لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۷۲٫۱۶۴ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۴۴ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۸۹۳

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    ۞ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ (المشیخة ـ الإِجازات)، آیةالله الأُستاذ الشَّیخ هادی النَّجَفیّ، ط:1، قُم: دارالتَّفسیر، 1437 هـ. ق. / 1395 هـ. ش.

    «...عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّه ـ عَلَي۟هِ السَّلَامُ ـ قَالَ:
    قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ـ عَلَي۟هِ السَّلَامُ ـ :
    إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِی حَدَّثَكُمْ،
    فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ، وَ إِنْ كَانَ كَذِبًا فَعَلَيْه
    1
    الأُصول مِنَ الكافی، ثِقَةُ الإِسلام الكلينیّ الرّازی، صَحَّحَه وَ عَلَّقَ عَلَيْه: عَلی أَكبَر الغَفّاری، ط: 4، طهران: دار الكُتب الإِسلاميَّة، 1365 هـ. ش.، 1 / 52، «بَابُ رِوَايَةِ الْكُتُبِ وَ الْحَدِيثِ وَ فَضْلِ الْكِتَابَةِ وَ التَّمَسُّكِ بِالْكُتُبِ»، ح7.


    کتابِ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ، مَجموعۀ إِجازاتِ آیةالله شی۟خ هادی نجَفی، از مُدَرِّسانِ حوزۀ عِلمیّۀ اصفهان ـ شَیَّدَ اللهُ أَرکَانَها ـ، است، به هَمراهِ گزارشِ نِسبَةً مَبسوطی از أَحوالِ مَشایخِ چِهِل۟گانۀ مُشارٌإِلَیه در رِوایَتِ حَدیث، به تألیف و تدوینِ خودِ مُجاز ـ دامَ مَج۟دُه.
    فهرستِ مَشایخِ چِهِل۟گانۀ یادشُده، فارغ از أَلقاب و نُعوتِ مُتَعارَف و اِصطِلاحی، و بیش و کَم به همان گونه که نویسَندۀ کتابِ طَریق الوُصول ـ أَج۟زَلَ اللهُ جَزَاه وَ أَس۟عَدَهُ فی أُولَاه وَ أُخ۟رَاه ـ مَذکور داشته، از این قَرار است:
    1 ـ «شیخ غیاث الدّین مَهدی مَج۟دالإِسلامِ نَجَفی» (1355 ـ 1422 هـ. ق.) (پدَرِ مؤلِّفِ کتاب).
    2 ـ «سَّیِّد مُصطَفَیٰ صَفائیِ حُسَینیِ خوانساری» (1321 ـ 1413 هـ. ق.).
    3 ـ «شَیخ مُحَمَّدتَقیِ تُستَری (شوشتَری)» (1321 ـ 1415 هـ. ق.).
    4 ـ «سَیِّد شِهاب الدّینِ مَرعَشیِ نَجَفی» (1315 ـ 1411 هـ. ق.).
    5 ـ «سَیِّد أَبوالفَضل نَبَویِ قُمی» (1344 ـ 1412 هـ. ق.).
    6 ـ «شَی۟خ مُحَمَّدعلیِ اَراکی» (1312 ـ 1415 هـ. ق.).
    7 ـ «سَیِّد مُحَمَّدِ شیرازی» (1347 ـ 1422 هـ. ق.).
    8 ـ «سَیِّد مُحَمَّدرضا موسَویِ گُل۟پایگانی» (1316 ـ 1414 هـ. ق.).
    9 ـ «شَی۟خ مُحَمَّدباقِر کَمَرَئی (کَمَره ای)» (1320 ـ 1416 هـ. ق.).
    10ـ «شَی۟خ عَبّاسعَلی أَدیبِ اصفهانی» (1315 ـ 1412 هـ. ق.).
    11ـ «شَی۟خ حاج آقا رضا مَدَنیِ کاشانی» (1321 ـ 1412 هـ. ق.).
    12 ـ «سَیِّد عَلیِ عَلّامۀ فانیِ اصفهانی» (1333 ـ 1409 هـ. ق.).
    13ـ «شَی۟خ مُرتَضَیٰ مظاهِریِ اصفهانی» (1316 ـ 1409 هـ. ق.).
    14ـ «شَی۟خ میرزا جَوادِ تَبریزی» (1345 ـ 1427 هـ. ق.).
    15 ـ «سَیِّد مُحَمَّدصادِقِ روحانیِ قُمی» (1343 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    16ـ «شَی۟خ لُطف اللهِ صافیِ گُل۟پایگانی» (1337 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    17ـ «شَی۟خ حُسَی۟نِ نوریِ هَمَدانی» (1344 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    18ـ «سَیِّد موسیٰ شُبَی۟ریِ زَن۟جانی» (1346 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    19ـ «شَی۟خ عَلیِ صافیِ گُل۟پایگانی» (1332 ـ 1431هـ. ق.).
    20ـ «شَی۟خ مُحَمَّدِ فاضِلِ لَن۟کَرانی» (1350 ـ 1428 هـ. ق.).
    21ـ «شَی۟خ مُحَمَّدتَقیِ بَهجَتِ فومَنی» (1334 ـ 1430 هـ. ق.).
    22 ـ «سَیِّد صادِقِ شیرازی» (1360 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    23ـ «سَیِّد عِزّالدّینِ حُسَی۟نیِ زَنجانی» (1340 ـ 1434 هـ. ق.).
    24ـ «سَیِّد عَلیِ حُسَی۟نیِ سیستانی» (1349 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    25ـ «سَیِّد مُحَمَّدسَعیدِ طَباطَبائیِ حَکیم» (1354 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    26ـ «سَیِّد مُحَمَّدحُسَینِ حُسَی۟نیِ جَلالی» (1362 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    27ـ «سَیِّد یوسُفِ مَدَنیِ تَبریزی» (1347 ـ 1434 هـ. ق.).
    28ـ «سَیِّد مُحَمَّدرضا حُسَی۟نیِ جَلالی» (1365 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    29ـ «سَیِّد عَبدالسَّتارِ حَسَنی» (بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    30 ـ «شَی۟خ بَشیر حُسَی۟نِ نَجَفی» (1361 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    31 ـ « سَیِّد مُحَمَّدعَلیِ رَوضاتی» (1348 ـ 1433 هـ. ق.).
    32ـ «سَیِّد مُحَمَّدحَسَنِ عَلَویِ سَبزَواری» (1349 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    33ـ «سَیِّد مُرتَضیٰ مُستَجابُ الدَّعَواتی» (1342 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    34ـ «سَیِّد مُحَمَّدمَهدیِ موسَویِ خَلخالی» (1344 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    35ـ «شَی۟خ مُحَمَّدتَقیِ مَجلِسی» (1348 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    36ـ «شَی۟خ مُجتَبیٰ بِهِشتی» (ح1350 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    37ـ «شَی۟خ أَبوالقاسِمِ أَنصاری» (1350 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    38ـ «سَیِّد مُحَمَّدباقِرِ شیرازی» (1350 ـ 1435 هـ. ق.).
    39ـ «سَیِّد مُحَمَّدمَهدیِ موسَویِ خِرسان» (1347 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    40ـ «سَیِّد أَحمَدِ حُسَینیِ اِشکَوَری» (1350 هـ. ق. ـ بَرخوردار از نِعمَتِ حَیات).
    خُداوندِ سُبحان دَرگُذَشتگانِ این زُمره را جامۀ بَخشایِش و آمُرزش و خُشنودیِ خویش دَرپوشاناد! و آنان را که از نِعمَتِ زندگانی برخوردارَند، به خِل۟عَتِ عِزَّت و سَلامت مُخَلَّع گَرداناد! و ما و شُما را توفیقِ عِلم وعَمَلِ نافِع۟ اَرزانی داراد! بِحَقِّ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الأَم۟جَاد!
    اَنگیزۀ تألیفِ کتابِ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ، آنسان که مؤلِّفِ آن ـ دامَ مَج۟دُه ـ در «تَمهیدِ» کتاب بازگفته است، گِردآوردنِ إِجازات و سَرگُذَشتِ مَشایخِ رِوایَت بوده است به شیوۀ سَلَفِ صالِح و عُلمایِ گذشته.2
    مُؤَلِّفِ طَریق الوُصول، زین۟ پیش، بَخشی کوچک از مَوادِّ این کتاب را در بَخشِ «مشیخه» یِ مَوسوعۀ حدیثیِ خویش آورده بود. نگر: مَوسوعَة أَحاديثِ أَهلِ البَي۟ت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ، ط: 1، بَي۟روت: دار إِحياءِ التُّراثِ العَرَبیّ، 1423 ه‍ـ. ق.، 12 / 375 به بَعد.
    مؤلِّف، مُقَدّمه ای نیز در بابِ فَوائِدِ إِجازه قَلَمی کرده (صص 4 ـ 12) و خاتِمه ای هم در بَیانِ طریقی واحِد به مام۟نامه هایِ حَدیثی و ذِکرِ دو حَدیث پرداخته است (صص 450 ـ 446) که بر قَدرِ مَجموعۀ موردِ گُفت و گوی۟، افزوده.
    یادکردِ مَشایخِ مَزبور به تَرتیبِ تاریخِ صُدورِ إِجازات است، و تنها مُستَثنیٰ در این باب، والِدِ مؤلِّف است که با این که دُوُمین کَسی است که به وی إِجازۀ رِوایَت داده، از بابِ حَقِّ أُبُوَّت، بر دیگران مُقَدَّم داشته شُده است.
    نَدانستم چرا مؤلِّف یکی از مَشایخِ رِواییِ خود را که به وی إِجازۀ شِفاهی داده است، تنها در ذیلِ مُقَدّمه (ص 12) یاد کرده است و در زُم۟رۀ مَشایخِ چِهِل۟گانه نیاورده؛ حال آن که إِجازۀ بَعضِ مَشایخِ چِهِل۟گانه نیز شِفاهی است ( سَنج: ص 249)؛ وان۟گَهی، إِجازۀ شِفاهی را نُقصانی در أَصالَت و اعتبار نیست.
    تَأَمُّل در آنچه در گُزارشِ أَحوالِ مَشایخِ مذکور کتابِ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ می خوانیم، از جهاتِ گوناگون، و از جُمله از حیثِ تاریخِ معاصِرِ تَگاپوهایِ حَدیثی در قَلَم۟روِ تَشَیُّع، آموزَندگیهایِ فراوان دارَد.
    نمونه را، عَلّامۀ مُحَقِّق «شَیخ محمَّدتقیِ تُستَری (شوشتَری)» (1321 ـ 1415 هـ. ق.)، صاحبِ قاموس الرِّجال و الأَخبار الدَّخیلَة و بَه۟ج الصِّباغَة و النُّج۟عَة و مؤَلَّفاتِ کِرامَندِ دیگر، سَرگُذَشتی دارَد بسیار عِبرَت آموز:
    در شهری بالنِّسبَه کوچک ـ و نه در مَراکزِ أَصلیِ عُلومِ حوزَوی ـ بالیده و روزگار گُذَرانیده است؛ در مقایسه با بیشترینۀ دیگر عُلَما، مَحضَرِ اُستادانِ پُرشُمار و نامداری را إِدراک نکرده است؛ حتّیٰ «هاجَرَ إلَی النَّجَفِ الأَشرَف ... و أَقامَ بِها سِتَّ سَنَوات و لَم یَحضُر عِندَ أَحَدٍ»؛ نه تنها نزدِ عِدّۀ قَلیلی دانش آموخته، که مَشایِخِ رِواییِ کثیر نیز ندارَد: جُز شیخ آقابُزُرگِ طهرانی شیخِ رِوایَتِ دیگری از برایِ او نشناسانیده اند ( سَنج: صص 43 ـ 49). آنگاه هَمین شَخص که مصداقِ بارِزِ "مُلّایِ کتابی" است، و دور از فضایِ پُرقیل و قالِ حوزه، و در مُحیطی مَحدود، هِمَّتِ بُلَندِ خود را مَصروفِ تَحقیق و تَدقیق و خوض در منابعِ أَصلی و مام۟نامه هایِ دیرینه روز کرده، و به جایِ إِک۟ثار در مَشایخ و عَناوین و مُناسَبات و مُراوَدات و چه و چه ها، أَوقاتِ عَزیز را به بیش۟ خواندن و بیش۟ آموختن اِختِصاص داده است، به گُواهیِ گُواهانی چون رِجالیانِ مُدَقِّق و فُقَهایِ مُحَقِّقِ روزگارِ ما (سَنج: صص 44 و 45)، یکی از «مَفاخِرِ عَصر» و «نَوادرِ دَهر» و «پیشروِ هَمروزگاران در دو دانِشِ حَدیث و رِجال» می شَوَد؛ و بَعید می دانَم اگر او را سَرآمَدِ همین مَشایخِ چِهِل۟گانه در عُلومِ حَدیث قَلَم دِهَم، مُن۟صِفی را جایِ اِعتِراض یا مَحَلِّ تَعریض باشَد.3
    شایَد به هَمین لِحاظ نیز باشَد که مُؤَلِّفِ طَریق الوُصول، در خاتِمَه ای که از برایِ کتاب پرداخته و در آن به گُزارشِ طَریقی واحِد به مام۟نامه هایِ حَدیثی و ذِکرِ دو حَدیث دست یازیده است (صص 450 ـ 446)، مَشایخِ مذکور در کتاب را به طورِ عام، در آغازِ طَریق قرار داده، و از آن میان، مَرحومِ علّامه شی۟خ محمَّدتَقیِ تُستَری (شوشتَری) ـ طَیَّب اللهُ ثَراه و جَعَلَ ال۟جَنَّةَ مَث۟واه ـ را به ذِکر مَخصوص گردانیده است.
    در واقع، «شَیخ محمَّدتقیِ تُستَری (شوشتَری)»، مِصداقِ عَی۟نیِ کسانی است که ـ به اِصطِلاحِ شایِع ـ از تَعارُف کم کَرده و بر مَبلَغ اَفزوده اند!!!
    از لَطائِفِ کتابِ طَریق الوُصول، یکی تَصویرِ إِجازۀ همین مَردِ بزرگ است که ذی۟لِ اِستِجازۀ صاحِبِ طَریق الوُصول، در غایَتِ وَجازَت و بسیار ساده و بی پیرایه، تنها نوشته است:
    «قبول است. مُجاز و مختار هستید. محمّد تقی شیخ.» (ص 50).
    این است علّامۀ بَحّاثه «شَیخ محمَّدتقیِ تُستَری (شوشتَری)»، و به قولِ سَنجیدۀ صاحِبِ طَریق الوُصول(ص 50)، «عَلَمِ تحقیق و بَطَلِ تَدقیق».
    زمانی از دانِشومَندِ فرزانه و شَی۟خِنا فِی الرِّوایَة، اُستاد أَکبَرِ ثُبوت ـ مَتَّعَنَا اللهُ بِطُولِ بَقاءِ وُجودِهِ الشَّریف ـ، که خود اِفتِخارِ شاگِردیِ مَرحومِ «شَیخ محمَّدتقیِ تُستَری (شوشتَری)» را داشته است، پُرسیدم: چگونه بود که مَرحومِ شی۟خ، با آن مایه دیده وَری در فُنونِ حدیث و رِجال، و طولِ باع در مُباحَثاتِ عالِمانه و گِرِه۟گُشائی از مُع۟ضِلاتِ عُضال، به نَقدِ لَطیفی که یکی از فُضَلایِ فُقَهایِ مُعاصِر بر ال۟أَخبار الدَّخیله اش قَلَمی کرد پاسُخی نداد و در مقامِ رَد و إیراد برنیامَد؟ با آن که بَعید است شی۟خ آن نَقد را پذیرفته باشَد! اُستاد ثُبوت ـ دامَ عُلاه ـ فرمودند: مَرحومِ شیخِ شوشتری، آن۟قَدر اِشتغالات داشت و مَشغول بود که مَجالی برایِ این کارها باقی نگُذاشته بود!
    آری! مَردِ مَردِستان، در ان۟زوایِ گرمِ خوزستان، مأویٰ گُزیده است و خوانده است، و بسیار خوانده است، و خوب هم خوانده است، و آنگاه با إِحاطه ای رَشک انگیز و وُقوفی درخورِ أَهلِ تَمیز، خَبایایِ دلپَسَندی از زَوایایِ أُمَّهاتِ مُتونِ حدیث و رِجال و تاریخ و أَدَب و ... بدَرکشیده است که دیدۀ گوهَرشناسانِ روزگار را خیره ساخته! و گاه در ژَرفی نَظَر و بُلَندایِ مَن۟ظَر به أُفُقهایِ دَست۟ نیافتنیِ شَهسَوارانِ علم و دین در هزارسالی پیش از این نزدیک شُده و با یکّه تازانی بیهَمال چونان "طوسی"ها و "نَجاشی"ها هَم۟عِنانی کرده است! رَح۟مَةُ اللهِ عَلَی۟هِ رَح۟مَةً وَاسِعَة! که با آن زُهد و پارسائی و پَرهیز ـ که به قولی، تالیِ سیرۀ سَلمان بود (سَنج: ص 45) ـ و آن مُجاهَدَتِ خیره کُنَنده در عِلم و عَمَلِ دینی، در این عَصرِ قُصورِ هِمَم، سَرمَشقِ بُلندیِ همَّت و مایۀ سَرفرازی و عِزَّت تَوانَد بود از برایِ جَمیعِ طَلَبۀ عُلوم، خاصّه طالِبانِ علمِ شَریفِ حدیث ـ کَثَّرَهُمُ اللهُ تَعالیٰ، و أجْزَلَ حَظَّهُم مِنَ السَّعَادَة، وَ رَزَقَهُمُ ال۟حُس۟نَىٰ وَ زِيَادة!
    راستی که:
    «إِن لَم۟ تَکُونُوا مِث۟لَهُم۟ فَتَشَبَّهُوا
    إِنَّ التَّشَبُّهَ بِال۟کِرَامِ فَلَاحُ» (ص 264)4
    عَلّامۀ مُجاهِد، آیةالله سَیِّد محمَّدحُسَینِ حُسَی۟نیِ جَلالی ـ أَدامَ اللهُ إِج۟لالَه العَالیٖ ـ، دربارۀ این بیت و نسبَتِ آن تَذکاری فرموده است که خواهَندگانش خود۟ مُراجَعَه خواهند فَرمود به: طَریق الوُصول، ص 264، هامِش.

    همین۟ جا گُفتنی است که: "إِجازه" و "اِستِجازه" به عنوانِ طَریقی از طُرُقِ تَحَمُّلِ حَدیث و حِفظِ إِسنادها، چیزی است، و "إِجازه" و "اِستِجازه" به عنوانِ تَشریفاتِ عُلَمائی و أَسبابِ تَرَفُّعاتِ ساختگی و تَعَیُّناتِ خُیَلائیِ فُضَلائی (و أَحیانًا به مَقصودِ تکاثُر و تَفاخُر یا مقاصِدی جُز اینها)، چیزِ دیگر.
    دامنۀ تَشریفاتیِ "إِجازه" و "اِستِجازه"، خاصّه در عُهودِ أَخیر، گاه چُنان فَراخ گردیده است که این سُنَّتِ فرهنگی و عِلمی را به نوعی "تَفریح" یا "کاسِبـ"ـیِ عنوانی شبیه ساخته و کارِ عِدّه ای را به "إِجازه بازی"هایِ صِب۟یانی کَشانیده است.
    "إِجازه بازی" و "إِجازه بارگی"، بنُدرَت با حدیث۟ شناسی و حدیث۟ پِژوهی یِ راستین اِق۟تِران می یابَد.
    یکی از هَمروزگارانِ ما که خود إِجازاتِ رِوائیِ بسیار از مَشاهیر و أَعلام دریافت کرده است، و به تَصریحِ خودش، تا «أَواخر ربیع الآخر 1433 هـ. ق.»، به «بیش از 761 نفر از مراجع تقلید و فقهای عظام و خطبای کرام و علمای اعلام و محقّقین و مؤلّفین و شعرا ...»، إِجازۀ رِوایَت داده بوده5
    نگر: مُجیز و مُجاز: آموزشِ علمِ حدیث، ص 9.
    ، وقتی پایِ نَقل و فَهم و تَرجَمَۀ رِوایاتِ نه چندان پیچیده به میان آمده است، به لَغزِشهایِ غَریبِ مُکَرَّری دُچار آمده که جُز از مُب۟تَدیانی چون مَن و أَمثالِ مَنِ شَرمنده سَرنمی زَنَد و بیوسیده نیست. نمونه را، «مُحَدَّثُون» را در مَأثوراتی چون «الأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ»6
    الأُصول مِنَ الكافی، ثِقَةُ الإِسلام الكلينیّ الرّازی، صَحَّحَه وَ عَلَّقَ عَلَيْه: عَلی أَكبَر الغَفّاری، ط: 4، طهران: دار الكُتب الإِسلاميَّة، 1365 هـ. ش.، 1 / 271، «بَابُ أَنَّ الأَئِمَّةَ ـ عَلَی۟هِمُ السَّلامُ ـ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ»، ح3.
    و «... انَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَيْه وعَلَيْهِمُ السَّلَامُ مُحَدَّثُونَ»7
    همان، 1 / 270، همان باب، ح 1.
    با «مُحَدِّثُون» خَلط می کُنَد و «گویَندۀ حدیث» می شمارَد و مِصداقِ بحثِ "إِجازۀ رِوایی" قَلَمداد می کُنَد!!!8
    نگر: مُجیز و مُجاز: آموزشِ علمِ حدیث، ص 39 و 43 و 44.
    یا رِوایاتِ حِفظِ چهل حدیث را «حاکی از اجازه روایی و اهمیت مجیز و مجاز» می دانَد9
    نگر: همان، ص 45 و 46.
    و حتّیٰ بر مبنایِ همین شیوۀ مَغشوش و مَخدوشِ رَثیٖث در فَهمِ "أَحادیث" و اِستِنباطِ مَعانیِ غَریٖبِ مَعیٖبِ مایۀ تَغ۟ویٖث، مُدَّعی می شَوَد: «معصومان ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ ... رستگاری پیروان و شیعیانشان را با اجازه روایی در نقل احادیث می دانند ... »10
    همان، ص 42.
    !!!11
    ممکن است شما خوانندۀ گرامی بپُرسید: آخِر ـ أَصلًا ـ «رستگاریِ شیعیان» چه رَبطی به «إِجازۀ روایی» دارَد؟!
    می دانید؟! ... اشتباهِ من و شُما، در أَصل۟، همین جاست که أَوَّلًا «قائِل به رَبط» هستیم. من خودم کسانی را می شناسم که چون «قائِل به رَبط» نبوده اند، به جاهائی رَسیدند که ... ! ثانیًا، گیرم که «قائِل به رَبط» باشید؛ مگر «رَبطِ» خیلی چیزها این اندازه پیشِ پااُفتاده است که من و شُما هم با چشمانی که عُمری لا به لایِ سیاهیِ سُطور دَوانیده ایم و ذِهنی که بیهوده به تَحصیلِ مَنقول و مَعقول فرسوده ساخته ایم و کوره سَوادی که با هزار زَحمت اندوخته ایم، از آن سَر در بیاوریم؟!
    بگذارید یک مثالِ ساده بزَنَم:
    از «تُرکی پژوهِ» نامدار، دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق، «متخصص دیرین نگاری و زبان شناسی و استاد ادبیات ترکی و فارسی دانشگاههای تهران، دارای درجۀ PH.D از دانشگاه استانبول» ( قارامجموعه، ص 14)، که در سالهایِ پس از انقلاب، ـ به تَصریحِ خودشان ـ از «مظانِّ اتّهام» رَسته اند ( نگر: همان، ص 11 و 12)، و ـ از جُمله در سلسلۀ مَنشوراتِ «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم ـ مقالات و کتابهائی منتشر می فرمایَند که معروفِ حضورِ أَهلِ نَظَر است ( نمونه را، نگر: آینۀ پژوهِش، ش 156، صص 56 ـ 65 / مقالۀ «فُضولی در کلامِ شیعه! نَقدِ یک اِبتِذال، نَقلِ یک اِنتِحال» به قَلَمِ دکتر حَمیدِ عَطائیِ نَظَری)، در کتابِ عُجٰابِ قارامجموعه که در سلسلۀ مَنشوراتِ «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم اِنتشار یافته است، بَیاناتی به چاپ رَسیده که از حیثیّاتِ گوناگون جایِ درنگ و تأمُّل است. باری، از میانِ جَمیعِ بَیاناتِ درنگ آفرینِ ایشان، فَقَط به یکی إِشاره می کنم که با ما نَح۟نُ فیه بی ارتباط نیست:
    دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق، پس از تاخت و تاز بر نَظَریّۀ سَیِّد أَحمَدِ کَسرَوی دربارۀ عَدَمِ سیادتِ صَفَویّه، و پیوند دادنِ آن با دستگاهِ رضاخان و سیاستهایِ بریتانیا، فرموده اند:
    « ... من خوشحالم که با قلم بطلان کشیدن بر این نظریۀ انگلیسی پرداز، پردۀ ریای دام گستران ترکی ستیز برخواهد افتاد و طریق سعادت ملت ایران که تنها از طریق آموزش به زبان مقدس ترکی قابل تأمین است، گشوده خواهد شد.» ( قارامجموعه، ص 524).
    یکبارِ دیگر بخوانید! ... « ... سعادت ملت ایران ... تنها از طریق آموزش به زبان مقدس ترکی قابل تأمین است ... .»!!!
    دیدید! همۀ بَدبَختیهایِ ما از کُجا ناشی شُده است؟! ... از آموزش به زبانِ نامُقَدَّسِ فارسی! ... رَهائی از این هَمه جَهل و خُرافه و دُروغ و ریا و تَزویر و خویِ اِستِبدادی و فَساد و فَحشا و حَق۟ کُشی و اِرتشا و مُعضِلِ اِشتِغال و دُزدی و خیانَت و ویژه خواری و فُزون خواهی و حتّیٰ جنگِ تَحمیلی و تحریمِ اقتِصادی و گُم۟ شُدنِ دَکَلِ نَفت و هاله بینیِ زی۟د و عَم۟رو و ...، همه و همه، یک راه دارَد؛ آن هم «آموزش به زبان مقدس ترکی» است!!!
    حالا باز ممکن است بفرمایید: "چه رَبطی دارد؟" یا می توانید ـ به قولِ بَعضی از إِخ۟وان ال۟مُسلِمیٖن! ـ "سیاه۟ نمایی" کُنید و بگویید: " أَصلًا این حرفها نه تنها علمی نیست، بویِ قوم۟ گرایی و خدشه رَسانیدن به وَحدَتِ ملّی می دِهَد"! ...
    حاشا و کَلّا که چنین باشَد!!! ... من و شُما که قرار نیست از این چیزها سَر دَر بیاوریم. به همین سبب هم هست که از قَدیم الأَیّام به من و أَمثالِ من فرموده اند: «عَوامِ کَالأَن۟عام»! ... طَیَّب اللهُ أَفواهَهُم! ... " ... گاوِ نَر می خواهَد و مَردِ کهن"! ... یکی از هزار و یک فَرقِ ما که «عَوامِ کالأَن۟عام» هستیم با آن فُحولِ کارآگاهانِ عِلم و دین که در نِهادهایِ خَدومی چون «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم در کمالِ قَناعت و مَناعت نشسته اند، و دَرین وانَفسایِ "اقتِصادِ مُقاومتی"، با مَواجِبِ کافی و مَزایایِ وافی دَرویشانه سَر می کُنَند و چُنین تصمیم ها می گیرند تا این کتابِ عُجٰاب و اینگونه دُرفشانیهایِ «سَعادَتـ»ـبَخش در زیِّ «آثارِ تحقیقی» ( سَنج: قارامجموعه، ص 5) اِنتشار یابَد، همین است که ایشان همان "مَردِ کهن" اند و لابُد هم وَجهِ «تَقَدُّسِ» زبانِ تُرکی را می دانَند و هم رَبطِ آن را با «سعادتِ ملّتِ ایران»!
    می گویید: نه!؟ ...هرچند دَر مَثَل مُناقشه نیست، ... خُلاصه، «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم حَیّ و حاضِر است! ... یک تُکِ پا قَدَم رنجه بفرمایید «دانشگاهِ أَدیان و مذاهب» و بپُرسید؛ هم خودتان را از إِنکار و بی اطِّلاعی درآورید؛ هم ما را از این عالَمِ عَوامی!!! ... خُدا آدمی را چه و چه ها بکُنَد، «عَوامِ کَال۟أَن۟عام» نَکُنَد!

    آری، غَرائِبِ "إِجازه بازی" در عَصرِ ما بیش از اینهاست!12
    خوبست برخی از آنان که همه جا به اِزدِهارِ عِلمیِ ما مُباهی و مُفتخِر اند، و از غایَتِ اِعتِزاز، بر کَراسیِ خَطابه هایِ تَحسینی پیوسته در اِهتِزاز اند، و دربارۀ آفاقِ روشنِ پیشِ رو، لافِ گزاف می زَنَند و افسانه هایِ نِژَند می سَرایَند!، همین کتابِ مُجیز و مُجاز را ـ که آیَتی است از تهافُت و پریشانی ـ پیشِ نَظَر آرَند، و ـ عَلیٰ رَغمِ شوریدگی و اِغتِشاشِ لَفظ و مَعنی، و صُعوبَتِ فهمِ جُملاتِ مُتَنافِری که مُبتدایِ آن از خَبَرش و عَینِ آن از أَثَرش گُریزان و رَمان است! ـ لَختی بخوانَند و ببینَند نویسَنده اش که در أوساطِ عِلمی و غیرِ عِلمیِ ما و در داد و ستَد با ناموَران دَهها إِجازه گرفته و صَدها إِجازه صادر کرده است، چه سَنَدِ درخشانی از این "عَصرِ اِبتِذال و اِنحِطاط" که ما در آن به سَر می بَریم! به دَست داده، و به دَستانِ خویش، چه رَقَمی بر چهرۀ کَریهِ "إِجازه بازی" هایِ شایع زده است!
    و حدیث۟ پِژوهانِ راستین و سَرآمدانِ این صِناعتِ مَتین را غالِبًا نه مَجالِ "إِجازه بازی" است و نه رَغ۟بَتِ آن؛ وَ لَا عِص۟مَةَ إِلّا لِمَن۟ عَصَمَهُ الرَّح۟مٰن.
    ناگُفته نبایَد نِهاد که اِستِک۟ثارِ إِجازه و کَث۟رَتِ اِستِجازه را، جَماعتی از أَهلِ "عِلم" و عُشّاقِ "حَدیث"، به مَقصودِ دَستیابی به طُرُقِ رِواییِ جَدید و از سَرِ نوعی تَفَطُّن به تَنَوُّعِ طُرُق پیش می گرفته اند، و این غیر از "إِجازه بازی" و کارهایِ تَشریفاتیِ بَعضِ مُنتسبان به عِلم است.
    دانِشومَندِ والامَقام، شَیخنا فِی الرِّوایَة، علّامۀ أَدیبِ جامِع الأَطراف، سَیِّد عَبدالسَّتّارِ حَسَنیِ بَغدادی ـ دامَ عُلاه ـ، در ضمنِ مَکتوبی که برایِ درج در طَریق الوُصول قَلَمی فرموده است، از مُحَقِّقِ بسیاردانِ بیدارهوش و متن۟ پِژوهِ رای۟مَندِ بسیارکوش، شَیخنا فِی الرِّوایَة، مَرحومِ علّامه دکتر حُسَیْن عَلی مَحْفوظِ کاظِمَینی (1344 ـ 1430هـ. ق.) ـ که از دَهها تَن از مُحَدِّثان و فَقیهان و دانِشورانِ شیعی و غیرِ شیعی در شَرق و غربِ عالَم، در عِراق و ایران و لُبنان و مَغرِب و سوریّه و روسیّه و عَرَبستانِ سعودی و هند و الجَزائِر و انگلستان و یَمَن إِجازۀ رِوایَت داشت و خود از بَرجَسته تَرین مَشایخِ إِجازۀ حَدیث در عَصرِ ما بود13
    دربارۀ آن بُزُرگ، رجوع فرمایَند به: گفتارِ نگارَنده زیرِ نامِ دکتر حُسَیْنْ عَلی مَحْفوظ و کتابخانه اش، چاپ شُده در مجلّۀ آینۀ پِژوهِش، ش 152، صص 44 ـ 54. این گُفتار، در فضایِ مَجازی، در تارنمایِ «کاتِبان»، صفحۀ «یادگارستان»، و بَعضِ تارنماهایِ دیگر نیز، ـ عِجالَةً ـ قابِلِ دسترس است.
    ـ، نَقل فرموده است که:
    «اگر بَقّالی از مردمانِ عامی هم طَریقِ رِوایَتی داشته باشَد که من نداشته باشم، از او اِستِجازه می کُنَم و او را در شُمارِ مشایخِ رِوایی ام دَرمی آورم!» (نَقل به معنی، از: طَریق الوُصول، ص 291).
    این، همان شیفتگی به تحصیلِ "طُرُقِ رِوایی" یِ تازه و خاصّه "عُلُوِّ إِسناد" است که در تاریخِ حَیاتِ مُحَدِّثانِ بُزُرگ مَعهود و مَعروف بوده و هَست.14
    دربارۀ شیفتگیِ مُحَدِّثان به تَحصیلِ طُرُقِ کَثیر و البتّه مَذَمَّتِ إِفراط در آن و نِکوهشِ "طَریق۟ بازی"هایِ بُل۟هَوَسانه، از جُمله، نگر: ال۟إِسنادُ مِنَ الدّین و صَفحَة مُشرِقَة مِن تاریخِ سَماعِ ال۟حَدیثِ عِندَ المُحَدِّثین، عَب۟دالفَتّاح أَبوغُدَّة ، ط: 3، 1435هـ. ق.، ص 24 و 25.
    علّامه سَیِّد عَبدالسَّتّارِ حَسَنیِ بَغدادی ـ أَطالَ اللهُ بَقاءَه ـ، خود از کسانی است که پیوسته در طَریقِ این طَلَب گام زده اند. در إِجازۀ مَنظومی که به سالِ 1430 هـ. ق. از برایِ مؤلِّفِ طَریق الوُصول صادر فرموده است (ص 314 و 315)، شُمارِ مَشایخِ رِوایَتِ خود را بالِغ بر هفتاد می شُمارَد. هَمو در مَکتوبی که به سالِ 1436 هـ. ق. قَلَمی کرده است (ص 298)، تَصریح می کند که شُمارِ مَشایخِ وی، از إِمامی و زی۟دی و سُنّی، از صَد برگُذَشته است.
    به مُناسَبَتِ این گُفت و گوی از کَثرَت و قِلَّتِ إِجازات و اِستِجازات که پیش آمد، بیراه نیست یادآور شَویم که:
    بِنا بر همین کتابِ طریق الوُصول (ص 75)، مَرجِعِ مُعَمَّرِ فَقید، آیةالله «شَی۟خ محمَّدعلیِ أَراکی» (1312 ـ 1415 هـ. ق.)، تنها یک شی۟خِ إِجازه داشته است و آن هم مَرحومِ حاج شی۟خ عَبّاسِ قُمی، مؤلِّفِ مَفاتیح الجِنان، است که إِجازه ای هم که به مرحومِ اَراکی داده است، شِفاهی بوده.
    جالِبِ توجُّه است که بِنا بر گزارشِ طریق الوُصول (ص 272)، مَرحومِ آیةالله «سَیِّد یوسُفِ مَدَنیِ تَبریزی» نیز که از مُتَصَدّیانِ مَرجِعیَّت و إِفتاء بوده است، جز از دو تَن از فُقَهایِ پیشین («سَیِّد محمَّدِ محقِّقِ دامادِ یَزدی» و «سَیِّد محمَّدهادیِ میلانی»)، إِجازۀ رِوایَتِ حَدیث نداشته، که آن هردو نیز شِفاهی بوده است. هَمچُنین، مَرجِعِ نامیِ این سالها، مَرحومِ آیةالله «میرزا جَوادِ تَبریزی»، بِنا بر آنچه در طریق الوُصول (ص 176) آمده است، از اُستادش، مَرحومِ آیةالله سَیِّد أَبوالقاسِمِ خویی، إِجازۀ رِوایت داشته است (و گویا از مَشایخِ دیگر إِجازۀ رِوایی نداشته).
    برخی از أَهلِ عِلم، در أَمرِ اِستِجازه، شیوه هایِ گُزینِشیِ خاص پیشه می کرده اند و می کُنَند.
    نمونه را، اُستاد سَیِّد أَحمَدِ حُسَینیِ اِشکَوَری ـ حَفِظَهُ اللهُ تَعالیٰ ـ در سرگُذَشتنامۀ خودنوشتشان ـ که بتَلخیص۟ در طَریق الوُصول نَقل گردیده است ـ، نوشته اند:
    «صِلَتِی بالشُّیوخ و کِبارِ العُلَماء کَثیرة عندَ إِقامَتی بالنَّجَفِ الأَشرَف و قُم، و التَقَیتُ بجمعٍ کبیرٍ من شُیوخِ العِلم و الفَضل بمُختلِفِ المَذاهِبِ الإِسلامیَّة فی أَسفارِی إِلَی البُلدان و الحَواضِر العِلمیَّة، و کان بإِمکانی ال۟استِجازَة مِن کُلِّ مَن أَلتَقی به مِنَ المَعروفینَ مِنهُم، و مع هٰذا قصَّرتُ فی ال۟استِجازةِ منهم ـ علیٰ ما هو دأب المُشتغلین بعلمِ الحدیث فی ال۟استِزادة من الشُّیوخِ و الإِجازاتِ الحدیثیَّة ـ، فاکتفیتُ بال۟استِجازةِ مِمَّن عَرَفَنی مِن قَریب و کانَ لی معهم جلسات و بُحوث عِلمیَّة.» (ص 438 و 439).
    از امتیازاتِ کتابِ طریق الوُصول، یکی اِشتِمال بر سَنَدها و پیوستهائی است که به ویژه از حیثِ تاریخ و سَرگُذَشت۟نگاری، واجِدِ أَهَمّیَّتِ فَوقَ العاده است؛ از جُمله: سَرگُذَشت۟نامۀ خودنوشتِ مَرحومِ آیةالله «شَیخ محمَّدباقِر کَمَره ای» (صص 109 ـ 111)، و سَرگُذَشت۟نامۀ خودنوشتِ حضرتِ آیةالله «شَیخ لُطف الله صافیِ گُلپایگانی» (صص 196 ـ 202)، و سَرگُذَشت۟نامۀ خودنوشتِ آیةالله «شَیخ مُجتَبیٰ بِهِشتی» (ص 413 و 414)؛ فَوائِدی به قَلَمِ مَرحومِ آیةالله «سَیِّد عَلیّ عَلّامۀ فانیِ اصفهانی» که بر زندگینامۀ خودِ او و اُستادش مَرحومِ آیةالله میر سَیِّد علیِ نَجَف آبادی نیز مُشتَمِل است (صص146 ـ 165) ـ و خاصّه، در بخشِ أَخیرالذِّکر، عِبرَتهایِ بُلَند و نِکاتِ دِلپَسَندی دارَد که اُمیدوارم طَلَبۀ عُلومِ دینی از مُطالَعَۀ آن غَف۟لَت نَفَرمایَند ـ؛ نوشتاری بسیار أَدیبانه و ذیٖ قیٖمت از شَیخِنا فِی الرِّوایَة عَلّامه سَیِّد عَبدالسَّتّارِ حَسَنیِ بَغدادی ـ أَطالَ اللهُ بَقاءَه ـ (صص289 ـ 293) و ثَبَتِ آن بزرگوار زیرِ نامِ الثَّبَتُ ال۟مُختار فی إِجازاتِ السَّیِّد عَب۟دِالسَّتّار فی رِوایَةِ الحَدیث(صص297 ـ 313) که غیر از نِکاتِ رِجالی و تَراجِمی، بر فَوائِدِ پُرشُمارِ دیگر نیز اِحتِوا دارَد. عَلّامه سَیِّد عَبدالسَّتّارِ حَسَنیِ بَغدادی، به اقتِضایِ پَسَندِ خویش که إِجازۀ دَرجِ شَرحِ حالِ خود را نمی دِهَند ( سَنج: صص289 ـ 292)، از دَرجِ شَرحِ حالی که مُؤَلِّفِ طَریق الوُصول از برایِ جَنابِ ایشان تَدوین کَرده بوده، مُمانَعَت کَرده و الثَّبَتُ ال۟مُختار را جانشینِ آن ساخته اند.
    گُزارشها و إِجازات و مَکتوباتی که در کتابِ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ گِرد آمده است، از این حیث که تَنَوُّعِ سَلیقه ها و پَسَندهایِ شُماری از مَشایخِ رِواییِ روزگارِ ما را آینگی می کُنَد و گوناگونیِ اِلتِزامات و حتّیٰ نوعِ نگارش و پایۀ دانِشِ ایشان را فَرامی نمایَد، بسیار مُغتَنَم است.
    نمونه را، در حالی که نوشتارهایِ کسی چون علّامه سَیِّد عَبدالسَّتّارِ حَسَنیِ بَغدادی، در نِهایَتِ عنایَت به صحّتِ زبانی و لُغَوی و تَناسُبِ أَدَبی رَقَم خورده و از دانِشی والا و بینِشی سُتودنی حِکایَتگَر است، مَکتوباتِ بَعضِ دیگر، نمودارِ تَساهُلی نارَوا و تَهاوُنی ناسَزاست در این أَبواب.
    در برخی از إِجازات و مَکتوبات (سَنج: ص 217 و 227؟ و 238 و 274 و 369 و 394 و 412 و ...)، حَتّیٰ ناهَمواریهایِ إِملائی و دَستوری و واژگانی هست که نشان می دِهَد یکی از مُهِم۟ تَرین لَوازمِ اِشتِغال به عُلومِ دین (عُمومًا) و عِلمِ حدیث (خُصوصًا) ـ یعنی چیره دَستی در مَعرِفَتِ زبان و أَدَبِ عَرَبی ـ، چه اندازه در این زمینه و زمانه که ما در آن به سَر می بریم، روی در نِشیب نِهاده است.
    از گوناگونیهایِ مَشهود در إِجازات، گوناگونیهایِ زبانی و ساختاری و تَفاوتِ سَلیقۀ مُجیزان در گُزاردِ آدابِ مَعهودِ إِجازَت است.
    برخی ـ حتّیٰ از أَعلامِ مُحَدِّثان و نَوابغِ حدیث۟ شناسانِ دوران ـ، إِجازۀ رِوایَت را به زبانِ فارسی مکتوب داشته اند (نگر: ص 50 و 212)؛ لیک، بیشترینۀ إِجازاتِ مَکتوب، به زبانِ عَرَبی است. هَمچُنین، غالِبِ إِجازاتِ مَکتوب، مَنثور است، و البتّه یکی (نگر: ص 314 و 315)، مَنظوم.
    پاره ای از إِجازاتِ رِوایی، در ضِمن یا حَتّیٰ حاشیۀ إِجازۀ أُمورِ حِسبیّه کتابت شُده است، و در بَرخی مَوارِد نیز، إِجازۀ أُمورِ حِسبیّه ذیلِ إِجازۀ رِوایَت داده شُده (نگر: ص 212 و 207 و330 و 417 و 422 ). بَعضِ مَشایخ، إِجازۀ رِوایَت و تَصدیقِ اجتِهاد را با هم هَمراه ساخته اند (نگر: ص 405).
    یکی از مُجیزان، إِجازۀ خود را به مُجاز، ذیلِ (تَصویرِ؟) إِجازه ای که خود از شیخِ إِجازه اش گرفته قَلمی کرده است (نگر: ص 399). یکی دیگر از مُجیزان، إِجازۀ خود را به مُجاز، از طَریقِ تَصدیق در ذیلِ إِجازۀ رِوایی و گُواهیِ اجتِهادی که شیخِ دیگر به مُجاز داده است، إِعلان نموده (نگر: ص 411). تعبیرِ این تَصدیق نیز خورَندِ نگرش است: «بسمه15
    کذا بدونِ ثبتِ أَلفِ «اسم».
    تَعالی. ذلک الکتاب لا ریب فیه.»، و سپَس، مُهرِ شی۟خِ یاد۟شُده!
    در یکی از إِجازات، إِجازه به صاحِبِ طَریق الوُصول، با إِجازه به فرزندش ـ أَنبَتَهُ اللهُ نَباتًا حَسَنًا ـ، همراه شُده است (و مُجیز، از این فرزندِ ارجمند نیز به «العالِم الفاضِل الصّالِح» تَعبیر کرده که با تَوَجُّه به تاریخِ إِجازه ـ 1431 هـ. ق. ـ واجِدِ أَهَمّیَّت و مایۀ اِعتِزاز است).
    هرچه دقیق۟ تر بنگریم، روشَن۟ تر خواهیم دید و دریافت که چَند و چونِ اعتِنایِ مُجیزان به آداب و سُنَنِ إِنشایِ إِجازَتِ رِوایَت، گونه گون است.
    مؤلِّفِ طَریق الوُصول در کتابِ سه سَفَرنامه اش (ص 154؛ و به نَقل از آن، در: طَریق الوُصول، ص 428، هامِش)، دربارۀ دیدارش با پِژوهَندۀ خَدوم، آیةالله سَیِّد محمَّد مَهدیِ موسَویِ خِرسان ـ طالَ بَقاؤُه ـ، آورده است:
    « ... از او درخواستِ إِجازۀ رِوایت کردم؛ پذیرفت و بَعد از بسمله و حَمدِ إِلهی و صَلَوات بر نبی ـ صَلّی اللهُ عَلَی۟هِ وَ آلِهِ و سَلَّم ـ و آلش ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ و قِرائَتِ حدیثِ "مَن حَفِظَ مِن أُمَّتی أَربَعینَ حَدیثًا"، إِجازۀ رِوایت به حقیر را إِنشاء نمود از طَریقِ مشایخِ خاصّۀ خودش. پس از آن نیز حدیثِ رحمت را قِرائَت کرد و از طَریقِ مشایخِ عامّه اش إِجازه را صادر نمود. ... ».
    همین مُجیز، در إِجازۀ کَتبی اش به مُجاز، تَصریح می کُنَد که:
    « ... فأَجَزتُه شِفاهًا وَ أَسمَعتُه الحدیثَ مِن۟ طُرُقِنا وَ طُرُقِ العامَّة ...» (ص 431).
    این اهتمام به قرین۟ ساختنِ إِجازه با آدابِ ویژه، و عَلَی الخُصوص: قِرائَت و سَماعِ حَدیث، نکتۀ جالِبِ تَوَجُّهی است که بسیاری از مُعاصِرانِ ما بدان اهتِمامی ندارَند.
    مؤلِّفِ طَریق الوُصول در همان کتابِ سه سَفَرنامه (ص 132؛ و به نَقل از آن، در: طَریق الوُصول، ص 249، هامِش)، دربارۀ دُوُمین دیدارش با فَقیهِ نامی و مَرجِعِ دینیِ گرامی، حضرتِ آیةالله سیستانی ـ دامَ ظِلُّهُ الوارِف ـ، آورده است:
    « ... کتابم مَوسوعَة أَحادیثِ أَهلِ البَیت عَلَیهِمُ السَّلام را به ایشان إِهداء کردم و در همین ملاقات از ایشان إِجازۀ روایت درخواست نمودم. فرمود: من به کسی إِجازه نمی دهم، أمّا حسابِ شما جُداست. شفهیًّا به شُما إِجازه می دهم و فرمود: شما از من مُجازید.
    گفتم: این نمی شود. لطف فرموده بعد از بسمله و حمد و صلاة علی محمَّد و آله صیغۀ إجازه را إِنشاء بفرمایید.
    از این سخنِ من تعجّب نموده دوزانو نشست و بعد از تَلَفُّظِ بسمله و حمد و صلاة، صیغۀ إِجازه را إِنشاء کرد. پس از آن مشایخ و طریقش را نیز پُرسیدم که فرمود و در ورقه ای من خودم آن را ضبط نموده ام.»
    یکی از ابتدائی ترین فَوائِدِ جَنبیِ إِجازاتِ رِوایی ـ که هَمواره مَط۟مَحِ نَظَرِ تاریخ۟ پِژوهان و سَرگُذَشتنامه نویسان بوده است ـ، بَرنمودنِ رَوابِطِ عِلمیِ أَهلِ عِلم و ارتباطاتِ اُستاد و شاگردی و مانَندِ آن است؛ لیک گاه، إِجازات، جَوانِبِ دیگری از اِرتباطاتِ اجتماعی و مُعاشَرَتهایِ أَهلِ عِلم را نیز آینگی کرده اند. در همین کتابِ طَریق الوُصول، یک جا (ص 293 ـ 296)، أَشعاری که مُجیز در ستایشِ مُجاز و بُزُرگواری و ضیافَتِ وی گفته است، آمده، که از همین چشم انداز، دَرخورِ عِنایَتِ ویژه و نمودارِ گوشه هائی از حیاتِ شَخصیِ این دانِشوَران است.
    بَرخی ظَرائِفِ اجتِماعی و تاریخی در إِجازات هست که بایَد با نگاهی کُنجکاوانه تر بدَر کَشید. نمونه را، نحوۀ تَعابیرِ کَسان از یکدیگر و نوعِ تَلقیب۟ها و تَعارُفات و تَشریفاتِ لَفظیی که به کار می رَوَد، بخُصوص با مُلاحظۀ سِنّ و سال و أَحوالِ هریک از طَرَفَینِ مُخاطَبَت در زمانِ صُدورِ آن تَعابیر، از حیثِ تاریخی، مُفید و معنی دار، و البتّه گاه نیز بسیار عِبرَت انگیز است؛ و عَلَی الخُصوص، أَحیانًا توسعۀ دائِرَۀ "مَجاز" را در عالَمِ مُخاطَباتِ "مُجیز" و "مُجاز" نیک فرامی نمایَد. ... تَرجیح می دِهَم در این باره به همین إِشارتِ گُذَرا بَسَنده کنم16
    به قولِ أَهلیِ شیرازی: «مَصلَحَت نیست جُز این؛ مَصلَحَت از دَست مَدِه۟»!
    و تنها بیَفزایم که طَریق الوُصول نیز، چونان غالِبِ اینگونه مجموعه ها، از چُنین مَتاعها تهی نیست و اینجا و آنجا نمونه هائی به دستِ جویَندگانِ موی۟ بین و خُرده دان تَوانَد داد.
    از دیگر نِکاتی که از طَریق الوُصول به دست می آیَد و دریغ است از آن یادی نَشَود، حَیات و امتداد و بَقایِ سُنَّتِ «تَد۟بیٖج» در إِجازات است، تا روزگارِ کُنونی.
    آیةالله «سَیِّد مُحَمَّدحَسَنِ عَلَویِ سَبزَواری»، از مَشایخِ صاحبِ طَریق الوُصول، از وی طَلَبِ إِجازۀ رِواییِ مُتَقابِل کرده است، و این دو تَن، ـ به اِصطِلاحِ مُحَدِّثان ـ "تَد۟بیٖج" کرده اند و إِجازه در میانِ ایشان «مُدَبَّجه» شُده است. إِجازۀ صاحبِ طَریق الوُصول به نامبُرده نیز، در کتاب (صص 381 ـ 386) آمده است.
    عَلّامه «سَیِّد عَبدالسَّتارِ حَسَنی» هم از صاحبِ طَریق الوُصول طَلَبِ إِجازۀ رِواییِ مُتَقابِل کرده است و ـ به اِصطِلاحِ مُحَدِّثان ـ "تَدبیج" کرده اند (نگر: ص 306). این علاقه به "تَدبیج" در رَوندِ إِجازات و اِستِجازاتِ علّامۀ حَسَنی بارها به چشم می خورَد (سَنج: صص 299 ـ 302 و 307). از نِکاتِ بسیار جالِبِ تَوَجُّه در "تَدبیجـ"ـهایِ علّامۀ حَسَنی، "تَدبیجِ" مُشارٌإِلَیه است با مَرحومِ آیةالله «شَیخ عَلیِ صافیِ گُلپایگانی» (1332 ـ 1431هـ. ق. / بَرادَرِ مِهینِ مَرجِعِ دینیِ جَلیل القَدر، آیةالله «شَیخ لُطف الله صافیِ گُلپایگانی» ـ مُدَّ ظِلُّه ـ)، عَلیٰ رَغمِ تَفاوُتِ سِنّیِ مُعتَدٌّ بِهِ طَرَفَی۟ن. اُستاد حَسَنی در یادکردِ مَشایِخِ رِواییِ خود، از آن عالِمِ کُهَنسال یاد کرده می نویسَد:
    « ... وَ قَد اس۟تَجازَنِی بِحُضُورِ آیةِالله السَّیِّدِ مُحَمَّدِ اب۟نِ الرِّضَا الخوانسارِیّ ...، مِن۟ بابِ رِوَایَةِ الأَکَابِرِ عَنِ ال۟أَصَاغِرِ لِمَا سَمِعَهُ مِنَ السَّیِّد اب۟نِ الرِّضَا الخوانسارِیّ ... مِن کَث۟رَةِ مَشَایِخِی فَأَجَزتُهُ أَی۟ضًا.» (ص 301).
    «رِوَایَة الأَکَابِرِ عَنِ ال۟أَصَاغِر» هم از آن مفاهیمِ دیرینه و مُصطَلَحاتِ کهنی است که می بینیم در دِلِ این سُنَّتِ مُستَدام، به حَیاتِ خود إِدامه داده است و در زمانِ ما نیز خودنمایی می کُنَد.17
    از بُن، سُنَّتِ إِجازه و رِوایَتگریِ سُنَّتی، بسیاری از مَفاهیمِ کهن را با خویش بَر دوش می کَشَد، و جلوه ای است از پیوستگیِ فرهنگی و عِلمی میانِ دیروز و امروز و فردا.
    این پیوستگی، سِوایِ اتِّصالِ أَسانید و ... و ...، جنبه ای هُویَّتی دارَد که بسیار بسیار حائِزِ أَهَمّیَّت است.
    به یاد دارَم سالها پیش وقتی در دیداری با خانمِ دکتر زابینه اَشمیتکه سُخَن به مقولۀ "إِجازات" رَسید و بر سَبیلِ مثال گُفتم: همین علّامۀ حلّی که شُما درباره اش کتاب نوشته اید، من یکایکِ أُمَّهاتِ آثارش را به سَنَدِ مُتَّصِل رِوایَت می کُنَم!، اُستاد دکتر أَبوالقاسِمِ إِمامی ـ هرکُجا هست خُدایا! بسَلامَت دارَش! ـ شوخ۟ طَبعانه به میانِ سخن آمَد و گُفت: می بینید که این جوان از آن سویِ سَده ها و ماوَرایِ قُرون می آیَد! ... .
    آنچه اُستاد دکتر إِمامی از سَرِ شوخ۟ طَبعی دربارۀ من ـ که آن روز جوان بودم ـ گُفت، ناظِر به همان جَنبۀ هُویَّتیِ سُنَّتِ إِجازه و رِوایَت است که در جایِ خود کارکَردِ تربیَتی و لَوازمِ روحیِ عَمیق و عَریقی دارَد؛ و خوض در آنها را، مَقالی و مَقامی دیگر بایَد.

    کتابِ طَریق الوُصول چونان غالِبِ دیگر مؤَلَّفاتِ بَشَر از سَهو و نِسیان و کاستیها و لَغزِشهایِ جُزئی پیراسته نیست18
    «... انّ الإِنسانَ محلُّ السَّهوِ و النِّسیان و لا عِصمَةَ إِلّا لِمَن عَصَمَهُ الرَّح۟مٰن ... » (ص 267).
    19
    مَواردی چون: ثَبتِ «1031» به عنوانِ تاریخِ وَفاتِ شی۟خ بَهائی (ص 446) که خطایِ شایعی است و صَوابِ آن «1030» است؛ مُتّکی ساختنِ وصفِ تلخیصِ محقِّقِ حلّی از فهرستِ شیخِ طوسی به دستنوشتِ آن در کتابخانۀ مَرحومِ سَیِّد حَسَنِ صدر (ص 448)، حال آن که این رساله مدّتهاست طبع شُده و مُنتَشِر گردیده؛ ضَبطِ واژۀ «إِسناد» به ریختِ «أَسناد» بتَکرار (سَنج: ص 449)؛ عَدَمِ ذِکرِ شیخ (یا: مَشایخِ) رِوایَتیِ آقایِ نوریِ هَمَدانی (سَنج: صص 201 ـ 207).
    هَمچُنین در ذِکرِ دیگر کسانی که از شیخِ شوشتری ـ رَحِمَهُ الله ـ مُجاز اند، غَفلَةً نوشته اند که غیر از آقایِ رضا اُستادی کسی را نمی شناسَند (ص 46)، حال آن که در جایِ دیگر همین کتاب (ص 439) گُزارش گردیده است که آقایِ اِشکَوَری نیز از آن مَرحوم مُجاز اند.
    لیک این مَوارد، به گمانِ مُحَرِّرِ این أوراق ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه ـ، در کنارِ فَوائِدِ فراوانِ آن و أَهَمّیَّتی که در جَلبِ تَوَجُّه طالِبانِ علومِ دینی به مَقولاتی چون موضوعِ این کتاب دارَد، نه چیزی است که به إِطالۀ کلام و تَصدیع بیَرزَد. در مُقابِل، إِجازه می خواهَم تا به مُناسَبَتِ گُفت و گوی۟ از طَریق الوُصول، از همین مقولاتِ ضَرور و ضَرورتِ آن لَختی سخن بگویم، و بنویسم:
    کَمترین فائِدَۀ نَشرِ کِتابهائی چون طَریق الوُصول، إِحیایِ نام و خاطِرۀ مَقولۀ بسیار عَزیز و شَریفی است به نامِ "سَنَد و إِسناد"!! که مَعَ ال۟أَسَف در گوش و چشمِ شُماری از مُعاصِرانِ ما ـ از مُنتَسبین به "عِلم" ـ، گویا از لَواحِقِ «عُلومِ غریبه» و أَغ۟رَب از سیمیا و لیمیاست!؛ ... و این، فائِدۀ ناچیزی نیست!
    دِریغادِریغ که پَس از روزگارِ صَفَویان که طَلَبِ حَدیث و عُلومِ آن در حوزه هایِ عِلمیِ شیعی رونقی دیگرباره و تَجدیدِ حیاتی آُمیدآفرین به خود دید، کَوکَبِ عِلمِ حَدیث در فَترَتِ سَده هایِ دوازدَهُم و سیزدَهُم رو به أُفول بوده است؛ و عَلیٰ رَغمِ ظُهور و حُضورِ مُحَدِّثانی کوشا و پویا، إِهمالها و بی مُبالاتی هائی جَسیم و عَظیم، خاصّه در گُسترۀ توثیق و اِستیثاق و إِسناد و اِستِناد، صورت گرفته است و رَواج یافته، که هیچ درخورِ عِلمِ دَقیقی چون "دانِشِ حَدیث" نبوده است و نیست.
    به گُواهیِ تاریخ و أَسناد، در یکی دو سَدۀ گُذَشته، در حوزۀ عِلمیّۀ نَجَفِ أَشرَف ـ شَیَّد اللهُ أَرکانَها ـ که تَختگاهِ فَقاهَتِ شیعی بوده و هست، گَرم۟پوییهایِ ضَرور و حیاتی در این أَبواب، رونَقِ بازار و خَریدارانِ بسیار نداشته؛ بَل۟ حتّیٰ غالِبِ أَعاظِمِ مُتَصَدّیِ فِق۟ه و فَتوا را به أَب۟حاثِ رِجالی و تَدقیقاتِ سَنَدی پُر عِنایَتی نَبوده است. شیوۀ غالِبِ تَفَقُّه، بیش و کَم، همان بوده که از مَکتَبِ فَقیهِ بُلَندآوازه و صاحِب۟ سَب۟کِ قاجاری، شیخِ أَعظَمِ أَنصاری ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، بَرمی آیَد، و در آن، نه دَر بابِ رِجال و سَنَدشناسی، عِنایتی است ( و نه چَندان بِضاعَتی!).
    مُحَدِّثِ مُحَقِّق و رِجالیِ مُدَقِّق، سَیِّدنا العَلّامَة و شَی۟خنا فِی الرِّوایَة، حَضرَتِ آیَةالله سَیِّد مُحَمَّدرضا حُسَی۟نیِ جَلالی ـ دامَ إِج۟لالُهُ العَالِی ـ، می فَرمودند که از بُن، تا حُدودی تَحتِ تأثیرِ مکتبِ فَقاهَتیِ سَیِّدالطّائفه آیَةالله حاج آقا حُسَینِ طَباطَبائیِ بُروجِردی ـ رَفَعَ اللهُ دَرَجَتَه ـ در قُم بود که در این أَواخِر اِلتِفات به أَبحاثِ رِجالی و سَنَدی در نَجَفِ أَشرَف نیز إِحیا گَردید، و فَقیهی که بِجِد رشتۀ این اِلتِفات را پی۟ گرفت، مَرحوم آیةالله سَیِّد أَبوالقاسِمِ خویی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ بود که در پیِ تَنَبُّه۟ به ضَرورتِ این أَب۟حاث، تألیفِ کتابِ کَلانِ مُعجَم رِجال الحَدیث را پیش گرفت.
    أَخیرًا یکی از شاگردانِ فَقیهِ نَزیهِ گرانمایه، مرحومِ آیةالله شیخ حُسَی۟نِ حلّی ( فـ: 1394 هـ. ق. / 1353 هـ. ش.) ـ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزیز ـ، که اینَک خود در حوزۀ عِلمیّۀ مَشهَدِ مُقَدَّس به تَدریسِ خارِجِ فِق۟ه و أُصول اِشتِغال دارَد، دَر مُصاحبه ای دربارۀ مرحومِ حلّی و ویژگیهایِ دَرس و بَحثِ آن فَقیهِ ژَرف۟ بیٖن و زاهِدِ والامَقام، توضیحی داده است که هم بسیار شگفت آور است و هم بسیار تأمُّل انگیز، و البتّه مؤَیِّد آنچه پیش از این دربارۀ شیوۀ فَقاهَتیِ آن سالهایِ نَجَفِ أَشرَف ـ زادَهَا اللهُ عِزًّا وَ شَرَفًا ـ آوردیم. مُشارٌإِلَیه در گُفت و شُنودِ یادشُده گُفته است:
    « ... ایشان دَر دَرس به هیچ وَج۟ه به دُنبالِ مباحثِ رِجال نبود. همان طور که مَعروف است مرحومِ آقایِ میرزایِ نائینی فرموده بود: " تشکیک در أسنادِ کافی از ضعفِ طرف است". این دسته از آقایان اعتمادِ زیادی به کُتُبِ أَربعه داشتند و خیلی دُنبالِ رِجال نبودَند. مَخصوصًا از زَمانِ شیخِ أَنصاری ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَی۟ه ـ به این سو، بَحثِ رِجال دَر حوزۀ عِلمیّۀ نَجَف تَقریبًا مَن۟سٖی شُده بود. این مَرحومِ آیةالله العُظمیٰ خویی بود که بَحثِ رِجال را دَر نَجَف زنده کَرد. غَرَض این که آقایِ حاج شیخ حُسَی۟نِ حلّی نیز بر این أَساس دَر دَرسش دُنبالِ بَحثِ رِجال نَبود. ... .»20
    حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 5، ش 217، پنجشنبه بیست و سوُمِ اُردیبهشت ماهِ 1395 [هـ. ش.]، ص 9، از مُصاحبه با "آیةالله شیخ مُصطَفیٰ أَشرَفیِ شاهرودی".

    در واقع، این حال و هوا، بَرخاسته از نوعی اِستغنایِ نارَوا نسبَت به تَحقیقاتِ رِجالی و تَدقیقاتِ سَنَدی بود که جلوه ای شَدید و غَلیظ و برداشتی بسیار تُندروانه تر را از آن، در میانِ شُماری از مُتَأَخِّران نظاره گَریم. چه، در میانِ جَماعَتی از مُتَأَخِّران زَمزَمه هائی هست حاکی از أَصالتِ هر مَأثور و مَوثوقیَّتِ هر حَدیث، إِلّا ما خَرَجَ بالدَّلیل!؛ و این زَمزَمه ها، رویِ دیگرِ همان سکّۀ قَل۟بِ اِستغنایِ موهومی است که بدان إِشارَت رفت.
    گمان می کنم این نَظَریّۀ بسیار خَطَرآفرین را که در درازمُدَّت می توانَد طومارِ دینداریِ مُحَقِّقانه را دَرنَوَردَد و عوامانگی را تا دورترین غایاتِ مَفروض در میانِ دیٖن اندیٖشان بَسط دِهَد، بإِجمال۟، می توان «أَصالَة ال۟اع۟تِبارِ» در حیطۀ أَخبار خوان۟د.
    به گفتۀ هوادارانِ «أَصالة الاعتبارِ» در حیطۀ أَخبار، «أصل۟ در مجموعه هایِ معتبر روایی بر پذیرش است، مگر این که دَلیلِ روشَنی ما را از پَذیرشِ روایَت دور سازَد»21
    سِمات، ش 5، ص 57، از گُفتارِ آقایِ مَهدیِ حُسَی۟نیانِ قُمی.

    بمانَد که مُراد از «مجموعه های معتبر روایی»، در عَمَل، گاه، چیزی می شَوَد فراگیرتر از همۀ بِحارالأَنوار و مُستَدرَکاتِ غیرِمَطبوعِ آن!!! چرا که بَعضِ هَوادارانِ این مَسلَک، از اعتمادِ فراخ۟ دامَنه بر أَمثالِ مُؤَلَّفاتِ رَجَبِ بُرسی و دیگر آثارِ مَجهول و مَغشوش و مُلَفَّقاتِ ناسَره نیز هیچ پَروا ندارَند!
    با چُنین رویکَردی حَشویانه، هر رِوایَتی، جایِ اِتِّکا و سَزایِ اِعتِنا می شَوَد، و بِنایِ مَعارفِ دینی، بر اَنبوهی از ستونهایِ سُست و لَرزان بَرافراخته خواهَد شُد که به کوچک ترین تَکانه ای از هم فُرومی پاشَند و فُرومی ریزند. ... حاشا عَنِ ال۟قارِئینَ الکِرام! و «مَبیٖناد چَشمِ کَس آن روزگار»22
    فردوسی.
    ... لیک مگر گوشه هائی از این رؤیایِ هول انگیز در تاریخِ فِکر و فرهنگِ أَخیرِ ما مُتَحَقِّق نبوده و نشُده است؟!!
    سُخَنی سَزاست اگر گُفته شَوَد:
    بسیاری از مُشاجَرات و قیل و قال۟ هایِ حَدیثگُزارانِ مُتَفَل۟سِف و عِرفان۟گرایِ ما در سَده هایِ أَخیر و عَرق۟ریزانِ روحانیی که در بَیانِ مُناسباتِ مَزعوم و دَلالتهایِ پندارینِ فُلان مَأثوره و بَهمان رِوایَت فرموده اند و بَرف انبارِ اِستِشهاداتی که برایِ بازجُستنِ أَوهامِ یونانی و هندی و ... در کتاب و سُنَّت فراهم ساخته اند، مصداقِ راستینِ زبانزَدِ «سرِ بی صاحِب تراشیدن» است! ... چه، اینان، پيش از آن كه پایِ اِنتِسابِ مأثوراتِ موردِ نَظَرشان را به معصوم ـ عَلَي۟هِ السَّلام ـ اُستوار سازَند و غالِبًا بی هیچ باورِ درست و ایستارِ روِشمَند ـ تا چه رَسَد به بَررَسیِ دَقيق! ـ در این باب، در صَدَدِ‌ إِثباتِ فُلان آموزۀ عِرفانی يا بَهمان اِنگارۀ فلسفی، و مُستَنَد ساختنِ آن به میراثِ حدیثی، بَرمی آیَند؛ و در مقابل، گروهی ديگر، درصددِ إِبطالِ اين بَرداشت و اِستِنباط‌ برآمده‌ دَریافتِ طرفِ‌ مُقابِل را تَخ۟طِئَه می كُنَند؛ حال آن كه هر دو گروه بَر‌خطايند،‌ و بی خَبَر از حقيقت، رَهِ افسانه می زَنَند؛ چرا که یکی از پیشِ پا اُفتاده ترین اندرزهایِ خِرَدِ مُتَعارَف را که می گویَد: «ثَبِّتْ الْعَرشَ ثُمَّ انْقُش»، به کار نبسته اند!23
    نیز نگر: میقاتِ حَج، ش 51، ص 61، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی.

    این سخن پایان نَدارَد، خیز زی۟د!
    بر بُراقِ ناطِقه بَربَند قی۟د
    24
    مولوی.


    ٭٭٭

    از برایِ هرچه مَل۟موس۟ تر شُدنِ ضَرورَتِ تَوَجُّه۟ به مقولۀ "إِسناد"، و بَرنمودنِ گوشه ای از زیانهایِ بیشُماری که از ناحیۀ عَدَمِ اِعتِنایِ کافی بدین مَبحَثِ خَطیر مُتَوَجِّهِ حوزه هایِ عُلومِ دینی می گَردد، می سَزَد چند نمونه ای از بَیانات و ایستارهایِ أَربابِ قَلَم و سخنِ حوزَوی را که هریک پیش از این در شُمارگانِ وسیع اِنتِشار یافته است، یادآوری کُنَم؛ تا مَعلوم شَوَد ضَرورتِ بازنگَری در آگاهی و اِلتِفاتمان بدین مقولات، تا به چه غایَت است، و کوتاهی و آسانگیری در این أَبواب، چه لَغزِشهائی را و آن هم در چه سُطوحی در پی خواهَد داشت، و از بی التِفاتی ها، چه سُخنانِ واهی و چه مایه شوریدگی و تَباهی خواهَد خاست:
    ● دَر کتابِ آشنائی با عُلومِ حدیث که «مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزۀ عِلمیَّۀ قُم» اِنتِشار داده است و به مَثابَتِ دَرسنامه دَر اختیارِ طُلّابِ عُلومِ دینی قَرار گرفته، می خوانیم:
    «گرچه صحیفه سجادیه فاقد اتصال سند است، با این حال آنچه که صدور این صحیفه را از إمام سجّاد ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ قطعی می سازد، محتوای بسیار عالی و غنی آن و الفاظ زیبا و رسای آن در عرصۀ مناجات و گفت و گو با خداوند است، که از هیچ کس به جز حجّت های الهی که در عالی ترین سطح معرفت الهی قرار داشته و25
    کذا. این «و» از حیثِ آیینِ نگارش نابجاست؛ یا دُرُست۟ تر بگویم: کاربُردِ آن، برخِلافِ مذهَبِ مُختارِ فُصَحاست.
    سَنج: غَلَط ننویسیم ( فرهنگِ دُشواریهایِ زبانِ فارسی) ، چ : 15، صص 264 ـ 266.
    با راه و رسم رازگویی با ساحت حق آشنایند، ساخته نیست.»26
    آشنائی با عُلومِ حدیث، علیِ نَصیری، چ: 2، قُم: اِنتِشاراتِ مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزۀ عِلمیَّۀ قُم، تابستانِ 1382 هـ. ش.، ص 64.
    .
    نویسَندۀ همان کتاب، در درسنامه ای دیگر که باز از برایِ حوزۀ عِلمیَّه تألیف کرده است27
    نگر: دَرسنامۀ عِلمِ حدیث، علیِ نَصیری، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، بَهارِ 1384 هـ. ش.، ص 144.
    همین عبارات را، با همۀ ناهَمواری اش، تَکرار کَرده است؛ تو گویی، «هُوَ ال۟مِسکُ مَا کَرَّرتَهُ یتَضَوَّعُ»!
    در همین فِق۟رۀ کوتاه، دو مُدَّعایِ هولناکِ حاکی از عَدَمِ ورود به دَقائِقِ فَن هست که دیدۀ أَهلِ نَظَر را به خود جَل۟ب تَوانَد کرد:
    نُخست: اِدِّعایِ عَدَمِ اتِّصالِ سَنَدِ صَحیفۀ سَجّادیّه! ... ... ای کاش مُدَّعی، موضعِ اِنقِطاعِ سَنَدِ صَحیفه را فرانموده بود تا کسی گُمان نَبَرَد نویسندۀ درسنامۀ آشنائی با عُلومِ حدیثِ حوزۀ عِلمیَّۀ قُم ـ نَستجیرُ بِالله ـ از "أَهلِ اصطلاح" نیست و بیهوده قولی به سَرِ زبانِ خود بَربَسته است!
    دُوُم: اِدِّعایِ تَصحیحِ اِنتِسابِ صَحیفۀ سَجّادیّه از رَهگُذَرِ «محتوای بسیار عالی و غنی» و «الفاظ زیبا و رسا»ی آن! ... ... که اگر بر دَلالَتی مُشتَمِل باشَد، هرآینه دَلالَتی است نه بر مُدَّعایِ مُدَّعی!28
    یکی از مُعاصِرانِ ما، در مقامِ نَف۟یِ «اِستِبعادِ» کسانی که صدورِ مُناجاتِ زیبائی چون "ذی۟لِ دعایِ عرفه" را از‌ غي۟ر مَعصومان ممکن نمی دانَند، و از همین روی۟ وجودِ این مُناجات را در الحِکَم العَطائیَّه یِ ابنِ عطاءاللهِ اسکندری نیز جُز به صورَتِ أَخذِ آن از رِوایاتِ معصومان توسُّطِ ابنِ عطاءالله توجیه۟ پَذیر نمی شُمارَند و تصوّرِ صُدور‌ چُنین مَعانیِ راقی و مضامينِ عالی را از غيرِ معصوم پاک تَخ۟طِئَه می كُنَند‌ و ...، و در واقع، در پاسخِ این اعتراضِ شایعِ بَعضِ مدَّعیان که می گویَند:«چگونه ‌‌ممكن است اين كلمات عالی و راقی از غير معصوم صادر شود؟!»، نوشته است:
    « ... "أَدَلُّ شَی۟ءٍ عَلیٰ اِمكانِهِ وُقُوعُه"! اگر بنا باشد كه هر كلام زيبا و حكيمانه ای را تنها از ناحيۀ معصوم بدانيم، بايد بگوييم كه ديگر كلمات هم‌ كه‌ در كتاب حِكَمِ عطائيّه آمده، از معصومين صادر شده است!
    به اين جملات دقّت كنيد:
    ٭" مِن عَلامةِ ال۟اع۟تِمادِ عَلَی ال۟عَمَل، نُقصانُ الرَّجاءِ عِندَ وجودِ الزَّلَل".
    ٭"ال۟غَافِلُ إِذا أَص۟بَحَ يَن۟ظُرُ ماذا‌ يَف۟عَلُ‌ وَ ال۟عَاقِلُ يَن۟ظُرُ‌ ماذا يَف۟عَلُ‌ اللهُ بِه" .
    ٭"أَج۟هَلُ النَّاسِ مَن۟ تَرَكَ يَقِينَ مَا عِن۟دَهُ لِظَنِّ مَا عِن۟دَ النَّاس".
    ٭"مَن۟ عَرَفَ‌ ال۟حَقَّ شَهِدَهُ فِی كُلِّ شَی۟ءٍ وَ مَن۟ فَنِیَ بِهِ غَابَ عَن۟ كُلِّ شَی۟ءٍ".
    ٭"ال۟عَطَاءُ‌ مِنَ الْخَل۟قِ حِر۟مَانٌ وَ ال۟مَن۟عُ مِنَ اللهِ إِح۟سَانٌ" .
    ٭"مَع۟صِيَةٌ أَو۟رَثَت۟ ذُلًّا وَ اف۟تِقَارًا خَي۟رٌ مِن۟ طَاعَةٍ أَو۟رَثَت۟ عِزًّا وَ اس۟تِك۟بَارًا".
    ٭"‌‌مَتَی‌ أط۟لقَ لِسانك بِالطَّلَب فَاعلَم أَنَّه يُريدُ أَن يُع۟طِيَك" .
    ٭"أَنتَ إِلَیٰ حِل۟مِهِ إِذَا أَطَعتَه‌ُ أَح۟وَجُ‌ مِن۟كَ‌ إِلَیٰ حِل۟مِهِ إِذَا عَصَي۟تَه" .
    ٭"مِن۟ عَلاماتِ اتِّباعِ الهَویٰ، المُسارَعَةُ إِلیٰ نَوافلِ الخَي۟رات وَ التَّكاسُلُ عَنِ‌ القيامِ بِالواجبات".
    ٭"ما فاتَكَ مِن عُمرِك لا عِوَضَ لَه و ما حَصَلَ لكَ مِن۟هُ‌ لا قِيمَةَ له" .
    ٭"العِل۟م‌ُ إِن۟‌ قارَنَت۟هُ ال۟خَش۟يَةُ فَلَك و إِلّا فَعَلَي۟ك" .
    و كلماتِ ديگر، كه حكيمانه اند و بسيار سنجيده . مانندِ اين كلماتِ حكيمانه ، هم در گذشته بر زبانِ أوليایِ خدا جاری شده كه پيامبر و إِمام نبوده اند مثلِ‌ كلماتِ حَكيمانۀ لُقمان، كه در قرآنِ كَريم آمده، و يا كلماتِ حكيمانۀ سلمان يا أَبوذَر و يا كلمات خواجه عبدالله أنصاری، و در زمانِ ما ، علاّمه حسن زادۀ آملی و حضرتِ إِمام خمينی ـ قُدِّسَ سِرُّه‌ ـ، [چُنان] كه‌ سخنِ معروفِ: "عالَم محضرِ خداست، در محضرِ خدا معصيت نكنيد"، شبيه به كلمات أَنبيا و أوليا است! أَمّا همه می دانيم كه اين كلامِ پيامبر و إِمام نيست.
    پس معلوم می شود‌ كه‌ توان و قدرتِ إِنشایِ اين كلماتِ حكيمانه، منحصر به پيشوايانِ معصوم نيست، بلكه كسانی كه أَهلِ تأمُّل و صفایِ باطن و تهذيبِ نفس بوده اند نيز اين إِمكان برايشان وجود دارد كه‌ ينابيعِ‌ حكمت از قلبِ آنها بر زبانشان جاری شود.» (میقاتِ حَج، ش 51، صص 55 ـ 56، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ با نَظَر به‌ مأثورۀ زَبانزَدِ "مَنْ أخْلَصَ لِلّٰهِ أَرْبَعِينَ يَوْمًا . . . ").
    در واقع، هرچند در وُثوق به صُدورِ یک حَدیث، «راه، منحصر، در بحث سند نيست» و راههایِ مُتَعَدِّدی ـ از جُمله: إِمعانِ نَظَر در قرائِنِ متنی ـ پیمودَنی است، «بايد‌ پرسيد‌ كه‌ آيا هر محتوایِ بلند و متن متقنی، از إِمامِ معصوم صادر شده است‌؟!» (همان، ص 59).
    اَفسوس و هزار اَفسوس که برخی بر چُنان شیوه هایِ غیرِ عِلمیِ عِیارسَنجیِ أَحادیث، جامه هایِ فریبَنده ای پوشانیده اند و مَثلًا بر أَساسِ همین مُدَّعَیاتِ موردِ گُفت و گوی۟، أَصلی تحتِ عِنوانِ أَصلِ «دَلالَتُهُ تُغنِی عَنِ السَّنَد» تأسیس کرده اند، و بَعضِ مُش۟تَهران به عِلم و تَحقیق نیز به اعتِبارِ همین أَصلِ موهوم و بی ریشه، به صحّت و أَصالَت مأثورات حُکم می کنند و خویش را صاحِبِ رَقَمِ رَدّ و قَبول می پندارَند ( از برایِ برخی نمونه هایِ اتّکاء بدین أَصلِ موهوم، نگر: مشکوة، ش110، ص 67 و 74 و 75، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ» به قَلَمِ آقایِ مَسعودِ عِمرانی؛ نیز سنج: میقاتِ حَج، ش 42، ص 185 و 186، گفتارِ آقایِ سَیِّد جَوادِ حُسَی۟نی ).
    عَجیب۟ تر از این مُدَّعَیات، مُدَّعایِ کسانی است که سازگاریِ‌ فُلان مأثوره را با «آيات قرآن و أَدعيه و روايات معصومين»، بهانۀ إِثباتِ صدورِ‌ آن کلام از معصوم می سازند؛ حال آن که اینگونه داوری و«اين [شیوۀ] بررسی را می‌ توان‌ در مورد كلمات مندرج در إِشاراتِ بوعلی‌ و أَسفارِ‌ ملّا‌صدرا و رسالۀ اعتقاداتِ صدوق و ذخيره یِ سيّدِ مرتضیٰ و تجريدِ‌ محقِّقِ‌ طوسی و ... هم انجام داد و در آخر به اين نتيجه رسيد كه مثلًا‌ فُلان‌ گُزاره در اين كتاب ها‌ با‌ قرآن و روايات سازگار‌ است‌. آيا بايد نتيجه گـرفت كه اينها‌ صادر‌ از معصوم است؟!» ( میقاتِ حَج، ش 51، ص 65، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
    دربارۀ اینگونه تَوَهُّماتِ خِرَد۟سوزِ دانِش۟ فَرسایِ پندارگُستَر و اِستِب۟عاداتِ بیجایِ تَباهی آفرین و اِستِش۟هاداتِ بیراهِ ویرانگَر، جایِ دیگر، به بَیانی دیگر و بشَرح۟ تَر قَلَم فَرسوده ام. نگر: مأثورات در ترازو، چ: 1، صص 172 ـ 190.

    باری، نه آن إِن۟کار بر جایِ خویش است، و نه این إِق۟رار؛ و پذیرشِ نسبتِ صَحیفه یِ شَریفه به حضرتِ سَیِّدالسّاجِدین ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ که از مَقبولات و مَشهوراتِ طائِفَۀ إِمامیّه ـ أَعلَی اللهُ کَلِمَتَهَا الرّاقیة ـ است، بازبَستۀ چُنین أوهام نیست.
    حَدیث۟ پِژوهِ مزبور در تألیفِ ثالِثی زیرِ نامِ حدیث۟ شناسی ـ که از قَضا، آن هم از دَرسنامه هایِ حوزه هایِ عِلمیّه است ـ، در همین أَبواب شَرحی نگاشته است که جُز مایۀ مَزیدِ تأسُّف نَتَوانَد بود. وی نوشته است:
    «گرچه صحیفۀ سجّادیّه به عکسِ نهج البلاغه دارای سند است، اما از آنجا که حلقات سند به طور کامل از آخرین راوی آن، یعنی ابوعبدالله محمّد بن احمد بن شهریار تا یحیی بن زید بن علی و امام جعفر صادق ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ از امام باقر ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ دارای اتصال نیست، و برخی از این راویان نیز مجهول بوده، یا تضعیف شده اند، نمی توان استناد آن را از طریق سند با شیوۀ متداول به امام سجّاد ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ اثبات کرد.
    و بخاطر ضعف سندی این کتاب، در آغاز مورد توجّه قرار نگرفت. چنان که شیخ طوسی در "مصباح المتهجد" و سید بن طاووس29
    کذا .
    در "اقبال الاعمال" از آن یاد نکرده اند، تا آن که ملا محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) بر اساس رؤیای صادقی آن را منتشر و معرفی نمود.»30
    حدیث۟ شناسی، علیِ نَصیری، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، زمستانِ 1383 هـ. ش.، 1 / 195 و 196.

    مُشارٌإِلَیه، در إِدامه نیز، باز همان حکایَتِ إِثباتِ صحَّتِ صُدور از طَریقِ «محتوای بسیار عالی و غنی» و «الفاظ زیبا و رسا» را واگویه کرده و بر آن پای۟ فشارده است.
    می نویسم ـ و مِنَ اللهِ التَّو۟فِیق! ـ:
    أَوَّلًا، مقایسه ای که دربابِ إِرسال و إِسنادِ نهج البَلاغه و صَحیفۀ سَجّادیّه کرده اند، از بُن، نابجاست. نهج البَلاغه از حَدیثنامه هایِ گِردآوردۀ مُحَدِّثان است و هر پارۀ آن ـ خواه مُرسَل و خواه مُسنَد ـ رِوایتی جُداگانه و حَدیثی عَلیٰ حِدَه است، و اگر گفته می شَوَد مُرسَل است، مقصود آن است که سَنَدِ تَفصیلیِ هیچیک از فِق۟ره هایِ آن را شَریفِ رَضی نیاورده. نهج البَلاغهیِ شَریف را از این چشم انداز با کتابهایِ اَرج آوری چون تُحَف ال۟عُقول مقایسه می توان کرد. در مُقابل، صَحیفۀ سَجّادیّه کتابی یکپارچه و سراپا در حُکمِ حدیثِ واحِد است31
    به قولی، از سَرِ تَنَبُّه۟ و تَفَطُّن به همین وحدت و یکپارچگی است که بَعضِ قُدَما، کُلِّ صَحیفۀ سَجّادیّه را چونان نیایشی واحِد نگریسته و از آن به «دُعاءِ الصَّحیفَة» تَعبیر فرموده اند.
    تَفصیل را، در این باب، نگر: الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 159.
    . آن، از عالَمی دیگر است، و این، از عالَمی دیگر.
    ثانیًا، این که «حلقات سند ... دارای اتصال نیست» و صَحیفه فاقِدِ اتّصالِ سَنَد است، باز مُدَّعایِ صِرف است؛ و مُدَّعی می بایست مَحَلِّ اِنقِطاع را در سَنَدی چون سَنَدِ صحیفه که غالِبِ صَحیفه پِژوهان و مشهورِ مُحَدّثان بی تَصریح به اِنقِطاع واگویه کرده اند، مَعلوم می داشت.
    ثالِثًا، اگر اِنقِطاعِ سَنَدِ صَحیفه در نَظَرِ مُشارٌإِلیه، ناظِر به تردید در بَسَندگیِ شُمارِ رُواتِ متأخِّرِ مذکور در سَنَدِ مشهورِ صَحیفه است ـ که بَعضِ معاصِران "احتمالِ" عَدَمِ اتّصالِ سَنَد را بر پایۀ آن مَجال طَرح داده اند32
    تَفصیلِ این مُدَّعا، این است که:
    در سَنَدِ مشهورِ صَحیفَه یِ شَریفَه می خوانیم:
    « حَدَّثَنَا السَّيِّدُ الأَجَلُّ، نَجْمُ الدِّينِ، بَهَاءُ الشَّرَفِ، أَبُوالْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِیّ الْحُسَيْنِیّ ـ رَحِمَهُ اللَّه ـ، قَالَ :
    أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ السَّعِيدُ، أَبُوعَبْدِاللَّه مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَيَارَ، الْخَازِنُ لِخِزَانَةِ مَوْلَانَا أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِی شَهْرِ رَبِيعٍ الأَوَّلِ مِنْ سَنَةِ سِتَّ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قِرَاءَةً عَلَيْه وَ أَنَا أَسْمَعُ، قَالَ :
    سَمِعْتُهَا عَنِ الشَّيْخِ الصَّدُوقِ، أَبِی مَنْصُورٍ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ الْمُعَدّلِ - رَحِمَه اللَّه -،
    عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیِّ، قَالَ :
    حَدَّثَنَا الشَّرِيفُ، أَبُوعَبْدِاللَّه جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ -، قَالَ:
    حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّيَّاتُ سَنَةَ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ :
    حَدَّثَنِی خَالِی، عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ ال۟أَعْلَمُ، قَالَ :... ».
    اکنون پُرسش اینجاست که آیا میانِ «عَبْدُاللَّه بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّيَّات» که به سالِ 265 هـ. ق. تَحدیث کرده و «أَبُوعَبْدِاللَّه مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَيَار» که به سالِ 516 تَحدیث نموده، سه راوی («أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» و «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» و «الشَّرِيف، أَبُوعَبْدِاللَّه جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر») بَسَنده است؟ آیا در این میان، نامِ راویِ دیگری نبایَد باشَد که از قَلَم افتاده؟
    گویا جایِ تردیدِ أَصلی، رِوایَتِ بی واسِطۀ «أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» زادۀ 382 و دَرگُذَشتۀ 472 است از «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» که وفاتش را 387 گفته اند. گُمان می کنم ـ حتّیٰ اگر این تاریخها را قَطعی بگیریم نیز ـ خَلَلی لازم نیایَد؛ چرا که هم «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» مُحَدِّثِ مشهور و مُعَمَّری بوده است و هم پدرِ «أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» محدِّث بوده، و هیچ بَعید نیست از برایِ إِدراکِ "عُلُوِّ إِسناد"، فرزندِ خود را در خُردسالی به نَزدِ شَی۟بانی می بُرده و او را به سَماع از شَی۟بانی واداشته باشَد و حتّیٰ برایِ او إِجازۀ عام نیز از شَی۟بانی ستانده باشَد.
    (می دانیم که شَریک ساختنِ کودکانِ پنج ساله و بیش از آن در "سَماعِ" حَدیث، از پَسِ قرنِ سوُمِ هجری تا سَده ها رَواج داشته است. نگر: ال۟إِسنادُ مِنَ الدّین و صَفحَة مُشرِقَة مِن تاریخِ سَماعِ ال۟حَدیثِ عِندَ المُحَدِّثین، عَب۟دالفَتّاح أَبوغُدَّة ، ط: 3، 1435هـ. ق.، ص 130 و 131، هامِش.)
    مُحدِّثان از برایِ إِدراکِ "عُلُوِّ إِسناد"، گاه۟ کارهایِ نامُتَعارَفی می کرده اند که این یکی پیشِ آنها چیزی نیست!
    اَل۟غَرَض، وُقوعِ اِن۟قِطاع در میانِ رُواتِ مُتَأَخِّرِ مَذکور در سَنَدِ مشهورِ صَحیفه، مُسَلَّم نیست.
    از قَضا، شُرّاحِ قَدیمِ صَحیفه را نیز به این درازنایِ زمانی عنایَت بوده است و برخی بالصَّراحَه آن را نمونۀ "عُلُوِّ إِسناد" شمرده اند ( نگر: رياض السّالِكين فی شرحِ صَحيفَةِ سَيِّد السّاجِدين ـ صَلَواتُ الله عَلَي۟ه ـ، السَّيِّد علی خان الحُسَي۟نیّ الحَسَنیّ المَدَنیّ الشّيرازیّ، تَحقیق: السَّيِّد مُحسن الحُسَي۟نیّ الأمينیّ، 1/67)؛ و العِلمُ عِندَ اللهِ تَعالیٰ.
    ـ، باز جایِ پُرسش باقی است که چگونه به صِرفِ یک "احتِمال"، عَدَمِ اِتِّصالِ سَنَدِ صَحیفه را مُسَلَّم انگاشته و مُحَقَّق شمرده اند؟!
    رابِعًا، گیریم عَدَمِ اِتِّصالِ این سَنَدِ صَحیفه در این مَقام ثابت باشَد، چگونه تَوَجُّه۟ نکرده اند که صَحیفۀ سَجّادیّه را نزدِ مُحَدِّثانِ إِسلام سَنَدهایِ مُتَعَدِّد و گونه گون است33
    از جُمله، نگر: رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَي۟ن كوشانپور، 14 / 422 و 423؛ و: الصَّحیفة السَّجّادیَّة (الموسوعَة السَّجّادیَّة / الدّراسة السَّنَدیَّة، البیبلیوغرافیا، النَّص)، الدّراسة السَّنَدیَّة: سمیر خیرالدّین، البیبلیوغرافیا: محمَّدحُسَین حَکیم، تَحقیق النَّص: أَحمَد ماجد، ط: 1، بَیروت: مَعهَد المَعارفِ الحکمیَّة ، 1426هـ. ق.، صص 27 ـ 74.
    و آن حَلقه هایِ بَرفَرض مُنقَطِع، از بُن، در شُماری از سَنَدها نیست و اِتِّصالِ سَنَد از طَریقِ حَلقه ها / أَشخاصِ دیگری است34
    حتّیٰ به قولی، «انّ سندَ الصّحیفة إِلی عمیر بنِ المتوکّل کثیرةٌ مُستَفیضَة» ( رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَين كوشانپور، 14 / 418 ).
    با این تَفاصیل، آیا باز می توان گفت که صَحیفۀ سَجّادیّه فاقِدِ اتّصالِ سَنَد است؟!!
    نویسَندۀ کتابِ حَدیث۟ شناسی خود نوشته است: «آقای محمد علی ابطحی در پایان صحیفه با انعکاس طرق مختلف از اِسناد صحیفه سجادیه دفاع کرده است»35
    حدیث۟ شناسی، علیِ نَصیری، همان چ، 1 / 196.

    البتّه اینجا هم نویسَندۀ مَزبور در دامِ بی دقَّتی و تَخ۟لیطِ واضِحی اُفتاده، و باِح۟تمال۟، نوشتارِ مَرحومِ آیة الله سَیِّد محمَّدباقِرِ مُوَحِّدِ أَبطحی را که در خاتمۀ صَحیفَۀ جامِعَه یِ مُدَوَّنِ آن فَقید دیده است، از برادرِ فَقیه و رِجالیِ او که مُتَصَدّیِ مَرجِعیَّت نیز بود و صاحبِ مؤَلَّفاتِ رِجالی و حَدیثیِ دیگری است، یعنی مَرحومِ آیة الله سَیِّد محمَّدعَلیِ مُوَحِّدِ أَبطحی، پنداشته است ـ رِض۟وانُ اللهِ عَلَی۟هِما! با این۟ همه، و اَگَرچَند نویسَندۀ کتابِ حَدیث۟ شناسی در تَعیینِ صاحِبِ أَثَر خَطا کرده است، جایِ خوشوَقتی است که از تَعَدُّدِ طُرُقِ رِواییِ صَحیفه بکُلّی بیخَبَر نیست؛ و اکنون که بیخَبَر نیست، چرا اِنقِطاعِ مَفروضِ خویش را از رَهگُذَرِ طُرُقِ دیگر عِلاج نکرده است و دربارۀ صَحیفه ـ از چشم اندازِ اِتّصالِ سَنَدی ـ آنگونه داوَریی کرده؟!
    خامِسًا، این مُدَّعا هم که صَحیفۀ سَجّادیّه «بخاطر ضعف سندی ...، در آغاز مورد توجّه قرار نگرفت»، سخنی است پاک بی پایه. در همان روزگاران که به خَیالِ مُشارٌإِلَیه حَتّیٰ عالِمانِ ناموَرِ إِمامی نیز به صحیفه تَوَجُّه نداشته اند، هم بزرگانِ شیعه و هم شُماری از غیرِ شیعیان (حتّیٰ کَرّامیانِ شیعه ستیز!)، به صَحیفه اِهتِمام داشته و آن را موردِ رِوایَت و دِرایَت قَرار داده بودند. «آنان که مُن۟کِرند، بگو رو به رو کُنَند»!36
    تنها از برایِ سیاهه ای از عناوینِ اهتماماتِ دانِشوران و فرهنگمندان به صَحیفَه یِ شَریفه در درازنایِ سَده ها، نگر:
    الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 33 ـ 66.
    در همین باره، نیز نگر:
    الصَّحیفَة السَّجّادیَّة الکامِلَة/ نُسخه بَرگَردانِ دَستخَطِّ إِبراهیم بنِ عَلیِّ کَف۟عَمی مُوَرَّخِ 867 هـ. ق.، با مقدّمۀ سَیِّد محمَّدحُسَینِ حَکیم، چ: 1، 1394 هـ. ش.، صص 17 ـ 140.

    هم جَنابِ نَجاشی (372 ـ 450 هـ. ق.)37
    نگر: فِهرست أَسماءِ مُصَنِّفِی الشِّيعَة المُشتَهر بـ:‍ رجال النَّجاشی، تحقيق: السَّيِّد موسَى الشُّبَيریّ الزَّنجانیّ، ط: 5، ص 426، ش 426.
    و هم جَنابِ شیخ الطّائِفَه یِ طوسی (385 - 460 هـ. ق.)38
    نگر: الفهرست، تَحقیق: جَواد القَيّومیّ، ط: 1، ص 253، ش 769.
    در «فهرستـ»ـهاشان سَنَدِ رِوائیِ خویش را به صَحیفه آورده اند.
    در همین دوران که به خَیالِ نویسَندۀ کتابِ حَدیث۟ شناسی، صَحیفَۀ سَجّادیَّه موردِ تَوَجُّه۟ نبوده است، ابنِ شَهرآشوبِ سَرَویِ مازَندَرانی (فـ: 588 هـ. ق.) ـ رِض۟وانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَی۟ه ـ در کتابِ کِرامَندِ مَعالِم العُلَماء، از «الصَّحيفَة الكامِلَة» به عنوانِ یکی از مُؤَلَّفاتِ مُقَدَّمِ إِسلام و یکی از چَند تألیفِ مُستَقِلِّ آغازین در میانِ مُسَلمانان یاد می آرَد39
    نگر: مَعالِم العُلَماء تَقدیم: السَّيِّد محمَّدصادق آل بَحرِالعلوم، ط: 2، النَّجَف الأَشرَف: المَكتَبَة و المَطبَعَة الحَي۟دَريَّة، ص 38.
    و در کتابِ گِران ارزِ مَناقِب نیز از کَرامَتِ صَحیفه یِ شَریفه سُخَن می دارَد40
    ابنِ شَهرآشوب ـ رِض۟وانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَی۟ه ـ، در مَناقِب، در بخشِ ویژۀ إِمامِ سَجّاد ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ، در «فَص۟ل فِی مُع۟جِزاتِه ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ»، می آورَد:
    « وَ ذُكِرَ فَصاحَةُ الصَّحيفَةِ الكامِلَةِ عِندَ بَليغٍ فِی البَصرَةِ، فقالَ: خُذوا عَنِّی حتَّىٰ أُملِی عَلَي۟كُم! و أَخَذَ القَلَمَ وَ أَط۟رَقَ رَأسَه، فَمَا رَفَعَهُ حتَّىٰ مَاتَ!»
    ( مَناقِب آلِ أَبی طالِب، تَحقیق و فَهرَسَة: د. یوسُف البقاعی، ط: 2، دارالأَضواء، 4 / 149).
    .
    شی۟خ المَشایِخِ الکِرام، عَلّامه حاج شی۟خ آقابُزُرگِ طهرانی ـ طَیَّب اللهُ رَم۟سَه ـ، می فرمایَد:
    « الصّحيفة السّجّاديّة ...المُنتهى سَنَدُها إِلى الإمام زَي۟نِ العابِدين علىّ بنِ الحُسَي۟ن بنِ علیّ بنِ أبی طالب ـ ع ـ المُعَبَّر عنها "أخت القرآن" و "إنجيل أهل البيت" و "زبور آل محمّد" و يُقال لها "الصَّحيفَة الكامِلة" أيضًا، ... للأصحاب اهتمامٌ برِوايتها وَ يخصّونها بالذِّكرِ فی إجازاتهم . ... و هی مِن المُتَواتِراتِ عِندَ الأصحابِ لِاختصاصِها بالإِجازةِ و الرِّوايةِ فی كلِّ طبقةٍ و عصرٍ ...»41
    الذَّريعَة إلىٰ تَصانيفِ الشّيعَة، 15 / 18.

    أَهلِ عِلم و فَضل و فَضیلَت، نَسل اندر نَسل و قَرن اندر قَرن، به اِستِنساخ و شَرح و تَعلیق و سَماع و قِرائَت و رِوایَتِ صَحیفه اهتمام کرده اند، و همین اهتمام ها، پُشتوانۀ تَواتُرِ "نسبتِ کتاب" به إِمامِ سَجّاد ـ عَلَیهِ السَّلام ـ گردیده است.42
    نگر: الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 33 و 18.

    آیا چُنین کتابی را تَوان گُفت: موردِ بی تَوَجُّهی بوده است؟! ... هرگز!
    سادِسًا، همان شَی۟خ الطّائِفَه یِ طوسی (385 - 460 ه‍ـ. ق.) ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسی ـ که نام بُرده اند، از رُواتِ صَحیفَۀ سَجّادیَّه است، و کَثیری از أَعاظِمِ إِمامیّه، صَحیفَۀ سَجّادیَّه را، از او و از طَریقِ او رِوایَت کرده اند و می کُنَند43
    أَسانیدِ صَحیفه، در ضمنِ إِجازات و ... دیده شَوَد.
    جَنابِ شَیخ الطّائِفَه یِ طوسی در همان کتابِ کِرامَندِ مِص۟باحُ ال۟مُتَهَجِّد که نام بُرده و پنداشته اند که ذِکری از صَحیفَۀ سَجّادیَّه در آن نیست، بارها با تَصریح به نامِ صَحیفه از این کتابِ شَریف نَقل فرموده و خوانَندگان را بدین گنجینۀ بیش۟ بَها تَوَجُّه داده است.44
    نگر: مِص۟باحُ ال۟مُتَهَجِّد، باهتِمامِ: عَلی أَصغَر مُرواريد، ط:1، بَی۟روت: مُؤَسَّسَة فِقهِ الشِّيعَة، 1411هـ. ق.، ص 188: «وَ مِن دُعاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلام ـ بعد صلاة الليل فِی الاعترافِ بذَنبه مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: اللّهم ! يا ذا الملك المتأبّد ...»، و ص 245: «ثُمَّ اد۟عُ بِدُعَاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلَام ـ، مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ، وَ هُو: ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ بِقُوَّتِهِ وَ مَيَّزَ بَي۟نَهُمَا بِقُد۟رَتِه ...»، و ص 371: « آخر مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ فی يَومِ الجُمعة بعد الجُمعة ، و بعدَ صلاةِ الأضحىٰ: اللّهمَّ ! هذا يَومٌ مباركٌ، وَ المُسلِمونَ فيهِ مُج۟تَمِعُونَ فِی أَق۟طَارِ أَر۟ضِك ... »، و ص 607: «ثُمَّ يَد۟عُو بِدُعَاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِ السَّلَام ـ، وَ هُوَ مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَم۟دِهِ وَ جَعَلَنَا مِن۟ أَه۟لِه ... »، و ص 642: « وَ تَد۟عُو بِدُعَاءِ ال۟ودَاعِ لِعَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلَام ـ، وَ هُوَ مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: يَا مَن لَا يَر۟غَبُ فِی ال۟جَزَاء ! وَ يَا مَن لَا يَن۟دَمُ عَلَى ال۟عَطَاء ! ... ».
    همان ابنِ طاوس (589 - 664 هـ. ق.) ـ رَضِیَ اللهُ عَن۟ه و أَر۟ضَاه ـ نیز که مذکور داشته اند، در آثارِ گوناگونش، و از جُمله در همان کتابِ بُلَند۟آوازۀ إِق۟بال الأَع۟مال، از صَحیفه نَقل و اِستِفاده کرده است.
    شایسته بود این مُدَرِّسِ حوزه و دانِشگاه و نویسَندۀ کتابِ حَدیث۟ شناسی و دیگر دَرسنامه هایِ عُلومِ حدیثی، اگر خود حَوصَله یا فُرصَتِ مُطالَعَۀ دقیقِ اینگونه منابعِ قَدیم و قَویم را ندارَد، لاأَقَل تألیفِ مُنیفِ إِتان کُل۟بِرگ را در بابِ ابنِ طاوس و آثارش تَصَفُّح نمایَد، و با اِستِمداد از کتابِ مایه وَرِ این مُستشرِقِ یَهودی هم که شُده، در بابِ میراثِ مأثورِ إِسلام و إِسلامیان آگاهیهایِ دَقیق۟ تر و سَن۟جیده تری حاصِل کُنَد.
    هم اکنون نیز می توانَند کتابِ كتابخانۀ ابنِ طاووس45
    کذا.
    «قالَ الصّاغَانِیُّ: وَ ال۟اخْتِيَارُ أَنْ يُكْتَبَ‏ الطَّاوُسُ‏ عَلَمًا بِواوٍ واحِدةٍ، كداوُدَ.» ( تاجُ العَروس، ط. کویت، 16 / 214).
    و أَحوال و آثارِ او نوشتۀ إِتان کُل۟بِرگ را که خوشبَختانه سالها پیش به فارسیِ بسیار عُرفیِ سَه۟ل ال۟مَنالی هم تَرجَمه شُده است و خواندَنَش برایِ هر دَرسنامه نویسِ پُرمَش۟غَله ای تَیسیر گردیده، برگیرَند و بنگَرَند که إِتان کُل۟بِرگ در کتابِ یادشُده46
    سَنج: كتابخانۀ ابنِ طاووس و أَحوال و آثارِ او، مُتَرجِمان: سَيِّد علىِ قَرائى ـ و ـ رسولِ جَعفَريان، چ: 1، قُم: كتابخانۀ عُمومیِ آية الله ال۟عُظمىٰ مَرعَشیِ نَجَفی، 1371 هـ. ش.، ص 507.
    مَوارِد و مَواضِعِ گُفتآوردِ ابنِ طاوس را از صَحیفۀ سَجّادیّه در آثارِ گونه گونش، با تَعیینِ کُدامینگیِ نیایشهایِ مَنقول، فَرانموده است؛ و از قَضا، بیشترین گُفتآورد از صَحیفۀ سَجّادیّه در آثارِ جَنابِ ابنِ طاوس ـ أَع۟لَی اللهُ مَقامَهُ الشَّریف ـ، به همان کتابِ عَزیزِ إِق۟بال الأَع۟مال بازمی گردد که نویسَندۀ کتابِ حَدیث۟ شناسی مُدَّعی است در آن از صَحیفه یادی نَشُده!
    طُرفه آنست که جَنابِ ابنِ طاوس ـ أَع۟لَی اللهُ دَرَجَتَه وَ أَج۟زَلَ أَج۟رَه ـ، نه تَنها از نیایشهایِ صَحیفۀ سَجّادیّه نَقل می کُنَد، که به نازش و بالِش، از تَعَدُّدِ طُرُقِ خویش بدین نیایشها نیز یاد می آرَد47
    نگر: ال۟إقبال بال۟أَعمالِ ال۟حَسَنَة فيما يعملُ مَرَّةً فِی السَّنَة، تَحقیق: جَواد القَيّومیّ الأصفهانیّ، ط: 1، قُم : مكتب الإِع۟لام الإِسلامیّ، 1 / 111.
    و از رَه۟گُذَرِ تَنبیهِ خوانَندگان بر قَدر و قیٖمَتِ صَحیفه و نیایشهایِ آن، این کتاب را اَرجی ویژه می گُذارَد و سخت عَزیز می دارَد48
    سَنج: مُهَجُ الدَّعَوات وَ مَنهَجُ العِبادات، ط. أَعلَمی، ص 211: « أَقول: وَ فيما تَضَمَّنَت۟هُ الصَّحيفةُ الشَّريفَةُ مِن أَدعيَةِ مولانا زَي۟نِ العابِدِين ـ عَلَي۟هِ السَّلام ـ ما فيهِ كِفايةٌ لمَن عَرَفَ مَا اش۟تَمَلَت۟ عَلَي۟ه».
    .
    وان۟گَهی، طُرفه تر اینست که همین جَنابِ ابنِ طاوس ـ طَیَّبَ اللهُ ثَراه ـ، در کتابِ نَفیسِ فَتحُ الأَب۟واب، در نَقلِ نیایشی از نیایشهایِ صَحیفۀ سَجّادیّه، وقتی سَنَدِ خود را به صَحیفه گُزارِش می کُنَد، تَصریح می نمایَد که این کتاب را از طَریقِ همان شَیخ الطّائِفَه یِ طوسی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسی ـ رِوایَت می کُنَد که دیدیم نویسَندۀ کتابِ حدیث۟ شناسی، وی و ابنِ طاوس را، نمونۀ بی اعتنائی به صَحیفه و عَدَمِ نَقل از این سِف۟رِ نَفیس گرفته اند!!!49
    نگر: فَتحُ الأَب۟واب بَي۟نَ ذَوِی الأَلباب وَ بَي۟نَ رَبِّ ال۟أَرباب فِی ال۟اِستِخارات، تَحقيق: حامِد الخَفّاف، ط: 1، ص 77 و 196.
    ال۟عَجَب، ثُمّ ال۟عَجَب، یالَل۟عَجَب!
    سابِعًا، از این بَیان که صَحیفه «بخاطر ضعف سندی این کتاب، در آغاز مورد توجّه قرار نگرفت؛ چنان که شیخ طوسی در "مصباح المتهجد" و سید بن طاووس در "اقبال الاعمال" از آن یاد نکرده اند»، چُنین برمی آیَد که به خَیالِ گویَندۀ آن شی۟خِ طوسی و ابنِ طاوس در کتابهائی چون مِصباح المُتَهَجِّد و إِقبال الأَعمال از أَخبارِ ضَعیف السَّنَد و مَرویّات و مَنابعی که طَریقِ صَحیح بدانها نداشته اند، نَقل و استفاده نمی کرده اند! ... هرگز چُنین نیست50
    خوبست یک بار هم که شُده مِصباح المُتَهَجِّد و إِقبال الأَعمال را به دیدۀ تَفَرُّس تَصَفُّح کُنَند و کَثرَتِ "مَراسیل" و أَخبارِ "ضَعیف السَّنَدِ" اِصطِلاحی را در آنها بنگَرَند و به یاد بسپارند.
    و چُنین بَیاناتی، جُز بر ناپُختگی و بی وُقوفیِ قائِل در آشنائی با مواریثِ رِواییِ کهنِ ما، دلالَت نمی کُنَد.
    ثامِنًا، این بَیان که صَحیفه «بخاطر ضعف سندی این کتاب، در آغاز مورد توجّه قرار نگرفت؛ چنان که شیخ طوسی در "مصباح المتهجد" و سید بن طاووس در "اقبال الاعمال" از آن یاد نکرده اند، تا آن که ملا محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) بر اساس رؤیای صادقی آن را منتشر و معرفی نمود»، نشانگرِ ناآشنائیِ قائِل با فَعّالیَّتهایِ صَحیفه پِژوهانۀ گُسترده دامانی است که پیش از مجلسیِ أَوَّل، و از جُمله بر دستِ اُستادان و مَشایِخِ جَلیلِ خودِ او در طَریقِ تَرویج و نَشر و تَصحیح و شَرح و تَکثیرِ نُسَخ و قِرائَتِ مُحَدِّثانۀ صَحیفه صورت گرفته است.
    آخوند مُلّا محمَّدتَقیِ مَجلِسی (1003 ـ1070هـ. ق.) معروف به مَجلِسیِ أَوَّل ـ نَوَّرَ اللهُ ضَریحَه ـ، آنسان که سالها پیش در مقالَتی51
    زیرِ نامِ «خدماتِ مجلسیِ أَوّل و دوم ـ رهما ـ در راهِ ساماندهیِ اِنتِقادیِ متنِ صَحیفۀ سَجّادیّه و تَرویجِ آن»؛ چاپ شُده در: پیامِ بَهارستان، س 5، ش 54، آذرِ 1384 هـ. ش.
    بشَر۟ح۟ وانِموده ام، در تَرویجِ صَحیفَه یِ شَریفه نقشی بزرگ داشته است، لیک نَقشِ بُزرگانِ مَشایخِ پیشین، چونان شیخ بَهائی و میرِداماد و تَقی الدّینِ کَفعَمی و شَهیدِ أَوَّل و ابنِ إِدریسِ حلّی و ... و ... ـ رَفَعَ اللهُ دَرَجاتِهِم ـ نیز، در این زمینه، خُرد و نادیده گرفتنی نیست.
    تاسِعًا، این بَیان که صَحیفه را«... ملا محمدتقی مجلسی (مجلسی اول) بر اساس رؤیای صادقی ... منتشر و معرفی نمود»، باز سَخت ناپُخته و ناسَخته است.
    آری، مجلسیِ أَوَّل، به شَرحی که در همان مقالَتِ پیشگُفته نوشته ام، از خوابی شگَرف و صِدق۟ نشان که دیده بود، سَخت برانگیخته شُد، و بگَرمی و جَلٰادَتی سُتودَنی گام در راه نِهاد، لیک، بِنایِ عِلمیِ کارِ او در شناختن و شناسانیدنِ صَحیفه، نه بر مَنام، که بر میراثِ گران۟ اَرزِ عُلَمایِ إِسلام بود. او صَحیفه را از بُزُرگانی چون شیخ بَهائی فراگرفته52
    سَنج: رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَين كوشانپور، 14 / 420؛ و: بِحارالأَنوار، 107/ 60.
    بود و شَرحِ مُجاهَدَتی که در رِوایَت و اِستِنساخ و سَماع و مُقابَلَۀ آن و بَهره جویی از مَواریثِ صَحیفه پِژوهانۀ سَلَف به کار بُرد53
    سَنج: رَوضَة المُتَّقين، 14 / 419 ـ 423.
    از گُنجاییِ این سُخَنگاه بیرون است.
    چه ناخوش و نارَواست که زیرِ نامِ «حَدیث شناسی»، نَشرِ مام۟نامه ای حَدیثی چونان صَحیفه یِ شَریفه را «بر اساس رؤیا» قَلَمداد کُنیم و خوانندگانِ غیرِ مُتَخَصِّص ولی خِرَدمند و دانِش۟ پَذیر را در بابِ أَصیل۟ ترین و نژاده ترین مَواریثِ روحانیِ إِسلام در گُمان اَفگَنیم، و عِدّه ای بپندارَند که مَبادا داستانِ مَتنِ مَتینی چونان صَحیفه یِ شَریفه نیز ـ ال۟عِیاذُ بِالله ـ داستانِ خواب و خَیالِ مُشتی مَناماتیِ مُتَوَهِّم و از سنخِ چاهِ مسجدِ جَمکَران و هالۀ نورِ این و آن باشَد!!! ... پَرگَست!!!
    عاشِرًا، إِثباتِ صحَّتِ صُدورِ صَحیفه از طَریقِ «محتوای بسیار عالی و غنی» و «الفاظ زیبا و رسا» نیز، برَغمِ ظاهِرِ فریبَنده اش، نه خورایِ قال و مَقالِ دانِشیان است؛ و هرچند از چند سَده پیش، گروهی از عالِمان بدین وادی لَغزیده اند، و از این مقوله دَم زده اند، از همان قَدیم نیز بَعضِ أَجِلّه در پیمودنِ چُنین راهی برایِ فرانمودنِ وُثوقِ نسبَتِ صَحیفه به سَیِّدالسّاجِدین ـ عَلَیه السَّلام ـ، بحَق مُناقشه کرده اند54
    سَنج: الرَّسائِل الرجاليَّة، أبوالمَعالی محمّد بن محمّدإبراهيم الكلباسیّ، تحقيق: محمّدحُسَين الدِّرايَتی، 2 / 593.
    بل۟ حَق آنست که سخنانِ مَعصومان عالی و راقی است، ولی بَیانِ أَلفاظِ عالی و مَضامینِ راقی به مَعصوم ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ اختِصاصی ندارد55
    در یادداشتهایِ همین گُفتار، بشَر۟ح۟ تَر بدین مَقوله پَرداختیم.
    ؛ و مُستَنَدِ نسبَتِ صَحیفه نیز به سَیِّدالسّاجِدین ـ عَلَیه السَّلام ـ، مَجموعه ای از أَسناد و گزارشهایِ کتابشناختی و ... و ... است، نه پندارها و اِستحساناتی از این دَست.
    باری، وقتی برخوردِ سَلبی و إیجابی مان با مَتنی مَتین و میراثی اَرج آور و ثَمین چونان صَحیفۀ سَجّادیّه، در کتابهایِ تَخَصُّصیِ حدیث۟ شناختی و دَرسنامه هایِ حوزوی، بدین پایه از سُستی و ناپُختگی و ناتَندُرُستی باشَد، دیگر از «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم چه گلایه تَوان کرد که در نَشرِ بَیاناتِ «تُرکی پژوهِ» نامدار، دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق، «متخصص دیرین نگاری و زبان شناسی و استاد ادبیات ترکی و فارسی دانشگاههای تهران، دارای درجۀ PH.D از دانشگاه استانبول»56
    قارامجموعه، ص 14.
    صَحیفۀ سَجّادیّه را ـ بَرخلافِ آنچه در تاریخچه و گُزارشِ سَنَدِ آن و تَصریحاتِ کتابشناسان آمده است ـ از آثاری که خودِ معصومان تَدوین نکرده اند و «بَعدها علاقه مندان با استفاده از روایات ... تألیف کرده اند»، بشناسانَند!!!!!57
    نگر: قارامجموعه، ص 512.
    و البتّه در این باب، هیچ إِقامۀ دلیل یا توضیحی إِضافی را نیز لازم ندانَند!58
    إ ِفاضاتِ «دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق» در بابِ متونِ حدیثی که «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم در زیِّ «آثارِ تحقیقی» نَشرِ آنها را شایسته دیده است، بیش از اینهاست! نمونه را، در ضِمنِ همین إِفاضات است که ایشان إِعلام داشته اند دیوانِ منسوب به أَمیرِمؤمنان عَلی ـ عَلَیهِ السَّلام ـ، تَدوینِ سَیِّدِ رَضی است! ( نگر: قارامجموعه، ص 512)؛ و البتّه لابُد از رویِ خَفضِ جَناح بوده است که تَصریح نکرده اند این کشفِ بزرگِ کتاب۟شناختی، اِختِصاص به شَخصِ شَخیص و نَفسِ نَفیسِ ایشان دارد!!! ... هَمچُنین در بابِ کتابِ نهج الفَصاحَة که تاکنون گُمان می کردیم زنده یاد أَبوالقاسِمِ پایَنده بدونِ وقوفِ کافی بر فُنونِ حَدیث۟ شناسی تَدوین کرده است، إِعلام داشته اند که این کتاب با «استفاده از روایاتِ صحیح و أَصح» تألیف گردیده است! ( نگر: قارامجموعه، ص 512)؛ و باز لابُد از رویِ همان خَفضِ جَناحِ جِبِلّی تَصریح نکرده اند که «روایتِ أَصَح» چگونه حَدیثی را گویَند و آیا کَشفِ این نوعِ تازه یابِ رِوایات از اختصاصاتِ جَنابِ ایشان در دانِشِ دِرایَة الحَدیث است یا نه. ... .
    بی شُبهه شُما نیز إِذ۟عان می فرمایید که سَزاوار است أَمثالِ دانشگاهِ أَدیان و مذاهِب، چُنین نوآوری ها را، اینگونه و بیک۟باره، زیرِ دست و پایِ خوانندگان پَر و پَخش نکُنَند، و اگر مَجال ندارَند تا هریک را در قالِبِ پایان نامه ای مُستقل سامان دِهَند و فوجی را از قِبَلش به فیضِ نام و نوا و ... برسانَند، دستِ کم در مَجَلّه ای وَزین چون هفت آسمان و بتَدریج و بر حَسَبِ طاقَتِ مخاطَبان، اینگونه نَثرِ دُرَر بفرمایَند!

    ● در طَرحی نو از زیارتِ عاشورا ـ که به گفتۀ «حضرت حجّت59
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الإِسلام و المسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی»، بِناست «رفع شُبهاتی چند نمایَد»60
    طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، ص 20.
    و به گفتۀ «حضرت حجّت61
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الإِسلام و المسلمین نجم الدین طبسی»، أَثَری است «بسیار عالمانه و محقّقانه»62
    همان، ص 22.
    ـ، نویسَندۀ آن، «حجّت63
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الإِسلام و المسلمین اسماعیل کاظمی زرومی»، فصلِ دِرازدامنی تحتِ عنوانِ «سلسله اسناد زیارت عاشورا در قرون متمادی»64
    همان، صص 69 ـ 109.
    گُشوده است و در آن کاری کرده که به مزاح و طَنّازی مانَنده تر است تا ریشه یابی و تَخریجِ حدیث!
    وی در این فصل، هریک از عالِمانِ مذکور در سلسلۀ رُوات را یک «سَنَد» نامیده و آنها را به عنوانِ «سلسله اسناد» مطرح کرده و به خَیالِ خویش سی «سَنَد» از برایِ زیارتِ عاشورا به دست داده است از این قرار و با این تَعابیر:
    «اولین سند: علمای معاصر»
    «سند دوم: علامه محمدحسین کاظمینی رَحِمَهُ الله»
    «سند سوم: شیخ مرتضی انصاری رَحِمَهُ الله»
    «سند چهارم: آیت اللـه العظمی ملا احمد نراقی رَحِمَهُ الله»
    «سند پنجم: علامه سید مهدی بحرالعلوم رَحِمَهُ الله»
    «سند ششم: آیت اللـه العظمی وحید بهبهانی رَحِمَهُ الله»
    «سند هفتم: آیت اللـه محمد اکمل اصفهانی رَحِمَهُ الله»
    «سند هشتم: علامه محمدباقر مجلسی رَحِمَهُ الله»
    «سند نهم: آیت اللـه العظمی محمدتقی مجلسی رَحِمَهُ الله»
    «سند دهم: آیت اللـه العظمی شیخ بهایی رَحِمَهُ الله»
    «سند یازدهم: آیت اللـه حسین بن عبدالصمد عاملی رَحِمَهُ الله»
    «سند دوازدهم: آیت اللـه العظمی شهید ثانی رَحِمَهُ الله»
    «سند سیزدهم: آیت اللـه العظمی احمد بن محمد عاملی رَحِمَهُ الله»
    «سند چهاردهم: آیت اللـه العظمی محقق کرکی رَحِمَهُ الله»
    «سند پانزدهم: آیت اللـه العظمی علی بن هلال جزایری رَحِمَهُ الله»
    «سند شانزدهم: آیت اللـه العظمی احمد بن فهد حلی رَحِمَهُ الله»
    «سند هفدهم: آیت اللـه العظمی زین الدین علی بن خازن رَحِمَهُ الله»
    «سند هجدهم: آیت اللـه العظمی شهید اول رَحِمَهُ الله»
    «سند نوزدهم: آیت اللـه سلطان العلماء [ = فخرالمحقّقین] رَحِمَهُ الله»
    «سند بیستم: علامه حلی رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و یکم: آیت اللـه جعفر بن سعید حلی، محقق اول رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و دوم: آیت اللـه شمس الدین فخار موسوی حائری رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و سوم: آیت اللـه شاذان بن جبرئیل قمی رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و چهارم: آیت اللـه عمادالدین طبری رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و پنجم: شیخ مفید ثانی رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و ششم: آیت اللـه العظمی شیخ طوسی رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و هفتم: آیت اللـه العظمی شیخ مفید رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و هشتم: آیت اللـه العظمی ابن قولویه قمی رَحِمَهُ الله»
    «سند بیست و نهم: آیت اللـه العظمی شیخ صدوق رَحِمَهُ الله»
    «سند سی ام: آیت اللـه علی بن بابویه قمی رَحِمَهُ الله»
    نویسندۀ یادشُده، ذیلِ یکایکِ این «سَنَد»هایِ سی گانه!!!، توضیحاتِ مبسوطی قَلَمی فرموده است که از پاره ای إِفاداتِ غَریب و عَجیب تهی نیست و نیکوتَر آن است که طالِبانِ جِدّیِ این معانی، خود، در کتابِ مذکور، از مَشروحِ آن مُستَفیٖد و مُستَفیٖض، بَل: مَستِ فی۟ض، گَردند!
    عِجالَةً، از برایِ وُقوف بر دیگر مَراتِبِ آگاهی و أَهلیَّتِ نویسَنده و إِدراکِ روشَن۟ ترِ آنچه وی را بدین اِستنباطهایِ شگَرف از مقولۀ إِسناد و سَنَد رَسانیده است، بَعضِ بَیاناتِ او را نمونه وار می آورم؛ و در آغاز توجُّهِ خوانندگانِ محترمِ این مقال را به یک فِق۟رۀ کامل از بیاناتِ وی در معرّفیِ «سند پانزدهم: آیت اللـه العظمی علی بن هلال جزایری رَحِمَهُ الله» جَلب می کنم. مرقوم داشته اند:
    «سند پانزدهم: آیت اللـه العظمی علی بن هلال جزایری رَحِمَهُ الله
    از جمله پانزدهمین طبقه علمای بزرگی که حدیث زیارت عاشورا را روایت فرموده اند، مرحوم شیخ الاسلام آیت الله العظمی شیخ زین الدین علی بن هلال الجزایری ـ رَحِمَهُ الله ـ است. در عظمت آن بزرگوار همین بس که استاد محقق کرکی است. مرحوم جزائری شاگرد ابن فهد حلی بوده است که این، خود بر افتخاراتش می افزاید. آن بزرگوار تسبیحات حضرت زهرا ـ عَلَیهَا السَّلام ـ را خیلی به تأنی و با حضور قلب و خشوع کامل ادا می کرد و با هریک از تکبیر و تحمید و تسبیحات حضرت زهرا ـ عَلَیهَا السَّلام ـ قطرات اشک در عشق محبوب، بر صورتش سرازیر می شد. روایت زیارت عاشورا توسط این بزرگوار، نشان از اتقان اسناد زیارت عاشورا است.»65
    ص 87 و 88.

    این دُرفَشانی ها را چند بار خواندم. ... اُستادی و شاگردی و تَسبیحات و تَأَنّی و حُضورِ قَلب و خُشوعِ کامِل و اشک و ...، همه را فهمیدم؛ ولی رَبطِ اینها را به «سَنَدِ» زیارتِ عاشورا و «إِتقانـ»ـی که از دِلِ این مُفردات اِستِنباط کرده اند، نَفَهمیدم. ... «گُناهِ بختِ مَنَست این، گُناهِ دریا نیست»!
    از بُن، أَب۟عادِ "مَنطقِ توثیقِ مَرویّات" در کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، خود موضوعِ مَقالَتی عَجَب اندوز و عبرَت آموز تَوانَد بود که راقمِ این سَواد را رَغ۟بَت و هِمَّت و طاقَتِ تَحریرِ آن نیست؛ لیک دِریغ است شَمّه ای از آن جُمله، بازنموده نیاید.
    نمونه را، در کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، می خوانیم:
    «... آنگاه که شخصیتی مثل مرحوم شیخ مرتضی انصاری ـ رَحِمَهُ الله ـ، حدیث شریف زیارت عاشورا را، روایت نماید و در66
    کذا. ظ . صح: «بر».
    تلاوت آن مواظبت نماید، می توان به صحت سند و عظمت این روایت مطمئن شد. ...»67
    ص 77.

    حتّیٰ با صَرفِ نَظَر از این که مرحومِ شیخِ أَنصاری ـ قَدَّسَ اللهُ روحَهُ العَزیز ـ نزدِ أَهلِ فَن به ضَعف در علمِ رِجال و سَنَدشناسی معروف است (و نه تنها مؤلَّفاتِ موجود و مطبوعِ شیخ را می توان گواهِ معنایِ مذکور شمرد68
    از قضا مُؤَلِّفِ همین طَریق الوُصول، در خاتِمَه ای که از برایِ کتاب پرداخته است و در آن به گُزارشِ طریقی واحِد به مام۟نامه هایِ حَدیثی و ذِکرِ دو حَدیث دست یازیده، به هنگامِ ذِکرِ کتابِ رِجالِ شیخِ أَنصاری ـ ره ـ (ص 445 و 446)، از آن وجیزه، به نَحوی تعبیر کرده است که إِشاراتِ مُن۟دَمِج در آن، بر تیز۟ویرانِ خُرده بین پنهان نمی مانَد؛ فَل۟یُراجَع۟.
    این بَنده این مَعنی را بِلاواسِطه از چندتَن از مُدَرِّسان و مُحَقِّقانِ عِلمِ رجال شنوده است)، آیا از این که عالِمی زیارتنامه ای را رِوایت و پیوسته تِلاوت کُنَد، می توان «صحَّتِ سَنَدِ» آن را بیرون کشید؟! ... آیا مُدَّعیِ این مَعنی، مُفادِ مُصطَلَحِ «صحَّتِ سَنَدِ» را می دانَد؟!!
    در همین کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، پس از لَختی قَلَم۟ فَرسایی دربارۀ وحیدِ بهبهانی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، نوشته اند:
    « ... چون مرحوم وحید، با آن همه دقت و اجتهاد در فهم روایات، سند زیارت عاشورا را رد نکرده است و در سند و معانی و معارف آن شبهه وارد ننموده است، می توان به وثاقت و اصالت این حدیث شریف مطمئن گشت.»69
    ص 81.

    این هم یک قاعدۀ عامیانۀ دیگر! ... خُلاصه اش، بیش و کم، یعنی: منم آن که رستم قَویٖ پَنجه بود!! ... وان۟گَهی، به عبارتِ تَفصیلی تر: هر رِوایتی که مرحومِ وَحیدِ بهبهانی با آن سَر و کار داشته بوده باشَد، و به تَعبیرِ مؤَلِّفِ کتابِ یادشُده «در سند و معانی و معارف آن شبهه وارد ننموده» باشَد، دیگر در «وثاقت و اصالتِ» آن گُفت و گوی۟ لازم نیست؛ تا چه رَسَد به رِوایاتی که وَحید بالصَّراحَه مُعتَبَر شمرده یا بر أَساسِ آنها فَتوا داده! ... ای کاش حُکمِ دستۀ أَخیرالذِّکر را نیز معلوم فرموده بودند. آیا عِیارسَنجی و مُلاحَظَۀ سَنَدِ چُنین رِوایاتی، از "مَعاصیِ کبیره" نیست؟! ... أَفتونا مَأجورین!!! آجَرَکُمُ الله و سَدَّدَ خُطاکُم!
    باز در همین کتابِ بحَقیقت۟ نوآورانۀ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، پَس از معرّفیِ فخرالمحقِّقینِ حلّی ـ رِضوانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَی۟ه ـ (که البتّه مؤلّفِ کتاب او را «آیت اللـه سلطان العلماء» می خوانَد)، مرقوم داشته اند:
    «روایت زیارت عاشورا توسط این بزرگوار به اتقان اسناد زیارت عاشورا می افزاید.»70
    ص 90.

    شایَد نویسَندۀ کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا نَدانَد، لیک بسیاری از صِغار و کِبار می دانَند که جُلِّ کُتُبِ رِواییِ فَریقَی۟ن را و بسیاری چیزهایِ دیگر را و حتّیٰ کثیری از موضوعات و إِسرائیلیّات و ... و ... را که در تَضاعیفِ کتابها بوده و هست، مَرحومِ فَخ۟رال۟مُحَقِّقین از طَریقِ والِدِ ماجِدش علّامۀ حلّی که از رُواتِ بزرگِ طائِفۀ إِمامیّه است، به مُقتضایِ طُرُق، «رِوایَت» کرده؛ کَما این که دیگر حَمَلۀ تُراثِ مَنقول نیز، به طُرُقِ متّصلِ خود، از آن بزرگ و جُز او، رِوایَت کرده اند؛ لیک ظاهِرًا مَرحومِ فَخ۟رال۟مُحَقِّقین کاری کرده است که احتمالًا نه خودش خبر داشته و نه دیگران، و اینَک به لُطفِ کتابِ «بسیار عالمانه و محقّقانه» یِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا عَلَنی گَردیده است؛ آن هم این بوده که با «روایتِ» جمیعِ کتبِ مشهورِ فَریقین توسّطِ این بزرگوار، «به اتقان اسناد» جُملگی افزوده شُده، و بهترست از این پس، کسانی که حَدیثنامه هایِ بُخاری و مُسلم و ... و حتّیٰ کتبِ لُغَتِ قُدَما یا منطقِ دیرینه روزان و مانندِ اینها را به نَقّادی می گیرند، به یاد داشته باشَند که جَمیعِ این کتب، و از جُمله "مناقبِ" غاصِبانِ حقوقِ أَهلِ بیت!، چون در إِجازات و طُرُقِ رِواییِ مشایخی چون فَخ۟رال۟مُحَقِّقین وارد شُده اند، «به اتقان اسنادِ» شان مَبلَغی افزوده شُده است!!!
    مؤلِّفِ کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، جایِ دیگر مرقوم داشته است:
    « ... اگر هیچ سند دیگری به جز روایت مرحوم شیخ طوسی نبود، برای سندیت زیارت عاشورا کافی بود. از آنجا که این بزرگوار زیارت شریف عاشورا را، روایت می فرماید و هیچ شبهه ای در اسناد آن نمی نماید گواه بر اتقان اسناد زیارت عاشورا است.»71
    ص 94.

    این هم قاعِده ای دیگر!: ... همین که «مرحوم شیخ طوسی» خَبَری را رِوایت فرماید و هیچ شبهه ای در «اسنادِ» آن ننماید بر اتقان «اسنادِ» آن گواه است!
    می دانید چه اندازه حدیثِ ضَعیف و متروک از تهذیب و اِستبصار و أَمالی یِ شیخ ـ طابَ ثَراه ـ و ... و ...، به بَرَکتِ همین قاعدۀ تأسیسیّه، به أَخبارِ صَحیح و مُعتبر افزوده می شَوَد؟!
    حقّا که: صَفقَةٌ رابِحَة و کَفَّةٌ راجِحَة! ... خُدا بدِهَد بَرَکَت! که اگر بر همین مِنوال، تأسیسِ قَواعِدِ رِجالی و دِراییِ «مُحَقِّقانه»! إدامه یابَد، به همَّتِ مردانی چون نویسَندۀ کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا ، بزودی اِنقِلابی فراگیر در سَراپایِ عُلومِ نَقلی پدید خواهَد آمَد، و از شَرِّ مُصطَلَحاتِ مُزاحِم و آزارَنده ای چون «ضعیف السَّنَد» و «غیرِمعتبر» بکُلّی آسوده خواهیم شُد و جَمیعِ "مَوضوعات" و "مَجعولات" و "أَکاذیبِ قُصّاص" و "مُف۟تَرَیاتِ وَضّاعین" هم با سَلام و صَلَوات، آبِ توبه بر سَر ریخته به زمرۀ "صِحاح الأَخبار" و "غُرَر الآثار" خواهند پیوست! ... مُبارَک است!
    باز در همین کتابِ پُرمُسامَحَتِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، که در این عَصرِ أُفولِ کَواکِبِ «علم» و «تحقیق»!، آن را «بسیار عالمانه و محقّقانه» خوانده اند!!، دربارۀ سَیّدِ بَحرالعلوم ـ رَوَّح اللهُ روحَهُ العَزیز ـ می خوانیم:
    «... جهان تشیع او را ... از جمله ی اصحاب حضرت صاحب الامر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالیٰ فَرَجَهُ الشَّریف ـ می شناسد که با آن حضرت رابطه ی مستقیم و مداوم داشته و حل جمله مشکلات را، از آستان مقدس آن حضرت مستقیمًا دریافت می نموده است.
    ... معرفت این بزرگوار نسبت به ساحت مقدس حضرت صاحب الامر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالیٰ فَرَجَهُ الشَّریف ـ و ساحت مقدس [دیگر] حضرات معصومین ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ، به اندازه ای است که اگر برای صحت سند حدیث شریف زیارت عاشورا، هیچ دلیلی نداشتیم، جز آن که این بزرگوار آن را روایت فرموده و بر تلاوت آن مواظبت نموده است، برای ما کافی بود تا با یقین کامل به زیارت عاشورا معتقد شده و72
    کذا. کاربُردِ این «و»، ـ چُنان که گُذَشت ـ از حیثِ آیینِ نگارش، سَزایِ خُرده گیری است.
    در معارف آن تدبر کنیم.»73
    ص 79 و 80.

    "اگر" نویسَندۀ کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، راست گفته باشَد که «جهان تشیع» سَیِّدِ بَحرالعُلوم را «از جمله ی اصحاب حضرت صاحب الامر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالیٰ فَرَجَهُ الشَّریف ـ می شناسد که با آن حضرت رابطه ی مستقیم و مداوم داشته و حل جمله مشکلات را، از آستان مقدس آن حضرت مستقیمًا دریافت می نموده است»، براستی یکایکِ فَتاوی و آراءِ فِقهی و کَلامی و حَدیثی و ... یِ سَیِّد را بایَد با همان «یقینِ کامل» که فرموده اند، نُص۟ب ال۟عَی۟ن و مبنایِ عِلم و عَمَل قَرار داد و جَمیعِ مُف۟تیانِ عَصر و مُجتهِدانِ دوران را مَلامت و مَذَمَّت کرد که چرا با وجودِ کتبِ سَیِّدِ بَحرالعُلوم باز جَسارت می کُنَند و به اجتهادِ علیٰ حِدَه و استنباطِ مُستَقِل دَست می یازَند و با این کار، در واقع، از آستانِ مقدّسِ حضرتِ صاحب الأَمر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالیٰ فَرَجَهُ الشَّریف ـ روی۟ بَرمی تابَند!
    أَمّا و صَد أَمّا که ـ به قولِ مولوی ـ «در "اگر" نتوان نشست»! ... دیریست گفته شُده است:«إِیّاکَ و الـ"ـلَّوَّ"؛ فإِنَّ الـ"ـلَّوَّ" مِنَ الشَّی۟طان!»74
    النِّهايَةُ فی غَريبِ ال۟حَديثِ وَ ال۟أَثَر، ابن الأَثير، تَحقيق: طاهر أحمد الزّاوى ـ و ـ مَحمود محمَّد الطّناحی، 4 / 280.
    و:
    مَن کانَ مَرعَیٰ عَزمِه و هُمُومِه
    رَو۟ضَ ال۟أَمانِی لَم یَزَل۟ مَه۟زُولا!
    سَزاوار آن است که أَمثالِ مُؤَلِّفِ کتابِ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، از برایِ مُدَّعَیاتی بزرگ و آسمان۟فَرسای چون این که سَیِّدِ بَحرالعُلوم «از جمله ی اصحاب حضرت صاحب الامر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعالیٰ فَرَجَهُ الشَّریف ـ» بوده و «با آن حضرت رابطه ی مستقیم و مداوم داشته و حل جمله مشکلات را، از آستان مقدس آن حضرت مستقیمًا دریافت می نموده است»، دَلائِلی کافی و شَواهِدی مُق۟نِع پیش آورَد؛ یا بپذیرَد که حاصِلِ اینگونه سخن۟ گُفتن ها، جُز دروغ۟ بَستن بر پاکان و از آن جُمله: اِفتِرایِ صَریحِ وَقیح بر ساحَتِ پاکِ إِمامِ عَصر ـ رُوحی فِداه! ـ نیست.
    رَحمَتِ خُدا بر قاسِمِ أَنوار! که گفت: «زین حدیثِ سَرسَری هم عاقبت شَرمی بدار!».
    باری، از مؤلِّفِ کتابی چون طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، با این گونه نگَرِشهایِ کَلانِ بی رَویَّت و نگارِشهایِ کَتره ایِ فاقِدِ اِنضِباطِ عِلمی، بیهوده تَوَقُّعِ تَدقیق و خُرده بینی نداریم و دیگر مَواردی مَخدوش و مَغشوش چونان این را که: غایَتِ مُدَّعایِ باوردارندگانِ "توثیقِ عامِّ" رُواتِ کامل الزّیارات را هیچ درنیافته است و آن را به معنایِ "توثیقِ خاصِّ" جمیعِ رُواتِ آن کتاب و نَفیِ تَضعیفاتِ مُضَعَّفان پنداشته!75
    نگر: ص 104 و 105.
    یا طُغرُلِ سلجوقی را «وهّابی» خوانده است!76
    نگر: ص 97.
    یا نامِ «طَبَری» یِ عامّیِ صاحبِ تاریخ و تفسیر را «ثمره بن جریر» دانسته است!77
    نگر: ص 93.
    و ...، به حسابِ همان «طرحی نو» که درانداخته است می گُذاریم و می گُذریم!
    ● دَر کتابِ سه سفرنامه که نویسَندۀ طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ در آن گُزارشِ نخستین و دَهَمین سَفَرِ حجِّ تَمَتُّعِ خود و پَنجُمین سَفَرِ زیارتیِ عَتَباتِ عالیاتش را به چاپ رَسانیده است، مُشارٌإِلَیه در گُزارشِ دیدارِ خویش با یکی از "مَراجعِ چهارگانۀ أَصلی" یِ نجفِ أَشرَف، ضِمنِ توصیفِ مَحامِد و فَضائِلِ «این مرجعِ افغانیّ الأَصل و بحّاثه» که «از بزرگترین شاگردانِ آیة الله خویی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ است»، و تَصریح بدین که «مجلسش ... مجلسِ علم و تحقیق بود»78
    نگر: سه سفرنامه، ص 129.
    بتَصریح می نویسَد:
    «جایِ تعجُّب این بود که فرمود: "من إِجازۀ روایَت ندارم و مع ذٰلک إِجازۀ روایَت صادِر می کنم"!»79
    همان، ص 129، هامِش.

    راستی هم که چُنین سُخنی جایِ شگفتی است، و جُز در غیابِ اِلتِفات به مَعنایِ اِتِّصالِ سَنَد و إِسناد، قابِلِ توجیه، نه. ... هرچند که: «کُلُّ تَصاریفِ دَه۟رِنَا عَجَبٌ»!80
    ناگُفته پیداست که شَرطِ اِبتِدائیِ "مُجیز"واقع۟ شُدَن، "مُجاز"بودن است.
    در همین کتابِ طَریق الوُصول (صص 254 ـ 257) می بینیم که مَرجِعِ دینیِ عالیٖ قَدر، آیةالله سَیِّد محمَّدسَعیدِ طَباطَبائیِ حَکیم ـ دامَ ظِلُّهُ ـ، با آن که در فِقه از شاگردانِ جَدِّ أَمجَدِ خویش، مرحومِ آیةالله سَیِّد مُحسنِ طَباطَبائیِ حکیم (صاحِبِ کتابِ نَفیسِ مُستَمسَک العُروَةِ الوُثقیٰ)ـ أَج۟زَلَ اللَّهُ مَثوبَتَه وَ رَفَعَ دَرَجَتَه ـ، بوده است، به هنگامِ رِوایَتِ حَدیث از طَریقِ «آیةالله شیخ محمَّد أَمین زَی۟ن الدّین» ـ رَحِمَهُ اللهُ تَعالیٰ ـ از جَدِّ خود رِوایَت می کُنَد. ... چرا؟ ... چون عَلَی الظّاهِر إِجازۀ رِوایَتِ حدیث از جَدِّ خویش به طورِ مُباشِر و مُستَقیم نداشته است.
    به هر روی۟، تَوَجُّه به مَعنایِ إِسناد و ترتیباتِ دانِشهایِ نَقلی و رِوایی، مُستَلزمِ چُنین تَنَبُّهاتی است.

    ● یکی از مُتَصدّیانِ فِق۟ه و فَت۟وا در حوزۀ قُم، در سخنانی که در آستانۀ روزِ عَرَفه رانده است، «بر لُزومِ کارِ محقِّقانه و عمیق در أَسناد و مدارکِ دعایِ عَرَفه تأکید کرد[ه]» و گُفته است:
    «یکی از کارهایی که یا سازمان تبلیغات اسلامی و یا بخش های فرهنگی دیگر باید این رسالت را به عهده بگیرند این است که هم سند این دعا را و هم آن بخش افزوده ای را که مرحوم ابن طاووس81
    کذا بالواوَی۟ن.
    ذکر کرده است به طور عمیق بررسی کنند، چون برخی در نشر این دعا فقط تا آن قسمتی که مرحوم مجلسی نقل کرده است، بسنده می کنند و آن مقداری که بسیار پرفروغ است و از برکات ابن طاووس است، آن را کمتر بازگو می کنند»؛ «سند آن بخش هایی که ابن طاووس اضافه کرده است، هم بررسی شود که متقن باشد و معلوم شود که این ذیل هم مثل آن صدر، مسند است.»82
    حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 3، ش 137، پنجشنبه 10 مهر ماهِ 1393 [هـ. ش.]، ص 40، از گزارشِ سخنانِ «آیت الله العظمی جوادی آملی».

    مَجالی نیست تا در این مُختَصَر به شَرحی دَرخور گوشزَد کنیم که:
    حتّیٰ "منقول بودنِ ذیلِ دعایِ عرفه از سویِ ابنِ طاوس" ثابت نیست، تا چه رَسَد به "انتسابِ آن به سالارِ شهیدان ـ عَلَیهِ السَّلام ـ" که گروهی، از جُمله همین مُدرِّسِ نامدارِ حوزه، درصَدَدِ دفاعِ متکلّفانه از آنَند. 83
    این ذیل از مُختَصّاتِ بَعضِ نُسَخِ إِقبال الأَعمال، و نه همۀ نُسَخِ آن کتاب، است.
    علّامه شی۟خ الإِسلام مولانا محمَّدباقِرِ مَجلِسی ـ نَوَّرَ اللهُ ضَریحَه ـ، در کتابِ اَرجدار و گِرانبارِ بِحارالأَنوار (95 / 227 و 228)، ذیلِ نَقلِ متنِ دُعایِ عَرَفه از إِقبال الأَعمال، فرموده است:
    « أَقولُ :
    قَد أَورَدَ الكَفعَمیُّ - ره - أيضًا هٰذا الدُّعاءَ فی البلدِ الأمين وَ ابنُ طاوس فی مصباحِ الزّائر كما سَبَقَ ذِكرُهما، ولٰكن لَيسَ فی آخِرِه فيهِما بقدرِ ورقٍ تقريبًا وَ هو مِن قوله: " إلهی أنا الفقير فی غنای " إلىٰ آخِرِ هٰذا الدُّعاء، وكذا لم يوجَد۟ هٰذِهِ الورقةُ فی بعضِ النّسخِ العتيقةِ مِن الإِقبالِ أيضًا ، وَ عباراتُ هٰذِهِ الورقةِ لا تُلائِمُ سياقَ أدعِيَةِ السّادةِ المعصومين أيضًا وَ إِنَّما هِیَ علىٰ وفقِ مَذاقِ الصّوفيَّة، و لذٰلك قَد مالَ بَعضُ الأَفاضلِ إلىٰ كَونِ هٰذِهِ الورقةِ مِن مزیداتِ بعضِ مشايخِ الصّوفيَّة وَ مِن إِلحاقاتِه و إِدخالاتِه .
    وَ بالجُملة هٰذه الزّيادةُ، إمَّا وَقَعَت۟ مِن۟ بَعضِهِم أوَّلًا فی بعضِ الكتب، وَ أَخَذَ ابنُ طاوس عنه فِی الإِقبالِ غَفلَةً عَن حَقيقةِ الحال، أو وَقَعَت۟ ثانيًا مِن۟ بَعضِهِم فی نفسِ كتابِ ال۟إِقبال، وَ لَعَلَّ الثّانِی أَظهَر علىٰ ما أَومَأنا إليه مِن۟ عدمِ وِجدانها فی بَعضِ النُّسَخِ العتيقة، و فی مِصباحِ الزّائِر، وَ اللهُ أَع۟لَمُ بحَقايقِ الأَحوال.»
    طابعِ تنها ویراستِ امروزین و به اصطِلاح مُحَقَّقِ إِقبال الأَعمال، در پایانِ بخشِ أَصلیِ نیایشِ عَرَفه، آن "ذی۟لِ" موردِ بحث را نیاورده و در هامِش نوشته است:
    «يوجَدُ هُنا فی بعضِ النّسخِ المَخطوطة زيادة ، ولا يوجَدُ فی النّسخةِ المعتبرة من الكتاب.» ( إِقبال الأَعمال، ط. قیّومی، 2/ 87 ).
    پس، این "ذی۟ل"، در بَعضِ نُسَخِ مُعتبرِ إِقبال نیست. همچُنین، نه در مصباحِ خودِ ابنِ طاوس ـ که از بُن اِشتِمالِ آن بر متنِ دُعایِ عَرَفه محلِّ بحث است (نگر: میقاتِ حَج، ش 51، صص 67 و 68، از گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ و: حَدیث۟ پِژوهی، س5، ش 10، ص 61، از گُفتارِ آقایِ فرهنگِ مِهروَش) ـ آمده است، و نه در نَقلِ کَفعَمی. بحَق نیز احتمال داده شُده است کسی آن را در إِقبال إِلحاق کرده باشَد. (نیز سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، صص 46 ـ 48، از گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
    افزون بر این، این "ذی۟ل"، با دِگَرسانیِ بسیار جُزئی، بخشی است از ال۟حِکَم العَطائیّه یِ ابنِ عَطاءاللهِ اسکندریِ شاذِلی و به احتِمالی إِنشایِ خودِ ابنِ عَطاءالله، و احتمالِ این که از آنجا برگرفته و به إِقبال إِد۟خال و إِل۟حاق شُده باشَد، مُنتَفی نیست ( سَنج: مولَوی نامه، جَلال الدّینِ هُمایی، 2 / ب، هامِش؛ و: الله شناسی، طهرانی، 1 / 269 ـ 273؛ و: میقاتِ حَج، ش 51، ص 48، گُفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
    بعضِ مُعاصِران گفته اند:
    «... با توجّه به اين كه ... همان قسمتی كه شيخ كَفعَمی نقل‌ نكرده، در كتاب حِكَمِ عَطائيّه آمده و با ضميمۀ عدمِ نقلِ كفعمی‌ در‌ بَلَد الأمين‌ و سيّد بنِ طاووس در مصباح الزّائر و يافت نشدن اين بخش در نسخِ قديمیِ إِقبال ... ، ‌‌جایِ‌ شكّ و شبهه نمی مانَد كه اين ذيل از حضرت اباعبدالله ـ عَلَي۟ه السَّلام ـ نيست‌ و از‌ منشآت‌ ابن عطاءاللهِ اسكندرانی، عارف مشهورِ قرن هفتم است.» ( میقاتِ حَج، ش 51، ص 53، گفتارِ آقایِ حُسَینِ تُرابی).
    حَق این است که با این شَواهِد، اگر چُنین حُکمِ قاطِعی قابلِ استنباط نباشَد، شَکّ و رَی۟ب در صُدورِ این "ذی۟ل" از لِسانِ معصوم ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ، کاملًا بجاست؛ و جالِبِ تَوَجُّه است که: نه تنها عَلّامۀ مجلسی در بِحار الأَنوار بدُرُست بر تَفاوُتِ سیاق و سَبکِ این "ذی۟ل" با "صَدر" و با زبانِ مُتعارَفِ رِوایات و نیایِشهایِ مَأثور انگُشت نِهاده است و برخی ناقدانِ هوادارِ نَفی یا تَشکیک در انتسابِ "ذی۟لِ" یادشُده به مَعصوم ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ نیز بشَرح۟ در همین باره قَلَم فرسوده اند (سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، صص 53 ـ 55، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ و: حَدیث۟ پِژوهی، ش 10، صص 86 ـ 88، گفتارِ آقایِ فرهنگِ مِه۟روَش)، بَعضِ هَوادارانِ تَصحیحِ انتِسابِ "ذی۟لِ" یادشُده نیز ـ بتَص۟ریح یا تَل۟ویح ـ تفاوتِ سَبکیِ این "ذیل" را با متنِ دُعا پَذیرفته و بدان گردن نِهاده اند؛ از جُمله خودِ آن مُتَصَدّیِ فِقه و فَتوا و مُدَرِّسِ نامیِ حوزه ها (نگر: میقاتِ حَج، ش 42، ص 186، گفتارِ آقایِ سَیِّد جَوادِ حُسَی۟نی؛ و: سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، ص 60 و 63، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی)!
    أَصلِ ماجَرا، گویا همان مَذاقِ صوفیانۀ "ذی۟لِ" دُعایِ عَرَفه است که کسانی چون باوردارانِ مَکتَبِ ابنِ عَرَبی را به خود می کَشَد، و البتّه کسانی که از تَقدیس و تَعظیمِ فُصوص و فُتوحات با آن انحرافاتِ صَریح و اِعوِجاجاتِ فَضیح و از خوانِشِ بدعت آلود و شرک آمیزِ آموزۀ إِسلامیِ توحید در آثارِ صوفیِ مُرسیِ اَن۟دَلُسی باک ندارَند، چرا بایَد از إِصرارِ توجیه۟ گَرانه بر صحَّتِ صُدورِ دُعائی که در کتابِ مأنوسی چون مَفاتیح الجِنان هست پَروا کُنَند؟
    محدِّثِ فَقید، حاج شيخ عبّاس قُمى ـ أَع۟لَی اللهُ مَقامَه ـ، در مَفاتیح الجِنان، پس از آوردنِ متنِ نیایشِ عَرَفه و گزارشِ این معنی که «پس [إِمام ـ عَلَیه السَّلام ـ] مكرَّر مى گفت: يا ربّ و كسانى كه دورِ آن حضرت بودند تمام گوش داده بودند به دعاءِ آن حضرت و اكتفا كرده بودند به آمين گفتن، پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا غروب كرد آفتاب، و بار كردند و روانۀ جانبِ مَش۟عَرال۟حَرام شدند»، نوشته است:
    «مؤلِّف گويد كه: كَفعَمى دعاءِ عرفۀ إِمام حُسَين ـ عَلَي۟هِ السَّلام ـ را در بَلَد الأَمين تا اينجا نقل فرموده و علّامۀ مجلسى در زاد المَعاد اين دعاىِ شريف را موافقِ روايتِ كَفعَمى إيراد نموده ولٰكن سيّد بنِ طاوس در إِقبال بعد از "يا رَبِّ، يا رَبِّ، يا رَبِّ"، اين زيادتى را ذكر فرموده: إِلَهِی أَنَا الْفَقِيرُ ... » ( کُلّیّات مَفاتیح الجِنان، با ترجَمه و تَصحیحِ: حاج شی۟خ محمَّدباقِرِ کَمَره ای، به خطِّ حاج طاهِرِ خوشنویس، کتابفُروشیِ إِسلامیّه، ص365).
    مرحومِ آیةالله سَيِّد محمَّدحُسَي۟ن حُسَي۟نیِ طهرانی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ، از شاگردانِ بَرجَستۀ مرحومِ علّامه‌ طَباطَبائی ـ ره ـ‌ و یکی از دِلبَستگانِ معانیِ عرفانی و مضامینِ متونی چون "ذی۟لِ دُعایِ عَرَفه"، در كتابِ الله شناسی دربارۀ عَدَمِ صحّتِ انتسابِ ذی۟لِ مذکور به سالارِ شهیدان ـ عَلَیهِ السَّلام ـ بحث کرده صَریحًا می گویَد: «إِسنادِ» ذی۟لِ دُعایِ عرفه «به‌ حضرت‌ سيِّدالشُّهَدا ـ عليه السَّلام ـ جائز نيست»، و ضمنِ بحثِ خود بر محدِّثِ قُمی خُرده گرفته و نوشته است:
    « ... اشتباه‌ و غَلطِ مرحومِ محدّثِ قمّی، آن است كه: پس از آن كه ايشان كه خبرۀ فنّ و تأليف و بحث و فَحص هستند‌، ‌‌كلامِ علّامۀ مجلسی را در بحارالأنوار ديده اند كه فرموده است : " اين فقرات از‌ دعا‌ در‌ نسخِ عتيقۀ كتابِ إِقبال يافت نشده است "، چرا در مفاتيح الجنان فرموده اند: "وليكن سيّد‌ بن طاووس در إِقبال بعد از يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ، اين‌ زيادتی را ذكر فرموده‌ است‌"؟ زيرا كه اين عبارت ، إِسناد دعا را به سيّد بن طاووس می رساند . ايشان بايد فرموده باشند : " در بعضی از نسخِ كتابِ إِقبال كه عتيقه نيستند، اين زيادتی ديده شده است." ( الله شناسی، 1 / 272 و 273 ).
    این خُرده گیری بر مؤلِّفِ مَفاتیح الجِنان ـ أَج۟زَلَ اللَّهُ مَثُوبَتَه وَ رَفَعَ دَرَجَتَه ـ، بجاست.
    باری، در این أَبواب، گُفتنیهایِ دیگر هست که ای بَسا در جایِ دیگر بتَوان بدان پَرداخت.

    چُنین مُدَّعَیاتِ مُتَکَلِّفانه، البتّه غَریب و حیرت انگیز است، لیک مکَرَّر و مَعهود نیز؛ ... و اینجا شگفتی و حی۟رتِ راقِمِ این سَواد ـ أَح۟سَنَ اللهُ أَح۟والَه! ـ از غَرابَتِ ذیلِ مُدَّعا و پیشنِهادِ آن مدرِّسِ بنام است؛ یعنی آنجا که گُفته شُده:
    «سند آن بخش هایی که ابن طاووس اضافه کرده است، هم بررسی شود که متقن باشد و معلوم شود که این ذیل هم مثل آن صدر، مسند است.».
    می نویسَم:
    أَوَّلًا، مگر صدرِ دُعا، مُسنَد است که «معلوم شود که این ذیل هم مثل آن صدر، مسند است»؟!
    خوبست به مَصادر و منابعِ این نیایش نَظَری بیَفگَنند84
    سَنج: إِقبال الأَعمال، ط. قَیّومی، 2/ 74؛ و: البَلَد الإَمین، ط. مكتبة الصَّدوق، ص 251.
    تا اطّلاع یابَند که این نیایش در حَدیث۟نامه ها به صورتِ "مُرسَل" نَقل گردیده است.85
    یکی از مُق۟تَفیانِ مَسلَکِ همین مُدَرِّسِ نامی، در مقاله ای که در تَأیید و تَسدیدِ مَم۟شایِ وی نوشته است و در آن بَیاناتِ مُشارٌإِلَیه را در دَرسِ خارجِ فقه و جُز آن به گُوایی گرفته، دَستِ کم بدین معنی که صَدر (/متنِ) دُعایِ عَرَفه، «مُسنَد» نیست عنایَت داشته است و دو بارگُفته: «این دعا ... سَنَدِ متّصل ندارد» (مشکوة، ش110، ص 65 و 67، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ»). لیک، هَمو ادِّعائی کرده که البتّه شَبیهِ مزاح و تو گویی اُف۟کوهَه ای است از برایِ إِد۟خالِ سُرور در قُلوبِ مُؤمِنین و مُؤمِنات!
    وی، پَس از بحثهایِ مُحتوائی و ... و ...، مُدَّعی شُده است که ذیلِ دُعایِ عرفه «از نَظَرِ سَنَدی بی إِشکال است» (مشکوة، ش110، ص 75، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ»)!!
    راست هم می گویَد! چون أَصلًا «سَنَد» ندارَد که «إِشکالِ» سَنَدی داشته باشَد! یعنی: سالبه به انتفاءِ موضوع!! ... البتّه باِحتِمال۟ منظورِ قائِل این بوده است که بگویَد: "از نَظَرِ اعتبار و انتساب بی إِشکال است" ـ که نیست! ـ؛ ولی چون "أَهلِ اصطِلاح" نیستند، اینگونه أَغ۟رَب ال۟غَرائِب می گویَند!!!

    ثانیًا، مگر «مُسنَد»سازی، أَمری اِهتِمامی و توصیه بَردار است که جَماعتی بکوشَند و «مُرسَلـ»ـی را «مُسنَد» سازَند؟ ... ... «مُرسَل» اگر در جایی إِسناد داشته باشَد «مُسنَد» می شَوَد، و إِلّا فَلا. این مقوله نیز از إِراده و دستور و خواستِ أَحَدی تَبَعیَّت نمی کُنَد، و کَسان، تنها می توانَند کاشفِ آن باشَند. آیا کُتُبِ حدیثیِ موثوقِ مُسنَدی در دست هست که فُضَلا در آن تَتَبُّع نکرده باشَند و احتِمال بدِهَند سَنَدِ ذیلِ دُعایِ عَرَفه آنجا کشف شَوَد؟ ... ما که بَخیل نیستیم؛ برَوَند بگَردند و همان «سازمان تبلیغات اسلامی» و «بخش های فرهنگی دیگر» و بُنیادهائی که برایِ نَشرِ عُلومِ وَحیانی و غیرِ وحیانی و عرفانی و بُرهانی و میراثهایِ ابنِ عَرَبی و اندیشه هایِ شارحانِ مکتبِ او، حُظوظِ وافِره از بُیوتِ أَم۟وال دارَند، یک سلسله أَسفارِ مُتَوالیه در طَلَبِ سَنَدِ ذیلِ دُعایِ عَرَفه راه بیندازَند. کیست که در این کارها چون و چرا کُنَد؟
    ● در کتابِ مَفاتیح الحَیاة که از أَعاجیبِ مَطبوعاتِ حوزَویِ عَصرِ ماست ( و من چاپِ "یکصَد و پنجاه و نُهُمـ"ـش را به دَست دارم، لیک بِنا بر مَسموع، شُمارِ دَفَعاتِ بازچاپِ آن از «دویست» بَرگُذَشته است، و گویا دَر صَدَدِ آن اند تا ـ تَت۟میمًا لل۟فائِدَة و تَع۟میمًا لِل۟عائِدَة ـ آن را به دیگَر زبانها نیز تَرجَمه و نَشر کُنَند86
    از آرزومَندیهاست که "مَرد"ی از خویش بِرون آیَد و از "دیوانِ قَضا" خَطِّ "أَمان" یابَد، و دربارۀ کتابِ مَفاتیح الحَیاة، این أُعجوبۀ مَنشوراتِ دینیِ عَصرِ ما!، بشَر۟ح۟ تر از اینها و باِستِقلال و درخورِ آن سخن بگوید.
    گُمان می کُنَم از حُقوقِ فرهنگیِ جامعه ای که بیش از دویست چاپِ کتابی را در آن اِنتِشار داده اند و تَبلیغ و تَرویج کرده اند و در این کار نیز از «حمایتها»یِ مَعهود برخوردار بوده اند، این است که در آن جامعه، چُنین کتابی، فارِغ از تَعارُفات و "چاکرم، مُخ۟لِصم"هایِ مَرسوم، به تَرازویِ نَقد و عِیارسَنجی نیز بَرکَشیده شَوَد؛ ... لیک، آیا این شُدَنی است و کسانی را "دِلواپَس" نمی کُنَد؟!
    )، عباراتی را از کتابِ مشهورِ « فِق۟ه الرِّضا» که دیگر امروز بر جَمیعِ رای۟مَندان و أَربابِ نَظَر هویداست که ریختۀ قَلَمِ مُبارَکِ حَضرَتِ ثامِن ال۟حُجَج ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ نیست و از تألیفاتِ فُقَهایِ قَدیمِ طائِفه است، آورده و "فرمودۀ إِمام رضا ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ" شمرده اند87
    نگر: مَفاتیح الحَیاة، آیةالله [عبداللهِ] جَوادیِ آمُلی، تَحقیق و تَنظیم: محمَّدحُسَینِ فَلّاح زاده ـ و ـ یَداللهِ مقدَّسی ـ و ـ سَیِّد کمال الدّینِ عِمادی ـ و ـ محمودِ لَطیفی ـ و ـ جعفرِ آریانی، ویرایش و مُشاورۀ عِلمی: عَلیِ إِسلامی ـ و ـ جَوادِ مُحَدِّثی ـ و ـ محمودِ مَهدی پور، تَخریجِ منابع: طبرسی ـ و ـ آزادی ـ و ـ أَباذَری ـ و ـ میری ـ و ـ مِحرابی ـ و ـ فَتحیّه ـ و ـ پرهیز ـ و ـ حَسَن زاده ـ و ـ مُحَمَّدزاده ـ و ـ جعفریِ أَطهَری، چ: 159، قُم: مَرکَزِ نَشرِ إِسراء، بَهارِ 1393 هـ. ش.، ص 223 و 224 و 225 و 226.
    !!
    طُرفه آنست که در ضمنِ گُفتآوردهایِ یادشُده که با گونه ای اطمینان به إِمام رضا ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ نسبت می دِهَند، از قولِ آن حضرت ـ صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَی۟ه ـ می آورند: «روایت شُده که هرکس ... »88
    همان، ص 226.
    ولی باز تَنَبُّه۟ نمی یابَند که این لَفظِ «روایت شُده» / «رُوِیَ»، از عباراتِ عالِمی است که آن کتاب را بر أَساسِ رِوایاتِ منقول از معصومان ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ تألیف کرده، و نه شخصِ حَضرَتِ ثامِن ال۟حُجَج ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام .
    با این مرتبه از وُقوف و تَنَبُّه، دیگر، پُر جایِ شگفتی نیست وقتی ـ نمونه را ـ به اِستنادِ حَیاة الحَیَوان الکُبریٰ ـ که جُن۟گ۟واره ای است آگَنده از غَثّ و سَمین ـ، عِبارتِ «أَحسِنوا إلى المَعزىٰ، وَ أميطوا عَنهَا الأَذَىٰ»، با اطمینان، گفتۀ پیامبر ـ صَلَّی اللهُ عَلَی۟ه وَ آلِه ـ شمرده شَوَد89
    نگر: مَفاتیح الحیاة، ص 654.
    و کتابی چون کتابِ دَمیری در ثُبوتِ چُنین نِسبَتی بَسَنده به قَلَم رَوَد!
    مَن از مُفَصَّلِ این باب مُج۟مَلی گُفتَم
    تو خود حَدیثِ مُفَصَّل بخوان ازین مُج۟مَل!
    آیا کسانی که ببینَند ما جَوامعِ رِواییِ کهن و صِحاحِ قوم را در ارزیابیِ أَحادیث ـ بحَق ـ موردِ مُناقشه و محلِّ قیل و قال قرار می دِهیم و آنگاه به اِستِنادِ حَیاة الحَیَوانِ الکُبریٰ یِ دَمیری سخنی را با اطمینان گفتۀ رَسولِ خُدا ـ صَلَّی اللهُ عَلَی۟هِ وَ آلِه ـ می شُماریم، ما را ریشخَند نخواهَند کرد؟!

    ٭

    حافِظِ شیرازی راست می گُفت که: «اَندرین طوفان نمایَد هَفت دریا شَبنَمی!».
    باز می گویم که اگَر به نَقل و إیضاحِ این شَواهِد، تَصدیعی رفت، تنها از آن روی بود که آفتابی شَوَد کارِ دانِش و دین بدین روزگار، چه قَدر زار و فَلاکَت۟ بار است، و مَبلَغِ معرفتِ ما به ضَرورترین و لازم۟ ترین حیثیّاتِ دینی و آیینی مان، چه مایه رِقَّت آور! ... نه تنها از گُذَشتگانِ خود پیش و بیش نیستیم، درجا هم نزده ایم و یکسَره راهِ قهقَرا پیموده ایم!
    چُنان نمونه ها در مَطبوعات و مَکتوبات و سخن۟ پراگَنی هایِ ما کَم نیست؛ و البتّه عَجَب هم نیست اگر خصمِ کین۟ توزِ تیره روز فُرصَت بجویَد و با دَستآویز قرار دادنِ چُنین بی اِن۟ضِباطیهائی که در عَوالِمِ عُلومِ حدیث کَرده ایم و بَعضِ چُنان داوریهایِ بی بُنیادی که مُرتکب شُده ایم، چونان طابِعِ کتاب الإِمامَه یِ حافِظ أَبونُعَی۟مِ اصفهانی، دکتر علیّ بنِ محمَّد بنِ ناصر الفَقیهی ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه و هَدَاهُ إِلَیٰ طَریقِ الحَقّ! ـ، بر ما زبان دراز کُنَد و ـ با آن که از شناختِ برخی از اِبتِدائیّاتِ تاریخ و تُراثِ شیعه مَحروم است ـ پَرخاشخَرانه، در هنگامه ای از زِشتگوییهایِ گُستاخ۟ وار و دُرُشتیهایِ بیشُمار، بنویسَد: «... انَّ الرَّوافِضَ لا إِسنادَ لَهُم و لا یَعرفُونَ الإِسنادَ»! و گُفتارِ پیشوایِ خویش، ابنِ تی۟میَّه یِ عَنودِ لَجوج، را واگویه کُنَد که می گفت: «لَیسَ لِلرّافِضَةِ عَقلٌ صَریحٌ و لا نَقلٌ صَحیحٌ»!90
    کتاب الإِمامَة و الرَّدِّ عَلَی الرّافِضَة، ط: 1، 1407 هـ. ق.، ص 61.
    "دِل را ز غَمَش نمی خَراشیم"؛ خاصّه آن که می دانیم گَریبانِ مَذهَبی را گرفتن به مؤاخَذَتِ قُصوری که تنی چَند از مَنسوبین به آن کرده اند، در طَریقَتِ عِلم و عَدالَت و مُرُوَّت مَحظور است! وانگَهی، بابِ عِلم را نیز بر فرقه ای بخُصوص نبسته یا نگشوده اند و همۀ آنان هم که امروز در مقولۀ سَنَد و إِسناد و جَرح و تَعدیل، کَرّ و فَرّی می کُنَنَد، از صُبحِ أَزَل در این کار نبوده اند!
    گُواهیِ شیخ ناصِرالدّینِ أَلبانی ـ که کوششهایِ حَدیثی و سَنَد۟پِژوهانه اش، بحَق یا ناحَق، موردِ إِقبال و وُثوقِ بسیاری از سَلَفیانِ أَهلِ تَسَنُّن اُفتاده ـ، بَسَنده است تا گوشه ای از همین دیروزِ چُنان مُدّعیانِ کین۟ توز را تَصویر کُنَد. أَل۟بانی، در واکُنِش به توصیف و تَعریفِ یکی از دوستدارانش که گفته بوده است: « ... انّ ما نراه الیوم من صحوةٍ و نَشاطٍ فی علمِ الحدیث هو من ثمارِ الشّیخ ناصر حیث کان العلماء یذکرون الأَحادیث الضَّعیفَة و کذا الخطباء دونما معرفة بصحیح الحدیث من سقیمه، بل هذا الأزهر الّذی کان یضمّ من العلماء کان یقرؤون کتب الحدیث للبرکة و لیس عندهم معرفة بهذا العلم»، خطاب به یکی از شاگردان و مُریدانش گُفته است:
    «لیسَ کلّ ما یُعلَم یُقال! هٰذِهِ السّعودیّة الّتی تَراها الآنَ تَعِجُّ بطَلَبَةِ الحَدیثِ لَمّا زُرتُها لَم یَکُن أَحَدٌ فیها یَهتمُّ بهٰذا العِلم ... .»91
    مُحَدِّث العَصر الإِمام محمَّد ناصِرالدّین الأَل۟بانی کَمَا عَرَفتُه، عصام موسیٰ هادی، ص 78.

    بگذریم.
    آنچه مهمّ است و مَطمَحِ نَظَر بایَد باشَد، سامان۟ بَخشیدن و تَدارُکِ کارِ خویشتن است و وانِهادَنِ مُسامحه و فُروگُذاری؛ نه سِتیٖهیٖدَن۟هایِ بیهوده و فَرسایَنده و البتّه بی پایان!
    آن نمونه ها هم که آوردم ـ و مَعَ ال۟أَسَف، مَعدودی از بسیار و مُشتی از خَروار است! ـ، هیچیک، سخنی نهانی یا رازی بازپوشیده، نبوده است تا جَماعتِ دِلواپَسِ «این۟ که مگو، آن۟ که مَپُرس» بخواهند مرا از دَرِ إِذاعَت و إِف۟شایِ آن مَلامَت کُنَند. سُخَنانی است که گویَندگان، با سَرفَرازی و دَستیازی، پیشِ چشم و گوشِ دیگران نوشته و نِهاده یا گُفته و شَنَوانیده اند، و بَعضًا در کارِ اِنتشار و إِشاعَتِ آن۟ خود۟ کوشیده اند. پَس بهتر است آنها که می خواهَند زَنَخ بزَنَند و فُج۟فُجه کُنَند، به جایِ خشم۟ گرفتن بر ناقِدان و ناصِحان و تهمت۟ نِهادن بر زَمین و زَمان ـ عَلَی الخُصوص، چون مَنی که خود در این راه از پیادگانِ وامانده ام ـ، این۟ همه بی اِل۟تِفاتی و کَم۟ لُطفی و اِختِلال و پَریشانی را تَدارُکی کُنَند و براستی به تَمهیدِ هرچه بیشتر و بهتَرِ «طَریق الوُصول إِلیٰ أَخبارِ آلِ الرَّسول» بیَندیشَند؛ وَاللهُ ال۟مُستَعان!
    اصفهان / نیمۀ خُردادماهِ 1395 هـ. ش.


    کتابنامه
    ۞ آشنائی با عُلومِ حدیث، علیِ نَصیری، چ: 2، قُم: اِنتِشاراتِ مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزۀ عِلمیَّۀ قُم، تابستانِ 1382 هـ. ش.
    ۞ آینۀ پِژوهِش (مجلّه)، ش 152( صص 44 ـ 54 / مقالۀ « دکتر حُسَیْنْ عَلی مَحْفوظ و کتابخانه اش» به قَلَمِ جویا جهانبخش).
    ۞ آینۀ پژوهِش(مجلّه)، ش 156( صص 56 ـ 65 / مقالۀ « فُضولی در کلامِ شیعه! نَقدِ یک اِبتِذال، نَقلِ یک اِنتِحال» به قَلَمِ دکتر حَمیدِ عَطائیِ نَظَری).
    ۞ إِقبال الأعمالالإقبال بالأَعمالِ الحَسَنَة فيما يعملُ مرَّةً فِی السَّنَة.
    ۞ ال۟إِسنادُ مِنَ الدّین و صَفحَة مُشرِقَة مِن تاریخِ سَماعِ ال۟حَدیثِ عِندَ المُحَدِّثین، عَب۟دالفَتّاح أَبوغُدَّة (1336 ـ 1417هـ. ق.)، ط: 3، بَی۟روت: دارالبَشائِر الإِسلامیَّة ـ و ـ حَلَب: مَکتَب المَطبوعاتِ الإِسلامیَّة، 1435هـ. ق.
    ۞ الأُصول مِنَ الكافی، ثِقَةُ الإِسلام أبوجَعفَر محمَّد بن يَعقوب بن إِسحاق الكُلَي۟نیّ الرّازی (فـ: 329 هـ. ق.)، صَحَّحَه وَ عَلَّقَ عَلَيْه: عَلی أَكبَر الغَفّاری، ط: 4، طهران: دار الكُتب الإِسلاميَّة، 1365 هـ. ش.
    ۞ ال۟إقبال بال۟أَعمالِ ال۟حَسَنَة فيما يعملُ مَرَّةً فِی السَّنَة، السَّيِّد رَضِیّ الدّين عَلیّ بن موسَى بن جَعفَر بن طاووس، تَحقیق: جَواد القَيّومیّ الأصفهانیّ، 3ج، ط: 1، قُم : مكتب الإِع۟لام الإِسلامیّ، 1414 ـ 1416هـ. ق.
    ۞ البَلَد الأَمین و الدِّرع الحَصین، الشّيخ تَقیّ الدّين إبراهيم الكَف۟عَمیّ اللُّوَي۟زیّ الجُبَعیّ (823 ـ 905 هـ. ق.)، تَصَدَّیٰ لِطَبعِه:عَلی أَكبَر الغَفّاری، طهران: مكتبة الصَّدوق، 1383 هـ. ق.
    ۞ الذَّريعَة إلىٰ تَصانيفِ الشّيعَة، العَلّامة الشّيخ آقابُزُرگ الطّهرانیّ، ط: 3، بيروت: دار الأَضواء، 1403 هـ. ق.
    ۞ الرَّسائِل الرِّجاليَّة ، أبوالمَعالی مُحَمَّد بن مُحَمَّدإبراهيم الكَلباسیّ (1247 - 1315 هـ. ق.)، تحقيق: محمّدحُسَين الدِّرايَتیّ، المُساعِدون: عَبّاس تبريزيان ـ و ـ عبدالحَليم الحلّیّ ـ و ـ عبدالعزيز الكَريمیّ، مُقابَلَةُ النصّ : محمود سپاسی ـ و ـ مُصطَفىٰ أُوجی ـ و ـ مُحَمَّد أَشعَری، قُم: دارالحَديث للطّباعة وَ النَّشر(مُؤَسَّسة دارالحديث الثَّقافيّة)، ط: 1، 1422 هـ. ق. / 1380 هـ. ش.
    ۞ الصَّحیفة السَّجّادیَّة (رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک، عَنِ الإِمام زَی۟نِ العَابِدینَ ـ عَلَیهِ السَّلام ـ)، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم : دَلیلِ ما، 1422هـ. ق. / 1380 هـ. ش.
    ۞ الصَّحیفة السَّجّادیَّة (الموسوعَة السَّجّادیَّة / الدّراسة السَّنَدیَّة، البیبلیوغرافیا، النَّص)، الدّراسة السَّنَدیَّة: سمیر خیرالدّین، البیبلیوغرافیا: محمَّدحُسَین حَکیم (تَرجَمَة: محمَّد زراقط)، تَحقیق النَّص: أَحمَد ماجد ، ط: 1، بَیروت: مَعهَد المَعارِفِ الحکمیَّة (للدِّراساتِ الدّینیَّة و الفَلسَفیَّة)، 1426هـ. ق.
    ۞ الصَّحیفَة السَّجّادیَّة الکامِلَة ( للإِمام زَی۟نِ العابِدین عَلیِّ بنِ الحُسَی۟ن ـ عَلَی۟هِمَا السَّلام ـ) / نُسخه بَرگردانِ دَستخَطِّ إِبراهیم بنِ عَلیِّ کَف۟عَمی مُوَرَّخِ 867 هجریِ قَمَری (از مجموعۀ سَیِّد جَلال¬الدّینِ یونُسی)، با مُقَدّمۀ سَیِّد مُحَمَّدحُسَینِ حَکیم، چ: 1، قُم: بُنیادِ مُحَقِّقِ طَباطَبائی ـ و ـ تهران: سازمانِ أَسناد و کتابخانۀ مِلّیِ جُمهوریِ إِسلامیِ ایران، 1394 هـ. ش.
    ۞ الفهرست، شَي۟خ الطّائفة أَبوجَعفر مُحَمَّد بن الحَسَن الطّوسیّ (385 - 460 هـ. ق.)، تَحقیق: مؤَسَّسة نَشرِ الفَقاهَة ـ المحقِّق: جَواد القَيّومیّ ـ ، قُم: مؤَسَّسة نَشرِ الفَقاهَة، ط: 1، 1417هـ. ق.
    ۞ الله شناسی، آیةالله سَیِّد مُحَمَّدحُسَی۟نِ حُسَی۟نیِ طهرانی، ج 1، چ: 4، مشهد: اِنتِشاراتِ عَلّامه طَباطَبائی، 1426 هـ. ق.
    ۞ النِّهايَةُ فی غَريبِ ال۟حَديثِ وَ ال۟أَثَر، مَجدالدّين أَبوالسَّعادات المُبارَك بن محمَّد [بن محمَّد بن عَبدِالكَريم الشَّي۟بانیّ] الجَزَری [ثُمَّ المَو۟صِلِیّ الشَّافِعِیّ، المَعروف بـ:] ابنِ الأَثير (544 ـ 606 هـ. ق.)، تَحقيق: طاهِر أحمد الزّاوى ـ و ـ مَحمود محمَّد الطّناحی، 5 ج، المکتبة الإِسلامیَّة.
    ۞ بِحارُ الأنوار ال۟جامعةُ لِدُرَرِ أَخ۟بارِ ال۟أَئِمَّةِ الأطهار [عَلَیهِمُ السَّلام]، العَلّامة المَولىٰ محمَّدباقر المَجلِسیّ (فـ: 1110 هـ. ق.)، ط: 2، بَي۟روت: مؤَسَّسة الوَفاء، 1403 هـ. ق.
    ۞ تاجُ العَروس مِن جَواهِر القاموس، السَّیِّد مُحَمَّد مُرتَضَی ال۟حُسَینیّ الزَّبیدیّ، ج 16، تَحقیق: مَحمود محمَّد الطّناحی، راجَعَه: مُصطَفیٰ حِجازی و عَبدالسَّتّار أَحمد فراج، ط: 2، الکوی۟ت: المَجلِس الوَطَنیّ للثَّقافَة و الفُنون و الآداب، 2004 م.
    ۞ پیامِ بَهارستان (مجلّه)، س 5، ش 54، آذرِ 1384 هـ. ش. ( مقالۀ «خدماتِ مجلسیِ أَوّل و دوم ـ رهما ـ در راهِ ساماندهیِ اِنتِقادیِ متنِ صَحیفۀ سَجّادیّه و تَرویجِ آن» به قَلَمِ جویا جهانبخش).
    ۞ حَدیث۟ پِژوهی (دوفصل۟نامۀ عِلمی ـ پِژوهِشی)، س5، ش 10، پاییز و زمستانِ 1392 هـ. ش. (صص 57 ـ 94 / «دفاع از أَصالتِ أَدعیۀ أَهلِ بیت ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ : مُطالعۀ موردیِ دُعایِ عَرَفه» به قَلَمِ آقایِ حامدِ خانی ـ فرهنگِ مِه۟روَش ـ).
    ۞ حدیث۟ شناسی، عَلیِ نَصیری، 2ج، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، زمستانِ 1383 هـ. ش.
    ۞ حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 3، ش 137، پنجشنبه 10 مهر ماهِ 1393 [هـ. ش.]، گزارشِ سخنانِ «آیت الله العظمی جوادی آملی».
    ۞ حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 5، ش 217، پنجشنبه بیست و سوُمِ اُردیبهشت ماهِ 1395 [هـ. ش.]، مُصاحبه با "آیةالله شیخ مُصطَفیٰ أَشرَفیِ شاهرودی".
    ۞ دَرسنامۀ عِلمِ حدیث، عَلیِ نَصیری، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، بَهارِ 1384 هـ. ش.
    ۞ رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، المَولىٰ مُحَمَّدتقی المَجلِسیّ (1003 ـ1070هـ. ق.)، نَمَّقَه وَ عَلَّقَ عَلَيه وَ أَشرَفَ علىٰ طَبعِه: السَّيِّد حُسَي۟ن المُوسَویّ الكِرمانیّ ـ وـ الشَّيخ عَلیٖ پَناه الاِش۟تِهاردیّ، قُم: بُنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج مُحَمَّدحُسَي۟نِ كوشانپور، 1399هـ. ق.
    ۞ رياض السّالِكين فی شَرحِ صَحيفَةِ سَيِّد السّاجِدين ـ صَلَواتُ اللهِ عَلَي۟ه ـ، السَّيِّد عَلی خان الحُسَي۟نیّ الحَسَنیّ المَدَنیّ الشّيرازیّ (1052 - 1120 هـ‍. ق.)، تَحقیق: السَّيِّد مُحسن الحُسَي۟نیّ الأمينیّ، ط: 4، مُؤَسَّسَة النَّشر الإِسلامیّ (التّابعة لِجَماعةِ المُدَرِّسينَ بقُم المُشَرَّفة)، 6ج، 1415 هـ. ق.
    ۞ سِمات(مجلّه)، ش 5، بَهار و تابستانِ 1390 هـ. ش. (صص 56 ـ 69 / «دفاع از بخشِ پایانیِ دُعایِ عَرَفه» به قَلَمِ آقایِ مَهدیِ حُسَی۟نیانِ قُمی).
    ۞ سه سفرنامه : میقات، دیارِ یار، طورِ سینا، هادیِ نَجَفی، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ عِطرِ عِترَت (با هَمکاریِ: کتابخانۀ عُمومیِ آیة اللهِ نَجَفی / اصفهان)، 1389 هـ. ش.
    ۞ طَرحی نو از زیارتِ عاشورا ( اسناد، نُسخه شناسی، آثار و کراماتِ زیارتِ إِمام حُسَین ـ عَلَیهِ السَّلام ـ)، با مقدّمۀ «حضرت حجّت92
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الإِسلام و المسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی»، پِژوهِش و تألیف: «حجّت93
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الإِسلام و المسلمین اسماعیل کاظمی زرومی»،چ: 2 (چاپِ نخستِ ناشِر)، قُم: نَشر و پخشِ مهرِ فاطِمه ـ عَلَیهَا السَّلام ـ، 1390 هـ. ش.
    ۞ غَلَط ننویسیم ( فرهنگِ دُشواریهایِ زبانِ فارسی)، أَبوالحَسَنِ نَجَفی، چ : 15، تهران: مرکزِ نَشرِ دانِشگاهی، 1389 هـ. ش.
    ۞ فَتحُ الأَب۟واب بَي۟نَ ذَوِی الأَلباب وَ بَي۟نَ رَبِّ ال۟أَرباب فِی ال۟اِستِخارات، السَّيِّد أبوالقاسِم عَلیّ بن موسَى ابن طاووس الحَسَنیّ الحلّی (589 - 664 هـ. ق.)، تَحقيق: حامِد الخَفّاف، ط: 1، بَي۟روت: مُؤَسَّسَة آلِ البَي۟ت ـ عَلَی۟هِمُ السَّلام ـ لإِح۟ياءِ التُّراث، 1409 هـ. ق.
    ۞ فِهرست أَسماءِ مُصَنِّفِی الشِّيعَة المُشتَهر بـ:‍ رِجال النَّجاشی، أبوالعَبّاس أَحمَد بن عَلیّ بن أَحمَد بن العَبّاس النَّجاشی الأَسَدیّ الكوفیّ (372 ـ 450 هـ. ق.)، تحقيق: السَّيِّد موسَى الشُّبَي۟ریّ الزَّن۟جانیّ، قُم: مؤسَّسة النَّشر الإِسلامیّ ( التَّابعَة لِجَماعَةِ المُدَرِّسينَ بقُم المُشَرَّفَة)، ط: 5، 1416 هـ. ق.
    ۞ قارامجموعه 1 و 2 (کلمات، نَصایح و مناقِبِ شیخ صَفیّ الدّین اَردبیلی)، تَدوین کُنَنده: دکتر سَیِّد حُسَین محمّدزاده صِدّیق، مترجم: داودِ بُهلولی، چ: 1، قُم: نَشرِ أَدیان، 1385 هـ. ش.
    ۞ کتاب الإِمامَة و الرَّدِّ عَلَی الرّافِضَة، الحافِظ أَبونُعَیم الأَصبَهانی (336 ـ 430 هـ. ق.)، حَقَّقَهُ وَ عَلَّقَ عَلَی۟هِ و خَرَّجَ أَحادیثَهُ: الدّکتور علیّ بن محمَّد بن ناصِر الفَقیهی، ط: 1، المَدینَة المُنَوَّرَة: مکتَبَة العُلوم و الحِکَم، 1407 هـ. ق.
    ۞ كتابخانۀ ابنِ طاووس و أَحوال و آثارِ او، إتان کُل۟بِرگ، مُتَرجِمان: سَيِّد عَلىِ قَرائى ـ و ـ رَسولِ جَعفَريان، چ: 1، قُم: كتابخانۀ عُمومیِ آيةالله ال۟عُظمىٰ مَرعَشیِ نَجَفی، 1371 هـ. ش.
    ۞ کُلّیّات مَفاتیح الجِنان، ثِقَةالإِسلام حاج شی۟خ عَبّاسِ قُمی، با ترجَمه و تَصحیحِ: آیةالله حاج شی۟خ محمَّدباقِرِ کَمَره ای، به خطِّ حاج طاهِرِ خوشنویس، چ: 9، تهران: کتابفُروشیِ إِسلامیّه، 1377 هـ. ش.
    ۞ مأثورات در ترازو (گُفتارها و جُستارهائی دربارۀ أَخبارِ مَشکوک و نَقد و عِیارسَنجیِ أَحادیث و مَأ۟ثورات)، جویا جهانبخش، چ: 1، تهران: نَشرِ عِلم، 1393 هـ. ش.
    ۞ مُجیز و مُجاز: آموزشِ علمِ حدیث، آیت94
    کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    الله حاج شی۟خ مَحمودِ اَرگانیِ بِهبَهانی حائِری، ط: 1، قُم: دارالمَوَدَّة، 1433هـ. ق. / 1391 هـ. ش.
    ۞ مُحَدِّث العَصر الإِمام محمَّد ناصِرالدّین الأَل۟بانی کَمَا عَرَفتُه، عصام موسیٰ هادی، ط: 1، الجبیل: دارالصِّدّیق، 1423هـ. ق.
    ۞ مشکوة(مجلّه)، ش110، بَهارِ 1390 هـ. ش. ( صص62 ـ 76/ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ» به قَلَمِ آقایِ مَسعودِ عِمرانی ).
    ۞ مِص۟باحُ ال۟مُتَهَجِّد، الشَّيخ أَبوجَعفَر محمَّد بن ال۟حَسَن بن عَلیّ بن ال۟حَسَن الطّوسیّ المُش۟تَهر بـ: شَي۟خ الطَّائِفَة و الشَّي۟خ الطّوسیّ (385 - 460 ه‍ـ. ق.)، [باهتِمامِ: عَلی أَصغَر مُرواريد]، ط:1، بَی۟روت: مُؤَسَّسَة فِق۟هِ الشِّيعَة، 1411هـ. ق.
    ۞ مَعالِم العُلَماء(فهرست كتب الشّيعَة و أسماء المُصَنِّفينَ مِنهم قديمًا و حديثًا)، محمَّد بن علیّ بن شَهرآشوب المازَندرانیّ، تَقدیم: السَّيِّد محمَّدصادق آل بَحرِالعلوم، ط: 2، النَّجَف الأَشرَف: المَكتَبَة و المَطبَعَة الحَي۟دَريَّة، 1380 هـ. ق.
    ۞ مَفاتیح الحَیاة، آیة الله [عبداللهِ] جَوادیِ آمُلی، تَحقیق و تَنظیم: محمَّدحُسَینِ فَلّاح زاده ـ و ـ یَداللهِ مقدَّسی ـ و ـ سَیِّد کَمال الدّینِ عِمادی ـ و ـ مَحمودِ لَطیفی ـ و ـ جَعفَرِ آریانی، ویرایش و مُشاورۀ عِلمی: عَلیِ إِسلامی ـ و ـ جَوادِ مُحَدِّثی ـ و ـ مَحمودِ مَهدی پور، تَخریجِ مَنابع: طبرسی ـ و ـ آزادی ـ و ـ أَباذَری ـ و ـ میری ـ و ـ مِحرابی ـ و ـ فَتحیّه ـ و ـ پرهیز ـ و ـ حَسَن زاده ـ و ـ مُحَمَّدزاده ـ و ـ جَعفَریِ أَطهَری، چ: 159، قُم: مَرکَزِ نَشرِ إِسراء، بَهارِ 1393 هـ. ش.
    ۞ مَناقِب آلِ أَبی طالِب، أَبوجَعفَر محمَّد بن عَلیّ بن شَهرآشوب السَّرَویّ المازَندَرانیّ (فـ: 588 هـ. ق.)، تَحقیق و فَهرَسَة: د. یوسُف البقاعی، 5ج، ط: 2، بَیروت: دارالأَض۟واء، 1412 هـ. ق.
    ۞ مُهَجُ الدَّعَوات وَ مَنهَجُ العِبادات، رَضیّ الدّین أبوالقاسِم عَلیّ بن موسَى بن جَعفَر بن محمَّد بن طاووس الحَسَنیّ الحُسَی۟نیّ (589 - 664 هـ. ق.)، قَدَّمَ لَهُ وَ عَلَّقَ عَلَیه: حُسَی۟ن ال۟أَع۟لَمیّ، بی جا (قُم؟)، بی نا، بی تا ( افست از رویِ طَبعِ بَي۟روت).
    ۞ مَوسوعَة أَحاديثِ أَهلِ البَي۟ت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ، هادی النَّجَفیّ، ط: 1، بَي۟روت: دار إِحياءِ التُّراثِ العَرَبیّ، 1423 ه‍ـ. ق.
    ۞ مولَوی نامه ( مولوی چه می گویَد؟ / عقاید و أَفکارِ مولانا جَلال الدّین محمَّدِ مولوی)، جَلال الدّینِ هُمایی، 2 ج، چ: 2، تهران: اِنتِشاراتِ آگاه ـ و ـ شورایِ عالیِ فرهنگ و هنر، 1356 هـ. ش.
    ۞ میقاتِ حَج (مجلّه)، ش 42، زمستانِ 1381 هـ. ش. (صص 184 ـ 194 / «نیم نگاهی به " شَرحِ فرازهایی از دُعایِ عَرَفه"» به قَلَمِ آقایِ سَیِّد جَوادِ حُسَی۟نی).
    ۞ میقاتِ حَج (مجلّه)، ش 51، بَهارِ 1384 هـ. ش. (صص 44 ـ 69 / «پژوهشی دربارۀ ذی۟لِ دُعایِ عَرَفه» به قَلَمِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).


    • الأُصول مِنَ الكافی، ثِقَةُ الإِسلام الكلينیّ الرّازی، صَحَّحَه وَ عَلَّقَ عَلَيْه: عَلی أَكبَر الغَفّاری، ط: 4، طهران: دار الكُتب الإِسلاميَّة، 1365 هـ. ش.، 1 / 52، «بَابُ رِوَايَةِ الْكُتُبِ وَ الْحَدِيثِ وَ فَضْلِ الْكِتَابَةِ وَ التَّمَسُّكِ بِالْكُتُبِ»، ح7.
    • مُؤَلِّفِ طَریق الوُصول، زین۟ پیش، بَخشی کوچک از مَوادِّ این کتاب را در بَخشِ «مشیخه» یِ مَوسوعۀ حدیثیِ خویش آورده بود. نگر: مَوسوعَة أَحاديثِ أَهلِ البَي۟ت ـ عَلَيهِمُ السَّلام ـ، ط: 1، بَي۟روت: دار إِحياءِ التُّراثِ العَرَبیّ، 1423 ه‍ـ. ق.، 12 / 375 به بَعد.
    • شایَد به هَمین لِحاظ نیز باشَد که مُؤَلِّفِ طَریق الوُصول، در خاتِمَه ای که از برایِ کتاب پرداخته و در آن به گُزارشِ طَریقی واحِد به مام۟نامه هایِ حَدیثی و ذِکرِ دو حَدیث دست یازیده است (صص 450 ـ 446)، مَشایخِ مذکور در کتاب را به طورِ عام، در آغازِ طَریق قرار داده، و از آن میان، مَرحومِ علّامه شی۟خ محمَّدتَقیِ تُستَری (شوشتَری) ـ طَیَّب اللهُ ثَراه و جَعَلَ ال۟جَنَّةَ مَث۟واه ـ را به ذِکر مَخصوص گردانیده است.
    • عَلّامۀ مُجاهِد، آیةالله سَیِّد محمَّدحُسَینِ حُسَی۟نیِ جَلالی ـ أَدامَ اللهُ إِج۟لالَه العَالیٖ ـ، دربارۀ این بیت و نسبَتِ آن تَذکاری فرموده است که خواهَندگانش خود۟ مُراجَعَه خواهند فَرمود به: طَریق الوُصول، ص 264، هامِش.
    • نگر: مُجیز و مُجاز: آموزشِ علمِ حدیث، ص 9.
    • الأُصول مِنَ الكافی، ثِقَةُ الإِسلام الكلينیّ الرّازی، صَحَّحَه وَ عَلَّقَ عَلَيْه: عَلی أَكبَر الغَفّاری، ط: 4، طهران: دار الكُتب الإِسلاميَّة، 1365 هـ. ش.، 1 / 271، «بَابُ أَنَّ الأَئِمَّةَ ـ عَلَی۟هِمُ السَّلامُ ـ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ»، ح3.
    • همان، 1 / 270، همان باب، ح 1.
    • نگر: مُجیز و مُجاز: آموزشِ علمِ حدیث، ص 39 و 43 و 44.
    • نگر: همان، ص 45 و 46.
    • همان، ص 42.
    • ممکن است شما خوانندۀ گرامی بپُرسید: آخِر ـ أَصلًا ـ «رستگاریِ شیعیان» چه رَبطی به «إِجازۀ روایی» دارَد؟!
      می دانید؟! ... اشتباهِ من و شُما، در أَصل۟، همین جاست که أَوَّلًا «قائِل به رَبط» هستیم. من خودم کسانی را می شناسم که چون «قائِل به رَبط» نبوده اند، به جاهائی رَسیدند که ... ! ثانیًا، گیرم که «قائِل به رَبط» باشید؛ مگر «رَبطِ» خیلی چیزها این اندازه پیشِ پااُفتاده است که من و شُما هم با چشمانی که عُمری لا به لایِ سیاهیِ سُطور دَوانیده ایم و ذِهنی که بیهوده به تَحصیلِ مَنقول و مَعقول فرسوده ساخته ایم و کوره سَوادی که با هزار زَحمت اندوخته ایم، از آن سَر در بیاوریم؟!
      بگذارید یک مثالِ ساده بزَنَم:
      از «تُرکی پژوهِ» نامدار، دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق، «متخصص دیرین نگاری و زبان شناسی و استاد ادبیات ترکی و فارسی دانشگاههای تهران، دارای درجۀ PH.D از دانشگاه استانبول» ( قارامجموعه، ص 14)، که در سالهایِ پس از انقلاب، ـ به تَصریحِ خودشان ـ از «مظانِّ اتّهام» رَسته اند ( نگر: همان، ص 11 و 12)، و ـ از جُمله در سلسلۀ مَنشوراتِ «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم ـ مقالات و کتابهائی منتشر می فرمایَند که معروفِ حضورِ أَهلِ نَظَر است ( نمونه را، نگر: آینۀ پژوهِش، ش 156، صص 56 ـ 65 / مقالۀ «فُضولی در کلامِ شیعه! نَقدِ یک اِبتِذال، نَقلِ یک اِنتِحال» به قَلَمِ دکتر حَمیدِ عَطائیِ نَظَری)، در کتابِ عُجٰابِ قارامجموعه که در سلسلۀ مَنشوراتِ «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم اِنتشار یافته است، بَیاناتی به چاپ رَسیده که از حیثیّاتِ گوناگون جایِ درنگ و تأمُّل است. باری، از میانِ جَمیعِ بَیاناتِ درنگ آفرینِ ایشان، فَقَط به یکی إِشاره می کنم که با ما نَح۟نُ فیه بی ارتباط نیست:
      دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق، پس از تاخت و تاز بر نَظَریّۀ سَیِّد أَحمَدِ کَسرَوی دربارۀ عَدَمِ سیادتِ صَفَویّه، و پیوند دادنِ آن با دستگاهِ رضاخان و سیاستهایِ بریتانیا، فرموده اند:
      « ... من خوشحالم که با قلم بطلان کشیدن بر این نظریۀ انگلیسی پرداز، پردۀ ریای دام گستران ترکی ستیز برخواهد افتاد و طریق سعادت ملت ایران که تنها از طریق آموزش به زبان مقدس ترکی قابل تأمین است، گشوده خواهد شد.» ( قارامجموعه، ص 524).
      یکبارِ دیگر بخوانید! ... « ... سعادت ملت ایران ... تنها از طریق آموزش به زبان مقدس ترکی قابل تأمین است ... .»!!!
      دیدید! همۀ بَدبَختیهایِ ما از کُجا ناشی شُده است؟! ... از آموزش به زبانِ نامُقَدَّسِ فارسی! ... رَهائی از این هَمه جَهل و خُرافه و دُروغ و ریا و تَزویر و خویِ اِستِبدادی و فَساد و فَحشا و حَق۟ کُشی و اِرتشا و مُعضِلِ اِشتِغال و دُزدی و خیانَت و ویژه خواری و فُزون خواهی و حتّیٰ جنگِ تَحمیلی و تحریمِ اقتِصادی و گُم۟ شُدنِ دَکَلِ نَفت و هاله بینیِ زی۟د و عَم۟رو و ...، همه و همه، یک راه دارَد؛ آن هم «آموزش به زبان مقدس ترکی» است!!!
      حالا باز ممکن است بفرمایید: "چه رَبطی دارد؟" یا می توانید ـ به قولِ بَعضی از إِخ۟وان ال۟مُسلِمیٖن! ـ "سیاه۟ نمایی" کُنید و بگویید: " أَصلًا این حرفها نه تنها علمی نیست، بویِ قوم۟ گرایی و خدشه رَسانیدن به وَحدَتِ ملّی می دِهَد"! ...
      حاشا و کَلّا که چنین باشَد!!! ... من و شُما که قرار نیست از این چیزها سَر دَر بیاوریم. به همین سبب هم هست که از قَدیم الأَیّام به من و أَمثالِ من فرموده اند: «عَوامِ کَالأَن۟عام»! ... طَیَّب اللهُ أَفواهَهُم! ... " ... گاوِ نَر می خواهَد و مَردِ کهن"! ... یکی از هزار و یک فَرقِ ما که «عَوامِ کالأَن۟عام» هستیم با آن فُحولِ کارآگاهانِ عِلم و دین که در نِهادهایِ خَدومی چون «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم در کمالِ قَناعت و مَناعت نشسته اند، و دَرین وانَفسایِ "اقتِصادِ مُقاومتی"، با مَواجِبِ کافی و مَزایایِ وافی دَرویشانه سَر می کُنَند و چُنین تصمیم ها می گیرند تا این کتابِ عُجٰاب و اینگونه دُرفشانیهایِ «سَعادَتـ»ـبَخش در زیِّ «آثارِ تحقیقی» ( سَنج: قارامجموعه، ص 5) اِنتشار یابَد، همین است که ایشان همان "مَردِ کهن" اند و لابُد هم وَجهِ «تَقَدُّسِ» زبانِ تُرکی را می دانَند و هم رَبطِ آن را با «سعادتِ ملّتِ ایران»!
      می گویید: نه!؟ ...هرچند دَر مَثَل مُناقشه نیست، ... خُلاصه، «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم حَیّ و حاضِر است! ... یک تُکِ پا قَدَم رنجه بفرمایید «دانشگاهِ أَدیان و مذاهب» و بپُرسید؛ هم خودتان را از إِنکار و بی اطِّلاعی درآورید؛ هم ما را از این عالَمِ عَوامی!!! ... خُدا آدمی را چه و چه ها بکُنَد، «عَوامِ کَال۟أَن۟عام» نَکُنَد!
    • خوبست برخی از آنان که همه جا به اِزدِهارِ عِلمیِ ما مُباهی و مُفتخِر اند، و از غایَتِ اِعتِزاز، بر کَراسیِ خَطابه هایِ تَحسینی پیوسته در اِهتِزاز اند، و دربارۀ آفاقِ روشنِ پیشِ رو، لافِ گزاف می زَنَند و افسانه هایِ نِژَند می سَرایَند!، همین کتابِ مُجیز و مُجاز را ـ که آیَتی است از تهافُت و پریشانی ـ پیشِ نَظَر آرَند، و ـ عَلیٰ رَغمِ شوریدگی و اِغتِشاشِ لَفظ و مَعنی، و صُعوبَتِ فهمِ جُملاتِ مُتَنافِری که مُبتدایِ آن از خَبَرش و عَینِ آن از أَثَرش گُریزان و رَمان است! ـ لَختی بخوانَند و ببینَند نویسَنده اش که در أوساطِ عِلمی و غیرِ عِلمیِ ما و در داد و ستَد با ناموَران دَهها إِجازه گرفته و صَدها إِجازه صادر کرده است، چه سَنَدِ درخشانی از این "عَصرِ اِبتِذال و اِنحِطاط" که ما در آن به سَر می بَریم! به دَست داده، و به دَستانِ خویش، چه رَقَمی بر چهرۀ کَریهِ "إِجازه بازی" هایِ شایع زده است!
    • دربارۀ آن بُزُرگ، رجوع فرمایَند به: گفتارِ نگارَنده زیرِ نامِ دکتر حُسَیْنْ عَلی مَحْفوظ و کتابخانه اش، چاپ شُده در مجلّۀ آینۀ پِژوهِش، ش 152، صص 44 ـ 54. این گُفتار، در فضایِ مَجازی، در تارنمایِ «کاتِبان»، صفحۀ «یادگارستان»، و بَعضِ تارنماهایِ دیگر نیز، ـ عِجالَةً ـ قابِلِ دسترس است.
    • دربارۀ شیفتگیِ مُحَدِّثان به تَحصیلِ طُرُقِ کَثیر و البتّه مَذَمَّتِ إِفراط در آن و نِکوهشِ "طَریق۟ بازی"هایِ بُل۟هَوَسانه، از جُمله، نگر: ال۟إِسنادُ مِنَ الدّین و صَفحَة مُشرِقَة مِن تاریخِ سَماعِ ال۟حَدیثِ عِندَ المُحَدِّثین، عَب۟دالفَتّاح أَبوغُدَّة ، ط: 3، 1435هـ. ق.، ص 24 و 25.
    • کذا بدونِ ثبتِ أَلفِ «اسم».
    • به قولِ أَهلیِ شیرازی: «مَصلَحَت نیست جُز این؛ مَصلَحَت از دَست مَدِه۟»!
    • از بُن، سُنَّتِ إِجازه و رِوایَتگریِ سُنَّتی، بسیاری از مَفاهیمِ کهن را با خویش بَر دوش می کَشَد، و جلوه ای است از پیوستگیِ فرهنگی و عِلمی میانِ دیروز و امروز و فردا.
      این پیوستگی، سِوایِ اتِّصالِ أَسانید و ... و ...، جنبه ای هُویَّتی دارَد که بسیار بسیار حائِزِ أَهَمّیَّت است.
      به یاد دارَم سالها پیش وقتی در دیداری با خانمِ دکتر زابینه اَشمیتکه سُخَن به مقولۀ "إِجازات" رَسید و بر سَبیلِ مثال گُفتم: همین علّامۀ حلّی که شُما درباره اش کتاب نوشته اید، من یکایکِ أُمَّهاتِ آثارش را به سَنَدِ مُتَّصِل رِوایَت می کُنَم!، اُستاد دکتر أَبوالقاسِمِ إِمامی ـ هرکُجا هست خُدایا! بسَلامَت دارَش! ـ شوخ۟ طَبعانه به میانِ سخن آمَد و گُفت: می بینید که این جوان از آن سویِ سَده ها و ماوَرایِ قُرون می آیَد! ... .
      آنچه اُستاد دکتر إِمامی از سَرِ شوخ۟ طَبعی دربارۀ من ـ که آن روز جوان بودم ـ گُفت، ناظِر به همان جَنبۀ هُویَّتیِ سُنَّتِ إِجازه و رِوایَت است که در جایِ خود کارکَردِ تربیَتی و لَوازمِ روحیِ عَمیق و عَریقی دارَد؛ و خوض در آنها را، مَقالی و مَقامی دیگر بایَد.
    • «... انّ الإِنسانَ محلُّ السَّهوِ و النِّسیان و لا عِصمَةَ إِلّا لِمَن عَصَمَهُ الرَّح۟مٰن ... » (ص 267).
    • مَواردی چون: ثَبتِ «1031» به عنوانِ تاریخِ وَفاتِ شی۟خ بَهائی (ص 446) که خطایِ شایعی است و صَوابِ آن «1030» است؛ مُتّکی ساختنِ وصفِ تلخیصِ محقِّقِ حلّی از فهرستِ شیخِ طوسی به دستنوشتِ آن در کتابخانۀ مَرحومِ سَیِّد حَسَنِ صدر (ص 448)، حال آن که این رساله مدّتهاست طبع شُده و مُنتَشِر گردیده؛ ضَبطِ واژۀ «إِسناد» به ریختِ «أَسناد» بتَکرار (سَنج: ص 449)؛ عَدَمِ ذِکرِ شیخ (یا: مَشایخِ) رِوایَتیِ آقایِ نوریِ هَمَدانی (سَنج: صص 201 ـ 207).
      هَمچُنین در ذِکرِ دیگر کسانی که از شیخِ شوشتری ـ رَحِمَهُ الله ـ مُجاز اند، غَفلَةً نوشته اند که غیر از آقایِ رضا اُستادی کسی را نمی شناسَند (ص 46)، حال آن که در جایِ دیگر همین کتاب (ص 439) گُزارش گردیده است که آقایِ اِشکَوَری نیز از آن مَرحوم مُجاز اند.
    • حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 5، ش 217، پنجشنبه بیست و سوُمِ اُردیبهشت ماهِ 1395 [هـ. ش.]، ص 9، از مُصاحبه با "آیةالله شیخ مُصطَفیٰ أَشرَفیِ شاهرودی".
    • سِمات، ش 5، ص 57، از گُفتارِ آقایِ مَهدیِ حُسَی۟نیانِ قُمی.
    • فردوسی.
    • نیز نگر: میقاتِ حَج، ش 51، ص 61، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی.
    • مولوی.
    • کذا. این «و» از حیثِ آیینِ نگارش نابجاست؛ یا دُرُست۟ تر بگویم: کاربُردِ آن، برخِلافِ مذهَبِ مُختارِ فُصَحاست.
      سَنج: غَلَط ننویسیم ( فرهنگِ دُشواریهایِ زبانِ فارسی) ، چ : 15، صص 264 ـ 266.
    • آشنائی با عُلومِ حدیث، علیِ نَصیری، چ: 2، قُم: اِنتِشاراتِ مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزۀ عِلمیَّۀ قُم، تابستانِ 1382 هـ. ش.، ص 64.
    • نگر: دَرسنامۀ عِلمِ حدیث، علیِ نَصیری، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، بَهارِ 1384 هـ. ش.، ص 144.
    • یکی از مُعاصِرانِ ما، در مقامِ نَف۟یِ «اِستِبعادِ» کسانی که صدورِ مُناجاتِ زیبائی چون "ذی۟لِ دعایِ عرفه" را از‌ غي۟ر مَعصومان ممکن نمی دانَند، و از همین روی۟ وجودِ این مُناجات را در الحِکَم العَطائیَّه یِ ابنِ عطاءاللهِ اسکندری نیز جُز به صورَتِ أَخذِ آن از رِوایاتِ معصومان توسُّطِ ابنِ عطاءالله توجیه۟ پَذیر نمی شُمارَند و تصوّرِ صُدور‌ چُنین مَعانیِ راقی و مضامينِ عالی را از غيرِ معصوم پاک تَخ۟طِئَه می كُنَند‌ و ...، و در واقع، در پاسخِ این اعتراضِ شایعِ بَعضِ مدَّعیان که می گویَند:«چگونه ‌‌ممكن است اين كلمات عالی و راقی از غير معصوم صادر شود؟!»، نوشته است:
      « ... "أَدَلُّ شَی۟ءٍ عَلیٰ اِمكانِهِ وُقُوعُه"! اگر بنا باشد كه هر كلام زيبا و حكيمانه ای را تنها از ناحيۀ معصوم بدانيم، بايد بگوييم كه ديگر كلمات هم‌ كه‌ در كتاب حِكَمِ عطائيّه آمده، از معصومين صادر شده است!
      به اين جملات دقّت كنيد:
      ٭" مِن عَلامةِ ال۟اع۟تِمادِ عَلَی ال۟عَمَل، نُقصانُ الرَّجاءِ عِندَ وجودِ الزَّلَل".
      ٭"ال۟غَافِلُ إِذا أَص۟بَحَ يَن۟ظُرُ ماذا‌ يَف۟عَلُ‌ وَ ال۟عَاقِلُ يَن۟ظُرُ‌ ماذا يَف۟عَلُ‌ اللهُ بِه" .
      ٭"أَج۟هَلُ النَّاسِ مَن۟ تَرَكَ يَقِينَ مَا عِن۟دَهُ لِظَنِّ مَا عِن۟دَ النَّاس".
      ٭"مَن۟ عَرَفَ‌ ال۟حَقَّ شَهِدَهُ فِی كُلِّ شَی۟ءٍ وَ مَن۟ فَنِیَ بِهِ غَابَ عَن۟ كُلِّ شَی۟ءٍ".
      ٭"ال۟عَطَاءُ‌ مِنَ الْخَل۟قِ حِر۟مَانٌ وَ ال۟مَن۟عُ مِنَ اللهِ إِح۟سَانٌ" .
      ٭"مَع۟صِيَةٌ أَو۟رَثَت۟ ذُلًّا وَ اف۟تِقَارًا خَي۟رٌ مِن۟ طَاعَةٍ أَو۟رَثَت۟ عِزًّا وَ اس۟تِك۟بَارًا".
      ٭"‌‌مَتَی‌ أط۟لقَ لِسانك بِالطَّلَب فَاعلَم أَنَّه يُريدُ أَن يُع۟طِيَك" .
      ٭"أَنتَ إِلَیٰ حِل۟مِهِ إِذَا أَطَعتَه‌ُ أَح۟وَجُ‌ مِن۟كَ‌ إِلَیٰ حِل۟مِهِ إِذَا عَصَي۟تَه" .
      ٭"مِن۟ عَلاماتِ اتِّباعِ الهَویٰ، المُسارَعَةُ إِلیٰ نَوافلِ الخَي۟رات وَ التَّكاسُلُ عَنِ‌ القيامِ بِالواجبات".
      ٭"ما فاتَكَ مِن عُمرِك لا عِوَضَ لَه و ما حَصَلَ لكَ مِن۟هُ‌ لا قِيمَةَ له" .
      ٭"العِل۟م‌ُ إِن۟‌ قارَنَت۟هُ ال۟خَش۟يَةُ فَلَك و إِلّا فَعَلَي۟ك" .
      و كلماتِ ديگر، كه حكيمانه اند و بسيار سنجيده . مانندِ اين كلماتِ حكيمانه ، هم در گذشته بر زبانِ أوليایِ خدا جاری شده كه پيامبر و إِمام نبوده اند مثلِ‌ كلماتِ حَكيمانۀ لُقمان، كه در قرآنِ كَريم آمده، و يا كلماتِ حكيمانۀ سلمان يا أَبوذَر و يا كلمات خواجه عبدالله أنصاری، و در زمانِ ما ، علاّمه حسن زادۀ آملی و حضرتِ إِمام خمينی ـ قُدِّسَ سِرُّه‌ ـ، [چُنان] كه‌ سخنِ معروفِ: "عالَم محضرِ خداست، در محضرِ خدا معصيت نكنيد"، شبيه به كلمات أَنبيا و أوليا است! أَمّا همه می دانيم كه اين كلامِ پيامبر و إِمام نيست.
      پس معلوم می شود‌ كه‌ توان و قدرتِ إِنشایِ اين كلماتِ حكيمانه، منحصر به پيشوايانِ معصوم نيست، بلكه كسانی كه أَهلِ تأمُّل و صفایِ باطن و تهذيبِ نفس بوده اند نيز اين إِمكان برايشان وجود دارد كه‌ ينابيعِ‌ حكمت از قلبِ آنها بر زبانشان جاری شود.» (میقاتِ حَج، ش 51، صص 55 ـ 56، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ با نَظَر به‌ مأثورۀ زَبانزَدِ "مَنْ أخْلَصَ لِلّٰهِ أَرْبَعِينَ يَوْمًا . . . ").
      در واقع، هرچند در وُثوق به صُدورِ یک حَدیث، «راه، منحصر، در بحث سند نيست» و راههایِ مُتَعَدِّدی ـ از جُمله: إِمعانِ نَظَر در قرائِنِ متنی ـ پیمودَنی است، «بايد‌ پرسيد‌ كه‌ آيا هر محتوایِ بلند و متن متقنی، از إِمامِ معصوم صادر شده است‌؟!» (همان، ص 59).
      اَفسوس و هزار اَفسوس که برخی بر چُنان شیوه هایِ غیرِ عِلمیِ عِیارسَنجیِ أَحادیث، جامه هایِ فریبَنده ای پوشانیده اند و مَثلًا بر أَساسِ همین مُدَّعَیاتِ موردِ گُفت و گوی۟، أَصلی تحتِ عِنوانِ أَصلِ «دَلالَتُهُ تُغنِی عَنِ السَّنَد» تأسیس کرده اند، و بَعضِ مُش۟تَهران به عِلم و تَحقیق نیز به اعتِبارِ همین أَصلِ موهوم و بی ریشه، به صحّت و أَصالَت مأثورات حُکم می کنند و خویش را صاحِبِ رَقَمِ رَدّ و قَبول می پندارَند ( از برایِ برخی نمونه هایِ اتّکاء بدین أَصلِ موهوم، نگر: مشکوة، ش110، ص 67 و 74 و 75، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ» به قَلَمِ آقایِ مَسعودِ عِمرانی؛ نیز سنج: میقاتِ حَج، ش 42، ص 185 و 186، گفتارِ آقایِ سَیِّد جَوادِ حُسَی۟نی ).
      عَجیب۟ تر از این مُدَّعَیات، مُدَّعایِ کسانی است که سازگاریِ‌ فُلان مأثوره را با «آيات قرآن و أَدعيه و روايات معصومين»، بهانۀ إِثباتِ صدورِ‌ آن کلام از معصوم می سازند؛ حال آن که اینگونه داوری و«اين [شیوۀ] بررسی را می‌ توان‌ در مورد كلمات مندرج در إِشاراتِ بوعلی‌ و أَسفارِ‌ ملّا‌صدرا و رسالۀ اعتقاداتِ صدوق و ذخيره یِ سيّدِ مرتضیٰ و تجريدِ‌ محقِّقِ‌ طوسی و ... هم انجام داد و در آخر به اين نتيجه رسيد كه مثلًا‌ فُلان‌ گُزاره در اين كتاب ها‌ با‌ قرآن و روايات سازگار‌ است‌. آيا بايد نتيجه گـرفت كه اينها‌ صادر‌ از معصوم است؟!» ( میقاتِ حَج، ش 51، ص 65، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
      دربارۀ اینگونه تَوَهُّماتِ خِرَد۟سوزِ دانِش۟ فَرسایِ پندارگُستَر و اِستِب۟عاداتِ بیجایِ تَباهی آفرین و اِستِش۟هاداتِ بیراهِ ویرانگَر، جایِ دیگر، به بَیانی دیگر و بشَرح۟ تَر قَلَم فَرسوده ام. نگر: مأثورات در ترازو، چ: 1، صص 172 ـ 190.
    • کذا .
    • حدیث۟ شناسی، علیِ نَصیری، چ: 1، قُم: اِنتِشاراتِ سَنابِل / مَرکَزِ مُدیریَّتِ حوزه هایِ عِلمیَّۀ خواهَران، زمستانِ 1383 هـ. ش.، 1 / 195 و 196.
    • به قولی، از سَرِ تَنَبُّه۟ و تَفَطُّن به همین وحدت و یکپارچگی است که بَعضِ قُدَما، کُلِّ صَحیفۀ سَجّادیّه را چونان نیایشی واحِد نگریسته و از آن به «دُعاءِ الصَّحیفَة» تَعبیر فرموده اند.
      تَفصیل را، در این باب، نگر: الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 159.
    • تَفصیلِ این مُدَّعا، این است که:
      در سَنَدِ مشهورِ صَحیفَه یِ شَریفَه می خوانیم:
      « حَدَّثَنَا السَّيِّدُ الأَجَلُّ، نَجْمُ الدِّينِ، بَهَاءُ الشَّرَفِ، أَبُوالْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِیّ الْحُسَيْنِیّ ـ رَحِمَهُ اللَّه ـ، قَالَ :
      أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ السَّعِيدُ، أَبُوعَبْدِاللَّه مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَيَارَ، الْخَازِنُ لِخِزَانَةِ مَوْلَانَا أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِی شَهْرِ رَبِيعٍ الأَوَّلِ مِنْ سَنَةِ سِتَّ عَشْرَةَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قِرَاءَةً عَلَيْه وَ أَنَا أَسْمَعُ، قَالَ :
      سَمِعْتُهَا عَنِ الشَّيْخِ الصَّدُوقِ، أَبِی مَنْصُورٍ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ الْمُعَدّلِ - رَحِمَه اللَّه -،
      عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیِّ، قَالَ :
      حَدَّثَنَا الشَّرِيفُ، أَبُوعَبْدِاللَّه جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ -، قَالَ:
      حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّيَّاتُ سَنَةَ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ :
      حَدَّثَنِی خَالِی، عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ ال۟أَعْلَمُ، قَالَ :... ».
      اکنون پُرسش اینجاست که آیا میانِ «عَبْدُاللَّه بْنُ عُمَرَ بْنِ خَطَّابٍ الزَّيَّات» که به سالِ 265 هـ. ق. تَحدیث کرده و «أَبُوعَبْدِاللَّه مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرَيَار» که به سالِ 516 تَحدیث نموده، سه راوی («أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» و «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» و «الشَّرِيف، أَبُوعَبْدِاللَّه جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر») بَسَنده است؟ آیا در این میان، نامِ راویِ دیگری نبایَد باشَد که از قَلَم افتاده؟
      گویا جایِ تردیدِ أَصلی، رِوایَتِ بی واسِطۀ «أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» زادۀ 382 و دَرگُذَشتۀ 472 است از «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» که وفاتش را 387 گفته اند. گُمان می کنم ـ حتّیٰ اگر این تاریخها را قَطعی بگیریم نیز ـ خَلَلی لازم نیایَد؛ چرا که هم «أَبِوالْمُفَضَّل مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّيْبَانِیّ» مُحَدِّثِ مشهور و مُعَمَّری بوده است و هم پدرِ «أَبِومَنْصُور مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعُكْبَرِیّ» محدِّث بوده، و هیچ بَعید نیست از برایِ إِدراکِ "عُلُوِّ إِسناد"، فرزندِ خود را در خُردسالی به نَزدِ شَی۟بانی می بُرده و او را به سَماع از شَی۟بانی واداشته باشَد و حتّیٰ برایِ او إِجازۀ عام نیز از شَی۟بانی ستانده باشَد.
      (می دانیم که شَریک ساختنِ کودکانِ پنج ساله و بیش از آن در "سَماعِ" حَدیث، از پَسِ قرنِ سوُمِ هجری تا سَده ها رَواج داشته است. نگر: ال۟إِسنادُ مِنَ الدّین و صَفحَة مُشرِقَة مِن تاریخِ سَماعِ ال۟حَدیثِ عِندَ المُحَدِّثین، عَب۟دالفَتّاح أَبوغُدَّة ، ط: 3، 1435هـ. ق.، ص 130 و 131، هامِش.)
      مُحدِّثان از برایِ إِدراکِ "عُلُوِّ إِسناد"، گاه۟ کارهایِ نامُتَعارَفی می کرده اند که این یکی پیشِ آنها چیزی نیست!
      اَل۟غَرَض، وُقوعِ اِن۟قِطاع در میانِ رُواتِ مُتَأَخِّرِ مَذکور در سَنَدِ مشهورِ صَحیفه، مُسَلَّم نیست.
      از قَضا، شُرّاحِ قَدیمِ صَحیفه را نیز به این درازنایِ زمانی عنایَت بوده است و برخی بالصَّراحَه آن را نمونۀ "عُلُوِّ إِسناد" شمرده اند ( نگر: رياض السّالِكين فی شرحِ صَحيفَةِ سَيِّد السّاجِدين ـ صَلَواتُ الله عَلَي۟ه ـ، السَّيِّد علی خان الحُسَي۟نیّ الحَسَنیّ المَدَنیّ الشّيرازیّ، تَحقیق: السَّيِّد مُحسن الحُسَي۟نیّ الأمينیّ، 1/67)؛ و العِلمُ عِندَ اللهِ تَعالیٰ.
    • از جُمله، نگر: رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَي۟ن كوشانپور، 14 / 422 و 423؛ و: الصَّحیفة السَّجّادیَّة (الموسوعَة السَّجّادیَّة / الدّراسة السَّنَدیَّة، البیبلیوغرافیا، النَّص)، الدّراسة السَّنَدیَّة: سمیر خیرالدّین، البیبلیوغرافیا: محمَّدحُسَین حَکیم، تَحقیق النَّص: أَحمَد ماجد، ط: 1، بَیروت: مَعهَد المَعارفِ الحکمیَّة ، 1426هـ. ق.، صص 27 ـ 74.
    • حتّیٰ به قولی، «انّ سندَ الصّحیفة إِلی عمیر بنِ المتوکّل کثیرةٌ مُستَفیضَة» ( رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَين كوشانپور، 14 / 418 ).
    • حدیث۟ شناسی، علیِ نَصیری، همان چ، 1 / 196.
    • تنها از برایِ سیاهه ای از عناوینِ اهتماماتِ دانِشوران و فرهنگمندان به صَحیفَه یِ شَریفه در درازنایِ سَده ها، نگر:
      الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 33 ـ 66.
      در همین باره، نیز نگر:
      الصَّحیفَة السَّجّادیَّة الکامِلَة/ نُسخه بَرگَردانِ دَستخَطِّ إِبراهیم بنِ عَلیِّ کَف۟عَمی مُوَرَّخِ 867 هـ. ق.، با مقدّمۀ سَیِّد محمَّدحُسَینِ حَکیم، چ: 1، 1394 هـ. ش.، صص 17 ـ 140.
    • نگر: فِهرست أَسماءِ مُصَنِّفِی الشِّيعَة المُشتَهر بـ:‍ رجال النَّجاشی، تحقيق: السَّيِّد موسَى الشُّبَيریّ الزَّنجانیّ، ط: 5، ص 426، ش 426.
    • نگر: الفهرست، تَحقیق: جَواد القَيّومیّ، ط: 1، ص 253، ش 769.
    • نگر: مَعالِم العُلَماء تَقدیم: السَّيِّد محمَّدصادق آل بَحرِالعلوم، ط: 2، النَّجَف الأَشرَف: المَكتَبَة و المَطبَعَة الحَي۟دَريَّة، ص 38.
    • ابنِ شَهرآشوب ـ رِض۟وانُ اللهِ تَعالیٰ عَلَی۟ه ـ، در مَناقِب، در بخشِ ویژۀ إِمامِ سَجّاد ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ، در «فَص۟ل فِی مُع۟جِزاتِه ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ»، می آورَد:
      « وَ ذُكِرَ فَصاحَةُ الصَّحيفَةِ الكامِلَةِ عِندَ بَليغٍ فِی البَصرَةِ، فقالَ: خُذوا عَنِّی حتَّىٰ أُملِی عَلَي۟كُم! و أَخَذَ القَلَمَ وَ أَط۟رَقَ رَأسَه، فَمَا رَفَعَهُ حتَّىٰ مَاتَ!»
      ( مَناقِب آلِ أَبی طالِب، تَحقیق و فَهرَسَة: د. یوسُف البقاعی، ط: 2، دارالأَضواء، 4 / 149).
    • الذَّريعَة إلىٰ تَصانيفِ الشّيعَة، 15 / 18.
    • نگر: الصَّحیفة السَّجّادیَّة ـ رِوایَةُ أَبِی عَلیٍّ محمَّد بنِ هَمّام بنِ سُهَی۟لٍ الإِسکافی، عَن عَلیِّ بنِ مالِک ـ، تَقدیم: السَّیِّد محمَّدحُسَی۟ن الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، تَحقیق: محمَّدجَواد الحُسَی۟نیّ الجَلالیّ، ط: 1، قُم، 1422هـ. ق.، ص 33 و 18.
    • أَسانیدِ صَحیفه، در ضمنِ إِجازات و ... دیده شَوَد.
    • نگر: مِص۟باحُ ال۟مُتَهَجِّد، باهتِمامِ: عَلی أَصغَر مُرواريد، ط:1، بَی۟روت: مُؤَسَّسَة فِقهِ الشِّيعَة، 1411هـ. ق.، ص 188: «وَ مِن دُعاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلام ـ بعد صلاة الليل فِی الاعترافِ بذَنبه مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: اللّهم ! يا ذا الملك المتأبّد ...»، و ص 245: «ثُمَّ اد۟عُ بِدُعَاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلَام ـ، مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ، وَ هُو: ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ بِقُوَّتِهِ وَ مَيَّزَ بَي۟نَهُمَا بِقُد۟رَتِه ...»، و ص 371: « آخر مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ فی يَومِ الجُمعة بعد الجُمعة ، و بعدَ صلاةِ الأضحىٰ: اللّهمَّ ! هذا يَومٌ مباركٌ، وَ المُسلِمونَ فيهِ مُج۟تَمِعُونَ فِی أَق۟طَارِ أَر۟ضِك ... »، و ص 607: «ثُمَّ يَد۟عُو بِدُعَاءِ عَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِ السَّلَام ـ، وَ هُوَ مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: ال۟حَم۟دُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَم۟دِهِ وَ جَعَلَنَا مِن۟ أَه۟لِه ... »، و ص 642: « وَ تَد۟عُو بِدُعَاءِ ال۟ودَاعِ لِعَلِیِّ ب۟نِ ال۟حُسَي۟نِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلَام ـ، وَ هُوَ مِن۟ أَد۟عِيَةِ الصَّحيفَةِ: يَا مَن لَا يَر۟غَبُ فِی ال۟جَزَاء ! وَ يَا مَن لَا يَن۟دَمُ عَلَى ال۟عَطَاء ! ... ».
    • کذا.
      «قالَ الصّاغَانِیُّ: وَ ال۟اخْتِيَارُ أَنْ يُكْتَبَ‏ الطَّاوُسُ‏ عَلَمًا بِواوٍ واحِدةٍ، كداوُدَ.» ( تاجُ العَروس، ط. کویت، 16 / 214).
    • سَنج: كتابخانۀ ابنِ طاووس و أَحوال و آثارِ او، مُتَرجِمان: سَيِّد علىِ قَرائى ـ و ـ رسولِ جَعفَريان، چ: 1، قُم: كتابخانۀ عُمومیِ آية الله ال۟عُظمىٰ مَرعَشیِ نَجَفی، 1371 هـ. ش.، ص 507.
    • نگر: ال۟إقبال بال۟أَعمالِ ال۟حَسَنَة فيما يعملُ مَرَّةً فِی السَّنَة، تَحقیق: جَواد القَيّومیّ الأصفهانیّ، ط: 1، قُم : مكتب الإِع۟لام الإِسلامیّ، 1 / 111.
    • سَنج: مُهَجُ الدَّعَوات وَ مَنهَجُ العِبادات، ط. أَعلَمی، ص 211: « أَقول: وَ فيما تَضَمَّنَت۟هُ الصَّحيفةُ الشَّريفَةُ مِن أَدعيَةِ مولانا زَي۟نِ العابِدِين ـ عَلَي۟هِ السَّلام ـ ما فيهِ كِفايةٌ لمَن عَرَفَ مَا اش۟تَمَلَت۟ عَلَي۟ه».
    • نگر: فَتحُ الأَب۟واب بَي۟نَ ذَوِی الأَلباب وَ بَي۟نَ رَبِّ ال۟أَرباب فِی ال۟اِستِخارات، تَحقيق: حامِد الخَفّاف، ط: 1، ص 77 و 196.
    • خوبست یک بار هم که شُده مِصباح المُتَهَجِّد و إِقبال الأَعمال را به دیدۀ تَفَرُّس تَصَفُّح کُنَند و کَثرَتِ "مَراسیل" و أَخبارِ "ضَعیف السَّنَدِ" اِصطِلاحی را در آنها بنگَرَند و به یاد بسپارند.
    • زیرِ نامِ «خدماتِ مجلسیِ أَوّل و دوم ـ رهما ـ در راهِ ساماندهیِ اِنتِقادیِ متنِ صَحیفۀ سَجّادیّه و تَرویجِ آن»؛ چاپ شُده در: پیامِ بَهارستان، س 5، ش 54، آذرِ 1384 هـ. ش.
    • سَنج: رَوضَة المُتَّقين فی شَرحِ [ کتاب ] مَن لا يَحضُرُه الفَقيه، ط. بنيادِ فرهنگِ إِسلامىِ حاج محمَّدحُسَين كوشانپور، 14 / 420؛ و: بِحارالأَنوار، 107/ 60.
    • سَنج: رَوضَة المُتَّقين، 14 / 419 ـ 423.
    • سَنج: الرَّسائِل الرجاليَّة، أبوالمَعالی محمّد بن محمّدإبراهيم الكلباسیّ، تحقيق: محمّدحُسَين الدِّرايَتی، 2 / 593.
    • در یادداشتهایِ همین گُفتار، بشَر۟ح۟ تَر بدین مَقوله پَرداختیم.
    • قارامجموعه، ص 14.
    • نگر: قارامجموعه، ص 512.
    • إ ِفاضاتِ «دکتر حسینِ محمّدزاده صدّیق» در بابِ متونِ حدیثی که «دانشگاهِ أَدیان و مذاهبِ» قُم در زیِّ «آثارِ تحقیقی» نَشرِ آنها را شایسته دیده است، بیش از اینهاست! نمونه را، در ضِمنِ همین إِفاضات است که ایشان إِعلام داشته اند دیوانِ منسوب به أَمیرِمؤمنان عَلی ـ عَلَیهِ السَّلام ـ، تَدوینِ سَیِّدِ رَضی است! ( نگر: قارامجموعه، ص 512)؛ و البتّه لابُد از رویِ خَفضِ جَناح بوده است که تَصریح نکرده اند این کشفِ بزرگِ کتاب۟شناختی، اِختِصاص به شَخصِ شَخیص و نَفسِ نَفیسِ ایشان دارد!!! ... هَمچُنین در بابِ کتابِ نهج الفَصاحَة که تاکنون گُمان می کردیم زنده یاد أَبوالقاسِمِ پایَنده بدونِ وقوفِ کافی بر فُنونِ حَدیث۟ شناسی تَدوین کرده است، إِعلام داشته اند که این کتاب با «استفاده از روایاتِ صحیح و أَصح» تألیف گردیده است! ( نگر: قارامجموعه، ص 512)؛ و باز لابُد از رویِ همان خَفضِ جَناحِ جِبِلّی تَصریح نکرده اند که «روایتِ أَصَح» چگونه حَدیثی را گویَند و آیا کَشفِ این نوعِ تازه یابِ رِوایات از اختصاصاتِ جَنابِ ایشان در دانِشِ دِرایَة الحَدیث است یا نه. ... .
      بی شُبهه شُما نیز إِذ۟عان می فرمایید که سَزاوار است أَمثالِ دانشگاهِ أَدیان و مذاهِب، چُنین نوآوری ها را، اینگونه و بیک۟باره، زیرِ دست و پایِ خوانندگان پَر و پَخش نکُنَند، و اگر مَجال ندارَند تا هریک را در قالِبِ پایان نامه ای مُستقل سامان دِهَند و فوجی را از قِبَلش به فیضِ نام و نوا و ... برسانَند، دستِ کم در مَجَلّه ای وَزین چون هفت آسمان و بتَدریج و بر حَسَبِ طاقَتِ مخاطَبان، اینگونه نَثرِ دُرَر بفرمایَند!
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    • طَرحی نو از زیارتِ عاشورا، ص 20.
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    • همان، ص 22.
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    • همان، صص 69 ـ 109.
    • ص 87 و 88.
    • کذا. ظ . صح: «بر».
    • ص 77.
    • از قضا مُؤَلِّفِ همین طَریق الوُصول، در خاتِمَه ای که از برایِ کتاب پرداخته است و در آن به گُزارشِ طریقی واحِد به مام۟نامه هایِ حَدیثی و ذِکرِ دو حَدیث دست یازیده، به هنگامِ ذِکرِ کتابِ رِجالِ شیخِ أَنصاری ـ ره ـ (ص 445 و 446)، از آن وجیزه، به نَحوی تعبیر کرده است که إِشاراتِ مُن۟دَمِج در آن، بر تیز۟ویرانِ خُرده بین پنهان نمی مانَد؛ فَل۟یُراجَع۟.
    • ص 81.
    • ص 90.
    • ص 94.
    • کذا. کاربُردِ این «و»، ـ چُنان که گُذَشت ـ از حیثِ آیینِ نگارش، سَزایِ خُرده گیری است.
    • ص 79 و 80.
    • النِّهايَةُ فی غَريبِ ال۟حَديثِ وَ ال۟أَثَر، ابن الأَثير، تَحقيق: طاهر أحمد الزّاوى ـ و ـ مَحمود محمَّد الطّناحی، 4 / 280.
    • نگر: ص 104 و 105.
    • نگر: ص 97.
    • نگر: ص 93.
    • نگر: سه سفرنامه، ص 129.
    • همان، ص 129، هامِش.
    • ناگُفته پیداست که شَرطِ اِبتِدائیِ "مُجیز"واقع۟ شُدَن، "مُجاز"بودن است.
      در همین کتابِ طَریق الوُصول (صص 254 ـ 257) می بینیم که مَرجِعِ دینیِ عالیٖ قَدر، آیةالله سَیِّد محمَّدسَعیدِ طَباطَبائیِ حَکیم ـ دامَ ظِلُّهُ ـ، با آن که در فِقه از شاگردانِ جَدِّ أَمجَدِ خویش، مرحومِ آیةالله سَیِّد مُحسنِ طَباطَبائیِ حکیم (صاحِبِ کتابِ نَفیسِ مُستَمسَک العُروَةِ الوُثقیٰ)ـ أَج۟زَلَ اللَّهُ مَثوبَتَه وَ رَفَعَ دَرَجَتَه ـ، بوده است، به هنگامِ رِوایَتِ حَدیث از طَریقِ «آیةالله شیخ محمَّد أَمین زَی۟ن الدّین» ـ رَحِمَهُ اللهُ تَعالیٰ ـ از جَدِّ خود رِوایَت می کُنَد. ... چرا؟ ... چون عَلَی الظّاهِر إِجازۀ رِوایَتِ حدیث از جَدِّ خویش به طورِ مُباشِر و مُستَقیم نداشته است.
      به هر روی۟، تَوَجُّه به مَعنایِ إِسناد و ترتیباتِ دانِشهایِ نَقلی و رِوایی، مُستَلزمِ چُنین تَنَبُّهاتی است.
    • کذا بالواوَی۟ن.
    • حَریمِ إِمام ـ هَفته نامۀ آستانِ مُقَدَّسِ إِمام خُمینی "س" ـ، س 3، ش 137، پنجشنبه 10 مهر ماهِ 1393 [هـ. ش.]، ص 40، از گزارشِ سخنانِ «آیت الله العظمی جوادی آملی».
    • این ذیل از مُختَصّاتِ بَعضِ نُسَخِ إِقبال الأَعمال، و نه همۀ نُسَخِ آن کتاب، است.
      علّامه شی۟خ الإِسلام مولانا محمَّدباقِرِ مَجلِسی ـ نَوَّرَ اللهُ ضَریحَه ـ، در کتابِ اَرجدار و گِرانبارِ بِحارالأَنوار (95 / 227 و 228)، ذیلِ نَقلِ متنِ دُعایِ عَرَفه از إِقبال الأَعمال، فرموده است:
      « أَقولُ :
      قَد أَورَدَ الكَفعَمیُّ - ره - أيضًا هٰذا الدُّعاءَ فی البلدِ الأمين وَ ابنُ طاوس فی مصباحِ الزّائر كما سَبَقَ ذِكرُهما، ولٰكن لَيسَ فی آخِرِه فيهِما بقدرِ ورقٍ تقريبًا وَ هو مِن قوله: " إلهی أنا الفقير فی غنای " إلىٰ آخِرِ هٰذا الدُّعاء، وكذا لم يوجَد۟ هٰذِهِ الورقةُ فی بعضِ النّسخِ العتيقةِ مِن الإِقبالِ أيضًا ، وَ عباراتُ هٰذِهِ الورقةِ لا تُلائِمُ سياقَ أدعِيَةِ السّادةِ المعصومين أيضًا وَ إِنَّما هِیَ علىٰ وفقِ مَذاقِ الصّوفيَّة، و لذٰلك قَد مالَ بَعضُ الأَفاضلِ إلىٰ كَونِ هٰذِهِ الورقةِ مِن مزیداتِ بعضِ مشايخِ الصّوفيَّة وَ مِن إِلحاقاتِه و إِدخالاتِه .
      وَ بالجُملة هٰذه الزّيادةُ، إمَّا وَقَعَت۟ مِن۟ بَعضِهِم أوَّلًا فی بعضِ الكتب، وَ أَخَذَ ابنُ طاوس عنه فِی الإِقبالِ غَفلَةً عَن حَقيقةِ الحال، أو وَقَعَت۟ ثانيًا مِن۟ بَعضِهِم فی نفسِ كتابِ ال۟إِقبال، وَ لَعَلَّ الثّانِی أَظهَر علىٰ ما أَومَأنا إليه مِن۟ عدمِ وِجدانها فی بَعضِ النُّسَخِ العتيقة، و فی مِصباحِ الزّائِر، وَ اللهُ أَع۟لَمُ بحَقايقِ الأَحوال.»
      طابعِ تنها ویراستِ امروزین و به اصطِلاح مُحَقَّقِ إِقبال الأَعمال، در پایانِ بخشِ أَصلیِ نیایشِ عَرَفه، آن "ذی۟لِ" موردِ بحث را نیاورده و در هامِش نوشته است:
      «يوجَدُ هُنا فی بعضِ النّسخِ المَخطوطة زيادة ، ولا يوجَدُ فی النّسخةِ المعتبرة من الكتاب.» ( إِقبال الأَعمال، ط. قیّومی، 2/ 87 ).
      پس، این "ذی۟ل"، در بَعضِ نُسَخِ مُعتبرِ إِقبال نیست. همچُنین، نه در مصباحِ خودِ ابنِ طاوس ـ که از بُن اِشتِمالِ آن بر متنِ دُعایِ عَرَفه محلِّ بحث است (نگر: میقاتِ حَج، ش 51، صص 67 و 68، از گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ و: حَدیث۟ پِژوهی، س5، ش 10، ص 61، از گُفتارِ آقایِ فرهنگِ مِهروَش) ـ آمده است، و نه در نَقلِ کَفعَمی. بحَق نیز احتمال داده شُده است کسی آن را در إِقبال إِلحاق کرده باشَد. (نیز سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، صص 46 ـ 48، از گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
      افزون بر این، این "ذی۟ل"، با دِگَرسانیِ بسیار جُزئی، بخشی است از ال۟حِکَم العَطائیّه یِ ابنِ عَطاءاللهِ اسکندریِ شاذِلی و به احتِمالی إِنشایِ خودِ ابنِ عَطاءالله، و احتمالِ این که از آنجا برگرفته و به إِقبال إِد۟خال و إِل۟حاق شُده باشَد، مُنتَفی نیست ( سَنج: مولَوی نامه، جَلال الدّینِ هُمایی، 2 / ب، هامِش؛ و: الله شناسی، طهرانی، 1 / 269 ـ 273؛ و: میقاتِ حَج، ش 51، ص 48، گُفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی).
      بعضِ مُعاصِران گفته اند:
      «... با توجّه به اين كه ... همان قسمتی كه شيخ كَفعَمی نقل‌ نكرده، در كتاب حِكَمِ عَطائيّه آمده و با ضميمۀ عدمِ نقلِ كفعمی‌ در‌ بَلَد الأمين‌ و سيّد بنِ طاووس در مصباح الزّائر و يافت نشدن اين بخش در نسخِ قديمیِ إِقبال ... ، ‌‌جایِ‌ شكّ و شبهه نمی مانَد كه اين ذيل از حضرت اباعبدالله ـ عَلَي۟ه السَّلام ـ نيست‌ و از‌ منشآت‌ ابن عطاءاللهِ اسكندرانی، عارف مشهورِ قرن هفتم است.» ( میقاتِ حَج، ش 51، ص 53، گفتارِ آقایِ حُسَینِ تُرابی).
      حَق این است که با این شَواهِد، اگر چُنین حُکمِ قاطِعی قابلِ استنباط نباشَد، شَکّ و رَی۟ب در صُدورِ این "ذی۟ل" از لِسانِ معصوم ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ، کاملًا بجاست؛ و جالِبِ تَوَجُّه است که: نه تنها عَلّامۀ مجلسی در بِحار الأَنوار بدُرُست بر تَفاوُتِ سیاق و سَبکِ این "ذی۟ل" با "صَدر" و با زبانِ مُتعارَفِ رِوایات و نیایِشهایِ مَأثور انگُشت نِهاده است و برخی ناقدانِ هوادارِ نَفی یا تَشکیک در انتسابِ "ذی۟لِ" یادشُده به مَعصوم ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ نیز بشَرح۟ در همین باره قَلَم فرسوده اند (سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، صص 53 ـ 55، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی؛ و: حَدیث۟ پِژوهی، ش 10، صص 86 ـ 88، گفتارِ آقایِ فرهنگِ مِه۟روَش)، بَعضِ هَوادارانِ تَصحیحِ انتِسابِ "ذی۟لِ" یادشُده نیز ـ بتَص۟ریح یا تَل۟ویح ـ تفاوتِ سَبکیِ این "ذیل" را با متنِ دُعا پَذیرفته و بدان گردن نِهاده اند؛ از جُمله خودِ آن مُتَصَدّیِ فِقه و فَتوا و مُدَرِّسِ نامیِ حوزه ها (نگر: میقاتِ حَج، ش 42، ص 186، گفتارِ آقایِ سَیِّد جَوادِ حُسَی۟نی؛ و: سَنج: میقاتِ حَج، ش 51، ص 60 و 63، گفتارِ آقایِ حُسَی۟نِ تُرابی)!
      أَصلِ ماجَرا، گویا همان مَذاقِ صوفیانۀ "ذی۟لِ" دُعایِ عَرَفه است که کسانی چون باوردارانِ مَکتَبِ ابنِ عَرَبی را به خود می کَشَد، و البتّه کسانی که از تَقدیس و تَعظیمِ فُصوص و فُتوحات با آن انحرافاتِ صَریح و اِعوِجاجاتِ فَضیح و از خوانِشِ بدعت آلود و شرک آمیزِ آموزۀ إِسلامیِ توحید در آثارِ صوفیِ مُرسیِ اَن۟دَلُسی باک ندارَند، چرا بایَد از إِصرارِ توجیه۟ گَرانه بر صحَّتِ صُدورِ دُعائی که در کتابِ مأنوسی چون مَفاتیح الجِنان هست پَروا کُنَند؟
      محدِّثِ فَقید، حاج شيخ عبّاس قُمى ـ أَع۟لَی اللهُ مَقامَه ـ، در مَفاتیح الجِنان، پس از آوردنِ متنِ نیایشِ عَرَفه و گزارشِ این معنی که «پس [إِمام ـ عَلَیه السَّلام ـ] مكرَّر مى گفت: يا ربّ و كسانى كه دورِ آن حضرت بودند تمام گوش داده بودند به دعاءِ آن حضرت و اكتفا كرده بودند به آمين گفتن، پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا غروب كرد آفتاب، و بار كردند و روانۀ جانبِ مَش۟عَرال۟حَرام شدند»، نوشته است:
      «مؤلِّف گويد كه: كَفعَمى دعاءِ عرفۀ إِمام حُسَين ـ عَلَي۟هِ السَّلام ـ را در بَلَد الأَمين تا اينجا نقل فرموده و علّامۀ مجلسى در زاد المَعاد اين دعاىِ شريف را موافقِ روايتِ كَفعَمى إيراد نموده ولٰكن سيّد بنِ طاوس در إِقبال بعد از "يا رَبِّ، يا رَبِّ، يا رَبِّ"، اين زيادتى را ذكر فرموده: إِلَهِی أَنَا الْفَقِيرُ ... » ( کُلّیّات مَفاتیح الجِنان، با ترجَمه و تَصحیحِ: حاج شی۟خ محمَّدباقِرِ کَمَره ای، به خطِّ حاج طاهِرِ خوشنویس، کتابفُروشیِ إِسلامیّه، ص365).
      مرحومِ آیةالله سَيِّد محمَّدحُسَي۟ن حُسَي۟نیِ طهرانی ـ قُدِّسَ سِرُّه ـ، از شاگردانِ بَرجَستۀ مرحومِ علّامه‌ طَباطَبائی ـ ره ـ‌ و یکی از دِلبَستگانِ معانیِ عرفانی و مضامینِ متونی چون "ذی۟لِ دُعایِ عَرَفه"، در كتابِ الله شناسی دربارۀ عَدَمِ صحّتِ انتسابِ ذی۟لِ مذکور به سالارِ شهیدان ـ عَلَیهِ السَّلام ـ بحث کرده صَریحًا می گویَد: «إِسنادِ» ذی۟لِ دُعایِ عرفه «به‌ حضرت‌ سيِّدالشُّهَدا ـ عليه السَّلام ـ جائز نيست»، و ضمنِ بحثِ خود بر محدِّثِ قُمی خُرده گرفته و نوشته است:
      « ... اشتباه‌ و غَلطِ مرحومِ محدّثِ قمّی، آن است كه: پس از آن كه ايشان كه خبرۀ فنّ و تأليف و بحث و فَحص هستند‌، ‌‌كلامِ علّامۀ مجلسی را در بحارالأنوار ديده اند كه فرموده است : " اين فقرات از‌ دعا‌ در‌ نسخِ عتيقۀ كتابِ إِقبال يافت نشده است "، چرا در مفاتيح الجنان فرموده اند: "وليكن سيّد‌ بن طاووس در إِقبال بعد از يا رَبِّ يا رَبِّ يا رَبِّ، اين‌ زيادتی را ذكر فرموده‌ است‌"؟ زيرا كه اين عبارت ، إِسناد دعا را به سيّد بن طاووس می رساند . ايشان بايد فرموده باشند : " در بعضی از نسخِ كتابِ إِقبال كه عتيقه نيستند، اين زيادتی ديده شده است." ( الله شناسی، 1 / 272 و 273 ).
      این خُرده گیری بر مؤلِّفِ مَفاتیح الجِنان ـ أَج۟زَلَ اللَّهُ مَثُوبَتَه وَ رَفَعَ دَرَجَتَه ـ، بجاست.
      باری، در این أَبواب، گُفتنیهایِ دیگر هست که ای بَسا در جایِ دیگر بتَوان بدان پَرداخت.
    • سَنج: إِقبال الأَعمال، ط. قَیّومی، 2/ 74؛ و: البَلَد الإَمین، ط. مكتبة الصَّدوق، ص 251.
    • یکی از مُق۟تَفیانِ مَسلَکِ همین مُدَرِّسِ نامی، در مقاله ای که در تَأیید و تَسدیدِ مَم۟شایِ وی نوشته است و در آن بَیاناتِ مُشارٌإِلَیه را در دَرسِ خارجِ فقه و جُز آن به گُوایی گرفته، دَستِ کم بدین معنی که صَدر (/متنِ) دُعایِ عَرَفه، «مُسنَد» نیست عنایَت داشته است و دو بارگُفته: «این دعا ... سَنَدِ متّصل ندارد» (مشکوة، ش110، ص 65 و 67، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ»). لیک، هَمو ادِّعائی کرده که البتّه شَبیهِ مزاح و تو گویی اُف۟کوهَه ای است از برایِ إِد۟خالِ سُرور در قُلوبِ مُؤمِنین و مُؤمِنات!
      وی، پَس از بحثهایِ مُحتوائی و ... و ...، مُدَّعی شُده است که ذیلِ دُعایِ عرفه «از نَظَرِ سَنَدی بی إِشکال است» (مشکوة، ش110، ص 75، از مقالۀ «بَررَسیِ سَنَد و ذیلِ دُعایِ إِمام حُسَین ـ عَلَیه السَّلام ـ»)!!
      راست هم می گویَد! چون أَصلًا «سَنَد» ندارَد که «إِشکالِ» سَنَدی داشته باشَد! یعنی: سالبه به انتفاءِ موضوع!! ... البتّه باِحتِمال۟ منظورِ قائِل این بوده است که بگویَد: "از نَظَرِ اعتبار و انتساب بی إِشکال است" ـ که نیست! ـ؛ ولی چون "أَهلِ اصطِلاح" نیستند، اینگونه أَغ۟رَب ال۟غَرائِب می گویَند!!!
    • از آرزومَندیهاست که "مَرد"ی از خویش بِرون آیَد و از "دیوانِ قَضا" خَطِّ "أَمان" یابَد، و دربارۀ کتابِ مَفاتیح الحَیاة، این أُعجوبۀ مَنشوراتِ دینیِ عَصرِ ما!، بشَر۟ح۟ تر از اینها و باِستِقلال و درخورِ آن سخن بگوید.
      گُمان می کُنَم از حُقوقِ فرهنگیِ جامعه ای که بیش از دویست چاپِ کتابی را در آن اِنتِشار داده اند و تَبلیغ و تَرویج کرده اند و در این کار نیز از «حمایتها»یِ مَعهود برخوردار بوده اند، این است که در آن جامعه، چُنین کتابی، فارِغ از تَعارُفات و "چاکرم، مُخ۟لِصم"هایِ مَرسوم، به تَرازویِ نَقد و عِیارسَنجی نیز بَرکَشیده شَوَد؛ ... لیک، آیا این شُدَنی است و کسانی را "دِلواپَس" نمی کُنَد؟!
    • نگر: مَفاتیح الحَیاة، آیةالله [عبداللهِ] جَوادیِ آمُلی، تَحقیق و تَنظیم: محمَّدحُسَینِ فَلّاح زاده ـ و ـ یَداللهِ مقدَّسی ـ و ـ سَیِّد کمال الدّینِ عِمادی ـ و ـ محمودِ لَطیفی ـ و ـ جعفرِ آریانی، ویرایش و مُشاورۀ عِلمی: عَلیِ إِسلامی ـ و ـ جَوادِ مُحَدِّثی ـ و ـ محمودِ مَهدی پور، تَخریجِ منابع: طبرسی ـ و ـ آزادی ـ و ـ أَباذَری ـ و ـ میری ـ و ـ مِحرابی ـ و ـ فَتحیّه ـ و ـ پرهیز ـ و ـ حَسَن زاده ـ و ـ مُحَمَّدزاده ـ و ـ جعفریِ أَطهَری، چ: 159، قُم: مَرکَزِ نَشرِ إِسراء، بَهارِ 1393 هـ. ش.، ص 223 و 224 و 225 و 226.
    • همان، ص 226.
    • نگر: مَفاتیح الحیاة، ص 654.
    • کتاب الإِمامَة و الرَّدِّ عَلَی الرّافِضَة، ط: 1، 1407 هـ. ق.، ص 61.
    • مُحَدِّث العَصر الإِمام محمَّد ناصِرالدّین الأَل۟بانی کَمَا عَرَفتُه، عصام موسیٰ هادی، ص 78.
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    • کذا بالتّاءِ المَمدودَة!
    يكشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳:۴۴
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    سلمان محمدی
    ۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۸
    سلام بر جویایی حقیقی که امید دارم کوشایی و جویایی‌اش پایان نپذیرد
    مقاله‌تان را خواندم و مانند همیشه لذت وافر بردم. به واقع زیبا و رسا و جامع نوشته‌اید. برایتان از خداوند منان، عمری دراز خواهانم.
    برخلاف نظر درج‌شده در این صفحه، این مقاله را نیز نشان راه‌رفتگی و پختگی‌ات می‌دانم و امیدوارم که راهت را محکم‌تر ادامه دهی.
    در پناه حق باشی و خداوند راهت را هموار گرداناد!
    دانیال نمازی
    ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۷:۲۸
    سلام علیکم
    اخوی هرچند بعض مطالبت معرفت اندوز و بصیرت افزاست لکن زبانت فضیلت سوز است!
    بایسته است قول لین اختیار کنی.
    نگاه تیره ات به عرفان و حکمت به هر دلیلی که می خواهد باشد و من بی خبرم (شبهه علمی، شهوت عملی، نظافت ذهنی!، بساطت عقلی و ..) تو را منتقدی غیر منصف بل مغرض جلوه می دهد.
    اوهام و بافته های یونانی و هندی و ...!
    عدم رعایت ادب در خصوص شیخ اعظم!
    بلی، حتما و قطعا باید نقد کرد.
    اما مودبانه.
    نه آنکه خاتم المجتهدین را بی بضاعت خطاب کنی!
    همچنان به پای جوانی و ناپختگی ات می گذاریم.
    با آرزوی توفیق
    والسلام
    علی مولودی
    ۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۱
    بسیار خوب و محققانه. ملال قلب ما را که بر طرف کرده اید با این سخنان! وفقکم لله لمراضیه و جعل عاقبة أمرکم خیراً من ماضیه.
    اما آنچه در مورد ابهام وجه عدم ذکر یکی از مشایخ صاحب طریق الوصول فرموده بودید، ظاهراً از باب ختم به چهل شدن است! یعنی اگر ایشان نیز اضافه می شد، این نظم خودساخته به هم می ریخت! دوستی می گفت: در یکی از گروه های شبکه مجازی، رئیس گروه خواهش می کرد که دوستان از گروه خارج نشوند، چون عدد اعضای گروه رُند است و به هم می خورد!!
    باری، از باب آنکه در این حوزه بارها دیده ام که چه سان افرادی سخن حق گفته اند ولی از التهاب و تندی سخنانشان، کارشان به مضیقه افتاده است، برادرانه به حضرتتان نصیحت می کنم که قدری لحن بیانتان را آرام تر کنید، باشد که توفیقاتتان در روشنگری بیشتر باشد. حیف از آن سرو سهی بالا که چشمش می زنند! بلکه تیغش!! که القدرة تورث القسوة و تمیت القلب (و إن کان یخصصه «إلا من عصمه الرحمن» إلا أن العصمة لأهلها!).
    موفق و مؤید باشید. در جوار ثامن الحجج علیه السلام دعاگویتان هستم.
    علی مولودی
    ۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۱
    بسیار خوب و محققانه. ملال قلب ما را که بر طرف کرده اید با این سخنان! وفقکم لله لمراضیه و جعل عاقبة أمرکم خیراً من ماضیه.
    اما آنچه در مورد ابهام وجه عدم ذکر یکی از مشایخ صاحب طریق الوصول فرموده بودید، ظاهراً از باب ختم به چهل شدن است! یعنی اگر ایشان نیز اضافه می شد، این نظم خودساخته به هم می ریخت! دوستی می گفت: در یکی از گروه های شبکه مجازی، رئیس گروه خواهش می کرد که دوستان از گروه خارج نشوند، چون عدد اعضای گروه رُند است و به هم می خورد!!
    باری، از باب آنکه در این حوزه بارها دیده ام که چه سان افرادی سخن حق گفته اند ولی از التهاب و تندی سخنانشان، کارشان به مضیقه افتاده است، برادرانه به حضرتتان نصیحت می کنم که قدری لحن بیانتان را آرام تر کنید، باشد که توفیقاتتان در روشنگری بیشتر باشد. حیف از آن سرو سهی بالا که چشمش می زنند! بلکه تیغش!! که القدرة تورث القسوة و تمیت القلب (و إن کان یخصصه «إلا من عصمه الرحمن» إلا أن العصمة لأهلها!).
    موفق و مؤید باشید. در جوار ثامن الحجج علیه السلام دعاگویتان هستم.