شیخِ سخن پَردازِ شیراز ، سَعدیِ بی هَنباز ، در غزلی اندرزی ولی دِلنَواز به آغازۀ « خُرما نتوان خوردن ازین خار که کِشتیم / دیبا نتوان کردن ازین پشم که رِشتیم » ، می فرماید :
دنیا که درو مَردِ خدا گِل نسرشته سْت
نامَرد که مائیم چرا دِل بسـرشـتیم ؟
شادروان استاد پرویزِ اتابکی در توضیحِ بیت نوشته است :
" در دنیایی که مردِ خدا در آن حتی خاکی را با آبی نیامیخت و گِلی نساخت که برای خود خانه ای بسازد ، چرا ما که هیچ کس نیستیم ، دلِ خود را به مِهرِ چنین دنیایی فانی عجین کردیم و بدان دلبستگی یافتیم ؟
نامرد در این مصراع به تضادّ با مردِ خدا در مصراعِ اوّل آمده است ، یعنی نه مَردِ خدا و معنایِ ناستودۀ مصطلحِ امروز را نمی دهد . " ( برگزیده و شرحِ آثارِ سعدی ، اتابکی ، چ : 1 ، ص 182 ).
می نویسم :
گویا این سخنِ أَخیرِ أُستادِ فَقید ، اَتابکی ، نه بر جایِ خویش است .
واژۀ «نامَرد» را قُدَما قَریب به همین معنای «ناسُتوده»یِ بسیار شایعِ! امروزین ، فراوان به کار بُرده اند. نمونه را :
حکیم سنائیِ غَزنوی ، در همان چکامۀ بلندآوازۀ «مکن در جسم و جان منزل ، که این دونست و آن والا ... » ، می فرماید :
به نزدِ چون تو بی حسّی ، چه دانائی ، چه نادانی
به دستِ چون تو نامردی ، چه نرم آهن ، چه روهینا
( دیوانِ حکیم سَنائی ، به کوششِ مظاهرِ مُصَفّا ، تهران : انتشاراتِ زوّار ، 1389 هـ . ش . ، ص 29 ، ب 440 ) .
پیرِ هُژیرِ بَلخ ، مولویِ بزرگ ، در مَثنَوی فرموده :
هرکه بی باکی کند در راهِ دوست
رَهزَنِ مَردان شُد و نامَرد اوست
( مَثنویِ مَعنوی ، آخِرین تصحیحِ رینولد . ا . نیکلسون ، ترجَمه و تحقیق : حَسَنِ لاهوتی ، چ : 1 ، تهران : نَشرِ قَطره ، 1383 هـ . ش . ، 1/ 42 ، د : 1 ، ب : 90 ) .
داستانْسَرایِ بزرگِ ایران و سخنْ سالارِ بی هَمتایِ اَران ، حکیم نِظامیِ گنجه ای ، در داستانِ خُسرو و شیرین سُروده است :
اگر غَیرت بَری با دَرد باشی
وگر بی غَیرتی نامَرد باشی
( خُسرو و شیرین ، نِظامیِ گنجه ای ، به تَصحیحِ بهروزِ ثَروتیان ، چ : 2، تهران : مؤسَّسۀ انتشاراتِ أَمیرکبیر ،1386 هـ . ش . ، ص 284 ، ، بَندِ 49 ، ب 26 ) .
فرزانۀ یمگانْ نشین ، حکیم ناصرِ خُسروِ قُبادیانی ، پیش از اینها ، در مُقطَّعَۀ بلندآوازۀ « نشنیده ای که زیرِ چناری کدوبُنی ... » ، فرموده است :
فردا که بر من و تو وَزَد بادِ مهرگان
آنگه شود پدید که نامَرد و مرد کیست
( دیوانِ أَشعارِ ناصرِ خُسروِ قبادیانی ، به تصحیحِ سیّد نصراللهِ تقوی و ... ، تهران : أَساطیر ، 1386 هـ . ش . ، ص 500 ، ب 5 ) . 1
خودِ سَعدی در چارانه ای عاشقانه فرموده است :
نامَردَم اگر زَنَم 2 سر از مِهرِ تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز
ور بگریزم ز دستت ای مایۀ ناز !
هرجا که روم پیشِ تو می آیم باز
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أَمیرکبیر ، ص 674 )
در غَزَلی نیز سُروده است :
عهد کردیم که جان در سرِ کارِ تو کنیم
وگر این عهد به پایان نَبَرَم نامَردَم
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أَمیرکبیر ، ص 548 ، غ 372 ) .
دنیا که درو مَردِ خدا گِل نسرشته سْت
نامَرد که مائیم چرا دِل بسـرشـتیم ؟
شادروان استاد پرویزِ اتابکی در توضیحِ بیت نوشته است :
" در دنیایی که مردِ خدا در آن حتی خاکی را با آبی نیامیخت و گِلی نساخت که برای خود خانه ای بسازد ، چرا ما که هیچ کس نیستیم ، دلِ خود را به مِهرِ چنین دنیایی فانی عجین کردیم و بدان دلبستگی یافتیم ؟
نامرد در این مصراع به تضادّ با مردِ خدا در مصراعِ اوّل آمده است ، یعنی نه مَردِ خدا و معنایِ ناستودۀ مصطلحِ امروز را نمی دهد . " ( برگزیده و شرحِ آثارِ سعدی ، اتابکی ، چ : 1 ، ص 182 ).
می نویسم :
گویا این سخنِ أَخیرِ أُستادِ فَقید ، اَتابکی ، نه بر جایِ خویش است .
واژۀ «نامَرد» را قُدَما قَریب به همین معنای «ناسُتوده»یِ بسیار شایعِ! امروزین ، فراوان به کار بُرده اند. نمونه را :
حکیم سنائیِ غَزنوی ، در همان چکامۀ بلندآوازۀ «مکن در جسم و جان منزل ، که این دونست و آن والا ... » ، می فرماید :
به نزدِ چون تو بی حسّی ، چه دانائی ، چه نادانی
به دستِ چون تو نامردی ، چه نرم آهن ، چه روهینا
( دیوانِ حکیم سَنائی ، به کوششِ مظاهرِ مُصَفّا ، تهران : انتشاراتِ زوّار ، 1389 هـ . ش . ، ص 29 ، ب 440 ) .
پیرِ هُژیرِ بَلخ ، مولویِ بزرگ ، در مَثنَوی فرموده :
هرکه بی باکی کند در راهِ دوست
رَهزَنِ مَردان شُد و نامَرد اوست
( مَثنویِ مَعنوی ، آخِرین تصحیحِ رینولد . ا . نیکلسون ، ترجَمه و تحقیق : حَسَنِ لاهوتی ، چ : 1 ، تهران : نَشرِ قَطره ، 1383 هـ . ش . ، 1/ 42 ، د : 1 ، ب : 90 ) .
داستانْسَرایِ بزرگِ ایران و سخنْ سالارِ بی هَمتایِ اَران ، حکیم نِظامیِ گنجه ای ، در داستانِ خُسرو و شیرین سُروده است :
اگر غَیرت بَری با دَرد باشی
وگر بی غَیرتی نامَرد باشی
( خُسرو و شیرین ، نِظامیِ گنجه ای ، به تَصحیحِ بهروزِ ثَروتیان ، چ : 2، تهران : مؤسَّسۀ انتشاراتِ أَمیرکبیر ،1386 هـ . ش . ، ص 284 ، ، بَندِ 49 ، ب 26 ) .
فرزانۀ یمگانْ نشین ، حکیم ناصرِ خُسروِ قُبادیانی ، پیش از اینها ، در مُقطَّعَۀ بلندآوازۀ « نشنیده ای که زیرِ چناری کدوبُنی ... » ، فرموده است :
فردا که بر من و تو وَزَد بادِ مهرگان
آنگه شود پدید که نامَرد و مرد کیست
( دیوانِ أَشعارِ ناصرِ خُسروِ قبادیانی ، به تصحیحِ سیّد نصراللهِ تقوی و ... ، تهران : أَساطیر ، 1386 هـ . ش . ، ص 500 ، ب 5 ) . 1
این مُقَطَّعَه را به جُز او نیز نسبت داده اند .
خودِ سَعدی در چارانه ای عاشقانه فرموده است :
نامَردَم اگر زَنَم 2
زیرکی و آرایه گَریِ شیخِ شیراز در هَمنشین ساختنِ دو تعبیرِ « نامَردَم » و « زَنَم » ( هَرچند معنایِ مُراد از آن چیزِ دیگری است ) در این عبارت ، بر أَهلِ صناعت پوشیده نیست .
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز
ور بگریزم ز دستت ای مایۀ ناز !
هرجا که روم پیشِ تو می آیم باز
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أَمیرکبیر ، ص 674 )
در غَزَلی نیز سُروده است :
عهد کردیم که جان در سرِ کارِ تو کنیم
وگر این عهد به پایان نَبَرَم نامَردَم
( کلّیّاتِ سعدی ، چ أَمیرکبیر ، ص 548 ، غ 372 ) .
- این مُقَطَّعَه را به جُز او نیز نسبت داده اند .
- زیرکی و آرایه گَریِ شیخِ شیراز در هَمنشین ساختنِ دو تعبیرِ « نامَردَم » و « زَنَم » ( هَرچند معنایِ مُراد از آن چیزِ دیگری است ) در این عبارت ، بر أَهلِ صناعت پوشیده نیست .
يكشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۷:۳۶