تا یک سرِمویی از تو هستی باقی ست
اندیشۀ کارِ بُت پرستی باقی ست
گفتی بُتِ پندار شکستم ، رَستم
آن بُت که ز پندار شکستی ، باقی ست
( کلیّاتِ سعدی، چ أَمیرکبیر، ص 841 ).
آقایِ بهاءالدّینِ اسکندریِ ارسنجانی در یکی از پانوشتهایِ نسخۀ آراسته شان از رُباعیهایِ شیخِ أَجَل سعدی، در توضیحِ بیتِ دومِ چارانۀ موردِ بحث نوشتهاند: "تـــأکیدی است ازسوی شیخ بر ژرفای بت پرستی در وجود آدمی که حتّی پس از شکستن بت خودبینی و خودپسندی و پنداری که از وجود و هستی خود دارد ـ که چندان هم ساده نیست ـ خیالی دیگر چون بتی سنگین در خاطرش می ماند که : من بودم که این بت را شکستم. گفتنی است در نگاه عارفان هر گونه تعلّق و پندار که آدمی را در بند کشد و او را از یاد خدا غافل کند، بت به شمار می آید" ( رُباعیّاتِ شیخِ شیراز سعدی، چ:2، ص44).
ایشان در استدراک بر توضیحِ خود، پَسان تر افزودهاند: "به نظر می رسد مقصود جز آن باشد که در پانویس آمده است. سخن از باقی ماندن بت پندار است: گمان کردی بت پندار را شکستی و کار تمام شد. نه! این بتِ شکسته همچنان در وجود تو برجاست، تو را رها نمی کند حتی شکستۀ آن."(همان، ص368).
مینویسم:
سخن از برجای ماندن پندارِ بت شکنی و تحذیر از عُجب ناشی از آن، از شایع ترین مضامینِ ادبِ اندرزیِ عرفانیِ ماست. این همان مضمونی است که آقایِ اسکندری در یادداشتِ نخستِ خود بدان گرائیده و خواسته اند تا از شعرِ شیخِ شیراز بدَر کشند؛ سپس تر بدُرُست دریافته اند که این معنی، بر آن ریختِ مکتوب تطبیق پذیر نیست؛ لذا در صددِ طرحِ معنائی سازگارتر با ریختِ مکتوب در کُلّیّاتِ سعدی برآمده اند. این معنایِ دومین، البتّه پُر چنگی به دل نمی زند: بازماندنِ شکسته ها و خُرده ریزه هایِ آن بُتِ کذائی و ...! ولی این هست که با ریختِ مکتوبِ متن سازگارتر است.
دور نیست که در صورتِ مکتوبِ متن، خَلَلی باشد. من احتمال می دِهَم که باید به جایِ "شکستی"، " برَستی" ضبط شود:
گفتی: بُتِ پندار شکستم، رَستم؛
آن بُت که ز پندار"برَستی " باقی ست!
معنایِ بیت، واضح است: با خود پنداشتی که با شکستنِ بُتِ پندار، دیگر رَسته ای! لیک چُنین نیست! تازه با بُتِ دیگری سر و کار یافته ای که همانا "پندارِ رَستگی و وارَستگی از پندار" است!
آیا این خوانِشِ پیشنِهادیِ ما در دستنوشتهایِ کهنِ کلّیّاتِ سعدی مؤیِّدی دارد؟ ... عِجالةً نمی دانم.
یک اَفزونۀ اِستِطرادی:
این رُباعیِ سعدی، همواره برایِ من یادآور و تَداعیگرِ رُباعیِ کهن و بُلَندآوازه ای است که راستش رابخواهید رَبطِ چندان وثیقی هم با رُباعیِ سعدی ندارد!!! ولی چیزَکی در آن هست که آدمی را به این گمان می اندازد که شاید به هنگامِ سَرایشِ رُباعیِ پیشگُفته، این چارانۀ دِلنواز نیز در کُنجِ خاطِرِ سَرایَنده بوده است؛ و اینَک آن رُباعی:
عَهدی به سَرِ زبانِ خود بَربَستی
صَد خانه پُر از بُتان یکی نشکستی
تو پنداری به یک شهادت رَستی
فردات کُنَد خُمار کاکنون مَستی!
این چارانه را از آنِ "پیرِ میهنه "، بوسعید، قَلَم داده اند (نگر: سخنانِ منظوم أبوسعید أبوالخیر ، چ نفیسی ،ص 90 ، ش 612 )؛ که صد البتّه از او نیست (سنج : أَسرار التّوحید ، تصحیحِ شفیعیِ کَدکَنی ، چ:1 ، 1 / صد و یازده ـ صد و پانزده). با لَختی دِگَرسانی در ضبط، به "پیرِ هرات " خواجه عبداللهِ انصاری نیز نسبت داده شده است (نگر: سخنانِ منظومِ أَبوسعید، چ نفیسی، ص 161)؛ که این نسبت هم جایِ درنگ است؛ ولی، هرچه هست، رُباعیِ کهنه ای است.
باری، آیا سعدی، پیرنگی / بیرنگی از این چارانه را در یاد نداشته است؟
يكشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۰۵
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
در فرهنگ معين يكي از معاني شكستن روي برگردانيدن و اعراض كردن ضبط شده است.در لغتنامه دهخدا هم معناي اعراض كردن به نقل از ناظم الاطباء آمده است.با اين وصف معناي مصراع چهارم روشن است: مي فرمايد گمان كردي بت پندار را شكستي و رهايي يافتي حال آنكه بت اعراض از پندار (بفرماييد رهايي از پندار)باقي است. سخن از عجب نيست .سخن در تأييد بيت اول است كه تا يك سر مو از هستي انسان وجود دارد اين إنسان قدرت رهايي از بتهاي ذهني خود را ندارد.هر بار كه بتي از بتهاي پندار خود را مي شكند همان انديشه ي جديد كه حاصل اعراض از پندار قبلي است براي أو به بت ديگري تبديل مي شود و تا يك سر مويي از تو هستي باقي است اين داستان ادامه دارد.(هر چند اين معنا سعدي وار نيست)