فاضِلِ أَدَب۟پِژوه، آقایِ مِهرانِ اَفشاری، به مُناسَبَتِ بَحثی از داستانِ أَمیراَرسَلانِ نامدار و دو شَخصیَّتِ آن، یَعنی "شَمسِ وزیر" و "قَمَرِ وزیر"، که در فَرَنگ، وزیرانِ "پطرسشاه" اند و أَوَّلی «مسلمانیِ خودش را پنهان کرده و دوستدارِ اَرسَلان است» و دُوُمی «بسیار بَدجِنس و فریبکار است»، نوشتهاند:
« ... این ... که پادشاهی دو وزیر دارد که یکی خوش۟قَل۟ب و دیگری بَدجِنس است، از بُن۟مایههایِ تَکراریِ قِصّههایِ نَقّالی است که پیش از أَمیر اَرسَلان سابقه داشته.»
( کتابها و آدَمها: کتابها و آدَمهایی که فَراموش نمیکُنَم ـ پانزده گُفتار دربارۀ أَدَبیّاتِ فارسی و تاریخِ فرهَنگیِ ایران هَمراه با گُزیدهای از شِعر و نَثرِ فارسی ـ، مِهرانِ اَفشاری، چ: 1، تهران: نَشرِ چشمه، زمستانِ 1395هـ.ش.، ص 60).
مینویسَم:
ما در گُلِستانِ سَعدی نیز بدین دو وَزیر بازمیخوریم.
در هَمان نَخُستین حِکایَت از بابِ أَوَّلِ گُلِستانِ شیخ، میخوانیم:
« پادشاهی را شنیدم به کُشتنِ أَسیری إِشارَت کرد. بیچاره درآن حالتِ نومیدی، مَلِک را دُشنام۟دادن گرفت و سَقَط۟ گفتن؛ که گُفتهاند: هَرکه دَست از جان بشویَد، هَرچه در دِل دارد، بگویَد. ... .
مَلِک پُرسید: چه میگویَد؟ یکی از وُزَرایِ نیک۟مَح۟ضَر گُفت: ای خُداوَند! هَمیگوید: "وَ الْکَاظِمینَ ال۟غَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ". مَلِک را رَحمَت آمَد و از سَرِ خونِ او دَرگُذَشت. وَزیرِ دیگر که ضِدِّ او بود، گُفت: أَب۟نایِ جِنسِ ما را نَشایَد در حَضرَتِ پادشاهان جُز براستی سُخَن۟گُفتن. این، مَلِک را دُشنام داد و ناسَزا گفت. مَلِک، روی ازین سُخَن دَر هم آورد و گُفت: آن دُروغِ وی پَسَندیدهتَر آمد مرا زین راست که تو گُفتی! که رویِ آن در مَص۟لَحَتی بود و بِنایِ این بر خُب۟ثی؛ و ... .».
در این حکایَتِ سَعدی، آن وَزیرِ نیک۟مَح۟ضَر، هَمان وَزیرِ "خوش۟قَل۟بِ" هَمیشگیِ داستانها، و آن ضِدِّ عَلَی۟هِ ما عَلَی۟هِ او، هَمان وَزیرِ " بَدجِنسِ" هَمیشگیِ داستانهاست. آنچه در اینجا با آن رویاروییم، بازنمودِ بُن۟مایههاست.
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۳