(عَبدالرَّزّاقِ دُنبُلیِ خویی و نگارستانِ دارا و ... / مَکتوبی از «مَرَند» ـ 3 ـ)
آئینۀ سکَندَر جامِ می است، بنگَر
تا بر تو عَرضه دارَد أَحوالِ مُلکِ دارا
(حافِظ)
تا بر تو عَرضه دارَد أَحوالِ مُلکِ دارا
(حافِظ)
دوستِ تاریخ۟ پِژوهِ مَرَندی مَن، آقایِ أَسَداللهِ أَحمَدیِ مَرَند ـ زِیدَ عِزُّهُ ال۟عالِی ـ، که در فَراز و فُرودِ پیشینۀ این مُلکِ بَلاخیز (و خاصّه در سَرگُذَشتِ بِلادِ باختَریِ "ایرانِ مَظلومِ" ما) تَتَبّعاتی سُتودَنی و تأمُّلاتی بَهره جُستَنی دارَد، چون از دِل۟نمودگیِ راقِم به أَحوال و آثارِ صاحِبِ تَجرِبَة الأَحرار، عَبدالرَّزّاقِ دُنبُلیِ خویی (مُتَخَلِّص به "مفتون")، خَبَر داشت، در مَکتوبی که از سَرِ لُط۟ف به داعی مَرقوم داشته، لَختی دربابِ این سَره مَردِ آذَربایجانی و بَعضِ فَوائِدِ میراثِ مَکتوبِ وی و پاره ای از چگونگیهایِ آن روزگارانِ شگَرفِ بی فَریاد قَلَم فَرسوده است. اینَک، با نَقلِ این بَهره هائی از یادداشتِ جَنابِ أَحمَدیِ مَرَند، در یادگارستان، فائِدَتش را عام می گردانیم؛ و هٰذِهِ هیَ:
"... تذکره های شعرا همیشه هم سیاهه های ملال آوری از نام ها و اشعار نیست. گاهی در خلال این شرحِ حال های بی پایان ،گزارش های تاریخیِ متفاوتی دیده می شود که هم ارزش های جامعه شناختی درخوری دارد و هم به کار روشنگری در حوزه ی تاریخ سیاسی می آید؛علی الخصوص اگر مؤلّف، صاحب فهم و فراست و خود مردی سفرکرده و شاهد حوادث و انقلابات دهر بوده باشد. عبدالرّزاقِ دُنبُلیِ خویی متخلِّص به مفتون، ادیبِ سخن۟ سنجِ نیمه ی نخست قرن سیزدهم هجریِ قمری، با آن سرگذشت شنیدنی اش، صاحب تألیفات بسیاری است که متأسّفانه تنها چند عنوان از آن همه آثار ارزشمند در سال های پیش از انقلاب اسلامی، آن هم به شکلی نامناسب و ناقص انتشار یافته است. یحیی آرین پور در کتاب گرانسنگ خود، از صبا تا نیما، بدون اشاره به کتابِ «ریاض الجنّه» که در شرح تاریخ طایفۀ دُنبُلی است، علاوه بر تاریخ «مآثر سلطانیّه» و همچنین تذکره ی کِرامندِ «تجربة الاحرار و تسلیة الابرار»، نُه۟ عنوان از آثار این منشیِ پرکارِ دیوان عبّاس میرزای نائب السلطنه را برشمرده است. حقایق الانوار، حدائق الادباء، نگارستان دارا، ترجمه ی عبرت نامه از ترکی، جامع خاقانی، روضة الآداب و جنة الالباب، دیوان قصائد و غزلیّات، مثنوی ناز و نیاز، و مختارنامۀ منظوم در غزوات مختار بن ابوعبیدۀ [کذا] ثقفی (آرین پور، ج 1، ص51). بنا به تصریح دُنبُلی در تذکرۀ نگارستان دارا، نام این مثنوی همایون نامه می باشد و دیگر تفسیری است بر کلام اللّه. با اینکه در انجامه کتاب، خود آن را ناتمام می خواند امّا در مقدّمه همان تذکره در پاسخ به سؤال شاه از سوابق تحصیلاتی و مؤلَّفات او، میرزا ابوالقاسم قائم مقام به جای او پاسخ می دهد که «...از جملۀ تألیفات و تعلیقات و تدقیقاتش تفسیری است به کلام ملک علّام که به آن قاعدۀ پسندیده نوشته نشده است. نِکات رنگین را با اخبار شیرین در یک رشته مرتبط داشته و کیفیّت مذاهب مختلفه ی اهل عالم را با ترجمه و اسامی و قرّا و مفسرین از عامی و امامی و اسامی متحدّیان و ملاحده ی بی ایمان را که اعتراضات به معجزات خواجه ی دوجهان آورده اند از مسلمان و نصاری و یهود هر چه دیده و شنیده در افتتاح کتاب باز نموده و به حُسن تدوین افزوده » (نگارستان، ص3). مرحومی۟ن «حسن قاضی طباطبایی» و دکتر «عبدالرّسول خیامپور» که اوّلی مُحشّی و مصحّح کتاب «تجربة الاحرار و تسلیة الابرار» است و دیگری مصحّح کتاب تذکرۀ «نگارستان دارا»، با وجود بذل کوشش و مجاهدت، کاری در شأنِ این آثار انجام نداده اند. البتّه با در نظر گرفتن امکانات آن سال ها از نظر محدودیّت دسترس به نسخ و دواوین و معاجم، این مقدار تلاش هم قابل ستایش است، هرچند در همان سال ها کارهای بهتری از این نوع از سوی اساتید و محقّقین انتشار یافته است. طرفه آن است که با وجود آن همه اظهار ارادت خالصانه به ائمّه ی معصومین (ع) که در جای جای آثار این ادیبِ آتش دست، موج می زند در این چهار دهه ی گذشته که روزبازار رونقِ کتب دینی و مذهبی است، آثارِ او از سوی هیچ یک از اربابِ عمائم و یا منسوبین ایشان مورد توجّه و تصحیح و تدقیق و امعان نظر قرار نگرفته است. باری راقم سطور که از تربیت علمی کافی و آسایش خاطری که لازمۀ غور در چنین آثاری است محروم و مهجور بوده است، سالهاست به شرفِ مجالست و مؤانست با آثار این مردِ سترگ مفتخر است و آرزوی آن دارد که با معرّفی ابعاد متنوّع آثار وی، عالمان و فضلای صالح را برای بذل توجّه به این بحر محیطِ دُرر و لآلی علوم ادبی و دینی مشوِّق باشد.
مجموع دانش و آگاهی ما نسبت به سوانحِ حیات وی، علاوه بر آنچه خود در لابه لای اوراقِ آثارش آورده، و همچنین اطّلاعاتی که تذکره نویسان همعصر وی متذکّر شده اند، مرهون تتبّع و تحقیق فضلایی چون ملک الشّعراء بهار، جعفر آقا سلطان القرّائی ،محمّدعلی تربیت و سَیّد حسن قاضی طباطبایی و عبدالرّسول خیّامپور و البته همشهری خودِ صاحب ترجمه، مرحوم دکتر محمّد امین ریاحی، است. نکته ای که دردمندانه باید متذکّر آن شوم و این خود درس عبرت آموزی در شیوۀ تحقیقات تاریخی تواند بود، این است که بر اثر سهوی غَریب از سوی دکتر ریاحی که بی شک از مطالعه ی ناکافی آثار عبدالرّزاق بیگ دُنبُلی و همچنین بدخوانی «تذکرة الدنابله» ی اشتهاردی که منبع مورد وثوق وی در نقل حادثه بوده است، واقع شده، آن مرحوم در کتاب های خود، مانند «تاریخ خوی» و «چهل گفتار» و «زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی»، عبدالرّزاق بیگ دُنبُلی را در ردیف دو تن از بنی اعمام خونریز وی، مهدی و رضاقلی نام از اولاد شهبازخان، در توطئۀ قتل احمد خان دُنبُلی، حاکم مقتدر خوی، آورده و در جای جای آثارش او را بدین اتّهامِ بی اساس یعنی معاونت در قتلِ احمدخان متّهم کرده و در دنباله، تمامی قضاوت های خود را در شناخت خود از این مرد بر آن استوار ساخته است. من دلایل خود را در ردّ این اتّهام در مَکتوبی دیگر نوشته ام و اینجا ... وارد تفاصیل آن موضوع نمی شوم؛ امّا دریغم آمد تا عبارتی را که فاضل خان گرّوسی در تذکرۀ انجمن خاقان در ترجمۀ حال او نگاشته و انصاف را موجزتر سخنی است که در حق وی توان گفت ، نیاورم:
«...پس از انقضای مهلت پدرِ حمیده سیَر به حکم استعداد فطری و قابلیّت اصلی، فقر دانایی را بر فخر دارایی و اکتساب علوم را بر ادخار معلوم و کمال حکمت را بر وبال حکومت و رنج عزلت را بر گنج ایالت و تألّم خویش را بر تظلّم درویش ترجیح داده، کسب معارف و حقایق و حلّ غوامض و دقایق را وجهۀ همّت ساخته در اکتساب فصاحت [و] فضایل و اجتناب قباحت و رذایل جهدی وافی مبذول داشته هر چه شیطان منشانِ دنیاطلب بر توبیخ و تعییر فزودند، جنابش بر توطین و تمکین افزود تا شرافت حسب را با عزازت نسب و خصایل مَلَکی را با شمایل بشری جامع گشته، غنایی غیر متضایف با فقر و عملی غیر متقابل با عزل حاصل کرده، فارغ البال با نهایت اعزاز و کمال احترام به نظم فراید و نشر فواید مشغول شد.»
... تذکره ی «نگارستان دارا» که در آخرین سال حیات وی به اتمام رسیده همچنانکه خود در مقدمۀ کتاب آورده است به سفارش فتحعلی شاه نگاشته شده و به هنگام حضور اردوی شاهی در ییلاق «مهربان» از توابع سراب توسط خودِ مؤلّف تقدیم شاه شده است. دُنبُلی که در تصویرسازی از وقایع دست توانائی دارد، این مجلس را به زیبائی هرچه تمام تر طی عبارات کوتاهی رَقَم زده است. این تذکره نیز همچون تمامی آثار دیگرش علاوه بر احتوا بر وقایع تاریخی که شاید بعضی از آن ها مخصوص به همین کتاب باشد، و گذشته از اشتمال بر فواید بی شمار ادبی، به قول مرحوم قاضی در مقدّمۀ «تجربة الاحرار»، در مقام توضیحِ سبک و ترجمۀ حال شعرا و ادبا، گاهی متعرّض دقایقی شده است که در تذکره های متقدّم و متأخّر فارسی کم نظیر است.
نمونه را در شرح احوال و آثار فاضل خان گروسی می نویسد: «در اوّل کتاب انجمن خاقان که به فرموده ی خاقان روزگار به تدوین و انشاء آن کوشیده و حالات موزونان عصر را به رشته ی کلام کشیده، اندک وصّافیّتش غالب است. به اعتقاد مؤلّف کتاب تذکره و تاریخ را صاف و ساده نوشتن بهتر است که نفع او عام می شود ...».
از سرگذشت های جالب توجّهی که در این تذکره مندرج است و از منظری نمودارِ جغرافیای پراکندگی قدرت در فترات پس از مرگ کریم خان زند تا روی کار آمدن قاجاریّه می باشد، شرح حال آخوند ملّارضای تبریزی متخلّص به شفا است. او که از شاگردان شیخ مهدی فتونی و آقا باقر مازندرانی بوده و اجازه ی اجتهاد از آقا باقر بهبهانی اخذ نموده است، به زعم دُنبُلی «...طبعش به اخباریان راغب است». باری هم قاضیِ محکمه ی قضا بود که مدّتی در شیراز مسند قضای عسکر داشت، هم واعظی بلیغ ؛ سرش خالی از شور دولت و سودای ریاستِ ظاهری نبود. اسفار آخوند مؤیّد آن است که در طلب مطلوب خود، رنج ها بر خود هموار کرده؛ زمانی روی به خراسان نهاده و مورد عنایت میرزا شاهرخ افشار قرار گرفته، وقتی به دارالعلمِ شیراز میل کرده و حسب التمنّای خود منصب قضای عسکرِ کریم خان زند یافته و چندی بعد به اصفهان نزد جعفرخانِ زند شتافته و از آن جا به عتباتِ عالیات مشرّف شده و از سلَیمان پاشا احترامِ بسیار یافته و سپس به کردستان رفته و از خسروخانِ اردلان حرمت ها دیده و از آن دیار به آذربایجان و از آن جا به دیار اَرمَن و قلعه ی شوشی و دستگاه پُر جاه و جلالِ ابراهیم خلیل خانِ جوانشیر نزول اجلال کرده؛ و البتّه هر کجا رفت، به قول عبدالرزّاقِ دُنبُلی دلِ حاکمان را «... به قید تبختر و وقار و رقّتِ ردا و دقّتِ عصا و ضخامت دستار و کمالات بسیار و فضایلِ بی شمار و وقت۟ شناسی و سخن۟ دانی و حدیث۟ خوانی صید کرد». اینجا بود که آخوندِ بسیارسفر، چندی رحل توقّف و عصای اقامت افکند و در سایه ی حمایت های ابراهیم خلیل خان صاحبِ محراب و رواق شد و «به استبصاری وافی و استکشافی شافی به تدریسِ کشّاف و صافی و حلّ مشکلاتِ دروس الاحکام و کشف معضلاتِ شرایع الاسلام اشتغال می نمود».
دُنبُلی در توصیف سیمایِ آخوند نازک۟ کاری ها کرده و همانندِ سَلَفِ خود ابوالفضلِ بیهقی، هنرمندانه تصویری آفریده تا بتوانیم که از پسِ دو قرن چهره ی او را با وضوحِ بسیار مشاهده کنیم:
«فاضلی بلندقامت بود و چندین لبّاده ی ترمه و قلمکار بر روی هم می پوشید و به شکوه و تشخّصِ ظاهری به علاوه ی تشخّصِ باطنی می کوشید ... و بر بالای لباس های خود ردایی سفید و نازک که حاجب ماوراء نبود در بر می کرد و ظاهراً به لطافت و پاکیزگی لباس بسیار سعی می کرد و دستاری سفید و نازک و شسته و پاکیزه بر سر می نهاد و عصایی چون خطّ موهوم در دست گرفته و به تبختر و تأنّی و حلم و وقار قدم در راه می گذاشت. چنان به آهستگی می خرامید که گویی نازِش بر فضلا دارد و سلطنت و پادشاهی بر علما و ادبا آرد و در حقیقت این اطوار او را برازنده و در بحرِ فضل و دانش گوهری ارزنده بود».
و البتّه این مایه وقار و سلیقه ی معاشرت مانع از آن نبود که گاهی جاه طلبی های وی، غوغا و شورشی برپا نکند و اعوان و انصارِ بی پروایش معاندان را چوب۟ کاری رسا نکنند؛ چنانکه در واقعه ی شیخ عبدالنّبی شیرازی که سال ها امام جمعه و جماعتِ شهر بود و چون اراده ی آخوند بر منبرداری و پیشنمازی قرار گرفت، به اشاره ی وی جماعت مریدان نیمروزی به هنگام صلاةِ ظهر جمعیّتی کردند؛ او را به مسجد بردند و سجّاده ی شیخ را از پیش محراب برچیدند و سجّاده ی او را در برابرِ محراب افکندند. شیخ عبدالنّبی و حاضرنمازان با مشاهده ی این گرداب هولناک چاره را در استسلام و تسلیم و رضا دیده به او اقتدا کردند.
از خلال عبارات پر طمطراقِ دُنبُلی به جنبه ی دیگری از شخصیّت او پی می بریم . بر فراز منبر به هنگام وعظ کلامی به جِدّ و هزل آمیخته داشت «چون خواستی که از دلها شوری انگیزد و سیل دموع از عیون ریزد تقریبی افکندی، نکته ای راندی ، قصّه ای خواندی اشک از دیده ها به دامن، دامن دامن افشاندی و اگر خواستی که بخندانیدی رمزی از سرگذشتی رسانیدی و رشته ی کلام به کلمات غرابت آمیز و صحبتهای مسرّت انگیز کشیدی و به استغراب و استعجاب افزودی و دل ها ربودی چنان که صدای خنده¬ی نشاط از ایرادِ اُطروفه ی عجیبه به منزل طرفه و عوا و قهقهه ی انبساط از صغیر و کبیر به خرگاه زهره ی زهرا رسیدی و خود نخندیدی ... خنده های غریب و گریه های عجیب داشت».
واقع بینی دُنبُلی در ثبت واقعه ای مهمّ از زندگی آخوند، از منظر تاریخ نگاری انتقادی بسیار جالبِ توجّه است. هنگامی که سلطان سلیمِ سوُم، پادشاه عثمانی طی نامه های جداگانه ای امرای آذربایجان را متوجّه خطر نفوذ روسیّه در منطقه ی قفقاز نمود و آن ها را به اتّحاد و یک دلی فراخواند و آنان را به ارسال خزینه و لشکر مستظهر ساخت و برای هریک فرامین و خلاع رسانید، دردمندانه می نویسد: «امّا حکّام و ولات آذربایجان را کجا استعداد و سعادت در اقدام این کار بود و در این کار کدام کدامیک را متابعت می نمود». باری در این میانه آخوند ملّا رضای تبریزی به استظهار جماعت مریدان لگزیِ خود که گویا به چندین هزار نفر می رسیدند، و دیگر جهت ایجاد شوق جهاد و غزا، نامه ای با قصیده ای تُرکی در مدح سلطانِ عثمانی به همراه یکی از مریدان به جانب استانبول روانه ساخت و برای جهاد گُرج اعلام آمادگی نمود. در اینجا عبارت کوتاه و ظریفی در لابلای گزارش دُنبُلی مسطور است که شاید برای فهم ماهیّت جهاد و غزای نیاکان شاهانِ صفوی همچون شیخ جنید و شیخ حیدر در عصر ترکمانان و اساساً تمامی یورشهای غازیانه که به نام اسلام به آن سرزمین شده، روشنگر باشد. منشیِ پرکار می گوید : «... لگزیّه که همیشه اسیر از گرجستان می آوردند این حکایت را غنیمتی بزرگ دانسته خرّم و شاد گشتند». چندی نگذشت که سیاست سختگیرانۀ قاجار و سرکوبِ خونینِ گرجی ها این ایالت زرخیز را به تمامی در دامن روسیه نهاد. میرزا حسنِ فانیِ زنوز صاحب ریاض الجنّه، در بحرالعلوم در شرح این واقعه ی خونبار چنین می نویسد: «... در دو فرسخی شهر با گرجیّه تلاقی فریقین اتّفاق افتاد. منادیان غیبی و منهیان لاریبی ندای "اقتلوا کفرة اهل الکتاب الّذین یکذّبون الرّسل و یصدّون السّبیل و یدعون مع اللّه الهاً اخر" به گوش غازیان رسانیده در عرض دو ساعت گرجیّه را از پیش برداشته متعاقباً داخل تفلیس شده به تصرّف درآوردند. ارکلی خان از دروازه ی دیگر خارج و به جنگل هایی محکم داخل شده دستگیر نشد و بعد از آن که کلید فتح و ظفر به دست آن شهریارِ فریدون فر درآمد غازیان را به قتل و اسر و نهب و سلب و قلع و قمع، فرمان داد. شور حشر پیدا و علامت قیامت هویدا گردید؛ فغان از مغان و الامان از راهبان به آسمان رسید "فاسروا و نهبوا و طمعوا و طلبوا و قتلوا و ضربوا و قهروا و غلبوا و اخذوا و سلبوا و غصبوا و غضبوا و شتموا و لطموا و قلعوا و قمعوا و اسروا و کسروا و اعادوا و ابادوا و احرقوا و اغرقوا و خربوا دیورهم و ضیعوا قصورهم و ملؤوا قبورهم قتلوا کبارهم و رجالهم و اسروا نسائهم و اطفالهم و کسروا ابوابهم و اقفالهم و غصبوا احمالهم و اثقالهم" کشیشانِ بَدکیش و کنش را از کنشتها به کوشش و کشش کشیده کشتند و قسّیسانِ خبیثِ خسیس را که در تدلیس و تلبیس، قسّ و اسّ ابلیس بودند، به مسّ و مسیس از شهرِ تفلیس بساط هستی شان را در نوشتند . دختران ماه۟ طلعت را که ماه چهارده شبه را شِبه شَبَه می انگاشتند به محاق اسیری انداختند و پسران مهرلقا را که آفتابِ عالمتاب را کم از کرمِ شبتاب می دانستند به انکسافِ دستگیری مبتلا ساختند. کار به جایی رسید که به جهت سوزنی گریبان مسیحیان را گرفته چلیپاوار به دار کشیدند و به خاطر رشته ای رشته ی عمر مریم۟ سیرتان را به صد پیچ و تاب بریدند و در طلب عودالصّلبی اطفال را مانند عودالصّلیب از گردن آویختند و بدون تمیزِ خبیث از طیّب خون مسلم و کافر را به هم درآمیختند؛ خلاصه عرصه ی آن خطّه پریشان تر از خطّ ترسایان گردید و هول قیامت موعود موجود و شور محشر مؤجل معجّل و به ظهور رسید. از ناقوس افسوس و از زنّار زنهار به آسمان شتافت و از یعوق و یغوث الغوث الغوث به عیّوقِ این دیر دوّار ارتقا یافت؛ آبا از اولاد و اولاد از آبا ابا و مصداق "یوم یفرّ المرء" ظاهر و هویدا شد. اموال بی حد و اجناس بی عد و جواهری بی حساب و ذخایر بیرون از حوصله ی دفتر و کتاب به تصرّف غازیان آمد. فقیری که حصیری در کلبه نداشت صاحب بساطِ حریر گردید؛ ناتوانی که نیم نانی در انبان ندیده بود به طبق طبق دُرّ و گوهر رسید. الحاصل آنقدر اوانی زرّین و ظروف سیمین و جواهر ثمین و دراری سنگین و اجناس رنگین به دستِ لشکر آمد که محاسبه و حساب آن خارج از اندازه ی محاسبانِ عقول و اوهام بود. تا سه شبانه روز صدهزار قشون در شهر به قتل و اسر و کسر اشتغال داشتند؛ از ثقات استماع شد که معادل پنج هزار از مقتولین و چهل هزار از مأسورین دستگیر ارباب قلم گردید و علمِ الباقی عند الباقی. روز سیّم کانونِ غضب شاهی اشتعال پذیرفته به احتراق شهر فرمان داد؛ در عرض یک روز شهرِ چنین را کأن لم یکن ساختند و دود نهاد دودمان های آن سرزمین را به چرخِ برین افراختند. در حال چنین مسکنی که قدمگاه کبک و طاوس بود، گذرگاه زاغ و زغن و منزل جُغد و بوم گردیده و در در و دیوارش غراب البین نشسته به ترانه "فاعتبروا یا اولی الابصار" می سرایید بعد از استیصال آن قومِ بداختر با فتح و ظفر به سمت شیروانات مراجعت و غازیان را به تمشیت تتمّه ی مهام آن ولایت فرمان داد»
بنا به ضرورت ، کلام طولی یافت و از حکایت اصلی و منزلِ مقصود باز ماندیم لیکن گمان دارم با عنایت به اینکه آثار مذکور تصحیح مرغوب و تحقیق مطلوب نشده اند، باز نویسی بخشهایی از آن ها خالی از فایده ای نباشد .
برای ابتر نماندنِ حکایت آخوندِ تبریزی، شرح آخرین سفر وی ضرور است. چون آقامحمّدخان اراده ی تسخیر ارّان و ایروان و تفلیس نمود، او نیز قلعه ی خانِ جوانشیر را ترک کرد و به دارالسّلطنه ی تهران شتافت؛ امّا چون به قزوین رسید بیمار شد و سرِ پر سودا به آستانه ی واهب العطایای اصلی و بارگاه جلال ابدی رسانید. با استناد به کلام عبدالرزّاق بیگ، وی، صاحب تصانیف در فقه و حدیث و مطّلع به علم انسابِ عرب و اطّلاع به حال رجال و عربیّت و ادب و حساب و جفر و لغت بوده و خطوط سبعه را نیکو می نوشته است. والسَّلام!" (پایانِ مکتوبِ دوستِ مَرَندیِ من).
سه شنبه ۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۲:۰۱
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
آقاي جهانبخش عزيز سلام يك اصفهاني را به دوست مرندي خود برسانيد بسيار عالي بود