(یک بَحثِ لُغَوی به بهانۀ بی۟تی از سَعدی)
واژۀ «اُمیدوار»، از واژگانِ آشنا و پُرکاربُردِ زبانِ شَکَّرینِ فارسی است؛ لیک نه در همۀ کاربُردهایش. یعنی: پاره ای از کاربُردهایِ این واژه نیز هست که ـ دَستِ کم ـ در نخستین نگاه، مَدلولِ خود را بر خوکَردگان به زبانِ معاصِر و کاربُردهایِ اِمروزین، هویدا نمی سازَد.
یکی از این کاربُردهایِ اندکَک ناآشنایِ «اُمیدوار»، در بیتی است از شیخِ بُزُرگوار سَعدیِ شیرازی ـ رِض۟وَانُ اللهِ تَعَالَیٰ عَلَی۟ه ـ، آنجا که در چکامه ای به آغازۀ «به هیچ باغ نبود آن درَخت مانندش / که تُندبادِ أَجَل بی دِریغ بَرکَندَش» که در سوکِ سَعدِ أَبوبکرِ سَعدِ بِنْ زنگی سُروده است، می فرماید:
نمُرد سَعدِ أَبوبکرِ سعدِ بِنْ زنگی
که هست سایۀ اُمّیدوارِ فرزندش
گر آفتاب بشُد سایه همچُنان باقیست
بقایِ أَهلِ حرم باد و خویش و پیوندش
( کلّیّاتِ سَعدی، به اِهتِمامِ محمّدعَلیِ فُروغی [با هَمکاریِ : حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاء الدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: 15، تهران: مؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ. ش.، ص 762 ).
سَعدیٖ پِژوهِ محترم، آقایِ بَهاءالدّینِ اِسکَندَریِ اَرسَنجانی، در توضیحاتی که ازبرایِ قَصائدِ شیخِ شیرین۟ سُخَنِ شیراز قَلَمی کرده اند، در توضیحِ این بیت مَرقوم داشته اند:
«ظاهراً: زیرا سایۀ فرزندِ او محمّد ... [که هنوز خردسال است و] به آینده امیدوار، [بر سر مردم] هست».
( قصایدِ شیخِ شیراز سَعدی، مقدّمه و تَرجَمَه و شَرح: بَهاءالدّینِ اِسکَندَریِ اَرسَنجانی، چ: 2، تهران: مؤسَّسۀ اِنتِشاراتِ قَدیانی، 1386 هـ. ش.، ص 331، هامِش).
سپس، در اِستِدراکاتِ خویش بر این حواشی و توضیحات، نوشته اند:
«و شاید امیدوار در اینجا به معنایِ امیددهنده آمده باشد.»
(همان ، ص 451).
می نویسم :
بظاهِر، نه آن معنایِ نخست ، دُرُست است، و نه این معنایِ دُوُم، دقیق.
«اُمیدوار» را امروزه ما غالبًا به معنایِ راجی / رَجامَند به کار می بَریم؛ لیک در این بیتِ شیخ سَعدی، به معنایِ مَرجُوّ (نَعتِ مَفعولیِ رَجاء / آنچه موردِ رجاست / آنچه بدان اُمید بسته شده است)، به کار رَفته است.
شیخ سَعدی، جایِ دیگر، در یکی از آن غَزَلهایِ حِک۟می و اَندَرزی اش که زنده یاد محمَّدعَلیِ فُروغی («ذُکاء المُلکِ» ثانی) در زُمرۀ «مَواعِظ» گنجانیده و رَده بَندی کرده است، یعنی: در غَزَلی به آغازۀ «برخیز تا به عهدِ أَمانت وَفا کُنیم / تقصیرهایِ رفته به خدمت قَضا کُنیم»، می فرماید:
بستن قَبا به خدمتِ سالار و شهریار
اُمّیدوارتر کـه گُـنَـه در عَـبـا کُـنیم
( کلّیّاتِ سعدی، چ أَمیرکبیر، ص 801).
در اینجا نیز «اُمیدوار»، به معنایِ «مَرجُوّ» به کار رفته است. یعنی: به این که آدمی جامۀ أَهلِ دُنیا بر تَن کُنَد 1
. دربارۀ «عبا» و «قبا» و مَدلولِ هریک و تَقابُلی که أَح۟یانًا میانِ این دو هست ، در مقالۀ «قبا»یِ سَعدی (چاپْ شُده در : با قافلۀ شوق ـ اَرج۟ نامۀ دکتر محمّدعلیِ مُوَحِّد ـ، به خواستاریِ : عبّاسِ عبّاس۟ زاده ـ و ـ باقِرِ صَدریٖ نیا، به اهتِمامِ: محمَّدِ طاهِریِ خُسروشاهی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُتوده، 1393 هـ. ش.، صص 451 ـ 475) بشَرح۟ سخن گفته ام.
در اینجا بَسَنده گرانه خواننده را به دِرَنگ در عبارتی چَند از گلستانِ بیخَزانِ شیخِ شیراز فَرا می خوانم و می گُذَرَم:
«طَریقِ درویشان ذِک۟رست و شُک۟ر، و خدمت و طاعَت، و إیثار و قَناعَت و توحید و تَوَکُّل و تَسلیم و تَحَمُّل. هرکه بدین صفتها موصوفست، بحقیقت۟ درویشست، وگر در قَباست!؛ أَمّا هَرزه گَردی بیٖ نماز، هَواپرستِ هَوَسباز، که روزها به شب آرَد در بَندِ شَهوت، و شبها روز کُنَد در خوابِ غَفلَت، و بخورَد هرچه در میان آیَد، و بگویَد هرچه بر زبان آیَد، رِندست، وگر در عَباست!!»( کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 97).
در اینجا بَسَنده گرانه خواننده را به دِرَنگ در عبارتی چَند از گلستانِ بیخَزانِ شیخِ شیراز فَرا می خوانم و می گُذَرَم:
«طَریقِ درویشان ذِک۟رست و شُک۟ر، و خدمت و طاعَت، و إیثار و قَناعَت و توحید و تَوَکُّل و تَسلیم و تَحَمُّل. هرکه بدین صفتها موصوفست، بحقیقت۟ درویشست، وگر در قَباست!؛ أَمّا هَرزه گَردی بیٖ نماز، هَواپرستِ هَوَسباز، که روزها به شب آرَد در بَندِ شَهوت، و شبها روز کُنَد در خوابِ غَفلَت، و بخورَد هرچه در میان آیَد، و بگویَد هرچه بر زبان آیَد، رِندست، وگر در عَباست!!»( کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 97).
در زُمرۀ مَراثیِ شیخِ سُخَندانِ شیراز، سوک۟سُروده ای هَست از برایِ أَبوبکر سَعد بنِ زَنگی، با این آغازه :«دلِ شکسته که مَرهَم نِهَد دگربارش؟ / یَتیمِ خَسته که از پای۟ بَرکَنَد خارش؟»؛ و در آن، فرموده است:
اُمیدوار وجودی که از جهان برود
میانِ خَلق بمانَـد بـنـیکی آثـارش
( کلّیّاتِ سعدی، چ أَمیرکبیر، ص 763).
در این بیت، «اُمیدوار» به چه معناست؟ «راجی» است یا «مَرجُوّ»؟
گویا شارِحان، به همان مَعنایِ پُرکاربُرد۟تَر و مَعروف۟ تر که مُفادِ «راجی» باشد، گرفته اند.
أَدیبِ فَقید، مَرحومِ دکتر جَعفَرِ شِعار، در گُزیدۀ قصایدِ سعدی (چ: 13، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1388 هـ. ش.، ص 189)، در بیانِ مَعنایِ این بیتِ شیخ نوشته است:
«یعنی کسی که بمیرد و آثار نیکی از خود به جای گذارد، امیدوار ( به رحمت الهی ) تواند بود ( و ممدوح چنین است ).».
فاضِلِ محترم، آقایِ بَهاءالدّینِ اِسکَندَریِ اَرسَنجانی، در قصایدِ شیخِ شیراز سَعدی (چ: 2، تهران: مؤسَّسۀ اِنتِشاراتِ قَدیانی، 1386 هـ. ش.، ص 334، هامِش)، بیت را اینگونه معنی کرده اند:
«کسی امیدوار ( به رحمت الهی تواند بود ) که چون بمیرد، آثار نیک از او میان مردم به جای مانَد».
این بَیانات ـ که مَتین نیز هست ـ، ناظِر بدان است که «اُمیدوار» به معنایِ «راجی» باشد. با این همه گمان می کنم که بتوان اِحتِمال داد که در اینجا نیز «اُمیدوار» به معنایِ «مَرجُوّ» به کار رفته باشد. یعنی: به رستگاریِ کسی می توان رَجا داشت و پس از مرگِ کسی، می توان او را از حیثِ رَحمَتِ إِلٰهی و بخشودگیِ آن۟جهانی مَرجُوّ قرار داد، که آثار نیکی از خود به جای۟ گُذارده باشد.
البتّه ـ چُنان که گفتیم ـ این که واژۀ «اُمیدوار» دربیتِ أَخیرالذِّکرِ شیخ سَعدی نیز به معنایِ « مَرجُوّ » باشد، اِح۟تِمال است.
باری، افزون بر آن دو شعرِ سَعدی، کاربُردِ «اُمیدوار» را در معنایِ «مَرجُوّ»، در بَعضِ دیگر متونِ قَدیم نیز می توان دید.
نمونه را، در کتابِ نَفیسِ أَخلاقِ ناصری یِ جَنابِ خواجه نَصیرالدّینِ طوسی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسیّ ـ که از قَضا در همان روزگارِ شیخِ شیراز سَعدی نیز تألیف گردیده است 2
. نظر به مُعاصَرَتِ خواجۀ طوسی و شیخ سَعدیِ شیرازی، و این که خواجه را در گُشودنِ بَغداد همگامِ هولاکوخانِ مغول می دانِستند و سَعدی را مَرثیه گویِ واپَسین خَلیفۀ عَبّاسیان، داستانی جَعل کرده اند و برخی از قصّه گویان هم آن را آورده اند و باور کرده که خواجه فرموده باشد کَفِ پایِ سَعدی را چوب بزَنَند و ...!!
این داستان را که در سَخافَت و نَذالَت آیتی است !! (ولی گویا در دورانِ صَفَویان و قاجاریان شهرتی داشته است)، البتّه هیچیک از مُحقِّقانِ أَدب و تاریخ و أَهلِ فَنِّ روزگارِ ما جِدّی نگرفته اند؛ و نباید هم می گرفته اند!
الْغَرَض ، مُعاصَرَتِ این دو بُزُرگ۟مَرد همواره زَبانزَد و مَحَلِّ تَوَجُّهْ بوده است.
این داستان را که در سَخافَت و نَذالَت آیتی است !! (ولی گویا در دورانِ صَفَویان و قاجاریان شهرتی داشته است)، البتّه هیچیک از مُحقِّقانِ أَدب و تاریخ و أَهلِ فَنِّ روزگارِ ما جِدّی نگرفته اند؛ و نباید هم می گرفته اند!
الْغَرَض ، مُعاصَرَتِ این دو بُزُرگ۟مَرد همواره زَبانزَد و مَحَلِّ تَوَجُّهْ بوده است.
در لغت نامه یِ دِهخُدا، زیرِ دَرآیۀ «اُمیدوار»، عِلاوه بر مَعانیِ مَشهور و زَبانزَدِ این واژه ـ یعنی همان مُفٰادِ راجٖی و مُرتَجی و آمِل و مُنتظِر و طامِع و مانندِ اینها ـ که بیش و کَم هَمه کَس می داند، دو مَعنایِ دیگر دَرج شده است:
یکی، «مطمئن و دارای امید و واثِق»، با یکی دو شاهد از ذخیرۀ خوارزمشاهی و فارسنامه یِ ابنِ بَلخی که پَسان۟ تر بدانها خواهیم پَرداخت.
دُوُم، «جای امید، محل امید»؛ که به تَعبیرِ مُدَوِّنانِ لغت نامه، «یادداشت مؤلِّف» است؛ یعنی از إِفاداتِ مَکتوبِ شَخصِ عَلّامه عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُدا ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ تَعَالَیٰ بِغُف۟رَانِهِ ـ است، و البتّه بمانَندِ بسیاری از دیگر إِفاداتِ لُغَویِ آن واژه شناسِ بزرگ، مُشتَمِل بر دِقَّتی سَزامَند و تَنَبُّهی سُتودنی 3
. شاهنامه پِژوهِ دانِش۟وَرِ کرمان۟شاهانیِ باشَندۀ سپاهان، جَنابِ آقایِ مُهَندِس مُصطَفیٰ جی۟حونی ـ حَفِظَهُ اللهُ وَ رَعَاه ـ، زمانی می گفتند که خُصوصِ آنچه در لُغت نامه یِ دِهخُدا با عنوانِ «یادداشت مؤلِّف» دَرج گردیده است و یادگارِ مُستقیمِ قَلَم و اِستِنباطِ عَلّامه عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُداست، غالبًا بر تَفَطُّن۟هایِ باریک و بسیار اَرزَنده ای اِشتِمال دارد که نباید از آن غافِل بود؛ و البتّه حَق به دستِ جَنابِ جی۟حونی است.
خاک بر علّامۀ فَقید، عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُدا، خوش باد! که با همَّتِ بُلَند و اهتمامِ اَرجُمندِ خود، ذِمَّتِ همۀ ما طَلَبۀ مَعارِف و عُلوم را قَرینِ مِنَّتِ خویش ساخته است، و بحَق۟ در عصرِ "های و هو"یِ رایانه ها و غوغایِ دانشگاهها و پِژوهشگاههایِ عَریض و طَویلی که از قِبَلِ دُلارِ بی بَرَکتِ نفتی عَلَم شُده است و ... و ...، یعنی با وجودِ یک جهان «چاه» که اگر «آب۟»داشتَنشان از برایِ عِدّه ای، مُسَلَّم نیست، «نان۟»داشتنشان از برایِ عِدّه ای دیگر، مُسَلَّم است!، هنوز کارهایِ او و أَمثالِ او، بی بَدیل است و رَشک انگیز.
با دیدنِ آن بُلَندی ها و اَرجُمندی ها، در حقِّ خویشتن و أَمثالِ خویشتن بدین بی۟تِ شوریدۀ نشابور مُتَمَثِّل بایَدَم شُد که گفت:
کار آمد حِصّۀ مَردانِ مَرد
حِصّۀ ما گُفت آمد، اینْت دَرد!
( مَنطِق الطَّیر، مقدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: دکترمحمّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1383 هـ . ش .، ص 438، ب 4539).
آری، ـ به قولِ فَیّاضِ لاهیجی ـ «... آسمان ای کاش دوری دیگر از سَر می گرفت»!!
خاک بر علّامۀ فَقید، عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُدا، خوش باد! که با همَّتِ بُلَند و اهتمامِ اَرجُمندِ خود، ذِمَّتِ همۀ ما طَلَبۀ مَعارِف و عُلوم را قَرینِ مِنَّتِ خویش ساخته است، و بحَق۟ در عصرِ "های و هو"یِ رایانه ها و غوغایِ دانشگاهها و پِژوهشگاههایِ عَریض و طَویلی که از قِبَلِ دُلارِ بی بَرَکتِ نفتی عَلَم شُده است و ... و ...، یعنی با وجودِ یک جهان «چاه» که اگر «آب۟»داشتَنشان از برایِ عِدّه ای، مُسَلَّم نیست، «نان۟»داشتنشان از برایِ عِدّه ای دیگر، مُسَلَّم است!، هنوز کارهایِ او و أَمثالِ او، بی بَدیل است و رَشک انگیز.
با دیدنِ آن بُلَندی ها و اَرجُمندی ها، در حقِّ خویشتن و أَمثالِ خویشتن بدین بی۟تِ شوریدۀ نشابور مُتَمَثِّل بایَدَم شُد که گفت:
کار آمد حِصّۀ مَردانِ مَرد
حِصّۀ ما گُفت آمد، اینْت دَرد!
( مَنطِق الطَّیر، مقدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: دکترمحمّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1383 هـ . ش .، ص 438، ب 4539).
آری، ـ به قولِ فَیّاضِ لاهیجی ـ «... آسمان ای کاش دوری دیگر از سَر می گرفت»!!
شاهِدی که از برایِ این مَعنایِ «اُمیدوار»، یعنی «جایِ امید ، محلِّ امید»، به دست داده اند، بیتی است از سخن۟ گسترِ شیوٰازبانِ عَصرِ غَزنَوی، فَرُّخیِ سیستانی، از این قرار:
باغی چو نعمت ملکان پایدار و خوش
کاخی چو روزگار جوانان امیدوار
این مَعنی و این شاهِدِ لغت نامه، بدان معنیٰ و بَرداشتی که ما دربارۀ آن دو بیتِ سَعدی مَجالِ طرح دادیم، بسیار نزدیک است.
در فرهنگِ بزرگِ سُخن (به سرپرستیِ دکتر حَسَنِ أَنوری، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن 1381 هـ. ش.، 1/ 574)، همین سُرودۀ فَرُّخیِ سیستانی را آورده و واژۀ «اُمیدوار» را در آن دُرُست به همان مَعنیٰ گرفته اند که ما در شعرِ سَعدی گفتیم و گرفتیم. یعنی: «اُمیدوار» را در این بیتِ فَرُّخی، به معنایِ «آن که یا آنچه به او ( آن ) امید وجود دارد ؛ مایۀ امید» (همان ، همان ج ، همان ص) گرفته اند.
و أَمّا آن دو شاهِد که در لغت نامه یِ دِهخُدا ازبرایِ کاربُردِ واژۀ «اُمیدوار» به معنایِ «مطمئن و دارای امید و واثِق» آورده اند ، والبتّه به پندارِ این کمترین ـ عَفَا اللهُ عَنه! ـ جایِ بحث دارد، اینهاست:
آنچه کودکان را افتد از این علت [ سل ] امیدوارتر باشد و علاج بهتر پذیرد. ( ذخیرۀ خوارزمشاهی ).
امیدوار است کی بفر دولت قاهره ثبتها الله تمام گردد. ( فارسنامه یِ ابنِ بلخی ص ١٤٧).
به گمانِ راقِم، هیچ یک از این دو شاهِد را در مَعنایِ موردِ ادّعا، به اصطلاح۟، «ظُهور»ی نیست .
در شاهِدِ منقول از ذخیرۀ خوارزمشاهی، به نظر می رَسَد مَعنایِ پیشنِهادی، خوب جا نمی افتد، و گویا همان مَعنایِ «جای امید ، محل امید» مُناسِب باشد؛ یعنی: در موردِ کودکان بیشتر می توان اُمید بست که بهبود حاصل شود. با این همه، داوریِ قطعی موکول است به مراجعه به متنِ ذخیرۀ خوارزمشاهی؛ که عِجالةً در دسترسِ نگارنده نیست.
وانگَهی، در شاهِدِ مَنقول از کتابِ کُهَن و کِرامَندِ ابنِ بلخی، بوُضوح می توان دید ـ و بازبینیِ عبارت در متنِ کتاب نیز مُؤَیِّدِ این معناست ـ که همان مَعنایِ «مَرجُو۟» که ما در شعرِ سَعدی و جُز آن پیشنِهاد کردیم، نیک مُناسِب است.
در ترجَمَۀ عَرَبیِ کتابِ نَفیسِ ابنِ بَلخی هم که استاد یوسُف الهٰادی 4
. هرکجا هست خدایا! بسَلامت دارش!
یاد باد أَیّامی که به مُناسَبَتِ بعضِ نشستهایِ فرهنگی و عِلمی در «مرکزِ نَشرِ میراثِ مکتوب» و جُز آن، سَعادتِ اِستِفاضه از مَحضَرِ این تُراث۟ پِژوهِ والٰامَقام و فُروتَنِ عِراقی با ما یار بود! یاد باد آن روزگاران، یاد باد! اکنون سالهاست از این مَردِ مِفْضال خبری ندارم؛ هرچند که ـ بِحَمدِ اللهِ و المِنَّة ـ به زیارتِ بَعضی مَکتوبات و مَنشوراتش مُس۟تَس۟عِد و مُس۟تَس۟عَد بوده ام.
یاد باد أَیّامی که به مُناسَبَتِ بعضِ نشستهایِ فرهنگی و عِلمی در «مرکزِ نَشرِ میراثِ مکتوب» و جُز آن، سَعادتِ اِستِفاضه از مَحضَرِ این تُراث۟ پِژوهِ والٰامَقام و فُروتَنِ عِراقی با ما یار بود! یاد باد آن روزگاران، یاد باد! اکنون سالهاست از این مَردِ مِفْضال خبری ندارم؛ هرچند که ـ بِحَمدِ اللهِ و المِنَّة ـ به زیارتِ بَعضی مَکتوبات و مَنشوراتش مُس۟تَس۟عِد و مُس۟تَس۟عَد بوده ام.
«والأَمَل قائم فی أن یتم هذا العمران بیمن الدولة القاهرة ثبتها الله.»
( فارس نامه، ابن البَلخیّ، حَقَّقَه و تَر۟جَمَه عَنِ الفارِسیَّة وَ قَدَّمَ لَه: یوسُف الهَادِی ،القَاهِرة: الدّار الثَّقافیَّة،1421 هـ. ق.، ص 135).
در کتابی کُهَن به نامِ لطائِف الأَذکار للحُضّارِ و السُّفّار فی المَناسِکِ و الآداب هم که از یادگارهایِ سَدۀ ششمِ هِجری است و چاپِ حُروفیِ آن (البتّه با سَلیقه ای بسیار خاصّ و نامُتَعارَف) چَندی است که در اختیارِ دوستدارانِ متونِ قَدیم قرار گرفته، «اُمیدوار / اومیدوار» به معنایِ آنچه اُمید در آن توان بَست و مُتَعَلَّقِ رَجاست، چَند بار به کار رفته است.
در کتابِ یادشُده، در گُزارشِ مَزاراتِ بُخارا، دَربابِ «خواجه إمام أبوحفص أحمد بنِ حفص» مَعروف به «أَبوحَفصِ کبیر» آمده است:
«این بزرک را برسیدَن که اومیدوآرترین کار تو جیست؟ کفت: کلمه لا اله الا الله. کفتند: بیمناک ترین کآر تو جیست ؟ کفت: این فتوی دآدن که درو مآنده ایم. ...».
( لطائِف الأَذکار للحُضّارِ و السُّفّار فی المَناسِکِ و الآداب ـ کهن۟ ترین متنِ پارسی در شناختِ راهِ حَج از بُخارا تا مَکّه ـ ، أَبوجَعفَر شَمس الدّین محمَّد بنِ عُمَر بنِ عَبدِالعَزیزِ مازه / 511 ـ 566 هـ. ق.، تصحیح و حواشی از: رَسولِ جَعفَریان، چ: 1، تهران: نَشرِ عِلم، 1392 هـ. ش.، ص 86).
در همان کتاب، در بَیانِ مَزاراتِ ناحیۀ کوفه، آمده است:
«... و امیدوارترین زیارتی درین راه، زیارت حسین است ـ رضی الله عنه ـ و منقبت او را نهایت نیست ...»
(همان، ص 157).
جایِ دیگر در همان کتابِ دیرینه، دربارۀ خاک۟جایِ أَحمد بنِ إِسحاقِ سُرماریِ بُخاری، آمده است:
« و سوآر دین و مرد ربانی ابواسحق احمد اسحق السرماری ـ رحمة الله علیه ـ و زیآرت او امیدوآرترین زیآرتهآست، و ... »
(همان، ص 102).
٭٭٭
اکنون که دامانِ سخن، گسترده است، بجاست از یک کاربُردِ واژۀ «اُمیدوار» در شاهنامه یِ فردوسی نیز یاد کنیم و از اِحتِمالی که ای بسا دربارۀ آن در نظر آید:
فرزانۀ طوس، حکیم فردوسی ـ عَلَی۟هِ الرَّحمَه ـ، در شاهنامه، در گزارشِ پاره ای از گفت و شنودهایِ نوشیروان و بوزرجمهر، می سَرایَد:
بپُرسید ازو ناموَر شهریار
که از مردمان کیست امّیدوار؟
چُنین گفت کآن کس که کوشاترست
دو گوشش به دانش نیوشاترست
( شاهنامۀ فردوسی، به تَصحیحِ مُصطَفیٰ جی۟حونی، چ: 3، اصفهان: شاهنامه پِژوهی، 1380 هـ. ش.، کتابِ چهارم، ص 1816، ب2540 و 2541).
اکنون می توان دِرَنگید و پُرسید که: خُسرو اَنوشیروان، دربارۀ «راجی» می پُرسَد یا «مَرجُوّ»؟ ... پُرسش دربابِ کیستیِ دارَندۀ اُمید است، یا کیستیِ کسی که می توان بدو اُمید بَست و اُمید داشت؟
داوریِ قَطعی آسان نیست؛ با تَوَجُّه۟ به سیاقِ سُخَن و دَرونمایۀ پاسُخ، شاید بتوان اِحتِمالِ دُوُم را تَرجیح داد، و با تَوَجُّه۟ به نَقلهایِ مُشابِهِ بعضِ متونِ دیرین و باستانی که بر نَظیرِ این پُرسش و پاسخ۟ ها اِشتِمال دارَند (سَنج : یادداشتهایِ شاهنامه، جَلالِ خالِقیِ مُطلَق و ...، چ: 1، تهران: مرکزِ دائِرة المَعارِفِ بزرگِ إِسلامی، 1389 هـ. ش.، بخشِ سِوُم، ص 316)، عَلَی الظّاهر اِحتِمالِ نخُست را؛ وَاللهُ أَع۟لَمُ بِحَقائِقِ الأُمُور!
اصفهان / تابستانِ 1394 هـ.ش. 5
. این گُفتار در مَجَلّۀ آینۀ پِژوهش ( ش 160، صص 13 ـ 16) به چاپ رَسیده است.
- . دربارۀ «عبا» و «قبا» و مَدلولِ هریک و تَقابُلی که أَح۟یانًا میانِ این دو هست ، در مقالۀ «قبا»یِ سَعدی (چاپْ شُده در : با قافلۀ شوق ـ اَرج۟ نامۀ دکتر محمّدعلیِ مُوَحِّد ـ، به خواستاریِ : عبّاسِ عبّاس۟ زاده ـ و ـ باقِرِ صَدریٖ نیا، به اهتِمامِ: محمَّدِ طاهِریِ خُسروشاهی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُتوده، 1393 هـ. ش.، صص 451 ـ 475) بشَرح۟ سخن گفته ام.
در اینجا بَسَنده گرانه خواننده را به دِرَنگ در عبارتی چَند از گلستانِ بیخَزانِ شیخِ شیراز فَرا می خوانم و می گُذَرَم:
«طَریقِ درویشان ذِک۟رست و شُک۟ر، و خدمت و طاعَت، و إیثار و قَناعَت و توحید و تَوَکُّل و تَسلیم و تَحَمُّل. هرکه بدین صفتها موصوفست، بحقیقت۟ درویشست، وگر در قَباست!؛ أَمّا هَرزه گَردی بیٖ نماز، هَواپرستِ هَوَسباز، که روزها به شب آرَد در بَندِ شَهوت، و شبها روز کُنَد در خوابِ غَفلَت، و بخورَد هرچه در میان آیَد، و بگویَد هرچه بر زبان آیَد، رِندست، وگر در عَباست!!»( کلّیّاتِ سَعدی، چ أَمیرکبیر، ص 97).
- . نظر به مُعاصَرَتِ خواجۀ طوسی و شیخ سَعدیِ شیرازی، و این که خواجه را در گُشودنِ بَغداد همگامِ هولاکوخانِ مغول می دانِستند و سَعدی را مَرثیه گویِ واپَسین خَلیفۀ عَبّاسیان، داستانی جَعل کرده اند و برخی از قصّه گویان هم آن را آورده اند و باور کرده که خواجه فرموده باشد کَفِ پایِ سَعدی را چوب بزَنَند و ...!!
این داستان را که در سَخافَت و نَذالَت آیتی است !! (ولی گویا در دورانِ صَفَویان و قاجاریان شهرتی داشته است)، البتّه هیچیک از مُحقِّقانِ أَدب و تاریخ و أَهلِ فَنِّ روزگارِ ما جِدّی نگرفته اند؛ و نباید هم می گرفته اند!
الْغَرَض ، مُعاصَرَتِ این دو بُزُرگ۟مَرد همواره زَبانزَد و مَحَلِّ تَوَجُّهْ بوده است.
- . شاهنامه پِژوهِ دانِش۟وَرِ کرمان۟شاهانیِ باشَندۀ سپاهان، جَنابِ آقایِ مُهَندِس مُصطَفیٰ جی۟حونی ـ حَفِظَهُ اللهُ وَ رَعَاه ـ، زمانی می گفتند که خُصوصِ آنچه در لُغت نامه یِ دِهخُدا با عنوانِ «یادداشت مؤلِّف» دَرج گردیده است و یادگارِ مُستقیمِ قَلَم و اِستِنباطِ عَلّامه عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُداست، غالبًا بر تَفَطُّن۟هایِ باریک و بسیار اَرزَنده ای اِشتِمال دارد که نباید از آن غافِل بود؛ و البتّه حَق به دستِ جَنابِ جی۟حونی است.
خاک بر علّامۀ فَقید، عَلیٖ أَکبَرِ دِهخُدا، خوش باد! که با همَّتِ بُلَند و اهتمامِ اَرجُمندِ خود، ذِمَّتِ همۀ ما طَلَبۀ مَعارِف و عُلوم را قَرینِ مِنَّتِ خویش ساخته است، و بحَق۟ در عصرِ "های و هو"یِ رایانه ها و غوغایِ دانشگاهها و پِژوهشگاههایِ عَریض و طَویلی که از قِبَلِ دُلارِ بی بَرَکتِ نفتی عَلَم شُده است و ... و ...، یعنی با وجودِ یک جهان «چاه» که اگر «آب۟»داشتَنشان از برایِ عِدّه ای، مُسَلَّم نیست، «نان۟»داشتنشان از برایِ عِدّه ای دیگر، مُسَلَّم است!، هنوز کارهایِ او و أَمثالِ او، بی بَدیل است و رَشک انگیز.
با دیدنِ آن بُلَندی ها و اَرجُمندی ها، در حقِّ خویشتن و أَمثالِ خویشتن بدین بی۟تِ شوریدۀ نشابور مُتَمَثِّل بایَدَم شُد که گفت:
کار آمد حِصّۀ مَردانِ مَرد
حِصّۀ ما گُفت آمد، اینْت دَرد!
( مَنطِق الطَّیر، مقدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: دکترمحمّدرضا شَفیعیِ کَدکَنی، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1383 هـ . ش .، ص 438، ب 4539).
آری، ـ به قولِ فَیّاضِ لاهیجی ـ «... آسمان ای کاش دوری دیگر از سَر می گرفت»!!
- . هرکجا هست خدایا! بسَلامت دارش!
یاد باد أَیّامی که به مُناسَبَتِ بعضِ نشستهایِ فرهنگی و عِلمی در «مرکزِ نَشرِ میراثِ مکتوب» و جُز آن، سَعادتِ اِستِفاضه از مَحضَرِ این تُراث۟ پِژوهِ والٰامَقام و فُروتَنِ عِراقی با ما یار بود! یاد باد آن روزگاران، یاد باد! اکنون سالهاست از این مَردِ مِفْضال خبری ندارم؛ هرچند که ـ بِحَمدِ اللهِ و المِنَّة ـ به زیارتِ بَعضی مَکتوبات و مَنشوراتش مُس۟تَس۟عِد و مُس۟تَس۟عَد بوده ام.
- . این گُفتار در مَجَلّۀ آینۀ پِژوهش ( ش 160، صص 13 ـ 16) به چاپ رَسیده است.
جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۲۷
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
جناب جويا جهانبخش
با سلام و ارادت،
مثل هميشه از خواندن مقالۀ ناب و عالمانۀ شما بسی محظوظ شدم. چنانکه نيک آگاهيد، صفت «اميدوار» در نگارشهای طبی فارسی هم کراراً به معنای «جای اميدواری»، «اميدوارکننده»، «مَرجُوّ» و معانی ديگری از این دست به کار رفته است و حضرت عالی هم در باب شاهد منقول از ذخيرۀ خوارزمشاهی، به درستی اشاره فرموده ايد. در اين خصوص، اين نمونه ها هم شايستۀ تأمّل است: «غمامۀ بد، اميدوارتر و کم خطرتر از معلّق باشد و معلّق، کم خطرتر از راسِب باشد» (ذخيرۀ خوارزمشاهی، عکسی، ص 100، س 8). «تا قوّت برجای باشد و استخوانها به گوشت پوشيده باشد و ذبول ظاهر نباشد، اميدوار باشد» (الأغراض الطّبّية، چاپ تاجبخش، ص 793). اين کاربرد، ظاهراً برای کاتبان دوره های بعد، ناآشنا بوده است، چنان که در نسخۀ 1065 محفوظ در کتابخانۀ گوهرشاد که دستنويسی [به گُمان فهرستنگاران: کهن و نفيس] از خُفّی علائی است، کاتب آن را به «اميدواری» بَدَل کرده است و جملۀ پيش گفته اين است: ««اگر قوّت بر جای باشد، اوميدوار (متن: اوميدواری) باشد و اگر قوّت ضعيف باشد، حال بد باشد» [32ر].
بااحترام
پاسُخ جویا جهانبخش:
با سلام و سپاس
سرکارِ خانمِ دکتر نصری
از تأیید و تتمیمی که فرموده اید، سپاسگُزارم .
إفاداتِ عالی مُستَدام باد!
جناب جويا جهانبخش
با سلام و ارادت،
مثل هميشه از خواندن مقالۀ ناب و عالمانۀ شما بسی محظوظ شدم. چنانکه نيک آگاهيد، صفت «اميدوار» در نگارشهای طبی فارسی هم کراراً به معنای «جای اميدواری»، «اميدوارکننده»، «مَرجُوّ» و معانی ديگری از این دست به کار رفته است و حضرت عالی هم در باب شاهد منقول از ذخيرۀ خوارزمشاهی، به درستی اشاره فرموده ايد. در اين خصوص، اين نمونه ها هم شايستۀ تأمّل است: «غمامۀ بد، اميدوارتر و کم خطرتر از معلّق باشد و معلّق، کم خطرتر از راسِب باشد» (ذخيرۀ خوارزمشاهی، عکسی، ص 100، س 8). «تا قوّت برجای باشد و استخوانها به گوشت پوشيده باشد و ذبول ظاهر نباشد، اميدوار باشد» (الأغراض الطّبّية، چاپ تاجبخش، ص 793). اين کاربرد، ظاهراً برای کاتبان دوره های بعد، ناآشنا بوده است، چنان که در نسخۀ 1065 محفوظ در کتابخانۀ گوهرشاد که دستنويسی [به گُمان فهرستنگاران: کهن و نفيس] از خُفّی علائی است، کاتب آن را به «اميدواری» بَدَل کرده است و جملۀ پيش گفته اين است: ««اگر قوّت بر جای باشد، اوميدوار (متن: اوميدواری) باشد و اگر قوّت ضعيف باشد، حال بد باشد» [32ر].
بااحترام
پاسُخ جویا جهانبخش:
با سلام و سپاس
سرکارِ خانمِ دکتر نصری
از تأیید و تتمیمی که فرموده اید، سپاسگُزارم .
إفاداتِ عالی مُستَدام باد!