ص 286.
- سَنج: گُزیدۀ غَزَلیّاتِ سَعدی، اِن۟تِخاب و شَرح: دکتر حَسَنِ أَنوَری، ویرایشِ دُوُم، چ: 11، تهران: نَشرِ قَطره، 1385 هـ. ش.، ص 129 و 130.
- کَما اینکه خَیال میکُنَم شایَد به سَرگَشتگیِ پَرگار هَم، عِلاوه بَر سَرگَردانی و دَوَران ـ که مَعنایِ أَصلیِ مَل۟حوظِ شاعِر است ـ، از چشماندازِ دیگَر نیز تَوان نگریستَن. آیا سَعدی به «گَشتگی(= اِنحِنا)»ای که در سَرِ (/ یک سَر یا هَر دو سَرِ) بَعضِ پَرگارها هَست، گوشۀ چشمی نَداشته است؟ ... راستی، پَرگارها، در روزگارِ شی۟خ، چه ریختها و ساختارهائی داشتهاند؟
- . ساختَنِ حَرفی از حَرفِ دیگر با افزایشِ نُقطههایِ آن، پیشینۀ دراز دارَد. نمونه را، سَنج: تاریخِ زبانِ فارسی، دکتر پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، چ: 2، تهران: نَشرِ نو، 1365 هـ. ش.، 1 / 329.
- این نوشتنِ «گ» با دو سَرکش که امروز شایِع است، گویا از حُدودِ سَدههایِ یازدَهُم و دَوازدَهُمِ هِجری رَواج یافته باشَد.
سَنج: به یادِ قَزوینی، بهکوشِشِ: ایرَجِ افشار، چ: 1، تهران: بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1386 هـ. ش.، ص 259 و 272.
- نگر: فَنِّ تَرجَمَه: أُصولِ نَظَری وعَمَلیِ تَرجَمَه از عَرَبی به فارسی و فارسی به عَرَبی، دکتر یَحییٰ مَعروف، چ: 6، تهران: سازمانِ مُطالعه و تَدوینِ کُتُبِ عُلومِ إِنسانیِ دانِشگاهها (سَمت) ـ و ـ کِرمان۟شاه: دانِشگاهِ رازی، 1386 هـ. ش.، ص 69.
- بَعضِ فُضَلا، به جایِ «الأَبنیه»، «الأَنبیه» می خوانَند. بَحث در این دِگَرخوانی و داوَری دربارۀ صَواب و خَطایِ آن، از حوصَلۀ این سُخَن۟گاه بیرون است.
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 159 و 172 ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر جَلالِ مَتینی ـ و: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 139 و 141 و 144 و 159 و 160 و 161 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری» به قَلَمِ هَمو ـ؛ و: تاریخِ زبانِ فارسی، دکتر پَرویزِ ناتِلِ خانلَری، چ: 2، تهران: نَشرِ نو، 1365 هـ. ش.، 2 / 46 و 47؛ و: وَزنِ شِعرِ فارسی، هَمو، چ: 2، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1367 هـ. ش. ، ص 135 و 136؛ و: سَبَکْشناسی (تاریخِ تَطَوُّرِ نَثرِ فارسی)، مُحَمَّدتَقیِ بَهار (مَلِکُالشُّعَرا)، چ: 4، تهران: کتابهایِ پَرَستو (با سَرمایۀ مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر)، 1355 هـ. ش.، 1 / 216؛ و: مَسائِلِ تاریخیِ زبانِ فارسی (مَجموعۀ مَقالات)، دکتر عَلیأَشرَفِ صادِقی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1380 هـ. ش.، صص 258 ـ 260.
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 159 ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر مَتینی ـ؛ و: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 126 و 157 و 158 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری» به قَلَمِ هَمو ـ؛ و: به یادِ قَزوینی، به کوشِشِ: ایرَجِ افشار، چ: 1، تهران: بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1386 هـ. ش.، ص 261 و صص 256 ـ 258 و 262 ـ 270.
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س 3، ش 2 و 3، ص 173 و 174ـ از مَقالۀ «رَس۟مال۟خَطِّ فارسی در قرنِ پنجُمِ هجری» به قَلَمِ دکتر مَتینی ـ؛ و: ویژگیهایِ إِملائیِ دَستنویسِ تفسیرِ قُرآنِ پاک، حُسَینِ داوَریِ آشتیانی، چ: 1، تهران: فرهنگِستانِ زَبانِ ایران، 1357 هـ. ش.، صص 17 ـ 31.
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 140 و 141 و 142 و 143 ـ از مَقالۀ «تَحَوُّلِ رَس۟مال۟خَطِّ فارسی از قرنِ ششم تا قَرنِ سیزدهُمِ هجری».
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 158 ـ از هَمان مَقاله.
- نگر: مَجَلّۀ دانِشکَدۀ أَدَبیّاتِ مَشهَد، س4، ش 2، ص 145 و 147 و 150 ـ از هَمان مَقاله.
- «هَرهَفت۟کَرده»، در اصطلاحِ قُدَما، وَصفِ کسی است که در تَداوُلِ امروز گویَند: "هَفت قَلَم آرایش کرده است".
«هَرهَفت، بر وزنِ زَربَفت، به مَعنیِ آرایِش باشد مُطلقًا؛ و آرایِش و زینَتِ زنان را نیز گویند که آن حَنا و وَسمه و سُرخی و سفیدآب و سُرمه و زَرَک باشد که زَروَرَق است، و بَعضی هَفتم را غالیه گفتهاند که خوشبویی باشد، و بَعضی خالِ عارِضی را گفتهاند که از سُرمه به کُنجِ لَب یا جاهای دیگر از رُخساره گُذارَند.» ( بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ. ش.، 4 / 2329).
- آقایِ دکتر سَعیدِ حَمیدیان، در سَعدی در غَزَل (چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ نیلوفَر، 1393 هـ. ش.، ص 349)، نوشتهاند:
«غزلِ سَعدی از نَظَرگاهِ بَدیعی، بهترین نمودگارِ زیباییِ ذاتی و سِرِشتی است. [در] بسیاری از أبیاتِ نابِ او، یا صنعت به مفهومِ پیرایهوار و زنگولهای بر گردنِ شعر نیست، یا اگر نیز صنعت دارد، بیشتر از آن دست است که در بَطنِ هر شعرِ خوشی هَست، و من اگر آن را صنعت می خوانَم، جز به إِکراه نیست.».
آری، آن «روحِ سادگی و صَفایِ طَبیعیِ شِعر» که گُفتهاند ( از این اَوِستا، مَهدیِ أَخَوانِ ثالِث، چ: 19، تهران: نَشرِ زمستان، 1391 هـ. ش.، ص 225)، از خَصائِصِ بارِزِ سخنِ سَعدی است. أَغلَب، در مُواجهه با سُخَنِ شی۟خِ شیراز، «اِلتِذاذِ طَبیعی و شِعری» (همان، همان ص) را بر «اِلتِذاذِ بَدیعیِ غیرِ طَبیعی» (همان، همان ص) غالِب می یابیم؛ ... و آفَرین بَر سَعدی!
بمانَد که اِلتِذاذاتِ بَدیعی نیز در جایِ خود اَرجی ویژه دارَد، و لابُد شِعرِ حافِظ و جُز حافِظ را که به صَنعَتگَری مولَع۟تر بودهاند، از این دَر، سَزایِ تَق۟ریع نَبایَد شمرد.
کیست که نَدانَد آنجا که بارانِ اِتّهام بَر سَرِ سُخَنوَرانِ بُزُرگِ پیشین بارانیدهاند و به گُناهِ گرویدَنشان به اِلتِذاذاتِ بَدیعی و فاصلهگرفتنشان از بَلاغَتِ سرِشتینِ زبان، از بیماری و آلودگی و مَسمومیَّت و مَمسوخیَّتِ زبان و ذائِقۀ هنریشان سُخَنها راندهاند (سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 224 ـ 230)، این داوری، نه یکسَره سُخَن۟سَنجانه، که آمیخته به أَغراضی است بیرون از قَلَمروِ سُخَن۟سَنجی، و در پیوند با خُصومَتی کور با تَبادُلاتِ أَدَبیِ عَرَبی و فارسی.
از کسی که سودایِ "مَزدُشتیگَری"ـ؟!ـ داشت، و بیپَروا أوهامِ "هَزل۟ـ"ـناکِ خود را در بابِ درآمیختَنِ آیینهایِ زَردُشتی و مَزدَکی و بودایی و بَرآوردَنِ مَعجونی از این سه کیشِ ناهَمساز، بـ"ـجِد" مَجالِ طَرح میداد (مِن۟ جُمله، سَنج: از این اَوِستا، چ: 19، صص 163 و 164)، و گاه خود را "مَزدُشتی" می خوان۟د تا ... ... (بُگ۟ذریم؛ و آنان که خواهان اند، خود أَحوالِ چُنویی را و ایستارش را در این مقوله، از قَلَمِ شاهِدی عی۟نی و هَمنِشینی بینا و مُوَثَّق، در حالات و مَقاماتِ م. اُمّیدِ دکتر شَفیعیِ کَدکَنی ـ تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن ـ بخوانَند) ...، باری، از چُنان کَسی، چُنین داوریها غَریب نیست، و در عالَمِ مَخ۟موری و ناهُشیٖواریهایِ زَبانزَدِ چُنان گویَندگان، چُنین سُخَنان، نامَعهود، نه.
عَجَب از سُخَن۟سَنجانِ بیغَرَضِ دانِشوَر است که رِشتۀ کلامِ چُنویی را در بابِ «تازیٖزدگی» و «بَدیع۟زَدگی» پی۟ بگیرَند (نگر: سَعدی در غَزَل، چ: 3، ص 348 و 349 و ...) و آنگاه داوَری در بابِ سُخَنوَرانِ بُزُرگ و فَرخُندهفال و زبانآوَرانِ سِتُرگ و بیهَمالِ گُذَشته را بناگُزیر با بیمِهریهایِ دِریغانگیزی که نَشایَد، عَجین سازَند!
- حافِظ میفرمود: «به شیوۀ نَظَر از نادِرانِ دوران باش!».
- این نوشتار، نَخُستین بار، در مجلّۀ آینۀ پِژوهش (ش 162، صص 5 ـ 9) به چاپ رَسیده است؛ و ال۟حَمدُ لِلّٰهِ عَلیٰ ذٰلِک.
شنبه ۵ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۶