گُفت‌وگو از ناسازی‌هایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا با پاره‌ای از آموزه‌هایِ کِتاب و سُنَّت، از آغازِ پیدائیِ آن عِرفان و این فَلسَفه، بیش و کَم، هَمواره در میان بوده است. کَسانی بر این ناسازی پافِشاری کَرده‌اند و کَسانی بر سازگاریِ کامِلِ آن عِرفان و این فَلسَفه با کِتاب و سُنَّت مُصِر بوده‌اند.
کَسانی که ناسازی‌هایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فلسفۀ مُلّاصَدرا را با پاره‌ای از آموزه‌هایِ کِتاب و سُنَّت پَذیرفته‌اند، خود ـ دَستِ کَم ـ دو گُروه اند. بَرخی این ناسازی‌ها را زُدودَنی می‌شُمارَند و به قابِلیَّتِ تَهذیب و بازسازی و تَکمیلِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا قائِل اند و جُدایی‌هایِ آن عِرفان و فَلسَفه را از کِتاب و سُنَّت، گوهَرین و جُبران۟‌ناپَذیر نَمی‌دانَند. بَرخی نیز به تَباهیهایِ بُنیادین و ریشه‌ایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا قائِل اند و توفیقِ این مَسالِک را با طَریقِ کِتاب و سُنَّت ناشُدَنی می‌اِنگارَند.
در این هَنگامۀ گُفت‌وشنیدها و قال‌وأَقول‌ها، ایستارِ کَسانی که به ناسازی‌هایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا با پاره‌ای از آموزه‌هایِ کِتاب و سُنَّت، هیچ عِنایَتی ندارَند و یا ـ از بُن ـ مُن۟کِرِ هَرگونه ناسازی در این میانه اند، از برایِ این دانِش‌آموز، بسیار جالِبِ تَوَجُّه۟ بوده است.
این که: چگونه می‌تَوان هَم به کِتاب و سُنَّت قائِل بود و هَم بَعضِ تَعارُضاتِ صَریحِ فُصوص را با قُرآن و حَدیث نادیده گرفت؟ یا: چگونه می‌تَوان هَم به کِتاب و سُنَّت قائِل بود و هَم تَقاریرِ صَدرایِ شیرازی را از مَقولاتی چون مَعادِ جِسمانی و وَحدَتِ وُجود و آفَرینِش دَربَست پَذیرُفت؟، یا: ...، پُرسِشهایِ فَربِهی است که هَر جُست‌وجوگَرِ تاریخِ اندیشۀ إِسلامی را به خود می‌کَشَد.
کَسانی که به ناسازی‌هایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا با پاره‌ای از آموزه‌هایِ کِتاب و سُنَّت هیچ عِنایَتی ندارَند و یا از بُن مُنکِرِ هَرگونه ناسازی در این میانه اند، در اختیارِ ایستارِ غَریبِ خویش، از عَوامِلِ مُتَعَدِّدی مُتأثِّر تَوانَند بود که إِحصایِ آنها در گُن۟جاییِ این قَلَم‌ان۟داز نیست.
یکی ـ و البَتّه فَقَط یکی ـ از عَوامِلِ تأثیرگُذارِ مُحتَمَل در این باب، عَدَمِ فَهمِ دُرُستِ آن فَلسَفه و عِرفان، یا عَدَمِ فَهمِ دُرُستِ کِتاب و سُنَّت، یا عَدَمِ فَهمِ دُرُستِ هَردو است!؛ و مَن نه‌تَنها این اِحتِمالِ ساده را بَعید یا بَدبینانه نَمی‎دانَم، که ـ مَعَ الأَسَف ـ شَواهِدِ بسیاری بَر تَحَقُّقِ آن دیده‌ام و سَرانجام به این نَتیجه رَسیده‌ام که بَرخی از مُشتَغِلان به تَحصیل یا تَدریسِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا، بسیاری از آموزه‌هایِ این مَکتَبها را و نیز پاره‌ای از آموزه‌هایِ کِتاب و سُنَّت را، آنسان که خود می‌پَسَندند یا مَصلَحَت می‌بینَند، و نه آن۟سان که أَسناد و أَدِلّه فَرامی‌نمایَند، فَهم و گُزارِش می‌کُنَند. به تَعبیری، کَثیری از حَضَرات، در فَهمِ آموزه‌هایِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا و نیز کِتاب و سُنَّت، چُنان به "تَوَسُّع" قائِل اند، که جایی برایِ تَوَجُّهِ ژرف۟کاوانه و باریک۟‌نگَرانه و موی۟‌بینانه به واقعیَّتهایِ ناساز نَمی‌مانَد.
از برایِ آن که مَرا به بَدبینی مَنسوب نَدارید و از غایَتِ بی‌دقَّتی یا بی‌أَمانَتی در تَقریرِ بَعضِ آموزه‌هایِ مَذکور هَم نمونه‌ای دیده باشید، تَوَجُّهِ شُما را به دریافت و گُزارِشِ یکی از مُعاصِران از دو آموزۀ بسیار مَشهورِ فَلسَفۀ مُلّاصَدرا جَلب می‌کُنَم و خواهِشمندَم این نمونه را، به عنوانِ مِثالِ هَمان "تَوَسُّع" و فَراخ۟داری ـ بَل: سَهل‌اِنگاری و گَزافه‌کاری ـ در فَهم و تَقریر که عَرض کَردَم، در نَظَر داشته باشید (چه، جایِ سُخَنِ ما، ـ عِجالَةً ـ در آنجاست، نه در سازگاری یا ناسازگاریِ آموزه‌ها با دین ـ که آن بَحثِ دیگَری است ـ):
آقایِ «حجّت‌ 1
کذا بالتّاء المَمدودَة.
الإِسلام و المسلمین دکتر حسنِ کمالی»، از شاگردانِ صَمیمِ «مَرحومِ آیت‌ 2
کذا بالتّاء المَمدودَة.
الله سیّد ضیاءالدّینِ عمادیِ اِستَرآبادی» که از مَراجِعِ صاحِبِ رساله و مُتَصَدّیانِ فِقه و فَتوی در تهران بوده است، در گُفت‌وگو با مَجَلّۀ حَریمِ إِمام، در مُعَرِّفی و بَیانِ أَحوالِ نام۟بُرده می‌گویَد:
«... نه‌تَنها در فِقه و أُصول بلکه حتّیٰ در فَلسَفه نیز تَسَلُّطِ کافی داشت، به طوری که أَسفارِ مُلّاصَدرا را به ما تدریس می‌فرمود. ما طلبه‌ها از شیوۀ تَدریس و بیانِ رَسا و دَقیق و زیبایی [کذا] ایشان، تشنۀ فلسفه شُدیم 3
ظ. یعنی: بر اشتیاقمان اَفزوده شُد؛ یا چیزی از این قَبیل.
. آن‌قدر روان مباحثِ واجب‌الوجود و حرکتِ جوهَریِ مُلّاصَدرا را برایِ ما بَیان می‌کرد که حظِّ وافری می‌بُردیم.»
(حَریمِ إِمام ـ هَفته‌نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 6، ش 270، پنجشنبه 11 خُرداد ماهِ 1396 [هـ.ش.]، مُصاحبه با "حجّت‌ 4
کذا بالتّاء المَمدودَة.
الإِسلام و المُسلِمین دکتر حسنِ کمالی"، ص 26).
گویَندۀ مَزبور، در تَبیینِ این که از ویژگانِ دَرسِ فَلسَفۀ فَقیهِ یادشُده بوده است، در هَمان مُصاحبه گُفته:
« ... آقازادۀ ایشان ... می‌گُفت: "آقا! شُما که اینگونه دربارۀ توحید و دور و تسلسل و حرکتِ جوهَری و ... بَحث می‌کُنید، بعضی از طلبه‌ها این مسائل را بدرستی درک نمی‌کنند. همه مثلِ آقایِ دکتر کَمالی نیستند. خواهشًا [!] شُما همان فقه و تفسیر را إِدامه بدهید." ...»
(حَریمِ إِمام ـ هَفته‌نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 6، ش 270، پنجشنبه 11 خُرداد ماهِ 1396 [هـ.ش.]، هَمان مُصاحبه، ص 26).
باری، «حجّت‌ 5
کذا بالتّاء المَمدودَة.
الإِسلام و المسلمین دکتر حسنِ کَمالی»، در یادکَرد از بَیاناتِ فَلسَفیِ اُستادِ خویش چُنین می‌گویَد:
«از مطالِبِ مُلّاصَدرا نَقل می‌کرد که "نف۟س، جسمانیّه‌ 6
کذا بالهاء
الحدوث و روحانیّه‌ 7
کذا بالهاء
البقاء " است؛ یعنی جسمِ إِنسان حادث است؛ ولی روحِ او باقی است. "إِنّا لله وَ إِنّا إِلَی۟هِ رَاجِعُونَ".این جهان فانی است [؛] و حرکتِ جوهَری در مسیرِ تکاملِ إِمامِ زمان قرار می‌گیرَد. همیشه درس را به إِمامِ زمان ـ ع ـ و حُکومَتِ ایشان رَبط می‌داد. در زمینۀ حرکتِ جوهَری می‌فرمود که جوهر و حقیقتِ این عالَم، وجودِ حضرتِ مهدی ـ ع ـ است و اگر ما بخواهیم به منصۀ أَخلاق و اعتقاداتِ فرهنگی اقتصادی و سیاسی دست پیدا کنیم 8
مَقصودِ ایشان را از دست پیدا کردن به «منصۀ أَخلاق و اعتقاداتِ فرهنگی اقتصادی و سیاسی»، عَلیٰ‌رَغمِ جَهدِ جَهید، دَرنَیافتم؛ و هُوَ أَعلَمُ بِما قال.
و اگر بخواهیم انقلابمان جهان‌شمول بشود، باید به سمت و سویِ إِمامِ زمان ـ ع ـ برَویم.»
(حَریمِ إِمام ـ هَفته‌نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 6، ش 270، پنجشنبه 11 خُرداد ماهِ 1396 [هـ.ش.]، هَمان مُصاحبه، ص 26).
می‌نویسَم:
آشنایان به أَلفبایِ حِکمَتِ صَدرائی نیک مُستَحضَر اند که مَقصود از "حَرَکَتِ جوهَری"، حَرَکت در "جوهَر" است به مَعنایِ دَقیقِ مَعهودِ فَلسَفیان، و البَتّه این، مُخالِفِ قولِ مَشهورِ فیلسوفانی است که حَرَکَت را مَخصوصِ "عَرَض"، بَل مَخصوصِ چهار گونه از أَعراض، می‌دانِستند. به دیگَر سُخَن، نَظَریّۀ "حَرَکَتِ جوهَری"، ناظِر است به حَرَکَت در "جوهَرِ" أَجسام و طَبایِعِ آنها. بَر بُنیادِ این نگَره، غیر از أَعراضِ چهارگانه‌ای که بِنا بَر قولِ مَشهور، حَرَکَت در آنها صورَت می‌گیرد، حَرَکَت در جوهَر نیز صورَت می‌گیرد، و در متنِ جوهَر حَرَکَت هَست، و هُویّاتِ جِسمانیّه در تَجَدُّد اند. ال۟حاصِل، بَحث، بَحث از "جوهَر" و "عَرَضِ" مُصطَلَحِ فَلسَفه است، و وُقوعِ "حَرَکَت" در آنها.
حال۟ اینها چه رَبطی به "مسیرِ تکاملِ إِمامِ زمان" دارَد؟! ... این بَیانِ خطابی که "جوهر و حقیقتِ این عالَم، وجودِ حَضرَتِ مهدی ـ ع ـ است"، با مُصطَلَحِ فَلسَفیِ مَل۟حوظ در بَحثِ "حَرَکَتِ جوهَری" چه پی۟وَندی دارَد؟! ... آیا این بَیانات، اَفزون بَر تَقصیر در تَقریرِ دَقیق و أَمینِ فَلسَفۀ صَدرا، به تَلاعُب با مَفاهیمِ مُتَعَلِّق به ساحَتِ مُقَدَّسِ إِمامَت و حَریمِ مُحتَرَمِ إِمامِ عَصر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعَالَیٰ فی ظُهُورِه ـ مُن۟جَر نَمی‌گَردَد؟!
این که جِسمِ إِنسان حادِث است، و روحِ او نیز باقی است، هَریک، در جایِ خویش، حَرفِ دُرُستی است؛ وَلی مَعنایِ جِسمانیَّةالحُدوث و روحانیَّةالبَقاء بودنِ نَف۟س که از قولِ صَدرا نَقل می‌کُنَند، این نیست؛ و اگر این بود، راستی چه تازگی و بداعتی داشت؟ و چرا بایَد به صَدرا مَنسوب می‌گَردید؟ ... آن حَرفها را که از قَدیم۟‌تَرین روزگاران تا اِمروز بسیار کَسان گُفته‌اند و گُمان می‌کُنَم بَقّالان و قَصّابان و عَلّافانِ عَصرِ مُلّاصَدرا هَم از مُفادِ آن ـ ولَو نه با اِصطِلاحِ عِلمیِ "حادِث" ـ مُطّلع بوده باشند و بدان مُقِرّ و مُعتَقِد.
جِسمانیَّةالحُدوث و روحانیَّةالبَقاء بودنِ نَف۟س، در فَلسَفۀ صَدرائی، ناظِر به سی۟رِ کَمالیِ نَفس و صی۟رورَتِ آن است از نَف۟سی که او را اِستعدادِ قوام و تَجَرُّد هَست و به طورِ تَدریجی کَمال می‌یابَد تا مُجَرَّد شَوَد و قائِم به ذات گردد. در واقِع، از مَنظَرِ حِکمَتِ صَدرائی، جوهَری جِسمانی، با حَرَکَتِ جوهَریِ اِشتِدادی، به جوهَری که مُجرَّد و مِثالی است بَدَل می‌گَردَد.
تَف۟صیل و تَدقیقِ این مَعانی را به مَحَلِّ خویش حوالَت است. سُخَنِ ما چیزِ دیگری است. مُشکِل، صِرفِ چیستیِ فُلان مَفهوم یا بَه۟مان گُزارۀ فَلسَفی نیست. مُشکِل، این است که:
هَرگاه دریافت یا تَقریرِ ما از بَعضِ أَشهَرِ آموزه‌هایِ صَدرائی ـ چون جِسمانیَّةالحُدوث و روحانیَّةالبَقاء بودنِ نَف۟س و حَرَکَتِ جوهَری ـ، اینگونه بی دَر و پیکر و چُنان باشَد که مَلحوظ اُفتاد، آراءِ صَدرایِ شیرازی را در مَقولاتی خَطیر چون مَعادِ جِسمانی و وَحدَتِ وُجود و آفَرینِش، چگونه دَر خواهیم یافت و سازگاری یا ناسازگاری‌شان را با کِتاب و سُنَّت کی۟ و کُجا تَبیین خواهیم کَرد؟! ... .
آیا چُنین تَشَوُّش و بَشولیدگی در فَهم و تَقریرِ دانِش‌آموختۀ حوزه و دانِشگاهِ ما، خَطیبِ ما، مُبَلِّغِ ما، مُدَرِّسِ ما، ... آن هَم از مَشهورتَرین مَفاهیمِ این زَمینه، بَرتافتَنی است؟! ... آیا این نگاهِ تأویلیِ ناپَدیدکَرانه، و بی‌پَروائی در دوخت و دوز و پیوستنِ مَفاهیمِ بَعید و مُتَبایِن به یکدیگر، و سپاردنِ ذِهن و زبان به تَداعی‌هایِ بیکَرانِ أَلفاظ، با نگرِشِ عِلمی نِسبَتی دارَد؟!
براستی اینگونه مُواجهه با مَباحَثِ جِدّی، آن هَم در زیِّ أَهلِ عِلم، به مزاح مانَنده‌تر است تا به جِدّ! ... و نَتیجه‌ای جُز فَزایِشِ بی‌سامانی‌ها و سَردَرگُمی‌هایِ فِکری و فَرهَنگیِ مَردُمِ ما نَدارَد.
شنیده بودَم یکی از مُدَرِّسانِ پُرخُروش و پَرخاشخَرِ عِرفانِ اِبنِ‌عَرَبی و فَلسَفۀ مُلّاصَدرا ـ غَفَرَ اللهُ لَه ـ، هرگاه کَسی از مُنتَقِدان، زبان به خُرده‌گیری از فَلسَفه یا عِرفان می‌گُشود، مُتَهَوِّرانه کتابی از أُمَّهاتِ مُتونِ فَلسَفی را پیشِ او می‌نِهاد و باِستِحقار می‌گُفت که: از رویَش بخوان و مَعنی کُن! ... تا نشان دِهَد خُرده‌گیرانِ فَلسَفه و عِرفان، بِضاعَتِ روخوانی و فَهمِ مُتونِ فَلسَفی را هَم ندارَند، تا چه رَسَد به خُرده‌گرفتن یا رَدّ و نَقض!!!
ای کاش آن بُزُرگ، این "شیوۀ نامَرضیّه"یِ خویش را، گاه و بیگاه، در حَقِّ هَوادارانِ فَلسَفه و عِرفان نیز مُجریٰ داشته و آزموده بود! ... .
مَن هَرگِز جَسارَت نَمی‌کُنَم و نَمی‌گویَم که: ای‌بَسا کَثیری از هَوادارانِ فَلسَفه و عِرفان نیز بِضاعَتِ روخوانی و فَهمِ أُمَّهاتِ مُتونِ این رِشته را نداشته باشَند. ... هَرگِز! ... دَر واقِع چُنین اِدِّعائی، مُحتاجِ آزمونی است که کارِ ما نَبوده و نیست؛ لیک باِطمینان عَرض می‌کُنَم که:
حاصِلِ نِهائیِ بِضاعَتِ روخوانی و فَهمِ أُمَّهاتِ مُتون را نَداشتن، با حاصِلِ نِهائیِ فَهم و تَقریرِ دِل۟بخواهیِ مُتون و "تأویلِ" آزاد و نارَوِشمَندِ آنها، پُر تَفاوُتی ندارَد؛ و در هیچیک از دو صورَت، گِرِه از کارِ فُروبَستۀ فِکر و فَرهَنگِ ما گُشوده نَخواهَد شُد. ... وَاللهُ ال۟مُستَعان!

  • کذا بالتّاء المَمدودَة.
  • کذا بالتّاء المَمدودَة.
  • ظ. یعنی: بر اشتیاقمان اَفزوده شُد؛ یا چیزی از این قَبیل.
  • کذا بالتّاء المَمدودَة.
  • کذا بالتّاء المَمدودَة.
  • کذا بالهاء
  • کذا بالهاء
  • مَقصودِ ایشان را از دست پیدا کردن به «منصۀ أَخلاق و اعتقاداتِ فرهنگی اقتصادی و سیاسی»، عَلیٰ‌رَغمِ جَهدِ جَهید، دَرنَیافتم؛ و هُوَ أَعلَمُ بِما قال.
دوشنبه ۵ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱:۴۸