لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۷۲٫۱۵۸ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۳۸ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۶۳۶

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    سُخَنسَرایِ بی همتایِ إقلیمِ پارس ، سعدی ، در غزلی به آغازۀ "ای که گفتی هیچ مُشکِل چون فِراقِ یار نیست..." ، می فرماید :
    خَلق را بــیــدار بایَـد بـود ازآبِ چـشـمِ مَــن
    وین عَجَب کان وقت می گریَم که کس بیدار نیست !
    ( کلّیّاتِ سعدی ، چ أمیرکبیر ، ص 454 ،غ 117 ).
    زنده یاد استاد پرویزِ اتابَکی در برگُزیده و شرحِ آثارِ سعدی (چ :1 ، ص149 ) ، در گُزارشِ این بیت نوشته است:
    " مردم می باید از آبِ چشم و گریۀ من نسبت به عشق و دلدادگی من بیدار (= خبردار و آگاه ) شوند و بدان پی برند ، شگفت این که من به شب-هنگام ، آن وقتی می گریم که همه در خواب نازند و کسی بیدار نیست .
    بعضی بیدار را بی دار می خوانند و چنین توجیه می کنند : می بایستی مردم از اشکِ من که چون سیل روان می شود بی دار (= بی خانه ) شده باشند ولی مصراع دوّم با این توجیه مناسب نمی نماید ، وانگهی مفهوم مصراع دوّم بیت بعد1
    بیتِ سپسین که موردِ اشارتِ شادروان اتابکی است این بیت است :
    نوک مژگانم به سرخی بر بیاضِ رویِ زرد
    قصّۀ دل می نویسد ، حاجتِ گفتار نیست
    همان معنیِ بیداری و آگاهیِ دیگران را از قصّه و رازِ دلِ عاشق می دهد . " .
    می نویسم :
    أوّلًا ، "بیدار " در مصراعِ نخست ِ بیتِ موردِ بحث به معنایِ مراقب و مواظب و بهوش و هُشیار است . یعنی باید نگرانِ این سیلابِ سرشکِ من باشند و... .
    سعدی خود می فرماید:
    پـنـدِ خردمندان چه سود اکنون که بندم سخـت شد
    گر جَستم این بار از قفس ، بیدار باشم زین سپس
    ( کلّیّاتِ سعدی ، چ أمیرکبیر ، ص 527)
    و نیز:
    آن راهِ دوزخست که إبلیس می رود
    بـیـدار بـاش تا پـیِ او راه نـسـپَـری
    ( همان ، همان چ ، ص 753)
    حتّی جایِ دیگر که می فرماید :
    یک شب که دوست فتنۀ خفته ست زینهار
    بـیـدار باش تـا نـرود عُـمـر بَـر فُـسـوس
    (همان ، همان چ ، ص528) ،
    در آرایه گریِ هنرمندانه ای که سزایِ سخنوری چون اوست ، دو معنایِ « بیدار» را در کار می گیرد : یکی ، بـیـدار باش یعنی مَخُسب و دیده بر هم مَگذار ( و یار را دریاب )؛ ودیگر ـ که بیشترینۀ گزارندگان آن را ندیده اند ـ ، بـیـدار باش یعنی مُراقِب باش ( تا عمر بر " فسوس "نرود ).
    ثانیًا ،خوانشِ آن « بعضی »، یعنی همنشین ساختنِ بیدار و بی دار ، و این گونه تفنّناتِ باردِ واژگانی و بازیهایِ لفظیِ کذائی ، به خوی و مَنِشِ سَرایندگان زبانْ بازِ قَجَری درخورتر است تا ذهن و زبانِ فاخرِ شیخِ شیراز !


    • بیتِ سپسین که موردِ اشارتِ شادروان اتابکی است این بیت است :
      نوک مژگانم به سرخی بر بیاضِ رویِ زرد
      قصّۀ دل می نویسد ، حاجتِ گفتار نیست
    دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۲۲
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت