یکی از صدها بیتِ حکیمانۀ سَعدیِ شیرازی که شایَندگیِ اِشتِهارِ مَثَلْوار داشته است و بحَق مَثَل گردیده ، این بیتِ نَغز و پُرمَغزِ اوست :
خدای ار به حکمت ببَندَد دَری
گشاید به فَضل و کَرَم دیگری
( بوستانِ سَعدی ، چ یوسُفی ، ص 87 ، ب 1322 ) .
( در یک دستنوشتِ کهنه : " برحمت گشاید درِ دیگری " ؛ نگر : بوستان ، چ یوسُفی ، ص152 ).
ریختِ زبانزدِ بیت ، آنسان که من شُنوده ام و در یاد دارم ، این است :
خدا گر ز حکمت ببندد دَری
ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری
گویا مضمونِ این سخن ، از مَثَلها و حکمتهایِ دیرینهروز است .
در سُرودهای کهن آمده است :
ایزد هرگز دَری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
( سخنانِ منظومِ أَبوسعیدِ أَبوالخیر ، چ نَفیسی ، ص 113 ، ش 49 ؛ و : أُسرار التّوحید ، تصحیحِ شفیعیِ کَدکَنی ، چ : 1 ، 1366 هـ . ش . ، 1 / 332 ).
رودکی سُروده است :
... دُرُست و راست کُناد این مَثَل خدای ورا
اگـر ببَـست یکی دَر ، هـزار دَر بـگـشـاد
( سخنانِ منظومِ أَبوسعیدِ أَبوالخیر ، چ نَفیسی ، ص 167 ) .
سَرایندۀ دیرینه روزِ تبریزِ هُنَرخیز ، حکیم قَطران را ـ که از مَشاهیرِ شُعَرایِ ایران به سَدۀ پنجمِ هجری در شمار است ، ولی مَعَ الأَسَف در روزگارِ ما ، بنارَوا ، کمتر موردِ توجّه و التفاتِ أَهلِ أدب واقع می شود و بنُدْرَت از وی نامی می رود ـ ، چارانه ای است از این قرار :
ایزد همه ساله هست با مردمِ راد
بر مَرد دَری نبست تا دَه نگشاد
ما را ، بَدَلِ خاربُنی ، سَروی داد
بَرداشت چراغَکیّ و شَمعی بنهاد
( دیوانِ حکیم قطرانِ تبریزی ، از رویِ نسخۀ تصحیحْ شُدۀ مرحومِ محمّدِ نخجوانی ، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ ققنوس ، 1362 هـ . ش . ، ص 530).
هَمو سُروده است :
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بیکَس تَرَم نیایَد از خویشتَن به یاد
آن روزگارِ شیرین چون باد بَرگُذَشت
این روزگارِ تَلخ همان بگذَرَد چو باد
گر باز روزگار مُساعِد شود مرا
از هرچم آرزوست بیابم تمام داد
هست اوستادِ من به غمِ عشق روزگار
از روزگار بِهْ نَبُوَد هرگز اوستاد
زین صَعبْ تر به رویْ مرا کارها رَسید
زین بَسته تر به دَست مرا بَندها فُتاد
إلّا خدایْ یک دَر بر هیچکَس نَبَست
إِلّا هزار دَر به ازان بر دِلَش گُشاد
( همان ، همان چ ، ص 475 ) .
حکیم سنائیِ غَزنَوی در حَدیقة الحَقیقه در تمثیلی فرموده است:
رادمَردی کریم پیشِ پسَر
داد چندین هزار بَدرۀ زَر
پسرش چون بدید بَذلِ پدَر،
تَرزبان شُد به عیب و عذلِ پدر
گفت : بابا ! نصیبۀ من کو ؟!
گفتش : ای پور ! در خزانۀ هو !
قِسمِ تو بی وصیّ و بی انباز
من به حق دادم ، او دِهَد به تو باز !
اوست چون کارساز و مولیِ ما
او نه بس دینِ ما و دُنییِ ما ؟!
او بجُز کارسازِ جانها نیست
نکند با تو ظلم ازآنها نیست !!
هریکی را عوض دِهَد هفتاد ؛
چون دَری بست بر تو ، دَه1 بگشاد !
نسخه بدل : صد .
( حَدیقة الحَقیقه و شَریعة الطَّریقه ، به تَصحیح و تَحشیۀ سَیِّد محمّدتقیِ مدرّسِ رَضَوی ، چ : 2 ، تهران : انتشاراتِ دانشگاهِ تهران ، 1359 هـ . ش . ، ص 75 ) .
زنده یاد علّامه علی أَکبرِ دهخدا در أَمثال و حِکَم ( 1/ 325 و99 ) ، این بیت را که بر مضمونِ موردِ گفت و گویِ ما اشتمال دارد ، در زُمرۀ مثلها و حکمتها آورده است :
ازان زمان که فکندند چَرخ را بنیاد
دَری نبَست زَمانه که دیگَری نگشاد
زنده یاد علّامه دهخدا در أَمثال و حِکَم ( 1/ 325 ) ، هَمچُنین ، از « أَبوالمظفَّرِ مَکَّیِ پَنجَهری » آورده است :
شاد بدانم که چو بَندَد دَری
ایزدمان بـازگُـشـایـد دِگَـر
(هرچَند به شیوۀ مُتَّبَع در تألیفِ آن کتاب ، مأخذِ بیتِ یادْشده مذکور نیست ، باِحتِمالِ قریب به اطمینان ، زنده یاد دهخدا ، آن را برگرفته است از : لُباب الأَلبابِ عوفی ، ط . لیدن ، 2/46؛ و به هر حال ، بیتِ یادْشده آنجا هَست ).
نظیرِ « خدا گر ز حکمت ببندد دَری / ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری » را ، در زبانِ عربی ، این مَثَلها دانسته اند : « اللهُ یَسُدُّها مِنْ بَابٍ ، یَفْتَحُها مِنْ بَوَّابَةٍ / خدا دری را می بندد و دروازه ای را باز می کند » و « إِذَا انْغَلَقَ بَابٌ ، فُتِحَتْ أَبْوَابٌ أُخْرَی » و « اللهُ یَسُدُّ مِنْ بَابٍ وَ یَفْتَحُ مِنْ أَلْفِ بَابٍ » و ... ( نگر : فرهنگِ ضرب المثل هایِ فارسی ـ عربی ، دکتر مَهدیِ ناصری ، چ :1 ، قم : بوستانِ کتاب ، 1390 هـ . ش . ، ص 227 و 228 ).
- نسخه بدل : صد .
پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۵۲
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
من نیز یادداشتی دارم در این موضوع که بخشی از آن را می آورم:
شاید یکی از قدیمی ترین ابیات از مسعود سعد باشد:
غمین نباشم از ایرا خدای عزوجل/ دری نبندد تا دیگری بنگشاید
ددیگر: گرشاسبنامه:
سرایی است بر وی بی اندازه در/ چو یک در ببندی گشاید دگر
ابیات دیگری هم هست:
عبید حاجت از آن درطلب که رحمت او/ اگر ببندد یک در هزار بگشاید (عبید زاکانی)
خسرونامه (منسوب به عطار):
که حق یک در نبندد مصلحت را/ که صد نگشایدت صد منفعت را
د ابیات منسوب به رودکی شبیه به همین بازهم هست:
کار چون بسته شود بگشایدا/ وز پس هر غم طرب افزایدا
سعدی بصورت کنایی هم بکار برده:
توانگرا در رحمت به روی درویشان/ مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
هزاران در از خلق بر خود ببندی/ گرت باز باشد دری آسمانی
نظامی گوید:
چرخ نبندد گرهی بر سرت/ تا نگشاید گرهی دیگرت
در خردنامه افلاطون به گونه دیگری است:
چو بر رشته کاری افتد گره/ شکیبائی از جهد بیهوده به
همه کارها از فرو بستگی/ گشاید ولیکن به آهستگی
فرو بستن کار در ره بود/ گشایش در آن نیز ناگه بود
احسنت. دامت افاضاتکم
این بیت هم قابل تطبیق است:
ما یَغلَق اللّه بابَ الرزق عن أحد
إلا سَیُفتَحُ دونَ البابِ أبوابا
بهجة المجالس،ج2/ 143