یکی از دوستانِ ارجمندِ من که بسیار دردِ دین و دغدغۀ إِصلاح دارَد و البتّه این دَردمَندی و إِصلاح خواهی را با پاره ای از روشهایِ بیش از اندازه روزگاردیده و آفتاب خورده قرین می گرداند و صادقانه می کوشَد با ابزارها و شیوه هایِ اندکَک آسانیاب ( و إِن شِئتَ فقُل: دَمِ دستی ) آبی به آسیابِ نواندیشیِ دینی بریزَد، چند سالی پیش از این بابِ مشورتی را با من گشود و از این دَر سخن گفت که با خود اندیشیده است تا برایِ ارتِقاءِ سطحِ عَقلانیَّت و خِرَدگرایی در حوزه، در کنارِ تَدریسِ خارجِ فقه و ... که پیوسته بدان مُشتغل است، درسِ شَرحِ منظومه نیز شُروع کند. به او گفتم : البتّه تدریسِ شَرحِ منظومه برایِ افزایشِ اطّلاعاتِ فلسفیِ طُلّاب سودمند است ولی بَعید می دانم چندان به کارِ آن ارتِقاءِ سطحِ عَقلانیَّت و خِرَدگرایی که تو خواهانِ آنی بیایَد؛ و بیهوده چارۀ افزایشِ آن «عقل»گرایی را از چُنین «مَعقولِ» مُصطَلَح طَلَب نبایَد کرد! ... دوستم که به زمین و زمان حُسنِ ظَن دارد و همه چیز را از دیدۀ خوش۟ بینی و رَجامَندی می نگَرَد، از چُنین پیش۟ بینیِ نومیدانه بسیار تَعَجُّب کرد. بناچار دامانِ سخن را گُسترانیدم و به او گوشزَد کردم که بسیاری از سخنانِ حَشویانه و دیدگاههایِ خُرافی و لاطائِلاتِ مَناماتیان و کَراماتیانِ عوام پروری که او می خواهد با سِلاحِ تدریسِ فلسفه به پیکارِ آن روَد و طالبانِ عِلم را در برابرشان مُسَلَّح گردانَد، از قضا دستپُخت جماعتی از «مَعقولیـ»ـانِ قُرونِ أَخیر است و آن غُلوِّ شوم پی و عامیانه اندیشی هایِ بی در و پیکری که او بحَق دشمن می دارَد، در چند سَدۀ أَخیر از پَهلویِ فعّالیَّتهایِ شماری از مُتَفَلسِفانِ رسمی رونقی دوچندان یافته است؛ و چه ها و چه ها . در این باره مثالها زدم و نمونه ها آوردم؛ تا اندازه ای که پاک در دُرُستیِ تصمیمِ خود به تردید اُفتاد و البتّه گفت : اگر زودتر با تو مشورت کرده بودم دیگر این برنامه را پی نمی گرفتم؛ ولی چه کنم که زمانِ درس را إِعلامِ رسمی کرده ایم و ... !!!
باری، آن درسِ شَرحِ منظومه در مدرسۀ صَدرِ اصفهان شروع شُد ولی نمی دانم چرا دیر نپایید، و ـ شاید پس از چند ماهی ـ ختم به خی۟ر گردید!!
از آن روز باز، بارها و بارها اینجا و آنجا به شواهِدی بازخورده ام که مرا در آنچه بدان دوستِ فَقیهِ نواندیش گفتم راسخ تر گردانیده است و خاطِرنشانم کرده که تَضَلُّع در فلسفۀ مُصطَلَح و مَرسوم، هر فائده ای که داشته باشَد، چَندان به کارِ مَصونیَّت در برابرِ برخی نگرشهایِ عامیانه و اِبتِعاد از ساده اندیشی و زودباوری و آن چه و چه ها نمی خورَد!
یکی از نمونه ها و شَواهِدی که این روزها بدان بازخوردم، بخشی است از مُصاحبۀ یکی از شارحانِ معاصِرِ إِشارات و تنبیهاتِ ابنِ سینا، که شَرحِ او را بر فلسفۀ سینَوی در دانشگاهها و حوزه ها، بسیاری به دَرس می خوانند؛ مردی که شاگردیِ بزرگانی چون علّامه طباطبائی و آیة اللهِ مطهَّری کرده و سالها ـ خاصّه در دانشگاهِ تهران ـ درسِ فلسفه گفته و «هفده سال» به جایِ مرحومِ مطهَّری «مدیرِ گروهِ فلسفۀ إلهیّات» بوده و به تصریح و تعبیرِ خودش، تدریسِ فلسفه در دانشگاه، برایش «نان و آب» هم داشته است و دارد ( نگر :هفته نامۀ حَریمِ إِمام، پنجشنبه 21 آبان ماهِ 1394 هـ . ش . / س 4، ش 193 ، ص 7 ).
مُشارٌ إِلَیه، «آیة الله دکتر أَحمدِ بهشتی، عضوِ جامعۀ مدرِّسین، نمایندۀ خبرگانِ رهبری و استادِ مطرحِ حوزه و دانشگاه» ( همان، ص 6 )، در گفت و گویی دربارۀ شخصیَّتِ استادش، علّامه طباطبائی ـ ره ـ، وقتی سخن به مقاماتِ آن مردِ صالح در «عرفانِ عملی» و برخی مُشاهَدات و مُکاشَفات و کَرامَت گونه ها که از قولِ علّامه، یا دربابِ او، نقل می شود، می رسد، در مقامِ رفعِ اِستِبعاد از این أُمور، به جایِ تبیینی دانشورانه ـ و مثلًا مبتنی بر آموزه هایِ کلامی و فلسفی از مقولاتی چون "کَرامَت" و "خَرقِ عادت" ـ، به بیاناتی می پردازد که عینِ آن را از متنِ مُصاحبۀ یادشُده می آورَم :
« ... این چیزها بعید هم نیست و نباید مستبعد بشمریم.
من دوستی دارم که تهران است. مدتی است از او خبر ندارم. ایشان گفت: "ما یک خادم داشتیم به نام کربلایی محمود که خیلی آدم بابصیرتی بود. عوام بود ولی خیلی بابصیرت بود. خانه مان کَن۟ بود. گاهی ایشان را به تهران می فرستادیم که برو فلان کس را ببین. او نمی پرسید خانه شان کجاست، آدرسش کجاست. همین طور می رفت و مأموریتش را هم انجام می داد. یک شب سرد بود و زیر کرسی نشسته بودیم. یک دفعه دیدیم حالش به هم خورد، به تلاطم افتاد و عرق کرد. لحظاتی گذشت و حالش عادی شد. گفتم: کربلایی محمود! چه شد؟ چه بود؟ گفت: چیزی نشد. حوریه ام بود. می خواستم بگیرمش فرار کرد. هرچه دویدم به او نرسیدم. من هم برگشتم. من [ = راویِ مرویّ عنه ] هم سر به سرش می گذاشتم. می گفتم: کربلایی محمود! خدا به تو داده، باز هم می دهد. این حوریه ات را به من ببخش. می گفت: نمی شود. می گفتم: چرا نمی شود؟ ببخش. خدا به تو می دهد. گفت: جان من! این حرف ها نزن! به ناموس کسی طمع نکن! گفتم: نه، عیبی ندارد. ببخش! یک دفعه گفت: تو ننه ات را به من می بخشی که من حوریه ام را به تو ببخشم؟" در کل از این چیزها هست.» ( همان، ص 8 ).
من۟ بَنده البتّه در بابِ قضیّۀ «حوریّه» و «ننه»، چون به «ناموسِ کربلایی محمود» راجع می شود، هیچ عَرضی ندارم!! ... تازه، ما از یک «محمودِ» دیگر یک دُنیا خاطره داریم؛ بگذار این یک خاطرۀ «کربلایی محمود» را هم داشته باشیم! ... ولی در فِق۟رۀ نیازنداشتنِ «کربلایی محمود» به نشانیِ أَشخاص و به انجام رسانیدنِ پیروزمندانۀ «مأموریّتـ»ـها بدونِ سابقۀ آشنائی، اگر شما هم مانندِ دُعاگو قَدری دیرباوری به خَرج دِهید ( و مثلًا با خود بگویید: آخِر پیغمبرِ خدا ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه ـ نیز در مهاجرت از مکّه به مدینه از راه۟ بَلَد استفاده فرمود، آنگاه کربلایی محمود ... )، آری، اگر قَدری درنگ بفرمایید، راهِ دوری نمی رَوَد!
به هر روی، ما که بَخیل نیستیم ؛ از به مقصد نرسیدنِ کربلایی محمودِ ناموس پرست هم طَرفی برنمی بندیم! ... تنها مقصود این بود که اگر شارح و آموزگارِ عَقلانیَّتِ سینَوی هم بشویم، تا بعضِ دیگر شَرائط گُزارده نیامده باشَد، باز ای بسا که از چُنین حکایتها و حکایتگریها و استناد و استشهاد بدانها، برکنار نمانیم، و با این اطمینان به چُنین حکایتی گواهی بجوییم تا معلوم شود که « در کل از این چیزها هست».
آری، از این دست شواهد و نمونه هایِ غیابِ سختگیریهایِ مُنتَقِدانه در فراخنایِ سُنَّتهایِ فیلسوفانه بسیار است. کَثرَتِ مَنشورات و مَطبوعاتِ این سالها و بَسطِ إِقبالِ رسانه ها به گفت و شنود با پروردگانِ این سنّتها ( لابُد به قصدِ تَعمیمِ هرچه بیشترِ إِفاضاتِ فلسفه ورزان )، زمینۀ دَسترَس به نمونه هایِ پُرشماری را فراهم کرده است که تَأَمُّل در آنها براستی عبرت انگیز توانَد بود.
تَذ۟کِرَةً لِنَفسی و لإِخ۟وانیَ ال۟مؤمنین تَحریر شُد!
«إلٰهی عاقبت محمود گردان!»
اصفهان / خَزانِ 1394 هـ . ش .
باری، آن درسِ شَرحِ منظومه در مدرسۀ صَدرِ اصفهان شروع شُد ولی نمی دانم چرا دیر نپایید، و ـ شاید پس از چند ماهی ـ ختم به خی۟ر گردید!!
از آن روز باز، بارها و بارها اینجا و آنجا به شواهِدی بازخورده ام که مرا در آنچه بدان دوستِ فَقیهِ نواندیش گفتم راسخ تر گردانیده است و خاطِرنشانم کرده که تَضَلُّع در فلسفۀ مُصطَلَح و مَرسوم، هر فائده ای که داشته باشَد، چَندان به کارِ مَصونیَّت در برابرِ برخی نگرشهایِ عامیانه و اِبتِعاد از ساده اندیشی و زودباوری و آن چه و چه ها نمی خورَد!
یکی از نمونه ها و شَواهِدی که این روزها بدان بازخوردم، بخشی است از مُصاحبۀ یکی از شارحانِ معاصِرِ إِشارات و تنبیهاتِ ابنِ سینا، که شَرحِ او را بر فلسفۀ سینَوی در دانشگاهها و حوزه ها، بسیاری به دَرس می خوانند؛ مردی که شاگردیِ بزرگانی چون علّامه طباطبائی و آیة اللهِ مطهَّری کرده و سالها ـ خاصّه در دانشگاهِ تهران ـ درسِ فلسفه گفته و «هفده سال» به جایِ مرحومِ مطهَّری «مدیرِ گروهِ فلسفۀ إلهیّات» بوده و به تصریح و تعبیرِ خودش، تدریسِ فلسفه در دانشگاه، برایش «نان و آب» هم داشته است و دارد ( نگر :هفته نامۀ حَریمِ إِمام، پنجشنبه 21 آبان ماهِ 1394 هـ . ش . / س 4، ش 193 ، ص 7 ).
مُشارٌ إِلَیه، «آیة الله دکتر أَحمدِ بهشتی، عضوِ جامعۀ مدرِّسین، نمایندۀ خبرگانِ رهبری و استادِ مطرحِ حوزه و دانشگاه» ( همان، ص 6 )، در گفت و گویی دربارۀ شخصیَّتِ استادش، علّامه طباطبائی ـ ره ـ، وقتی سخن به مقاماتِ آن مردِ صالح در «عرفانِ عملی» و برخی مُشاهَدات و مُکاشَفات و کَرامَت گونه ها که از قولِ علّامه، یا دربابِ او، نقل می شود، می رسد، در مقامِ رفعِ اِستِبعاد از این أُمور، به جایِ تبیینی دانشورانه ـ و مثلًا مبتنی بر آموزه هایِ کلامی و فلسفی از مقولاتی چون "کَرامَت" و "خَرقِ عادت" ـ، به بیاناتی می پردازد که عینِ آن را از متنِ مُصاحبۀ یادشُده می آورَم :
« ... این چیزها بعید هم نیست و نباید مستبعد بشمریم.
من دوستی دارم که تهران است. مدتی است از او خبر ندارم. ایشان گفت: "ما یک خادم داشتیم به نام کربلایی محمود که خیلی آدم بابصیرتی بود. عوام بود ولی خیلی بابصیرت بود. خانه مان کَن۟ بود. گاهی ایشان را به تهران می فرستادیم که برو فلان کس را ببین. او نمی پرسید خانه شان کجاست، آدرسش کجاست. همین طور می رفت و مأموریتش را هم انجام می داد. یک شب سرد بود و زیر کرسی نشسته بودیم. یک دفعه دیدیم حالش به هم خورد، به تلاطم افتاد و عرق کرد. لحظاتی گذشت و حالش عادی شد. گفتم: کربلایی محمود! چه شد؟ چه بود؟ گفت: چیزی نشد. حوریه ام بود. می خواستم بگیرمش فرار کرد. هرچه دویدم به او نرسیدم. من هم برگشتم. من [ = راویِ مرویّ عنه ] هم سر به سرش می گذاشتم. می گفتم: کربلایی محمود! خدا به تو داده، باز هم می دهد. این حوریه ات را به من ببخش. می گفت: نمی شود. می گفتم: چرا نمی شود؟ ببخش. خدا به تو می دهد. گفت: جان من! این حرف ها نزن! به ناموس کسی طمع نکن! گفتم: نه، عیبی ندارد. ببخش! یک دفعه گفت: تو ننه ات را به من می بخشی که من حوریه ام را به تو ببخشم؟" در کل از این چیزها هست.» ( همان، ص 8 ).
من۟ بَنده البتّه در بابِ قضیّۀ «حوریّه» و «ننه»، چون به «ناموسِ کربلایی محمود» راجع می شود، هیچ عَرضی ندارم!! ... تازه، ما از یک «محمودِ» دیگر یک دُنیا خاطره داریم؛ بگذار این یک خاطرۀ «کربلایی محمود» را هم داشته باشیم! ... ولی در فِق۟رۀ نیازنداشتنِ «کربلایی محمود» به نشانیِ أَشخاص و به انجام رسانیدنِ پیروزمندانۀ «مأموریّتـ»ـها بدونِ سابقۀ آشنائی، اگر شما هم مانندِ دُعاگو قَدری دیرباوری به خَرج دِهید ( و مثلًا با خود بگویید: آخِر پیغمبرِ خدا ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه ـ نیز در مهاجرت از مکّه به مدینه از راه۟ بَلَد استفاده فرمود، آنگاه کربلایی محمود ... )، آری، اگر قَدری درنگ بفرمایید، راهِ دوری نمی رَوَد!
به هر روی، ما که بَخیل نیستیم ؛ از به مقصد نرسیدنِ کربلایی محمودِ ناموس پرست هم طَرفی برنمی بندیم! ... تنها مقصود این بود که اگر شارح و آموزگارِ عَقلانیَّتِ سینَوی هم بشویم، تا بعضِ دیگر شَرائط گُزارده نیامده باشَد، باز ای بسا که از چُنین حکایتها و حکایتگریها و استناد و استشهاد بدانها، برکنار نمانیم، و با این اطمینان به چُنین حکایتی گواهی بجوییم تا معلوم شود که « در کل از این چیزها هست».
آری، از این دست شواهد و نمونه هایِ غیابِ سختگیریهایِ مُنتَقِدانه در فراخنایِ سُنَّتهایِ فیلسوفانه بسیار است. کَثرَتِ مَنشورات و مَطبوعاتِ این سالها و بَسطِ إِقبالِ رسانه ها به گفت و شنود با پروردگانِ این سنّتها ( لابُد به قصدِ تَعمیمِ هرچه بیشترِ إِفاضاتِ فلسفه ورزان )، زمینۀ دَسترَس به نمونه هایِ پُرشماری را فراهم کرده است که تَأَمُّل در آنها براستی عبرت انگیز توانَد بود.
تَذ۟کِرَةً لِنَفسی و لإِخ۟وانیَ ال۟مؤمنین تَحریر شُد!
«إلٰهی عاقبت محمود گردان!»
اصفهان / خَزانِ 1394 هـ . ش .
شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۲۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
بعلاوه من قصد ندارم به مغالطه انگیزه و انگیخته دچار شوم و برای نقد یک متن به انگیزه های مولف که صد البته نوشته های ایشان گویای آن است، روی آورم. اما شاید نقد ایشان صرفا متوجه فلسفه اسلامی باشد، که در این صورت باید گفت: اگر ایشان اندکی با فلسفه های کنونی مغرب زمین و از جمله فلسفه تحلیلی آشنا بودند، در می یافتند که فیلسوفان این میهن تا چه اندازه قادرند در دانش کنونی فلسفه مشارکت داشته باشند. درد ما عدم خودباوری، بی حوصلگی و تا اندازه زیادی کم کاری است نه چیز دیگر.
«تنها مقصود این بود که اگر شارح و آموزگارِ عَقلانیَّتِ سینَوی هم بشویم، تا بعضِ دیگر شَرائط گُزارده نیامده باشَد، باز ای بسا که از چُنین حکایتها و حکایتگریها و استناد و استشهاد بدانها، برکنار نمانیم، »
در واقع آقای جهانبخش اصلاً در صدد مخالفت یا موافقت با فلسفه نیست و نمی خواهد بگوید فلسفه بخوانید یا نخوانید بلکه می خواهد بگوید فلسفه خوانی و فلسفه دانی تلازمی با عقلانیت ندارد. یعنی ممکن است شخصی فلسفه دان باشد ولی همه جا تفکر عقلانی نداشته باشد و گاه به اموری استناد کند که مخالف منطق و عقلانیت است. بنابراین فلسفه دانی را نباید به معنای دارا بودن تفکر عقلانی و مساوی با آن دانست و به تعبیر استاد جهانبخش برای واجد تفکر عقلانی بودن باید شرایط دیگری هم در فرد حاصل شود.
اول آنکه نفی خرافات و "تقدیرگرایی عامیانه" چیزی است، و نفی "مقامات عارفانه" چیزی دیگر . آنچه در زمره مقامات است، عموماً از چشم این و آن مخفی و قابل استناد نیست تا از آن حلوای شیرین وهم بپزند. و پوشیده نیست که متاسفانه همان مقامات عارفان است که دکان خرافه بافان را رونق داغده است.
دوم که بسیار مهم است، اهمیت و ضرورت ذکر نمونه های بیشتری از خرافات و ذکریات بی مبنای خرافی است تاهم مؤدی درک بهتر شیوه های نامیمون لاف زنان شویم، و هم به طور مصداقی با امر انضمامی ارتباط پیدا کنیم. این گونه هشدارها و ذکر نمونه ها در تخفیف هُرم سوزنده خرافات موثر است.
1-اگر از طریق متون فلسفی که معتضد به قوانین منطقی هستند نمیتوان عقل گرایی را بسط داد پس چه علمی متکفل این مهم است؟
2- آیا مطمئن هستید که رویا و کرامت اولیا با خرد گرایی در تضاد هستند؟
3- انصاف شما در انتساب رواج غلو توسط متفلسفان و نه فلاسفه قابل تقدیر است ولکن در این دعوای یک طرفه چه کسی را فیلسوف و چه کسی را متفلسف میدانید و مخاطب شما باید سر از بدن کدامیک جدا سازد؟
4- در یک نکته با شما هم عقیده ام که ممکن است فیلسوفی به مقتضای دانسته های خود عمل نکند که این امر عجیبی نیست کما این که در سایر علوم نیز این اتفاق افتاده و خواهد افتاد طبیبی که مضرات شراب را میداند و به راحتی می آشامد ویا سیگار میکشد و یا بر خلاف دانسته های خود عمل میکند از همین قبیل است اما این دلیل نمی شود که مریض بگوید چون او به علم خود عمل نمیکند پس من هم از علم او استفاده نمیکنم . و این که کل اگر طبیب بودی سر خود دوانمودی .
5- فکر نمی کنید گاهی اوقات برای القا مسائل فکری و فلسفی میتوان از دیگر ابزارها هم کمک گرفت
1-از ابزارها و روش های دم دستی و قدیمی نمیتوان اقدام به نو اندیشی در دین نمود.
2-عقل گرایی ازطریق فراگرفتن متون معتبر فلسفی همچون شرح منظومه اشارات و تنبیهات به دست نمی آید .
3- بسیاری از خرافات, منامات و کرامات اولیا توسط معقولیان نشر و بسط داده شده است.
4- رسالت فلسفه پیکار با معتبر دانستن منامات و نیز کرامات اولیا ست.
5- غلو و عوام اندیشی توسط متفلسفان در چند قرن گذشته بین مردم رایج شده است.
6- فلسفه رایج در حوزه های علمیه نمی تواند مانع ساده اندیشی و زود باوری حوزویان شود.
7-افراد مبرزی همچون آقای بهشتی که خود شرح بر کتابهای فلسفی ابن سینا نوشته و شاگردی فحول از فلاسفه همچون علامه طباطبایی ره راکرده و خود هفده سال مدیر گروه فلسفه دانشگاه بوده به جای تبیین فلسفی کرامت و خرق عادت به رفتار کربلایی محمود نامی که خادم یکی از دوستانش بوده استناد کرده که هرگاه اورا پی کسی میفرستادند بدون گرفتن نشانی به منزل آن شخص میرفته وکار را انجام می داده است.
8- آیا میتوان باور کرد در حالی که پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله برای مهاجرت از مکه به مدینه از بلد راه استفاده کرد
1-از ابزارها و روش های دم دستی و قدیمی نمیتوان اقدام به نو اندیشی در دین نمود.
2-عقل گرایی ازطریق فراگرفتن متون معتبر فلسفی همچون شرح منظومه اشارات و تنبیهات به دست نمی آید .
3- بسیاری از خرافات, منامات و کرامات اولیا توسط معقولیان نشر و بسط داده شده است.
4- رسالت فلسفه پیکار با معتبر دانستن منامات و نیز کرامات اولیا ست.
5- غلو و عوام اندیشی توسط متفلسفان در چند قرن گذشته بین مردم رایج شده است.
6- فلسفه رایج در حوزه های علمیه نمی تواند مانع ساده اندیشی و زود باوری حوزویان شود.
7-افراد مبرزی همچون آقای بهشتی که خود شرح بر کتابهای فلسفی ابن سینا نوشته و شاگردی فحول از فلاسفه همچون علامه طباطبایی ره راکرده و خود هفده سال مدیر گروه فلسفه دانشگاه بوده به جای تبیین فلسفی کرامت و خرق عادت به رفتار کربلایی محمود نامی که خادم یکی از دوستانش بوده استناد کرده که هرگاه اورا پی کسی میفرستادند بدون گرفتن نشانی به منزل آن شخص میرفته وکار را انجام می داده است.
8- آیا میتوان باور کرد در حالی که پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله برای مهاجرت از مکه به مدینه از بلد راه استفاده کرد
دغدغه آقای جهانبخش به جاست. ولی اگر این نکته در هدم و نقض فلسفه و حکمت بخواهد استفاده شود، خود امری غیرعقلانی ست
نقد حضرت عالی البته به بعض ـ نه کلّ ـ اصحاب حکمت و عرفان وارد است، لکن نباید از نظر دور داشت که این نقد و امثال آن ـ که از قلم حضرت عالی و امثال حضرت عالی ـ هر دم طنین افکن می گردد به همین میزان بر محدثین و فقها و متکلمین نیز وارد می باشد. پس گروهی از حکما و عرفا و نیز دسته ای از فقها و محدثین و ... ـ هر دو ـ در این عقلانیت زدایی دست داشته اند. امّا و هزار امّا نمی دانم چرا چشم بسته اید و نمی بینید که اگر اکنون رنگی از عقلانیت در جوامع علمی ما به چشم می خورد مرهون مجاهدات آن بعض دیگر حکما و عرفا است، ـ چونان نسید نبیل شریف نبیه علامه سید محمد حسین طباطبایی و شاگردان وی ـ نه آن بعض دیگر فقها و محدثین و ... ، اگر از فقها و محدثین و متکلمین نیز کسانی چون مرحومان محمد جواد بلاغی، سید محمد باقر صدر و ... در ترویج عقلانیت سهم داشته اند به جهت رنگی است که از حکمت و عرفان گرفته اند و در زمره حکما درآمده اند.