(توضیح و تَصحیحِ واژهای از تاریخِ قُم)
کِتابِ تاريخِ قُم که "تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى"، از رویِ تألیفِ مُنیف و مَفقودِ "حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى" که دَر سَدۀ چهارُمِ هجری به زبانِ تازی فَراهَم گَردیده بوده است، به فارسی تَرجَمه و تَحریر کَرده، از نَفائِسِ نگارِشهایِ آغازِ سَدۀ نُهُمِ است، و عَلیٰرَغمِ اِشتِهاری که دارَد، مَعَالأَسَف آن۟سان که سَزایِ آن بوده است، موردِ اِهتِمام و اِعتِنایِ أَهلِ أَدَب و فَرهَنگ واقِع نَشده و از هَمین روی۟ نیز دَر گوشهگوشۀ آن، هَنوز باریکیهایِ تاریک۟مانده بَرجاست.
از آن جُمله، دَر این کتابِ اَرزمَند، دَر وَصفِ دیهی به نامِ «مقطَّعه» آمده است:
«ابن مقفّع گويد كه اين ديه بيب بن جودرز بنا كرده است، و نامِ او به فارسى آبجويه است، و او را آبجويه براى آن نام كردند كه بر كنار آب واقع شده بود. و بعضى گويند كه نوشروان زنان مرازله را بعد از آن كه مردان ايشان را بكشته بودند بدين ديه فرستاد و فرموده كه ايشان را پليدترين و زشتترين و سختترين كارها مثل کوچها 1 رفتن و مزبلها 2 را از نجاست پاككردن عقوبت كنند و اين طايفه را به فارسى آبجويه میخوانند، يعنى: اينها به نسبت با آن طايفه كه كشتند همچو آب جويست بعد از آن كه منقطع شود و در حفرها 3 و گوها بمانَد، و در إِسلام مقطعه نام نهادند، و سبب آن بود كه ... ... .» 4 .
ما را با ال۟باقیِ گُفتارِ ماتِن و نیز تَعلیلاتِ اِحتِمالًا موهومی که دَر تَبیینِ ریشههایِ نام۟گُذاریِ این دیه کرده است، کاری نیست. سُخَنِ ما بَر سَرِ واژۀ «مرازله» است:
«مرازله» کیانَند؟ این واژه چیست؟ و چهسان بَرمیخوانَندَش؟
دَر چاپِ پیشینِ تاریخِ قُم که به اِهتِمامِ دانِشمَندِ فَقید، سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى ـ غَفَرَ اللهُ لَه و بِسَحابِ عَف۟وِهِ جَلَّلَه ـ، و بَر پایۀ دَست۟نوشتی مُوَرَّخِ 1001 هـ.ق. سامان داده شُده بود، واژۀ «مرازله»، به هَمین ریخت که دیدید مُندَرِج گَردیده است، بی هیچ توضیحی و تَنبیهی.
دَر چاپِ أَخیرِ این کتابِ اَرجآوَر که به کوشِشِ آقایِ مُحَمَّدرِضا أَنصاریِ قُمی و بَر پایۀ دَست۟نوشتِ نژادۀ مُوَرَّخِ 837 هـ.ق. 5 و بَعضِ دیگَر نُسَخ صورَت گرفته است، هَمین واژۀ «مَرازِله» ـ بدین سان با حَرَکَت۟گُذاری (که اِحتِمالًا از نُسخۀ أَساس مَأ۟خوذ است) ـ نَقل گَردیده 6 و طابِعِ کتاب، دَر حاشیه، دَر صَدَدِ إیضاحِ آن بَرآمده است.
آقایِ أَنصاری، ذیلِ «مَرازِله»، نوشته است:
«مرازله (؟)، اگر "مرازله" صفت زنان باشد، ("رذل" به معنایِ پست و فرومایه) چنانکه این صفت با پسوند تاء تأنیث مقصوره آمده است، شاید معنی اینگونه باشد که انوشروان زنان بدکاره را ـ پس از کشتن مردانشان ـ بدین دیه فرستاد، و اگر صفت برای مردان این زنان بوده باشد، بدین معنا است که انوشروان پس از کشتن مردان بدکار و فاسق، همسران آنان را به این دیه فرستاد.» 7 .
پوشیده نمیدارَم که مُدَّعایِ آقایِ أَنصاری، دَستِکَم برایِ این خوانندۀ قَلیلُال۟بِضاعَه، وُضوحِ رِضایَت۟بَخشی نَدارَد؛ و هُوَ أَع۟لَمُ بِمَا قٰال. به نَظَر میرَسَد بَیانِ خِرَدپَسَند و مُرَتَّبِ مُدَّعایِ مُشارٌإِلَی۟ه، این باشَد ـ وَ ال۟عِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ ـ که:
أَوَّلًا، «مَرازله»، مُحَرَّفِ «مراذله» است.
ثانیًا، «مراذله»، به مَعنایِ زنان یا مَردانی است که به فَحشا و رَوابطِ نامَشروع اِشتِغال دارَند.
ثالِثًا، اَنوشروان، دَر رویاروییِ حُکومَتِ مُتَشَرِّعِ ساسانی با فَواحِش، آن مَردان را کُشته و آن زنان را مُجازات کرده و دَر این دیه گِرد آورده است.
اَکنون میتوان درَنگید و پُرسید:
أَوَّلًا، دَر کُدام متنِ موثوق یا فَرهنگِ مُعتَبَر، یا بَر پایۀ کُدام تَص۟ریفِ شناختهشُده، واژۀ «مراذله» با آن مَعنایِ پیشنِهادی قابِلِ دَستیابی است؟
ثانیًا، اگر این زنان بَدکار و بَلایه بودهاند، چرا مَردانشان را کُشتهاند؟ جُرمِ مَردان چه بوده؟... اگر آن مَردان پَلیدکار و فاسِق بودهاند، زنانشان را چرا کُشتهاند؟... لابُد مَنظور این نیست که آن زنان با شوهَرانِ خود "رابطۀ نامَشروع" داشتهاند!!!
ثالِثًا، آیا تاریخنامهها، اَنوشروان را به چُنین "مُحتَسِبی"ها میشناسَند و میشناسانَند؟
آقایِ أَنصاری، باِحتِمال۟، با تکیه بَر همان پنداری که دربارۀ «مراذله»یِ موهومِ خویش دَر سَر داشتهاند، به ریشهشناسیِ پندارآلودِ «آبجویه» هَم پرداخته و بَر خِلافِ مَتنِ ماتِن که «آبجویه» را با «آب» و «جوی» پیوَند میدِهَد، ایشان واژۀ مَذکور را چُنین بَرمیشکافَند:
«اب: پیشوند نفی است که در فارسی به صورتِ بی آمده است. همین واژه در پهلوی به صورتِ ape نیز آمده است. جه: زن بدکار، زن سبک، روسپی، زانیه، فاحشه ( فرهنگ پهلوی: ص 1 و 243). و در برهانِ قاطع: جه بلغت زند و پازند زنان فاحشه و بدکاره را گویند.» 8 .
وان۟گَهی، آقایِ أَنصاریِ قُمی بیش از این توضیح نداده و نگُفتهاند که حاصِلِ جَمعِ آن «اَبی» 9 و «جِه»، یعنی چه؟! ... یَعنی: نافاحِشه؟ ... یَعنی: فاقِدِ فاحِشه؟ ... یَعنی: دارال۟عَفاف؟!!!
مَزیدِ إِشکال و إِعضال، دَر این است که آقایِ أَنصاری، حَدسِ کَذائیِ خود را در بابِ «آبجویه» دَر هَیأَتِ "إِرسالِ مُسَلَّمات" مَجالِ طَرح داده و پَروا نکردهاند از آن که دَر این میان، چون مَنی، از سَرِ سَلیم۟دِلی، فَرمایشِ ایشان را جِدّی بگیرَد! 10
واژۀ «مرازله» در کتابِ تاریخِ قُم، البَتّه واژۀ گِرِه۟ناکی است؛ لیک گُمان میکُنَم گُشایِشِ این گِرِه۟، از راهی دیگَر مُیَسَّر باشَد، و خوانِشِ تَحمیلیِ «مراذله» و آنگاه دَراُفتادَن دَر اِستِخراجِ تَخییلیِ آن مَعانیِ پیشگُفته از آن و سپس تَحویلِ پُرتَکَلُّفِ «آبجویه» به «اَبی» و «جِه»، جُز فَربِهسازی پَروندۀ اشتقاق۟پَردازیهایِ عامیانه و خَیال۟بافیهایِ بیأَساس و واهی، ثَمَری نَخواهَد داشت.
چُنین مینمایَد که:
«مَرازِله»، در عبارَتِ موردِ گُفتوگوی۟، بَدخوانده یا دِگَرگَشتۀ واژۀ «مَزادِکَه» باشَد که جمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی است.
«زنانِ مَزادِکَه» یَعنی زنانِ مَزدَکیان؛ و آنچه دَر تاریخِ قُم آمده است، إِشارَتی دارَد به واقِعَۀ هائِلَۀ کُشتارِ مَز۟دَکیان دَر روزگارِ شَهریاریِ ساسانیان.
هَرچَند دربارۀ کیستیِ "مَزدَک" و چیستیِ آئینِ او، قال و مَقال فَراوان است و نِقاطِ باریک و تاریکِ بیشُمار، مُج۟مَلِ داستانِ ظُهور و سُقوطِ مَزدَک دَر عَصرِ قباد و خُسرو اَنوشروان، و آنگاه بَقایِ جَماعاتی که خود را بَر کیشِ وی فَرامینمودَند تا نَخُستین سَدههایِ إِسلامی، مَعلوم۟تَر و بُلَندآوازهتر از آن است که دَر اینجا به إِعادَتَش حاجَت اُفتَد.
اَکنون، بِنا بَر نَقلِ تاریخِ قُم، و با خوانِشِ «مَزادِکه»، دَرمییابیم که:
پَس از آن که مَردانِ مَزدَکی را، در آن کُشتارِ مَشهور و مَذکور دَر تَواریخِ کُهَن، از دَمِ تیغ گُذراندهاند، زنانشان را بدین دیه روانه کرده و در اینجا به أَعمالِ شاقّه گُماردهاند.
... خواه راست باشَد و خواه دُروغ، تَصویرِ روشَنی است؛ إِبهام نَدارَد و مَفهوم میاُفتَد.
ساختن و بهکاربُردَنِ جَمعهایِ مُکَسَّرِ بَرساختهای چون«مَزادِکَه»، پیشینهای دراز و دامنهای فَراخ دارَد. بیشوکَم از هَمین عالَم است: «بَغادِدَه» (جَمعِ بَغ۟دادی) و «مَراوِزَه» (جَمعِ مَرو۟زی / مَروَزی) و «تَبارِزَه» (جَمعِ تَبریزی) 11 و «قَزاوِنَه» (جَمعِ قَزوینی) 12 و مانَندِ اینها.
کاربُردِ واژۀ «مَزادِکَه» به عنوانِ جَمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی، هَرچَند شُیوعِ بسیار نداشته است، خوشبَختانه به تاریخِ قُم مُنحصِر نیست، و دَر دُرُستیِ آن شَکّ و رَی۟ب نَت۟وان کَرد.
عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی ـ نَضَّرَ اللهُ تَعَالیٰ مُحَیَّاه وَ طَیَّبَ ثَرَاه ـ، یک۟جا دَر کتابِ بیش۟بَهایِ نَق۟ض، میفَرمایَد:
«مَعلومِ همه 13 فُضَلا و عُلَما و مسلمانانِ نيكواِعتقادست كه سَرِ همه 14 دهريان حكماءِ أوّل بودند و رُؤوسِ مَزادكه چون أَرسطاطاليس و بُقراطيس و زردشت خره و بهرامِ مدّعى كه دهريى نهادند و مَزدَكِ خُرَّم۟دين و مهيارِ بُز۟لَهوار و أَمثالِ ايشان كه بهرى عالَم۟ قديم گفتند، و بهرى به علّةالأُولى، و بهرى به أثرِ طَبع و هَيولى، و طَبع و هَيولى عبارت است از ذرّۀ أوّل كه مجبّران ... إثبات كنند، و فرقى نيست ميانِ اين و آن، و گروهى از ايشان به سه قديم گفتند، و ايشان همه كه دهريى نهادند تظاهر به جبر و تشبيه كردند و همه 15 مُشبّهه و مُجسّمه و مُجبّره و قدريّه از نسلِ ايشانند و ... » 16 .
جایِ دیگر گویَد:
« ... باطنيى مذهبِ حسنِ صَبّاح است و ... ، و آن چنانست كه اين مَلاعين گويند: نمازِ باطن، روى را به الموت و مِصر آوردن است و "مولانا" را و "سيّدنا" را خدمت كردن، و نمازِ ظاهر، اين حركات و سكنات بر وَجه۟ كردن است كه آن را "رياضةُ الجَسَد و عادةُ البَلَد و رِعايةُ الأهل و الوَلَد" خوانند. نمازِ مُلحِدان و مَزادِكه و دهريّه و فلاسفه و إِباحتيّه اينست. و روزۀ باطن، گويند: سرِّ معلّم نگاهداشتن است؛ و روزۀ ظاهر، إِمساك است از طعام و شراب و غيرِ آن، ... » 17 .
دیگَر جای۟ نوشته است:
« ... و درين سالهاىِ نزديك كودكى را مُلحِدان از راه بگرفتند از رى، معروفزادهاى، و به الموت بردند. پدرش بسى رنجها كشيد و خرجها كرد و مُلحِدى گرفته را بخريد و بفرستاد ... و آن مسلمان۟بچه را بعد از دو سال به رى بازآوردند. روزى حكايتِ آن مَلاعينِ مزادكه مىكرد از أَنواع، گفت: مُردهاى را بىنماز دفن كردند. من از يكى پرسيدم: چرا نمازش نكرديد؟ فَقيه۟صورتى بود گفت: آن به شما جا رسم بو كه گويند: مرده، زنده وابو! اين بگفت و پشيمان شد و گفت: نمازش به خانه دَر كردهاند. ...» 18 .
گویَند: "الشَّی۟ءُ بالشَّی۟ءِ یُذ۟کَرُ". پَس مَعروض میدارَم:
در این که صاحِبِ کتابِ جَلیلِ نَقض، «مَزادِکَه» را گاه دَر رَدیفِ مُطلَقِ دهریّه و ... میآوَرَد، و گاه مُتَرادِفِ «مَلاحِده»ای که بَر إِسماعیلیان إِطلاق میشُده است، نُکتهای هست که از خاطِر دور نَبایَد داشت؛ و آن، این که:
لَقَبِ «مَزدَکی»، راست چونان پارهای از دیگر أَلقاب و نِسبَتهائی که ریشه در کیش۟هایِ مَط۟رود و غیرِرَسمی داشته است، گاه و بیگاه از کاربُردِ اِصطِلاحی و فِرقهشناختیِ خود بدَر آمده و أَحیانًا به مَعنایِ بَددین و بَدکیش، به طورِ مُطلَق، وَ أَحیانًا برایِ یادکَردِ بَعضِ مَصادیقِ بَددینی، به کار رفته است؛ چُنانکه واژۀ «زندیق» که دَر پارهای از أَدوار و اِستِعمالات، ویژۀ مانَویان بوده است، دَر کَثیری از أَدوار و اِستِعمالاتش در مَعنائی عام۟تر به کار رفته و بَر هَر بَددین و بَدکیش و مُنحَرِفِ عَقیدَتی إِطلاق گردیده است.
بمانَد که اگر قولِ مَشهور 19 مبنی بَر اِشتقاقِ «زندیق» (/ «زندیک») از «زَند» (شَرح و تَفسیرِ اَوِستا) مَقبول باشَد و این واژه دَر أَصل مَعنائی از قَبیلِ تأویلگَر داشته بوده و پَسان۟تَر بَر وابستگانِ فِرقۀ مَذهَبیِ مُتَعَیِّن إِطلاق شُده باشَد، باید گُفت: «زندیق»، از آغاز، مَعنایِ لُغَویِ عام داشته و سپس مَعنایِ اِصطَلاحیِ خاص (مانَوی) یافته و دوباره مَعنایِ لُغَویِ عام بَر آن غَلَبه کرده است.
پُر دور نیُفتیم:
یک شاهِدِ روشَنِ کاربُردِ واژۀ «مَزدَکی» به مَعنایِ مُطلَقِ بَددین و بَدکیش، این سُرودۀ حَکیم سوزَنیِ سَمَرقَندی است که «مَزدَکی» را دَر تَقابُلِ مُطلَق با «مُوَحِّد» به کار بُرده است و گُفته:
تا جَنَّت ست و دوزَخ باشد هَرآینه
این مَسکَنِ مُوَحِّد و آن جای مَزدَکی،
اَندَر دِلِ حَسودِ تو باد آتَشی زده
چون آتشِ جَهنَّم با سَهمِ مالِکی 20
٭٭٭
با آن مَعانیِ کَذائی که بَرایِ «مراذله» و «آبجویه» بَرتَراشیدهاند ـ و گُذَشت ـ، عَجَبی نیست اگر خَتمِ گُواجوییهایِ ما نیز، ناخواسته، بَر شِعرِ سوزَنی اُفتَد! ... . وان۟گَهی، چه باک؟! ... بُگ۟ذار خاتِمَۀ مَکتوبی که خود جُهدُ ال۟مُقل است و راست چونان اَرمَغانِ مور به اَرج۟نامۀ اُستادِ أَدیبِ والامَقام دکتر سَعید حَمیدیان ـ أَسعَدَ اللهُ جَدَّه وَ جَدَّدَ سَع۟دَه و مَدَّ لَهُ فِی العُم۟رِ السَّعِيد وَ العَي۟شِ الرَّغِيد ـ پیشکَش میگَردَد، این بیتِ هَمان چکامۀ اوستادِ سَمَرقَندی باشَد که زبانِ گویایِ ماست در آفرین۟خوانی بَر صاحِبِ شَرحِ شوق و آثار و مَآثِرِ شوقانگیزِ دیگر:
هرگز مَباد بر تو فَذٰلِک شُمارِ عُم۟ر
کَان۟دَر شُمارِ فَض۟ل و کَرَم بیفَذٰلِکی ! 21
کِتابِ تاريخِ قُم که "تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى"، از رویِ تألیفِ مُنیف و مَفقودِ "حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى" که دَر سَدۀ چهارُمِ هجری به زبانِ تازی فَراهَم گَردیده بوده است، به فارسی تَرجَمه و تَحریر کَرده، از نَفائِسِ نگارِشهایِ آغازِ سَدۀ نُهُمِ است، و عَلیٰرَغمِ اِشتِهاری که دارَد، مَعَالأَسَف آن۟سان که سَزایِ آن بوده است، موردِ اِهتِمام و اِعتِنایِ أَهلِ أَدَب و فَرهَنگ واقِع نَشده و از هَمین روی۟ نیز دَر گوشهگوشۀ آن، هَنوز باریکیهایِ تاریک۟مانده بَرجاست.
از آن جُمله، دَر این کتابِ اَرزمَند، دَر وَصفِ دیهی به نامِ «مقطَّعه» آمده است:
«ابن مقفّع گويد كه اين ديه بيب بن جودرز بنا كرده است، و نامِ او به فارسى آبجويه است، و او را آبجويه براى آن نام كردند كه بر كنار آب واقع شده بود. و بعضى گويند كه نوشروان زنان مرازله را بعد از آن كه مردان ايشان را بكشته بودند بدين ديه فرستاد و فرموده كه ايشان را پليدترين و زشتترين و سختترين كارها مثل کوچها 1
= كوچهها.
= مزبلهها.
= حُفرهها.
تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحشيَۀ سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1361 هـ.ش.، ص 66.
ما را با ال۟باقیِ گُفتارِ ماتِن و نیز تَعلیلاتِ اِحتِمالًا موهومی که دَر تَبیینِ ریشههایِ نام۟گُذاریِ این دیه کرده است، کاری نیست. سُخَنِ ما بَر سَرِ واژۀ «مرازله» است:
«مرازله» کیانَند؟ این واژه چیست؟ و چهسان بَرمیخوانَندَش؟
دَر چاپِ پیشینِ تاریخِ قُم که به اِهتِمامِ دانِشمَندِ فَقید، سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى ـ غَفَرَ اللهُ لَه و بِسَحابِ عَف۟وِهِ جَلَّلَه ـ، و بَر پایۀ دَست۟نوشتی مُوَرَّخِ 1001 هـ.ق. سامان داده شُده بود، واژۀ «مرازله»، به هَمین ریخت که دیدید مُندَرِج گَردیده است، بی هیچ توضیحی و تَنبیهی.
دَر چاپِ أَخیرِ این کتابِ اَرجآوَر که به کوشِشِ آقایِ مُحَمَّدرِضا أَنصاریِ قُمی و بَر پایۀ دَست۟نوشتِ نژادۀ مُوَرَّخِ 837 هـ.ق. 5
رونویسگَرِ این دَست۟نوشت، فَرزَندِ مُتَرجمِ کتاب است؛ و این خود، اَفزون بَر دیرینگی، بَر اَرج و نژادگیِ دَست۟نوشتِ موردِ گُفتوگوی۟ میاَفزایَد.
نگر: تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى، تَرجَمۀ تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَحقیق: مُحَمَّدرضا أَنصاریِ قُمی، چ:1، قُم: کتابخانۀ بُزُرگِ حَضرَتِ آیةاللهالعُظمیٰ مَرعَشیِ نَجَفی (مَرکَزِ قُم۟شناسی)، 1385 هـ.ش. / 1427هـ.ق.، ص 197 (از متن).
آقایِ أَنصاری، ذیلِ «مَرازِله»، نوشته است:
«مرازله (؟)، اگر "مرازله" صفت زنان باشد، ("رذل" به معنایِ پست و فرومایه) چنانکه این صفت با پسوند تاء تأنیث مقصوره آمده است، شاید معنی اینگونه باشد که انوشروان زنان بدکاره را ـ پس از کشتن مردانشان ـ بدین دیه فرستاد، و اگر صفت برای مردان این زنان بوده باشد، بدین معنا است که انوشروان پس از کشتن مردان بدکار و فاسق، همسران آنان را به این دیه فرستاد.» 7
تاريخِ قُم، تَحقیق: أَنصاریِ قُمی، ص 197 (از متن ـ حاشیه ـ).
پوشیده نمیدارَم که مُدَّعایِ آقایِ أَنصاری، دَستِکَم برایِ این خوانندۀ قَلیلُال۟بِضاعَه، وُضوحِ رِضایَت۟بَخشی نَدارَد؛ و هُوَ أَع۟لَمُ بِمَا قٰال. به نَظَر میرَسَد بَیانِ خِرَدپَسَند و مُرَتَّبِ مُدَّعایِ مُشارٌإِلَی۟ه، این باشَد ـ وَ ال۟عِلمُ عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ ـ که:
أَوَّلًا، «مَرازله»، مُحَرَّفِ «مراذله» است.
ثانیًا، «مراذله»، به مَعنایِ زنان یا مَردانی است که به فَحشا و رَوابطِ نامَشروع اِشتِغال دارَند.
ثالِثًا، اَنوشروان، دَر رویاروییِ حُکومَتِ مُتَشَرِّعِ ساسانی با فَواحِش، آن مَردان را کُشته و آن زنان را مُجازات کرده و دَر این دیه گِرد آورده است.
اَکنون میتوان درَنگید و پُرسید:
أَوَّلًا، دَر کُدام متنِ موثوق یا فَرهنگِ مُعتَبَر، یا بَر پایۀ کُدام تَص۟ریفِ شناختهشُده، واژۀ «مراذله» با آن مَعنایِ پیشنِهادی قابِلِ دَستیابی است؟
ثانیًا، اگر این زنان بَدکار و بَلایه بودهاند، چرا مَردانشان را کُشتهاند؟ جُرمِ مَردان چه بوده؟... اگر آن مَردان پَلیدکار و فاسِق بودهاند، زنانشان را چرا کُشتهاند؟... لابُد مَنظور این نیست که آن زنان با شوهَرانِ خود "رابطۀ نامَشروع" داشتهاند!!!
ثالِثًا، آیا تاریخنامهها، اَنوشروان را به چُنین "مُحتَسِبی"ها میشناسَند و میشناسانَند؟
آقایِ أَنصاری، باِحتِمال۟، با تکیه بَر همان پنداری که دربارۀ «مراذله»یِ موهومِ خویش دَر سَر داشتهاند، به ریشهشناسیِ پندارآلودِ «آبجویه» هَم پرداخته و بَر خِلافِ مَتنِ ماتِن که «آبجویه» را با «آب» و «جوی» پیوَند میدِهَد، ایشان واژۀ مَذکور را چُنین بَرمیشکافَند:
«اب: پیشوند نفی است که در فارسی به صورتِ بی آمده است. همین واژه در پهلوی به صورتِ ape نیز آمده است. جه: زن بدکار، زن سبک، روسپی، زانیه، فاحشه ( فرهنگ پهلوی: ص 1 و 243). و در برهانِ قاطع: جه بلغت زند و پازند زنان فاحشه و بدکاره را گویند.» 8
هَمان، هَمان ص.
وان۟گَهی، آقایِ أَنصاریِ قُمی بیش از این توضیح نداده و نگُفتهاند که حاصِلِ جَمعِ آن «اَبی» 9
به قولِ ایشان: «اب».
مَزیدِ إِشکال و إِعضال، دَر این است که آقایِ أَنصاری، حَدسِ کَذائیِ خود را در بابِ «آبجویه» دَر هَیأَتِ "إِرسالِ مُسَلَّمات" مَجالِ طَرح داده و پَروا نکردهاند از آن که دَر این میان، چون مَنی، از سَرِ سَلیم۟دِلی، فَرمایشِ ایشان را جِدّی بگیرَد! 10
ویراستِ أَخیرِ تاریخِ قُم، جایِ گُفتوگوهایِ بسیار است؛ و رَجامَندَم دَر مَجالی دیگَر به گوشههائی از آن بپَردازَم.
واژۀ «مرازله» در کتابِ تاریخِ قُم، البَتّه واژۀ گِرِه۟ناکی است؛ لیک گُمان میکُنَم گُشایِشِ این گِرِه۟، از راهی دیگَر مُیَسَّر باشَد، و خوانِشِ تَحمیلیِ «مراذله» و آنگاه دَراُفتادَن دَر اِستِخراجِ تَخییلیِ آن مَعانیِ پیشگُفته از آن و سپس تَحویلِ پُرتَکَلُّفِ «آبجویه» به «اَبی» و «جِه»، جُز فَربِهسازی پَروندۀ اشتقاق۟پَردازیهایِ عامیانه و خَیال۟بافیهایِ بیأَساس و واهی، ثَمَری نَخواهَد داشت.
چُنین مینمایَد که:
«مَرازِله»، در عبارَتِ موردِ گُفتوگوی۟، بَدخوانده یا دِگَرگَشتۀ واژۀ «مَزادِکَه» باشَد که جمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی است.
«زنانِ مَزادِکَه» یَعنی زنانِ مَزدَکیان؛ و آنچه دَر تاریخِ قُم آمده است، إِشارَتی دارَد به واقِعَۀ هائِلَۀ کُشتارِ مَز۟دَکیان دَر روزگارِ شَهریاریِ ساسانیان.
هَرچَند دربارۀ کیستیِ "مَزدَک" و چیستیِ آئینِ او، قال و مَقال فَراوان است و نِقاطِ باریک و تاریکِ بیشُمار، مُج۟مَلِ داستانِ ظُهور و سُقوطِ مَزدَک دَر عَصرِ قباد و خُسرو اَنوشروان، و آنگاه بَقایِ جَماعاتی که خود را بَر کیشِ وی فَرامینمودَند تا نَخُستین سَدههایِ إِسلامی، مَعلوم۟تَر و بُلَندآوازهتر از آن است که دَر اینجا به إِعادَتَش حاجَت اُفتَد.
اَکنون، بِنا بَر نَقلِ تاریخِ قُم، و با خوانِشِ «مَزادِکه»، دَرمییابیم که:
پَس از آن که مَردانِ مَزدَکی را، در آن کُشتارِ مَشهور و مَذکور دَر تَواریخِ کُهَن، از دَمِ تیغ گُذراندهاند، زنانشان را بدین دیه روانه کرده و در اینجا به أَعمالِ شاقّه گُماردهاند.
... خواه راست باشَد و خواه دُروغ، تَصویرِ روشَنی است؛ إِبهام نَدارَد و مَفهوم میاُفتَد.
ساختن و بهکاربُردَنِ جَمعهایِ مُکَسَّرِ بَرساختهای چون«مَزادِکَه»، پیشینهای دراز و دامنهای فَراخ دارَد. بیشوکَم از هَمین عالَم است: «بَغادِدَه» (جَمعِ بَغ۟دادی) و «مَراوِزَه» (جَمعِ مَرو۟زی / مَروَزی) و «تَبارِزَه» (جَمعِ تَبریزی) 11
نمونه را، نگر: نُزهَةالقُلوب، حَمدالله بن أَبوبَکر بن حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1396 هـ.ش.، 1 / 463؛و: 2 / 836.
حَمَد (یا: حَمداللهِ) مُستوفی که خود قَزوینی است، دَر نُزهَةُالقُلوب، بارها (و أَغلَب بههَنگامِ یادکَردِ لُغات و اِصطِلاحاتِ خاصِّ قَزوینیان ـ که از فَوائِدِ نَفیسۀ کتابِ گرانقَدرِ اوست ـ) این تَعبیر را به کار بُرده است و مَثَلًا گُفته است که «قَزاونه» فُلان چیز را بَهمان نامَند و ... .
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، 1 / 295 و 336 و 339 و 349 و 354 و 372 و 374 و 414 و 420 و 469 و 470 و 488 و 495 و 507 و 556 و 560 و 566 و 591 و 717 ؛و: 2 / 734 و 832.
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، 1 / 295 و 336 و 339 و 349 و 354 و 372 و 374 و 414 و 420 و 469 و 470 و 488 و 495 و 507 و 556 و 560 و 566 و 591 و 717 ؛و: 2 / 734 و 832.
کاربُردِ واژۀ «مَزادِکَه» به عنوانِ جَمعِ مُکَسَّرِ مَزدَکی، هَرچَند شُیوعِ بسیار نداشته است، خوشبَختانه به تاریخِ قُم مُنحصِر نیست، و دَر دُرُستیِ آن شَکّ و رَی۟ب نَت۟وان کَرد.
عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی ـ نَضَّرَ اللهُ تَعَالیٰ مُحَیَّاه وَ طَیَّبَ ثَرَاه ـ، یک۟جا دَر کتابِ بیش۟بَهایِ نَق۟ض، میفَرمایَد:
«مَعلومِ همه 13
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
نَق۟ض ـ مَعروف به: بَعض مَثالِبِ النَّواصِب فی نَقضِ "بَعضِ فَضائِحِ الرَّوافِض" ـ، نَصیرالدّین أَبوالرَّشید عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی، به تَصحیحِ: میرجَلالالدّینِ مُحَدِّثِ اُرمَوی، تهران: اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، 1358 هـ.ش.، ص 430 و 431.
جایِ دیگر گویَد:
« ... باطنيى مذهبِ حسنِ صَبّاح است و ... ، و آن چنانست كه اين مَلاعين گويند: نمازِ باطن، روى را به الموت و مِصر آوردن است و "مولانا" را و "سيّدنا" را خدمت كردن، و نمازِ ظاهر، اين حركات و سكنات بر وَجه۟ كردن است كه آن را "رياضةُ الجَسَد و عادةُ البَلَد و رِعايةُ الأهل و الوَلَد" خوانند. نمازِ مُلحِدان و مَزادِكه و دهريّه و فلاسفه و إِباحتيّه اينست. و روزۀ باطن، گويند: سرِّ معلّم نگاهداشتن است؛ و روزۀ ظاهر، إِمساك است از طعام و شراب و غيرِ آن، ... » 17
هَمان، ص 136.
دیگَر جای۟ نوشته است:
« ... و درين سالهاىِ نزديك كودكى را مُلحِدان از راه بگرفتند از رى، معروفزادهاى، و به الموت بردند. پدرش بسى رنجها كشيد و خرجها كرد و مُلحِدى گرفته را بخريد و بفرستاد ... و آن مسلمان۟بچه را بعد از دو سال به رى بازآوردند. روزى حكايتِ آن مَلاعينِ مزادكه مىكرد از أَنواع، گفت: مُردهاى را بىنماز دفن كردند. من از يكى پرسيدم: چرا نمازش نكرديد؟ فَقيه۟صورتى بود گفت: آن به شما جا رسم بو كه گويند: مرده، زنده وابو! اين بگفت و پشيمان شد و گفت: نمازش به خانه دَر كردهاند. ...» 18
هَمان، ص 425 ، با دُرُست۟گَردانیِ سَجاوَندی.
گویَند: "الشَّی۟ءُ بالشَّی۟ءِ یُذ۟کَرُ". پَس مَعروض میدارَم:
در این که صاحِبِ کتابِ جَلیلِ نَقض، «مَزادِکَه» را گاه دَر رَدیفِ مُطلَقِ دهریّه و ... میآوَرَد، و گاه مُتَرادِفِ «مَلاحِده»ای که بَر إِسماعیلیان إِطلاق میشُده است، نُکتهای هست که از خاطِر دور نَبایَد داشت؛ و آن، این که:
لَقَبِ «مَزدَکی»، راست چونان پارهای از دیگر أَلقاب و نِسبَتهائی که ریشه در کیش۟هایِ مَط۟رود و غیرِرَسمی داشته است، گاه و بیگاه از کاربُردِ اِصطِلاحی و فِرقهشناختیِ خود بدَر آمده و أَحیانًا به مَعنایِ بَددین و بَدکیش، به طورِ مُطلَق، وَ أَحیانًا برایِ یادکَردِ بَعضِ مَصادیقِ بَددینی، به کار رفته است؛ چُنانکه واژۀ «زندیق» که دَر پارهای از أَدوار و اِستِعمالات، ویژۀ مانَویان بوده است، دَر کَثیری از أَدوار و اِستِعمالاتش در مَعنائی عام۟تر به کار رفته و بَر هَر بَددین و بَدکیش و مُنحَرِفِ عَقیدَتی إِطلاق گردیده است.
بمانَد که اگر قولِ مَشهور 19
دُرُست۟تَر آنست که بگوییم: "یکی از أَقوالِ مَشهور". چون در این باره، بیش از یک قول به مَرتبۀ اِشتِهار رَسیده است؛ و البتّه خوض دَر آنها، از حوصَلۀ مَکتوبِ حاضِر بیرون است.
پُر دور نیُفتیم:
یک شاهِدِ روشَنِ کاربُردِ واژۀ «مَزدَکی» به مَعنایِ مُطلَقِ بَددین و بَدکیش، این سُرودۀ حَکیم سوزَنیِ سَمَرقَندی است که «مَزدَکی» را دَر تَقابُلِ مُطلَق با «مُوَحِّد» به کار بُرده است و گُفته:
تا جَنَّت ست و دوزَخ باشد هَرآینه
این مَسکَنِ مُوَحِّد و آن جای مَزدَکی،
اَندَر دِلِ حَسودِ تو باد آتَشی زده
چون آتشِ جَهنَّم با سَهمِ مالِکی 20
دیوانِ حَکیم سوزنیِ سَمَرقَندی، تَصحیح و مُقَدّمه و شَرحِ أَحوال و فهرستِ لُغات و تَرکیبات و جایها با مَعانی و تَفاسیر از: دکتر ناصِرالدّینِ شاه۟حُسینی، [چ : 1]، تهران: مُؤَسَّسۀ چاپ و اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1338 هـ.ش.، ص ٣٦١.
٭٭٭
با آن مَعانیِ کَذائی که بَرایِ «مراذله» و «آبجویه» بَرتَراشیدهاند ـ و گُذَشت ـ، عَجَبی نیست اگر خَتمِ گُواجوییهایِ ما نیز، ناخواسته، بَر شِعرِ سوزَنی اُفتَد! ... . وان۟گَهی، چه باک؟! ... بُگ۟ذار خاتِمَۀ مَکتوبی که خود جُهدُ ال۟مُقل است و راست چونان اَرمَغانِ مور به اَرج۟نامۀ اُستادِ أَدیبِ والامَقام دکتر سَعید حَمیدیان ـ أَسعَدَ اللهُ جَدَّه وَ جَدَّدَ سَع۟دَه و مَدَّ لَهُ فِی العُم۟رِ السَّعِيد وَ العَي۟شِ الرَّغِيد ـ پیشکَش میگَردَد، این بیتِ هَمان چکامۀ اوستادِ سَمَرقَندی باشَد که زبانِ گویایِ ماست در آفرین۟خوانی بَر صاحِبِ شَرحِ شوق و آثار و مَآثِرِ شوقانگیزِ دیگر:
هرگز مَباد بر تو فَذٰلِک شُمارِ عُم۟ر
کَان۟دَر شُمارِ فَض۟ل و کَرَم بیفَذٰلِکی ! 21
هَمان، هَمان ص.
وَ ال۟عاقِبَةُ لِلمُتَّقین.
اصفهان / 1396 هـ.ش.
22اصفهان / 1396 هـ.ش.
این نوشتار زینْپیش به چاپ رَسیده است دَر:
پیشِ أَدیبِ عِشق (اَرجْنامۀ اُستاد دکتر سَعیدِ حَمیدیان)، به خواستاری و اِهتِمامِ: دکتر أَحمَدرِضا بَهرامْپورِ عمران ـ و ـ دکتر مُحَمَّدأَمیرِ جَلالی، چ: 1، تِهران: نَشرِ قَطْره، 1398 هـ.ش.، صص 282 ـ 288.
پیشِ أَدیبِ عِشق (اَرجْنامۀ اُستاد دکتر سَعیدِ حَمیدیان)، به خواستاری و اِهتِمامِ: دکتر أَحمَدرِضا بَهرامْپورِ عمران ـ و ـ دکتر مُحَمَّدأَمیرِ جَلالی، چ: 1، تِهران: نَشرِ قَطْره، 1398 هـ.ش.، صص 282 ـ 288.
- = كوچهها.
- = مزبلهها.
- = حُفرهها.
- تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحشيَۀ سَيِّد جَلالالدّينِ طهرانى، تهران: اِنتِشاراتِ توس، 1361 هـ.ش.، ص 66.
- رونویسگَرِ این دَست۟نوشت، فَرزَندِ مُتَرجمِ کتاب است؛ و این خود، اَفزون بَر دیرینگی، بَر اَرج و نژادگیِ دَست۟نوشتِ موردِ گُفتوگوی۟ میاَفزایَد.
- نگر: تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَن بنِ سائِب بنِ مالِکِ أَشعَریِ قُمى، تَرجَمۀ تاجالدّین حَسَن بنِ بَهاءالدّین عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَحقیق: مُحَمَّدرضا أَنصاریِ قُمی، چ:1، قُم: کتابخانۀ بُزُرگِ حَضرَتِ آیةاللهالعُظمیٰ مَرعَشیِ نَجَفی (مَرکَزِ قُم۟شناسی)، 1385 هـ.ش. / 1427هـ.ق.، ص 197 (از متن).
- تاريخِ قُم، تَحقیق: أَنصاریِ قُمی، ص 197 (از متن ـ حاشیه ـ).
- هَمان، هَمان ص.
- به قولِ ایشان: «اب».
- ویراستِ أَخیرِ تاریخِ قُم، جایِ گُفتوگوهایِ بسیار است؛ و رَجامَندَم دَر مَجالی دیگَر به گوشههائی از آن بپَردازَم.
- نمونه را، نگر: نُزهَةالقُلوب، حَمدالله بن أَبوبَکر بن حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1396 هـ.ش.، 1 / 463؛و: 2 / 836.
- حَمَد (یا: حَمداللهِ) مُستوفی که خود قَزوینی است، دَر نُزهَةُالقُلوب، بارها (و أَغلَب بههَنگامِ یادکَردِ لُغات و اِصطِلاحاتِ خاصِّ قَزوینیان ـ که از فَوائِدِ نَفیسۀ کتابِ گرانقَدرِ اوست ـ) این تَعبیر را به کار بُرده است و مَثَلًا گُفته است که «قَزاونه» فُلان چیز را بَهمان نامَند و ... .
نگر: نُزهَةالقُلوب، بهتَصحیح: میرهاشِمِ مُحَدِّث، 1 / 295 و 336 و 339 و 349 و 354 و 372 و 374 و 414 و 420 و 469 و 470 و 488 و 495 و 507 و 556 و 560 و 566 و 591 و 717 ؛و: 2 / 734 و 832.
- دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
خوانِشِ راجِح، همان است که اِختیار کَردیم.
- دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
- دَر مأخَذِ چاپی: همۀ.
- نَق۟ض ـ مَعروف به: بَعض مَثالِبِ النَّواصِب فی نَقضِ "بَعضِ فَضائِحِ الرَّوافِض" ـ، نَصیرالدّین أَبوالرَّشید عَبدالجَلیلِ قَزوینیِ رازی، به تَصحیحِ: میرجَلالالدّینِ مُحَدِّثِ اُرمَوی، تهران: اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، 1358 هـ.ش.، ص 430 و 431.
- هَمان، ص 136.
- هَمان، ص 425 ، با دُرُست۟گَردانیِ سَجاوَندی.
- دُرُست۟تَر آنست که بگوییم: "یکی از أَقوالِ مَشهور". چون در این باره، بیش از یک قول به مَرتبۀ اِشتِهار رَسیده است؛ و البتّه خوض دَر آنها، از حوصَلۀ مَکتوبِ حاضِر بیرون است.
- دیوانِ حَکیم سوزنیِ سَمَرقَندی، تَصحیح و مُقَدّمه و شَرحِ أَحوال و فهرستِ لُغات و تَرکیبات و جایها با مَعانی و تَفاسیر از: دکتر ناصِرالدّینِ شاه۟حُسینی، [چ : 1]، تهران: مُؤَسَّسۀ چاپ و اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1338 هـ.ش.، ص ٣٦١.
- هَمان، هَمان ص.
- این نوشتار زینْپیش به چاپ رَسیده است دَر:
پیشِ أَدیبِ عِشق (اَرجْنامۀ اُستاد دکتر سَعیدِ حَمیدیان)، به خواستاری و اِهتِمامِ: دکتر أَحمَدرِضا بَهرامْپورِ عمران ـ و ـ دکتر مُحَمَّدأَمیرِ جَلالی، چ: 1، تِهران: نَشرِ قَطْره، 1398 هـ.ش.، صص 282 ـ 288.
سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۷:۲۶