سُخَنسَرایِ بی همتایِ إقلیمِ پارس ، سعدی ، در غزلی به آغازۀ "ای که گفتی هیچ مُشکِل چون فِراقِ یار نیست..." ، می فرماید :
خَلق را بــیــدار بایَـد بـود ازآبِ چـشـمِ مَــن
وین عَجَب کان وقت می گریَم که کس بیدار نیست !
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أمیرکبیر ، ص 454 ،غ 117 ).
زنده یاد استاد پرویزِ اتابَکی در برگُزیده و شرحِ آثارِ سعدی (چ :1 ، ص149 ) ، در گُزارشِ این بیت نوشته است:
" مردم می باید از آبِ چشم و گریۀ من نسبت به عشق و دلدادگی من بیدار (= خبردار و آگاه ) شوند و بدان پی برند ، شگفت این که من به شب-هنگام ، آن وقتی می گریم که همه در خواب نازند و کسی بیدار نیست .
بعضی بیدار را بی دار می خوانند و چنین توجیه می کنند : می بایستی مردم از اشکِ من که چون سیل روان می شود بی دار (= بی خانه ) شده باشند ولی مصراع دوّم با این توجیه مناسب نمی نماید ، وانگهی مفهوم مصراع دوّم بیت بعد1بیتِ سپسین که موردِ اشارتِ شادروان اتابکی است این بیت است :
نوک مژگانم به سرخی بر بیاضِ رویِ زرد
قصّۀ دل می نویسد ، حاجتِ گفتار نیست
همان معنیِ بیداری و آگاهیِ دیگران را از قصّه و رازِ دلِ عاشق می دهد . " .
می نویسم :
أوّلًا ، "بیدار " در مصراعِ نخست ِ بیتِ موردِ بحث به معنایِ مراقب و مواظب و بهوش و هُشیار است . یعنی باید نگرانِ این سیلابِ سرشکِ من باشند و... .
سعدی خود می فرماید:
پـنـدِ خردمندان چه سود اکنون که بندم سخـت شد
گر جَستم این بار از قفس ، بیدار باشم زین سپس
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أمیرکبیر ، ص 527)
و نیز:
آن راهِ دوزخست که إبلیس می رود
بـیـدار بـاش تا پـیِ او راه نـسـپَـری
( همان ، همان چ ، ص 753)
حتّی جایِ دیگر که می فرماید :
یک شب که دوست فتنۀ خفته ست زینهار
بـیـدار باش تـا نـرود عُـمـر بَـر فُـسـوس
(همان ، همان چ ، ص528) ،
در آرایه گریِ هنرمندانه ای که سزایِ سخنوری چون اوست ، دو معنایِ « بیدار» را در کار می گیرد : یکی ، بـیـدار باش یعنی مَخُسب و دیده بر هم مَگذار ( و یار را دریاب )؛ ودیگر ـ که بیشترینۀ گزارندگان آن را ندیده اند ـ ، بـیـدار باش یعنی مُراقِب باش ( تا عمر بر " فسوس "نرود ).
ثانیًا ،خوانشِ آن « بعضی »، یعنی همنشین ساختنِ بیدار و بی دار ، و این گونه تفنّناتِ باردِ واژگانی و بازیهایِ لفظیِ کذائی ، به خوی و مَنِشِ سَرایندگان زبانْ بازِ قَجَری درخورتر است تا ذهن و زبانِ فاخرِ شیخِ شیراز !


1. بیتِ سپسین که موردِ اشارتِ شادروان اتابکی است این بیت است :
نوک مژگانم به سرخی بر بیاضِ رویِ زرد
قصّۀ دل می نویسد ، حاجتِ گفتار نیست
دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۲۲