«مولوی» را «شاعری غیرِ عادی» خوانده اند 1 ؛ و این، دُرُست است.
نه زندگانیِ او به زندگانیِ نوعِ مُتَعارَفِ صوفیان و عالِمان و شاعِرانِ ما می مانَد، و نه بسیاری از کارها و گُفتارهایش، و نه کَثیری از اِستنباطاتِ غَریبی که از این شگفتِ شگفتیٖکار در درازنایِ سَده ها و خاصّه در این روزگارِ بی مهار مَجالِ طَرح داده و می دِهَند.
شایَد همین خَصائِص نیز زَمینه ساز شُده باشَد تا در عَصرِ ما دُکّانِ فَراخِ نوعی «مولویٖ بازی» یِ عَوامانه گُشوده شَوَد که گاه ـ بنارَوا ـ نامِ «مولویٖ شناسی» هم به خود می گیرَد، یا دُرُست تر بگویم: مُشتی ساده دِلِ بی خَبَر، آن را «مولویٖ شناسی» می اِنگارَند.
أَکثَرِ قَریب به اِتّفاقِ جَماعَتِ «مولویٖ باز» و نَقّالانِ مَثنَوی که أَحیانًا عنوانِ پُرطمطراقِ "شارِح" یا "مُدَرِّسِ" آثارِ مولوی را نیز بر خویش بَسته اند، در یک ویژگیِ عَدَمی، هَنباز و هَمساز اند، و آن "فِقدانِ بِضاعتِ حَدِّأَقَلّی" است در خواندن و فهم۟ کردنِ ظَواهِرِ کَلِمات و سُخَنانِ مولوی و به گِل فُروماندن در بازگُفتِ معانیِ ظاهِریِ مَثنَوی و دیگر مَواریثِ پیرِ بَلخی و پیوستگانش.
کسانی را از این جَماعَت دیده ام که یا از سَرِ نیرنگسازی و فریبکاری و دُکّانداری، و یا از رویِ گولی و نادانی و بیمایگی، اِدِّعا می کُنَند: مَدارِ عِرفان بر «باطِن» است، نه «ظاهِر»؛ و لذا در فَهم۟ کردنِ متنهایی عرفانی چون آثارِ مولوی، حاجت بدین نیست که پُر در ظَواهِرِ أَلفاظ دَرپیچیم!
مَغلَطۀ سَخیفی است!!
راهِ فَهمِ «متن»، خواه عرفانی و خواه غیرِ عِرفانی، خواه عَمیق و خواه سَطحی، خواه واجِدِ بُطون و لایه هایِ دَرونی و خواه فاقِدِ آن، از میانِ ظَواهِرِ أَلفاظ و تَراکیب و مُفرَداتِ آن می گُذَرَد. باطن۟ دارترین و باطن۟ مِحوَرترین متنها نیز مادام که «مَتن» اند، از این قاعده مُستَثنیٰ نَخواهَند بود.
مَثنَوی و دیوانِ کَبیر و فیهِ ما فیه و ... هم از رَهگُذَرِ همان ظَواهِرِ أَلفاظ و تَراکیب و مُفرَداتشان فَهم کرده می شَوَند و هرگونه ژَرفارَوی و کَشفِ بُطون در این مُتون، تنها پَس از سپَری کردنِ این مَرحَله شُدَنی است.
خوشبختانه از مولوی و شَمس و پیروان و پیرامونیان و هَمروزگارانشان متنهایِ فراوانی به دَست است که با مُداقّه در آنها، مِفتاحِ فَهمِ زَبانِ آن عَصر را به طورِ عام و زبانِ پیرِ بَلخ را به طورِ خاص، می تَوان فَرا چَنگ آورد؛ و لازمۀ «مولویٖ شناسی»، چُنین مُداقّه هاست.
البتّه کسانی هَستند که تَرجیح می دِهَند به جایِ طَیِّ این طَریقِ دور و دراز و صَرفِ عُمر در بازخوانیٖ ها و بسیارخوانیٖ هائی که در این راه، بایَد، تنها با پَروازدادنِ خَیالِ خود و افزودنِ چاشنی هایِ إِحساسی (از "خُمارکردنِ چشم به هنگامِ خواندنِ مضامینِ عِرفانی" بگیر، تا "پیوند دادنِ اندیشۀ مولوی و مُقارنه و تَطبیقِ آن با هِگِل و گاندی و رابینسون کروزوئه و تاگور و اِستیو جاب۟ز و هوگو چاوِز و ژان وال ژان و جومونگ"!)، به شَرح و تَفسیرِ آثارِ مولوی و ... إِقدام فرمایَند و آنگاه در مَجالِسِ إِفاضات و مَحافِلِ دُرفَشانی و مَثنویٖ خوانیِ خویش، دَهانِ مُستَمِعانی بی اطّلاع چون صُغریٰ بَگُم و سوسَن۟ باجی و احترام۟ سادات و رُزیتا یِ موطَلائی و آقا مُرتَضیٰ یِ بوتیکی و هَمسایۀ تازۀ کامبیز اینها و پَریٖوَشِ چشم۟ عَسَلی و مَه۟وَشِ عَمّه زَری و أَصغَر آبگوشتی و دکتر بیژنِ ماست۟ بَندیان و پروفسور فَهیمِ غافِل۟ زاده را، از إِعجاب، باز نگَه۟ دارَند و ...! ... «... تا بخوانَد بَر سَلیمی زان فُسون!». ... اینان هرچه هَستَند و هرکه هَستَند، البتّه «مولویٖ شناس» نیستَند. کاری هم که می کُنَند، خواه از رویِ حُسنِ نیَّتِ ساده لوحانه باشَد و خواه به قَصدِ فریفتن و إِض۟لال و جَرِّ مَنافِع و نَی۟لِ مَطامِع، «مولویٖ بازی» است.
کارِ مَردان، روشَنیّ و گَرمی است
کارِ دونان، حیله و بی شَرمی است
مجلّۀ ایرانشناسی، س 12، پاییزِ 1379 هـ. ش.، ش 47، ص 520.
نه زندگانیِ او به زندگانیِ نوعِ مُتَعارَفِ صوفیان و عالِمان و شاعِرانِ ما می مانَد، و نه بسیاری از کارها و گُفتارهایش، و نه کَثیری از اِستنباطاتِ غَریبی که از این شگفتِ شگفتیٖکار در درازنایِ سَده ها و خاصّه در این روزگارِ بی مهار مَجالِ طَرح داده و می دِهَند.
شایَد همین خَصائِص نیز زَمینه ساز شُده باشَد تا در عَصرِ ما دُکّانِ فَراخِ نوعی «مولویٖ بازی» یِ عَوامانه گُشوده شَوَد که گاه ـ بنارَوا ـ نامِ «مولویٖ شناسی» هم به خود می گیرَد، یا دُرُست تر بگویم: مُشتی ساده دِلِ بی خَبَر، آن را «مولویٖ شناسی» می اِنگارَند.
أَکثَرِ قَریب به اِتّفاقِ جَماعَتِ «مولویٖ باز» و نَقّالانِ مَثنَوی که أَحیانًا عنوانِ پُرطمطراقِ "شارِح" یا "مُدَرِّسِ" آثارِ مولوی را نیز بر خویش بَسته اند، در یک ویژگیِ عَدَمی، هَنباز و هَمساز اند، و آن "فِقدانِ بِضاعتِ حَدِّأَقَلّی" است در خواندن و فهم۟ کردنِ ظَواهِرِ کَلِمات و سُخَنانِ مولوی و به گِل فُروماندن در بازگُفتِ معانیِ ظاهِریِ مَثنَوی و دیگر مَواریثِ پیرِ بَلخی و پیوستگانش.
کسانی را از این جَماعَت دیده ام که یا از سَرِ نیرنگسازی و فریبکاری و دُکّانداری، و یا از رویِ گولی و نادانی و بیمایگی، اِدِّعا می کُنَند: مَدارِ عِرفان بر «باطِن» است، نه «ظاهِر»؛ و لذا در فَهم۟ کردنِ متنهایی عرفانی چون آثارِ مولوی، حاجت بدین نیست که پُر در ظَواهِرِ أَلفاظ دَرپیچیم!
مَغلَطۀ سَخیفی است!!
راهِ فَهمِ «متن»، خواه عرفانی و خواه غیرِ عِرفانی، خواه عَمیق و خواه سَطحی، خواه واجِدِ بُطون و لایه هایِ دَرونی و خواه فاقِدِ آن، از میانِ ظَواهِرِ أَلفاظ و تَراکیب و مُفرَداتِ آن می گُذَرَد. باطن۟ دارترین و باطن۟ مِحوَرترین متنها نیز مادام که «مَتن» اند، از این قاعده مُستَثنیٰ نَخواهَند بود.
مَثنَوی و دیوانِ کَبیر و فیهِ ما فیه و ... هم از رَهگُذَرِ همان ظَواهِرِ أَلفاظ و تَراکیب و مُفرَداتشان فَهم کرده می شَوَند و هرگونه ژَرفارَوی و کَشفِ بُطون در این مُتون، تنها پَس از سپَری کردنِ این مَرحَله شُدَنی است.
خوشبختانه از مولوی و شَمس و پیروان و پیرامونیان و هَمروزگارانشان متنهایِ فراوانی به دَست است که با مُداقّه در آنها، مِفتاحِ فَهمِ زَبانِ آن عَصر را به طورِ عام و زبانِ پیرِ بَلخ را به طورِ خاص، می تَوان فَرا چَنگ آورد؛ و لازمۀ «مولویٖ شناسی»، چُنین مُداقّه هاست.
البتّه کسانی هَستند که تَرجیح می دِهَند به جایِ طَیِّ این طَریقِ دور و دراز و صَرفِ عُمر در بازخوانیٖ ها و بسیارخوانیٖ هائی که در این راه، بایَد، تنها با پَروازدادنِ خَیالِ خود و افزودنِ چاشنی هایِ إِحساسی (از "خُمارکردنِ چشم به هنگامِ خواندنِ مضامینِ عِرفانی" بگیر، تا "پیوند دادنِ اندیشۀ مولوی و مُقارنه و تَطبیقِ آن با هِگِل و گاندی و رابینسون کروزوئه و تاگور و اِستیو جاب۟ز و هوگو چاوِز و ژان وال ژان و جومونگ"!)، به شَرح و تَفسیرِ آثارِ مولوی و ... إِقدام فرمایَند و آنگاه در مَجالِسِ إِفاضات و مَحافِلِ دُرفَشانی و مَثنویٖ خوانیِ خویش، دَهانِ مُستَمِعانی بی اطّلاع چون صُغریٰ بَگُم و سوسَن۟ باجی و احترام۟ سادات و رُزیتا یِ موطَلائی و آقا مُرتَضیٰ یِ بوتیکی و هَمسایۀ تازۀ کامبیز اینها و پَریٖوَشِ چشم۟ عَسَلی و مَه۟وَشِ عَمّه زَری و أَصغَر آبگوشتی و دکتر بیژنِ ماست۟ بَندیان و پروفسور فَهیمِ غافِل۟ زاده را، از إِعجاب، باز نگَه۟ دارَند و ...! ... «... تا بخوانَد بَر سَلیمی زان فُسون!». ... اینان هرچه هَستَند و هرکه هَستَند، البتّه «مولویٖ شناس» نیستَند. کاری هم که می کُنَند، خواه از رویِ حُسنِ نیَّتِ ساده لوحانه باشَد و خواه به قَصدِ فریفتن و إِض۟لال و جَرِّ مَنافِع و نَی۟لِ مَطامِع، «مولویٖ بازی» است.
کارِ مَردان، روشَنیّ و گَرمی است
کارِ دونان، حیله و بی شَرمی است
- مجلّۀ ایرانشناسی، س 12، پاییزِ 1379 هـ. ش.، ش 47، ص 520.
يكشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲:۰۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
پاسُخ:
جَنابِ نمازی!
سلام علیکم و رحمة الله!
پیداست مزاح فرموده اید! سخنِ ما این بود که مولوی بازان از چُنان تطبیقهایِ کذائی چه استفاده ها می کنند، نه این که هر بَررَسیِ تطبیقی نشانِ مولوی بازی است؛ فافهم و انتبه!
اگر اعتِراضِ ما در بابِ به بازی گرفتنِ متونِ کهن و شَرحِ دِلبِخواهیِ آنها، خاطرِ نازکتان را رنجه می دارد، بهترست با تفأّلی به «حافِظِ معنوی» دِماغ را تَر کُنید، یا «شُعاعِ شمس» بخوانید، یا در عالَمِ «هَستی و مَستی» سیر کُنید!
می بینید که بساطِ «کیفِ» حَلال، مبسوط است!!
باقی بقایتان!
داعی: جویا جهانبخش