
در فَرخُندهروزِ نیمۀ شَعبان، در اصفهان، دَر مَجلِسِ بُزُرگداشتِ حَکیم فِردوسی، دربارۀ چَند واژهای از داستانِ "جَنگِ مازَندَران و هَفتخانِ رُستَم" در شاهنامه، سخن راندَم. مُستَمِعانِ آن سخن، گُفتارِ مَرا به گَرمی پَذیره آمَدَند و آنسان که مُقتَضایِ خوی و أَدَبِ مَردُمانِ تَربیَت۟یافته است، سُخَنران را به مِه۟ر نَواختَند.
از آن میان، یکی از مُستَمِعان، بآزَرم و نیک۟مَردی، آفَرینِ خود را بنَرمی با گِلایه درپیوست و از من گِله کَرد که: چرا در میانۀ سُخَنانت با رُستَم "شوخی" کردی؟! رُستَم اگرچه افسانه باشَد، از برایِ ما چَندان عَزیز و بُلَندپایه و مُحتَرَم است که رَوا نمیداریم در حَقِّ او چُنینها گُفته شَوَد!
راست میگُفت؛ مَن در طَیِّ سُخَن با رُستَم شوخی هَم کردَم و آنجا که به رویاروییِ رُستَمِ خَسته و کوفته با مَردِ دَشت۟بان و بَرکَندَنِ گوشهایِ دَشت۟بانِ مِسکین إِشارَت کردَم، گُفتَم: گُمان میکُنَم اینجا حِسابی قَندِ خونِ رُستَم اُفتاده بوده و أوضاعِ آستانۀ تَحَمُّلش ناجور شُده که چُنین رَفتارِ خَشِنی از او سَر زَده است!
البتّه قَصدِ إِهانَتی به أُسطورهها نداشتَم؛ و این پارۀ داستانِ رُستَم نیز به شَرحی که در همان سُخَنرانی گُفتَم، با غالِبِ رِوایاتِ حَماسۀ ملّیِ ما از رُستَمِ فَرهیختۀ پُخته و سَنجیدهکار، هَماهَنگ و هَم۟سوی نیست، و ای بَسا به بَرخی بازگُفتهایِ اِبتِدائی و ناپَرداختۀ داستانهایِ مِلّی بازگَردَد.
در این باره بَرایِ آن مَردِ مُحتَرَم و غیرَتمَند توضیح دادَم؛ و به دِل و زبان هَم بَر غیرَتِ او آفَرین خواندَم که در روزگاری که شُماری از خُداوندگارانِ عَناوین و مَناصِبِ فَرهَنگی و برخی از مُنسَلِکان دَر سَلاسِلِ جَلیله بَر سَرِ مُقَدَّستَرین واقعیَّتهایِ گیتی سودا میکُنَند و با این۟هَمه خود را مُتَوَلّیِ قَداسَتها قَلَم میدِهَند، مَردی مَردانه اینگونه بَر سَرِ داستانهایِ مِلّی غیرَت میوَرزَد و رُستَم را اگرچه افسانه باشَد، چونان نماد و آرمان و عُصارۀ خاطِرات و خواستهایِ هزاران۟سالۀ این مَردُمِ رَنجدیده وَلی سَرفَراز، اینسان عَزیز و بُلَندپایه و مُحتَرَم میشُمارَد و رَوا نمیدارَد تا حَتّی با او "شوخی" کُنیم!
خاک بَر اُستادِ زندهیاد مِهردادِ بَهار خوش باد! که از پایانِ کارکَردِ أُسطورهها در این روزگار میگُفت؛ چُنان که بسیاری از رای۟مَندان در باختَرزَمین گُفتهاند. ... لیک هَنوز میبینیم که أُسطوره ـ برَغمِ تَحلیلهایِ تَحلیلگَران ـ زنده است و کارکَردی مُؤَثِّر و پویائیِ پایَنده دارَد؛ حتّیٰ بموقع نشان میدِهَد که شوخی هَم بَرنمیدارَد!
تَحلیلهایِ مَتینِ سیاسی و اجتِماعی و ... و ... دربارۀ آنچه در صحنۀ اِجتِماع نِظارهگَرِ آنیم، همه در جایِ خود شایانِ رویکَرد است؛ لیک از هَمبَستگیِ ملّی و خاطِراتِ قومی و ریشههایِ عَمیق و آرمانهایِ مُشتَرَکی که هَنوز ما ایرانیان را به یکدیگَر پیوند میدِهَد، غَفلَت نبایَد کَرد.
هَمین تَجدیدِ حَیاتِ شاهنامه در روزگارِ ما و رونَق و فَزایِشِ دیگربارۀ شاهنامهخوانی و إِقبالِ هَمَگانی بدین کارنامۀ کهن و یادگارِ روزگارانِ أَقوامِ ایرانی، آن هَم در کَشاکَشِ پارهای از سَهمگین۟تَرین تلاطُمهایِ سیاسی و اجتِماعی، و در هَنگامۀ مُدِرنیَّتِ باختَری، واقعیَّتی است مَلموس و چَشمگیر که از فَعّالشُدَنِ دِگَربارۀ آرمانها و اندیشههایِ مَعطوف به هَمبستگی و پیوستگیِ ایرانیان آگَهی میدِهَد.
شاهنامه، در عَصری که گُمان میرَفت به یک أَثَرِ کتابخانهایِ کلاسیک و گوشهنشینِ قَفَسۀ کتابخانههایِ مُتَتَبِّعانِ تاریخ و لُغَت و ... تَبدیل گردیده باشَد و تنها از پَشتِ شیشۀ عینکهایِ تَه۟اِستِکانی خوانده شَوَد، دِگَرباره إِقبالی هَمَگانی را بَرانگیخته و یکی از اُستوارترین رِشتههایِ پیوندِ ما شُده است. رونَقِ شاهنامهخوانیهایِ فَردی و گروهیِ ایرانیان و دِلبَستگانِ فَرّ و فَرهَنگِ ایران، چه در دَرونۀ این مَرزهایِ سیاسی، و چه فَراتَر از آن ـ و از جُمله، در میانِ کوچیدگان به اروپا و امریکا و استرالیا ـ، از کارکَردِ دِگَربارۀ گرایشها و تَمهیدِ کُنِشهائی آگَهی میدِهَد که شاهنامه یِ فردوسی، تنها، نمادِ آن است، و نه بَیانگَرِ همۀ أَبعادِ آن.
آنچه رُخ میدِهَد، تَجدیدِ حیات و بیداریِ گرایِشی است عَمیق و عَریق که در کوتاه۟سُخَن با این عُبارَت بازگُفتَنی است: "دوباره ایران".
"دوباره ایران"، این روزها به گوشِ ما بسیار آشناست.
از آن میان، یکی از مُستَمِعان، بآزَرم و نیک۟مَردی، آفَرینِ خود را بنَرمی با گِلایه درپیوست و از من گِله کَرد که: چرا در میانۀ سُخَنانت با رُستَم "شوخی" کردی؟! رُستَم اگرچه افسانه باشَد، از برایِ ما چَندان عَزیز و بُلَندپایه و مُحتَرَم است که رَوا نمیداریم در حَقِّ او چُنینها گُفته شَوَد!
راست میگُفت؛ مَن در طَیِّ سُخَن با رُستَم شوخی هَم کردَم و آنجا که به رویاروییِ رُستَمِ خَسته و کوفته با مَردِ دَشت۟بان و بَرکَندَنِ گوشهایِ دَشت۟بانِ مِسکین إِشارَت کردَم، گُفتَم: گُمان میکُنَم اینجا حِسابی قَندِ خونِ رُستَم اُفتاده بوده و أوضاعِ آستانۀ تَحَمُّلش ناجور شُده که چُنین رَفتارِ خَشِنی از او سَر زَده است!
البتّه قَصدِ إِهانَتی به أُسطورهها نداشتَم؛ و این پارۀ داستانِ رُستَم نیز به شَرحی که در همان سُخَنرانی گُفتَم، با غالِبِ رِوایاتِ حَماسۀ ملّیِ ما از رُستَمِ فَرهیختۀ پُخته و سَنجیدهکار، هَماهَنگ و هَم۟سوی نیست، و ای بَسا به بَرخی بازگُفتهایِ اِبتِدائی و ناپَرداختۀ داستانهایِ مِلّی بازگَردَد.
در این باره بَرایِ آن مَردِ مُحتَرَم و غیرَتمَند توضیح دادَم؛ و به دِل و زبان هَم بَر غیرَتِ او آفَرین خواندَم که در روزگاری که شُماری از خُداوندگارانِ عَناوین و مَناصِبِ فَرهَنگی و برخی از مُنسَلِکان دَر سَلاسِلِ جَلیله بَر سَرِ مُقَدَّستَرین واقعیَّتهایِ گیتی سودا میکُنَند و با این۟هَمه خود را مُتَوَلّیِ قَداسَتها قَلَم میدِهَند، مَردی مَردانه اینگونه بَر سَرِ داستانهایِ مِلّی غیرَت میوَرزَد و رُستَم را اگرچه افسانه باشَد، چونان نماد و آرمان و عُصارۀ خاطِرات و خواستهایِ هزاران۟سالۀ این مَردُمِ رَنجدیده وَلی سَرفَراز، اینسان عَزیز و بُلَندپایه و مُحتَرَم میشُمارَد و رَوا نمیدارَد تا حَتّی با او "شوخی" کُنیم!
خاک بَر اُستادِ زندهیاد مِهردادِ بَهار خوش باد! که از پایانِ کارکَردِ أُسطورهها در این روزگار میگُفت؛ چُنان که بسیاری از رای۟مَندان در باختَرزَمین گُفتهاند. ... لیک هَنوز میبینیم که أُسطوره ـ برَغمِ تَحلیلهایِ تَحلیلگَران ـ زنده است و کارکَردی مُؤَثِّر و پویائیِ پایَنده دارَد؛ حتّیٰ بموقع نشان میدِهَد که شوخی هَم بَرنمیدارَد!
تَحلیلهایِ مَتینِ سیاسی و اجتِماعی و ... و ... دربارۀ آنچه در صحنۀ اِجتِماع نِظارهگَرِ آنیم، همه در جایِ خود شایانِ رویکَرد است؛ لیک از هَمبَستگیِ ملّی و خاطِراتِ قومی و ریشههایِ عَمیق و آرمانهایِ مُشتَرَکی که هَنوز ما ایرانیان را به یکدیگَر پیوند میدِهَد، غَفلَت نبایَد کَرد.
هَمین تَجدیدِ حَیاتِ شاهنامه در روزگارِ ما و رونَق و فَزایِشِ دیگربارۀ شاهنامهخوانی و إِقبالِ هَمَگانی بدین کارنامۀ کهن و یادگارِ روزگارانِ أَقوامِ ایرانی، آن هَم در کَشاکَشِ پارهای از سَهمگین۟تَرین تلاطُمهایِ سیاسی و اجتِماعی، و در هَنگامۀ مُدِرنیَّتِ باختَری، واقعیَّتی است مَلموس و چَشمگیر که از فَعّالشُدَنِ دِگَربارۀ آرمانها و اندیشههایِ مَعطوف به هَمبستگی و پیوستگیِ ایرانیان آگَهی میدِهَد.
شاهنامه، در عَصری که گُمان میرَفت به یک أَثَرِ کتابخانهایِ کلاسیک و گوشهنشینِ قَفَسۀ کتابخانههایِ مُتَتَبِّعانِ تاریخ و لُغَت و ... تَبدیل گردیده باشَد و تنها از پَشتِ شیشۀ عینکهایِ تَه۟اِستِکانی خوانده شَوَد، دِگَرباره إِقبالی هَمَگانی را بَرانگیخته و یکی از اُستوارترین رِشتههایِ پیوندِ ما شُده است. رونَقِ شاهنامهخوانیهایِ فَردی و گروهیِ ایرانیان و دِلبَستگانِ فَرّ و فَرهَنگِ ایران، چه در دَرونۀ این مَرزهایِ سیاسی، و چه فَراتَر از آن ـ و از جُمله، در میانِ کوچیدگان به اروپا و امریکا و استرالیا ـ، از کارکَردِ دِگَربارۀ گرایشها و تَمهیدِ کُنِشهائی آگَهی میدِهَد که شاهنامه یِ فردوسی، تنها، نمادِ آن است، و نه بَیانگَرِ همۀ أَبعادِ آن.
آنچه رُخ میدِهَد، تَجدیدِ حیات و بیداریِ گرایِشی است عَمیق و عَریق که در کوتاه۟سُخَن با این عُبارَت بازگُفتَنی است: "دوباره ایران".
"دوباره ایران"، این روزها به گوشِ ما بسیار آشناست.
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
آدرس کانال جهت استفاده ی علاقه مندان:
https://t.me/ShahnamehBekhanim
عرض ادب و احترام دارم.
..... ..... بسیار ممنونم از مطالب پر استفاده و اموزنده شما.
بیات
توضیحِ جویا جهانبخش:
با سلام و سپاس و اعتذار
زَبَر (فتحه) ای که از شُما جَلبِ تَوَجُّه کرده است، سَهوِ حُروفنگاشتی بود؛ و إِصلاح شُد.
باز هم از دِقَّتِ شَما و تنبیهِ سَزاوارتان سپاسگُزارم.
سرفراز و پایَنده باشید!