(پُرسَنده: آقایِ حامِدِ مِهْراد، از قُطبِ عِلمیِ فِردوسیٖ‌شناسی دانِشْگاهِ فِردوسیِ مَشهد)
- اگر فردوسی را تنها، منظوم‌کنندۀ شاهنامۀ ابومنصوری بدانیم، و بر امانت‌داری کامل او در پیروی از منابعش صحّه بگذاریم، بنابراین کار بزرگ فردوسی چیست؟ چرا فردوسی را «حکیم» می‌نامیم؟ حکمت فردوسی در چیست؟ به بیان دیگر، فردوسی چه کاری جز منظوم کردن شاهنامۀ ابومنصوری انجام داده است که لقب «حکیم» پیش از نام او می‌نشیند؟ افزون بر این، با توجه به اینکه از زندگی فردوسی اطلاعات چندانی در دست نیست و بخشی از آنچه موجود است هم در صحت آن تردید وجود دارد، معیارهای «حکیم» بودن فردوسی از نگاه شما کدام اند؟
پاسُخ: دَربارۀ «حَکیم»خوانده‌شُدَنِ فِردوسی، پیش از هَر چیز، بایَد فَرا یاد داشت که این ما اینْروزگاریان نیستیم که فِردوسی را «حَکیم» خوانده‌ایم؛ بلکه لَقَبِ «حَکیم» از بَرایِ فِردوسی، میراثی است که از گُذَشْتگان به ما رَسیده است؛ و شگَرف آن است که از چشم‌اندازِ بَعضِ ایشان، مَقامِ حِکْمیِ فِردوسی، پایگاهی دینی هَم داشته است. از یاد مَبَرید که صوفیِ خُراسانیِ پُرشورِ سَده‌هایِ پنجُم و ششمِ هِجری، شیْخ أَحمَدِ جام (ژَنده‌پیل) بصَراحَت می‌گُفت: «... فِردوسی ... یکی از حُکَمایِ أُمَّتِ مُحَمَّد ـ ص ـ بوده است.».
گُذَشْتگانِ ما، شُماری از نامْوَرانِ فَرهَنگ و أَدَب و دانِش را با لَقَبِ «حَکیم» یاد کَرده‌اند. از فِردوسیِ طوسی بگیرید تا سوزَنیِ سَمَرقَندی؛ از ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ بَلْخی بگیرید تا سَنائیِ غَزنَوی.
آیا دَر این تَلْقیبْ‌ها، سَنْجۀ واحِدی دَر میان بوده است؟ ... بَعید می‌دانَم؛ لیک با یَقین نیز حُکْم نَمی‌توانَم کَرد.
باری، دَربارۀ بَرخی از این ناموَران و فَرهَنگ‌آفَرینان، می‌تَوان بی هیچ گُمان و دودِلی تَلْقیبِ یادشُده را پَذیرفْت و بَر دُرُستیِ آن آگاهانه پایْ فَشُرد.
"فِردوسی" یکی از آن بُزُرگان است که لَقَبِ «حَکیم» براستی سَزایِ اوست و می‌بینید که پَسَندِ عُمومیِ ایرانیانِ اِمروز هَم این تَلْقیبِ قَدیم را پَذیرا گَردیده است و تَجدید کَرده.
لیک ـ آنسان که شُما نیز پُرسیدید ـ فَرزانگیِ فِردوسی دَر کُجاست و دَر چیست؟ اَگَر فِردوسی تَنها بازْسَرایَندۀ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری است و ناقِلِ صِرْف، آیا باز شایستگیِ چُنین تَلَقُّبی دارَد؟
نَخُست بایَد گُفت که: نَفْسِ دَستْیازیِ فِردوسی به بازْسَراییِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری کارِ کَم و کوچَک و خُرد و خواری نیست.
کَمْ نَبودَند کَسانی که شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری را دَر دَست و دَر دَسترَس داشتَنْد؛ لیک آن سَره‌مَردِ سَرفَراز که به سَرایِشِ آن دَست دَریاخت و آن را با اِحْتِمالِ رَنْجی دراز و دَر روزگاری پُرنشیب‌وفَراز و بُحْبوحَۀ زَمانه‌ای بَسْ نادَمْساز، بدین شایستگی و بَرازَندگی به پایان بُرد، فِردوسی بود؛ فردوسی!
گُذَشته از این، کیْفیَّتِ کارِ فِردوسی حَتّیٰ دَر مَقامِ بازْسَرایَندۀ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری، کیْفیَّتی فوقَ‌الْعاده است، و شاهنامه، اَگَر اَرجُمَندتَرین أَثَرِ أَدَبِ حَماسی دَر فَراخْنایِ گیتی نَباشَد ـ که بَرخی می‌گویَند هَست ـ، بی ذَرّه‌ای تردید بَرتَرین حَماسه دَر زَبانهایِ ایرانی و یکی از چَند شاهْکارِ صَدرنشینِ کُتُبْخانۀ گران‌اَرزِ أَدَبِ پارسی است عَلَی‌الْإِطْلاق. فِردوسی، با بینِشِ هُنَریِ ژَرف و شگَرفِ خود، دَر این کارِ سترگ که به صورَتْ به‌نَظْم‌آوَردَنِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری است، یکی از بُزُرگْ‌تَرین آثارِ أَدَبیِ جهانِ بَشَریَّت را پَدید آوَرْده است. چه خودِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری و چه دیگَر رِوایَتهایِ داستانهایِ مِلّیِ ایران، جُمْلگی، دَر کنارِ شاهکارِ گرانْسَنگِ فِردوسی رَنگ باخْتَنْد و إِقْبالِ خواهَنْدگان و خوانَنْدگان را از دَست دادَند. شاید اَگَر همین رَنْگْ‌باخْتگی نَبود، اِمروز دَستِ کَم یکی دو دَستنوشت از خودِ شاهنامۀ مَنْثورِ أَبومَنْصوری دَر دَست می‌داشتیم؛ که نَداریم! ... شاهْکارِ ماندگار و کارِ کارِستانِ فِردوسیِ بُزُرگ، با آن جَزالَت و فَخامَتی که از آن می‌شناسیم، آیا جُز نمودارِ مَنِشِ والا و ذِهْنِ توانا و فِکْرِ پُختۀ نوآوَر و دانِشِ سَرشارِ اوست؟
وانْگَهی، فِردوسی و جهانْ‌بینیِ شَخْصیِ او و آن سیمایِ نَجیبِ إِنْسانی و زندگانیِ سَرفرازانۀ احترام‌انگیزَش ـ که بسیار کَسان آن را بدین أوصاف و نَظائِرِ این أوصاف یاد کرده‌اند و هَمواره إِرادَت و احتِرامِ کَثیری از فَرهیخْتگان و دیده‌وَران را بَرانگیخته است ـ، در جای جایِ شاهنامه بازتافته و روشَن داشته است که ما با مَردی فَرزانه و ژَرف‌اندیش، أَخْلاقی و والا، سَر و کار داریم. نگاهِ او به جَهان و إِنسان و سَرنوشت و أَخْلاق و مَبْدَأ و مَعاد و آنچه دَر تَضاعیف داستانهایِ شاهنامه دَر این باره گُفته است، از تَأَمُّلاتِ ژرفِ ویْ دَر این أَبواب حِکایَت می‌کُنَد و نشان می‌دِهَد سَرایَندۀ شاهنامه، ناظِمی صِناعَتْ‌پیشه نیست که تَنها هُنَرش دَرچیدَنِ اُستادانۀ أَلفاظِ زیبا دَر قَوالِبِ پیش‌اندیشیدۀ موزون و مُقَفّیٰ باشَد. ... کُدامِ خوانَندۀ شاهنامه است که دَرنَنگریسته باشَد که فِردوسی دَر بِزَنْگاهْ‌هایِ داستانها، بناگَهان عِنانِ رِوایَتگَری را دَرمی‌پیچانَد و رِشْتۀ سُخَن را به دست می‌گیرَد و با ما از تَأَمُّلاتِ خویش دَر آن أَبواب سُخَن می‌گویَد؟ ... دَر خُطبه‌ها و فَرجامْ‌ها نیز بارها چُنین کَرده است... اِحتَوایِ شاهنامه بَر انبوهی از أَبْیاتِ حِکْمی که از دیرباز از آنها دَفترها ساخته و مَجموعه‌ها پَرداخته‌اند، اِتِّفاقی نیست. ... راستی فِردوسی بایَد دیگَر چه می‌کَرد تا «حَکیم» خوانْده می‌شُد؟! ... چرا و چگونه فِردوسی را «حَکیم» نَخوانیم؟!
-با وجود اینکه سرایش شاهنامه از زمان سامانیان آغاز شده، چرا فردوسی از شهریاران این خاندان سخنی به میان نیاورده است؟
پاسُخ: پاسُخِ بُرّا بدین پُرسِش بَهره‌ای دَرخور از نِهانْ‌دانی می‌خواهَد یا حَظّی وافِر از ناپَروائی!؛ و هیچْیک از این دو مَرا نیست!! ... لیک دَر این زَمینه گُمانْ‌هائی دارَم که آنها را با شُما دَر میان می‌تَوانَم نِهاد:
أَوَّلًا، نَیامَدَنِ نامِ پادشاهانِ سامانی دُرُست از هَمان چشم‌انداز توجیهْ‌پَذیر است که آمَدَنِ نامِ مَحْمودِ غَزنوی.
دَر زَمانه‌ای که فِردوسی شاهْکارِ بی‌هَمتایِ خود را به فَرجام می‌آوَرَد، آن دَربارِ پُراِقْتِدارِ فَرهَنگْ‌پَروَر که حِمایَت از فِردوسی و شاهنامه را می‌تَوانَد دَر بَرنامۀ فَرهَنگیِ خود قَرار دِهَد و دَر آن مَنْطَقه نُفوذی چشْمْگیر نیز دارَد، دَربارِ غَزْنَوی است، نَه دَربارِ سامانی. اَز هَمین رویْ نیز فِردوسی شاهنامه را به مَحمودِ غَزْنَوی پیشکَش کَرده و ستایِشِ مَحمود را دَر دیباجه و دیگَر جایْهایِ کِتابِ اَرج‌آوَرِ خویش گُنجانیده است.
ثانیًا، فِردوسی دَر هَمین تَحریرِ موجودِ شاهنامه که بر ستایِشِ مَحمود و حَتّیٰ بَر إِشاراتی به ناکامیِ شاعر دَر پیشکَشِ کِتاب به پادشاهِ غَزْنَوی اِحتِوا دارَد، و بناچار بایَد پذیرُفت که بَرخی از واپَسینْ‌تَرین بازنگَری‌ها و دَستْکاری‌ها‌یِ سَرایَنده نیز دَر آن بازتافته، از راهِ حَقْ‌شناسی و اَرجْگُذاری ـ وگَرچَند به إِشارَتْ ـ از کَسانی یاد کَرده است که دَر واقِعْ کارگُزارانِ حُکومَتِ سامانیان بوده‌اند. أَبومَنْصور مُحَمَّد بنِ عَبدالرَّزّاق، «پَهلَوانِ دِهقانْ‌نِژادِ» مَمدوحِ فِردوسی، سِپَهْسالارِ مَشْهورِ خُراسان دَر دورۀ سامانی و از رِجالِ سیاسیِ بسیار مُهِمّ و حُکومَتگَرانِ نامْوَرِ قَلَمروِ سامانیان است که البَتّه بَر سامانیان شورید و گویا خود سودایِ شَهْریاری داشت. فَرزَندش نیز که گُفته می‌شَوَد آن جوانِ مِهْتَرِ گَردَنْفَرازِ یادْشُده دَر دیباجۀ شاهنامه که از گوهَرِ پَهلَوان نیز بوده است هَموست، اَگَرچه مانَندِ پدَر بَر سامانیان شورید، دَر أَصل از رِجالِ سیاسیِ قَلَمروِ سامانی بشُمارَست.
ثالِثًا، هیچ گزارِشِ مُعْتَمَدی دَر دَست نیست که فِردوسی دَر دَربارِ سامانی و دَر میانِ أَفرادِ طِرازِ نَخُستِ آن دولَت، مَثَلًا دَر رَدۀ پادشاه و وَزیر، حامی یا مُشَوِّقی جِدّی و پیگیر داشته بوده باشَد. بلکه دُرُستْ بوارونۀ آن، خاندانِ أَبومَنْصور مُحَمَّد بنِ عَبدالرَّزّاق که دَر طوس بودَند و فِردوسی هَم به ایشان دِلبَستگی داشت، رِجالِ سیاسی و مُتَنَفِّذانی به شُمار می‌رَفتَند که عَلیٰ‌رَغْمِ وابِستگیِ اِبتِدائی به دَربارِ سامانی و فَرمانْبَریِ پیشینشان، اینجا و آنجا با سامانیان ضِدّیَّت می‌کَردَند و بَر سامانیان می‌شوریدَند و از تَنْ‌دادَن به سَروَریِ أَمیرانِ سامانی سَر باز می‌زَدَند. ... آیا دَر چُنین حال‌وهَوائی فِردوسی را با سامانیان هیچ پیْوَستگی بوده است؟ ... آیا از بُن هیچ گُواهی اُستوار به دَست است که نشان دِهَد فِردوسی از دوستداران و هَواخواهانِ سامانیان بوده و بدان دَستگاه تَعَلُّقِ خاطِری داشته است؟ ....
شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱:۳۰