(تَأَمُّلی لُغَوی)
آقایِ دکتر جَلالِ خالِقیِ مُطْلَق که دَر نوشتارهاشان رَگۀ نمایانی از نوعی تَمایُلِ خوشآیَنْد به سَرهنویسی دیده میشَوَد، دو واژۀ «خَدیٖو» و «خَدیٖش» را به ترتیب به مَعنایِ "آقا" و "خانُم" دَر بَعضِ مَکتوباتشان به کار بُردهاند.
بنگَرید:
«... مقالاتی ... که ... اکنون به کوشش خَدیو فرهاد اصلانی و همسر ایشان خَدیش معصومه پورتقی به فارسی برگردانده شدهاند.»
( شاهنامه و فَرهَنگِ ایران ـ مَجْموعۀ مَقالاتِ جَلالِ خالِقیِ مُطْلَق دَر دانِشنامۀ ایرانیکا ـ، تَرجَمۀ: فَرهادِ أَصْلانی ـ و ـ مَعْصومه پورتَقی، چ: 1، تِهْران: اِنْتِشاراتِ [بُنْیادِ موقوفاتِ] دکتر مَحمودِ اَفشار ـ با هَمْکاریِ: اِنْتِشاراتِ سُخَن ـ، 1396 هـ.ش.، ص 19).
دَر جایِ خود البَتّه تَذَوُّقی است؛ و آنان که دِل دَر گروِ سَرهگرایی دارَند، ایبَسا بپَسَندَند؛ چه، «آقا» و «خانُم»، هَردو از أَلفاظِ تُرکیِ راهْیافته به زَبانِ فارسیاند؛ و گویا کوشِشِ سَرهگرایان دَر یافتَنِ مُعادِلهایِ خوشآیَنْدی از بَرایِ آنها که قابِلیَّتِ کاربُردِ عام هَم داشته باشَند، پُر قَرینِ توفیق نَبوده است 1 .
● واژۀ «خَدیو» دَر مَتنهایِ فارسی (از جُمله: شاهنامه) به مَعانیِ گوناگونی از جُمله: پادشاه و سُلطان و أَمیر و بُزُرگ و رَئیس و آقا و مولیٰ و سَروَر و مالِک و خُداوَند و خُداوَندگار به کار رَفته است و از هَمین باب خُدایْ ـ تَبارَکَ و تَعالیٰ ـ را نیز «گیهانْخدیو» گُفتهاند.
حُکمْرانِ مِصر را نیز دَر بَعضِ عُهودِ أَخیر، زیرِ تَأْثیرِ فَرهَنگِ عُثمانی، به لَقَبِ «خَدیو» میخواندند.
واژۀ «خَدیو» از واژگانی است که از زبانهایِ ایرانیِ میانۀ شَرقی به زبانِ فارسیِ دَری راه یافته است و البَتّه به نَظَر میرَسَد خود از واژهای یونانی گَرتهبَرداری شُده باشَد.
واژۀ «خَدیش» که با خَدیو هَمْریشه و خویشاوَنْد است از دیرباز دَر فَرهنگها به مَعنایِ «کدبانوی خانه» مَضْبوط است و به تَعبیرِ مَرحومْ عَلّامه عَلیٖأَکبَرِ دِهْخُدا، یَعنی: بانو، بیبی، خاتون، خانم، بیگم .
این بیْت را هَم از قولِ رودکی گُواهِ اِستِعْمالِ آن میآرَند:
نکو گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش!
دَر المُعجَم فی مَعاییرِ أَشعارِ العَجَم هَم شِعری هَست که واژۀ "خَدیش" دَر آن آمَده است و مَرحومْ عَلّامه دِهْخُدا دَر بابِ ضَبْط و مَدلولِ آن إِن قُلْت و قُلْتی دارَد بیرون از حوصَلۀ این سُخَنگاه.
باری، دَربارۀ این دو واژه تَوانید نگَریست به:
لُغَتْنامۀ دِهْخُدا، ذیْلِ «خَدیو» و «خَدیش»؛و: بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَیْن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تِهْران: مُؤَسَّسَۀ اِنْتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ.ش.، 2 / 720؛و: زبانْشناخت ([مَجَلّۀ زبانْشناختیِ] پِژوهِشْگاهِ عُلومِ إِنْسانی و مُطالَعات فَرهَنگی)، سالِ دُوُم، شُمارۀ أَوَّل، بَهار و تابِستانِ 1390 هـ.ش.، صص 61 ـ 67: «وامْواژۀ خدیو دَر شاهْنامۀ فِردوسی» به قَلَمِ زُهْرۀ زَرشناس؛و: فَرهَنگِ ریشهشناسیِ فارسی، پاول هُرْن ـ هایْنریٖش هوبْشْمان، تَرجَمه هَمراه با گُواهْهایِ فارسی و پَهلَوی از: جَلالِ خالِقیِ مُطلَق، چ:1، اِصفَهان: اِنْتِشاراتِ مِهْراَفروز، 1394 هـ.ش.، ص 187؛و: فَرهَنگِ ریشهشناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَنْدوست، چ: 1، تِهْران: فَرهَنْگِستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 2 / 1113.
● واژۀ «خَدیش» از دیرباز اَز بَرایِ عامّۀ فارسیزبانان غَریب بوده است؛ چُنان که شمسِ قیْسِ رازی در سدۀ هَفتُم هِجری نوشته است:
«خدیش [دَر أَصل: خذیش] کدبانویِ خانه باشد و در لغتِ دری غریب است»
( الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم، شَمسالدّین مُحَمَّد بنِ قَیْس الرّازی، به تَصحیحِ: عَلّامه مُحَمَّد بن عَبدالوَهّابِ قَزوینی، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ: اُستاد [سَیِّد مُحَمَّدتَقیِ] مُدَرِّسِ رَضَوی ، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ: دکتر سیروسِ شَمیسا، چ: 1، تهران: نَشرِ عِلْم، 1388 هـ.ش.، ص 435).
گویا ریختِ دیگَری از هَمین «خدیش» که دَر روزگارانِ دور به کار میرفته است، «خدیز» باشَد 2 .
دَر تَحریری از تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری، به مُناسَبَتِ آن که خُراسانیان و وَرَزْرودیان (/ أَهلِ ماوَراءَالنَّهر) یکی از أَمیرانِ عَرَب را به واسطۀ نوعِ رَفتارهایش به طَعن و تَحْقیر و تَسْخَر «خدیز» لَقَب داده بودهاند، میخوانیم:
«... و خدیز به زبانِ ماوراالنّهر کذبانو باشذ. ...»
( تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری، به إِنْشایِ: أَبوعَلی مُحَمَّدِ بَلْعَمی، حَوادثِ سالهایِ 15 تا 132 هِجْری / عَکْسِ نُسخۀ مَحْفوظ دَر آستانِ قُدس [مُوَرَّخِ 586 هـ.ق.]، با مُقَدَّمهای از: مُجتَبیٰ مینُویٖ، چ: 1، تِهْران: اِنْتِشاراتِ بُنیادِ فَرهَنگِ ایران، 1344 هـ.ش. [تاریخِ مُقَدَّمَۀ اُستاد مینُویٖ].، ص 425).
هَمین روشَنْداشت فَرامینمایَد که لُغَتِ موردِ گُفتوگویْ، اَز بَرایِ مُخاطَبانِ عادیِ مَتن غَریب بوده است و حاجَتْمَنْدِ توضیح.
دَر تَحریرِ یادشُدۀ تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری که دَر قالبِ دَستْنوشتی پُراَرج و کُهْنه به دَستِ ما رَسیده، واژۀ «خدیز» بتَکْرار آمَده است و از این جهَت دورَست که بتوان بآسانی دَر دُرُستیِ نویسِشِ آن تَردید کَرد.
گُفتنی است:
دَر ویراستِ اُستاد مُحَمَّدِ روشَن از تَرجَمۀ کُهَنِ تاریخِ طَبَری، به جایِ واژۀ «خدیز»، بارها واژۀ «خذین» آمَده است ( تاريخْنامۀ طَبَرى ـ گَردانيدۀ مَنْسوب به بَلْعَمى ـ، به تَصْحيح و تَحْشيَۀ: مُحَمَّدِ روشَن، چ: 1، تِهْران: سُروش، 1377 هـ.ش.، 5 / 1575 و 1576 و 1578 و 1579)؛ نمونه را: «سعيد عبد العزيز مردى نرم است و به خراسان بر او فسوس كنند و مرو را سعيد خُذَين و مخنّث قريش مىخوانند. عمر بن هبيره گفت: اگر خراسانيان بر او فسوس همىكنند، من كسى بفرستم كه بر وى فسوس نتوانند كردن.» (هَمان، همان ج، ص 1578).
مَرا به نُسَخِ مورِدِ اِستِفادۀ اُستاد روشَن دَسترَس نیست؛ لیک دَر دو موضِعْ به تَصریحِ خودشان هَر دو نُسخهای که موردِ مُراجَعَۀ ایشان بوده، «خزین» داشته است. وانگَهی، أَصالَتِ خودِ آن «خزین» (تازه اَگَر دُرُست قِرائَت شُده باشَد)، جایِ درَنگی عَلیٰحِدَه به نَظَر میرَسَد.
بَعید نَمیدانَم اُستاد روشَن دَر اِختیارِ خوانِشِ «خُذَين» زیرِ تَأْثیرِ آنچه به نَقل از ذیْلِ قَوامیسِ عَرَبیِ رینهارت دُزی دَر لُغَتْنامۀ دِهْخُدا آمَده است، بوده باشَند.
از بَرایِ مُلاحَظَۀ أَصْلِ گُفتارِ دُزی، نگَر:
تَکمِلَة المَعاجِم العَرَبیَّة، رینْهارت دوزی، تَرجَمَة: د. مُحَمَّد سَلیم النَّعیمیّ، مُراجَعَة: جَمال الخیّاط، ج 4، بَغْداد: دار الرَّشید لِلنَّشر / وزارَة الثَّقافَة و الإِعْلام، 1981 م.، ص 34.
ایبَسا «خذین» که دَر آن دو فَرهَنگ آمَده است و به مَنْبَعِ عَرَبیِ واحِدی بازمیگَردَد، تَصْحیفِ هَمان واژۀ «خدیز» باشَد که از آن سُخَن داشتیم.
به هَر رویْ، واژۀ «خدیز» دَر دَستْنوشتِ کُهنۀ تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری مُوَرَّخِ 586 هـ.ق. مَحْفوظ دَر آستانِ قُدسِ رَضَوی ـ ع ـ چَند بار بروشَنی آمَده است و گویا صِحَّتِ آن جایِ تَردید نَباشَد؛ وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله.
● ناگُفته نَمانَد که:
آقای دکتر خالِقیِ مُطْلَق، هَمْواره هَم دَر مَکْتوباتشان آن تَعْبیرِ «خَدیو» و «خَدیش» را (بإِزایِ "آقا" و "خانُم") به کار نَبُرده و نَمیبَرَنْد. آن یادداشت که پیشتَرَک از آن یاد کَردیم، تاریخِ 1396 هـ.ش. دارَد. ایشان دَر یادداشتی که به سالِ 1397 هـ.ش. نوشتهاند، همان "خَدیو" و "خَدیشِ" سابِق الذِّکر را با عنوانِ «آقا» و «بانو» یاد کَردهاند (نگَر: هَفْتإِقلیم ـ فَرهَنگِ جُغْرافیاییِ شاهنامه ـ، فَرهادِ أَصلانی ـ و ـ مَعصومه پورتَقی، چ: 1، تِهْران: نَشْرِ نِگاهِ مُعاصِر ـ وابَسته به: مُؤَسَّسۀ پِژوهِشیِ نِگاهِ مُعاصِر ـ، 1398 هـ.ش.، ص 9).
آقایِ دکتر جَلالِ خالِقیِ مُطْلَق که دَر نوشتارهاشان رَگۀ نمایانی از نوعی تَمایُلِ خوشآیَنْد به سَرهنویسی دیده میشَوَد، دو واژۀ «خَدیٖو» و «خَدیٖش» را به ترتیب به مَعنایِ "آقا" و "خانُم" دَر بَعضِ مَکتوباتشان به کار بُردهاند.
بنگَرید:
«... مقالاتی ... که ... اکنون به کوشش خَدیو فرهاد اصلانی و همسر ایشان خَدیش معصومه پورتقی به فارسی برگردانده شدهاند.»
( شاهنامه و فَرهَنگِ ایران ـ مَجْموعۀ مَقالاتِ جَلالِ خالِقیِ مُطْلَق دَر دانِشنامۀ ایرانیکا ـ، تَرجَمۀ: فَرهادِ أَصْلانی ـ و ـ مَعْصومه پورتَقی، چ: 1، تِهْران: اِنْتِشاراتِ [بُنْیادِ موقوفاتِ] دکتر مَحمودِ اَفشار ـ با هَمْکاریِ: اِنْتِشاراتِ سُخَن ـ، 1396 هـ.ش.، ص 19).
دَر جایِ خود البَتّه تَذَوُّقی است؛ و آنان که دِل دَر گروِ سَرهگرایی دارَند، ایبَسا بپَسَندَند؛ چه، «آقا» و «خانُم»، هَردو از أَلفاظِ تُرکیِ راهْیافته به زَبانِ فارسیاند؛ و گویا کوشِشِ سَرهگرایان دَر یافتَنِ مُعادِلهایِ خوشآیَنْدی از بَرایِ آنها که قابِلیَّتِ کاربُردِ عام هَم داشته باشَند، پُر قَرینِ توفیق نَبوده است 1
نمونه را دَر کِتابِ واژهیاب ( واژهیاب ـ فَرهَنگِ بَرابَرهایِ پارسیِ واژگانِ بیگانه ـ، أَبوالقاسِمِ پَرتو، 3 ج، چ: 2، تِهْران: اِنْتِشاراتِ أَساطیر، 1377 هـ.ش.) که از پُروپیمانْتَرین فَرهَنگهایِ واژگانِ فارسیِ سَره است ـ و البَتّه رَطْب و یابِس و مَربوط و نامَربوط دَر آن کنارِ هَم نشسته است، و از این رویْ اِستِفاده از آن را به غیْرِ أَهلِ فَن به هیچ رویْ سِفارِش نَمیکُنیم ـ، ذیْلِ واژۀ «آقا»، این بَرابَرنِهادهها را میبینیم: «خواجه، سَروَر، بان، کَدبان، پانا» (هَمان، 1 / 19).
مَنْبَنده شَخْصًا هَرگز حاضِر نیستَم، مَثَلًا به جایِ «دارَم نوشتۀ آقایِ پرتو را میخوانَم»، بگویَم: «دارَم نوشتۀ خواجه پرتو را میخوانَم». اَگَر هَم بگویَم چهبَسا شُما بپندارید که مُشارٌإِلَیْه از نُدَمایِ ایلخانانِ مُغول بوده است یا از کارگُزارانِ شَبِستانِ شاه سُلطان حُسَیْنِ صَفَوی!
دَر فَرهَنگِ پیشگُفته ذیْلِ واژۀ «خانم» هَم این بَرابَرنِهادهها را میبینیم: «بانو، ناریک» (هَمان، 1 / 599).
«بانو» البَتّه خوبست؛ ولی «ناریٖک» که از زَبانِ پَهْلَوی أَخْذ شُده، از بَرایِ إِفادَتِ مَقصود دَر زَبانِ فارسیِ دَری زیاده تاریک است!
مَنْبَنده شَخْصًا هَرگز حاضِر نیستَم، مَثَلًا به جایِ «دارَم نوشتۀ آقایِ پرتو را میخوانَم»، بگویَم: «دارَم نوشتۀ خواجه پرتو را میخوانَم». اَگَر هَم بگویَم چهبَسا شُما بپندارید که مُشارٌإِلَیْه از نُدَمایِ ایلخانانِ مُغول بوده است یا از کارگُزارانِ شَبِستانِ شاه سُلطان حُسَیْنِ صَفَوی!
دَر فَرهَنگِ پیشگُفته ذیْلِ واژۀ «خانم» هَم این بَرابَرنِهادهها را میبینیم: «بانو، ناریک» (هَمان، 1 / 599).
«بانو» البَتّه خوبست؛ ولی «ناریٖک» که از زَبانِ پَهْلَوی أَخْذ شُده، از بَرایِ إِفادَتِ مَقصود دَر زَبانِ فارسیِ دَری زیاده تاریک است!
● واژۀ «خَدیو» دَر مَتنهایِ فارسی (از جُمله: شاهنامه) به مَعانیِ گوناگونی از جُمله: پادشاه و سُلطان و أَمیر و بُزُرگ و رَئیس و آقا و مولیٰ و سَروَر و مالِک و خُداوَند و خُداوَندگار به کار رَفته است و از هَمین باب خُدایْ ـ تَبارَکَ و تَعالیٰ ـ را نیز «گیهانْخدیو» گُفتهاند.
حُکمْرانِ مِصر را نیز دَر بَعضِ عُهودِ أَخیر، زیرِ تَأْثیرِ فَرهَنگِ عُثمانی، به لَقَبِ «خَدیو» میخواندند.
واژۀ «خَدیو» از واژگانی است که از زبانهایِ ایرانیِ میانۀ شَرقی به زبانِ فارسیِ دَری راه یافته است و البَتّه به نَظَر میرَسَد خود از واژهای یونانی گَرتهبَرداری شُده باشَد.
واژۀ «خَدیش» که با خَدیو هَمْریشه و خویشاوَنْد است از دیرباز دَر فَرهنگها به مَعنایِ «کدبانوی خانه» مَضْبوط است و به تَعبیرِ مَرحومْ عَلّامه عَلیٖأَکبَرِ دِهْخُدا، یَعنی: بانو، بیبی، خاتون، خانم، بیگم .
این بیْت را هَم از قولِ رودکی گُواهِ اِستِعْمالِ آن میآرَند:
نکو گفت مزدور با آن خدیش:
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش!
دَر المُعجَم فی مَعاییرِ أَشعارِ العَجَم هَم شِعری هَست که واژۀ "خَدیش" دَر آن آمَده است و مَرحومْ عَلّامه دِهْخُدا دَر بابِ ضَبْط و مَدلولِ آن إِن قُلْت و قُلْتی دارَد بیرون از حوصَلۀ این سُخَنگاه.
باری، دَربارۀ این دو واژه تَوانید نگَریست به:
لُغَتْنامۀ دِهْخُدا، ذیْلِ «خَدیو» و «خَدیش»؛و: بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَیْن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تِهْران: مُؤَسَّسَۀ اِنْتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ.ش.، 2 / 720؛و: زبانْشناخت ([مَجَلّۀ زبانْشناختیِ] پِژوهِشْگاهِ عُلومِ إِنْسانی و مُطالَعات فَرهَنگی)، سالِ دُوُم، شُمارۀ أَوَّل، بَهار و تابِستانِ 1390 هـ.ش.، صص 61 ـ 67: «وامْواژۀ خدیو دَر شاهْنامۀ فِردوسی» به قَلَمِ زُهْرۀ زَرشناس؛و: فَرهَنگِ ریشهشناسیِ فارسی، پاول هُرْن ـ هایْنریٖش هوبْشْمان، تَرجَمه هَمراه با گُواهْهایِ فارسی و پَهلَوی از: جَلالِ خالِقیِ مُطلَق، چ:1، اِصفَهان: اِنْتِشاراتِ مِهْراَفروز، 1394 هـ.ش.، ص 187؛و: فَرهَنگِ ریشهشناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَنْدوست، چ: 1، تِهْران: فَرهَنْگِستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 2 / 1113.
● واژۀ «خَدیش» از دیرباز اَز بَرایِ عامّۀ فارسیزبانان غَریب بوده است؛ چُنان که شمسِ قیْسِ رازی در سدۀ هَفتُم هِجری نوشته است:
«خدیش [دَر أَصل: خذیش] کدبانویِ خانه باشد و در لغتِ دری غریب است»
( الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم، شَمسالدّین مُحَمَّد بنِ قَیْس الرّازی، به تَصحیحِ: عَلّامه مُحَمَّد بن عَبدالوَهّابِ قَزوینی، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ: اُستاد [سَیِّد مُحَمَّدتَقیِ] مُدَرِّسِ رَضَوی ، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ: دکتر سیروسِ شَمیسا، چ: 1، تهران: نَشرِ عِلْم، 1388 هـ.ش.، ص 435).
گویا ریختِ دیگَری از هَمین «خدیش» که دَر روزگارانِ دور به کار میرفته است، «خدیز» باشَد 2
دَر آشنائی با واژۀ «خدیز» (که دَر فَرهنگهایِ دَمِ دَستی نیست) و وُقوف بَر پیْوَنْدَش با «خدیش»، وامْدارِ نوشتاری هنوزچاپْنَشُده از اُستادِ لُغَویِ بسیاردان دکتر عَلیِ رِواقیام که توفیقِ مُطالعَتِ آن را از این شاگِردِ خود دِریغ نَفَرمودهاند ـ دیر زیاد آن بُزُرگوارْ خُداوَند!
دَر تَحریری از تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری، به مُناسَبَتِ آن که خُراسانیان و وَرَزْرودیان (/ أَهلِ ماوَراءَالنَّهر) یکی از أَمیرانِ عَرَب را به واسطۀ نوعِ رَفتارهایش به طَعن و تَحْقیر و تَسْخَر «خدیز» لَقَب داده بودهاند، میخوانیم:
«... و خدیز به زبانِ ماوراالنّهر کذبانو باشذ. ...»
( تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری، به إِنْشایِ: أَبوعَلی مُحَمَّدِ بَلْعَمی، حَوادثِ سالهایِ 15 تا 132 هِجْری / عَکْسِ نُسخۀ مَحْفوظ دَر آستانِ قُدس [مُوَرَّخِ 586 هـ.ق.]، با مُقَدَّمهای از: مُجتَبیٰ مینُویٖ، چ: 1، تِهْران: اِنْتِشاراتِ بُنیادِ فَرهَنگِ ایران، 1344 هـ.ش. [تاریخِ مُقَدَّمَۀ اُستاد مینُویٖ].، ص 425).
هَمین روشَنْداشت فَرامینمایَد که لُغَتِ موردِ گُفتوگویْ، اَز بَرایِ مُخاطَبانِ عادیِ مَتن غَریب بوده است و حاجَتْمَنْدِ توضیح.
دَر تَحریرِ یادشُدۀ تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری که دَر قالبِ دَستْنوشتی پُراَرج و کُهْنه به دَستِ ما رَسیده، واژۀ «خدیز» بتَکْرار آمَده است و از این جهَت دورَست که بتوان بآسانی دَر دُرُستیِ نویسِشِ آن تَردید کَرد.
گُفتنی است:
دَر ویراستِ اُستاد مُحَمَّدِ روشَن از تَرجَمۀ کُهَنِ تاریخِ طَبَری، به جایِ واژۀ «خدیز»، بارها واژۀ «خذین» آمَده است ( تاريخْنامۀ طَبَرى ـ گَردانيدۀ مَنْسوب به بَلْعَمى ـ، به تَصْحيح و تَحْشيَۀ: مُحَمَّدِ روشَن، چ: 1، تِهْران: سُروش، 1377 هـ.ش.، 5 / 1575 و 1576 و 1578 و 1579)؛ نمونه را: «سعيد عبد العزيز مردى نرم است و به خراسان بر او فسوس كنند و مرو را سعيد خُذَين و مخنّث قريش مىخوانند. عمر بن هبيره گفت: اگر خراسانيان بر او فسوس همىكنند، من كسى بفرستم كه بر وى فسوس نتوانند كردن.» (هَمان، همان ج، ص 1578).
مَرا به نُسَخِ مورِدِ اِستِفادۀ اُستاد روشَن دَسترَس نیست؛ لیک دَر دو موضِعْ به تَصریحِ خودشان هَر دو نُسخهای که موردِ مُراجَعَۀ ایشان بوده، «خزین» داشته است. وانگَهی، أَصالَتِ خودِ آن «خزین» (تازه اَگَر دُرُست قِرائَت شُده باشَد)، جایِ درَنگی عَلیٰحِدَه به نَظَر میرَسَد.
بَعید نَمیدانَم اُستاد روشَن دَر اِختیارِ خوانِشِ «خُذَين» زیرِ تَأْثیرِ آنچه به نَقل از ذیْلِ قَوامیسِ عَرَبیِ رینهارت دُزی دَر لُغَتْنامۀ دِهْخُدا آمَده است، بوده باشَند.
از بَرایِ مُلاحَظَۀ أَصْلِ گُفتارِ دُزی، نگَر:
تَکمِلَة المَعاجِم العَرَبیَّة، رینْهارت دوزی، تَرجَمَة: د. مُحَمَّد سَلیم النَّعیمیّ، مُراجَعَة: جَمال الخیّاط، ج 4، بَغْداد: دار الرَّشید لِلنَّشر / وزارَة الثَّقافَة و الإِعْلام، 1981 م.، ص 34.
ایبَسا «خذین» که دَر آن دو فَرهَنگ آمَده است و به مَنْبَعِ عَرَبیِ واحِدی بازمیگَردَد، تَصْحیفِ هَمان واژۀ «خدیز» باشَد که از آن سُخَن داشتیم.
به هَر رویْ، واژۀ «خدیز» دَر دَستْنوشتِ کُهنۀ تَرجَمۀ تاریخِ طَبَری مُوَرَّخِ 586 هـ.ق. مَحْفوظ دَر آستانِ قُدسِ رَضَوی ـ ع ـ چَند بار بروشَنی آمَده است و گویا صِحَّتِ آن جایِ تَردید نَباشَد؛ وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله.
● ناگُفته نَمانَد که:
آقای دکتر خالِقیِ مُطْلَق، هَمْواره هَم دَر مَکْتوباتشان آن تَعْبیرِ «خَدیو» و «خَدیش» را (بإِزایِ "آقا" و "خانُم") به کار نَبُرده و نَمیبَرَنْد. آن یادداشت که پیشتَرَک از آن یاد کَردیم، تاریخِ 1396 هـ.ش. دارَد. ایشان دَر یادداشتی که به سالِ 1397 هـ.ش. نوشتهاند، همان "خَدیو" و "خَدیشِ" سابِق الذِّکر را با عنوانِ «آقا» و «بانو» یاد کَردهاند (نگَر: هَفْتإِقلیم ـ فَرهَنگِ جُغْرافیاییِ شاهنامه ـ، فَرهادِ أَصلانی ـ و ـ مَعصومه پورتَقی، چ: 1، تِهْران: نَشْرِ نِگاهِ مُعاصِر ـ وابَسته به: مُؤَسَّسۀ پِژوهِشیِ نِگاهِ مُعاصِر ـ، 1398 هـ.ش.، ص 9).
- نمونه را دَر کِتابِ واژهیاب ( واژهیاب ـ فَرهَنگِ بَرابَرهایِ پارسیِ واژگانِ بیگانه ـ، أَبوالقاسِمِ پَرتو، 3 ج، چ: 2، تِهْران: اِنْتِشاراتِ أَساطیر، 1377 هـ.ش.) که از پُروپیمانْتَرین فَرهَنگهایِ واژگانِ فارسیِ سَره است ـ و البَتّه رَطْب و یابِس و مَربوط و نامَربوط دَر آن کنارِ هَم نشسته است، و از این رویْ اِستِفاده از آن را به غیْرِ أَهلِ فَن به هیچ رویْ سِفارِش نَمیکُنیم ـ، ذیْلِ واژۀ «آقا»، این بَرابَرنِهادهها را میبینیم: «خواجه، سَروَر، بان، کَدبان، پانا» (هَمان، 1 / 19).
مَنْبَنده شَخْصًا هَرگز حاضِر نیستَم، مَثَلًا به جایِ «دارَم نوشتۀ آقایِ پرتو را میخوانَم»، بگویَم: «دارَم نوشتۀ خواجه پرتو را میخوانَم». اَگَر هَم بگویَم چهبَسا شُما بپندارید که مُشارٌإِلَیْه از نُدَمایِ ایلخانانِ مُغول بوده است یا از کارگُزارانِ شَبِستانِ شاه سُلطان حُسَیْنِ صَفَوی!
دَر فَرهَنگِ پیشگُفته ذیْلِ واژۀ «خانم» هَم این بَرابَرنِهادهها را میبینیم: «بانو، ناریک» (هَمان، 1 / 599).
«بانو» البَتّه خوبست؛ ولی «ناریٖک» که از زَبانِ پَهْلَوی أَخْذ شُده، از بَرایِ إِفادَتِ مَقصود دَر زَبانِ فارسیِ دَری زیاده تاریک است!
- دَر آشنائی با واژۀ «خدیز» (که دَر فَرهنگهایِ دَمِ دَستی نیست) و وُقوف بَر پیْوَنْدَش با «خدیش»، وامْدارِ نوشتاری هنوزچاپْنَشُده از اُستادِ لُغَویِ بسیاردان دکتر عَلیِ رِواقیام که توفیقِ مُطالعَتِ آن را از این شاگِردِ خود دِریغ نَفَرمودهاند ـ دیر زیاد آن بُزُرگوارْ خُداوَند!
يكشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱:۱۲