
سَعدیِ شیرینْ گفتار ، در غزلِ دل آویزِ " دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست ..." ، می فرماید :
از خنده گُل چُنان به قَفا اوفتاده باز
کو را خبر ز مَشغَلۀ عَندَلیب نیست
( کلّیّاتِ سَعدی ، چ أمیرکبیر ، ص 453 ، غ 114 ).
شادروان استاد پرویزِ اتابکی ، در تبیینِ واژۀ " مشغله " در این بیتِ روحْ نوازِ شیخ شیراز ، گفته است : " گرفتاری ، دلمشغولی " (برگُزیده و شرحِ آثارِ سَعدی ، اَتابکی ، چ : 1 ، ص 205 ).
خانمِ فَرَحِ نیازکار نیز واژۀ "مشغله " را " کار و بار ، گرفتاری " معنی کردهاند ( سنج : شرحِ غزلیّاتِ سعدی ، تهران : هِرمِس ، چ: 1 ، ص433 و 425 ) ؛ هرچند که در گزارشِ معنایِ بیت به مَدلولی دیگر گرائیده اندـ و نوشته اند : « گل سرخ چنان از شدّت وجد و شادمانی ، شکوفا شده است که از بانگ و نالۀ بلبل عاشق بی خبر است » .
به وارونۀ ایشان ، آقایانِ برزگرِ خالقی و عقدایی، در شرحِ غزلهایِ سَعدی( چ : 1 ، تهران : انتشاراتِ زوّار ، 1386 هـ . ش . ، 1/ 271 ) ، در مقامِ إیضاحِ "مشغله" نوشته اند : « شور و غوغا ، هیاهو » ؛ ولی «معنی» یِ بیت را از گونه ای دیگر رَقَم زده اند ـ و چُنین نوشته اند:« گل ( معشوق ) آنچنان خندیده که بی تاب گشته و به پُشت افتاده است و از گرفتاری بلبل ( عاشق ) آگاهی ندارد . ».
آنچه این شارحان نوشته اند ،کلّا یا جُزءً دُرُست نمینماید ، و" مشغله " رادراین بیتِ سَعدی ، " کاروباروگرفتاری و دلمشغولی " نباید معنی کرد.
"مشغله" ، در اینجا، همانا به معنایِ هنگامه و شور و غوغا و هیاهو و بانگ و فریاد ( سنج :لغت نامۀ دهخدا ، ذیلِ " مشغله " ) ، و حکایَتگرِ " بانگ و نالۀ بلبلِ عاشق "( شرحِ غزلیّاتِ سَعدی ، نیازکار ، چ: 1 ، ص 433 ) است .
سعدی می فرماید :
نه تو را از منِ مسکین ، نه گلِ خندان را
خـبـر از مشـغـلۀ بُـلبُـلِ سـودایـی هـسـت
( کلّیّاتِ سَعدی ، چ أَمیرکبیر ، ص 452 ، غ110 ).
در گلستانِ بی خَزانش نیز می نویسد :
"بی هنران هنرمند را نتوانند که بینند ، همچنان که سگانِ بازاری سگِ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند ، یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید به خُبثش در پوستین افتد . " ( چ یوسُفی ، ص 178 ).
" مشغله برآرند " یعنی : بانگ و هیاهو کنند ( همان ، ص 528 ).
پیرِ هُشیوارِ بَلخ ، مولانا جلال الدّین ، در غَزَلی بیهُشانه به آغازۀ « با من صنما ! دل یکدله کُن / گر سر ننهَم ، آنگه گِلِه کُن » ، می فرماید :
ای مُطرِبِ دِل ! زان نغمۀ خوش
این مَـغـزِ مـرا پُـر مَـشـغَـلـه کُـن
( دیوانِ کبیر : کلّیّاتِ شمسِ تبریزی ، به اهتمامِ توفیق هـ . سُبحانی ، چ : 2 ، تهران : انجمنِ آثار و مَفاخِرِ فرهنگی ، 1389 هـ . ش . ، 2/1299 ، ب 34357 ) .
حافظ نیز می سَراید :
به کویِ میکده یا رَب سَحَر چه مَشغَله بود
که جوشِ شاهِد و ساقیّ و شمع و مَشعَله بود
حدیثِ عشق که از حَرف و صوت مُستَغنیست
به نالۀ دَف و نی در خُروش و ولوله بود
مباحثی که درآن مجلسِ جنون می رفت
ورایِ مدرسه و قیل و قالِ مسأله بود
( دیوانِ حافظ ، تصحیحِ قزوینی و غنی ، چ ذوالنّور ، ص 339 ، غ215 ) .
چُنان که بروشنی می بینید ، « مَشغَله » در اینجا هم به معنایِ هنگامه و غوغا و وِلوِله است .
پنجشنبه ۲۵ دي ۱۳۹۳ ساعت ۰:۲۹
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .