-طبق روایت شاهنامه، ایرانیان پس از سقوط جمشید، به جست‌وجوی پادشاهی مقتدر برای خود برآمدند و چون ضحاک تازی را یافتند، «سواران ایران همه شاه‌جوی، نهادند یکسر به ضحاک روی»، در زمان کوتاهی مقدمات آمدن ضحاک به ایران را فراهم کردند و «به شاهی بر او آفرین خواندند، ورا شاه ایران‌زمین خواندند». اما این در حالیست که: ۱. ایرانیان می‌دانند ضحاک «پر از هول» و «اژدهاپیکر» است، و از آن مهم‌تر، ۲. این ماجرا پس از زمانیست که عارضۀ ماردوشی بر ضحاک دست داده و باز ایرانیان می‌دانند که «دو مار سیاه از دو کتفش برست» و بنابراین، ۳. همگان آگاهی دارند که «به‌جز مغز مردم‌شان خورشِ» مارهای ضحاک نیست. یعنی این شرط را پذیرفته‌اند. با وجود این آگاهی‌ها (که قاعدۀ «شاه بیدادگر، بِه از مُلک بی‌پادشه» را هم از موضوعیت خارج خواهد کرد)، این حرکت ایرانیان را چطور تحلیل می‌کنید؟
پاسُخ: تَحلیلِ این مَعنیٰ، بَستگی دارَد به آن که مُفْرَداتِ قَضیّه را چه طور فَهْم کُنید. اَگَر داستانِ ضَحّاک را به مَثابَتِ عیْنیَّتِ تاریخی بپَذیرید، چُنین پُرسِشی جایْ خواهَد داشت، و إِقْبالِ پَذیرُفْتارانۀ ایرانیان به یک تَبَهْکارِ هول‌انگیز مَعْلوم‌الْحال، جایِ چُنین سُؤالی خواهَد بود؛ وَلی اَگَر ضَحّاک و مارهایِ دوشَش و دیگَر أَجزایِ داستان را بیانِ نمادین یا إِشاریِ مَفاهیمی کُهَن و دیرینه‌روز بدانیم، و آنگاهْ جُزئیّاتِ أُسطوره را تابِعِ مَنْطِقِ مُتَعارَفِ خِرَدِ حِسابگَرِ مَصلَحَت‌اندیش نَشُماریم، دیگَر صورَتِ مَسأَله فَرق خواهَد کَرد. نمونه را، کَسانی که شَخْصیَّتِ داستانیِ ضَحّاک را، نَه شَخصِ مُتَعَیِّن، که نمودارِ دوره‌ای از تاریخِ ایران می‌دانَند و مارهایِ دوشِ او را نیز با آتَشفشانهایِ گُدازان (مَثَلًا: دماوَند) پیْوَند می‌دِهَند، یا ...، دیگَر با چُنین سُؤالی مُواجِهْ نیستَند؛ چه، در این صورَت و با این تَآویل، دیگَر روی‌آوردَنِ ایرانیان به ضَحّاک نیز روی‌آوَردَن به یک شَخصِ مُعَیَّن با خُصوصیّاتِ تَعریفْ‌شُدۀ کَذائی نَخواهَد بود و ای بَسا آن نیز مَعنائی تَأْویلی داشته باشَد.
دَر اینجا به هیچ رویْ نَمی‌خواهَم تَأْویل یا تَحْلیلِ خاصّی را از میانِ تَأْویلها و تَحْلیلهایِ گوناگونِ إِرائه‌شُده از بَرایِ أُسطورۀ ضَحّاک بَرگزینَم و بَر بُنیادِ آن این گوشۀ داستان را نیز بکاوَم و إیضاحْ یا توجیهْ کُنَم. سُخَنَم، این است که گویا دَر تَأْویلِ أُسطوره، همه‌جا، اینگونه اِلتِزام به لَوازِمِ مَنْطِقیِ کِردارها و ایستارها ـ به اِصطِلاحِ شایِع: ـ "جَواب نَمی‌دِهَد".
داستانِ ضَحّاک از بَرایِ جامعۀ اِستِبدادْزَدۀ ایرانی که هَمواره کَسانی را دَر حافِظۀ قَریبِ خویش داشته است که به ضَحّاک تَشبیٖهْ تَوانَنْد شُد، جَذّابیَّتِ خاصّی دارَد و دَر صَد سالِ أَخیر بارها بَهانۀ کَشاکَشهایِ نَظَری و قَلَمیِ عَجیب و دَستآویزِ تَأْویلهایِ غَریب گردیده است.
دُرُست آن است که بپَذیریم: این داستانِ پیچیده، بازگُفتِ أُسطوره‌هایِ بسیار کُهَنی است که بازکاوی و بازشکافی‌شان آسان نیست و جُزئیّاتِ آنچه پَسِ پُشتِ آن بوده است دَر غُبارِ فَراموشیِ روزگاران از دیده‌ها نِهان گَردیده و صَد البَتّه تَمَسُّکِ تاریخْنِگَرانه به ظَواهِرِ آن بجِد جایِ مُناقَشَت خواهَد بود.
پَس دَر گُواجویی بدین داستان و جُزْئیّاتش به مَثابَتِ گُواهی بَر تاریخِ ایران و سَنَدی از چون و چَندِ کردارِ مَردُمانِ این سَرزَمین، شتابکاری نَبایَد کرد؛ بویژه که چُنین شتابکاری‌هائی پیش از این، طَشتِ رُسوائی مُدَّعیانی بُلَندآوازه را از بامِ بُلَندِ کاخِ أَدَبِ پارسی فُروانداخته است!
نیک فَرا یاد داریم بَرخی از مُنتَسبین به جَبْهَۀ "روشَنْفِکْری" را که خَیال می‌کَردَند فِردوسی بَرایِ حِفظِ مَنافِعِ طَبَقاتیِ خود و أَمثالِ خود، چهرۀ ضَحّاک را مَخْدوش کَرده و نامِ مَردی را که نِظامِ طَبَقاتیِ ظالِمانۀ کُهَن را بَرهَم زَده بوده است و آرزویِ مَحْرومان را بَرآورده بوده و حَقّی بَر ذِمّۀ بَشَریَّت داشته است، با دوز و کَلَک زِشت گردانیده، و با این رِوایَتِ داستانِ ضَحّاک و فریدون که دَر شاهنامه هَست، به تَحْمیقِ توده‌هایِ ایرانی پَرداخته است و حَقائق را باژْگونه ساخته!!! بَر حَسَبِ این این اِدِّعا، تَقابُلِ فریدون و ضَحّاک، دَر واقِعِ أَمْر، مَثَلًا تَقابُلِ هَوادارانِ اِستِمرارِ أَشرافیَّتِ زورگو و دَستگاهِ ستَمْ‌پیشۀ طَبَقاتی بوده است با تَحَوُّلْ‌طَلَبانِ بَرابَریٖ‌خواهِ جامِعۀ ایرانی. تازه، باز بَر حَسَبِ اِدِّعا، ضَحّاکِ فِردوسی هَمان گئوماتِ تاریخِ هخامنشیان بوده است و گئومات هَم خودِ بَردیا بوده است، نَه بَردیایِ دُروغین ... إِلخ!!! ... ... ... این سُخَنانِ مُضْحِک و مُبْتَذَل، هَنوز که هَنوزست، مِثالی است چَشْمْگیر از مُواجَهَۀ نارَوِشْمَنْدانه با أَساطیرِ ایرانی و أَدَبِ کُهَنِ فارسی؛ مِثالی که به‌رَغْمِ گُذَرِ سالیانی چَند و به‌رَغْمِ کَثْرَتِ أَباطیلی که دَر این سالها دَربارۀ تاریخ و فَرهَنگِ ما گُفته شُده، کُهنه نَشُده است و از یادها زُدوده نیامَده.
پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۵