لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۷۲٫۱۵۸ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۳۸ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۱٫۲۶۴

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    ( دربارۀ گَش۟تگیِ یک نامِ خاص )
    رِجالیِ مُدَقِّقِ بَصیر و فَقیهِ مُحَقِّقِ شَهیر، مرجِعِ دینیِ عالیٖ مِقدار، حضرتِ آیة الله سَیِّد موسیٰ شبیریِ زَنجانی ـ أَدامَ اللهُ أَیّامَ إِفاداتِهِ العالیَة ـ، در یادکردی از فیلسوفِ پارسا و مُفَسِّرِ باریک۟ بین ، مرحومِ عَلّامه سَیِّد محمَّدحُسَینِ طَباطَبائی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ ، در ضمنِ بعضِ إِفاداتِ خویش ، فرموده اند :
    « معمولِ شعرهایِ خالص و سَرۀ فارسی مقداری غلق دارد . این شعرِ آقایِ طباطبایی با این که فارسیِ خالص است ، هیچ إِغلاقی در آن نیست :
    همی گویم و گفته‌ام بارها
    بُوَد کیشِ من مِهرِ دِلدارها
    پرستش به مَستیست در کیشِ مِهر
    برونند زین جَرگه هشیارها
    به شادی و آسایش و خواب و خور
    ندارند کاری دِل‌ افگارها
    بجُز اشکِ چشم و بجُز داغِ دل
    نباشَد به دستِ گرفتارها
    کشیدند در کویِ دِلدادگان
    میانِ دل و کام دیوارها
    چه فریادها 1
    چُنین است در مأخذِ چاپی . آنچه من در یاد دارم ، «فرهاد»هاست ؛ و گمان می کنم صواب همان باشَد . گویا تناسُبِ «فرهاد» با «کوه» و تناسُبِ «حلّاج» با «دار» ، مَدِّ نَظَرِ سَرایَنده بوده است ؛ نه مُردنِ فریاد در کوه . از قضا کوهها ، از منظَری ، فریاد را زنده می دارند و باز نیز می تابانند : « این جهان کوهَست و فِعلِ ما ندا ... » .
    مُرده در کوه‌ها
    چه حَلّاجها رفته بر دارها
    چه دارَد جهان جُز دِل و مِهرِ یار
    مگر توده‌هایی ز پندارها
    ولی رادمردان و وارستگان
    نیازَند هرگز به مُردارها
    مِهین مهروَرزان که آزاده‌ اند
    بُریدند از دامِ جان تارها
    به خون خود آغشته و رسته ‌اند
    چه گلهایِ رنگین به جوبارها
    بهاران که شاباش ریزَد سپهر
    به دامانِ گلشن ز رَگبارها
    کَشَد رَخت سَبزه به هامون و دَشت
    زَنَد بارگَه گُل به گُلزارها
    نگارش دهد گُلبُنِ جویبار
    در آیینهٔ آب رُخسارها
    روَد شاخِ گُل در بر نیلوفر
    برَقصَد به صَد ناز گُلنارها
    دَرَد پَردهٔ غُنچه را باد بام
    هَزار آورَد نغز گفتارها
    به آوایِ نای و به آهنگِ چنگ
    خُروشَد ز سرو و سمن تارها
    به یادِ خمِ ابرویِ گُلرُخان
    بکَش جام در بزمِ میْخوارها
    گِرِه را ز رازِ جهان باز کُن
    که آسان کُنَد باده دُشوارها
    جُز افسون و افسانه نَبْوَد جهان
    که بَستند چشمِ خشایارها
    به اندوهِ آینده خود را مَباز
    که آینده خوابیست چون پارها
    فریب جهان را مخور ، زینهار !
    که در پایِ این گُل بُوَد خارها
    پیاپی بکَش جام و سرگرم باش
    بِهِل گر بگیرند بیکارها »
    ( جُرعه ای از دریا ـ مَقالات و مَباحِثِ شَخصیَّتْ شناسی و کتابْ شناسی ـ، چ : 1، قُم : مؤسَّسۀ کتابْ شناسیِ شیعه، 1393 هـ. ش.، 3 / 607 و 608 ) .
    همانسان که حضرتِ آیة الله سَیِّد موسیٰ شبیریِ زَنجانی ـ دامَ عُلاه ! ـ گفته اند ، این سُرودۀ مرحومِ علّامۀ طباطبائی ، سُروده ای غَلَق۟ناک و مُغلَق نیست ، و آن مَرحوم در این باره، برخِلافِ برخی از سَره گویان، طَریقِ تکلّف و تَعَسُّف نپیموده؛ و البتّه پیداست که چُنین حال جُز به مشق و آزمون حاصِل نیایَد ، و مَظنون این که آن سَره مَرد را ، تا آنگاه که بدین پایه از گُشاده زبانی رَسیده است ، در این باب، تَجارِبِ دیگرِ پُرشمار بوده باشَد ؛ و خدایْ داناتر است .
    باری، درین سُروده که از راهِ خُنیایِ خُنیاگَران و رَسانه هایِ زمان ، آوازه و اشتهارِ بی اندازه نیز یافته است ، با هَمۀ روانی و دَمسازی و دِلنَوازی ، چند جایِ تَأمُّل نیز هست ؛ چه در لفظ و چه در معنیٰ .
    یکی از آن جایهایِ درنگ، آنجاست که سَرایَنده گفته :
    جُز افسون و افسانه نَبْوَد جهان
    که بَستند چشمِ خشایارها

    بیتِ مُتَوَسِّطی است ، اگر نه فُروتَر . و به هَر روی۟، آنچه در آن سَزایِ درنگِ ماست ، واژۀ «خَشایار» است .
    گویا تردید نتوان داشت که مقصود از «خَشایار» در این بیتِ چکامه، همانا «خَشایارشا» ، پادشاهِ بلندآوازۀ هخامنشی است که پسَرِ داریوشِ بزرگ و نوادۀ دختریِ کورُش بود .
    سَرایندگان در یادکرد از جهان و دَم۟سَردی هایِ آن ، از فَنایِ تاج و تخت و اقتدارِ کاووس ها و پَرویز ها و ... بسیار گفته اند . علّامۀ طَباطَبائی ـ رَحِمَهُ الله ـ نیز بر همان راه و رَوِش رَفته و به تناسُبِ قافیه ای که اختیار کرده بوده است ، از «خَشایار»ها سخن رانده . لیک آیا تبدیلِ «خَشایارشا» به «خَشایار» شُدنی است ؟
    گمانِ من آن است که علّامۀ طَباطَبائی ـ رِض۟وَانُ اللهِ تَعَالَیٰ عَلَی۟ه ـ و همچُنین برخی از دیگر هم میهنانِ که «خَشایار» را به جایِ «خَشایارشا» به کار می بَرَند ( و حتّیٰ نامِ فرزندانِ خویش را «خَشایار» می نِهَند )، «خَشایارشا» را «خَشایارشاه» اِنگاشته و «خَشایار» را نامِ آن شهریارِ هخامنشی و «شاه» را صفتِ وی قَلَم داده باشَند ـ و العِلمُ عندَ الله .
    باری ، «خَشایارشا» ، نامِ پسَرِ داریوش است ، و گویا فروافگندنِ «شا» از پایانِ آن ـ مگر از بابِ تَصحیف و تَحریف، یا قواعدِ اِقتِصادِ زبان ـ وَج۟هی نداشته باشد .
    شادروان مُشیرالدّوله ، حَسَنِ پیرنیا ( 1291 ــ 1354 هـ . ق . ) ــ که رحمتِ خُدای۟ بر او باد ! ــ ، در کتابِ نَفیسِ ايران باستان ( چ : 6، تهران: دُنیایِ کتاب، 1373 هـ. ش.، 1/ 698 )، دربارۀ نامِ اين پادشاهِ هخامنشی چُنين آورده است :
    «اسمِ این شاه را چُنین نوشته اند : در کتیبه هایِ خودِ او و شاهانِ هخامنشی ، خْشَيارشا (Khshiarshӓ) ، به زبانِ شوشی ، خْشَرْشا (Khsharshӓ) ، در نسخۀ بابِلیِ کتيبه هایِ هخامنشی : خِشی يَرْشی (Khshiarshi) ، و در يکی از استوانه هایِ بابِلی خَرشاای شيا (Kharshӓishiӓ) ، به زبانِ مصری ، خشی يَرشَ (Khshiarsha) ، در توریة (کتابِ عزرا و استر و دانيال ) ، اَخَش وِرُش (Akhashverosh) . هرودوت و ديودور و بعضِ مورِّخينِ ديگرِ يونانی ، کْسِرْک سِسْ (Xerxes) . أَبوريحانِ بيروني در آثار الباقيه ( ص 89 ) ، در فهرست ملوک کلدانی ، اَحْشيرُش (Ahshirosh) 2
    «... ... اين که أَبوريحانِ بيرونی اسم او را در جزو پادشاهان کلده نيز ذکر کرده ، از آن جهت است که او شاه کلده هم بوده . مصريها هم سلسلۀ هخامنشی را يکی از سلسله هایِ فراعنه محسوب داشته اند . »( ايران باستان، ص 698) .
    و در فهرستِ ملکِ ملوکِ کبارِ فارس (ص 111 ) ، اَخَش ويرُش (Akhashverosh) بن دارا و هو خسرو الأَوّل . طبری: اَخَش وِرُش (Akhashverosh) بن کيرُش (Kirosh) بن جاماسپ ... . أَبوالفَرَج عبری در مُختصر الدّول ، اَخشيروش (Akhschirosh) بن داريوش . به زبانِ ارمنی ( از يونانی ) کْسِرْک سِسْ (Kserkses) . در اروپا اين شاه را موافقِ اسمِ يونانی شُده اش ، کْزرْک سِسْ (xerxès) ، و بعضی ، کْسِرْسِسْ (xercès) نامند . در داستانهایِ باستانی ، اسمِ این شاه بکُلّی فراموش شده .
    بنا بر آنچه گفته شُد ، او را بايد چنان که در کتيبه هایِ هخامنشی نوشته اند خْشَيارْشا ناميد. » .
    والبتّه همین «خْشَيارْشا»یِ فارسیِ باستان است که در لِسانِ ما تَطَوُّری اندک می یابَد و «خَشایارشا» می شود .
    الغَرَض ، این نام ، «خَشایارشا» است ، نه «خَشایار شاه» . اگر بخواهیم «خَشایارشا» را «شاه» نیز بخوانیم ، باید بگوئیم : «خَشایارشا شاه» ( نمونه را ، سَنج: فرمانهایِ شاهنشاهانِ هخامنِشی ـ که به زبانِ آریائی ( پارسیِ باستان ) نوشته شُده است ـ ، رَلف نارمَن شارپ، چ : 3، تهران: مؤسَّسۀ فرهنگی و اِنتِشاراتیِ پازینه، 1388 هـ. ش.، ص 25). خودِ «خَشایارشا»، در سنگ۟نبشته ای در تختِ جمشید، آنگاه که می خواهَد خویش را «شاه» بخوانَد ، می گویَد : « اَدَم ، خشَ یارشا ، خشا یَ ثی یَ » ( همان ، ص 109). « خشا یَ ثی یَ »، به معنایِ «شاه» است ( سَنج: همان، ص 160 و 161) و « خشَ یارشا »، همان «خَشایارشا»یِ خودمان ( سَنج: همان ، ص 161) .

    • چُنین است در مأخذِ چاپی . آنچه من در یاد دارم ، «فرهاد»هاست ؛ و گمان می کنم صواب همان باشَد . گویا تناسُبِ «فرهاد» با «کوه» و تناسُبِ «حلّاج» با «دار» ، مَدِّ نَظَرِ سَرایَنده بوده است ؛ نه مُردنِ فریاد در کوه . از قضا کوهها ، از منظَری ، فریاد را زنده می دارند و باز نیز می تابانند : « این جهان کوهَست و فِعلِ ما ندا ... » .
    • «... ... اين که أَبوريحانِ بيرونی اسم او را در جزو پادشاهان کلده نيز ذکر کرده ، از آن جهت است که او شاه کلده هم بوده . مصريها هم سلسلۀ هخامنشی را يکی از سلسله هایِ فراعنه محسوب داشته اند . »( ايران باستان، ص 698) .
    دوشنبه ۲۸ دي ۱۳۹۴ ساعت ۹:۰۲
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت