یکی از دوستانِ ارجمندِ من که بسیار دردِ دین و دغدغۀ إِصلاح دارَد و البتّه این دَردمَندی و إِصلاح خواهی را با پاره ای از روشهایِ بیش از اندازه روزگاردیده و آفتاب خورده قرین می گرداند و صادقانه می کوشَد با ابزارها و شیوه هایِ اندکَک آسانیاب ( و إِن شِئتَ فقُل: دَمِ دستی ) آبی به آسیابِ نواندیشیِ دینی بریزَد، چند سالی پیش از این بابِ مشورتی را با من گشود و از این دَر سخن گفت که با خود اندیشیده است تا برایِ ارتِقاءِ سطحِ عَقلانیَّت و خِرَدگرایی در حوزه، در کنارِ تَدریسِ خارجِ فقه و ... که پیوسته بدان مُشتغل است، درسِ شَرحِ منظومه نیز شُروع کند. به او گفتم : البتّه تدریسِ شَرحِ منظومه برایِ افزایشِ اطّلاعاتِ فلسفیِ طُلّاب سودمند است ولی بَعید می دانم چندان به کارِ آن ارتِقاءِ سطحِ عَقلانیَّت و خِرَدگرایی که تو خواهانِ آنی بیایَد؛ و بیهوده چارۀ افزایشِ آن «عقل»گرایی را از چُنین «مَعقولِ» مُصطَلَح طَلَب نبایَد کرد! ... دوستم که به زمین و زمان حُسنِ ظَن دارد و همه چیز را از دیدۀ خوش۟ بینی و رَجامَندی می نگَرَد، از چُنین پیش۟ بینیِ نومیدانه بسیار تَعَجُّب کرد. بناچار دامانِ سخن را گُسترانیدم و به او گوشزَد کردم که بسیاری از سخنانِ حَشویانه و دیدگاههایِ خُرافی و لاطائِلاتِ مَناماتیان و کَراماتیانِ عوام پروری که او می خواهد با سِلاحِ تدریسِ فلسفه به پیکارِ آن روَد و طالبانِ عِلم را در برابرشان مُسَلَّح گردانَد، از قضا دستپُخت جماعتی از «مَعقولیـ»ـانِ قُرونِ أَخیر است و آن غُلوِّ شوم پی و عامیانه اندیشی هایِ بی در و پیکری که او بحَق دشمن می دارَد، در چند سَدۀ أَخیر از پَهلویِ فعّالیَّتهایِ شماری از مُتَفَلسِفانِ رسمی رونقی دوچندان یافته است؛ و چه ها و چه ها . در این باره مثالها زدم و نمونه ها آوردم؛ تا اندازه ای که پاک در دُرُستیِ تصمیمِ خود به تردید اُفتاد و البتّه گفت : اگر زودتر با تو مشورت کرده بودم دیگر این برنامه را پی نمی گرفتم؛ ولی چه کنم که زمانِ درس را إِعلامِ رسمی کرده ایم و ... !!!
باری، آن درسِ شَرحِ منظومه در مدرسۀ صَدرِ اصفهان شروع شُد ولی نمی دانم چرا دیر نپایید، و ـ شاید پس از چند ماهی ـ ختم به خی۟ر گردید!!
از آن روز باز، بارها و بارها اینجا و آنجا به شواهِدی بازخورده ام که مرا در آنچه بدان دوستِ فَقیهِ نواندیش گفتم راسخ تر گردانیده است و خاطِرنشانم کرده که تَضَلُّع در فلسفۀ مُصطَلَح و مَرسوم، هر فائده ای که داشته باشَد، چَندان به کارِ مَصونیَّت در برابرِ برخی نگرشهایِ عامیانه و اِبتِعاد از ساده اندیشی و زودباوری و آن چه و چه ها نمی خورَد!
یکی از نمونه ها و شَواهِدی که این روزها بدان بازخوردم، بخشی است از مُصاحبۀ یکی از شارحانِ معاصِرِ إِشارات و تنبیهاتِ ابنِ سینا، که شَرحِ او را بر فلسفۀ سینَوی در دانشگاهها و حوزه ها، بسیاری به دَرس می خوانند؛ مردی که شاگردیِ بزرگانی چون علّامه طباطبائی و آیة اللهِ مطهَّری کرده و سالها ـ خاصّه در دانشگاهِ تهران ـ درسِ فلسفه گفته و «هفده سال» به جایِ مرحومِ مطهَّری «مدیرِ گروهِ فلسفۀ إلهیّات» بوده و به تصریح و تعبیرِ خودش، تدریسِ فلسفه در دانشگاه، برایش «نان و آب» هم داشته است و دارد ( نگر :هفته نامۀ حَریمِ إِمام، پنجشنبه 21 آبان ماهِ 1394 هـ . ش . / س 4، ش 193 ، ص 7 ).
مُشارٌ إِلَیه، «آیة الله دکتر أَحمدِ بهشتی، عضوِ جامعۀ مدرِّسین، نمایندۀ خبرگانِ رهبری و استادِ مطرحِ حوزه و دانشگاه» ( همان، ص 6 )، در گفت و گویی دربارۀ شخصیَّتِ استادش، علّامه طباطبائی ـ ره ـ، وقتی سخن به مقاماتِ آن مردِ صالح در «عرفانِ عملی» و برخی مُشاهَدات و مُکاشَفات و کَرامَت گونه ها که از قولِ علّامه، یا دربابِ او، نقل می شود، می رسد، در مقامِ رفعِ اِستِبعاد از این أُمور، به جایِ تبیینی دانشورانه ـ و مثلًا مبتنی بر آموزه هایِ کلامی و فلسفی از مقولاتی چون "کَرامَت" و "خَرقِ عادت" ـ، به بیاناتی می پردازد که عینِ آن را از متنِ مُصاحبۀ یادشُده می آورَم :
« ... این چیزها بعید هم نیست و نباید مستبعد بشمریم.
من دوستی دارم که تهران است. مدتی است از او خبر ندارم. ایشان گفت: "ما یک خادم داشتیم به نام کربلایی محمود که خیلی آدم بابصیرتی بود. عوام بود ولی خیلی بابصیرت بود. خانه مان کَن۟ بود. گاهی ایشان را به تهران می فرستادیم که برو فلان کس را ببین. او نمی پرسید خانه شان کجاست، آدرسش کجاست. همین طور می رفت و مأموریتش را هم انجام می داد. یک شب سرد بود و زیر کرسی نشسته بودیم. یک دفعه دیدیم حالش به هم خورد، به تلاطم افتاد و عرق کرد. لحظاتی گذشت و حالش عادی شد. گفتم: کربلایی محمود! چه شد؟ چه بود؟ گفت: چیزی نشد. حوریه ام بود. می خواستم بگیرمش فرار کرد. هرچه دویدم به او نرسیدم. من هم برگشتم. من [ = راویِ مرویّ عنه ] هم سر به سرش می گذاشتم. می گفتم: کربلایی محمود! خدا به تو داده، باز هم می دهد. این حوریه ات را به من ببخش. می گفت: نمی شود. می گفتم: چرا نمی شود؟ ببخش. خدا به تو می دهد. گفت: جان من! این حرف ها نزن! به ناموس کسی طمع نکن! گفتم: نه، عیبی ندارد. ببخش! یک دفعه گفت: تو ننه ات را به من می بخشی که من حوریه ام را به تو ببخشم؟" در کل از این چیزها هست.»
( همان، ص 8 ).
من۟ بَنده البتّه در بابِ قضیّۀ «حوریّه» و «ننه»، چون به «ناموسِ کربلایی محمود» راجع می شود، هیچ عَرضی ندارم!! ... تازه، ما از یک «محمودِ» دیگر یک دُنیا خاطره داریم؛ بگذار این یک خاطرۀ «کربلایی محمود» را هم داشته باشیم! ... ولی در فِق۟رۀ نیازنداشتنِ «کربلایی محمود» به نشانیِ أَشخاص و به انجام رسانیدنِ پیروزمندانۀ «مأموریّتـ»ـها بدونِ سابقۀ آشنائی، اگر شما هم مانندِ دُعاگو قَدری دیرباوری به خَرج دِهید ( و مثلًا با خود بگویید: آخِر پیغمبرِ خدا ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه ـ نیز در مهاجرت از مکّه به مدینه از راه۟ بَلَد استفاده فرمود، آنگاه کربلایی محمود ... )، آری، اگر قَدری درنگ بفرمایید، راهِ دوری نمی رَوَد!
به هر روی، ما که بَخیل نیستیم ؛ از به مقصد نرسیدنِ کربلایی محمودِ ناموس پرست هم طَرفی برنمی بندیم! ... تنها مقصود این بود که اگر شارح و آموزگارِ عَقلانیَّتِ سینَوی هم بشویم، تا بعضِ دیگر شَرائط گُزارده نیامده باشَد، باز ای بسا که از چُنین حکایتها و حکایتگریها و استناد و استشهاد بدانها، برکنار نمانیم، و با این اطمینان به چُنین حکایتی گواهی بجوییم تا معلوم شود که « در کل از این چیزها هست».
آری، از این دست شواهد و نمونه هایِ غیابِ سختگیریهایِ مُنتَقِدانه در فراخنایِ سُنَّتهایِ فیلسوفانه بسیار است. کَثرَتِ مَنشورات و مَطبوعاتِ این سالها و بَسطِ إِقبالِ رسانه ها به گفت و شنود با پروردگانِ این سنّتها ( لابُد به قصدِ تَعمیمِ هرچه بیشترِ إِفاضاتِ فلسفه ورزان )، زمینۀ دَسترَس به نمونه هایِ پُرشماری را فراهم کرده است که تَأَمُّل در آنها براستی عبرت انگیز توانَد بود.
تَذ۟کِرَةً لِنَفسی و لإِخ۟وانیَ ال۟مؤمنین تَحریر شُد!
«إلٰهی عاقبت محمود گردان!»
اصفهان / خَزانِ 1394 هـ . ش .
شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۲۶