(توضیح و تَصحیحِ واژهای از تاریخِ قُم)
کِتابِ تاريخِ قُم که "تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى"، از رویِ تألیفِ مُنیف و مَفقودِ "حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى" که دَر سَدۀ چهارُمِ هجری به زبانِ تازی فَراهَم گَردیده بوده است، به فارسی تَرجَمه و تَحریر کَرده، از نَفائِسِ نگارِشهایِ آغازِ سَدۀ نُهُمِ است، و عَلیٰرَغمِ اِشتِهاری که دارَد، مَعَالأَسَف آن۟سان که سَزایِ آن بوده است، موردِ اِهتِمام و اِعتِنایِ أَهلِ أَدَب و فَرهَنگ واقِع نَشده و از هَمین روی۟ نیز دَر گوشهگوشۀ آن، هَنوز باریکیهایِ تاریک۟مانده بَرجاست.
از آن جُمله، دَر این کتابِ اَرزمَند، دَر وَصفِ دیهی به نامِ «مقطَّعه» آمده است:
«ابن مقفّع گويد كه اين ديه بيب بن جودرز بنا كرده است، و نامِ او به فارسى آبجويه است، و او را آبجويه براى آن نام كردند كه بر كنار آب واقع شده بود. و بعضى گويند كه نوشروان زنان مرازله را بعد از آن كه مردان ايشان را بكشته بودند بدين ديه فرستاد و فرموده كه ايشان را پليدترين و زشتترين و سختترين كارها مثل کوچها 1 = كوچهها. رفتن و مزبلها 2 = مزبلهها. را از نجاست پاككردن عقوبت كنند و اين طايفه را به فارسى آبجويه میخوانند، يعنى: اينها به نسبت با آن طايفه كه كشتند همچو آب جويست بعد از آن كه منقطع شود و در حفرها 3 = حُفرهها. و گوها بمانَد، و در إِسلام مقطعه نام نهادند، و سبب آن بود كه ... ... .» 4 تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحشيَۀ سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1361 هـ.ش.، ص 66. .
ما را با ال۟باقیِ گُفتارِ ماتِن و نیز تَعلیلاتِ اِحتِمالًا موهومی که دَر تَبیینِ ریشههایِ نام۟گُذاریِ این دیه کرده است، کاری نیست. سُخَنِ ما بَر سَرِ واژۀ «مرازله» است:
«مرازله» کیانَند؟ این واژه چیست؟ و چهسان بَرمیخوانَندَش؟
دَر چاپِ پیشینِ تاریخِ قُم که به اِهتِمامِ دانِشمَندِ فَقید، سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى ـ غَفَرَ اللهُ لَه و بِسَحابِ عَف۟وِهِ جَلَّلَه ـ، و بَر پایۀ دَست۟نوشتی مُوَرَّخِ 1001 هـ.ق. سامان داده شُده بود، واژۀ «مرازله»، به هَمین ریخت که دیدید مُندَرِج گَردیده است، بی هیچ توضیحی و تَنبیهی.
دَر چاپِ أَخیرِ این کتابِ اَرجآوَر که به کوشِشِ آقایِ مُحَمَّدرِضا أَنصاریِ قُمی و بَر پایۀ دَست۟نوشتِ نژادۀ مُوَرَّخِ 837 هـ.ق. 5 رونویسگَرِ این دَست۟نوشت، فَرزَندِ مُتَرجمِ کتاب است؛ و این خود، اَفزون بَر دیرینگی، بَر اَرج و نژادگیِ دَست۟نوشتِ موردِ گُفتوگوی۟ میاَفزایَد. و بَعضِ دیگَر نُسَخ صورَت گرفته است، هَمین واژۀ «مَرازِله» ـ بدین سان با حَرَکَت۟گُذاری (که اِحتِمالًا از نُسخۀ أَساس مَأ۟خوذ است) ـ نَقل گَردیده 6 نگر: تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى، تَرجَمۀ تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَحقیق: مُحَمَّدرضا أَنصاریِ قُمی، چ:1، قُم: کتابخانۀ بُزُرگِ حَضرَتِ آیةاللهالعُظمیٰ مَرعَشیِ نَجَفی (مَرکَزِ قُم۟شناسی)، 1385 هـ.ش. / 1427هـ.ق.، ص 197 (از متن). و طابِعِ کتاب، دَر حاشیه، دَر صَدَدِ إیضاحِ آن بَرآمده است.
آقایِ أَنصاری، ذیلِ «مَرازِله»، نوشته است:
«مرازله (؟)، اگر "مرازله" صفت زنان باشد، ("رذل" به معنایِ پست و فرومایه) چنانکه این صفت با پسوند تاء تأنیث مقصوره آمده است، شاید معنی اینگونه باشد که انوشروان زنان بدکاره را ـ پس از کشتن مردانشان ـ بدین دیه فرستاد، و اگر صفت برای مردان این زنان بوده باشد، بدین معنا است که انوشروان پس از کشتن مردان بدکار و فاسق، همسران آنان را به این دیه فرستاد.» 7 تاريخِ قُم، تَحقیق: أَنصاریِ قُمی، ص 197 (از متن ـ حاشیه ـ). .
پوشیده نمیدارَم که مُدَّعایِ آقایِ أَنصاری، دَستِکَم برایِ این خوانندۀ قَلیلُال۟بِضاعَه، وُضوحِ رِضایَت۟بَخشی نَدارَد؛ و هُوَ أَع۟لَمُ بِمَا قٰال. به نَظَر میرَسَد بَیانِ خِرَدپَسَند و مُرَتَّبِ مُدَّعایِ مُشارٌإِلَی۟ه، این باشَد ـ وَ ال۟عِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ ـ که:
أَوَّلًا، «مَرازله»، مُحَرَّفِ «مراذله» است.
ثانیًا، «مراذله»، به مَعنایِ زنان یا مَردانی است که به فَحشا و رَوابطِ نامَشروع اِشتِغال دارَند.
ثالِثًا، اَنوشروان، دَر رویاروییِ حُکومَتِ مُتَشَرِّعِ ساسانی با فَواحِش، آن مَردان را کُشته و آن زنان را مُجازات کرده و دَر این دیه گِرد آورده است.
اَکنون میتوان درَنگید و پُرسید:
أَوَّلًا، دَر کُدام متنِ موثوق یا فَرهنگِ مُعتَبَر، یا بَر پایۀ کُدام تَص۟ریفِ شناختهشُده، واژۀ «مراذله» با آن مَعنایِ پیشنِهادی قابِلِ دَستیابی است؟
ثانیًا، اگر این زنان بَدکار و بَلایه بودهاند، چرا مَردانشان را کُشتهاند؟ جُرمِ مَردان چه بوده؟... اگر آن مَردان پَلیدکار و فاسِق بودهاند، زنانشان را چرا کُشتهاند؟... لابُد مَنظور این نیست که آن زنان با شوهَرانِ خود "رابطۀ نامَشروع" داشتهاند!!!
ثالِثًا، آیا تاریخنامهها، اَنوشروان را به چُنین "مُحتَسِبی"ها میشناسَند و میشناسانَند؟
آقایِ أَنصاری، باِحتِمال۟، با تکیه بَر همان پنداری که دربارۀ «مراذله»یِ موهومِ خویش دَر سَر داشتهاند، به ریشهشناسیِ پندارآلودِ «آبجویه» هَم پرداخته و بَر خِلافِ مَتنِ ماتِن که «آبجویه» را با «آب» و «جوی» پیوَند میدِهَد، ایشان واژۀ مَذکور را چُنین بَرمیشکافَند:
«اب: پیشوند نفی است که در فارسی به صورتِ بی آمده است. همین واژه در پهلوی به صورتِ ape نیز آمده است. جه: زن بدکار، زن سبک، روسپی، زانیه، فاحشه ( فرهنگ پهلوی: ص 1 و 243). و در برهانِ قاطع: جه بلغت زند و پازند زنان فاحشه و بدکاره را گویند.» 8 هَمان، هَمان ص. .
وان۟گَهی، آقایِ أَنصاریِ قُمی بیش از این توضیح نداده و نگُفتهاند که حاصِلِ جَمعِ آن «اَبی» 9 به قولِ ایشان: «اب». و «جِه»، یعنی چه؟! ... یَعنی: نافاحِشه؟ ... یَعنی: فاقِدِ فاحِشه؟ ... یَعنی: دارال۟عَفاف؟!!!
مَزیدِ إِشکال و إِعضال، دَر این است که آقایِ أَنصاری، حَدسِ کَذائیِ خود را در بابِ «آبجویه» دَر هَیأَتِ "إِرسالِ مُسَلَّمات" مَجالِ طَرح داده و پَروا نکردهاند از آن که دَر این میان، چون مَنی، از سَرِ سَلیم۟دِلی، فَرمایشِ ایشان را جِدّی بگیرَد! 10 ویراستِ أَخیرِ تاریخِ قُم، جایِ گُفتوگوهایِ بسیار است؛ و رَجامَندَم دَر مَجالی دیگَر به گوشههائی از آن بپَردازَم.
واژۀ «مرازله» در کتابِ تاریخِ قُم، البَتّه واژۀ گِرِه۟ناکی است؛ لیک گُمان میکُنَم گُشایِشِ این گِرِه۟، از راهی دیگَر مُیَسَّر باشَد، و خوانِشِ تَحمیلیِ «مراذله» و آنگاه دَراُفتادَن دَر اِستِخراجِ تَخییلیِ آن مَعانیِ پیشگُفته از آن و سپس تَحویلِ پُرتَکَلُّفِ «آبجویه» به «اَبی» و «جِه»، جُز فَربِهسازی پَروندۀ اشتقاق۟پَردازیهایِ عامیانه و خَیال۟بافیهایِ بیأَساس و واهی، ثَمَری نَخواهَد داشت.
چُنین مینمایَد که:
«مَرازِله»، در عبارَتِ موردِ گُفتوگوی۟، بَدخوانده یا دِگَرگَشتۀ واژۀ «مَزادِکَه» باشَد که جمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی است.
«زنانِ مَزادِکَه» یَعنی زنانِ مَزدَکیان؛ و آنچه دَر تاریخِ قُم آمده است، إِشارَتی دارَد به واقِعَۀ هائِلَۀ کُشتارِ مَز۟دَکیان دَر روزگارِ شَهریاریِ ساسانیان.
هَرچَند دربارۀ کیستیِ "مَزدَک" و چیستیِ آئینِ او، قال و مَقال فَراوان است و نِقاطِ باریک و تاریکِ بیشُمار، مُج۟مَلِ داستانِ ظُهور و سُقوطِ مَزدَک دَر عَصرِ قباد و خُسرو اَنوشروان، و آنگاه بَقایِ جَماعاتی که خود را بَر کیشِ وی فَرامینمودَند تا نَخُستین سَدههایِ إِسلامی، مَعلوم۟تَر و بُلَندآوازهتر از آن است که دَر اینجا به إِعادَتَش حاجَت اُفتَد.
اَکنون، بِنا بَر نَقلِ تاریخِ قُم، و با خوانِشِ «مَزادِکه»، دَرمییابیم که:
پَس از آن که مَردانِ مَزدَکی را، در آن کُشتارِ مَشهور و مَذکور دَر تَواریخِ کُهَن، از دَمِ تیغ گُذراندهاند، زنانشان را بدین دیه روانه کرده و در اینجا به أَعمالِ شاقّه گُماردهاند.
... خواه راست باشَد و خواه دُروغ، تَصویرِ روشَنی است؛ إِبهام نَدارَد و مَفهوم میاُفتَد.
ساختن و بهکاربُردَنِ جَمعهایِ مُکَسَّرِ بَرساختهای چون«مَزادِکَه»، پیشینهای دراز و دامنهای فَراخ دارَد. بیشوکَم از هَمین عالَم است: «بَغادِدَه» (جَمعِ بَغ۟دادی) و «مَراوِزَه» (جَمعِ مَرو۟زی / مَروَزی) و «تَبارِزَه» (جَمعِ تَبریزی) 11 نمونه را، نگر: نُزهَةالقُلوب، حَمدالله بن أَبوبَکر بن حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1396 هـ.ش.، 1 / 463؛و: 2 / 836. و «قَزاوِنَه» (جَمعِ قَزوینی) 12 حَمَد (یا: حَمداللهِ) مُستوفی که خود قَزوینی است، دَر نُزهَةُالقُلوب، بارها (و أَغلَب بههَنگامِ یادکَردِ لُغات و اِصطِلاحاتِ خاصِّ قَزوینیان ـ که از فَوائِدِ نَفیسۀ کتابِ گرانقَدرِ اوست ـ) این تَعبیر را به کار بُرده است و مَثَلًا گُفته است که «قَزاونه» فُلان چیز را بَهمان نامَند و ... .
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، 1 / 295 و 336 و 339 و 349 و 354 و 372 و 374 و 414 و 420 و 469 و 470 و 488 و 495 و 507 و 556 و 560 و 566 و 591 و 717 ؛و: 2 / 734 و 832.
و مانَندِ اینها.
کاربُردِ واژۀ «مَزادِکَه» به عنوانِ جَمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی، هَرچَند شُیوعِ بسیار نداشته است، خوشبَختانه به تاریخِ قُم مُنحصِر نیست، و دَر دُرُستیِ آن شَکّ و رَی۟ب نَت۟وان کَرد.
عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی ـ نَضَّرَ اللهُ تَعَالیٰ مُحَیَّاه وَ طَیَّبَ ثَرَاه ـ، یک۟جا دَر کتابِ بیش۟بَهایِ نَق۟ض، میفَرمایَد:
«مَعلومِ همه 13 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
فُضَلا و عُلَما و مسلمانانِ نيكواِعتقادست كه سَرِ همه 14 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ. دهريان حكماءِ أوّل بودند و رُؤوسِ مَزادكه چون أَرسطاطاليس و بُقراطيس و زردشت خره و بهرامِ مدّعى كه دهريى نهادند و مَزدَكِ خُرَّم۟دين و مهيارِ بُز۟لَهوار و أَمثالِ ايشان كه بهرى عالَم۟ قديم گفتند، و بهرى به علّةالأُولى، و بهرى به أثرِ طَبع و هَيولى، و طَبع و هَيولى عبارت است از ذرّۀ أوّل كه مجبّران ... إثبات كنند، و فرقى نيست ميانِ اين و آن، و گروهى از ايشان به سه قديم گفتند، و ايشان همه كه دهريى نهادند تظاهر به جبر و تشبيه كردند و همه 15 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ. مُشبّهه و مُجسّمه و مُجبّره و قدريّه از نسلِ ايشانند و ... » 16 نَق۟ض ـ مَعروف به: بَعض مَثالِبِ النَّواصِب فی نَقضِ "بَعضِ فَضائِحِ الرَّوافِض" ـ، نَصیرالدّین أَبوالرَّشید عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی، به تَصحیحِ: میرجَلالالدّینِ مُحَدِّثِ اُرمَوی، تهران: اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، 1358 هـ.ش.، ص 430 و 431. .
جایِ دیگر گویَد:
« ... باطنيى مذهبِ حسنِ صَبّاح است و ... ، و آن چنانست كه اين مَلاعين گويند: نمازِ باطن، روى را به الموت و مِصر آوردن است و "مولانا" را و "سيّدنا" را خدمت كردن، و نمازِ ظاهر، اين حركات و سكنات بر وَجه۟ كردن است كه آن را "رياضةُ الجَسَد و عادةُ البَلَد و رِعايةُ الأهل و الوَلَد" خوانند. نمازِ مُلحِدان و مَزادِكه و دهريّه و فلاسفه و إِباحتيّه اينست. و روزۀ باطن، گويند: سرِّ معلّم نگاهداشتن است؛ و روزۀ ظاهر، إِمساك است از طعام و شراب و غيرِ آن، ... » 17 هَمان، ص 136. .
دیگَر جای۟ نوشته است:
« ... و درين سالهاىِ نزديك كودكى را مُلحِدان از راه بگرفتند از رى، معروفزادهاى، و به الموت بردند. پدرش بسى رنجها كشيد و خرجها كرد و مُلحِدى گرفته را بخريد و بفرستاد ... و آن مسلمان۟بچه را بعد از دو سال به رى بازآوردند. روزى حكايتِ آن مَلاعينِ مزادكه مىكرد از أَنواع، گفت: مُردهاى را بىنماز دفن كردند. من از يكى پرسيدم: چرا نمازش نكرديد؟ فَقيه۟صورتى بود گفت: آن به شما جا رسم بو كه گويند: مرده، زنده وابو! اين بگفت و پشيمان شد و گفت: نمازش به خانه دَر كردهاند. ...» 18 هَمان، ص 425 ، با دُرُست۟گَردانیِ سَجاوَندی. .
گویَند: "الشَّی۟ءُ بالشَّی۟ءِ یُذ۟کَرُ". پَس مَعروض میدارَم:
در این که صاحِبِ کتابِ جَلیلِ نَقض، «مَزادِکَه» را گاه دَر رَدیفِ مُطلَقِ دهریّه و ... میآوَرَد، و گاه مُتَرادِفِ «مَلاحِده»ای که بَر إِسماعیلیان إِطلاق میشُده است، نُکتهای هست که از خاطِر دور نَبایَد داشت؛ و آن، این که:
لَقَبِ «مَزدَکی»، راست چونان پارهای از دیگر أَلقاب و نِسبَتهائی که ریشه در کیش۟هایِ مَط۟رود و غیرِرَسمی داشته است، گاه و بیگاه از کاربُردِ اِصطِلاحی و فِرقهشناختیِ خود بدَر آمده و أَحیانًا به مَعنایِ بَددین و بَدکیش، به طورِ مُطلَق، وَ أَحیانًا برایِ یادکَردِ بَعضِ مَصادیقِ بَددینی، به کار رفته است؛ چُنانکه واژۀ «زندیق» که دَر پارهای از أَدوار و اِستِعمالات، ویژۀ مانَویان بوده است، دَر کَثیری از أَدوار و اِستِعمالاتش در مَعنائی عام۟تر به کار رفته و بَر هَر بَددین و بَدکیش و مُنحَرِفِ عَقیدَتی إِطلاق گردیده است.
بمانَد که اگر قولِ مَشهور 19 دُرُست۟تَر آنست که بگوییم: "یکی از أَقوالِ مَشهور". چون در این باره، بیش از یک قول به مَرتبۀ اِشتِهار رَسیده است؛ و البتّه خوض دَر آنها، از حوصَلۀ مَکتوبِ حاضِر بیرون است. مبنی بَر اِشتقاقِ «زندیق» (/ «زندیک») از «زَند» (شَرح و تَفسیرِ اَوِستا) مَقبول باشَد و این واژه دَر أَصل مَعنائی از قَبیلِ تأویلگَر داشته بوده و پَسان۟تَر بَر وابستگانِ فِرقۀ مَذهَبیِ مُتَعَیِّن إِطلاق شُده باشَد، باید گُفت: «زندیق»، از آغاز، مَعنایِ لُغَویِ عام داشته و سپس مَعنایِ اِصطَلاحیِ خاص (مانَوی) یافته و دوباره مَعنایِ لُغَویِ عام بَر آن غَلَبه کرده است.
پُر دور نیُفتیم:
یک شاهِدِ روشَنِ کاربُردِ واژۀ «مَزدَکی» به مَعنایِ مُطلَقِ بَددین و بَدکیش، این سُرودۀ حَکیم سوزَنیِ سَمَرقَندی است که «مَزدَکی» را دَر تَقابُلِ مُطلَق با «مُوَحِّد» به کار بُرده است و گُفته:
تا جَنَّت ست و دوزَخ باشد هَرآینه
این مَسکَنِ مُوَحِّد و آن جای مَزدَکی،
اَندَر دِلِ حَسودِ تو باد آتَشی زده
چون آتشِ جَهنَّم با سَهمِ مالِکی 20 دیوانِ حَکیم سوزنیِ سَمَرقَندی، تَصحیح و مُقَدّمه و شَرحِ أَحوال و فهرستِ لُغات و تَرکیبات و جایها با مَعانی و تَفاسیر از: دکتر ناصِرالدّینِ شاه۟حُسینی، [چ : 1]، تهران: مُؤَسَّسۀ چاپ و اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1338 هـ.ش.، ص ٣٦١.
٭٭٭
با آن مَعانیِ کَذائی که بَرایِ «مراذله» و «آبجویه» بَرتَراشیدهاند ـ و گُذَشت ـ، عَجَبی نیست اگر خَتمِ گُواجوییهایِ ما نیز، ناخواسته، بَر شِعرِ سوزَنی اُفتَد! ... . وان۟گَهی، چه باک؟! ... بُگ۟ذار خاتِمَۀ مَکتوبی که خود جُهدُ ال۟مُقل است و راست چونان اَرمَغانِ مور به اَرج۟نامۀ اُستادِ أَدیبِ والامَقام دکتر سَعید حَمیدیان ـ أَسعَدَ اللهُ جَدَّه وَ جَدَّدَ سَع۟دَه و مَدَّ لَهُ فِی العُم۟رِ السَّعِيد وَ العَي۟شِ الرَّغِيد ـ پیشکَش میگَردَد، این بیتِ هَمان چکامۀ اوستادِ سَمَرقَندی باشَد که زبانِ گویایِ ماست در آفرین۟خوانی بَر صاحِبِ شَرحِ شوق و آثار و مَآثِرِ شوقانگیزِ دیگر:
هرگز مَباد بر تو فَذٰلِک شُمارِ عُم۟ر
کَان۟دَر شُمارِ فَض۟ل و کَرَم بیفَذٰلِکی ! 21 هَمان، هَمان ص.
کِتابِ تاريخِ قُم که "تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى"، از رویِ تألیفِ مُنیف و مَفقودِ "حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى" که دَر سَدۀ چهارُمِ هجری به زبانِ تازی فَراهَم گَردیده بوده است، به فارسی تَرجَمه و تَحریر کَرده، از نَفائِسِ نگارِشهایِ آغازِ سَدۀ نُهُمِ است، و عَلیٰرَغمِ اِشتِهاری که دارَد، مَعَالأَسَف آن۟سان که سَزایِ آن بوده است، موردِ اِهتِمام و اِعتِنایِ أَهلِ أَدَب و فَرهَنگ واقِع نَشده و از هَمین روی۟ نیز دَر گوشهگوشۀ آن، هَنوز باریکیهایِ تاریک۟مانده بَرجاست.
از آن جُمله، دَر این کتابِ اَرزمَند، دَر وَصفِ دیهی به نامِ «مقطَّعه» آمده است:
«ابن مقفّع گويد كه اين ديه بيب بن جودرز بنا كرده است، و نامِ او به فارسى آبجويه است، و او را آبجويه براى آن نام كردند كه بر كنار آب واقع شده بود. و بعضى گويند كه نوشروان زنان مرازله را بعد از آن كه مردان ايشان را بكشته بودند بدين ديه فرستاد و فرموده كه ايشان را پليدترين و زشتترين و سختترين كارها مثل کوچها 1 = كوچهها. رفتن و مزبلها 2 = مزبلهها. را از نجاست پاككردن عقوبت كنند و اين طايفه را به فارسى آبجويه میخوانند، يعنى: اينها به نسبت با آن طايفه كه كشتند همچو آب جويست بعد از آن كه منقطع شود و در حفرها 3 = حُفرهها. و گوها بمانَد، و در إِسلام مقطعه نام نهادند، و سبب آن بود كه ... ... .» 4 تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحشيَۀ سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1361 هـ.ش.، ص 66. .
ما را با ال۟باقیِ گُفتارِ ماتِن و نیز تَعلیلاتِ اِحتِمالًا موهومی که دَر تَبیینِ ریشههایِ نام۟گُذاریِ این دیه کرده است، کاری نیست. سُخَنِ ما بَر سَرِ واژۀ «مرازله» است:
«مرازله» کیانَند؟ این واژه چیست؟ و چهسان بَرمیخوانَندَش؟
دَر چاپِ پیشینِ تاریخِ قُم که به اِهتِمامِ دانِشمَندِ فَقید، سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى ـ غَفَرَ اللهُ لَه و بِسَحابِ عَف۟وِهِ جَلَّلَه ـ، و بَر پایۀ دَست۟نوشتی مُوَرَّخِ 1001 هـ.ق. سامان داده شُده بود، واژۀ «مرازله»، به هَمین ریخت که دیدید مُندَرِج گَردیده است، بی هیچ توضیحی و تَنبیهی.
دَر چاپِ أَخیرِ این کتابِ اَرجآوَر که به کوشِشِ آقایِ مُحَمَّدرِضا أَنصاریِ قُمی و بَر پایۀ دَست۟نوشتِ نژادۀ مُوَرَّخِ 837 هـ.ق. 5 رونویسگَرِ این دَست۟نوشت، فَرزَندِ مُتَرجمِ کتاب است؛ و این خود، اَفزون بَر دیرینگی، بَر اَرج و نژادگیِ دَست۟نوشتِ موردِ گُفتوگوی۟ میاَفزایَد. و بَعضِ دیگَر نُسَخ صورَت گرفته است، هَمین واژۀ «مَرازِله» ـ بدین سان با حَرَکَت۟گُذاری (که اِحتِمالًا از نُسخۀ أَساس مَأ۟خوذ است) ـ نَقل گَردیده 6 نگر: تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى، تَرجَمۀ تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَحقیق: مُحَمَّدرضا أَنصاریِ قُمی، چ:1، قُم: کتابخانۀ بُزُرگِ حَضرَتِ آیةاللهالعُظمیٰ مَرعَشیِ نَجَفی (مَرکَزِ قُم۟شناسی)، 1385 هـ.ش. / 1427هـ.ق.، ص 197 (از متن). و طابِعِ کتاب، دَر حاشیه، دَر صَدَدِ إیضاحِ آن بَرآمده است.
آقایِ أَنصاری، ذیلِ «مَرازِله»، نوشته است:
«مرازله (؟)، اگر "مرازله" صفت زنان باشد، ("رذل" به معنایِ پست و فرومایه) چنانکه این صفت با پسوند تاء تأنیث مقصوره آمده است، شاید معنی اینگونه باشد که انوشروان زنان بدکاره را ـ پس از کشتن مردانشان ـ بدین دیه فرستاد، و اگر صفت برای مردان این زنان بوده باشد، بدین معنا است که انوشروان پس از کشتن مردان بدکار و فاسق، همسران آنان را به این دیه فرستاد.» 7 تاريخِ قُم، تَحقیق: أَنصاریِ قُمی، ص 197 (از متن ـ حاشیه ـ). .
پوشیده نمیدارَم که مُدَّعایِ آقایِ أَنصاری، دَستِکَم برایِ این خوانندۀ قَلیلُال۟بِضاعَه، وُضوحِ رِضایَت۟بَخشی نَدارَد؛ و هُوَ أَع۟لَمُ بِمَا قٰال. به نَظَر میرَسَد بَیانِ خِرَدپَسَند و مُرَتَّبِ مُدَّعایِ مُشارٌإِلَی۟ه، این باشَد ـ وَ ال۟عِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ ـ که:
أَوَّلًا، «مَرازله»، مُحَرَّفِ «مراذله» است.
ثانیًا، «مراذله»، به مَعنایِ زنان یا مَردانی است که به فَحشا و رَوابطِ نامَشروع اِشتِغال دارَند.
ثالِثًا، اَنوشروان، دَر رویاروییِ حُکومَتِ مُتَشَرِّعِ ساسانی با فَواحِش، آن مَردان را کُشته و آن زنان را مُجازات کرده و دَر این دیه گِرد آورده است.
اَکنون میتوان درَنگید و پُرسید:
أَوَّلًا، دَر کُدام متنِ موثوق یا فَرهنگِ مُعتَبَر، یا بَر پایۀ کُدام تَص۟ریفِ شناختهشُده، واژۀ «مراذله» با آن مَعنایِ پیشنِهادی قابِلِ دَستیابی است؟
ثانیًا، اگر این زنان بَدکار و بَلایه بودهاند، چرا مَردانشان را کُشتهاند؟ جُرمِ مَردان چه بوده؟... اگر آن مَردان پَلیدکار و فاسِق بودهاند، زنانشان را چرا کُشتهاند؟... لابُد مَنظور این نیست که آن زنان با شوهَرانِ خود "رابطۀ نامَشروع" داشتهاند!!!
ثالِثًا، آیا تاریخنامهها، اَنوشروان را به چُنین "مُحتَسِبی"ها میشناسَند و میشناسانَند؟
آقایِ أَنصاری، باِحتِمال۟، با تکیه بَر همان پنداری که دربارۀ «مراذله»یِ موهومِ خویش دَر سَر داشتهاند، به ریشهشناسیِ پندارآلودِ «آبجویه» هَم پرداخته و بَر خِلافِ مَتنِ ماتِن که «آبجویه» را با «آب» و «جوی» پیوَند میدِهَد، ایشان واژۀ مَذکور را چُنین بَرمیشکافَند:
«اب: پیشوند نفی است که در فارسی به صورتِ بی آمده است. همین واژه در پهلوی به صورتِ ape نیز آمده است. جه: زن بدکار، زن سبک، روسپی، زانیه، فاحشه ( فرهنگ پهلوی: ص 1 و 243). و در برهانِ قاطع: جه بلغت زند و پازند زنان فاحشه و بدکاره را گویند.» 8 هَمان، هَمان ص. .
وان۟گَهی، آقایِ أَنصاریِ قُمی بیش از این توضیح نداده و نگُفتهاند که حاصِلِ جَمعِ آن «اَبی» 9 به قولِ ایشان: «اب». و «جِه»، یعنی چه؟! ... یَعنی: نافاحِشه؟ ... یَعنی: فاقِدِ فاحِشه؟ ... یَعنی: دارال۟عَفاف؟!!!
مَزیدِ إِشکال و إِعضال، دَر این است که آقایِ أَنصاری، حَدسِ کَذائیِ خود را در بابِ «آبجویه» دَر هَیأَتِ "إِرسالِ مُسَلَّمات" مَجالِ طَرح داده و پَروا نکردهاند از آن که دَر این میان، چون مَنی، از سَرِ سَلیم۟دِلی، فَرمایشِ ایشان را جِدّی بگیرَد! 10 ویراستِ أَخیرِ تاریخِ قُم، جایِ گُفتوگوهایِ بسیار است؛ و رَجامَندَم دَر مَجالی دیگَر به گوشههائی از آن بپَردازَم.
واژۀ «مرازله» در کتابِ تاریخِ قُم، البَتّه واژۀ گِرِه۟ناکی است؛ لیک گُمان میکُنَم گُشایِشِ این گِرِه۟، از راهی دیگَر مُیَسَّر باشَد، و خوانِشِ تَحمیلیِ «مراذله» و آنگاه دَراُفتادَن دَر اِستِخراجِ تَخییلیِ آن مَعانیِ پیشگُفته از آن و سپس تَحویلِ پُرتَکَلُّفِ «آبجویه» به «اَبی» و «جِه»، جُز فَربِهسازی پَروندۀ اشتقاق۟پَردازیهایِ عامیانه و خَیال۟بافیهایِ بیأَساس و واهی، ثَمَری نَخواهَد داشت.
چُنین مینمایَد که:
«مَرازِله»، در عبارَتِ موردِ گُفتوگوی۟، بَدخوانده یا دِگَرگَشتۀ واژۀ «مَزادِکَه» باشَد که جمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی است.
«زنانِ مَزادِکَه» یَعنی زنانِ مَزدَکیان؛ و آنچه دَر تاریخِ قُم آمده است، إِشارَتی دارَد به واقِعَۀ هائِلَۀ کُشتارِ مَز۟دَکیان دَر روزگارِ شَهریاریِ ساسانیان.
هَرچَند دربارۀ کیستیِ "مَزدَک" و چیستیِ آئینِ او، قال و مَقال فَراوان است و نِقاطِ باریک و تاریکِ بیشُمار، مُج۟مَلِ داستانِ ظُهور و سُقوطِ مَزدَک دَر عَصرِ قباد و خُسرو اَنوشروان، و آنگاه بَقایِ جَماعاتی که خود را بَر کیشِ وی فَرامینمودَند تا نَخُستین سَدههایِ إِسلامی، مَعلوم۟تَر و بُلَندآوازهتر از آن است که دَر اینجا به إِعادَتَش حاجَت اُفتَد.
اَکنون، بِنا بَر نَقلِ تاریخِ قُم، و با خوانِشِ «مَزادِکه»، دَرمییابیم که:
پَس از آن که مَردانِ مَزدَکی را، در آن کُشتارِ مَشهور و مَذکور دَر تَواریخِ کُهَن، از دَمِ تیغ گُذراندهاند، زنانشان را بدین دیه روانه کرده و در اینجا به أَعمالِ شاقّه گُماردهاند.
... خواه راست باشَد و خواه دُروغ، تَصویرِ روشَنی است؛ إِبهام نَدارَد و مَفهوم میاُفتَد.
ساختن و بهکاربُردَنِ جَمعهایِ مُکَسَّرِ بَرساختهای چون«مَزادِکَه»، پیشینهای دراز و دامنهای فَراخ دارَد. بیشوکَم از هَمین عالَم است: «بَغادِدَه» (جَمعِ بَغ۟دادی) و «مَراوِزَه» (جَمعِ مَرو۟زی / مَروَزی) و «تَبارِزَه» (جَمعِ تَبریزی) 11 نمونه را، نگر: نُزهَةالقُلوب، حَمدالله بن أَبوبَکر بن حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1396 هـ.ش.، 1 / 463؛و: 2 / 836. و «قَزاوِنَه» (جَمعِ قَزوینی) 12 حَمَد (یا: حَمداللهِ) مُستوفی که خود قَزوینی است، دَر نُزهَةُالقُلوب، بارها (و أَغلَب بههَنگامِ یادکَردِ لُغات و اِصطِلاحاتِ خاصِّ قَزوینیان ـ که از فَوائِدِ نَفیسۀ کتابِ گرانقَدرِ اوست ـ) این تَعبیر را به کار بُرده است و مَثَلًا گُفته است که «قَزاونه» فُلان چیز را بَهمان نامَند و ... .
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، 1 / 295 و 336 و 339 و 349 و 354 و 372 و 374 و 414 و 420 و 469 و 470 و 488 و 495 و 507 و 556 و 560 و 566 و 591 و 717 ؛و: 2 / 734 و 832.
و مانَندِ اینها.
کاربُردِ واژۀ «مَزادِکَه» به عنوانِ جَمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی، هَرچَند شُیوعِ بسیار نداشته است، خوشبَختانه به تاریخِ قُم مُنحصِر نیست، و دَر دُرُستیِ آن شَکّ و رَی۟ب نَت۟وان کَرد.
عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی ـ نَضَّرَ اللهُ تَعَالیٰ مُحَیَّاه وَ طَیَّبَ ثَرَاه ـ، یک۟جا دَر کتابِ بیش۟بَهایِ نَق۟ض، میفَرمایَد:
«مَعلومِ همه 13 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
فُضَلا و عُلَما و مسلمانانِ نيكواِعتقادست كه سَرِ همه 14 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ. دهريان حكماءِ أوّل بودند و رُؤوسِ مَزادكه چون أَرسطاطاليس و بُقراطيس و زردشت خره و بهرامِ مدّعى كه دهريى نهادند و مَزدَكِ خُرَّم۟دين و مهيارِ بُز۟لَهوار و أَمثالِ ايشان كه بهرى عالَم۟ قديم گفتند، و بهرى به علّةالأُولى، و بهرى به أثرِ طَبع و هَيولى، و طَبع و هَيولى عبارت است از ذرّۀ أوّل كه مجبّران ... إثبات كنند، و فرقى نيست ميانِ اين و آن، و گروهى از ايشان به سه قديم گفتند، و ايشان همه كه دهريى نهادند تظاهر به جبر و تشبيه كردند و همه 15 دَر مأخَذِ چاپی: همۀ. مُشبّهه و مُجسّمه و مُجبّره و قدريّه از نسلِ ايشانند و ... » 16 نَق۟ض ـ مَعروف به: بَعض مَثالِبِ النَّواصِب فی نَقضِ "بَعضِ فَضائِحِ الرَّوافِض" ـ، نَصیرالدّین أَبوالرَّشید عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی، به تَصحیحِ: میرجَلالالدّینِ مُحَدِّثِ اُرمَوی، تهران: اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، 1358 هـ.ش.، ص 430 و 431. .
جایِ دیگر گویَد:
« ... باطنيى مذهبِ حسنِ صَبّاح است و ... ، و آن چنانست كه اين مَلاعين گويند: نمازِ باطن، روى را به الموت و مِصر آوردن است و "مولانا" را و "سيّدنا" را خدمت كردن، و نمازِ ظاهر، اين حركات و سكنات بر وَجه۟ كردن است كه آن را "رياضةُ الجَسَد و عادةُ البَلَد و رِعايةُ الأهل و الوَلَد" خوانند. نمازِ مُلحِدان و مَزادِكه و دهريّه و فلاسفه و إِباحتيّه اينست. و روزۀ باطن، گويند: سرِّ معلّم نگاهداشتن است؛ و روزۀ ظاهر، إِمساك است از طعام و شراب و غيرِ آن، ... » 17 هَمان، ص 136. .
دیگَر جای۟ نوشته است:
« ... و درين سالهاىِ نزديك كودكى را مُلحِدان از راه بگرفتند از رى، معروفزادهاى، و به الموت بردند. پدرش بسى رنجها كشيد و خرجها كرد و مُلحِدى گرفته را بخريد و بفرستاد ... و آن مسلمان۟بچه را بعد از دو سال به رى بازآوردند. روزى حكايتِ آن مَلاعينِ مزادكه مىكرد از أَنواع، گفت: مُردهاى را بىنماز دفن كردند. من از يكى پرسيدم: چرا نمازش نكرديد؟ فَقيه۟صورتى بود گفت: آن به شما جا رسم بو كه گويند: مرده، زنده وابو! اين بگفت و پشيمان شد و گفت: نمازش به خانه دَر كردهاند. ...» 18 هَمان، ص 425 ، با دُرُست۟گَردانیِ سَجاوَندی. .
گویَند: "الشَّی۟ءُ بالشَّی۟ءِ یُذ۟کَرُ". پَس مَعروض میدارَم:
در این که صاحِبِ کتابِ جَلیلِ نَقض، «مَزادِکَه» را گاه دَر رَدیفِ مُطلَقِ دهریّه و ... میآوَرَد، و گاه مُتَرادِفِ «مَلاحِده»ای که بَر إِسماعیلیان إِطلاق میشُده است، نُکتهای هست که از خاطِر دور نَبایَد داشت؛ و آن، این که:
لَقَبِ «مَزدَکی»، راست چونان پارهای از دیگر أَلقاب و نِسبَتهائی که ریشه در کیش۟هایِ مَط۟رود و غیرِرَسمی داشته است، گاه و بیگاه از کاربُردِ اِصطِلاحی و فِرقهشناختیِ خود بدَر آمده و أَحیانًا به مَعنایِ بَددین و بَدکیش، به طورِ مُطلَق، وَ أَحیانًا برایِ یادکَردِ بَعضِ مَصادیقِ بَددینی، به کار رفته است؛ چُنانکه واژۀ «زندیق» که دَر پارهای از أَدوار و اِستِعمالات، ویژۀ مانَویان بوده است، دَر کَثیری از أَدوار و اِستِعمالاتش در مَعنائی عام۟تر به کار رفته و بَر هَر بَددین و بَدکیش و مُنحَرِفِ عَقیدَتی إِطلاق گردیده است.
بمانَد که اگر قولِ مَشهور 19 دُرُست۟تَر آنست که بگوییم: "یکی از أَقوالِ مَشهور". چون در این باره، بیش از یک قول به مَرتبۀ اِشتِهار رَسیده است؛ و البتّه خوض دَر آنها، از حوصَلۀ مَکتوبِ حاضِر بیرون است. مبنی بَر اِشتقاقِ «زندیق» (/ «زندیک») از «زَند» (شَرح و تَفسیرِ اَوِستا) مَقبول باشَد و این واژه دَر أَصل مَعنائی از قَبیلِ تأویلگَر داشته بوده و پَسان۟تَر بَر وابستگانِ فِرقۀ مَذهَبیِ مُتَعَیِّن إِطلاق شُده باشَد، باید گُفت: «زندیق»، از آغاز، مَعنایِ لُغَویِ عام داشته و سپس مَعنایِ اِصطَلاحیِ خاص (مانَوی) یافته و دوباره مَعنایِ لُغَویِ عام بَر آن غَلَبه کرده است.
پُر دور نیُفتیم:
یک شاهِدِ روشَنِ کاربُردِ واژۀ «مَزدَکی» به مَعنایِ مُطلَقِ بَددین و بَدکیش، این سُرودۀ حَکیم سوزَنیِ سَمَرقَندی است که «مَزدَکی» را دَر تَقابُلِ مُطلَق با «مُوَحِّد» به کار بُرده است و گُفته:
تا جَنَّت ست و دوزَخ باشد هَرآینه
این مَسکَنِ مُوَحِّد و آن جای مَزدَکی،
اَندَر دِلِ حَسودِ تو باد آتَشی زده
چون آتشِ جَهنَّم با سَهمِ مالِکی 20 دیوانِ حَکیم سوزنیِ سَمَرقَندی، تَصحیح و مُقَدّمه و شَرحِ أَحوال و فهرستِ لُغات و تَرکیبات و جایها با مَعانی و تَفاسیر از: دکتر ناصِرالدّینِ شاه۟حُسینی، [چ : 1]، تهران: مُؤَسَّسۀ چاپ و اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1338 هـ.ش.، ص ٣٦١.
٭٭٭
با آن مَعانیِ کَذائی که بَرایِ «مراذله» و «آبجویه» بَرتَراشیدهاند ـ و گُذَشت ـ، عَجَبی نیست اگر خَتمِ گُواجوییهایِ ما نیز، ناخواسته، بَر شِعرِ سوزَنی اُفتَد! ... . وان۟گَهی، چه باک؟! ... بُگ۟ذار خاتِمَۀ مَکتوبی که خود جُهدُ ال۟مُقل است و راست چونان اَرمَغانِ مور به اَرج۟نامۀ اُستادِ أَدیبِ والامَقام دکتر سَعید حَمیدیان ـ أَسعَدَ اللهُ جَدَّه وَ جَدَّدَ سَع۟دَه و مَدَّ لَهُ فِی العُم۟رِ السَّعِيد وَ العَي۟شِ الرَّغِيد ـ پیشکَش میگَردَد، این بیتِ هَمان چکامۀ اوستادِ سَمَرقَندی باشَد که زبانِ گویایِ ماست در آفرین۟خوانی بَر صاحِبِ شَرحِ شوق و آثار و مَآثِرِ شوقانگیزِ دیگر:
هرگز مَباد بر تو فَذٰلِک شُمارِ عُم۟ر
کَان۟دَر شُمارِ فَض۟ل و کَرَم بیفَذٰلِکی ! 21 هَمان، هَمان ص.
وَ ال۟عاقِبَةُ لِلمُتَّقین.
اصفهان / 1396 هـ.ش.
اصفهان / 1396 هـ.ش.
۱.
= كوچهها.
۲.
= مزبلهها.
۳.
= حُفرهها.
۴.
تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحشيَۀ سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى، تهران: اِنتِشاراتِ توس، ۱۳۶۱ هـ.ش.، ص ۶۶.
۵.
رونویسگَرِ این دَست۟نوشت، فَرزَندِ مُتَرجمِ کتاب است؛ و این خود، اَفزون بَر دیرینگی، بَر اَرج و نژادگیِ دَست۟نوشتِ موردِ گُفتوگوی۟ میاَفزایَد.
۶.
نگر: تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى، تَرجَمۀ تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَحقیق: مُحَمَّدرضا أَنصاریِ قُمی، چ:۱، قُم: کتابخانۀ بُزُرگِ حَضرَتِ آیةاللهالعُظمیٰ مَرعَشیِ نَجَفی (مَرکَزِ قُم۟شناسی)، ۱۳۸۵ هـ.ش. / ۱۴۲۷هـ.ق.، ص ۱۹۷ (از متن).
۷.
تاريخِ قُم، تَحقیق: أَنصاریِ قُمی، ص ۱۹۷ (از متن ـ حاشیه ـ).
۸.
هَمان، هَمان ص.
۹.
به قولِ ایشان: «اب».
۱۰.
ویراستِ أَخیرِ تاریخِ قُم، جایِ گُفتوگوهایِ بسیار است؛ و رَجامَندَم دَر مَجالی دیگَر به گوشههائی از آن بپَردازَم.
۱۱.
نمونه را، نگر: نُزهَةالقُلوب، حَمدالله بن أَبوبَکر بن حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، چ: ۱، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، ۱۳۹۶ هـ.ش.، ۱ / ۴۶۳؛و: ۲ / ۸۳۶.
۱۲.
حَمَد (یا: حَمداللهِ) مُستوفی که خود قَزوینی است، دَر نُزهَةُالقُلوب، بارها (و أَغلَب بههَنگامِ یادکَردِ لُغات و اِصطِلاحاتِ خاصِّ قَزوینیان ـ که از فَوائِدِ نَفیسۀ کتابِ گرانقَدرِ اوست ـ) این تَعبیر را به کار بُرده است و مَثَلًا گُفته است که «قَزاونه» فُلان چیز را بَهمان نامَند و ... .
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، ۱ / ۲۹۵ و ۳۳۶ و ۳۳۹ و ۳۴۹ و ۳۵۴ و ۳۷۲ و ۳۷۴ و ۴۱۴ و ۴۲۰ و ۴۶۹ و ۴۷۰ و ۴۸۸ و ۴۹۵ و ۵۰۷ و ۵۵۶ و ۵۶۰ و ۵۶۶ و ۵۹۱ و ۷۱۷ ؛و: ۲ / ۷۳۴ و ۸۳۲.
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، ۱ / ۲۹۵ و ۳۳۶ و ۳۳۹ و ۳۴۹ و ۳۵۴ و ۳۷۲ و ۳۷۴ و ۴۱۴ و ۴۲۰ و ۴۶۹ و ۴۷۰ و ۴۸۸ و ۴۹۵ و ۵۰۷ و ۵۵۶ و ۵۶۰ و ۵۶۶ و ۵۹۱ و ۷۱۷ ؛و: ۲ / ۷۳۴ و ۸۳۲.
۱۳.
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
۱۴.
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
۱۵.
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
۱۶.
نَق۟ض ـ مَعروف به: بَعض مَثالِبِ النَّواصِب فی نَقضِ "بَعضِ فَضائِحِ الرَّوافِض" ـ، نَصیرالدّین أَبوالرَّشید عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی، به تَصحیحِ: میرجَلالالدّینِ مُحَدِّثِ اُرمَوی، تهران: اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، ۱۳۵۸ هـ.ش.، ص ۴۳۰ و ۴۳۱.
۱۷.
هَمان، ص ۱۳۶.
۱۸.
هَمان، ص ۴۲۵ ، با دُرُست۟گَردانیِ سَجاوَندی.
۱۹.
دُرُست۟تَر آنست که بگوییم: "یکی از أَقوالِ مَشهور". چون در این باره، بیش از یک قول به مَرتبۀ اِشتِهار رَسیده است؛ و البتّه خوض دَر آنها، از حوصَلۀ مَکتوبِ حاضِر بیرون است.
۲۰.
دیوانِ حَکیم سوزنیِ سَمَرقَندی، تَصحیح و مُقَدّمه و شَرحِ أَحوال و فهرستِ لُغات و تَرکیبات و جایها با مَعانی و تَفاسیر از: دکتر ناصِرالدّینِ شاه۟حُسینی، [چ : ۱]، تهران: مُؤَسَّسۀ چاپ و اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، ۱۳۳۸ هـ.ش.، ص ٣٦١.
۲۱.
هَمان، هَمان ص.
۲۲.
این نوشتار زینْپیش به چاپ رَسیده است دَر:
پیشِ أَدیبِ عِشق (اَرجْنامۀ اُستاد دکتر سَعیدِ حَمیدیان)، به خواستاری و اِهتِمامِ: دکتر أَحمَدرِضا بَهرامْپورِ عمران ـ و ـ دکتر مُحَمَّدأَمیرِ جَلالی، چ: ۱، تِهران: نَشرِ قَطْره، ۱۳۹۸ هـ.ش.، صص ۲۸۲ ـ ۲۸۸.
پیشِ أَدیبِ عِشق (اَرجْنامۀ اُستاد دکتر سَعیدِ حَمیدیان)، به خواستاری و اِهتِمامِ: دکتر أَحمَدرِضا بَهرامْپورِ عمران ـ و ـ دکتر مُحَمَّدأَمیرِ جَلالی، چ: ۱، تِهران: نَشرِ قَطْره، ۱۳۹۸ هـ.ش.، صص ۲۸۲ ـ ۲۸۸.
سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۷:۲۶