سَرِ فِت۟نه دارَد دِگَر روزگار
مَن و مَستی و فِت۟نۀ چَشمِ یار!
(حافِظ)
بَرخی گَرد و غُبارها و زیر و زَبَرشُدَن‌هایِ سیاسی دَر ایران که از اِنتِخاباتِ ریاستِ جُمهوریِ سالِ ۱۳۸۸ هـ.ش. بَرخاست و هَمَگان از کُلّیَّتِ آن باخَبَرند و از جُزئیّاتش نیز تا حُدودی مُستَحضَر، اصطِلاحِ سیاسی ـ تَبلیغیِ خاصّی را در لِسانِ شُماری از أَربابِ رَسانه و ایستارهایِ رَسمی پاره‌ای از وابستگانِ حاکِمیَّت ظُهور و بُروز بَخشید که لابُد به گوشِ شُما نیز خورده است: «سَرانِ فتنه».
این که این اِصطِلاح را چه کَسانی دَر حَقِّ چه کَسانی به کار می بَرَند، مَعلوم۟‌تر و مَعروف۟‌تر از آن است که تَبیینِ آن در گِروِ توضیحِ من۟‌بَنده باشَد؛ پَس در این باره به همین اندازه بَسَنده می‌کُنم و شاتِم و مَش۟توم را به خُدایِ کَریمِ رَحیم می‌سپارَم و چیزی نَمی‌نویسَم که ـ مَعاذَ الله! ـ به أُصولِ زی۟د بَرخورَد، یا عَم۟رو را خواهان تَجدیدِ نَظَر و إِصلاح کُنَد. راست گفته‌اند که فُلان چیز از بَهمان موقِع دُم نداشت! ... خُلاصه، مُخ۟لِص که نَه سَری میانِ سَرها و نَه سَررِشته‌ای از جار و جَرها دارَد، سَری را که دَرد نمی‌کُنَد، دَستمال هَم نَمی‌بندد! ... حَبَذّا اَندَرزِ پیرِ هُژیرِ بَل۟خ که فَرمود:
سَر شکَسته نیست؛ این سَر را مَبَند
یک دو روزَک جهد کُن، باقی بخَند! ...
ال۟غَرَض، بَحثِ ما، لُغَوٖی است؛ و چون تَوَقُّفِ بیجا مانِعِ کَسب است!، صاف می‌رَوَم سَرِ أَصلِ موضوع که البتّه از "أُصولِ موضوعه" نیست! ... لُبِّ کلام و أَصلِ موضوعِ سُخَنِ ما، این است که:
این اِصطِلاحِ «سَرِفتنه» و «سَر۟فتنه»، دَر زبان و أَدَبِ فارسی پیشینه‌ای بَس دراز دارَد، و أَصلِ آن ـ بَرخِلافِ تَصَوُّرِ بَرخی ـ از مَوالیدِ رَسانه‌هایِ ۱۳۸۸ و پَس از آن نیست؛ و از قَضا، دَر بسیاری از کاربُردهایش نیز، ـ به اِصطِلاح: ـ "بارِ مُثبَت" داشته است.
«سرفتنه»، به تَصریحِ فَرهنگها، یَعنی: پیشروِ فِتنه‌آفرینان و مِهتَرِ آشوبگران و کَسی که دَر فتنه‌گری و آشوب از هَمه پیش افتاده است؛ و می‌بینیم که دَر أَدَبِ تَغَزُّلیِ ما، این تَعبیر را دَر حَقِ خوبرُخان و زیبارویان و شَهرآشوبان به کار بُرده‌اند.
صائبِ تَبریزی دَر آغازۀ غَزَلی شوخ و شَنگ و رَنگارَنگ فَرموده است:
شوخ و می۟خواره و شَب۟گَرد و غَزَل۟خوان شُده‌ای
چَشمِ بَد دور! که سَرفِت۟نۀ دَوران شُده‌ای!
بَر بُنیادِ گُفتآوَردِ بَرخی از فَرهَنگ۟‌نویسان، سَرایَنده‌ای دیگر که موسوم است به «مغول عبدالوهّابِ سَمَرقندی» ـ و نام و نشانش بویِ فِت۟نه می‌دِهَد!!! ـ، گُفته بوده است:
شَهری است پُر ز فِت۟نه و سَرفِت۟نه یارِ من
وه چون کُنَم؟! به فِت۟نۀ شهری است کارِ من!
اِصطِلاحِ «سَرغوغا» هَم که دَر تاریخِ سیستان و تاریخِ بیهقی و ... آمَده به هَمین مَعناست.
«سَرغوغا»، به تَصریحِ فَرهَنگ۟‌نویسان، یَعنی: سَرفتنه و کَسی که باعِث و بانیِ فِتنه و غوغا و آشوب گَردَد، رَهبَرِ فتنه‌گران، سَرکَردۀ آشوبگران، مایۀ فِتنه و آشوب و پیشرو و باعثِ آن، ... ؛ که این هَم وَصفی است بَرازَندۀ دِلبَران و شَهرآشوبان.
مولَوی دَر غَزَلی بیخودانه فَرموده است:
خونِ دِل میٖ‌بین و با کَس دَم مَزَن،
وَز نگارِ شَنگِ سَرغوغا مَپُرس!
دَر غَزَلی دیگَر دَر مُخاطَبَت با دِلآرامِ خویش گُفته است:
ز رَشکَت دوست خونِ دوست ریزَد
بدین حَد شَنگ و سَرغوغا چرایی؟!
فَرهَنگ۟‌نویسان، یک مَعنایِ «سَرغوغا» را نیز "طَلیعۀ لَشکَر" گُفته‌اند و دَر بَعضِ فَرهَنگها این شاهِد را از شِهابِ سَمَرقَندی از بَرایِ آن آورده‌اند:
رهِ عَدل و سیاسَت را حُسامش بَدرَقه گَشته
سپاهِ فَتح و نُصرَت را سِنانش گَشته سَرغوغا
دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۹:۲۶