« ... شاعرْپیشه ... قُوّۀ مُخَیّله‌اش خوب کار می‌کند، أُمور را آن‌طور که می‌خواهد تعبیر می‌کند و جلوه می‌دِهَد، چُنانکه کسی به او نمی‌تواند بگوید دروغ گفته‌ای.
مگر کسی‌ به‌ سَـعدی إیـراد می‌گیرد که آنچه در بابِ جامعِ کاشغر و دیدنِ‌ طلبه‌ای که شعرِ سعدی را طلب می‌کرد گفته است، با حقیقت مطابق نیست؟ یا آنچه‌ گفته است : به چشمِ خودم دیدم‌ فُلان‌ پیر سجّاده‌اش را بر رویِ آب پهن کـرد و پا بـر آن گذاشت و سریع‌تر از کشتی به مقصد رسید، تَوَهُّمِ صرف است؟ ... »

شیخِ شیراز ، «سَعدی» یِ بی هَنْباز ( ح 606 ـ 691 2 و به قولی : 690 هـ . ق . ـ . ق . )، از آن کَسان بشُمار است که از ایشان بسیار گُفته ایم و نوشته ، لیک دِریغا که بسیاری از آن بسیارها ، از حِلْیَتِ إِتْقان عاری و بر هَمان سَبیلِ هَمه گیرِ سَهل اِنگاری هائی که دانم و دانی ! بر بَیان و بَنان رَوان گردیده است .
بیشترینۀ گُذَشتگانِ ما در آنچه دربارۀ حَیاتِ شیخ سَعدی می گفتند ، واگویه گَرِ داستانهایِ بوستان و گلستانِ او بودند . همۀ آن حکایتها را که شیخِ شیرینْ گفتارِ شیراز ـ به اصطِلاحْ ـ خودْ قَهرَمانِ آنها بود ، یا به نَحْوی در آنها حُضور داشت ، به مَثابَتِ زندگینامۀ خودْنوشْتِ وی بیرون می کَشیدند ، و در تَقریری فَشُرده دربابِ «مُفرَدِ مذکَّرِ غائب» ، یعنی : سَعدی ، رِوایَت می کَردند . این ، می شُد سَوانِحِ أَیّامِ شیخِ شیراز ؛ سَوانِحی رَنگارَنگ و آگَنده از رُخْدادهایِ گونه گون ؛ از دیدار با جَوانَکِ نَحْوآموز و عِشقْ باختن به او در جامِعِ کاشغَر3 سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، صص 141 ـ 143 . بگیر ، تا سَفَر به هِند و کُشتنِ هِندویِ بُتْ پَرَست4 سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، صص 178 ـ 181. ، تا إِسارَت در دستِ فَرَنگان و کارِ گِلِ ناگُزیر در خندقِ طَرابُلُس 5 سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص 99 و 100 . تا إِدرارْخوار6 إِدرارْخوار: راتِبه خوار ، مُستَمِرّی بگیر ، شَهریّه گیر . شُدن در نِظامیَّه یِ بَغداد7 سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، ص 159 . ، و مُعاشَرَت با أَبوالفَرَج ابنِ جوزی8 سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص 94 . ، و ... .
اینگونه رُخدادها ، سَرفَصل هایِ مَشهور و حَوادِثِ زَبانزَدِ حَیاتِ شیخِ شیراز بود در نگاهِ غالِبِ گُذَشتگان .9 همین نِگاهِ باورْدارانه و خوشْباوَرانه را، برخی از مُستَشرِقانِ غَربی نیز پیشه ساختند و پیْ گرفتند.
در تَکْنگاریِ معروفِ هانری ماسه دربارۀ شیخِ شیراز که زیرِ نامِ تحقیق دربارۀ سَعدی به فارسی درآمده است، این نِگاهِ خوشْباوَرانه بسیار جَلبِ تَوَجُّهْ می کُنَد ( از جُمله، نگر : تحقیق دربارۀ سَعدی ، هانری ماسه ، تَرجَمَۀ دکتر مُحَمَّدحَسَنِ مَهدَویِ اَردبیلی ـ و ـ دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، چ : 2 ، صص 13 ـ 129 ) .
در کتابِ تاریخِ أَدَبیّاتِ فارسی یِ هِرمان اِتِه نیز شاهِد این استنادِ پَذیرُفتارانه هستیم ( نگر : تاریخِ أَدَبیّاتِ فارسی ، هِرمان اِته ، تَرجَمَه با حَواشی : دکتر رضازاده شَفَق ، تهران : بُنگاهِ تَرجَمَه و نَشرِ کتاب، 1356هـ . ش .، ص 167 و 168 ) .

قَلیلی از مُتَقَدِّمان و کَثیری از مُتأَخِّران که با نِگاهِ انتِقادی بدین داستانها دَرنگریستَند ، بر آن رفتند که پاره ای از این حِکایات با مُسَلَّمات ، و بَعضی ـ دَستِ کم ـ با مَشهوراتِ تاریخی و ... دَرنمی سازد . پَس این پاره و آن بَعض را، مَحصولِ تَخَیُّلِ أَدَبیِ سَعدی شُمَردند10 نمونه را، سَنج : تاریخِ أَدَبیّات در ایران ، ذَبیح اللهِ صَفا ، ج 3 ، بخشِ 1 ، ص 591 و 597. و الْباقی را به مَثابَتِ داده هایِ تاریخیِ حَیاتِ شیخ مُسَلَّم گرفتند و بدان اِستِناد و اِستِشهاد کردند11 سَنج : همان، همان ج، صص 596 ـ 598 . . مثلًا گُفتند : حِکایَتِ هندویِ بُتْ پَرَست به سَبَبِ اِضطِراباتی که در آن هست12 دربارۀ این اِضطِرابات، ـ از جُمله ـ نگر : شِعر العَجَم، علّامه شِبلیِ نُعمانی، 2 /26 ـ 28 . یا به واسِطۀ آن که به قولی از فُلان داستانِ مَکتوب در بَهمان کتاب گَرته برداری شُده13 سَنج : مُتَنَبّی و سَعدی و مأخذِ مضامینِ سَعدی در أَدَبیّاتِ عَرَبی، دکتر حُسَین عَلی مَحفوظ، ص 167 .
در این فِقره، شادروان اُستاد دکتر حُسَین عَلی مَحفوظ ( 1344 ـ 1430 هـ . ق . )، خواسته است مأخذی از برایِ این قِصّۀ سَعدی در متونِ عَرَبی به دست دِهَد و به آثار البِلادِ زکَریّا بنِ محمَّد بنِ محمودِ قَزوینی إِرجاع کرده است؛ لیک إِنصاف بایَد داد که آنچه در آثار البِلادِ قزوینی ( ط . فردیناند ووستِنفِلد، گوتینگن، 1848م . ، ص 63 و 64 ـ ذیلِ «سومناة» ـ ) آمده، از بُن رَبطِ وَثیقی به حکایتِ سَعدیِ شیرازی ندارَد؛ تا چه رَسَد به آن که «مأخذِ» آن در شُمار آیَد !
تنها وَجهِ اِشتراکِ دو مَتن، نسبَت دادنِ خَصیصَه ای است نامُتَعارَف به بُتِ سومَنات که ناشی از حیلَت و نیرنگ و تَرفَندِ کارگُزارانِ بُتخانه بوده است؛ لیک حتّیٰ در چون و چندِ آن خَصیصَه و این تَرفَند و نیرنگ، میانِ داستانِ سَعدی و حکایَتِ قزوینی هیچ مانَندگی نیست . در آثار البِلادِ قزوینی ( همان ط ، همان ص ) سخن از مُعَلَّقْ بودنِ بُتِ آهَنین است در فَضایِ بُتخانه ، بر أَثَرِ تکافؤِ تأثیرِ سنگِ مغناطیس از جوانِبِ مُختَلِف؛ ولی در حکایَتِ سَعدی، ـ چُنان که خوانده اید و دیده ـ داستان چیزِ دیگری است و ... .
، و چون با عُرف و عادتِ تاریخی نیز پُر دَرنمی سازَد، یا حِکایَتِ دیدار با جَوانَکِ نَحْوآموز، باز به علَّتِ ناهَمسازیِ زمانش با روزگارِ سَعدی14 سَعدی در این داستان می گویَد : « سالی محمَّدِ خوارزمشاه ـ رَحمَةُ الله عَلَیه ـ با ختا برایِ مصلحتی صُلح اِختیار کرد . به جامعِ کاشغَر درآمدم ؛ پسَری دیدم ... » ( گُلِستان ، چ یوسُفی، صص 141 ) .
زنده یاد اُستاد مُجتبیٰ مینُویٖ ، دربارۀ این حکایَت نوشته است: « ... شک نیست که قصّه ای بیش نیست، چه در آن تاریخ [ سعدی ] ... بیش از ده سال نداشته است و شایَد هنوز شعر و نثری نسُروده و ننوشته بوده، زیرا مرگِ محمَّدِ خوارزمشاه در 617 بوده است.»( نَقدِ حال ، چ : 1 ، 1351هـ . ش .، ص 333 و 334 ).
دربارۀ این ناسازی، نیز نگر : مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، 3 / 657 ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، 1316 هـ . ش .، ص 781 ) .
اُستادِ علّامۀ أَجَلّ، «جَلال الدّینِ هُمائی» یِ سپاهانی، را نیز دربابِ صُعوبَتِ قَبولِ وُقوعِ این ماجَرا در آن تاریخ، بَیانی است و البتّه تأمُّلی ( نگر : مقالاتِ أَدَبی، هُمائی، 1 / 371 و 372 ؛ یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، 1316 هـ . ش .، ص 822 )؛ هرچند که گویا آن تأمُّل، از این عَویصه گِرِهْ نمی گُشایَد؛ فَلْیُراجَع .
، افسانه است و مَحصولِ تخیُّلِ شیخ ؛ لیک داستانِ «مرا در نِظامیّه إِدْرار بود ... »15 سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، ص 159 . یا قصّۀ حُضورِ سَعدی در حُجرۀ بازارگانی در جزیرۀ کیش16 سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص 117 . چون هیچ مَنعِ تاریخی و ... ندارَد و مُقتَضیِ تَزاحُم یا تَناقُضی نیست، قابِلِ اِستِناد است و لابُد حِکایتگرِ گوشه هائی از حیاتِ واقعیِ شیخِ سخنْ پَردازِ ما . از همین رویْ نیز هست که در تازه ترین زندگینامه هایِ مُوَرِّخانه ای هم که ازبرایِ شیخِ شیراز نوشته اند ( مانندِ نوشته هایِ بانو دکتر شیرینِ بَیانی در رِسالۀ مُفرَده شان، موسوم به سَعدی : خاکِ شیراز و بویِ عِشق 17 از جُمله، سَنج : سَعدی : خاکِ شیراز و بویِ عِشق ، چ : 1 ، تهران : یزدا، 1389هـ . ش .، صص 63 ـ 84 . در این کتاب و داوریهایش ، بَهری از تَخَیُّل و اِستِحساناتِ نویسَندۀ تاریخنگارِ آن نیز دَخیل شُده است ! و نیز در دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی 18 سَنج : دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ إِسماعیلِ سَعادَت، چ : 1 ، 1388 هـ . ش . ، 3 / 654 ـ 658 . ) ، باز غالِبِ همین گونه حِکایَتها ، مُستَنَدِ تاریخْ نویسی و وقایعْ نگاری قرار گرفته است .
باری ، دربارۀ این نَحوۀ مُواجَهَه با حِکایاتِ گُلِستان و بوستان ، جایِ دِرَنگی بُنْیادیٖن هَست :
چرا و چگونه و از کُجا مُسَلَّم توان گِرِفت شیخی که با آن دِلیری واقِعۀ کُشتنِ هِندو را در بُتْخانه تَخَیُّل می کُنَد ، یا با آن ظَرافَت و جُزئیّات با جوانَکِ نَحْویِ کاشْغَری عِشقِ تَخَیُّلی می بازَد ، در حِکایَتِ إِدرارْخواری اش در نِظامیَّه یِ بَغداد یا حُضور در حُجرۀ بازرگانِ دُنیادوستِ کیشْ نِشین، بایَد مُوافِقِ واقِع و نه از سَرِ همان تَخَیُّلِ دَست و دِلْ باز سخن گُفته باشَد ؟ آیا این که تَخَیُّلِ شیخ در آن مَوارِدِ بخُصوص با مُسَلَّمات یا مَشهورات یا ... نَساخته است ، بر این دَلالَتی دارد که هَرجا این مَردِ ظَریف و موقعْ شناسِ نیکْ مَحضَر مُوافِقِ مُسَلَّمات یا مَشهورات یا ... سخن گفت ، دیگر پایِ آن تَخَیُّلِ بازیگَر و نوآوَر در کار نیست ؟
بسیاری از مُعاصِرانِ ما، به چُنین «یک بام و دو هوا»ئی در مُطالعۀ حکایات و گُزارشِ أَحوالِ سَعدی دُچار آمده اند؛ بَعضِ قصّه هایِ شیخ را مُستَثنیٰ می شمارَند و بر باقیِ آن اِعتِماد و اِتِّکا می کنند.

گمان می کنم اِعتِماد بر آن سایِرِ قِصَص و حِکایات نیز چَندان رَوا نباشَد ؛ مَخصوصًا اگر توجُّه داشته باشیم که :
سَعدی فرزندِ خَلَف و البتّه نوآورِ جریانِ مَقامَه نویسی در أَدَبیّاتِ مُسَلمانان است19 با اطمینانِ عُرفی می توان گفت که : سَعدی به احتمالِ قریب به یقین ، با هر سه کتابِ مَقاماتِ داستانیِ مهمِّ پیش از خود، یعنی: مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مَقاماتِ حَریریِ بَصری و مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی ، نیک آشنا بوده و از آنها تأثیرِ قابِلِ تَوَجُّهی پذیرفته است .
در بوستان به شخصیَّتِ کلیدی و قَهرَمانِ أَصلیِ مَقاماتِ حَریری، «أَبوزَیدِ سَروجی»، إِشارتی بَلیغ دارد؛ در آن بیت که می گویَد :
گدایی که بر شیرِ نَر زین نِهَد
أَبوزَید را اَسب و فَرزین نِهَد
( چ یوسُفی، ص 82 ).
نشانه هایِ تَأَثُّرش از دو کتابِ مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی نیز، اینجا و آنجا قابلِ تَتَبُّع است.
، و در نَثر و حتّیٰ نَظمِ خود بارها و بارها بر طَریقِ مَقامَه نویسانِ بُزُرگ رفته20 دربارۀ تأثُّرِ شیخِ شیراز از میراثِ مَقامَه نویسانِ سَلَف، تاکنون بارها و بارها سخن گفته شُده است . نمونه را، نگر : سَبَکْ شناسی ، محمَّدتقیِ بهار (مَلِکُ الشُّعَرا)، مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، 3 / 125 ؛ و : فَنِّ نَثر در أَدَبِ پارسی ، دکتر حُسَینِ خَطیبی ، اِنتِشاراتِ زوّار، ص 599 و 617 ؛ و : مَقامَه نویسی در أَدَبیّاتِ فارسی ، دکتر فارِس إِبراهیمی حَریری ، اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ تهران ، صص 394 ـ 446 .
من خود اِستِقصایِ تام نکرده ام ؛ لیک حتّیٰ گفته شُده است که : «عُمومِ پژوهشگرانِ آثارِ سَعدی و مُوَرِّخانِ أَدَبی، وی را، به ویژه در تصنیفِ گُلِستان ...، پیروِ سنّتِ مقامه نویسی دانسته اند.»( نگاهِ نو، ش 101، ص 103ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی ـ ).
؛ البتّه با تَفاوُتهائی و نوآوریهائی ؛ و یکی از آن تَفاوُتها ، این است که اگر مِحوَرِ غالِبِ داستانهایِ بَدیع و رَغبَت انگیزِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی ( 358 ـ 398هـ . ق . ) ، «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» است21 این «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» ، چُنان که گفتیم ، مِحوَرِ غالبِ مَقامَه هایِ نادِره گُفتارِ هَمَدان است، و نه همۀ آنها ( سَنج : الْمَقَامَةُ الْأَهْوَازِیَّة و الْمَقَامَةُ البَغْداذِیَّة و الْمَقَامَةُ الْمِغزَلِیَّة و الْمَقَامَةُ النّاجِمِیَّة و الْمَقَامَةُ الْخَلَفِیَّة و الْمَقَامَةُ الصَّیمَرِیَّة و الْمَقَامَةُ الشِّعرِیَّة و الْمَقَامَةُ الصُّفرِیَّة و الْمَقَامَةُ التَّمِیمِیَّة و الْمَقَامَةُ الْمَطلَبِیَّة ). و مِحوَرِ داستانهایِ مَرغوب و حَیرَتْ خیزِ حَریریِ بَصری ( 446 ـ 516 22 و به قولی : 515 . ـ . ق . ) ، «أَبوزَیدِ سَروجی»، مِحوَرِ کَثیری از داستانهایِ سَعدیِ شیرازی ، خودِ اوست . این گُذَر از قَهرَمانِ تَخَیُّلیِ مُتَعَیِّن و موصوف به نام و نِسبَتِ خَیالی23 این که قَهرَمانهایِ أَصلیِ مَقامَه هایِ بَدیع الزَّمان و حَریری خَیالی اند، با این که أَجزائی از شخصیَّتِ ایشان از شَخصیَّت یا شَخصیَّتهائی واقِعی گَرته بَرداری شُده باشَد مُنافاتی ندارد.
برخی گفته اند که شخصیَّتِ عجیبِ «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» را بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی از شخصیَّتِ «أَبودُلَفِ خَزرَجیِ یَنْبوعی» ( مِسعَر بنِ مُهَلهَل / فـ : ح 390 هـ . ق . ) که بَدیع الزَّمانِ در درگاهِ صاحِب بنِ عَبّاد با او آشنا شُده بوده و شِعرِ او را رِوایَت می کرده و حتّیٰ یکی از سُروده هایِ وی را ( «وَیْحَکَ هٰذا الزَّمان زُورُ / فَلا یَغُرَّنَّکَ الْغَرُورُ» ) در المَقامَة القریضیَّة بر زبانِ قَهرَمانِ خویش نِهاده است ، گَرته بَرداری کرده. نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خَفاجی، ط : 1، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، 1416 هـ . ق .، صص 58 ـ 63 و 167 ـ 174 و 178 ـ 180 ؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، 2 / 558 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ). وانگهی، بَدیع الزَّمان، بُنْ مایه هائی دیگر ـ و از جُمله، جلوه هائی از فِکر و شَخصیَّتِ خودش را ( سَنج : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : 1، ص 42 و 60 ) ـ بر این گَرته بَرداری مَزید کرده است.
( از برایِ اِحتمالاتی در تحلیلِ نام و نِسبَتِ این «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» ، نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : 1، ص 57 و 58 و 170 ).
دربابِ «أَبوزَیدِ سَروجی» یِ مَقاماتِ حَریری هم ، گفته می شَوَد که حَریری این نام و پاره ای از أَطوارِ او را از شَخصیَّتی واقِعی برگرفته و با ذِهنیَّتِ داستانیِ خویش برآمیخته است ( سَنج : مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَویِ بَغدادی ، ط . إِحسان عَبّاس، بَیروت : دارُ الغَربِ الإِسلامیّ، 5 / 2203 ؛ و : طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ یِ سُبكی ، ط . عَبدالفتّاح محمّد الحلو ـ وـ مَحمود محمّد الطَّناحی ، 7 / 267 و 268 ؛ و : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : 1، ص 17 و 26 و 47 ؛ و : فَنِّ نَثر در أَدَبِ پارسی ، دکتر حُسَینِ خَطیبی ، اِنتِشاراتِ زوّار، ص 565 ) .
را پیش از شیخِ شیراز ، قاضی حَمیدالدّینِ بَلخی ( فـ : 559 هـ . ق . ) ، در مقامات اش ، تا اندازه ای آزموده بود ؛ و سَعدی ، البتّه آن را پیشتر بُرد .24 یکی از تَفاوُتهایِ کارِ سَعدیِ شیرازی با أَمثالِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی ، اجتنابِ او از پُرگوئیِ مُفْرَط ـ و أَحیانًا خَفه کُنَنده ! ـ است.
بسیاری از مَقامَه هایِ پرداختۀ آن سُخَنوَرانِ نادِره کار سَخت پُرگویانه است؛ تا جائی که شایَد با تکیه بر آن سه مقاماتِ بی بَدیل، پُرگوئی و دِرازْنَفَسی را، بتوان یکی از مُختَصّاتِ هُنَری و شگردهایِ مؤَثِّرِ مَقامَه پَردازی قَلَم داد.
سَعدی با هوشیاری و نُکته سَنجیِ خارِقُ العادَۀ مَعهودش، دریافته بود که با کاستَنِ پاره ای پُرگوئی ها و دِرازْنَفَسی ها، می توان به حِکایتهایِ چابکْ تر و دِلخواهْ تری دَست یافت.
یکی از بارِزترین نمونه هایِ دِرازْنَفَسی و پُرگوئیِ هُنَری را، می توان در المَقامَة المَضِیرِیَّة ( / مَقامَۀ دوغْبائی ) یِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی مُشاهَده کرد ( نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دارالمَشرِق ، 2002 م.، صص 104 ـ 117 ؛ و از برایِ ترجَمه و تحریرِ آن به فارسی، نگر: بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مقاماتْ نویسی ، عَلیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو، صص 42 ـ 47 ؛ و : مقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی، تَرجَمَۀ دکتر سَیِّد حَمیدِ طَبیبیان، چ : 1 ، تهران : مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، 1387 هـ . ش . ، صص 169 ـ 176 ؛ و : شرح و تَرجَمَۀ مقامات بَدیع الزَّمان هَمَدانی ـ همراه با تحلیلِ صَرفی و بَلاغی و تعلیقات و ... ـ ، دکتر کَرَمعَلیِ قَدَمیاری ، چ : 1 ، اورمیه : دانشگاهِ اورمیه ، 1389 هـ . ش . ، صص 206 ـ 214 ) که از مَقبول افتاده ترین نمونه هایِ مَقامَه نویسی در أَدَبِ عَربی مَحسوبَست.
این مَقامَۀ مَقبول افتاده را، قاضی حَمیدالدّین أَبوبَکر محمَّد بنِ عُمَر بنِ عَلیِّ مَحمودیِ بَلخی ( فـ : 559 هـ . ق . ) نیز در مقاماتِ حَمیدی ( نگر : مقاماتِ حَمیدی ، به تَصحیحِ رضا اَنزابی نژاد، چ : 3 ، تهران : مرکزِ نشرِ دانِشگاهی ، 1389 هـ . ش .، صص 63 ـ 74 ) موردِ تقلید قرار داده و مَقامَۀ « سِکباجیّه » را پرداخته است با همان پُرگوئی و وِرّاجیِ ضُجْرَت انگیز و سَآمَتْ خیز! ... و البتّه ضُجرَت و سَآمَتی که مَقامَه پَرداز بعَمد می آفرینَد تا خواننده را به کُنْهِ أَحوالِ قَهرَمانِ داستان آشنا کُنَد!
به گمانِ مُسَوِّدِ این أوراق، سَعدی هم به نوعی به تقلید از المَقامَة المَضِیرِیَّة پرداخته است ولی در حکایتی کوتاهْ تر و با اجتناب از آن دامنۀ دیریازِ دِرازنَفَسی و پُرگوئیِ کِشْدار. ... کُجا ؟ ... در حکایتِ مشهورِ همان بازرگانِ دُنیادوست که شبی شیخ را در جَزیرۀ کیش مهمانِ خویش ساخته بود ( گُلِستان، چ یوسُفی، ص 117 )؛ و به قولِ شادروان آیة الله مُرتَضیٰ مُطَهَّری، « بهترين مثالِ طولِ أَمَل» است ( نگر : يادداشتهاىِ استاد مُطَهَّری، تهران : انتشاراتِ صَدرا، چ : 3 ، 1385 هـ . ش . ، 1 / 42 و 43 ) . شیخِ شیراز، در این حکایَت، با همان «درازگوئیِ» کوتاه و مُختَصَر !! ـ در مُقایسه با آنِ مَقامَه پردازانِ هَمَدان و بَلخ! ـ ، جانِ خواننده را ـ کما یَنبَغیٖ ! ـ به لَبَش می رَسانَد!! و «نَبضِ طَنزِ حکایَت» را به تَپِش می آرَد ( نگر : گُفتارِ طَرَب انگیز ، عِمرانِ صَلاحی، ص 62 ) ، بی آن که چند صَفحه روده درازی کُنَد .
سَعدی نمونه ای البتّه نه چندان غَلیظ و ثَقیل و نَفَسْ گیر از دِرازْنَفَسی ها و پُرگوئی هایِ هُنَریِ مَقامَه نویسانه را در «جدالِ سَعدی با مُدَّعی ...»( گُلِستان، چ یوسُفی، ص 162 ــ 168 ) به کار آورده ؛ ولی این نمونۀ طُرفۀ مَقامَه پَردازی، با همۀ ارزشِ أَدَبی و هُنَری و اندیشَگی اش، به اندازۀ غالِبِ حکایاتِ کوتاهْ تر و برکنار از چُنین دِرازنَفَسی ها، خوانده و شنیده نشُده است و نمی شود!
سَعدی، عِلاوه بر کاهِشِ پُرگوئی ها، زبانِ مَقامَه پَردازی را نیز ساده تر گردانیده است و از تَکَلُّف و تَصَنُّع دور کرده.
یکی از اِمتیازاتِ مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمدانی را، «حفظِ سیاقِ طبیعیِ کلام در عینِ صنعتگری» ( دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، 2 / 558 ـ از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ـ ) دانسته اند؛ و حقیقت، این است که حَریری از این جهت به پایِ بَدیع الزَّمان نمی رَسَد و در صَنعَتگری هایِ خود « بیش از حد دچارِ تکلُّف شُده » ( همان، همان ص ؛ نیز سَنج : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خَفاجی، ط : 1، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، 1416 هـ . ق .، ص 28 و 29 ) . قاضی حَمیدالدّینِ بَلخی در تَکَلُّفاتِ گاه بُرودَتناک از حَریری نیز پیش افتاده و مَقاماتِ او، با همۀ اَرجمَندیهایش، در دید و داوریِ ناقِدان ( سَنج : سَبکْ شناسی یِ بَهار، 3 / 125 ، و 2 / 343 و 344 )، به «خُشکی» و فِقدانِ طَراوَت مَنسوب است.
سَعدی آن «سیاقِ طبیعیِ کلام» را که در مَقامَه پَردازیهایِ حَریریِ بَصریّ و حَمیدالدّینِ بَلخی رنگ باخته و گاه بکُلّی گُم شُده بود ، إِحیا کرد و با کاستن از صَنعَتگری ها، ـ اگر چُنین مُقایسه ای میانِ نَثرهایِ دو زبان رَوا و ممکن باشَد ـ نَثری بَدیعْ تر از آنِ بَدیع الزَّمانِ هَمدانی پدید آورد.
باز ، یکی از تَفاوُتهایِ کارِ سَعدی با أَمثالِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی ، اجتنابِ او از صَحنه هایِ تَکراری و قابها و قالبهایِ مُکَرَّر است.
نمی گویم : سَعدی هیچ تَکرارِ مُکَرَّرات ندارد، یا تَصویر و مَضمونی را دو سه بار نیاورده . البتّه که او هم کرده و آورده ؛ ولی نه به آن چشمگیری و ـ به اصطلاحْ ـ «گُل دُرُشتی» که در مَقامَه هایِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی دیده می شود .
مثلًا، در مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی، در پایانِ هر مَقامه، به نَحوی تَکراری، و ای بَسا آنسان که بَعضِ ناقِدان تَلَقّی کرده اند، به صورتِ قالبی و مَلال آور، قَهرَمانِ داستان از میانه غائِب می گردد.
سَعدی، از همین صَحنۀ غیابِ ناگهانی، در داستانِ دِلکَشِ «فَقیهی کهنْ جامه ای تنگدست ... » در بوستان ( چ یوسُفی، ص 118 ـ 120 )، بهره ای سَنجیده و هُنَرمندانه می گیرد، ولی آن را پیوسته تَکرار نمی کُنَد .
( از کسانی که به مانَندگیِ غیابِ سَعدی در این داستان به ناپدید شُدن هایِ قَهرَمان در مقاماتِ حمیدی، تَوَجُّهْ کرده و تَوَجُّهْ داده اند، آقایِ دکتر محمَّدِ دِهقانی است در : نگاهِ نو، ش 101، ص 104 . ).
شایَد هم دُرُستْ تر آن باشَد که سَعدی را در پَردازشِ این غیابِ ناگهانیِ نامُکَرَّر، پیروِ خودِ بَدیع الزَّمان ـ یا به تعبیرِ ثَعالِبی، در یَتیمَة الدَّهر فی مَحَاسِنِ أَهلِ العَصر ( تحقیق : مُفید محمَّد قمیحَة ، 4 / 293 ) : «یگانۀ زمان و مُعجزۀ همدان» ( / بَدِیع الزَّمَان و مُعجِزَة هَمَذَان )! ـ بشماریم که در بَعضِ مَقامَه هایش ( سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، ص 222 ) ، و البتّه نه به تَکرار و تَفصیلِ قاضی حَمیدالدّینِ بَلخی، از چُنین شِگِردِ داستانگُزارانه ای بَهره بُرده است.

الْغَرَض ، به گمانِ من همان قَدر که نوشتنِ شرحِ حالِ «أَبوالفَتحِ إِسکندری» و «أَبوزیدِ سَروجی» بر بُنیادِ «مَقامَه»هایِ بَدیع الزَّمان و حَریری نابجاست ، تَحریرِ سَوانِحِ أَیّامِ شیخِ شیراز نیز بر بُنیادِ «حِکایَت»هایِ گُلِستان و بوستان ، کاری است نااُستوار.25 و البتّه این حکایتها، اگرچه در واگویه گریِ جُزئیّاتِ زندگانیِ سَعدی، چندان به کار نمی آیَند و مُستَنَدِ گُزارِشِ سَفَرها و تحصیلات و چه و چه هایِ او واقِع نمی توانند شُد، از برایِ پیْ بُردن به ذِهنیّات و شَخصیَّتِ شیخِ شیراز، بی اندازه سودْبخش و راهْگُشا می توانند بود و ای بَسا از حال و مآلِ شیخ، آگاهیهائی به دست می دِهَند که در هیچ تَراجِمنامۀ رَسمی نمی توان بدانها دَست یافت.
از این چشم انداز، « در حکایاتِ سَعدی می توان حُضورِ سَعدی را حِس کرد و حتّی قیافۀ او را دید بی آن که نیازی به طَرّاحیِ چهره اش باشَد . آثارِ سَعدی زندگینامۀ خودِ اوست » ( گُفتارِ طَرَب انگیز ، عِمرانِ صَلاحی، ص 80 )؛ ولی زندگینامه ای که فکر و شخصیَّتِ او را آینگی می کُنَد و تَرجُمانِ روحِ اوست، نه فتوکُپیِ شناسنامه و المُثَنّایِ گُذَرنامه اش !!!

عَجَب است که بَعضِ نُقّاد حَتّیٰ به أُسلوبِ مَقامَه نویسانۀ حکایاتِ سَعدی و خَیالْ مِحْوَریِ آن توجُّهْ می کُنَند ، ولی از عٰام بودنِ این خَصیصَۀ حِکایَتْ گُزارانه در بوستان و گُلِستان غافِل اند.
نمونه را، نویسَندۀ کتابِ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، در عینِ تَأکید و تَوَجُّهْ به اِبتِنایِ حکایتی چون واقِعۀ کُشتنِ هِندو در بُتْخانه بر خَیالْ پَردازیِ مَقامَه نویسانه و ساختگیٖ بودنِ ماجَرا 26 نگر : سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، چ : 1 ، تهران: نَشرِ مرکز، 1385هـ . ش .، ص 19 و 86 . ، و در عینِ باوَر به مُناقَشَتْ پذیریِ پاره ای از حکایَتهایِ شیخِ شیراز27 نگر : همان، ص 80 و 81 . ، بسیاری از دیگر گُزارشهایِ داستانیِ بوستان و گُلستان را بِجِد می گیرد28 نگر : همان، ص 79 . و می کوشَد قَدرِ مُتَیَقَّنی از سَوانِح و أَسفارِ سَعدی را عُمدةً با تکیه بر همین گُزارشهایِ داستانیِ بوستان و گُلستان مَعلوم دارَد29 سَنج : همان، ص 78 و 88 ـ 95 . . مثلًا می نویسَد : « سعدی البتّه ـ اگر هم می خواست ـ نمی توانست بدُروغ بگویَد که در نظامیّه درس خوانده ، چون دیر یا زود لو می رفت. ... ... یک آدمِ ناشناس هم نمی توانست بآسانی از آن جور دُروغها بگویَد، چه رَسَد به آدمی مثلِ سعدی، آن هم در شهر و دیارِ خودش. اگر به همین یک دلیل هم باشَد، در این که سَعدی درس خواندۀ نظامیّه بوده شک نمی توان داشت ... .»30 همان، ص 79 و 80 . . در این داوری ها، این که چرا همان تَخَیُّلِ مُجازِ مَقامَه پَردازانه، در حکایَتِ درسْ خواندنِ شیخ در نِظامیّه مجالِ بُروز ندارد، نکته ای است که ناگفته می مانَد!31 بَعید نمی دانم گرفتاریِ آقایِ دکتر کاتوزیان در «این یک بام و دو هوا»، ناشی باشَد از عَدَمِ آشنائیِ جدّیِ مُشارٌإِلَیْه با کتبِ مَقامات و سُنَّتِ مَقامَه نویسی .
از سوئی، آنگونه که از کتابِ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ( چ : 1 ، تهران: نَشرِ مرکز، 1385هـ . ش .، ص 19 و 35 و 86 و 97 ) برمی آیَد، آبشخورِ آشنائیِ مُشارٌإِلَیْه با تأثُّرِ سَعدی از سُنَّتِ مَقامَه نویسی، مقالۀ آقایِ دکتر جَلالِ متینی است زیرِ نامِ « مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی » . از سویِ دیگر، از رهگذرِ همین کتابِ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی، می توان تَشخیص کرد که نویسَندۀ کتاب، آشنائیِ بَسَنده ای با زبان و أَدَبِ عَرَبی و حتّیٰ بِضاعَتی در حَدِّ کفایَت از أَدَبِ مَدْرَسیِ فارسی ندارَد ( نیز سَنج : اطِّلاعاتِ حِکمَت و مَعرِفَت، س 9، ش 100، صص 42 ـ 48، گفتارِ نگارندۀ این سَطرها زیرِ نامِ سَعدی خوانی در آکْسفورد )؛ و بی این بِضاعت و بی آن آشنائی هم، «مقاماتْ»خوانی ممکن نیست.
و این که إِفشاگران و خُرده گیرانِ مَفروض، با فَهمِ صَحیحِ أُسلوبِ مَقامَه نویسانۀ سَعدی، او را، هَم در این تَخَیُّل مَعذور می داشته اند و هَم در آن، احتمالی است که حقِّ آن گُزارده نمی شَوَد!
حتّیٰ نویسَندۀ مقالۀ نُکته سَنجانۀ مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی32 مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی ، نوشتۀ دکتر جَلالِ مَتینی، چاپْ شُده در : ایران نامه، تابستانِ 1364هـ . ش .، ش 12، صص 705 ـ 732 . که ای بَسا نخستینْ بار او تَوَجُّهِ بسیاری را به فَراگیرِ بودنِ أُسلوبِ مَقاماتی در کثیری از حِکایاتِ سَعدی و دامنْ گستردنِ این أُسلوب حتّیٰ به بوستانِ شیخِ أَجَلّ جَلب کرده است33 نگاهِ بیشینۀ کسانی که أُسلوبِ مَقاماتیِ حکایَتگُزاریِ سَعدی را موردِ تَوَجُّهْ قرار داده اند، مَعطوف به گُلِستانِ او بوده است؛ و این، هیچ نابیوسیده نیست؛ چرا که مَقامَه نویسی در أَصلْ از فُنونِ نَثر بوده است . ، خود، در همان گُفتار، به اِستنادِ حکایاتِ سَعدی که به قولِ خودِ او بسیاری از آنها تنها و تَنها به ترازویِ مَقامَه نویسی برکَشیدنی است34 نگر : ایران نامه،همان ش، ص 719 .
وی بدُرُست در جایِ دیگر از همان گُفتار( ص 728 ) ، تصریح و تأکید می کُنَد :
« ... نقدِ گُلِستان و همچُنین نَقدِ برخی از قسمتهایِ بوستان، بی توجُّه به قواعِد و أُصولِ مَقامَه نویسی، کاری است گُمراه کننده . بخُصوص در حکایتهایی که سَعدی خود در نقشِ قهرمانِ داستان ظاهر می شود، بایَد توجُّه داشته باشیم که سَعدی در تمامِ این حکایتها بی استثناء به ذِکرِ حوادثِ زندگانیِ شخصیِ خود نپرداخته است تا برایِ نگارشِ شرحِ أَحوالِ او و حَوادِثِ زندگانیِ وی بتوان از این دو کتاب به عنوانِ أَسنادی معتبر بهره جُست » ( تأکید از ماست ) .
، شیخِ شیراز را « فَقیه» و « فارغ التَّحصیلِ35 کذا فی الأَصل .
علّامۀ فَقید، اُستاد مُجتبیٰ مینُویٖ ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِغُفرَانِه ـ ، در سخنانی که در مَجلِسی که دانشگاهِ تهران از برایِ «فارغ التَّحصیلـ»ـیِ !! شماری از دانشجویانش مُنْعَقِد کرده بوده است ، رانده، و آن سخنان زیرِ نامِ « به دانشجویانِ پَندپَذیر» در مجلّۀ یَغما ( آذرماهِ 1351 هـ . ش .، ش 291 ، صص 530 ـ 536 ) به چاپ رَسیده است، گفته :
« ... این لفظِ فارغ التَّحصیل همان قدر که لفظًا غلط است معنًی هم غلط است . لفظ بدین جهت که بایَد فارغ از تحصیل و فراغ از تحصیل گفت و معنی بدین سبب که اگر چشم و گوشِ إِنسان باز باشَد می دانَد که هرگز از تحصیل فارغ نمی توان شُد. ... » ( همان ، همان ش، ص 530 ) .
نظامیّۀ بغداد » قَلَم می دِهَد36 نگر : ایران نامه، تابستانِ 1364هـ . ش .، ش 12، صص 721 و 728 . .37 در مقالۀ خُرده بینانۀ «سَعدی» در دایرة المعارفِ فارسی ( به سَرپَرَستیِ زنده یاد دکتر غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ... ، 1 / 1296 و 1297 ) و پاره ای از دیگر منابع نیز این دوگونگی و دوگانگیِ نگرِش و داوَری به چشم می آیَد.
صَد البتّه واضِح است که مَقصودِ ما ، هرگز آن نیست که به دَستآویزِ تَخَیُّلی بودنِ بَعض یا همۀ این حِکایات و إِسقاطِ آنها از مَرتبَتِ اِستِناد، از آن سویِ بامِ داوری فُرو بیُفتیم و دستِ خویش را به خَیالْ پَردازی هایِ بیحاصِل بگشائیم و مثلًا سابقه ای کتمانْ کَردَنی از برایِ سَعدی فَرض کنیم و تَخَیُّلِ أَدَبیِ وی را روپوشِ آن پیشینۀ موهوم بینگاریم و از این راه ، أوهام و أباطیلی دور از واقِع تَر از حِکایَتِ کُشتنِ هِندویِ بُت پَرَست در سومنات و عِشقْ بازیِ شیخ با جوانَکِ نَحْوآموزِ کاشغَری بَربافیم، که در آن ، صَد رَخنۀ نارَواتَر و رَفوناپذیرتَر باشَد !! ... یعنی همان کاری که یکی از مُعاصِرانِ ما به نامِ «ناصِرِ پورپیرار» کرد38 لُبِّ مُدَّعایِ آقایِ پورپیرار در بابِ سَعدی این است که :
سَعدی، مَردی بوده است «شوخ و اَلواط»!! که دورانِ شَباب و بَهرۀ نخستِ زندگانی اش را در مُعاشَرَتِ أَراذِل و أوباش و لوطیان و بدنامان و مجالِسِ شبْ نشینی و عَیّاشی و بَطّالی و لَهو و لَعِبِ ایشان گذرانیده است، و سپس، چون از شیوۀ پیشینش بازگشته است و اِنتِباهی یافته و نادِم شُده، ذوق و زبان آوریِ خویش را در کارِ سَرایِش و نگارِشِ داستانهائی دُروغین که حاکی از سَفَر و تَحصیل و مُناسَباتِ وی با ناموَران و أَربابِ وَجاهَت باشَد، به کار گرفته است و بعَمْد خواسته أَنظار و أَذهانِ کَسان را از آن گذشتۀ مَکروه و مَمقوت مُنصَرِف سازَد و کارنامه و سیمائی تازه از برایِ خود فراهم کُنَد ؛ با بَهره گیری از مَسموعات و مَشهوداتِ رَنگارَنگش از هَمان مردمانِ بی سَرو پا و شَنگول و ...، حکایَتهائی بَرسازَد و سخنانی بپَردازد که «شوخ» را در دیدۀ خَلق الله «شیخ» جلوه دِهَد! ... عاقبت نیز خُدعه و تَزویر و تَرفَندش، اگرچه در حقِّ معاصران و آشنایان و نزدیکان پُر مؤَثِّر نیُفتاده است، پَسینیانش را فریفته و شماری از أَهلِ تأمُّل و تَدقیق را نیز مَشغول و سَرگشتۀ حلِّ تناقُضاتِ بَربافتۀ مَردِ رِندِ شیرازی کرده است.
نگر : مگر این پنج روزه ... ، چ : 1 ، بخُصوص صص 197 ـ 207. نیز سَنج : جدالِ مدَّعیان با سَعدی ، حَسَنِ إِمداد ، چ : 1 ، ص 5 و 6 .
نکتۀ غَریب، این است که آقایِ پورپیرار، در کتابِ خویش، افزون بر تَتَبُّعاتِ ناتمام و لَغزِشهایِ عِلمی و اِشتباهاتِ پِژوهشی ـ که از قِلَّتِ بضاعتِ عِلمیِ ایشان نَشأَت یافته ( و امروز، به بَرَکَتِ مؤَلَّفاتِ مُتَعَدِّد و دیگر مُدَّعَیاتِ مُستَغرَبِ نامبُرده!، نیک بر آفتاب اُفتاده است ) ـ ، مقداری از این سرگذشتِ پیشنِهادی شان را، تنها با «تخیُّلِ» خَلّاقِ خویش ! ، دست و پا فرموده اند.
انگیزۀ مُشارٌإِلَیه از این تاریخْ بازی و تاریخْ سازی برایِ سَعدی، بر من معلوم نیست؛ که «در باطِنش غیب نمی دانم» ؛ ولی دَستاویزِ عُمده و أَصلیِ نامبُرده، چیزی نبوده و نیست جُز داده هایِ جدّیٖ گرفته شُدۀ داستانهایِ بوستان و گُلِستان ، که این نَظَریّه پَرداز آنها را به مثابَتِ أَسنادِ جَعلی و ساختگی و دُروغهایِ شیخِ شیراز موردِ اِستِشهاد قرار داده است، و سپس به زَعمِ خود خواسته تا سِرِّ جَعّالی و دُروغگوئیِ سَعدی را نیز مَکشوف سازَد و مُشتِ او را نزدِ همگان باز کُنَد !
و لابُد«حکایتش شنیدی» !39در نَقدِ مُدَّعَیاتِ آقایِ پورپیرار ـ تا آنجا که می دانم ـ چند نوشتار اِنتِشار یافت، و البتّه برخی از این نوشتارها خود از خَلَلهایِ چشمگیر خالی نبود. گمان می کنم از مُحَقِّقانه ترین و مُتَتَبِّعانه ترین نَقدهائی که بر آن مُدَّعَیاتِ شوریده خواندم، دو نوشتار از اُستادِ فاضِلِ دانِشگاهِ شیراز، آقایِ دکتر أَکبَرِ نَحوی ـ وَفَّقَهُ الله تعالیٰ فی خِدمَة الثَّقافَةِ و الأَدَب ـ، بود؛ که چون دیرزمانی از خواندنشان گُذَشته است و در این لَحظه مرا بدانها دَسترَس نیست، نمی شایَد بیش از این درباره شان سخن بگویَم. غَرَض آگَهانیدنِ إِجمالیِ علاقه مَندانی بود که در صَدَدِ مُطالَعَه و تَتَبُّعِ بیشتر در این باره برخواهَند آمَد؛ و مِنَ اللهِ التَّوفیق !
باز می گویم :
تَوَجُّهْ به اِتِّکایِ أَدَبیِ شیخ سَعدی بر أُسلوبِ مَقاماتی و شِگِردهایِ مَقامَه پَردازی ، ما را بکُلّی از این بی نیاز می کُنَد که او را یا گُزارِشگرِ رُخدادهایِ عَینیِ حیاتِ خویش و دیگران بینگاریم ، و یا دُروغْبافی که در سودایِ سودی، نابوده را بوده فرا نموده ، یا در پیِ کتمانِ واقعیَّاتی ،و مثلًا ـ به قولِ «ناصِرِ پورپیرار» ـ کتمانِ واقعیَّتِ شرم آورِ گذشتۀ زندگانیِ خویش ؟!!!، بَرآمده است . سَعدی ، پَدیدۀ دیگری است .
اگر کسی از شما بپُرسَد : «نَقشِ سِروانتس در دُن کیشوت، نَقشِ تاریخْ نویسِ وقایعْ نگار است یا دُروغگویِ هرزه باف ؟!» ، کدام شِق را برمی گُزینید ؟ ... گمان می کنم هیچکُدام را ! بلکه به وی خواهید گفت : قالِبِ رُمان در هیچیک از این دو شِقّی که تو می گوئی نمی گنجَد . سِروانتس در دُن کیشوت، نه تاریخْ نویسِ وقایعْ نگار است ، و نه دُروغگویِ هَرزه باف ؛ رُمانْ نویس است .40 این نکتۀ ساده که آثارِ أُدَبی و هُنری را به ترازویِ صِدق و کِذبِ عُرفی برنَمی کَشیم و پدیدآورندگانشان را نیز با چُنان مِعیارها صادِق یا کاذِب نَمی شُماریم، موردِ عنایتِ بسیاری از گذشتگان ـ و حتّیٰ شُماری از نُخبگانِ فِکری و فرهنگی ـ نبود و همین زمینۀ سوءِ تَفاهُم هائی را پدید می آورْد.
مرحومِ علّامه آخوند مُلّا محمَّدتقیِ مَجلِسی (مَجلِسیِ أَوَّل / فـ : 1070 هـ . ق .) ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، در کتابِ شَریفِ لَوامِعِ صاحِبقِرانى ( ط . إِسماعیلیان، ‏8/ 809 ) می فرمایَد :
« ... و أَكثر مفسّرين لغو را تعميم كرده‏اند به باطل، و از آن جُمله أَخبارِ دروغ [ در مأخذِ چاپی : دورغ ] مثلِ قصّۀ حمزه [ = حَمزه نامه که متنی است افسانه ای ] و رستم‏ و اسفنديار و أَمثالِ اينهاست، و شكّى نيست كه شنيدنِ هيچيك از اينها خوب نيست و در حُرمتش جَزم مُشکِل [ در مأخذِ چاپی : مشگل ] است، و احتياط در دين، تَركِ شنيدن هر چيزيست كه فايدۀ أُخرَوى بر آن مترتّب نشود. ... » .
کتابِ مقاماتِ حَریری که در جهانِ إِسلام اِشتِهار و اِنتِشاری فوقِ تَصَوُّر داشته است، از دیرباز با چُنین داوریهائی رویارو بوده و از همان روزگارِ نگارِشش به همین سوءِ تَفاهُم دُچار گردیده است.
مرحومِ حاج شیخ عبّاسِ محدِّثِ قُمی ( 1294 ـ 1359 هـ . ق . ) ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَیْه ـ ، در کتابِ کَثیرالفائِدَةِ الكُنَىٰ والألقاب ( طهران : مكتبة الصَّدر، 2/ 179 ) آورده است :
« ذكرَ ابنُ خَلِّكان فی تَرجَمَةِ محمّد بنِ محمّد بنِ ظفر الصّقلی انّ الحافظ السّلفیَّ رأَى الحَريریَّ فی جامعِ البَصرَة و حَولَه حلقة و هُم يأخذونَ عنه المَقامات؛ فسألَ عَنه ؛ فَقِيلَ لَه : إِنَّ هٰذا قد وَضَعَ شَيئًا مِنَ الأكاذيبِ وهُو يُملِيه عَلَى النَّاس؛ فسَكت ولم يعرج عليه ـ اِنتَهى ـ ، و إِنّی كُنتُ فی عُنفُوانِ الشَّبابِ مُولَعًا بمُطالَعَةِ هٰذا الكتابِ، فمَنَّ اللهُ تعالىٰ علیَّ بِبَرَكاتِ أَهلِ البَيتِ ـ ع ـ و مُطالَعَةِ أحاديثِهِم و كَلِماتِهِم و مَواعِظِهِم أَن ظَهَرَ لی أَنَّ مُطالَعَةَ هٰذا الكتابِ وأمثالِه يُسَوِّدُ القَلبَ و يَذهَبُ بِصَفائِه ، ولَو أرادَ الإِنسانُ الأدبَ و البَلاغَةَ و الفَصَاحَةَ و الحِكمَةَ و المَواعِظَ النَّافعةَ، فَعَليهِ بكِتابِ نَهجِ البَلاغَة، فإِنَّ التَّفاوُتَ بَينَه و بَينَ سَائرِ الكُتبِ ، كَالتَّفاوُتِ بَينَ أَميرِالمُؤمنينَ ـ عَلَيهِ السَّلامُ ـ و سَائِرِ النَّاس ... » .
أبونَصر عبدالوَهّاب سُبکی (727 - 771 ه‍ . ق . ) ، در کتابِ کِرامَندِ طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ ( تحقيق : عبد الفتّاح محمّد الحلو ـ وـ محمود محمّد الطَّناحی ، 8 / 55 )، در گزارشِ أَحوالِ «الشَّيخ الفَقيه الصَّالح الوَرِع الزَّاهد أبوالطَّاهر محمَّد بن الحُسَين بن عبد الرَّحمن الأنصاریّ المحلیّ، خطيب جامع مصر العتيق » آورده :
« و حُكِىَ أنَّهُ كانَ لا يُحِبُّ مقاماتَ الحَرِيرِیِّ ولم تَكُن فِی كُتبِه مَع كَثرَتِها لِما فِيهَا مِنَ الأَحادِيثِ المُختَلَقَةِ » .
همین !
خُلاصۀ عرضِ بَنده در بابِ سَعدی نیز ، چیزی است از همین دَست . آن حِکایتهایِ سَوانحیِ گُلِستان و بوستان هم ، نه بُریدۀ دفترِ خاطِرات و سَفرنامه است ، نه یادداشتهایِ دُروغینِ مَردی کَذّاب و جَعّال ؛ آفرینِشهایِ هُنَری و أَدَبیِ سُخَنوری است مَقامَه پَرداز که بسیاری از خوانندگان، سَهلْگیرانه در شِگِردِ حکایَتْ گُزاری اش باریک نَشُده اند .
اگر بپذیریم که سَعدی إدامه دِهَندۀ سُنَّتِ مَقامَه نویسی است، دیگر هیچ لُزومی نخواهد داشت إِشاراتِ او را به تحصیل در بَغداد و نِظامیّه، داده هایِ تاریخی بینگاریم؛ بویژه در جائی که حال و هوایِ مَعلومات و مَلفوظاتِ دینیِ وی نیز بیش از آن که به یک دانِش آموختۀ نِظامیّه یِ بغداد بمانَد، به عُموم همان مَشایخِ أَهلِ خانقاه و اندرزْگویانِ سُنَّتِ واعِظانۀ مُتَصَوِّفانۀ شایع در آن قُرون می مانَد ، و در آثارِ او از مَعلومات و مَلفوظاتِ شَرعی، چیزِ خاصّی که تفاوتِ دانِشِ دینیِ وی را با عامّۀ زُهّاد و مُذَکِّرانِ آن روزگار به رُخ بکشَد، دیده نمی شود. ذِهن و زبانِ او، در این قَلَمرو، چونان ذِهن و زبانِ همۀ آن کسانی است که در آن پَهنه و قَلَمروِ فرهنگی با فکرِ مُتَصَوِّفانه در مذهبِ أَشعری تربیَت می یافتَند، بی هیچ نمودی از سَرمایۀ مُعتَدٌّبِهِ فِقْهی و حَدیثی که در مَدارِس ـ و به تَعبیرِ امروزین : دانشگاههایِ ـ رَسمیِ بزرگی چون نِظامیَّه یِ بَغداد اندوخته می شُد.41 عَلّامه شِبلیِ نُعمانی که خود در دانِشهایِ إِسلامی صاحبِ بَصیرت و بِضاعتی درخور بود، خُرده بینانه بر عَدَمِ تناسُبِ مَعلوماتِ حدیثیِ شیخ سَعدی با تَحصیلِ رَسمی در فضائی چون مدرسۀ نِظامیَّه انگُشت نِهاده است ( نگر : شِعر العَجَم، 2/ 21 و 22 ) .
البتّه اِستنباطِ خُصوصِ حدیثْ خوانیِ سَعدی در نِظامیَّه، آنسان که شِبلیِ نُعمانی بدان دَست یازیده است ( سَنج : شِعر العَجَم، 2/ 34 )، دُرُست به نَظَر نمی رَسَد ( و بر بَدفهمیِ واژۀ «حدیث» در بیتی از بوستان ، مُبتَنی است ) . لیک ، به هر رویْ، این هست که هیچ نشانۀ روشنی از نوعِ تَحصیلاتِ رَسمیِ دینیِ آنچُنانی در آثارِ سَعدی نمی بینیم .

اگر بپذیریم که سَعدی إِدامه دِهَندۀ سُنَّتِ مَقامَه نویسی است، دیگر در حکایتِ مُعاشَرَتِ وی با «ابنِ جَوزی» هم گِرِهی نخواهَد بود و حاجتی نخواهَد اُفتاد تا بگردیم و ابنِ جَوزی یِ دیگری غیر از ابنِ جَوزی یِ مشهور بیابیم42 دربارۀ آن گِرِه و این تلاش، نگر :
مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، 3 / 656 ـ 661 ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، 1316 هـ . ش .، ص 780 ـ 784 )؛ و : مقالاتِ أَدَبی، هُمائی، 1 / 370 و 371 ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، 1316 هـ . ش .، ص821 و 822 ).
تا از این رهگُذَر، تَواریخ با هم سازگار شود.
اگر بپذیریم که سَعدی إدامه دِهَندۀ سُنَّتِ مَقامَه نویسی است، بر سَرِ ماجَراهایِ حُضورش در مسجِدِ جامعِ کاشغَر هم، بیهوده با تواریخ و أَیّام در نخواهیم پیچید.
اگر بپذیریم که سَعدی إدامه دِهَندۀ سُنَّتِ مَقامَه نویسی است، حتّیٰ می توانیم اِحتِمال دِهیم خودِ وی از دیدار با عبدالقادِرِ گیلانی ( فـ : 561 هـ . ق . ) هم سخن گُفته باشَد و آنچه در بعضِ نُسَخِ کهنِ گُلِستان آمده که « عبدالقادِرِ گیلانی را ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْه ـ در حرمِ کعبه دیدم ... »43 در گُلِستانِ ویراستۀ شادروان اُستاد دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ( ص 87 )، « عبدالقادِرِ گیلانی را ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْه ـ در حرمِ کعبه دیدند... »، ضَبط شُده است .
عَلّامۀ مُتَتَبِّع، محمَّدِ قَزوینی ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْه ـ، نوشته است :
« ... کلمۀ "دیدند" را بعضی نُسّاخِ نادان "دیدم" نوشته اند ... ... ... حال آن که در عُمومِ نُسَخِ قَدیمۀ گُلِستان که اینجانب توانسته تتبُّع نمایَد، بدونِ استثنا و حتّیٰ در غالبِ نُسَخِ جَدیدۀ مُتقَنۀ مَضبوطه که تا درجه ای از رویِ دقَّت کتابت شُده، در حکایتِ مزبور، همه "دیدند" دارند، نه "دیدم"، و همچُنین در نسخۀ گُلِستانِ چاپِ آقایِ عبدالعَظیمِ قَریبِ گَرَکانی ص 61 و در گُلِستانِ چاپِ آقایِ فُروغی ص 55 نیز هردو در عبارتِ مزبور، "دیدند" دارند، نه "دیدم"، که بدونِ شُبهه و به بَداهَتِ عقل صَواب همین است، لاغیر. »( سَعدی نامه ـ مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بهمن و اسفند ـ، 1316 هـ . ش . ، ص 788 ـ با إِصلاحِ یک سَهوِ مَطبَعی ـ ؛ و : مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، 3 / 667 ـ با إِصلاحِ یک لغزش ـ).
زنده یاد اُستاد عبّاسِ إِقبالِ آشتیانی هم در همین باره قَلَم فرسوده است و به تَخطِئَۀ ضَبطِ «دیدم» که ـ به تعبیرِ وی ـ در «تمامِ گلستانهایِ معمولی» آمده پرداخته و ضبطِ «دیدند» را که ـ باز، به تعبیرِ او ـ در «نسخه هایِ قدیمِ این کتاب» آمده است، تأیید فرموده ( سَعدی نامه ـ مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بهمن و اسفند ـ، 1316 هـ . ش . ، ص 637 ).
، ریختۀ قَلَمِ خودِ شیخِ شیراز باشَد44 این ضَبطِ «دیدم»، در یکی از کهنْ ترین و مُعتبَرترین دستنوشتهایِ گُلِستانِ شیخ نیز هست ( سَنج : گُلِستان، چ یوسُفی، ص 600 )؛ و چه اِستِبعادی دارد که خودِ سَعدی، بِنا بر تَوَسُّعِ مَشرَب و فَراخْداریِ مُتَّبَع در مَقامَه نویسی، چُنین نوشته باشَد و پَسانْ تر به مُلاحَظَۀ همان إیرادگیریهایِ تاریخنِگَرانه به گردشِ قَلَمی آن را به «دیدند» بَدَل کرده باشَد ؟
در فاصلۀ تألیفِ گُلستان در 656 هـ . ق .، تا وفاتِ شیخِ شیراز در واپَسین دَهۀ سَدۀ هفتمِ هجری، فرصتِ فراخی از برایِ چُنین قَلَمْگَردانی ها در اختیار بوده است؛ و باِحتِمالْ، بَعضِ دیگر دِگَرسانیهایِ نُسَخِ بوستان و گُلِستانِ سَعدی را نیز بتوان مَحصولِ بازنگری و بازنگاریِ خودِ شیخ در این مَجال قَلَم داد .
.
سَعدی مُجاز بوده همۀ اینها را بنویسَد45 پس لازم نیست در کنارِ خَطایِ مَفروضِ رونویسگران و ...، مثلِ زنده یاد اُستاد عبّاسِ إِقبالِ آشتیانی( سَنج : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بهمن و اسفندِ 1316 هـ . ش .، ص 636 )، پایِ خطایِ حافِظَۀ شیخ را نیز به میان بکشیم !، زیرا قَهرَمان و راویِ مَقامَه، چَندان تقیُّدی به قُیودِ تاریخی و زمانی و ... یِ مُتعارَف ندارند و در مَقامَه پَردازی نوعی سَیّالیَّت و سَیّاریَّت هست که مَرزهایِ زمانی را بآسانی درمی نَوَردَد و بسیاری از ناسازها را در خدمتِ داستان و داستانْ پَردازی با هم آشتی می دِهَد .
در مقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی، نه راویِ داستانها و نه قَهرَمان، هیچیک در تنگنایِ زمان نیستَند. عیسَی بنِ هِشام، راویِ داستانهایِ بَدیع الزَّمان و واگویه گرِ مُعاصِر و مُعاشِرِ قَهرَمانِ غالِبِ مقامَه ها، در المَقامَة الغَیْلانیَّة46 سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، ص 39 و 42 . ، هَمروزگارِ فَرَزدق ( فـ : 110 هـ . ق . ) و ذوالرُّمَّة ( فـ : 117 هـ . ق . ) است . در المَقامَة القَزوینیَّة 47 سَنج : همان ، ص 86 . از هَنبازی اش در غَزایِ ثَغْرِ قَزوین به سالِ 75 هـ . ق . یاد می کُنَد48 یکی از پِژوهندگانِ قَلَمروِ مَقامَه نویسی، بی التفات به خَصیصَۀ سَیّالیَّت و سَیّاریَّتِ تاریخی در مَقامات، برایِ بِرونْشُد از ناسازگاریِ تاریخی در این فِقْره، «75» را به معنایِ«375» گرفته است ( نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خفاجی، ط : 1، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، 1416 هـ . ق . ، ص 44 )؛ ولی معلوم نداشته است که :
أَوَّلًا، سایرِ ناسازگاریها و سَیّالیَّتها و سَیّاریَّتها را با چه تَرفَندی بایَد دور زَد ؟!
ثانیًا، آیا سَرزمینِ قزوین در سالِ 375 هـ . ق . هم «ثَغرِ» دارالإِسلام مَحسوب می شُده است تا چُنان غَزا و جِهادی معنی داشته باشَد ؟
راست گُفت آن که گُفت : «حَفِظتَ شَیئًا وَ غابَت عَنکَ أَشیاءُ»!
. در المَقامَة الجاحِظیَّة 49 سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.،ص 75 . از ابنِ مُقَفَّع ( 106 ـ 142 هـ . ق . ) و جاحِظ ( فـ : 255 هـ . ق . ) گفت و گو می کُنَد . در المَقامَة العِراقِیَّة 50 سَنج : همان ، ص 149 . از مُتَنَبّی یِ شاعر( 303 ـ 354 هـ . ق . ) سخن می دارَد . در المَقامَة الحَمْدانیَّة 51 سَنج : همان ، ص 151 . همروزگارِ سَیف الدّولَه یِ حَمدانی (301 یا 303 ـ 356 هـ . ق . ) است، و در المَقامَة النّاجِمیَّة 52 سَنج : همان ، ص 193 . از ابنِ العَمید یاد می کُنَد . در بَعضِ مَقامَه ها53 سَنج : همان ، ص 193 و 198 و 229 و 235 .
در ص 238 نیز، إِشارتی که به «سِجِستان» رفته است، نگَرَنده است به فَرمانروائیِ خَلَف بنِ أَحمَد در آن سرزمین .
نیز، سخن از خَلَف بنِ أَحمد ( 344 ـ 399 هـ . ق . ) ، والیِ سِجِستان ، و أَحیانًا تَصریح به مُعاصَرَت با او است که هَمعَصرِ خودِ بَدیع الزَّمان بوده54 این خَلَف بنِ أَحمد ( معروف به : خَلَفِ بانویه )، که در سیستان حُکم می رانْد، از أَمیران و بُزُرگانِ دانِشْ پَروَرِ روزگارِ بَدیع الزَّمان و در أَصلْ از فرمانروایانِ سلسلۀ صَفّاری است . بَدیعِ هَمَدانی را از دَستگاه و دَرگاهِ وی برخورداری بوده است و در ستایشِ او شِعرها سُروده و چیزی در حُدودِ عُشرِ مَقاماتِ رایجِ بَدیع الزَّمان را با او و ستایشِ او پیوند است.
نگر : دایرة المعارفِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ... ، 1 / 910 ؛ و : بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، مارون عَبّود ، القاهِرَة : مؤَسَّسَة هِنداوی ، ص 36؛ و : دائرة المعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، 11/ 593 و 594 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )؛ و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، 1 / 746 ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، 2 / 558 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذکاوتیِ قراگُزلو ).
. پیداست که جَمع و تَوفیقِ همۀ این إِشاراتِ زَمانی و تاریخی و مُعاصَرَتها و مُعاشَرَتها که در مَقاماتِ بَدیع الزَّمان بدانها تَصریح می شَوَد، شُدَنی نیست .
بَدیع الزَّمان حتّیٰ در مَقامَۀ واحِد نیز گُذَرِ زمان را چندان موردِ اعتنا قرار نمی دِهَد . در المَقامَة البِشریَّة ، در آغازِ مَقامَه ، بِشر بنِ عَوانَه یِ عَبدی که «صُعلوک» است، پس از ازدواج با زَنی، بلا فاصِله ! و به إِشارتِ او دِلبَستۀ دُخترعَمویِ خود می شود، و سپس درگیرِ ماجَرائی نه چندان پیچیده که زمینۀ ازدواجش را با دُخترعَمو فراهم می سازد، لیک ناگاه سَر و کلّۀ جوانی بَرومَند بر سَرِ راهش پیدا می شَوَد که بزودی معلوم می گردد فرزندِ خودِ بِشر است از همان ازدواجِ سابِق الذِّکر و بِشر هم دُخترعَمو را به آقازادۀ محترم تزویج می کُنَد55 سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، صص 250 ـ 258 . !!! ... با یک حسابِ سَرانگشتی معلوم می توان کرد که مَجموعِ این رُخدادها بایَد پانزده بیست سالی به درازا کشیده باشَد و همان طور که حاصلِ ازدواجِ بِشر در این مدَّت به جوانی بَرومَند تبدیل شُده، لابُد دُخترعَمویِ موردِ گفت و گو نیز طَیِّ این مُدَّت حِسابی «تُرشیده» و تزویجِ چُنین پیردُختری به آقازاده ... !56 این داستان، از جهتی، یادآورِ افسانۀ دُخترِ حکیم فردوسی ـ عَلَیهِ الرَّحمَة ـ است؛ که به گُزارشِ افسانه آلودِ نِظامیِ عَروضیِ سَمَرقَندی، در چهارمَقاله ( چ دکتر محمَّدِ مُعین، ص 75 ) ، «اُستاد أَبوالقاسمِ فردوسی ... از عَقِب، یک دُختر بیش نداشت، و شاهنامه به نَظم هَمی کرد، و همه اُمیدِ او آن بود که از صِلۀ آن کتاب جِهازِ آن دُختر بسازَد » !!!
بر این افسانۀ نِژَند، خُرده هایِ خِرَدپَسَند گرفته اند؛ و از آن جُمله، این که :
« ... دختر را در جوانی روز به شوهر دهند، نه در هنگامِ پیری ... ... و کدام پدر است که ... صلۀ موهومِ مُحتَمَل را که 25 یا 30 سال بعد به دست می آیَد، جهیزِ دخترِ خود قرار دِهَد ؟ » ( ... که از باد و باران ... ، چ : 1 ، تهران : اِنتِشاراتِ حافِظ ، 1368 هـ . ش . ، ص 101 / از گفتارِ زنده یاد دکتر أَحمَدعَلیِ رَجائیِ بُخارائی، زیرِ نامِ شاهنامه برایِ دریافتِ صِله سُروده نشُده است ).
آری، گویا در این داستانْ پَردازی ها، واقعیَّتی به نامِ گُذَرِ زمان را بر مُخَدَّرات، پُر وَقعی نمی نِهاده اند ! و ... ... خُلاصه، بَعضِ عُرفیّات و عاداتِ امروزین، ریشه هایِ بسیار کهن دارد!!!
بگذریم! ... مَقامَه، جایِ این حِساب و کتابْ ها نیست ؛ بَدیع الزَّمان هم کاری به این حَرفها ندارد !
این سَیّالیَّت و سَیّاریَّت، از دیدۀ نُقّادِ کلام و بازشناسَندگانِ ویژگیهایِ سَبکی و ساختاریِ مَقاماتِ بَدیع هم البتّه نهان نمانده57 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 392. و چیزی است که از آن باب، بر بَدیع الزَّمان خُرده نگرفته اند، و نبایَد هم می گرفته اند.
اینَک، آیا غریب است که شیخ سَعدیِ شیرازی هم، در مَقامِ مَقامَه پَردازی، حَظّی از این سَیّالیَّت و سَیّاریَّت را در نمود آورده باشَد ؟
حتّیٰ رَنگارَنگیِ جغرافیائیِ داستانها که در گُلِستان و بوستان بسیار چشمگیر است، و در نگاهِ ابتدائی، حکایتگرِ فَراخنایِ حیرت آورِ قَلَمروِ جهانگردیِ شیخِ شیراز، از مُشَخَّصاتِ بارزِ تَجرِبه هایِ بزرگِ مَقامَه نویسانۀ پیش از سَعدی است. نمونه را، رُخدادهایِ همان مَقاماتِ بَدیع الزَّمان در شهرها و نواحیِ پُرشمار و نامداری چون اصفهان58 سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، ص 51. و اهواز59 سَنج : همان، ص 55 و 78 . و باب الأَبواب ( دَربَند )60 سَنج : همان، ص 118 . و بُخارا61 سَنج : همان، ص 82 . وبَغداد62 سَنج : همان، ص 10 و 59 و 96 و 127 و 157 و 207 و 215 . و بَصرَه63 سَنج : همان، ص 63 و 104 و 121 و 130 و 164 و 197 . و بَلخ64 سَنج : همان، ص 14 . و جُرجان65 سَنج : همان، ص 5 و 46 . و حُلوان66 سَنج : همان، ص 171 . و دِمَشق67 سَنج : همان، ص 92 . و ساریَه ( ساری )68 سَنج : همان، ص 233 . و شیراز69 سَنج : همان، ص 168 . و قَزوین70 سَنج : همان، ص 86 . و کوفَه71 سَنج : همان، ص 25 . و مَراغه72 سَنج : همان، ص 187 . و موصل73 سَنج : همان، ص 99 . و نیشابور74 سَنج : همان، ص 199 . و سِجِستان75 سَنج : همان، ص 18 . و آذربایجان76 سَنج : همان، ص 43 . و شام77 سَنج : همان، ص 223 و 236 . واقع می شود.

در واقِع، اگر بپذیریم که سَعدی إدامه دِهَندۀ سُنَّتِ مَقامَه نویسی است، بسیاری از آنچه تا به حال به عنوانِ جُزئیّاتِ حیاتِ شیخِ شیراز موردِ اِستِناد و اِستشهاد بوده، در زُمرَۀ مَشکوکات یا مَردودات واقع خواهَد شُد؛ و عُمدةً مَوارِد و گُزاره هائی از آثارِ شیخ موردِ اِستنادِ زندگینامه نگاشتی قرار خواهَد گرفت که از قالبِ مَقامَه پَردازی هایِ وی بیرون باشَد.
نمونه را، در این که سَعدی مردی است سَفَرْکرده و جَهانْدیده، گویا هیچ جایِ تردید نباشَد؛ چه، این نکته ای است که بیرون از قالبِ مَقامَه پَردازی هایِ وی نیز در آثارِ او جلوه گر است.
عِلاوه بر بعضی تَصریحاتِ وی، تَصاویرِ جاندار و بی غُبار و فراوانی که از سَفَر و کاروان و ساربان و باربَستن و کوچ و تشنگی در بیابان و مانَندِ اینها، در آثارِ او موج می زَنَد78 نمونه هائی از تَصَوُّرات و تصاویرِ سَفَری و کاروانیِ پُرشمارِ سَعدی، که در سُروده هایِ وی بازتافته، از این قَرار است :
٭ یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند / بیوَفا یاران که بَربَستَند بارِ خویش را ( غَزَلهایِ سَعدی ، به تَصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، به اهتمامِ : دکتر پَرویزِ اَتابکی ، چ : 1 ، 1385 هـ . ش .، ص 295 ).
٭ ساربان ! آهسته رو کارامِ جان در مَحمِلست / چارپایان بار بَر پُشتند و ما را بر دِلَست ( همان، ص 306 ).
٭ ساربانا ! جَمالِ کَعبه کُجاست ؟ / که بمُردیم در بیابانش ! ( همان، ص 159 ).
٭ سَفَرِ قِبله دِرازست و مُجاوِر با دوست / روی در قِبلۀ مَعنی به بیابان نَرَوَد ( همان، ص 63 ).
٭ جَمالِ کَعبه چُنان می دَوانَدَم بنَشاط / که خارهایِ مُغیلان حَریر می آیَد ( همان، ص 10 ).
٭ چه روی است آن که پیشِ کاروان است / مگر شَمعی به دَستِ ساروان است ( همان، ص 151 ).
٭ سَفَر، دِراز نباشَد به پایِ طالِبِ دوست / که زندۀ أَبَدست آدمی که کُشتۀ اوست ( همان، ص 153 ).
٭ سَفَر، دِراز نباشَد به پایِ طالِبِ دوست / که خارِ دَشتِ مَحَبَّت گُلست و رَیْحانست ( همان، ص 146 ).
٭ کاروان می رَوَد و بارِ سَفَر می بَندَند / تا دِگَرباره که بینَد که به ما پیْوَندَند
... ساربان! رَخت مَنِهْ بر شُتُر و بار مَبَند / که درین مَرحَله بیچاره أَسیری چَندَند ( همان، ص 305 ).
٭ ای ساربان! آهِسته رو کآرامِ جانم می رَوَد / وان دِل که با خود داشتم با دِلسِتانم می رَوَد ( همان، ص 307 ).
٭ می رَوَم وَز سَرِ حَسرَت به قَفا می نگرم / خَبَر از پایْ ندارَم که زمین می سپَرَم
می رَوَم بی دِل و بی یار و یَقین می دانم / که منِ بی دِلِ بی یار، نه مَردِ سَفَرَم!
پایْ می پیچم و چون پایْ دِلَم می پیچَد / بار می بَندم و از بار فُروبَسته تَرَم ( همان، ص 217 ).
٭ به شکرِ آن که تو در خانه ایّ و أَهْلَت پیش / نَظَر دریغ مَدار از مُسافِرِ دَرویش ( کلّیّاتِ سَعدی، ط . مُظاهرِ مُصَفّا، ص 828 ).
از کسانی که به دَلالَتِ ـ قَطْعی یا مُحْتَمَلِ ـ واژگانِ سَفَریِ شیخ سَعدی بَر سَوانحِ راستینِ حیاتش، تَوَجُّهْ کرده و تَوَجُّهْ داده اند، آقایِ دکتر محمَّدِ دِهْقانی است در : نگاهِ نو، ش 101، ص102 و 103 .
، همه مؤیِّدِ این اِستِنباط است.79 تنها مجموعه ای از عَطَشیّاتِ شیخ را، نگر در : کلّیّاتِ سَعدی، ط . مُظاهرِ مُصَفّا، صص هشتاد و شش ـ هشتاد و نُه .
این عَطَشیّات، باِحتمالْ با آنچه دربابِ سَقّائیِ سَعدیِ شیرازی و اِنسِلاکِ وی در سَلاسِلِ فُتُوَّت گفته می شود ( سَنج : سَعدی شناسی ، دفترِ شانزدهُم، شیراز ، 1392 هـ . ش . ، صص 111 ـ 122 / گفتارِ اُستاد دکتر محمَّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی، زیرِ نامِ سَعدی در سَلاسِلِ جوانمردان ) نیز، بی پیوند نیست.

تصریح به دوری از شیراز را حتّیٰ در غَزَلیّاتِ شیخ می توان یافت.
در غزلی به آغازۀ « گر من ز مَحَبَّتت بمیرم / دامن به قیامتت بگیرم »، فرموده است:
ای بادِ بهارِ عَنبَرینْ بویْ
در پایِ لَطافَتِ تو میرَم
چون می گُذَری به خاکِ شیراز
گو من به فُلان زمین أَسیرم80 کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 557، غ 395.
آقایِ دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، نوشته است: « این غزل شاید تنها غزلِ سعدی باشد که وُضوحًا دور از شیراز گفته شده است » ( سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، چ : 1 ، تهران: نَشرِ مرکز، 1385هـ . ش .، ص 337 ).

آنجا که می فرمایَد : « سَعدی اینک به قَدَم رفت و به سَر بازآمَد / مُفتیِ ملَّتِ أَصحابِ نَظَر بازآمد / ... / سالها رفت مگر عقل و سُکون آموزَد / تا چه آموخت کزان شیفته تر بازآمد ... / خاکِ شیراز همیشه گُلِ خوشبوی دِهَد / لاجَرَم بُلبُلِ خوشگوی دگر بازآمَد / ... »81 غَزَلهایِ سَعدی ، به تَصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، به اهتمامِ : دکتر پَرویزِ اَتابکی ، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ سُخَن ، 1385 هـ . ش .، ص 217 و 218 . یا « خوشا سپیده دَمی باشَد آن که بینم باز/ رَسیده بر سَرِ اللهُ أَکبَرِ شیراز / ... »82 غَزَلهایِ سَعدی ، چ یوسُفی ، چ : 1 ، ص 6. هم، به گمانِ مُحَصِّلِ این سَواد، از سَفَرهایِ خود حکایَت می کُنَد .
حتّیٰ می توان برخی از بِلادی را هم که به آنها سَفَرکرده است و دیده، ـ دستِ کم : باِحتِمالْ ـ تعیین کرد.
نمونه را، وقتی در بوستان ، در سببِ نَظمِ کتاب، می گویَد:
در اقصایِ گیتی بگَشتم بَسی
به سَر بُردم ایّام با هَر کَسی
تَمَتُّع به هَر گوشه ای یافتم
ز هَر خَرمَنی خوشه ای یافتم
چو پاکانِ شیراز خاکیٖ نِهاد
ندیدم ؛ که رَحمَت برین خاک باد !
تَوَلّایِ مَردانِ این پاکْ بوم
برانگیختم خاطِر از شام و روم
دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدستْ رفتن سویِ دوستان
به دِل گفتم از مِصر قَند آورند
بَرِ دوستان اَرمَغانی83 اَرمَغانی : اَرمَغان، رَهآورد، تُحفَۀ سَفَر، سوغات. بَرَند
مرا گر تهی بود ازآن قَند دَست
سخنهایِ شیرین تر از قَند هَست ...84 بوستان ، چ یوسُفی، ص 37 .
خود، قَرینه ای توانَد بود بر اِحتِمالِ قَویِّ سَفَرِ شیخِ شیراز به « شام » و « روم ».
در همان غَزَلِ « سَعدی اینک به قَدَم رفت و به سَر بازآمَد ... »، وقتی می فرمایَد :
میْلش از شام به شیراز به خُسرو مانست
که به اندیشۀ شیرین ز شکر بازآمَد85 غَزَلهایِ سَعدی ، چ یوسُفی ، چ : 1 ، ص 218 .
آیا ذِکرِ «شام» تصادُفی و برایِ مضمونْ سازی است ؟!
آنجا که در غَزَلی می فرمایَد:
همه قَبیلۀ من عالِمانِ دین بودند
مرا معلّمِ عِشقِ تو شاعری آموخت86 کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 423، ش 32 .
نیز، مَقام، مَقامِ مَقامَه پَردازی نیست و دَلیلی برایِ تردید در مَدلولِ إِشارتِ شیخ نداریم .
این گونه مَوادّ و مَوارِد، با آنچه در حکایتِ بُتخانۀ سومَنات و جامعِ کاشغَر و نِظامیَّۀ بغداد و مُعاشَرَت با ابنِ جَوزی و مُفاوَضَت در حُجرۀ بازارگان در کیش و أَمثالِ اینها آمده است و در پرتوِ چارچوبهایِ هُنَرِ مَقامَه نویسیِ سَعدی بایَد تحلیل شَوَد، مُتفاوت است.87 آقایِ دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، در سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ( چ : 1 ، ص 80 )، بوُضوح از این تَفاوُت غَفلَت کرده است و گُزاره ای چون «همه قَبیلۀ من عالِمانِ دین بودند» را با داستانِ تَحصیلِ شیخ در مدرسۀ نِظامیَّه یِ بَغداد به یک چوب می رانَد.
سَعدی در زمانه ای می زیست که فنِّ مَقامَه پَردازی و کتابهایِ «مَقامات» از برایِ خواصِّ أَهلِ فرهنگ بغایت آشنا بود. تنها نگاهی به شُمارِ کسانی که مَقاماتِ حَریری را از حَریریِ بَصری سَماع کرده بودند88 بِنا بر گُفت و شُنودی که در سالِ 514 هـ . ق . میانِ قاضی جابِر بنِ هِبَةِ الله و حَریری رفته است، تا آن روزگار، حَریری برایِ کسانی که مَقامات را بر او قِرائَت می کرده اند، بر هَفتصَد دَستنوشتِ مَقامات اش، به خَطِّ خویش گُواهیِ قِرائَت و تَأییدیّه نوشته بوده است.
نگر : مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَویِ بَغدادی ، ط . إِحسان عَبّاس، بَیروت : دارُ الغَربِ الإِسلامیّ، 5 / 2204 و 2205 ؛ و : طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ یِ سُبكی ، ط . عَبدالفتّاح محمّد الحلو ـ وـ مَحمود محمّد الطَّناحی ، 7 / 268 .
، بَسَنده است تا روشَن دارَد ما از چه پدیدۀ جهانگیری در فَراخنایِ عالَمِ إِسلامی سخن می گوئیم!
سَعدی در چُنین زمانه ای بوستان و گُلِستان را پدید آورده؛ و بر خِلافِ مُدَّعایِ بَعضِ مُعاصِرانِ ما، به هیچ روی گمان نمی کنم که «نهایتِ سَعیِ خود را به کار بُرده است تا مخاطبانش باور کنند که سفرها و ماجراهایی که نقل می کند حقیقتًا برایش رُخ داده اند»89 نگاهِ نو، ش 101، ص 106ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی . ؛ و نیز نمی پندارم که «شاعِرِ شیرازی ... آنچه را در کتابها خوانده یا در خیالاتِ خود پرورده، عینِ حقیقت پنداشته و با افتخار برایِ ما گزارش کرده است.»90 نگاهِ نو، ش 101، ص 107ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی . .
دستِ کم، این بَنده، در آثار و أَخبارِ شیخِ شیراز، نشانۀ روشنی از چُنان سَعیِ باطِلِ مَزعوم یا تَوَهُّمْ زَدگیِ «دُن کیشوت وارِ»91 تعبیرِ «دُن کیشوت وار» را، بناخواستِ خویشتَن، به کار گرفتم ؛ چون فاضِلِ ارجُمند، آقایِ دکتر محمّدِ دِهقانی ـ وَفَّقَهُ اللهُ تعالی لِمَا یُحِبُّ و یَرضَی ـ ، آن را به کار گرفته اند ، بَل در سَرنویسِ گُفتارِ خود نِهاده اند : «سفرهایِ دُن کیشوت وارِ سَعدی»( نگاهِ نو، ش 101، ص 101 ـ 108 ). ایشان در گُفتارِ خویش بر سَرِ آن بوده اند تا هَمانَندیهائی را میانِ «دُن کیشوت» و سَعدی بجویَند و بازنمایَند. مرا سَرِ داوری در آن باب نیست. سخنم دربارۀ واژۀ «دُن کیشوت وار» است که خواهْ ناخواه تَداعیِ ناخوشی در ذهن دارد. مُعاصِران ما اینجا و آنجا کسانی را، از چشم اندازِ بَلاهَت و غَباوَت و گولی، به «دُن کیشوت» مانند کرده اند؛ چرا که «دُن کیشوت» ـ آنسان که خودِ آقایِ دِهقانی هم بیش و کم گُزارده اند ( نگر : نگاهِ نو، ش 101، ص 102 ) ـ، در کتابِ سِرْوانتِس ـ و آثارِ سینِمائیِ مُقتَبَس از آن ـ، مَردَکی است خُشکْ مَغز و بیخِرَد، با بَلاهَتی خنده آور و مُستَحِقِّ تَمَسخُر!
و از همین رویْ، وقتی از«سفرهایِ دُن کیشوت وارِ سَعدی»، سخن می گوئیم، آنچه در ذِهنِ مُخاطَب تَداعی می گَردَد، «سفرهایِ أَبلَهانه ... » است! چیزی که بیشَک در غالِبِ فِقْره هایِ آن گُفتار نیز مَقصودِ جَنابِ دِهقانی نبوده است.
موهوم، ندیده است.
وانگَهی، گیریم سَعدی چُنین سَعیی داشته و در چُنان أَوهامی مُستغرق بوده باشَد! ... ... آنَک :
أَوَّلًا، آیا سَعدی، با آنْهَمه زیرَکْساری و هوشیاری و فَطانتِ مَعهود که از سخنش می ریزَد!، چندان گول و بیخَبَر از همه جا ـ و به تعبیری، «فریفتۀ خیالِ» خویش92 در گُفتارِ پیشگفتۀ مَطبوع در نگاهِ نو( ش 101، ص 101 ـ 108 )، یک جا( ص 106 )، این پایه و اندازه از فریفتگی و پندارْزَدگیِ «دُن کیشوت وار» از سَعدی نَفی می شَوَد، و جایِ دیگر ( دُرُست در صفحۀ سپَسین / ص 107 )، در حقِّ او إِثبات می گردد؛ فَلاحِظ . ـ بوده است که نمی دانسته فُضلایِ دربارِ سُلْغُریان که گُلِستان و بوستان را به حُضورشان عَرضه داشته و دیگر مردمانِ خاکیٖ نِهادِ شیراز ، این اندازه از أَحوالِ او و جهانِ پیرامونشان باخَبَرند که مُدَّعَیاتِ خَیالْبافانۀ او را به ریش نگیرند ، بَل ریشخَندش کُنَند و ... ؟!
ثانیًا، گیرم سَعدی غافِل بوده؛ فُضلایِ دربارِ سُلْغُریان که گُلِستان و بوستان را می دیده اند و مُدَّعَیاتِ ناسازِ شیخِ شیراز را می شنیده اند، چگونه این تَوَهُّماتِ ـ بالفَرض ـ «دُن کیشوت وار» را بی پاسُخ می نِهاده و شیخ و اندرزگویِ مُتَوَهِّمِ خَیالْباف را سکّۀ یک پول نمی کرده اند؟!
شایَد بیراه نباشَد برایِ تَحصیل و تَصدیقِ تَصَوُّری روشَنْ تر از حال و هوایِ دَربارِ سُلْغُریان، به نمونه ای از خُرده بینی ها و نُکته سَنجی هایِ أَدَبیِ آن دَرگاه که از رَهگُذَرِ گزارشِ بی غُبارِ آن در کتابِ کِرامَندِ المُعجَم فی مَعاییرِ أَشعار العَجَمِ شَمسِ قَیْسِ رازی به دستِ ما رَسیده است، نَظَری بیَندازیم تا معلومْ تر گردد باشَندگانِ دربارِ سُلْغُری مَردُمانی نبودند که هر«دُن کیشوتِ» مُتَوَهِّمی را موردِ «پشتیبانیِ مادّی و معنوی» قرار دِهَند93 نگاهِ نو، ش 101، ص 101. و ... .
شَمس الدّین محمَّد بنِ قَیْسِ رازی که در بُحبوحَۀ فِتنَۀ مغول و آشوبِ سربازانِ چنگیز و بُحرانِ انقلابِ آن مردمْ چهرگانِ ویرانگر و خونریز ، از دستِ آنان به إِقلیمِ پارس گریخته بود و در کَنَفِ حمایتِ اتابکِ سُلْغُری روزگار می گذرانید، در کتابِ عَدیم النَّظیرِ الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم ـ که بحَقْ یکی از حَسَناتِ فرهنگیِ دربارِ فرهنگْ پَروَرِ سُلْغُریان بشُمار است و از نَفائسِ مؤَلَّفاتِ مُعاصِر با جوانیِ سَعدیِ ما ـ ، نوشته است :
« ... بایَد که شاعِرِ مُجید و کاتِبِ فاضِل، نَظم و نَثرِ خویش را از أَلفاظِ ذَواتِ وَجهَین کی چون آن را از قرینه جُدا کُنی، قَبیح باشَد، پاک دارَد؛ و اگر ازین جنس ضرورت اُفتَد، میانِ لفظِ دُعا و ذِکرِ مَمدوح فاصله ای درآرَد؛ چُنانک گویَد : مجلِسَت بی مَیْ مَباد و گوشَت بی سَماع مَباد !
و مرا در خدمتِ پادشاهِ سَعید، اتابک سَعد ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِغُفْرَانِه و أَلْبَسَهُ حُلَلَ رِضْوَانِه ـ، وقتی ازین نوع نادره ای اُفتاد کی با جماعتِ حُجّاب و اُمَرا در خدمتش نشسته بودیم و از هر جنسْ سخن می رفت؛ من بر حالی که دیگری می گفت، از سَرِ بی خویشتَنی گفتم : "تا دشمنِ خداوند، اتابک، کور شود !" . اتابک ـ خُداش غَریقِ رَحمَت گَرداناد! ـ تیز در من نگَرِسْت و تَبَسُّمی بکرد ! من از آن نَظَرِ او مُتَنَبِّهْ شُدَم و چُنان از دست درافتادم کی از خجالت خواستم کی به زمین فُروشُدَمی ! و تا یک ماه شَرم می داشتم کی نیک به رویِ مبارکِ او نگاه کُنَم . مگر او ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ رَحْمَةً وَاسِعَة ـ أَثَرِ آن خجالت در بَشَرۀ من مُشاهده می فرمود . بَعد از چند روز تَشریفی خوب و اَستَری نیکو و مُهْری زَر94 مُهْر : کیسۀ سَربه مُهْرِ مُحْتَویِ مَبلَغِ مُعَیَّنی زَر یا سیم . فرستاد تا به لَطایِفِ سخن و لَواطِفِ غریبْ نوازی مرا در کار آورْد و خدشۀ آن تَشویر کی به رویِ دِلِ من مانده بود، مُنْدَمِل گردانید95 مُنْدَمِل گردانید : اِلْتیام داد، بهبود بَخشید .96 الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم، به تَصحیحِ : عَلّامه محمَّد بن عبدالوهّابِ قَزوینی، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : اُستاد [ محمَّدتقیِ ] مُدَرِّسِ رَضَوی ، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : دکتر سیروسِ شَمیسا ، چ : 1، تهران : نَشرِ عِلم، 1388 هـ . ش .، ص 413 . .
آری، باشَندگانِ دربارِ سُلْغُری و خودِ اتابکِ تُرکْ تَبار، چُنین مَردُمانی بوده اند سُخنْ سَنج و دَقیقه شناس . در آن پیشگاه که حتّیٰ مَردِ باریکْ بینی چون شَمسِ قَیْسِ رازی نیز پروایِ زیر و زَبَر و چون و چَندِ کلامِ خویش را دارَد ، آیا «دُن کیشوتْ»بازی و «دُن کیشوتْ»مَآبی خریداری توانَد داشت ؟!
باری، گمان می کنم در دستگاهِ سُلْغُریان این اندازه تَفَطُّن داشته اند که حکایاتِ أسلوبِ مَقاماتی را، نه داده هایِ تاریخی بینگارَند، و نه أَکاذیب و مُفْتَرَیات.
این که امروز آن حکایات را عینِ وقایعِ تاریخی قَلَم دِهیم، یا بافته هایِ دُروغین و تَوَهُّماتی که شیخ به علّتی إِصرار در واقعْ فَرانمایاندنشان داشته است، داوریهائی إِفراطی یا تَفریطی است و ـ به گمانِ من ـ ناشی از عَدَمِ اِلتِفات به سِرِشت و چارچوبِ مَقاماتیِ حکایاتِ سَعدی، و یا ناشی از عَدَمِ اِلتِفات به لَوازِمِ این چارچوب و سِرِشت 97 نمونۀ عَدَمِ اِلتِفات به لَوازمِ این سِرِشت و چارچوب ، همان گفتارِ پیشگُفتۀ جَنابِ آقایِ دکتر محمَّدِ دِهقانی ( نگاهِ نو، ش 101، ص 101ـ 106 )است که عَلیٰ رَغمِ تَوَجُّهْ کردن و تَوَجُّهْ دادن به چارچوبِ مَقاماتیِ حکایاتِ سَعدی، باز از سَعیِ بَلیغِ شیخِ شیراز در واقعْ نمائی و فریفتگیِ وی به خَیالاتش سخن می دارند ( همان، همان ش، ص 106 و 107 )؛ و در واقع، سَعدی را، بی تعارُف، فریفته ای فریبکار می شناسانند!! این بی اِلتِفاتی ها نیز البتّه سابقه ای دراز دارد!
بر آنان که دربارۀ سَعدی و أَمثالِ سَعدی چُنان داوریهایِ إِفراطی یا تَفریطی کرده اند ، زیاده خُرده نتوان گرفت ؛ چه :
نُقّادِ بزرگِ سخنْ سَنج و صَیْرَفیانِ پیشرُوِ کلِمَه و کلام و سخنْ شناسانِ ستُرگِ پیشین نیز گاه در زمین و زمینۀ فَهمِ مَقامَه و لَوازِمِ آن، سَخت فُرو لَغزیده اند.
نمونه را، ضیاء الدّین أَبوالفَتح نَصرالله ابنِ أَثیرِ جَزَری( فـ : 637 هـ . ق . ) در کتابِ نَفیسِ المَثَل السَّائِر فی أَدَبِ الکاتِبِ وَ الشَّاعِر، آنجا که به عِیارْسَنجیِ سُروده هایِ أَبوعُبادَه یِ بُحْتُریّ و أَبوالطَّیِّبِ مُتَنَبّی دربارۀ «شیر» می پَردازَد98 نگر : المَثَل السّائر ، ط . أَحمد حوفی و بَدَوی طبانه، 3/ 284 ـ 288 . ، بُحْتُری را سخت مُتَأَثِّر از «بِشر بنِ عَوانَه» در سُروده اش دربابِ شیر قَلَم می دِهَد و دربارۀ ایستارِ هریک از آن دو سُخنوَرِ شگفتیکار نسبت به چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» سخن می گویَد، به زعمِ آن که «بِشر بنِ عَوانَه» سَرایَنده ای بوده است مُقَدَّم بر آن دو سُخَنوَر که آن دو بزرگ در سَرایِشهایِ خویش به چکامه ای از او نَظَر و وُقوف داشته اند99 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 396. حال آن که «بِشر بنِ عَوانَه»، جُز قَهرَمانِ خَیالی و مِحْوَرِ پندارینِ مَقامَه ای از مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی100 نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، صص 250 ـ 258. و جُز بَرساختۀ ذِهنِ این مَقامه نگارِ نوآوَر نیست101 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 392 و 394؛ و : الأَعلامِ خَیرالدّینِ زِرِکلی، ط : 15، 2 / 55 .
در منابعِ کُهَنی چون مُفَضَّلیّاتِ مُفَضَّلِ ضَبّی و طَبَقاتِ ابنِ سَلّام و الشِّعر و الشُّعَراء و عُیون الأَخبارِ ابنِ قُتَیْبَه یِ دینَوَری و حَماسَه یِ أَبوتَمّام و حَماسَه یِ بُحتُریّ و البَیان و التَّبَیُّن ـ مشهور به البَیان و التَّبیین ـ و الحَیَوانِ جاحِظ و العِقد الفَریدِ ابنِ عَبدِ رَبِّه و الکاملِ مُبَرّد و تاریخِ طَبَری و الأَغانی یِ أَبوالفَرَجِ اصفهانی و الموشّحِ مَرزبانی و الفهرستِ محمّد بنِ إِسحاقِ نَدیم و مُروج الذَّهَبِ مَسعودی و أَمالی یِ قالی ، نام و نشانی از این «بِشر بنِ عَوانَه» نیست . سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 395.
در منابعی چون العُمدَه یِ ابنِ رَشیٖقِ قَیْرَوانی و زهرالآدابِ حُصْریِ قَیْرَوانی و مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَوی و وَفَیات الأَعیانِ ابنِ خَلِّکان و فوات الوَفَیاتِ ابنِ شاکِرِ کُتبی هم که پس از مَقاماتِ بَدیع الزَّمان پدید آمده اند، چُنان تَلَقّی و پنداری که «بِشر بنِ عَوانَه» را از سَرایَندگانِ راستینِ عَرَبِ قَدیم بشمارَد، دیده نمی شَوَد. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص 395.
أَبوالقاسِم حَسَن بنِ بِشرِ آمِدی ( فـ : 370 هـ . ق . ) که در کتابِ المُوازَنَة بینَ شِعرِ أَبی تَمّام و البُحتُریّ اش در پیِ نشانْ دادنِ تَأَثُّرات و سَرِقاتِ بُحتُری بوده است، از چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» و تأثُّرِ بُحتُری از آن هیچ سُخَنی نمی دارَد. قاضی عَلیّ بنِ عبدِالعَزیزِ جُرجانی ( 290 ـ 366 هـ . ق . ) هم در کتابِ الوَساطَة بَینَ المُتَنَبّی و خُصومِه، به مناسَبَتِ بحث از سُروده هایِ مُتَنَبّی و بُحتُری دربابِ شیر، از چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» یادی نمی کنَد. جایِ آن بوده است که هم آمِدی و هم قاضیِ جُرجانی از این سَرایَنده و این چکامه یاد کُنند، و همین یادنَکَردَنشان، گویایِ آن شُمَرده شُده است که نه چُنین سَرایَنده ای می شناخته اند و نه چُنان سُروده ای . سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص 396 و 397 .
. به قولی، چکامۀ او دربابِ شیر نیز، شِعری است که بَدیع الزّمان سُروده و بر زبانِ او نِهاده است!!؛ و به قولی، شِعری است که بَدیع الزَّمان اختیار کرده و به او نسبت داده102 برخی آن را سُرودۀ عَمْرو بنِ مَعْدیٖ کَرِب اِنگاشته اند؛ که اِنگاره ای است ناصَواب . نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، ص 253، هامِش . .103 این همان چکامه است که اُستاد «شَهریارِ» تَبریزی ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَیْه ـ نیز تَرجَمَه ای مَنظوم از آن به زبانِ شَکَّرینِ پارسی پرداخته است؛ فَلِلّٰهِ دَرُّه !
نگر : حافِظ ( نشریّه ) ، اسفندِ 1386 هـ . ش . ، ش 48، صص 31 ـ 34 ( گفتارِ آقایِ دکتر إِسماعیلِ تاجبَخش زیرِ نامِ قصیدۀ بشریّه و ترجَمَۀ مَنظومِ آن از اُستاد شَهریار ).

برخی گفته اند که ضیاء الدّین نَصرالله ابنِ أَثیر، نخستین کسی است که دُچارِ این اِشتِباه گردیده و وجودِ خارجی و تاریخیِ «بِشر بنِ عَوانَه» را باورداشته و آن چکامه را سُرودۀ او پنداشته است104 نگر : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 396 و 402. و شماری از پَسینیان دُنبالۀ پندارِ وی را گرفته اند105 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص 395 . . لیک گویا این باور و این نسبت، از ابنِ أَثیر آغاز نشُده است . در کتابِ مُنتَهَی الطَّلَب مِن أَشعارِ العَرَب که محمّد بنِ مُبارَک بنِ محمَّد بن محمَّد بنِ مَیمونِ بَغدادی ( 529 ـ 597 هـ . ق . ) گردآورده، این چکامه، از قولِ «بِشر بنِ عَوانَة العُذریّ» آمده است 106 نگر : مُنتَهَی الطَّلَب، ط . دار صادر، 8/ 256 ـ 259 . ابن الشَّجَری ( هِبَةُ الله بنِ علیّ بنِ محمَّد بن حمزة الحَسَنیّ العَلَویّ / 450 ـ 542 هـ . ق . )، در أَمالی یِ خویش، أَبیاتِ این چکامه را با ذِکرِ سَنَد از قولِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی آورده و موردِ بحث قرار داده و شاعِرِ آن را «بِشر بنِ عَوانَة الأَسَدیّ» خوانده است.107 نگر : أَمالی ابن الشَّجَری، تحقیق و دِراسَة : الدُّکتور مَحمود محمَّد الطَّناحی، ط : 1 ، 1413 هـ . ق .،2/479 ـ 486 . به هر رویْ، از آن روزگاران تا امروز، شماری از أَهلِ أَدَب وجودِ خارجی و تاریخیِ «بِشر بنِ عَوانَه» را باور کرده و چکامۀ پیشگُفته را نیز از وی قَلَم داده اند108 نمونه را، در التَّذکرة السَّعدیَّة فی الأَشعار العَرَبیَّة که محمَّد بنِ عبدالرَّحمن بن عبدِالمَجید العبیدیّ در سَدۀ هشتمِ هجری گِرد آورده ( ط . جُبوری، صص 164 ـ 166 )، از قولِ بِشْر بنِ عَوانَه آمده است .
این چکامه پیش از آن نیز در کتاب الحَماسَةِ البَصرِیَّة که صَدرالدّین علیّ بنِ أَبی الفَرَج بن الحَسَن البَصریّ ( فـ : 656 هـ . ق . ) فراهم آورده است ( تَحقیق و شَرح و دِراسَة : الدّکتور عادِل سُلَیمان جَمال ، القاهِرَة : مَکتَبَة الخانجی ،1420 هـ . ق .، 1/ 324 ـ 327 )، از قولِ بِشْر بنِ عَوانَه آمده و بِشْرِ یادْشُده سَرایَنده ای جاهِلی به شُمار رفته است.
. حتّیٰ در روزگارِ ما نیز در بَعضِ دَرسنامه ها، چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» را به مثابَتِ نمونه ای از شِعرِ عَرَبِ قَدیم آورده اند !109 نگر : شَرحِ دَه قَصیدۀ عَرَبی هَمراه با تَرجَمَۀ مَنظوم ( گُلچین هایِ أَدَبی از گُلزارهایِ عَرَبی ) ، دکتر سکینه رَسمی ـ و ـ دکتر عاتِکه رَسمی ، چ : 1 ، 1392هـ . ش . ، صص 49 ـ 54 ــ که در آن سَرایَندۀ چکامه را «بشر بن ابی عوانه، از راهزنانِ قبایلِ عرب» شناسانیده اند .
گمان می کنم خاستگاهِ «راهزَن»خواندنِ بِشْر، آنست که بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی در مقاماتِ خود ( نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.، ص 250 ) او را «صُعْلوک» خوانده است.
دربابِ کیستیِ «صُعلوک» و چیستیِ «صَعلَکَة» و سویه هایِ این پدیدۀ اجتماعی در جامعۀ کهنِ عَرَبی، نگر : شِعرُ الصَّعالیک : مَنهَجُهُ و خَصائِصُه ، دکتور عبدالحلیم حفنی ، الهَیئَة المِصریَّة العَامَّة للکتاب ، 1987م.، صص 17 ـ 105

هرچند به باوَرِ پِطرُس بُستانی( 1316 ـ 1389 هـ . ق . )110 أَهلِ نَظَر تَوَجُّهْ دارَند که :
این پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن سُلَیْمان / 1316 ـ 1389 هـ . ق . )، غیر از پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن بولس / 1234 ـ 1300 هـ . ق . )، صاحِبِ مُحیط المُحیط، و غیر از پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن یوسُف / 1293 ـ 1351 هـ . ق . )، صاحبِ جَواهِر الأَدَب، است .
سَنج : الأَعلامِ زِرِکلی، 2 / 58 و 59 .
در کتابِ أُدَباءُ العَرَب فِی الأَعصُرِ العَبّاسِیَّةِ : حیاتهم ـ آثارهم ـ نَقد آثارِهِم 111 نگر : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص 399 و 400 . ، در چکامه ای که بَدیع الزَّمان از قولِ بِشْر بنِ عَوانَه واگویه می کُنَد، نشانه هایِ روشنی از تَأَخُّرِ زبانی هست و ناقِدان نمی بایِست آن را سُرودۀ شاعِری جاهِلی می پنداشته اند، بِنا بر قولِ همۀ آنان که سَرایَندۀ چکامه را خودِ نابغۀ هَمَدان می شمارند، تو گوئی، در واقع، حَذاقَت و مَهارَتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی در تقلید از أُسلوبهایِ شِعریِ کهن، چَندان بوده است که چکامه ای از وی که بر زبانِ شخصی به نامِ بِشْر بنِ عَوانَه یِ عَبدی رانده شُده، أَدیبِ سخنْ سَنجی چون ابنِ أَثیر را، با آن بَراعَت و سَرآمدی در صِناعَت، چُنان بفریبَد که بِشْرِ یادْشُده را شخصی واقعی و مُقَدَّم بر مُتَنَبّیٖ ( فـ : 354 هـ . ق . ) و بُحْتُری ( فـ : 284 هـ . ق .) اِنگاشته باشَد، و مَزیَّت و رُجْحانی هم که در کار و کلامِ «بِشْر بنِ عوانه» دیده، پنداری، مَزیَّت و رُجْحانی است که خالقِ «بِشْر بنِ عَوانه» و چکامه اش، یعنی شَخصِ شَخیصِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی، حائِز گردیده !!! 112 نگر : بدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، مارون عَبّود ، القاهِرَة : مؤَسَّسَة هنداوی ، ص 42 ؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، 2 / 558 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ) ؛ و : دائِرَةُ المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، 11 / 595 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ) و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، 1 / 746 و 747 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ). وانگَهی، لَغزِشِ ضیاء الدّین ابنِ أَثیر، تنها در بازنَشناختنِ زَمان و زَبانِ چکامۀ بِشر بنِ عَوانَه و کیستیِ تاریخیِ مَرد نیست، که در عَدَمِ تَوَجُّهْ به حقیقتِ هُنرِ مَقامَه نویسی است و مُقتضیاتِ آن113 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص 396. ، و بی اِلتِفاتی بدین که مَقامَه نویس، نه «مُوَرِّخ» است و نه «راوی»114 سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص 395. .
چُنین اِشتِباهی دربابِ عیسَی بنِ هِشام نیز تَکرار شُده است. «عیسَی بنِ هِشام»، راویِ خَیالیِ حِکایَتهایِ بَدیع الزَّمان است که ماجَراها با تَعبیرِ «حَدَّثَنا» یا «حَدَّثَنی» از قولِ او نَقل می شود115 استِخدامِ این تَعبیرها تا اندازه ای نَقیضه سازانه نیز هست .
در آن دوران، عَنْعَنَۀ راویانه بر غالِبِ دانشهایِ نَقلیِ إِسلامی چیرگیِ بیمانَند داشت ؛ و بدیع الزَّمان با کاربُردِ نَقیضه سازانۀ آن مُصطَلَحات، سَرِ شوخی را هم با این تعابیرِ عِلمیِ رَسمی باز کرده است.
سَعدی در هَزلیّاتش این نَقیضه سازی را به اوج رَسانیده و آشکارا از عَنْعَنَۀ راویانه در جُنبانیدنِ رَگِ طَنّازیِ دو «مجلسِ» واعِظانۀ هَزلی که پرداخته است، سود بُرده ؛ با عباراتی چون « حَدَّثَنا شَیخُنا النَّسناس أَبوالوَسواس، قالَ : أَخبَرَنا أَبوشحمة الکوفیّ، قالَ : أَخبَرَنا ... ... ... أَخَسُّ الخَلقِ و أَرذَلُ العِباد، إِبلیسِ پُرتلبیس ـ لَعنَةُ الله عَلَیه ـ، قال : ... ».
نگر : کلّیّاتِ سَعدی، چ زوّار، ص 989 و 992 .
؛ و گویا همین تعبیر جَماعتی را در گمان انداخته و سَبَب گردیده است «عیسَی بنِ هِشام» را اُستادِ بَدیع الزَّمان بینگارَند و از او به عنوانِ «عیسَی بنِ هِشام الأَخباریّ» یاد کُنَند ! ؛ کسانی چون عَبدالکریمِ سَمعانی ( فـ : 562 هـ . ق . ) 116 نگر : الأَنساب، ط . بارودی، 5 / 650 . و یاقوتِ حَمَوی 117 نگر : مُعجَم الأُدَباء، ط . إِحسان عَبّاس،1 / 234 . و صَلاح الدّین خَلیل بنِ أَیْبَکِ صَفَدی 118 نگر : الوافی بالوَفَیات، ط . مَعهَدِ آلمانی، 6 / 355 ؛ و : ط . دار إِحیاءِ التُّراثِ العَرَبیّ، 6 / 220 . و عِزّالدّین عَلیّ ابنِ أَثیر 119 نگر : اللُّباب، ط . مکتبة المُثَنّیٰ، 3 / 392 . 120 دربارۀ این سوءِ تفاهُمِ شگرف، نیز نگر : دائِرَةُ المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، 11 / 594 ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ) و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، 1 / 746 ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ). پس، أَوَّلًا، بایَد پذیرفت که سوءِ تفاهُم در برداشت از «مَقامَه» و حِکایاتِ مَقاماتی، چیزِ نوپَدید و غَریبی نیست؛ و خُصوصًا وقتی شیخ سَعدی، خود، قَهرمانِ مَقامَه هایش می شَوَد، زمینۀ سوءِ تَفاهُم فراهمْ تر است !
ثانیًا، در این أَدوارِ سپَسین، دَر هم آمیختنِ حَقیقت و مَجاز ، یکی از شایعْ ترین شُؤونِ فِکری و فرهنگیِ ما بوده است؛ که جایِ دیگر و در گُزارشِ سوزْناکِ مَقهوریَّتِ عَقلانیَّت در این بُرهۀ زمانی و بَهرۀ تاریخی، بایَد بشَرْحْ از آن سخن گُفت؛ وَ إِلَی اللهِ المُشتَکَیٰ !
شایَد بزرگترین گناه در این میانه ، گناهِ بختِ سَعدی و أَمثالِ سَعدی باشَد که بر سَرِ یکی از شیبها و نَشیبهایِ تاریخی در وُجود آمده اند که از آن پَس ، دَرّاکه و ذائقۀ فرهنگیِ خواص نیز بسیار دیگرگون می شود ـ تا چه رَسَد به عَوام ! ـ و به دریافتن و چشیدنِ چیزهایِ دیگر و دیگرگونْ تر میْل می کُنَد ، و در این روندِ نُزولی ، ذوق و سَلیقه و فِکر و فرهنگِ دیگری حاکم می گردد که آفرینِشهایِ فکری و فرهنگی را به ترازوهایِ دیگر می سَنجَد !
تنها بنگرید به سَرنوشتِ همین فَنِّ مَقامَه نویسی که به کُجا می انجامَد .
در زبانِ فارسی اِتِّفاقی / تَصادُفی نیست که در میانِ تَقلیدهایِ برجَستۀ گُلِستانِ خودِ سِعدی ، اگر بهارستانِ جامی را در نَظَر آوریم ، آمیزه ای است از چیزهایِ دیگر و البتّه از جهاتی بسیار تعجُّب آور121 شایَد از همه چیزِ بهارستان عَجیب تر، این باشَد که جَنابِ شیخ جامی، این کتاب را ، در زمانِ خُردیِ «فرزندِ ارجمند»ش تألیف کرده، و در هنگامی که او به « آموختنِ مقدَّماتِ کلامِ عرب و اندوختنِ قواعِدِ فُنونِ أَدَب» مَشغول و از «طِفلانِ نورَسیده و کودکانِ رنج نادیده» بشُمار بوده است ( سَنج : بهارستان، چ حاکِمی، ص 25 )، و گویا بدین مَقصود که از برایِ أَمثالِ این نوآموزان مایۀ تَفریحِ خاطِری باشَد ( سَنج : همان، همان ص )؛ آنگاه در این کتابِ مُستَطاب مَطالِبی آورده است که طابعِ محترمِ آن، آقایِ دکتر إِسماعیلِ حاکِمی ـ حَفِظَهُ الله ـ، خواندَنش را مُناسِبِ حالِ رَسیدگانِ رَنجْ دیده هم ندیده و یکْسَره حَذف و إِمْحاء فرموده اند! ( تا به قولِ ظَریفی : أَخلاقِ کَثیفِ بَعضِ خوانندگان از آنچه هست فاسِدتَر نشَوَد !!! ) .
( اگر می خواهید صِدقِ عَرایضِ داعی را مِحَک بزنید، صفحۀ 79 از چاپِ ایشان را با صفحاتِ 65 تا 67 در چاپِ وین بِسَنجید و ببینید چگونه بیش از یک صفحه را بناگُزیر إِسقاط کرده اند ).
! و اگر پَریشانِ قاآنی را ، براستی گفته ای است پَریشان که إِعادَتِ ذِکْرِ آن ناکَردن سَزاوارتر !122 اُستادِ عَلّامۀ أَجَلّ، جَلال الدّینِ هُمائی ـ طَیَّبَ اللهُ رَمسَه ـ ، به مُناسَبَتِ یادکَردی از کتابِ « پریشانِ قاآنی »، فرموده است:
« ... ... ظَریفی گُفته بود: آن پریشانها که سَعدی در گُلِستان نگُفت و گُفت : " دفتر از گفته هایِ پریشان بشویم و مِن بَعد پریشان نگویم "، قاآنی در این کتاب گفته است ! » ( مقالاتِ أَدَبی، هُمایی، 1 / 352 ) .
لِلّٰهِ دَرُّ قَائِلِه ! طَیَّبَ اللهُ فَاه و جَعَلَ الجَنَّةَ مَثوَاه !
زنده یاد عِمرانِ صَلاحی نیز در گُفتارِ طَرَب انگیز ( ص 43 )، چون از تأثیرِ سَعدی بر شاعِران و نویسَندگانِ بَعدی سُخَن می دارَد، می گویَد :
« ... ... با آن که خود، دفتر از گفته هایِ پریشان شُسته، قاآنی ، به تقلید از او ، پَریشان گفته ! » .
این دانِش آموز ـ أَحسَنَ اللهُ أَحوالَه ـ سالها پیش که پَریشانِ قاآنی را ندیده بود، مُتَحَیِّر بود که چرا این کتاب چاپ و مُنتشِر و توزیع نمی شود ! ... بَعدها که بَعضِ چاپهایِ قدیمِ کتاب به دَستش رَسید، مُتَحَیِّر شُد که چرا و چگونه این کتاب به چاپ رَسیده است !!!
گویا أَخیرًا هم چاپی حُروفی از این کتاب روانۀ بازار شُده است ( با«مُمَیِّزی» یا بی «مُمَیِّزی» ؟! ) که من خود آن را ندیده و تنها وصفش را خوانده ام. دربارۀ این چاپ ، نگر : میراث ( فصلنامۀ نقدِ کتاب )، س 1 ، ش 1 و 2، صص 43 ـ 54 ( گفتارِ آقایِ محسنِ باغبانی، زیرِ نامِ « مجموعۀ عاشقان پریشان خوشتر» ) .

در مَقامَه هایِ عَرَبی نیز عُمدۀ آنچه بر جای می مانَد و نمودی دارد ، نه بازیگوشی و طَنّازی و سَبُکروحی هایِ مُصَوَّر در تَضاعیفِ مقاماتِ بَدیع الزَّمان و حَریری ، که لَفّاظی و واژه بازیِ إِفراطی است که گاه کارش به جاهایِ بسیار نَگُفتَنی هم می رَسَد ! نمونه اش رَشفُ الزّلال مِن السِّحرِ الحَلال 123 رَشفُ الزّلال مِن السِّحرِ الحَلال ، جَلال الدّین السُّیوطی، بَیروت : مؤَسَّسَة الاِنتِشار العَرَبیّ . که گنجینه ای است از اصطلاحاتِ أَهلِ عُلوم و فُنونِ مختلف ( مُقری و مُفَسِّر و مُحَدِّث و فَقیه و أَصولی و نَحوی و ... ) در گزارشِ ماوَقَعِ شَبِ زِفاف و بَیوگانی!!، در قالبِ بیست مَقامَه و یک مقدّمَه124 نگر : همان، ص 10 و 13 و 15 و 18 . 125 گویا ، افزون بر هُنَرنمائیِ لُغَوی و أَدَبی، مقصود از نگارشِ این مجموعۀ «بی أَدَبی»!، ترغیب به زِواجِ مَشروع و تَنفیر از هَمجِنسْ بازی و ... هم بوده است.
وقتی هم که قَدری مُتَنَزِّه و مُتَطَهِّر می شویم، «ثَلاثَۀ غَسّالَه» یِ خواجه حافِظ را ، در همین روندِ تَطَوُّرِ أَفهام و أَذواق ، به «الماء و الخَضراء و الوَجْه الحَسَن» بَدَل می گردانیم !!126 این تفسیرِ تَر و تَمیز! و ذوقی! از برایِ«ثَلاثۀ غَسّاله» یِ حافِظ، از قولِ بَعضِ أَعلامِ عَصرِ قاجار ـ طابَ ثَراه ـ مَنقول است !!
بگذریم ... . در چُنین روزگاران و در میانِ میراثْبَرانِ پریشانِ این شوریدگی ها و بی سَر و سامانی ها که مائیم، هیچ غَریب نیست اگر «سَعدی» یِ مَقامَه پَردازِ شیراز را، یکی، واقِعَه نویس بپندارَد، و دیگری، دُروغْزَن بینگارَد، و آن دیگری، مُتَوَهِّم بشُمارَد، و آن یکی دیگر، از سِنخِ بَعضِ رُفَقایِ سابِق در حالِ پنهانْسازیِ پرونده هایِ پیشین و جانَماز آبْ کشیدنِ بیهوده نزدِ خَلق !!!127 شایَد کسانی را، از آنچه بر این قَلَم رفت، چُنین در خاطِر آید که کامۀ نگارندۀ این سَطرها، تَنزیهِ شیخِ شیراز بوده است از اتّهامِ فَریفتگی یا فَریبکاری یا هر دو .
تَنزیهِ أَبریاء، در جایِ خویش، کاری است سَزامَند و شایَنده؛ لیک خواستِ من این نبوده است . فراهَم آورندۀ این مُسوَدّه، در پیِ تَبیینِ نکته ای بوده است در بابِ أُسلوبِ نگارشِ حکایاتِ گُلِستان و بوستان و نَحوۀ فَهمِ این حکایات ؛ ورنه، «از بَد و نیکِ کَس، کَسی را چه؟!»؛ و: «کُلُّ شاةٍ بِرِجلِها سَتُناط!».

وَاللهُ أَعلَمُ بِحَقَائِقِ الأُمُور!
اصفهان ـ بَهارِ 1394 هـ . ش .


کتابنامه

۞ آثار البِلاد و أَخبار العِباد، زَکَریّا بن محمَّد بنِ مَحمودِ القَزوینیّ، تحقیق : فِردینَنْد وِسْتِنفِلد (H . F . Wüstenfeld / 1223 ـ 1317 هـ . ق . / 1808 ـ 1899 م. )، گوتینگن، 1848م .
۞ أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خَفاجی، ط : 1، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، 1416 هـ . ق .
۞ أُدَباءُ العَرَب فِی الأَعصُرِ العَبّاسِیَّةِ : حیاتهم ـ آثارهم ـ نَقد آثارِهِم، بطرُس البُستانی ( 1316 ـ 1389 هـ . ق . ) ، دار مارون عبّود ، 1979 م.
۞ اطِّلاعاتِ حِکمَت و مَعرِفَت ( ماهنامه )، س 9، ش 100 ، مُردادِ 1393 هـ . ش . ( صص 42 ـ 48، گفتارِ جویا جهانبَخش، زیرِ نامِ سَعدی خوانی در آکسفورد ).
۞ الأَعلام (قاموس تَراجِم لأَشهَر الرِّجالِ و النِّساءِ مِنَ العَرَبِ و المُستَعرِبین و المُستَشرِقین ) ، خَیْرالدّینِ الزِّرِکلی ( 1310 ـ 1396 هـ . ق . )، 8 ج، ط : 15، بَیروت : دارالعِلم للمَلایین، 2002 م.
۞ الأَنساب، أَبوسَعد عَبدالکریم بن محمَّد بن مَنصور التَّمیمیّ السَّمعانی ( فـ : 562 هـ . ق . ) ، تقدیم و تعلیق : عبدالله عُمَر البارودی، 5 ج، ط : 1 ، بَیروت : دارالجِنان، 1408 هـ . ق .
۞ التَّذکرة السَّعدیَّة فی الأَشعار العَرَبیَّة ، محمَّد بنِ عبدالرَّحمن بن عبدِالمَجید العبیدیّ ، تحقیق : عَبدالله الجُبوری، النَّجَف الأَشرف : مَطابع نعمان،1391 هـ . ق .
۞ الكُنَىٰ وَ الأَلقاب ، الشَّيخ عبَّاس القُمی ( 1294 ـ 1359 هـ . ق . )، تقدیم : محمَّدهادی الأَمینیّ، 3 ج، ط : 5 ، طهران : مكتبة الصَّدر ، 1368 هـ . ش .
۞ اللُّباب فی تَهذیبِ الأَنساب، عِزُّ الدّین ابن الأَثیر الجَزَری ( أَبوالحَسَن علیّ بنِ أَبی الکَرَم محمَّد بن محمَّد، صاحِبِ کتابِ معروفِ أُسْدالغابَة / فـ : 630 هـ . ق . ) ، 3 ج، بَغداد : مکتبة المُثَنّیٰ، بی تا .
۞ المَثَل السَّائِر فی أَدَبِ الکاتِبِ وَ الشَّاعِر، ضیاء الدّین ابن الأَثیر الجَزَری ( أَبوالفَتح نَصرالله بنِ أَبی الکَرَم محمَّد بن محمَّد / فـ : 637 هـ . ق . )، و یلیه : کتاب الفَلَک الدّائِر عَلَی المَثَلِ السّائِر لابنِ أَبی الحَدید ( 586 ـ 655 هـ . ق . )، قَدَّمَ له و حقَّقَه و عَلَّقَ عَلَیه : دُکتور أَحمد الحُوفی ـ و ـ دُکتور بَدَوی طبانه ، 4 ج، ط : 2، القاهِرَة : دار نَهضَة مِصر لِلطَّبعِ و النَّشر .
۞ الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم، شَمس الدّین محمَّد بنِ قَیْس الرّازی، به تَصحیحِ : عَلّامه محمَّد بن عبدالوهّابِ قزوینی، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : اُستاد [ محمَّدتقیِ ] مُدَرِّسِ رَضَوی ، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : دکتر سیروسِ شَمیسا ، چ : 1، تهران : نَشرِ عِلم، 1388 هـ . ش .
۞ الوَافی بالوَفَیاتکتاب الوَافی بالوَفَیات .
۞ أَمالی ابن الشَّجَری، ابن الشَّجَری ( هِبَةُ الله بنِ علیّ بنِ محمَّد بن حَمزَة الحَسَنیّ العَلَویّ / 450 ـ 542 هـ . ق . )، تحقیق و دِراسَة : الدُّکتور مَحمود محمَّد الطَناحی ( 1353 ـ 1419 هـ . ق . ) ، 3 ج، ط : 1 ، القاهرَة : مکتَبَة الخانجی، 1413 هـ . ق .
۞ ایران نامه، ش 12، تابستانِ 1364هـ . ش .( صص 705 ـ 732 / گُفتارِ مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی ، نوشتۀ دکتر جَلالِ مَتینی ) .
۞ بدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، مارون عَبّود ( 1303 ـ 1382 هـ . ق . )، القاهِرَة : مؤَسَّسَة هِنداوی لِلتَّعلیم و الثَّقافَة ، بی تا .
۞ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مقاماتْ نویسی ، عَلیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو، چ : 1، تهران : اِنتِشاراتِ اِطِّلاعات، 1364 هـ . ش .
۞ بوستانِ سَعدی ( سَعدی نامه ) ، تَصحیح و توضیح : دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، چ : 11 ، تهران : شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی ، 1392 هـ . ش .
۞ بَهارستان ، عبدالرَّحمٰنِ جامی ( 817 ـ 898 هـ . ق .)، به تَصحیحِ : دکتر إِسماعیلِ حاکِمی ، چ : 7 ، تهران : اِنتِشاراتِ اطِّلاعات ، 1391 هـ . ش .
۞ بَهارستان ، عبدالرَّحمٰنِ جامی ( 817 ـ 898 هـ . ق .)، وین ، 1846 م .
۞ تاریخِ أَدَبیّات در ایران ، ذَبیح اللهِ صَفا ، ج 3 ـ بخشِ 1 ، چ : 7، تهران : اِنتِشاراتِ فردوس، 1369 هـ . ش .
۞ تاریخِ أَدَبیّاتِ فارسی ، هِرمان اِته ( 1844 ـ 1917 م. ) ، تَرجَمَه با حَواشی : دکتر رضازاده شَفَق ، تهران : بُنگاهِ تَرجَمَه و نَشرِ کتاب، 1356هـ . ش .
۞ تحقیق دربارۀ سَعدی ، هانری ماسه ( 1886 ـ 1969 م. ) ، تَرجَمَۀ دکتر محمَّدحَسَنِ مهدویِ اَردبیلی ـ و ـ دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، چ : 2 ، تهران : اِنتِشاراتِ توس، 1369هـ . ش .
۞ جِدالِ مدَّعیان با سَعدی ، حَسَنِ إِمداد ، چ : 1 ، شیراز : اِنتِشاراتِ نویدِ شیراز، 1377هـ . ش .
۞ چهارمقاله ، أَحمَد بنِ عُمَر بنِ عَلیِّ نِظامیِ عَروضیِ سَمَرقَندی ( فـ : 560 هـ . ق . ) ، به کوششِ دکتر محمَّدِ مُعین ( 1293 ـ 1350 هـ . ش . )، چ : 2 ( با تَعلیقاتِ مَبسوط ) ، تهران : اِنتِشاراتِ زوّار، 1381هـ . ش .
۞ حافِظ ( نشریّه ) ، اسفندِ 1386 هـ . ش . ، ش 48 ( صص 31 ـ 34 / گفتارِ آقایِ دکتر إِسماعیلِ تاجبَخش، زیرِ نامِ قصیدۀ بشریّه و ترجَمَۀ مَنظومِ آن از اُستاد شَهریار ).
۞ دائِرَةُ المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، زیرِ نَظَرِ کاظِمِ موسَویِ بُجنوردی، ج 11، چ : 1 ، تهران : مرکزِ دائرة المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، 1381 هـ . ش . ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )
۞ دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، زیرِ نَظَرِ غُلامعَلیِ حَدّادِ عادِل128 عُمدۀ چاپِ نخستِ این بخشِ دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، زیرِ نَظَرِ «سَیِّد مُصطَفی میر سَلیم» بوده است. ، ج 2 ، چ : 2 ( با تجدیدِ نَظَر) ، تهران : بُنیادِ دائرة المعارفِ إِسلامی ، 1375 هـ . ش . ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذکاوتیِ قراگُزلو )
۞ دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ إِسماعیلِ سَعادَت، ج 1 ، چ : 1 ، تهران : فرهنگستانِ زبان و أَدَبِ فارسی ، 1384 هـ . ش . ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )؛ و : ج 3 ، چ : 1 ، همان جا، همان نا، 1388 هـ . ش . ( دَرآیَندِ «سَعدی» به قَلَمِ بانو شیرینِ بَیانی و آقایان ضیاءِ موحِّد و حُسَینِ مَعصومیِ هَمَدانی و [ سَیِّد ] جوادِ طَباطَبائی و کامرانِ فانی ) .
۞ دایرة المعارفِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب ( 1289 ـ 1358 هـ . ش . ) و ... ، ج 1 و ج 2 ( بخشِ أَوَّل )، ، چ : 2، تهران : شرکتِ سِهامیِ کتابهایِ جیبی ( وابسته به مؤسَّسۀ انتِشاراتِ أَمیرکبیر ) ، 1380 هـ . ش . ؛ و : ج 2 ( بخشِ دُوُم )، چ : 1، همان جا : همان نا ، 1374 هـ . ش .
۞ رَشفُ الزّلال مِن السِّحرِ الحَلال ، جَلال الدّین السُّیوطی، بَیروت : مؤَسَّسَة الاِنتِشار العَرَبیّ .
۞ سَبَکْ شناسی ، محمَّدتَقیِ بَهار (مَلِکُ الشُّعَرا)، 3 ج، چ : 12 ، تهران : مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، 1391 هـ . ش .
۞ سَعدی : خاکِ شیراز و بویِ عِشق ، شیرینِ بَیانی ( إِسلامیِ نُدوشَن ) ، چ : 1 ، تهران : یزدا، 1389هـ . ش .
۞ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، چ : 1 ، تهران: نَشرِ مرکز، 1385هـ . ش .
۞ سَعدی شناسی ، به کوشِشِ کوروشِ کمالیِ سَروستانی، دفترِ شانزدهُم، شیراز : مرکزِ سَعدی شناسی، أَوَّلِ اُردیبِهِشت ماهِ 1392 هـ . ش . ( صص 111 ـ 122 / گفتارِ آقایِ دکتر محمَّدرضا شَفیعیِ کدکنی، زیرِ نامِ سَعدی در سَلاسِلِ جوانمردان ).
۞ سَعدی نامه ( مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س 7، ش 11 و 12، بهمن و اسفند )، 1316 هـ . ش .129 این شُمارۀ مجلّۀ مَذکور، عَلیٰ رَغمِ اِشتِهار و اِعتِباری که دارد، سخت نایاب است؛ و منْ بَندۀ سپاهانی، گروگانِ مهربانیِ صَدیقِ دانشوَرَم، اُستاد حُجَّةُ الإِسلام و المُسلِمین شیخ محمَّدِ بَرَکَتِ شیرازی، ام، که تَصویری از آن فراهم کرد و برایِ اِستفادۀ این دُعاگو به اصفهان رَوانه فرمود . لابُد شیخ سَعدی هم گروگانِ چُنین مهربانی ها بوده است که می فرموده :
چو پاکانِ شیراز خاکیٖ نِهاد
ندیدم ؛ که رَحمَت برین خاک باد !
تولّایِ مردانِ این پاکْ بوم
برانگیختم خاطِر از شام و روم
البتّه در این موردِ بخُصوص، حضرتِ حُجَّةُ الإِسلام و المُسلِمین بَرَکَت، با «پیرِ خَرابات» هَمخِرقه تر است تا «شیخ» و «زاهِد»!! چه، آن یکی هَمشَهریِ رِندِ شَهرآشوبش تصریح کرده است و فرموده :
بندۀ «پیرِ خَراباتـ»ـم که لُطفش دائِم است
ورنه لُطفِ «شیخ» و «زاهِد» گاه هست و گاه نیست!
و أَلطافِ حضرتِ شَیخنا ـ دامَتْ بَرَکاتُه ـ نیز در حقِّ این طالِبِ عِلم، مثلِ لُطفِ پیرِ خَرابات، پیوسته است، و گَهْگاهی نیست.

۞ شَرحِ دَه قَصیدۀ عَرَبی هَمراه با تَرجَمَۀ مَنظوم ( گُلچین هایِ أَدَبی از گُلزارهایِ عَرَبی ) ، دکتر سکینه رَسمی ـ و ـ دکتر عاتِکه رَسمی ، چ : 1 ، تَبریز: اِنتِشاراتِ یانار ـ و ـ اِنتِشاراتِ آیدین ، 1392هـ . ش .
۞ شرح و تَرجَمَۀ مقامات بَدیع الزَّمان هَمَدانی ( همراه با تحلیلِ صَرفی و بَلاغی و تعلیقات و ... ) ، دکتر کَرَمعَلیِ قَدَمیاری ، چ : 1 ، ارومیه130 کذا فی الأَصل . صحیح : اورمیه . : اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ ارومیه131 کذا فی الأَصل . صحیح : اورمیه . ، 1389 هـ . ش .
۞ شِعرُ الصَّعالیک : مَنهَجُهُ و خَصائِصُه ، دکتور عبدالحلیم حفنی ، الهَیئَة المِصریَّة العَامَّة للکتاب ، 1987م.
۞ شِعرُ العَجَم ( یا : تاریخِ شُعَرا و أَدَبیّاتِ ایران ) ، عَلّامه شِبلیِ نُعمانیِ هِندی ( 1274 ـ 1332 هـ . ق . ) ، تَرجَمَۀ سَیِّد محمَّدتَقی فَخر داعیِ گیلانی ، 5 ج ( در 2 مُجَلَّد ) ، چ : 2 ، تهران : دُنیایِ کتاب ، 1363 هـ . ش .
۞ طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ ، تاج الدّين أبونَصر عبدالوَهّاب بن علیّ بن عبدِالكافی السُّبكی (727 - 771 ه‍ . ق . ) ، تحقيق : عَبدالفتّاح محمّد الحلو ( 1356 ـ 1414 هـ . ق . ) ـ وـ مَحمود محمّد الطَّناحی ( 1353 ـ 1419 هـ . ق . ) ،10 ج، دار إحياءِ الكُتبِ العَرَبيَّة .
۞ غزلهایِ سَعدی ، تصحیح و توضیح132 کذا؛ ولی کتاب، توضیحات ندارد .: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، به اهتمامِ : دکتر پَرویزِ اَتابکی ، و دَستیاریِ : بانو رِفعَتِ صَفیٖ نیا، چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ سُخَن ، 1385 هـ . ش .
۞ فَنِّ نَثر در أَدَبِ پارسی ( تاریخِ تَطَوُّر و مُختَصّات و نقدِ نثرِ پارسی از آغاز تا پایانِ قرنِ هفتم ) ، دکتر حُسَینِ خَطیبی ، چ : 4 ، تهران : اِنتِشاراتِ زوّار، 1390هـ . ش .
۞ کتاب الحَماسَةِ البَصرِیَّة ، صَدرالدّین علیّ بن أَبی الفَرَج بن الحَسَنِ البَصریّ ( فـ : 656 هـ . ق . ) ، تحقیق و شَرح و دِراسَة : الدّکتور عادِل سُلَیمان جَمال ، 4 ج ، ط : 1 ، القاهِرَة : مَکتَبَة الخانجی ،1420 هـ . ق .
۞ کتاب الوافی بالوَفَیات ، صَلاح الدّین خَلیل بن أَیبَک الصَّفَدیّ ( 696 یا 697 ـ 764 هـ . ق . )، باعتِناءِ : هِلموت ریتر و ... ، 30 ج ، بَیروت : المَعهَد الألمانیّ للأبحاث الشَّرقیَّة ،1962 ـ 2004 م.
۞ کتاب الوافی بالوَفَیات ، صَلاح الدّین خَلیل بن أَیبَک الصَّفَدیّ ( 696 یا 697 ـ 764 هـ . ق . )، تَحقیق و اِعتِناء : أَحمَد الأَرناؤوط ـ و ـ تُرکی مُصطَفَیٰ ، 29 ج، ط : 1 ، بَیروت : دار إِحیاءِ التُّراثِ العَرَبیّ ، 1420 هـ . ق .
۞ ... که از باد و باران ... ( نوشته هائی دربارۀ فرهنگ و أَدَبِ ایران )، به کوششِ : دکتر مَحمودِ إِمامیِ نائینی، چ : 1 ، تهران : اِنتِشاراتِ حافِظ ، 1368 هـ . ش . ( صص 95 ـ 133 / گفتارِ زنده یاد دکتر أَحمَدعَلیِ رَجائیِ بُخارائی، زیرِ نامِ شاهنامه برایِ دریافتِ صِله سُروده نشُده است ).
۞ کلّیّاتِ سَعدی ، به اِهتِمامِ محمّدعَلیِ فُروغی ( 1254 ـ 1321 هـ . ش . ) [ با هَمکاریِ : حَبیبِ یَغمائی ]، [ بازْچاپ زیرِ نَظَرِ بَهاء الدّینِ خُرَّمشاهی ] ، چ : 15 ، تهران : مؤَسَّسۀ انتشاراتِ أَمیرکبیر ، 1389 هـ . ش .
۞ کلّیّاتِ سَعدی ( [ شاملِ ] ... و هَزلیّات )، به اِهتِمامِ محمّدعَلیِ فُروغی [ ؟! ]133 می دانیم که زنده یاد فروغی، هَزلیّاتِ سَعدی را تصحیح و طَبع نکَرد ـ و آن مَطالِب را ( برخِلافِ بسیاری از هموَطَنانِ محترم ! ) خوش نیز نمی داشت ـ؛ پس چگونه ممکن است کلّیّاتِ سَعدی یِ ویراستۀ وی بر «هَزلیّات» اِشتِمال داشته باشَد ؟!! ، ، چ : 3 ، تهران : انتشاراتِ زوّار ، 1385 هـ . ش .
۞ کلّیّاتِ سَعدیمتنِ کامِلِ دیوانِ شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی
۞ گُفتارِ طَرَب انگیز ( طَنزِ سَعدی در گلستان و بوستان )، عِمرانِ صَلاحی، تَصویرگر : غُلامعَلیِ لَطیفی، چ : 1 ، تهران : اِنتِشاراتِ گُل آقا ، 1385 هـ . ش .
۞ گلستانِ سَعدی ، تَصحیح و توضیح : دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، چ : 10 ، تهران : شرکتِ سِهامیِ انتشاراتِ خوارَزمی ، 1391 هـ . ش .
۞ لَوامِعِ صاحِبقِرانى المُشتَهر [ ! ] بـ : ـشَرحِ الفَقیه ، علّامه آخوند مُلّا محمَّدتقیِ مَجلِسی ( مجلسیِ أَوَّل / فـ : 1070 هـ . ق . )، ج 8، چ : 1 ، قم : اِنتِشاراتِ دارالتَّفسیر ( إِسماعیلیان )، 1377 هـ . ش . / 1419 هـ . ق .
۞ مُتَنَبّی و سَعدی و مأخذِ مضامینِ سَعدی در أَدَبیّاتِ عَرَبی، دکتر حُسَین عَلی مَحفوظ ( 1344 ـ 1430 هـ . ق . ) ، چ : 2، تهران : اِنتِشاراتِ روزنه، 1377 هـ . ش .
۞ متنِ کامِلِ دیوانِ شیخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی ، به کوشِشِ مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایش : أَکرَمِ سُلطانی، چ : 1، تهران : اِنتِشاراتِ روزنه، 1383 هـ . ش .
۞ مُعجَم الأُدَباء ( إِرشادُ الأَریب إِلی معرِفَةِ الأَدیب )، یاقوت الحَمَویّ الرُّومی ( 575 ـ 626 هـ . ق . )، تحقیق : الدُّکتور إِحسان عَبّاس،6 ج، بَیروت : دارُ الغَربِ الإِسلامیّ، 1993 م.
۞ مَقالاتِ أَدَبی ، جَلال الدّینِ هُمایی، [ گِردآورنده : عبداللهِ نَصری ] ، ج 1 ، چ : 1 ، تهران : مؤَسَّسۀ نَشرِ هُما ، 1369 هـ . ش .
۞ مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . [ = عبدالکریمِ ] جُربُزه دار ، ج 3 ، چ : 1 ، تهران : شرکتِ انتِشاراتِ أَساطیر ، 1363 هـ . ش .
۞ مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ( 1266 ـ 1323 هـ . ق . )، ط : 10 ، بَیروت : دار المَشرِق ، 2002 م.
۞ مقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی ، أَبوالفَضل أَحمَد بنِ حُسَینِ هَمَدانی ( 358 ـ 398 هـ . ق . ) ، تَرجَمَۀ دکتر سَیِّد حَمیدِ طَبیبیان، چ : 1 ، تهران : مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، 1387 هـ . ش .
۞ مقاماتِ حَمیدی ، حَمیدالدّین أَبوبَکر [ محمَّد بنِ ] عُمَر بنِ [ عَلیِّ ] مَحمودیِ بَلخی ( فـ : 559 هـ . ق . ) ، به تَصحیحِ رضا اَنزابی نژاد، چ : 3 ، تهران : مرکزِ نشرِ دانِشگاهی ، 1389 هـ . ش .
۞ مَقامَه نویسی در أَدَبیّاتِ فارسی ، دکتر فارِس إِبراهیمی حَریری ، چ : 2 ، تهران : انتِشاراتِ دانِشگاهِ تهران ، 1383 هـ . ش .
۞ مَگَر این پَنج روزه ... ( سَعدیِ آخِرالزَّمان / بازخوانیِ اِنتِقادیِ مقدّمۀ گُلِستان ) ، ناصِرِ پورپیرار ، چ : 1 ، تهران : نَشرِ کارَنگ ، 1376 هـ . ش .
۞ مُنتَهَی الطَّلَب مِن أَشعارِ العَرَب ، جَمع : محمّد بنِ المُبارَک بنِ محمَّد [ بن محمَّد ] بنِ مَیمونِ [ البَغدادیّ ] ( 529 ـ 597 هـ . ق . ) ، تحقیق و شَرح : الدّکتور محمَّد نبیل طریفی، 9 ج ، ط : 1 ، بَیروت، دار صادِر، 1999م.
۞ میراث ( فصلنامۀ نقدِ کتاب )، س 1 ، ش 1 و 2، بهار و تابستانِ 1393 هـ . ش . (صص 43 ـ 54 / گفتارِ آقایِ محسنِ باغبانی، زیرِ نامِ « مجموعۀ عاشقان پریشان خوشتر» ) .
۞ نَقدِ حال ، مُجتبیٰ مینُویٖ ( فـ : 1355 هـ . ش . ) ، چ : 1 ، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارزمی ، 1351هـ . ش .
۞ نگاهِ نو( فَصلنامۀ اجتماعی، فرهنگی، هُنَری، أَدَبی)، س 23 ، ش 101، بَهارِ1393 هـ . ش . ( صص 101ـ 108 / گفتارِ آقایِ دکتر محمَّدِ دِهقانی ، زیرِ نامِ «سفرهایِ دُن کیشوت وارِ سَعدی» ).
۞ يادداشتهاى استاد مُطَهَّرى ، ج 1، چ : 3 ، تهران : انتشاراتِ صَدرا، 1385 هـ . ش .
۞ یَتیمَة الدَّهْر فی مَحَاسِنِ أَهلِ العَصْر، أَبومَنصور عَبدالمَلِک الثَّعالِبی النّیسابوریّ ( فـ : 429 هـ . ق . ) ، شَرح و تحقیق : الدّکتور مُفید محمَّد قمیحَة ، 5ج، ط : 1، بَیروت: دار الکُتُب العِلمِیَّة، 1403 هـ . ق .
۞ یَغما ( مجلّه )، آذرماهِ 1351 هـ . ش .، ش 291 ( صص 530 ـ 536 / گُفتارِ اُستاد مُجتَبیٰ مینُویٖ زیرِ نامِ « به دانشجویانِ پَندپَذیر») ؛ و : تیرماهِ 1354 هـ . ش .، ش 322 (صص 209 ـ 211 / گُفتارِ اُستاد مُجتَبیٰ مینُویٖ ) .

۱. یَغما ( مجلّه )، تیرماهِ ۱۳۵۴ هـ . ش .، ش ۳۲۲ ، ص ۲۰۹ .
۲. و به قولی : ۶۹۰ هـ . ق .
۳. سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، صص ۱۴۱ ـ ۱۴۳ .
۴. سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، صص ۱۷۸ ـ ۱۸۱.
۵. سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص ۹۹ و ۱۰۰ .
۶. إِدرارْخوار: راتِبه خوار ، مُستَمِرّی بگیر ، شَهریّه گیر .
۷. سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، ص ۱۵۹ .
۸. سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص ۹۴ .
۹. همین نِگاهِ باورْدارانه و خوشْباوَرانه را، برخی از مُستَشرِقانِ غَربی نیز پیشه ساختند و پیْ گرفتند.
در تَکْنگاریِ معروفِ هانری ماسه دربارۀ شیخِ شیراز که زیرِ نامِ تحقیق دربارۀ سَعدی به فارسی درآمده است، این نِگاهِ خوشْباوَرانه بسیار جَلبِ تَوَجُّهْ می کُنَد ( از جُمله، نگر : تحقیق دربارۀ سَعدی ، هانری ماسه ، تَرجَمَۀ دکتر مُحَمَّدحَسَنِ مَهدَویِ اَردبیلی ـ و ـ دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، چ : ۲ ، صص ۱۳ ـ ۱۲۹ ) .
در کتابِ تاریخِ أَدَبیّاتِ فارسی یِ هِرمان اِتِه نیز شاهِد این استنادِ پَذیرُفتارانه هستیم ( نگر : تاریخِ أَدَبیّاتِ فارسی ، هِرمان اِته ، تَرجَمَه با حَواشی : دکتر رضازاده شَفَق ، تهران : بُنگاهِ تَرجَمَه و نَشرِ کتاب، ۱۳۵۶هـ . ش .، ص ۱۶۷ و ۱۶۸ ) .
۱۰. نمونه را، سَنج : تاریخِ أَدَبیّات در ایران ، ذَبیح اللهِ صَفا ، ج ۳ ، بخشِ ۱ ، ص ۵۹۱ و ۵۹۷.
۱۱. سَنج : همان، همان ج، صص ۵۹۶ ـ ۵۹۸ .
۱۲. دربارۀ این اِضطِرابات، ـ از جُمله ـ نگر : شِعر العَجَم، علّامه شِبلیِ نُعمانی، ۲ /۲۶ ـ ۲۸ .
۱۳. سَنج : مُتَنَبّی و سَعدی و مأخذِ مضامینِ سَعدی در أَدَبیّاتِ عَرَبی، دکتر حُسَین عَلی مَحفوظ، ص ۱۶۷ .
در این فِقره، شادروان اُستاد دکتر حُسَین عَلی مَحفوظ ( ۱۳۴۴ ـ ۱۴۳۰ هـ . ق . )، خواسته است مأخذی از برایِ این قِصّۀ سَعدی در متونِ عَرَبی به دست دِهَد و به آثار البِلادِ زکَریّا بنِ محمَّد بنِ محمودِ قَزوینی إِرجاع کرده است؛ لیک إِنصاف بایَد داد که آنچه در آثار البِلادِ قزوینی ( ط . فردیناند ووستِنفِلد، گوتینگن، ۱۸۴۸م . ، ص ۶۳ و ۶۴ ـ ذیلِ «سومناة» ـ ) آمده، از بُن رَبطِ وَثیقی به حکایتِ سَعدیِ شیرازی ندارَد؛ تا چه رَسَد به آن که «مأخذِ» آن در شُمار آیَد !
تنها وَجهِ اِشتراکِ دو مَتن، نسبَت دادنِ خَصیصَه ای است نامُتَعارَف به بُتِ سومَنات که ناشی از حیلَت و نیرنگ و تَرفَندِ کارگُزارانِ بُتخانه بوده است؛ لیک حتّیٰ در چون و چندِ آن خَصیصَه و این تَرفَند و نیرنگ، میانِ داستانِ سَعدی و حکایَتِ قزوینی هیچ مانَندگی نیست . در آثار البِلادِ قزوینی ( همان ط ، همان ص ) سخن از مُعَلَّقْ بودنِ بُتِ آهَنین است در فَضایِ بُتخانه ، بر أَثَرِ تکافؤِ تأثیرِ سنگِ مغناطیس از جوانِبِ مُختَلِف؛ ولی در حکایَتِ سَعدی، ـ چُنان که خوانده اید و دیده ـ داستان چیزِ دیگری است و ... .
۱۴. سَعدی در این داستان می گویَد : « سالی محمَّدِ خوارزمشاه ـ رَحمَةُ الله عَلَیه ـ با ختا برایِ مصلحتی صُلح اِختیار کرد . به جامعِ کاشغَر درآمدم ؛ پسَری دیدم ... » ( گُلِستان ، چ یوسُفی، صص ۱۴۱ ) .
زنده یاد اُستاد مُجتبیٰ مینُویٖ ، دربارۀ این حکایَت نوشته است: « ... شک نیست که قصّه ای بیش نیست، چه در آن تاریخ [ سعدی ] ... بیش از ده سال نداشته است و شایَد هنوز شعر و نثری نسُروده و ننوشته بوده، زیرا مرگِ محمَّدِ خوارزمشاه در ۶۱۷ بوده است.»( نَقدِ حال ، چ : ۱ ، ۱۳۵۱هـ . ش .، ص ۳۳۳ و ۳۳۴ ).
دربارۀ این ناسازی، نیز نگر : مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، ۳ / ۶۵۷ ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، ۱۳۱۶ هـ . ش .، ص ۷۸۱ ) .
اُستادِ علّامۀ أَجَلّ، «جَلال الدّینِ هُمائی» یِ سپاهانی، را نیز دربابِ صُعوبَتِ قَبولِ وُقوعِ این ماجَرا در آن تاریخ، بَیانی است و البتّه تأمُّلی ( نگر : مقالاتِ أَدَبی، هُمائی، ۱ / ۳۷۱ و ۳۷۲ ؛ یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، ۱۳۱۶ هـ . ش .، ص ۸۲۲ )؛ هرچند که گویا آن تأمُّل، از این عَویصه گِرِهْ نمی گُشایَد؛ فَلْیُراجَع .
۱۵. سَنج : بوستان ، چ یوسُفی، ص ۱۵۹ .
۱۶. سَنج : گُلِستان ، چ یوسُفی، ص ۱۱۷ .
۱۷. از جُمله، سَنج : سَعدی : خاکِ شیراز و بویِ عِشق ، چ : ۱ ، تهران : یزدا، ۱۳۸۹هـ . ش .، صص ۶۳ ـ ۸۴ . در این کتاب و داوریهایش ، بَهری از تَخَیُّل و اِستِحساناتِ نویسَندۀ تاریخنگارِ آن نیز دَخیل شُده است !
۱۸. سَنج : دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ إِسماعیلِ سَعادَت، چ : ۱ ، ۱۳۸۸ هـ . ش . ، ۳ / ۶۵۴ ـ ۶۵۸ .
۱۹. با اطمینانِ عُرفی می توان گفت که : سَعدی به احتمالِ قریب به یقین ، با هر سه کتابِ مَقاماتِ داستانیِ مهمِّ پیش از خود، یعنی: مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مَقاماتِ حَریریِ بَصری و مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی ، نیک آشنا بوده و از آنها تأثیرِ قابِلِ تَوَجُّهی پذیرفته است .
در بوستان به شخصیَّتِ کلیدی و قَهرَمانِ أَصلیِ مَقاماتِ حَریری، «أَبوزَیدِ سَروجی»، إِشارتی بَلیغ دارد؛ در آن بیت که می گویَد :
گدایی که بر شیرِ نَر زین نِهَد
أَبوزَید را اَسب و فَرزین نِهَد
( چ یوسُفی، ص ۸۲ ).
نشانه هایِ تَأَثُّرش از دو کتابِ مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی نیز، اینجا و آنجا قابلِ تَتَبُّع است.
۲۰. دربارۀ تأثُّرِ شیخِ شیراز از میراثِ مَقامَه نویسانِ سَلَف، تاکنون بارها و بارها سخن گفته شُده است . نمونه را، نگر : سَبَکْ شناسی ، محمَّدتقیِ بهار (مَلِکُ الشُّعَرا)، مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، ۳ / ۱۲۵ ؛ و : فَنِّ نَثر در أَدَبِ پارسی ، دکتر حُسَینِ خَطیبی ، اِنتِشاراتِ زوّار، ص ۵۹۹ و ۶۱۷ ؛ و : مَقامَه نویسی در أَدَبیّاتِ فارسی ، دکتر فارِس إِبراهیمی حَریری ، اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ تهران ، صص ۳۹۴ ـ ۴۴۶ .
من خود اِستِقصایِ تام نکرده ام ؛ لیک حتّیٰ گفته شُده است که : «عُمومِ پژوهشگرانِ آثارِ سَعدی و مُوَرِّخانِ أَدَبی، وی را، به ویژه در تصنیفِ گُلِستان ...، پیروِ سنّتِ مقامه نویسی دانسته اند.»( نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۳ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی ـ ).
۲۱. این «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» ، چُنان که گفتیم ، مِحوَرِ غالبِ مَقامَه هایِ نادِره گُفتارِ هَمَدان است، و نه همۀ آنها ( سَنج : الْمَقَامَةُ الْأَهْوَازِیَّة و الْمَقَامَةُ البَغْداذِیَّة و الْمَقَامَةُ الْمِغزَلِیَّة و الْمَقَامَةُ النّاجِمِیَّة و الْمَقَامَةُ الْخَلَفِیَّة و الْمَقَامَةُ الصَّیمَرِیَّة و الْمَقَامَةُ الشِّعرِیَّة و الْمَقَامَةُ الصُّفرِیَّة و الْمَقَامَةُ التَّمِیمِیَّة و الْمَقَامَةُ الْمَطلَبِیَّة ).
۲۲. و به قولی : ۵۱۵ .
۲۳. این که قَهرَمانهایِ أَصلیِ مَقامَه هایِ بَدیع الزَّمان و حَریری خَیالی اند، با این که أَجزائی از شخصیَّتِ ایشان از شَخصیَّت یا شَخصیَّتهائی واقِعی گَرته بَرداری شُده باشَد مُنافاتی ندارد.
برخی گفته اند که شخصیَّتِ عجیبِ «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» را بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی از شخصیَّتِ «أَبودُلَفِ خَزرَجیِ یَنْبوعی» ( مِسعَر بنِ مُهَلهَل / فـ : ح ۳۹۰ هـ . ق . ) که بَدیع الزَّمانِ در درگاهِ صاحِب بنِ عَبّاد با او آشنا شُده بوده و شِعرِ او را رِوایَت می کرده و حتّیٰ یکی از سُروده هایِ وی را ( «وَیْحَکَ هٰذا الزَّمان زُورُ / فَلا یَغُرَّنَّکَ الْغَرُورُ» ) در المَقامَة القریضیَّة بر زبانِ قَهرَمانِ خویش نِهاده است ، گَرته بَرداری کرده. نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خَفاجی، ط : ۱، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، ۱۴۱۶ هـ . ق .، صص ۵۸ ـ ۶۳ و ۱۶۷ ـ ۱۷۴ و ۱۷۸ ـ ۱۸۰ ؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، ۲ / ۵۵۸ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ). وانگهی، بَدیع الزَّمان، بُنْ مایه هائی دیگر ـ و از جُمله، جلوه هائی از فِکر و شَخصیَّتِ خودش را ( سَنج : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : ۱، ص ۴۲ و ۶۰ ) ـ بر این گَرته بَرداری مَزید کرده است.
( از برایِ اِحتمالاتی در تحلیلِ نام و نِسبَتِ این «أَبوالفَتحِ إِسکَندَری» ، نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : ۱، ص ۵۷ و ۵۸ و ۱۷۰ ).
دربابِ «أَبوزَیدِ سَروجی» یِ مَقاماتِ حَریری هم ، گفته می شَوَد که حَریری این نام و پاره ای از أَطوارِ او را از شَخصیَّتی واقِعی برگرفته و با ذِهنیَّتِ داستانیِ خویش برآمیخته است ( سَنج : مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَویِ بَغدادی ، ط . إِحسان عَبّاس، بَیروت : دارُ الغَربِ الإِسلامیّ، ۵ / ۲۲۰۳ ؛ و : طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ یِ سُبكی ، ط . عَبدالفتّاح محمّد الحلو ـ وـ مَحمود محمّد الطَّناحی ، ۷ / ۲۶۷ و ۲۶۸ ؛ و : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، خَفاجی، ط : ۱، ص ۱۷ و ۲۶ و ۴۷ ؛ و : فَنِّ نَثر در أَدَبِ پارسی ، دکتر حُسَینِ خَطیبی ، اِنتِشاراتِ زوّار، ص ۵۶۵ ) .
۲۴. یکی از تَفاوُتهایِ کارِ سَعدیِ شیرازی با أَمثالِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی ، اجتنابِ او از پُرگوئیِ مُفْرَط ـ و أَحیانًا خَفه کُنَنده ! ـ است.
بسیاری از مَقامَه هایِ پرداختۀ آن سُخَنوَرانِ نادِره کار سَخت پُرگویانه است؛ تا جائی که شایَد با تکیه بر آن سه مقاماتِ بی بَدیل، پُرگوئی و دِرازْنَفَسی را، بتوان یکی از مُختَصّاتِ هُنَری و شگردهایِ مؤَثِّرِ مَقامَه پَردازی قَلَم داد.
سَعدی با هوشیاری و نُکته سَنجیِ خارِقُ العادَۀ مَعهودش، دریافته بود که با کاستَنِ پاره ای پُرگوئی ها و دِرازْنَفَسی ها، می توان به حِکایتهایِ چابکْ تر و دِلخواهْ تری دَست یافت.
یکی از بارِزترین نمونه هایِ دِرازْنَفَسی و پُرگوئیِ هُنَری را، می توان در المَقامَة المَضِیرِیَّة ( / مَقامَۀ دوغْبائی ) یِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی مُشاهَده کرد ( نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دارالمَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، صص ۱۰۴ ـ ۱۱۷ ؛ و از برایِ ترجَمه و تحریرِ آن به فارسی، نگر: بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و مقاماتْ نویسی ، عَلیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو، صص ۴۲ ـ ۴۷ ؛ و : مقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی، تَرجَمَۀ دکتر سَیِّد حَمیدِ طَبیبیان، چ : ۱ ، تهران : مؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکبیر ، ۱۳۸۷ هـ . ش . ، صص ۱۶۹ ـ ۱۷۶ ؛ و : شرح و تَرجَمَۀ مقامات بَدیع الزَّمان هَمَدانی ـ همراه با تحلیلِ صَرفی و بَلاغی و تعلیقات و ... ـ ، دکتر کَرَمعَلیِ قَدَمیاری ، چ : ۱ ، اورمیه : دانشگاهِ اورمیه ، ۱۳۸۹ هـ . ش . ، صص ۲۰۶ ـ ۲۱۴ ) که از مَقبول افتاده ترین نمونه هایِ مَقامَه نویسی در أَدَبِ عَربی مَحسوبَست.
این مَقامَۀ مَقبول افتاده را، قاضی حَمیدالدّین أَبوبَکر محمَّد بنِ عُمَر بنِ عَلیِّ مَحمودیِ بَلخی ( فـ : ۵۵۹ هـ . ق . ) نیز در مقاماتِ حَمیدی ( نگر : مقاماتِ حَمیدی ، به تَصحیحِ رضا اَنزابی نژاد، چ : ۳ ، تهران : مرکزِ نشرِ دانِشگاهی ، ۱۳۸۹ هـ . ش .، صص ۶۳ ـ ۷۴ ) موردِ تقلید قرار داده و مَقامَۀ « سِکباجیّه » را پرداخته است با همان پُرگوئی و وِرّاجیِ ضُجْرَت انگیز و سَآمَتْ خیز! ... و البتّه ضُجرَت و سَآمَتی که مَقامَه پَرداز بعَمد می آفرینَد تا خواننده را به کُنْهِ أَحوالِ قَهرَمانِ داستان آشنا کُنَد!
به گمانِ مُسَوِّدِ این أوراق، سَعدی هم به نوعی به تقلید از المَقامَة المَضِیرِیَّة پرداخته است ولی در حکایتی کوتاهْ تر و با اجتناب از آن دامنۀ دیریازِ دِرازنَفَسی و پُرگوئیِ کِشْدار. ... کُجا ؟ ... در حکایتِ مشهورِ همان بازرگانِ دُنیادوست که شبی شیخ را در جَزیرۀ کیش مهمانِ خویش ساخته بود ( گُلِستان، چ یوسُفی، ص ۱۱۷ )؛ و به قولِ شادروان آیة الله مُرتَضیٰ مُطَهَّری، « بهترين مثالِ طولِ أَمَل» است ( نگر : يادداشتهاىِ استاد مُطَهَّری، تهران : انتشاراتِ صَدرا، چ : ۳ ، ۱۳۸۵ هـ . ش . ، ۱ / ۴۲ و ۴۳ ) . شیخِ شیراز، در این حکایَت، با همان «درازگوئیِ» کوتاه و مُختَصَر !! ـ در مُقایسه با آنِ مَقامَه پردازانِ هَمَدان و بَلخ! ـ ، جانِ خواننده را ـ کما یَنبَغیٖ ! ـ به لَبَش می رَسانَد!! و «نَبضِ طَنزِ حکایَت» را به تَپِش می آرَد ( نگر : گُفتارِ طَرَب انگیز ، عِمرانِ صَلاحی، ص ۶۲ ) ، بی آن که چند صَفحه روده درازی کُنَد .
سَعدی نمونه ای البتّه نه چندان غَلیظ و ثَقیل و نَفَسْ گیر از دِرازْنَفَسی ها و پُرگوئی هایِ هُنَریِ مَقامَه نویسانه را در «جدالِ سَعدی با مُدَّعی ...»( گُلِستان، چ یوسُفی، ص ۱۶۲ ــ ۱۶۸ ) به کار آورده ؛ ولی این نمونۀ طُرفۀ مَقامَه پَردازی، با همۀ ارزشِ أَدَبی و هُنَری و اندیشَگی اش، به اندازۀ غالِبِ حکایاتِ کوتاهْ تر و برکنار از چُنین دِرازنَفَسی ها، خوانده و شنیده نشُده است و نمی شود!
سَعدی، عِلاوه بر کاهِشِ پُرگوئی ها، زبانِ مَقامَه پَردازی را نیز ساده تر گردانیده است و از تَکَلُّف و تَصَنُّع دور کرده.
یکی از اِمتیازاتِ مَقاماتِ بَدیع الزَّمانِ هَمدانی را، «حفظِ سیاقِ طبیعیِ کلام در عینِ صنعتگری» ( دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، ۲ / ۵۵۸ ـ از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ـ ) دانسته اند؛ و حقیقت، این است که حَریری از این جهت به پایِ بَدیع الزَّمان نمی رَسَد و در صَنعَتگری هایِ خود « بیش از حد دچارِ تکلُّف شُده » ( همان، همان ص ؛ نیز سَنج : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خَفاجی، ط : ۱، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، ۱۴۱۶ هـ . ق .، ص ۲۸ و ۲۹ ) . قاضی حَمیدالدّینِ بَلخی در تَکَلُّفاتِ گاه بُرودَتناک از حَریری نیز پیش افتاده و مَقاماتِ او، با همۀ اَرجمَندیهایش، در دید و داوریِ ناقِدان ( سَنج : سَبکْ شناسی یِ بَهار، ۳ / ۱۲۵ ، و ۲ / ۳۴۳ و ۳۴۴ )، به «خُشکی» و فِقدانِ طَراوَت مَنسوب است.
سَعدی آن «سیاقِ طبیعیِ کلام» را که در مَقامَه پَردازیهایِ حَریریِ بَصریّ و حَمیدالدّینِ بَلخی رنگ باخته و گاه بکُلّی گُم شُده بود ، إِحیا کرد و با کاستن از صَنعَتگری ها، ـ اگر چُنین مُقایسه ای میانِ نَثرهایِ دو زبان رَوا و ممکن باشَد ـ نَثری بَدیعْ تر از آنِ بَدیع الزَّمانِ هَمدانی پدید آورد.
باز ، یکی از تَفاوُتهایِ کارِ سَعدی با أَمثالِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی ، اجتنابِ او از صَحنه هایِ تَکراری و قابها و قالبهایِ مُکَرَّر است.
نمی گویم : سَعدی هیچ تَکرارِ مُکَرَّرات ندارد، یا تَصویر و مَضمونی را دو سه بار نیاورده . البتّه که او هم کرده و آورده ؛ ولی نه به آن چشمگیری و ـ به اصطلاحْ ـ «گُل دُرُشتی» که در مَقامَه هایِ بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی و حَریریِ بَصری و حَمیدالدّینِ بَلخی دیده می شود .
مثلًا، در مَقاماتِ حَمیدالدّینِ بَلخی، در پایانِ هر مَقامه، به نَحوی تَکراری، و ای بَسا آنسان که بَعضِ ناقِدان تَلَقّی کرده اند، به صورتِ قالبی و مَلال آور، قَهرَمانِ داستان از میانه غائِب می گردد.
سَعدی، از همین صَحنۀ غیابِ ناگهانی، در داستانِ دِلکَشِ «فَقیهی کهنْ جامه ای تنگدست ... » در بوستان ( چ یوسُفی، ص ۱۱۸ ـ ۱۲۰ )، بهره ای سَنجیده و هُنَرمندانه می گیرد، ولی آن را پیوسته تَکرار نمی کُنَد .
( از کسانی که به مانَندگیِ غیابِ سَعدی در این داستان به ناپدید شُدن هایِ قَهرَمان در مقاماتِ حمیدی، تَوَجُّهْ کرده و تَوَجُّهْ داده اند، آقایِ دکتر محمَّدِ دِهقانی است در : نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۴ . ).
شایَد هم دُرُستْ تر آن باشَد که سَعدی را در پَردازشِ این غیابِ ناگهانیِ نامُکَرَّر، پیروِ خودِ بَدیع الزَّمان ـ یا به تعبیرِ ثَعالِبی، در یَتیمَة الدَّهر فی مَحَاسِنِ أَهلِ العَصر ( تحقیق : مُفید محمَّد قمیحَة ، ۴ / ۲۹۳ ) : «یگانۀ زمان و مُعجزۀ همدان» ( / بَدِیع الزَّمَان و مُعجِزَة هَمَذَان )! ـ بشماریم که در بَعضِ مَقامَه هایش ( سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، ص ۲۲۲ ) ، و البتّه نه به تَکرار و تَفصیلِ قاضی حَمیدالدّینِ بَلخی، از چُنین شِگِردِ داستانگُزارانه ای بَهره بُرده است.
۲۵. و البتّه این حکایتها، اگرچه در واگویه گریِ جُزئیّاتِ زندگانیِ سَعدی، چندان به کار نمی آیَند و مُستَنَدِ گُزارِشِ سَفَرها و تحصیلات و چه و چه هایِ او واقِع نمی توانند شُد، از برایِ پیْ بُردن به ذِهنیّات و شَخصیَّتِ شیخِ شیراز، بی اندازه سودْبخش و راهْگُشا می توانند بود و ای بَسا از حال و مآلِ شیخ، آگاهیهائی به دست می دِهَند که در هیچ تَراجِمنامۀ رَسمی نمی توان بدانها دَست یافت.
از این چشم انداز، « در حکایاتِ سَعدی می توان حُضورِ سَعدی را حِس کرد و حتّی قیافۀ او را دید بی آن که نیازی به طَرّاحیِ چهره اش باشَد . آثارِ سَعدی زندگینامۀ خودِ اوست » ( گُفتارِ طَرَب انگیز ، عِمرانِ صَلاحی، ص ۸۰ )؛ ولی زندگینامه ای که فکر و شخصیَّتِ او را آینگی می کُنَد و تَرجُمانِ روحِ اوست، نه فتوکُپیِ شناسنامه و المُثَنّایِ گُذَرنامه اش !!!
۲۶. نگر : سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، چ : ۱ ، تهران: نَشرِ مرکز، ۱۳۸۵هـ . ش .، ص ۱۹ و ۸۶ .
۲۷. نگر : همان، ص ۸۰ و ۸۱ .
۲۸. نگر : همان، ص ۷۹ .
۲۹. سَنج : همان، ص ۷۸ و ۸۸ ـ ۹۵ .
۳۰. همان، ص ۷۹ و ۸۰ .
۳۱. بَعید نمی دانم گرفتاریِ آقایِ دکتر کاتوزیان در «این یک بام و دو هوا»، ناشی باشَد از عَدَمِ آشنائیِ جدّیِ مُشارٌإِلَیْه با کتبِ مَقامات و سُنَّتِ مَقامَه نویسی .
از سوئی، آنگونه که از کتابِ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ( چ : ۱ ، تهران: نَشرِ مرکز، ۱۳۸۵هـ . ش .، ص ۱۹ و ۳۵ و ۸۶ و ۹۷ ) برمی آیَد، آبشخورِ آشنائیِ مُشارٌإِلَیْه با تأثُّرِ سَعدی از سُنَّتِ مَقامَه نویسی، مقالۀ آقایِ دکتر جَلالِ متینی است زیرِ نامِ « مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی » . از سویِ دیگر، از رهگذرِ همین کتابِ سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی، می توان تَشخیص کرد که نویسَندۀ کتاب، آشنائیِ بَسَنده ای با زبان و أَدَبِ عَرَبی و حتّیٰ بِضاعَتی در حَدِّ کفایَت از أَدَبِ مَدْرَسیِ فارسی ندارَد ( نیز سَنج : اطِّلاعاتِ حِکمَت و مَعرِفَت، س ۹، ش ۱۰۰، صص ۴۲ ـ ۴۸، گفتارِ نگارندۀ این سَطرها زیرِ نامِ سَعدی خوانی در آکْسفورد )؛ و بی این بِضاعت و بی آن آشنائی هم، «مقاماتْ»خوانی ممکن نیست.
۳۲. مقامه ای مَنظوم به زبانِ فارسی ، نوشتۀ دکتر جَلالِ مَتینی، چاپْ شُده در : ایران نامه، تابستانِ ۱۳۶۴هـ . ش .، ش ۱۲، صص ۷۰۵ ـ ۷۳۲ .
۳۳. نگاهِ بیشینۀ کسانی که أُسلوبِ مَقاماتیِ حکایَتگُزاریِ سَعدی را موردِ تَوَجُّهْ قرار داده اند، مَعطوف به گُلِستانِ او بوده است؛ و این، هیچ نابیوسیده نیست؛ چرا که مَقامَه نویسی در أَصلْ از فُنونِ نَثر بوده است .
۳۴. نگر : ایران نامه،همان ش، ص ۷۱۹ .
وی بدُرُست در جایِ دیگر از همان گُفتار( ص ۷۲۸ ) ، تصریح و تأکید می کُنَد :
« ... نقدِ گُلِستان و همچُنین نَقدِ برخی از قسمتهایِ بوستان، بی توجُّه به قواعِد و أُصولِ مَقامَه نویسی، کاری است گُمراه کننده . بخُصوص در حکایتهایی که سَعدی خود در نقشِ قهرمانِ داستان ظاهر می شود، بایَد توجُّه داشته باشیم که سَعدی در تمامِ این حکایتها بی استثناء به ذِکرِ حوادثِ زندگانیِ شخصیِ خود نپرداخته است تا برایِ نگارشِ شرحِ أَحوالِ او و حَوادِثِ زندگانیِ وی بتوان از این دو کتاب به عنوانِ أَسنادی معتبر بهره جُست » ( تأکید از ماست ) .
۳۵. کذا فی الأَصل .
علّامۀ فَقید، اُستاد مُجتبیٰ مینُویٖ ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بِغُفرَانِه ـ ، در سخنانی که در مَجلِسی که دانشگاهِ تهران از برایِ «فارغ التَّحصیلـ»ـیِ !! شماری از دانشجویانش مُنْعَقِد کرده بوده است ، رانده، و آن سخنان زیرِ نامِ « به دانشجویانِ پَندپَذیر» در مجلّۀ یَغما ( آذرماهِ ۱۳۵۱ هـ . ش .، ش ۲۹۱ ، صص ۵۳۰ ـ ۵۳۶ ) به چاپ رَسیده است، گفته :
« ... این لفظِ فارغ التَّحصیل همان قدر که لفظًا غلط است معنًی هم غلط است . لفظ بدین جهت که بایَد فارغ از تحصیل و فراغ از تحصیل گفت و معنی بدین سبب که اگر چشم و گوشِ إِنسان باز باشَد می دانَد که هرگز از تحصیل فارغ نمی توان شُد. ... » ( همان ، همان ش، ص ۵۳۰ ) .
۳۶. نگر : ایران نامه، تابستانِ ۱۳۶۴هـ . ش .، ش ۱۲، صص ۷۲۱ و ۷۲۸ .
۳۷. در مقالۀ خُرده بینانۀ «سَعدی» در دایرة المعارفِ فارسی ( به سَرپَرَستیِ زنده یاد دکتر غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ... ، ۱ / ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ ) و پاره ای از دیگر منابع نیز این دوگونگی و دوگانگیِ نگرِش و داوَری به چشم می آیَد.
۳۸. لُبِّ مُدَّعایِ آقایِ پورپیرار در بابِ سَعدی این است که :
سَعدی، مَردی بوده است «شوخ و اَلواط»!! که دورانِ شَباب و بَهرۀ نخستِ زندگانی اش را در مُعاشَرَتِ أَراذِل و أوباش و لوطیان و بدنامان و مجالِسِ شبْ نشینی و عَیّاشی و بَطّالی و لَهو و لَعِبِ ایشان گذرانیده است، و سپس، چون از شیوۀ پیشینش بازگشته است و اِنتِباهی یافته و نادِم شُده، ذوق و زبان آوریِ خویش را در کارِ سَرایِش و نگارِشِ داستانهائی دُروغین که حاکی از سَفَر و تَحصیل و مُناسَباتِ وی با ناموَران و أَربابِ وَجاهَت باشَد، به کار گرفته است و بعَمْد خواسته أَنظار و أَذهانِ کَسان را از آن گذشتۀ مَکروه و مَمقوت مُنصَرِف سازَد و کارنامه و سیمائی تازه از برایِ خود فراهم کُنَد ؛ با بَهره گیری از مَسموعات و مَشهوداتِ رَنگارَنگش از هَمان مردمانِ بی سَرو پا و شَنگول و ...، حکایَتهائی بَرسازَد و سخنانی بپَردازد که «شوخ» را در دیدۀ خَلق الله «شیخ» جلوه دِهَد! ... عاقبت نیز خُدعه و تَزویر و تَرفَندش، اگرچه در حقِّ معاصران و آشنایان و نزدیکان پُر مؤَثِّر نیُفتاده است، پَسینیانش را فریفته و شماری از أَهلِ تأمُّل و تَدقیق را نیز مَشغول و سَرگشتۀ حلِّ تناقُضاتِ بَربافتۀ مَردِ رِندِ شیرازی کرده است.
نگر : مگر این پنج روزه ... ، چ : ۱ ، بخُصوص صص ۱۹۷ ـ ۲۰۷. نیز سَنج : جدالِ مدَّعیان با سَعدی ، حَسَنِ إِمداد ، چ : ۱ ، ص ۵ و ۶ .
نکتۀ غَریب، این است که آقایِ پورپیرار، در کتابِ خویش، افزون بر تَتَبُّعاتِ ناتمام و لَغزِشهایِ عِلمی و اِشتباهاتِ پِژوهشی ـ که از قِلَّتِ بضاعتِ عِلمیِ ایشان نَشأَت یافته ( و امروز، به بَرَکَتِ مؤَلَّفاتِ مُتَعَدِّد و دیگر مُدَّعَیاتِ مُستَغرَبِ نامبُرده!، نیک بر آفتاب اُفتاده است ) ـ ، مقداری از این سرگذشتِ پیشنِهادی شان را، تنها با «تخیُّلِ» خَلّاقِ خویش ! ، دست و پا فرموده اند.
انگیزۀ مُشارٌإِلَیه از این تاریخْ بازی و تاریخْ سازی برایِ سَعدی، بر من معلوم نیست؛ که «در باطِنش غیب نمی دانم» ؛ ولی دَستاویزِ عُمده و أَصلیِ نامبُرده، چیزی نبوده و نیست جُز داده هایِ جدّیٖ گرفته شُدۀ داستانهایِ بوستان و گُلِستان ، که این نَظَریّه پَرداز آنها را به مثابَتِ أَسنادِ جَعلی و ساختگی و دُروغهایِ شیخِ شیراز موردِ اِستِشهاد قرار داده است، و سپس به زَعمِ خود خواسته تا سِرِّ جَعّالی و دُروغگوئیِ سَعدی را نیز مَکشوف سازَد و مُشتِ او را نزدِ همگان باز کُنَد !
۳۹. در نَقدِ مُدَّعَیاتِ آقایِ پورپیرار ـ تا آنجا که می دانم ـ چند نوشتار اِنتِشار یافت، و البتّه برخی از این نوشتارها خود از خَلَلهایِ چشمگیر خالی نبود. گمان می کنم از مُحَقِّقانه ترین و مُتَتَبِّعانه ترین نَقدهائی که بر آن مُدَّعَیاتِ شوریده خواندم، دو نوشتار از اُستادِ فاضِلِ دانِشگاهِ شیراز، آقایِ دکتر أَکبَرِ نَحوی ـ وَفَّقَهُ الله تعالیٰ فی خِدمَة الثَّقافَةِ و الأَدَب ـ، بود؛ که چون دیرزمانی از خواندنشان گُذَشته است و در این لَحظه مرا بدانها دَسترَس نیست، نمی شایَد بیش از این درباره شان سخن بگویَم. غَرَض آگَهانیدنِ إِجمالیِ علاقه مَندانی بود که در صَدَدِ مُطالَعَه و تَتَبُّعِ بیشتر در این باره برخواهَند آمَد؛ و مِنَ اللهِ التَّوفیق !
۴۰. این نکتۀ ساده که آثارِ أُدَبی و هُنری را به ترازویِ صِدق و کِذبِ عُرفی برنَمی کَشیم و پدیدآورندگانشان را نیز با چُنان مِعیارها صادِق یا کاذِب نَمی شُماریم، موردِ عنایتِ بسیاری از گذشتگان ـ و حتّیٰ شُماری از نُخبگانِ فِکری و فرهنگی ـ نبود و همین زمینۀ سوءِ تَفاهُم هائی را پدید می آورْد.
مرحومِ علّامه آخوند مُلّا محمَّدتقیِ مَجلِسی (مَجلِسیِ أَوَّل / فـ : ۱۰۷۰ هـ . ق .) ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، در کتابِ شَریفِ لَوامِعِ صاحِبقِرانى ( ط . إِسماعیلیان، ‏۸/ ۸۰۹ ) می فرمایَد :
« ... و أَكثر مفسّرين لغو را تعميم كرده‏اند به باطل، و از آن جُمله أَخبارِ دروغ [ در مأخذِ چاپی : دورغ ] مثلِ قصّۀ حمزه [ = حَمزه نامه که متنی است افسانه ای ] و رستم‏ و اسفنديار و أَمثالِ اينهاست، و شكّى نيست كه شنيدنِ هيچيك از اينها خوب نيست و در حُرمتش جَزم مُشکِل [ در مأخذِ چاپی : مشگل ] است، و احتياط در دين، تَركِ شنيدن هر چيزيست كه فايدۀ أُخرَوى بر آن مترتّب نشود. ... » .
کتابِ مقاماتِ حَریری که در جهانِ إِسلام اِشتِهار و اِنتِشاری فوقِ تَصَوُّر داشته است، از دیرباز با چُنین داوریهائی رویارو بوده و از همان روزگارِ نگارِشش به همین سوءِ تَفاهُم دُچار گردیده است.
مرحومِ حاج شیخ عبّاسِ محدِّثِ قُمی ( ۱۲۹۴ ـ ۱۳۵۹ هـ . ق . ) ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَیْه ـ ، در کتابِ کَثیرالفائِدَةِ الكُنَىٰ والألقاب ( طهران : مكتبة الصَّدر، ۲/ ۱۷۹ ) آورده است :
« ذكرَ ابنُ خَلِّكان فی تَرجَمَةِ محمّد بنِ محمّد بنِ ظفر الصّقلی انّ الحافظ السّلفیَّ رأَى الحَريریَّ فی جامعِ البَصرَة و حَولَه حلقة و هُم يأخذونَ عنه المَقامات؛ فسألَ عَنه ؛ فَقِيلَ لَه : إِنَّ هٰذا قد وَضَعَ شَيئًا مِنَ الأكاذيبِ وهُو يُملِيه عَلَى النَّاس؛ فسَكت ولم يعرج عليه ـ اِنتَهى ـ ، و إِنّی كُنتُ فی عُنفُوانِ الشَّبابِ مُولَعًا بمُطالَعَةِ هٰذا الكتابِ، فمَنَّ اللهُ تعالىٰ علیَّ بِبَرَكاتِ أَهلِ البَيتِ ـ ع ـ و مُطالَعَةِ أحاديثِهِم و كَلِماتِهِم و مَواعِظِهِم أَن ظَهَرَ لی أَنَّ مُطالَعَةَ هٰذا الكتابِ وأمثالِه يُسَوِّدُ القَلبَ و يَذهَبُ بِصَفائِه ، ولَو أرادَ الإِنسانُ الأدبَ و البَلاغَةَ و الفَصَاحَةَ و الحِكمَةَ و المَواعِظَ النَّافعةَ، فَعَليهِ بكِتابِ نَهجِ البَلاغَة، فإِنَّ التَّفاوُتَ بَينَه و بَينَ سَائرِ الكُتبِ ، كَالتَّفاوُتِ بَينَ أَميرِالمُؤمنينَ ـ عَلَيهِ السَّلامُ ـ و سَائِرِ النَّاس ... » .
أبونَصر عبدالوَهّاب سُبکی (۷۲۷ - ۷۷۱ ه‍ . ق . ) ، در کتابِ کِرامَندِ طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ ( تحقيق : عبد الفتّاح محمّد الحلو ـ وـ محمود محمّد الطَّناحی ، ۸ / ۵۵ )، در گزارشِ أَحوالِ «الشَّيخ الفَقيه الصَّالح الوَرِع الزَّاهد أبوالطَّاهر محمَّد بن الحُسَين بن عبد الرَّحمن الأنصاریّ المحلیّ، خطيب جامع مصر العتيق » آورده :
« و حُكِىَ أنَّهُ كانَ لا يُحِبُّ مقاماتَ الحَرِيرِیِّ ولم تَكُن فِی كُتبِه مَع كَثرَتِها لِما فِيهَا مِنَ الأَحادِيثِ المُختَلَقَةِ » .
۴۱. عَلّامه شِبلیِ نُعمانی که خود در دانِشهایِ إِسلامی صاحبِ بَصیرت و بِضاعتی درخور بود، خُرده بینانه بر عَدَمِ تناسُبِ مَعلوماتِ حدیثیِ شیخ سَعدی با تَحصیلِ رَسمی در فضائی چون مدرسۀ نِظامیَّه انگُشت نِهاده است ( نگر : شِعر العَجَم، ۲/ ۲۱ و ۲۲ ) .
البتّه اِستنباطِ خُصوصِ حدیثْ خوانیِ سَعدی در نِظامیَّه، آنسان که شِبلیِ نُعمانی بدان دَست یازیده است ( سَنج : شِعر العَجَم، ۲/ ۳۴ )، دُرُست به نَظَر نمی رَسَد ( و بر بَدفهمیِ واژۀ «حدیث» در بیتی از بوستان ، مُبتَنی است ) . لیک ، به هر رویْ، این هست که هیچ نشانۀ روشنی از نوعِ تَحصیلاتِ رَسمیِ دینیِ آنچُنانی در آثارِ سَعدی نمی بینیم .
۴۲. دربارۀ آن گِرِه و این تلاش، نگر :
مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، ۳ / ۶۵۶ ـ ۶۶۱ ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، ۱۳۱۶ هـ . ش .، ص ۷۸۰ ـ ۷۸۴ )؛ و : مقالاتِ أَدَبی، هُمائی، ۱ / ۳۷۰ و ۳۷۱ ( یا : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، ۱۳۱۶ هـ . ش .، ص۸۲۱ و ۸۲۲ ).
۴۳. در گُلِستانِ ویراستۀ شادروان اُستاد دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ( ص ۸۷ )، « عبدالقادِرِ گیلانی را ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْه ـ در حرمِ کعبه دیدند... »، ضَبط شُده است .
عَلّامۀ مُتَتَبِّع، محمَّدِ قَزوینی ـ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْه ـ، نوشته است :
« ... کلمۀ "دیدند" را بعضی نُسّاخِ نادان "دیدم" نوشته اند ... ... ... حال آن که در عُمومِ نُسَخِ قَدیمۀ گُلِستان که اینجانب توانسته تتبُّع نمایَد، بدونِ استثنا و حتّیٰ در غالبِ نُسَخِ جَدیدۀ مُتقَنۀ مَضبوطه که تا درجه ای از رویِ دقَّت کتابت شُده، در حکایتِ مزبور، همه "دیدند" دارند، نه "دیدم"، و همچُنین در نسخۀ گُلِستانِ چاپِ آقایِ عبدالعَظیمِ قَریبِ گَرَکانی ص ۶۱ و در گُلِستانِ چاپِ آقایِ فُروغی ص ۵۵ نیز هردو در عبارتِ مزبور، "دیدند" دارند، نه "دیدم"، که بدونِ شُبهه و به بَداهَتِ عقل صَواب همین است، لاغیر. »( سَعدی نامه ـ مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ـ، ۱۳۱۶ هـ . ش . ، ص ۷۸۸ ـ با إِصلاحِ یک سَهوِ مَطبَعی ـ ؛ و : مَقالاتِ علّامه قزوینی ، گِردآورنده : ع . جُربُزه دار ، ۳ / ۶۶۷ ـ با إِصلاحِ یک لغزش ـ).
زنده یاد اُستاد عبّاسِ إِقبالِ آشتیانی هم در همین باره قَلَم فرسوده است و به تَخطِئَۀ ضَبطِ «دیدم» که ـ به تعبیرِ وی ـ در «تمامِ گلستانهایِ معمولی» آمده پرداخته و ضبطِ «دیدند» را که ـ باز، به تعبیرِ او ـ در «نسخه هایِ قدیمِ این کتاب» آمده است، تأیید فرموده ( سَعدی نامه ـ مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ـ، ۱۳۱۶ هـ . ش . ، ص ۶۳۷ ).
۴۴. این ضَبطِ «دیدم»، در یکی از کهنْ ترین و مُعتبَرترین دستنوشتهایِ گُلِستانِ شیخ نیز هست ( سَنج : گُلِستان، چ یوسُفی، ص ۶۰۰ )؛ و چه اِستِبعادی دارد که خودِ سَعدی، بِنا بر تَوَسُّعِ مَشرَب و فَراخْداریِ مُتَّبَع در مَقامَه نویسی، چُنین نوشته باشَد و پَسانْ تر به مُلاحَظَۀ همان إیرادگیریهایِ تاریخنِگَرانه به گردشِ قَلَمی آن را به «دیدند» بَدَل کرده باشَد ؟
در فاصلۀ تألیفِ گُلستان در ۶۵۶ هـ . ق .، تا وفاتِ شیخِ شیراز در واپَسین دَهۀ سَدۀ هفتمِ هجری، فرصتِ فراخی از برایِ چُنین قَلَمْگَردانی ها در اختیار بوده است؛ و باِحتِمالْ، بَعضِ دیگر دِگَرسانیهایِ نُسَخِ بوستان و گُلِستانِ سَعدی را نیز بتوان مَحصولِ بازنگری و بازنگاریِ خودِ شیخ در این مَجال قَلَم داد .
۴۵. پس لازم نیست در کنارِ خَطایِ مَفروضِ رونویسگران و ...، مثلِ زنده یاد اُستاد عبّاسِ إِقبالِ آشتیانی( سَنج : سَعدی نامه / مجلّۀ تَعلیم و تربیَت، س ۷، ش ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفندِ ۱۳۱۶ هـ . ش .، ص ۶۳۶ )، پایِ خطایِ حافِظَۀ شیخ را نیز به میان بکشیم !
۴۶. سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : العَلّامَة الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، ص ۳۹ و ۴۲ .
۴۷. سَنج : همان ، ص ۸۶ .
۴۸. یکی از پِژوهندگانِ قَلَمروِ مَقامَه نویسی، بی التفات به خَصیصَۀ سَیّالیَّت و سَیّاریَّتِ تاریخی در مَقامات، برایِ بِرونْشُد از ناسازگاریِ تاریخی در این فِقْره، «۷۵» را به معنایِ«۳۷۵» گرفته است ( نگر : أَبوالفَتح الإِسکَندَریّ: بَطَل مَقاماتِ بَدیع الزَّمان و شَخصیَّته المَجهولَة، دکتور محمَّد عَبدالمُنعِم خفاجی، ط : ۱، القَاهِرَة : مکتبة أنجلو المِصریَّة، ۱۴۱۶ هـ . ق . ، ص ۴۴ )؛ ولی معلوم نداشته است که :
أَوَّلًا، سایرِ ناسازگاریها و سَیّالیَّتها و سَیّاریَّتها را با چه تَرفَندی بایَد دور زَد ؟!
ثانیًا، آیا سَرزمینِ قزوین در سالِ ۳۷۵ هـ . ق . هم «ثَغرِ» دارالإِسلام مَحسوب می شُده است تا چُنان غَزا و جِهادی معنی داشته باشَد ؟
راست گُفت آن که گُفت : «حَفِظتَ شَیئًا وَ غابَت عَنکَ أَشیاءُ»!
۴۹. سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.،ص ۷۵ .
۵۰. سَنج : همان ، ص ۱۴۹ .
۵۱. سَنج : همان ، ص ۱۵۱ .
۵۲. سَنج : همان ، ص ۱۹۳ .
۵۳. سَنج : همان ، ص ۱۹۳ و ۱۹۸ و ۲۲۹ و ۲۳۵ .
در ص ۲۳۸ نیز، إِشارتی که به «سِجِستان» رفته است، نگَرَنده است به فَرمانروائیِ خَلَف بنِ أَحمَد در آن سرزمین .
۵۴. این خَلَف بنِ أَحمد ( معروف به : خَلَفِ بانویه )، که در سیستان حُکم می رانْد، از أَمیران و بُزُرگانِ دانِشْ پَروَرِ روزگارِ بَدیع الزَّمان و در أَصلْ از فرمانروایانِ سلسلۀ صَفّاری است . بَدیعِ هَمَدانی را از دَستگاه و دَرگاهِ وی برخورداری بوده است و در ستایشِ او شِعرها سُروده و چیزی در حُدودِ عُشرِ مَقاماتِ رایجِ بَدیع الزَّمان را با او و ستایشِ او پیوند است.
نگر : دایرة المعارفِ فارسی ، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ... ، ۱ / ۹۱۰ ؛ و : بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، مارون عَبّود ، القاهِرَة : مؤَسَّسَة هِنداوی ، ص ۳۶؛ و : دائرة المعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، ۱۱/ ۵۹۳ و ۵۹۴ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )؛ و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، ۱ / ۷۴۶ ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد )؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، ۲ / ۵۵۸ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذکاوتیِ قراگُزلو ).
۵۵. سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، صص ۲۵۰ ـ ۲۵۸ .
۵۶. این داستان، از جهتی، یادآورِ افسانۀ دُخترِ حکیم فردوسی ـ عَلَیهِ الرَّحمَة ـ است؛ که به گُزارشِ افسانه آلودِ نِظامیِ عَروضیِ سَمَرقَندی، در چهارمَقاله ( چ دکتر محمَّدِ مُعین، ص ۷۵ ) ، «اُستاد أَبوالقاسمِ فردوسی ... از عَقِب، یک دُختر بیش نداشت، و شاهنامه به نَظم هَمی کرد، و همه اُمیدِ او آن بود که از صِلۀ آن کتاب جِهازِ آن دُختر بسازَد » !!!
بر این افسانۀ نِژَند، خُرده هایِ خِرَدپَسَند گرفته اند؛ و از آن جُمله، این که :
« ... دختر را در جوانی روز به شوهر دهند، نه در هنگامِ پیری ... ... و کدام پدر است که ... صلۀ موهومِ مُحتَمَل را که ۲۵ یا ۳۰ سال بعد به دست می آیَد، جهیزِ دخترِ خود قرار دِهَد ؟ » ( ... که از باد و باران ... ، چ : ۱ ، تهران : اِنتِشاراتِ حافِظ ، ۱۳۶۸ هـ . ش . ، ص ۱۰۱ / از گفتارِ زنده یاد دکتر أَحمَدعَلیِ رَجائیِ بُخارائی، زیرِ نامِ شاهنامه برایِ دریافتِ صِله سُروده نشُده است ).
آری، گویا در این داستانْ پَردازی ها، واقعیَّتی به نامِ گُذَرِ زمان را بر مُخَدَّرات، پُر وَقعی نمی نِهاده اند ! و ... ... خُلاصه، بَعضِ عُرفیّات و عاداتِ امروزین، ریشه هایِ بسیار کهن دارد!!!
۵۷. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۲.
۵۸. سَنج : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، ص ۵۱.
۵۹. سَنج : همان، ص ۵۵ و ۷۸ .
۶۰. سَنج : همان، ص ۱۱۸ .
۶۱. سَنج : همان، ص ۸۲ .
۶۲. سَنج : همان، ص ۱۰ و ۵۹ و ۹۶ و ۱۲۷ و ۱۵۷ و ۲۰۷ و ۲۱۵ .
۶۳. سَنج : همان، ص ۶۳ و ۱۰۴ و ۱۲۱ و ۱۳۰ و ۱۶۴ و ۱۹۷ .
۶۴. سَنج : همان، ص ۱۴ .
۶۵. سَنج : همان، ص ۵ و ۴۶ .
۶۶. سَنج : همان، ص ۱۷۱ .
۶۷. سَنج : همان، ص ۹۲ .
۶۸. سَنج : همان، ص ۲۳۳ .
۶۹. سَنج : همان، ص ۱۶۸ .
۷۰. سَنج : همان، ص ۸۶ .
۷۱. سَنج : همان، ص ۲۵ .
۷۲. سَنج : همان، ص ۱۸۷ .
۷۳. سَنج : همان، ص ۹۹ .
۷۴. سَنج : همان، ص ۱۹۹ .
۷۵. سَنج : همان، ص ۱۸ .
۷۶. سَنج : همان، ص ۴۳ .
۷۷. سَنج : همان، ص ۲۲۳ و ۲۳۶ .
۷۸. نمونه هائی از تَصَوُّرات و تصاویرِ سَفَری و کاروانیِ پُرشمارِ سَعدی، که در سُروده هایِ وی بازتافته، از این قَرار است :
٭ یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند / بیوَفا یاران که بَربَستَند بارِ خویش را ( غَزَلهایِ سَعدی ، به تَصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، به اهتمامِ : دکتر پَرویزِ اَتابکی ، چ : ۱ ، ۱۳۸۵ هـ . ش .، ص ۲۹۵ ).
٭ ساربان ! آهسته رو کارامِ جان در مَحمِلست / چارپایان بار بَر پُشتند و ما را بر دِلَست ( همان، ص ۳۰۶ ).
٭ ساربانا ! جَمالِ کَعبه کُجاست ؟ / که بمُردیم در بیابانش ! ( همان، ص ۱۵۹ ).
٭ سَفَرِ قِبله دِرازست و مُجاوِر با دوست / روی در قِبلۀ مَعنی به بیابان نَرَوَد ( همان، ص ۶۳ ).
٭ جَمالِ کَعبه چُنان می دَوانَدَم بنَشاط / که خارهایِ مُغیلان حَریر می آیَد ( همان، ص ۱۰ ).
٭ چه روی است آن که پیشِ کاروان است / مگر شَمعی به دَستِ ساروان است ( همان، ص ۱۵۱ ).
٭ سَفَر، دِراز نباشَد به پایِ طالِبِ دوست / که زندۀ أَبَدست آدمی که کُشتۀ اوست ( همان، ص ۱۵۳ ).
٭ سَفَر، دِراز نباشَد به پایِ طالِبِ دوست / که خارِ دَشتِ مَحَبَّت گُلست و رَیْحانست ( همان، ص ۱۴۶ ).
٭ کاروان می رَوَد و بارِ سَفَر می بَندَند / تا دِگَرباره که بینَد که به ما پیْوَندَند
... ساربان! رَخت مَنِهْ بر شُتُر و بار مَبَند / که درین مَرحَله بیچاره أَسیری چَندَند ( همان، ص ۳۰۵ ).
٭ ای ساربان! آهِسته رو کآرامِ جانم می رَوَد / وان دِل که با خود داشتم با دِلسِتانم می رَوَد ( همان، ص ۳۰۷ ).
٭ می رَوَم وَز سَرِ حَسرَت به قَفا می نگرم / خَبَر از پایْ ندارَم که زمین می سپَرَم
می رَوَم بی دِل و بی یار و یَقین می دانم / که منِ بی دِلِ بی یار، نه مَردِ سَفَرَم!
پایْ می پیچم و چون پایْ دِلَم می پیچَد / بار می بَندم و از بار فُروبَسته تَرَم ( همان، ص ۲۱۷ ).
٭ به شکرِ آن که تو در خانه ایّ و أَهْلَت پیش / نَظَر دریغ مَدار از مُسافِرِ دَرویش ( کلّیّاتِ سَعدی، ط . مُظاهرِ مُصَفّا، ص ۸۲۸ ).
از کسانی که به دَلالَتِ ـ قَطْعی یا مُحْتَمَلِ ـ واژگانِ سَفَریِ شیخ سَعدی بَر سَوانحِ راستینِ حیاتش، تَوَجُّهْ کرده و تَوَجُّهْ داده اند، آقایِ دکتر محمَّدِ دِهْقانی است در : نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص۱۰۲ و ۱۰۳ .
۷۹. تنها مجموعه ای از عَطَشیّاتِ شیخ را، نگر در : کلّیّاتِ سَعدی، ط . مُظاهرِ مُصَفّا، صص هشتاد و شش ـ هشتاد و نُه .
این عَطَشیّات، باِحتمالْ با آنچه دربابِ سَقّائیِ سَعدیِ شیرازی و اِنسِلاکِ وی در سَلاسِلِ فُتُوَّت گفته می شود ( سَنج : سَعدی شناسی ، دفترِ شانزدهُم، شیراز ، ۱۳۹۲ هـ . ش . ، صص ۱۱۱ ـ ۱۲۲ / گفتارِ اُستاد دکتر محمَّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی، زیرِ نامِ سَعدی در سَلاسِلِ جوانمردان ) نیز، بی پیوند نیست.
۸۰. کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص ۵۵۷، غ ۳۹۵.
آقایِ دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، نوشته است: « این غزل شاید تنها غزلِ سعدی باشد که وُضوحًا دور از شیراز گفته شده است » ( سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ، چ : ۱ ، تهران: نَشرِ مرکز، ۱۳۸۵هـ . ش .، ص ۳۳۷ ).
۸۱. غَزَلهایِ سَعدی ، به تَصحیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی ، به اهتمامِ : دکتر پَرویزِ اَتابکی ، چ : ۱ ، تهران : انتشاراتِ سُخَن ، ۱۳۸۵ هـ . ش .، ص ۲۱۷ و ۲۱۸ .
۸۲. غَزَلهایِ سَعدی ، چ یوسُفی ، چ : ۱ ، ص ۶.
۸۳. اَرمَغانی : اَرمَغان، رَهآورد، تُحفَۀ سَفَر، سوغات.
۸۴. بوستان ، چ یوسُفی، ص ۳۷ .
۸۵. غَزَلهایِ سَعدی ، چ یوسُفی ، چ : ۱ ، ص ۲۱۸ .
۸۶. کُلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص ۴۲۳، ش ۳۲ .
۸۷. آقایِ دکتر محمَّدعَلی هُمایون کاتوزیان ، در سَعدی : شاعِرِ عِشق و زندگی ( چ : ۱ ، ص ۸۰ )، بوُضوح از این تَفاوُت غَفلَت کرده است و گُزاره ای چون «همه قَبیلۀ من عالِمانِ دین بودند» را با داستانِ تَحصیلِ شیخ در مدرسۀ نِظامیَّه یِ بَغداد به یک چوب می رانَد.
۸۸. بِنا بر گُفت و شُنودی که در سالِ ۵۱۴ هـ . ق . میانِ قاضی جابِر بنِ هِبَةِ الله و حَریری رفته است، تا آن روزگار، حَریری برایِ کسانی که مَقامات را بر او قِرائَت می کرده اند، بر هَفتصَد دَستنوشتِ مَقامات اش، به خَطِّ خویش گُواهیِ قِرائَت و تَأییدیّه نوشته بوده است.
نگر : مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَویِ بَغدادی ، ط . إِحسان عَبّاس، بَیروت : دارُ الغَربِ الإِسلامیّ، ۵ / ۲۲۰۴ و ۲۲۰۵ ؛ و : طَبَقاتُ الشَّافعيَّةِ الكُبرىٰ یِ سُبكی ، ط . عَبدالفتّاح محمّد الحلو ـ وـ مَحمود محمّد الطَّناحی ، ۷ / ۲۶۸ .
۸۹. نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۶ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی .
۹۰. نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۷ـ از گفتارِ دکتر محمَّدِ دِهقانی .
۹۱. تعبیرِ «دُن کیشوت وار» را، بناخواستِ خویشتَن، به کار گرفتم ؛ چون فاضِلِ ارجُمند، آقایِ دکتر محمّدِ دِهقانی ـ وَفَّقَهُ اللهُ تعالی لِمَا یُحِبُّ و یَرضَی ـ ، آن را به کار گرفته اند ، بَل در سَرنویسِ گُفتارِ خود نِهاده اند : «سفرهایِ دُن کیشوت وارِ سَعدی»( نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۸ ). ایشان در گُفتارِ خویش بر سَرِ آن بوده اند تا هَمانَندیهائی را میانِ «دُن کیشوت» و سَعدی بجویَند و بازنمایَند. مرا سَرِ داوری در آن باب نیست. سخنم دربارۀ واژۀ «دُن کیشوت وار» است که خواهْ ناخواه تَداعیِ ناخوشی در ذهن دارد. مُعاصِران ما اینجا و آنجا کسانی را، از چشم اندازِ بَلاهَت و غَباوَت و گولی، به «دُن کیشوت» مانند کرده اند؛ چرا که «دُن کیشوت» ـ آنسان که خودِ آقایِ دِهقانی هم بیش و کم گُزارده اند ( نگر : نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۲ ) ـ، در کتابِ سِرْوانتِس ـ و آثارِ سینِمائیِ مُقتَبَس از آن ـ، مَردَکی است خُشکْ مَغز و بیخِرَد، با بَلاهَتی خنده آور و مُستَحِقِّ تَمَسخُر!
و از همین رویْ، وقتی از«سفرهایِ دُن کیشوت وارِ سَعدی»، سخن می گوئیم، آنچه در ذِهنِ مُخاطَب تَداعی می گَردَد، «سفرهایِ أَبلَهانه ... » است! چیزی که بیشَک در غالِبِ فِقْره هایِ آن گُفتار نیز مَقصودِ جَنابِ دِهقانی نبوده است.
۹۲. در گُفتارِ پیشگفتۀ مَطبوع در نگاهِ نو( ش ۱۰۱، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۸ )، یک جا( ص ۱۰۶ )، این پایه و اندازه از فریفتگی و پندارْزَدگیِ «دُن کیشوت وار» از سَعدی نَفی می شَوَد، و جایِ دیگر ( دُرُست در صفحۀ سپَسین / ص ۱۰۷ )، در حقِّ او إِثبات می گردد؛ فَلاحِظ .
۹۳. نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۱.
۹۴. مُهْر : کیسۀ سَربه مُهْرِ مُحْتَویِ مَبلَغِ مُعَیَّنی زَر یا سیم .
۹۵. مُنْدَمِل گردانید : اِلْتیام داد، بهبود بَخشید .
۹۶. الْمُعْجَم فی مَعاییرِ أَشْعَارِ الْعَجَم، به تَصحیحِ : عَلّامه محمَّد بن عبدالوهّابِ قَزوینی، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : اُستاد [ محمَّدتقیِ ] مُدَرِّسِ رَضَوی ، و تَصحیحِ مُجَدَّدِ : دکتر سیروسِ شَمیسا ، چ : ۱، تهران : نَشرِ عِلم، ۱۳۸۸ هـ . ش .، ص ۴۱۳ .
۹۷. نمونۀ عَدَمِ اِلتِفات به لَوازمِ این سِرِشت و چارچوب ، همان گفتارِ پیشگُفتۀ جَنابِ آقایِ دکتر محمَّدِ دِهقانی ( نگاهِ نو، ش ۱۰۱، ص ۱۰۱ـ ۱۰۶ )است که عَلیٰ رَغمِ تَوَجُّهْ کردن و تَوَجُّهْ دادن به چارچوبِ مَقاماتیِ حکایاتِ سَعدی، باز از سَعیِ بَلیغِ شیخِ شیراز در واقعْ نمائی و فریفتگیِ وی به خَیالاتش سخن می دارند ( همان، همان ش، ص ۱۰۶ و ۱۰۷ )؛ و در واقع، سَعدی را، بی تعارُف، فریفته ای فریبکار می شناسانند!!
۹۸. نگر : المَثَل السّائر ، ط . أَحمد حوفی و بَدَوی طبانه، ۳/ ۲۸۴ ـ ۲۸۸ .
۹۹. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۶.
۱۰۰. نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، ط : ۱۰ ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، صص ۲۵۰ ـ ۲۵۸.
۱۰۱. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۲ و ۳۹۴؛ و : الأَعلامِ خَیرالدّینِ زِرِکلی، ط : ۱۵، ۲ / ۵۵ .
در منابعِ کُهَنی چون مُفَضَّلیّاتِ مُفَضَّلِ ضَبّی و طَبَقاتِ ابنِ سَلّام و الشِّعر و الشُّعَراء و عُیون الأَخبارِ ابنِ قُتَیْبَه یِ دینَوَری و حَماسَه یِ أَبوتَمّام و حَماسَه یِ بُحتُریّ و البَیان و التَّبَیُّن ـ مشهور به البَیان و التَّبیین ـ و الحَیَوانِ جاحِظ و العِقد الفَریدِ ابنِ عَبدِ رَبِّه و الکاملِ مُبَرّد و تاریخِ طَبَری و الأَغانی یِ أَبوالفَرَجِ اصفهانی و الموشّحِ مَرزبانی و الفهرستِ محمّد بنِ إِسحاقِ نَدیم و مُروج الذَّهَبِ مَسعودی و أَمالی یِ قالی ، نام و نشانی از این «بِشر بنِ عَوانَه» نیست . سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۵.
در منابعی چون العُمدَه یِ ابنِ رَشیٖقِ قَیْرَوانی و زهرالآدابِ حُصْریِ قَیْرَوانی و مُعجَم الأُدَباءِ یاقوتِ حَمَوی و وَفَیات الأَعیانِ ابنِ خَلِّکان و فوات الوَفَیاتِ ابنِ شاکِرِ کُتبی هم که پس از مَقاماتِ بَدیع الزَّمان پدید آمده اند، چُنان تَلَقّی و پنداری که «بِشر بنِ عَوانَه» را از سَرایَندگانِ راستینِ عَرَبِ قَدیم بشمارَد، دیده نمی شَوَد. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۵.
أَبوالقاسِم حَسَن بنِ بِشرِ آمِدی ( فـ : ۳۷۰ هـ . ق . ) که در کتابِ المُوازَنَة بینَ شِعرِ أَبی تَمّام و البُحتُریّ اش در پیِ نشانْ دادنِ تَأَثُّرات و سَرِقاتِ بُحتُری بوده است، از چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» و تأثُّرِ بُحتُری از آن هیچ سُخَنی نمی دارَد. قاضی عَلیّ بنِ عبدِالعَزیزِ جُرجانی ( ۲۹۰ ـ ۳۶۶ هـ . ق . ) هم در کتابِ الوَساطَة بَینَ المُتَنَبّی و خُصومِه، به مناسَبَتِ بحث از سُروده هایِ مُتَنَبّی و بُحتُری دربابِ شیر، از چکامۀ «بِشر بنِ عَوانَه» یادی نمی کنَد. جایِ آن بوده است که هم آمِدی و هم قاضیِ جُرجانی از این سَرایَنده و این چکامه یاد کُنند، و همین یادنَکَردَنشان، گویایِ آن شُمَرده شُده است که نه چُنین سَرایَنده ای می شناخته اند و نه چُنان سُروده ای . سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۶ و ۳۹۷ .
۱۰۲. برخی آن را سُرودۀ عَمْرو بنِ مَعْدیٖ کَرِب اِنگاشته اند؛ که اِنگاره ای است ناصَواب . نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، ص ۲۵۳، هامِش .
۱۰۳. این همان چکامه است که اُستاد «شَهریارِ» تَبریزی ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَیْه ـ نیز تَرجَمَه ای مَنظوم از آن به زبانِ شَکَّرینِ پارسی پرداخته است؛ فَلِلّٰهِ دَرُّه !
نگر : حافِظ ( نشریّه ) ، اسفندِ ۱۳۸۶ هـ . ش . ، ش ۴۸، صص ۳۱ ـ ۳۴ ( گفتارِ آقایِ دکتر إِسماعیلِ تاجبَخش زیرِ نامِ قصیدۀ بشریّه و ترجَمَۀ مَنظومِ آن از اُستاد شَهریار ).
۱۰۴. نگر : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۶ و ۴۰۲.
۱۰۵. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۵ .
۱۰۶. نگر : مُنتَهَی الطَّلَب، ط . دار صادر، ۸/ ۲۵۶ ـ ۲۵۹ .
۱۰۷. نگر : أَمالی ابن الشَّجَری، تحقیق و دِراسَة : الدُّکتور مَحمود محمَّد الطَّناحی، ط : ۱ ، ۱۴۱۳ هـ . ق .،۲/۴۷۹ ـ ۴۸۶ .
۱۰۸. نمونه را، در التَّذکرة السَّعدیَّة فی الأَشعار العَرَبیَّة که محمَّد بنِ عبدالرَّحمن بن عبدِالمَجید العبیدیّ در سَدۀ هشتمِ هجری گِرد آورده ( ط . جُبوری، صص ۱۶۴ ـ ۱۶۶ )، از قولِ بِشْر بنِ عَوانَه آمده است .
این چکامه پیش از آن نیز در کتاب الحَماسَةِ البَصرِیَّة که صَدرالدّین علیّ بنِ أَبی الفَرَج بن الحَسَن البَصریّ ( فـ : ۶۵۶ هـ . ق . ) فراهم آورده است ( تَحقیق و شَرح و دِراسَة : الدّکتور عادِل سُلَیمان جَمال ، القاهِرَة : مَکتَبَة الخانجی ،۱۴۲۰ هـ . ق .، ۱/ ۳۲۴ ـ ۳۲۷ )، از قولِ بِشْر بنِ عَوانَه آمده و بِشْرِ یادْشُده سَرایَنده ای جاهِلی به شُمار رفته است.
۱۰۹. نگر : شَرحِ دَه قَصیدۀ عَرَبی هَمراه با تَرجَمَۀ مَنظوم ( گُلچین هایِ أَدَبی از گُلزارهایِ عَرَبی ) ، دکتر سکینه رَسمی ـ و ـ دکتر عاتِکه رَسمی ، چ : ۱ ، ۱۳۹۲هـ . ش . ، صص ۴۹ ـ ۵۴ ــ که در آن سَرایَندۀ چکامه را «بشر بن ابی عوانه، از راهزنانِ قبایلِ عرب» شناسانیده اند .
گمان می کنم خاستگاهِ «راهزَن»خواندنِ بِشْر، آنست که بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی در مقاماتِ خود ( نگر : مقامات أَبی الفَضل بَدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، قَدَّمَ لَها و شَرَحَ غَوامِضَها : الشَّیخ محمَّد عَبده ، بَیروت : دار المَشرِق ، ۲۰۰۲ م.، ص ۲۵۰ ) او را «صُعْلوک» خوانده است.
دربابِ کیستیِ «صُعلوک» و چیستیِ «صَعلَکَة» و سویه هایِ این پدیدۀ اجتماعی در جامعۀ کهنِ عَرَبی، نگر : شِعرُ الصَّعالیک : مَنهَجُهُ و خَصائِصُه ، دکتور عبدالحلیم حفنی ، الهَیئَة المِصریَّة العَامَّة للکتاب ، ۱۹۸۷م.، صص ۱۷ ـ ۱۰۵
۱۱۰. أَهلِ نَظَر تَوَجُّهْ دارَند که :
این پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن سُلَیْمان / ۱۳۱۶ ـ ۱۳۸۹ هـ . ق . )، غیر از پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن بولس / ۱۲۳۴ ـ ۱۳۰۰ هـ . ق . )، صاحِبِ مُحیط المُحیط، و غیر از پِطرُس بُستانی ( بطرُس بن یوسُف / ۱۲۹۳ ـ ۱۳۵۱ هـ . ق . )، صاحبِ جَواهِر الأَدَب، است .
سَنج : الأَعلامِ زِرِکلی، ۲ / ۵۸ و ۵۹ .
۱۱۱. نگر : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۹ و ۴۰۰ .
۱۱۲. نگر : بدیع الزَّمان الهَمَذانیّ ، مارون عَبّود ، القاهِرَة : مؤَسَّسَة هنداوی ، ص ۴۲ ؛ و : دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، ۲ / ۵۵۸ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ اُستاد علیرضا ذَکاوَتیِ قراگُزلو ) ؛ و : دائِرَةُ المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، ۱۱ / ۵۹۵ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ) و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، ۱ / ۷۴۶ و ۷۴۷ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ).
۱۱۳. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، بِطرُس البُستانی، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۶.
۱۱۴. سَنج : أُدَباء العَرَب فی الأَعصُر العَبّاسیَّة، ط . دار مارون عَبّود ، ص ۳۹۵.
۱۱۵. استِخدامِ این تَعبیرها تا اندازه ای نَقیضه سازانه نیز هست .
در آن دوران، عَنْعَنَۀ راویانه بر غالِبِ دانشهایِ نَقلیِ إِسلامی چیرگیِ بیمانَند داشت ؛ و بدیع الزَّمان با کاربُردِ نَقیضه سازانۀ آن مُصطَلَحات، سَرِ شوخی را هم با این تعابیرِ عِلمیِ رَسمی باز کرده است.
سَعدی در هَزلیّاتش این نَقیضه سازی را به اوج رَسانیده و آشکارا از عَنْعَنَۀ راویانه در جُنبانیدنِ رَگِ طَنّازیِ دو «مجلسِ» واعِظانۀ هَزلی که پرداخته است، سود بُرده ؛ با عباراتی چون « حَدَّثَنا شَیخُنا النَّسناس أَبوالوَسواس، قالَ : أَخبَرَنا أَبوشحمة الکوفیّ، قالَ : أَخبَرَنا ... ... ... أَخَسُّ الخَلقِ و أَرذَلُ العِباد، إِبلیسِ پُرتلبیس ـ لَعنَةُ الله عَلَیه ـ، قال : ... ».
نگر : کلّیّاتِ سَعدی، چ زوّار، ص ۹۸۹ و ۹۹۲ .
۱۱۶. نگر : الأَنساب، ط . بارودی، ۵ / ۶۵۰ .
۱۱۷. نگر : مُعجَم الأُدَباء، ط . إِحسان عَبّاس،۱ / ۲۳۴ .
۱۱۸. نگر : الوافی بالوَفَیات، ط . مَعهَدِ آلمانی، ۶ / ۳۵۵ ؛ و : ط . دار إِحیاءِ التُّراثِ العَرَبیّ، ۶ / ۲۲۰ .
۱۱۹. نگر : اللُّباب، ط . مکتبة المُثَنّیٰ، ۳ / ۳۹۲ .
۱۲۰. دربارۀ این سوءِ تفاهُمِ شگرف، نیز نگر : دائِرَةُ المَعارفِ بُزُرگِ إِسلامی، ۱۱ / ۵۹۴ ( از دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ) و: دانِشنامۀ زبان و أَدَبِ فارسی ، ۱ / ۷۴۶ ( دَرآیَندِ «بَدیع الزَّمانِ هَمَدانی » به قَلَمِ آقایِ عنایَت اللهِ فاتحی نِژاد ).
۱۲۱. شایَد از همه چیزِ بهارستان عَجیب تر، این باشَد که جَنابِ شیخ جامی، این کتاب را ، در زمانِ خُردیِ «فرزندِ ارجمند»ش تألیف کرده، و در هنگامی که او به « آموختنِ مقدَّماتِ کلامِ عرب و اندوختنِ قواعِدِ فُنونِ أَدَب» مَشغول و از «طِفلانِ نورَسیده و کودکانِ رنج نادیده» بشُمار بوده است ( سَنج : بهارستان، چ حاکِمی، ص ۲۵ )، و گویا بدین مَقصود که از برایِ أَمثالِ این نوآموزان مایۀ تَفریحِ خاطِری باشَد ( سَنج : همان، همان ص )؛ آنگاه در این کتابِ مُستَطاب مَطالِبی آورده است که طابعِ محترمِ آن، آقایِ دکتر إِسماعیلِ حاکِمی ـ حَفِظَهُ الله ـ، خواندَنش را مُناسِبِ حالِ رَسیدگانِ رَنجْ دیده هم ندیده و یکْسَره حَذف و إِمْحاء فرموده اند! ( تا به قولِ ظَریفی : أَخلاقِ کَثیفِ بَعضِ خوانندگان از آنچه هست فاسِدتَر نشَوَد !!! ) .
( اگر می خواهید صِدقِ عَرایضِ داعی را مِحَک بزنید، صفحۀ ۷۹ از چاپِ ایشان را با صفحاتِ ۶۵ تا ۶۷ در چاپِ وین بِسَنجید و ببینید چگونه بیش از یک صفحه را بناگُزیر إِسقاط کرده اند ).
۱۲۲. اُستادِ عَلّامۀ أَجَلّ، جَلال الدّینِ هُمائی ـ طَیَّبَ اللهُ رَمسَه ـ ، به مُناسَبَتِ یادکَردی از کتابِ « پریشانِ قاآنی »، فرموده است:
« ... ... ظَریفی گُفته بود: آن پریشانها که سَعدی در گُلِستان نگُفت و گُفت : " دفتر از گفته هایِ پریشان بشویم و مِن بَعد پریشان نگویم "، قاآنی در این کتاب گفته است ! » ( مقالاتِ أَدَبی، هُمایی، ۱ / ۳۵۲ ) .
لِلّٰهِ دَرُّ قَائِلِه ! طَیَّبَ اللهُ فَاه و جَعَلَ الجَنَّةَ مَثوَاه !
زنده یاد عِمرانِ صَلاحی نیز در گُفتارِ طَرَب انگیز ( ص ۴۳ )، چون از تأثیرِ سَعدی بر شاعِران و نویسَندگانِ بَعدی سُخَن می دارَد، می گویَد :
« ... ... با آن که خود، دفتر از گفته هایِ پریشان شُسته، قاآنی ، به تقلید از او ، پَریشان گفته ! » .
این دانِش آموز ـ أَحسَنَ اللهُ أَحوالَه ـ سالها پیش که پَریشانِ قاآنی را ندیده بود، مُتَحَیِّر بود که چرا این کتاب چاپ و مُنتشِر و توزیع نمی شود ! ... بَعدها که بَعضِ چاپهایِ قدیمِ کتاب به دَستش رَسید، مُتَحَیِّر شُد که چرا و چگونه این کتاب به چاپ رَسیده است !!!
گویا أَخیرًا هم چاپی حُروفی از این کتاب روانۀ بازار شُده است ( با«مُمَیِّزی» یا بی «مُمَیِّزی» ؟! ) که من خود آن را ندیده و تنها وصفش را خوانده ام. دربارۀ این چاپ ، نگر : میراث ( فصلنامۀ نقدِ کتاب )، س ۱ ، ش ۱ و ۲، صص ۴۳ ـ ۵۴ ( گفتارِ آقایِ محسنِ باغبانی، زیرِ نامِ « مجموعۀ عاشقان پریشان خوشتر» ) .
۱۲۳. رَشفُ الزّلال مِن السِّحرِ الحَلال ، جَلال الدّین السُّیوطی، بَیروت : مؤَسَّسَة الاِنتِشار العَرَبیّ .
۱۲۴. نگر : همان، ص ۱۰ و ۱۳ و ۱۵ و ۱۸ .
۱۲۵. گویا ، افزون بر هُنَرنمائیِ لُغَوی و أَدَبی، مقصود از نگارشِ این مجموعۀ «بی أَدَبی»!، ترغیب به زِواجِ مَشروع و تَنفیر از هَمجِنسْ بازی و ... هم بوده است.
۱۲۶. این تفسیرِ تَر و تَمیز! و ذوقی! از برایِ«ثَلاثۀ غَسّاله» یِ حافِظ، از قولِ بَعضِ أَعلامِ عَصرِ قاجار ـ طابَ ثَراه ـ مَنقول است !!
۱۲۷. شایَد کسانی را، از آنچه بر این قَلَم رفت، چُنین در خاطِر آید که کامۀ نگارندۀ این سَطرها، تَنزیهِ شیخِ شیراز بوده است از اتّهامِ فَریفتگی یا فَریبکاری یا هر دو .
تَنزیهِ أَبریاء، در جایِ خویش، کاری است سَزامَند و شایَنده؛ لیک خواستِ من این نبوده است . فراهَم آورندۀ این مُسوَدّه، در پیِ تَبیینِ نکته ای بوده است در بابِ أُسلوبِ نگارشِ حکایاتِ گُلِستان و بوستان و نَحوۀ فَهمِ این حکایات ؛ ورنه، «از بَد و نیکِ کَس، کَسی را چه؟!»؛ و: «کُلُّ شاةٍ بِرِجلِها سَتُناط!».
۱۲۸. عُمدۀ چاپِ نخستِ این بخشِ دانِشنامۀ جهانِ إِسلام ، زیرِ نَظَرِ «سَیِّد مُصطَفی میر سَلیم» بوده است.
۱۲۹. این شُمارۀ مجلّۀ مَذکور، عَلیٰ رَغمِ اِشتِهار و اِعتِباری که دارد، سخت نایاب است؛ و منْ بَندۀ سپاهانی، گروگانِ مهربانیِ صَدیقِ دانشوَرَم، اُستاد حُجَّةُ الإِسلام و المُسلِمین شیخ محمَّدِ بَرَکَتِ شیرازی، ام، که تَصویری از آن فراهم کرد و برایِ اِستفادۀ این دُعاگو به اصفهان رَوانه فرمود . لابُد شیخ سَعدی هم گروگانِ چُنین مهربانی ها بوده است که می فرموده :
چو پاکانِ شیراز خاکیٖ نِهاد
ندیدم ؛ که رَحمَت برین خاک باد !
تولّایِ مردانِ این پاکْ بوم
برانگیختم خاطِر از شام و روم
البتّه در این موردِ بخُصوص، حضرتِ حُجَّةُ الإِسلام و المُسلِمین بَرَکَت، با «پیرِ خَرابات» هَمخِرقه تر است تا «شیخ» و «زاهِد»!! چه، آن یکی هَمشَهریِ رِندِ شَهرآشوبش تصریح کرده است و فرموده :
بندۀ «پیرِ خَراباتـ»ـم که لُطفش دائِم است
ورنه لُطفِ «شیخ» و «زاهِد» گاه هست و گاه نیست!
و أَلطافِ حضرتِ شَیخنا ـ دامَتْ بَرَکاتُه ـ نیز در حقِّ این طالِبِ عِلم، مثلِ لُطفِ پیرِ خَرابات، پیوسته است، و گَهْگاهی نیست.
۱۳۰. کذا فی الأَصل . صحیح : اورمیه .
۱۳۱. کذا فی الأَصل . صحیح : اورمیه .
۱۳۲. کذا؛ ولی کتاب، توضیحات ندارد .
۱۳۳. می دانیم که زنده یاد فروغی، هَزلیّاتِ سَعدی را تصحیح و طَبع نکَرد ـ و آن مَطالِب را ( برخِلافِ بسیاری از هموَطَنانِ محترم ! ) خوش نیز نمی داشت ـ؛ پس چگونه ممکن است کلّیّاتِ سَعدی یِ ویراستۀ وی بر «هَزلیّات» اِشتِمال داشته باشَد ؟!!
گفتارِ حاضِر در مجلّۀ آینۀ پِژوهِش ( ش 153 ، صص 5 ـ 18) به چاپ رَسیده است.
جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۴۶