کِتابِ تازهچاپِ آنچُنان که بودیم را تَصَفُّح میکَردَم که مَجموعهای است از یادداشتهایِ خانمِ لیلیِ گُلِستان. «لیلیِ گُلِستان» دَر میانِ فَرهیختگانِ ایران نامی آشنا دارَد و اَندَک۟شُمار نیستَند کَسانی که او را از صاحِبنَظَرانِ "أَدَب و فَرهَنگ و هُنَر" میدانَند.
دَر این کتاب مَقالَتی هَست که خانمِ گُلِستان دَر آن به مُعَرِّفیِ «دَه۟ 1
دَر أَصل: 10.
البتّه "حُسَین بن مَنصورِ حلّاج" صَواب است؛ لیک از قَدیم چُنین تَسامُحی کَردهاند؛ آن هَم بُزُرگان؛ و لِذا بَر مَنِ ناقِل ببَخشایید.
(نگر: آنچُنان که بودیم ـ مَجموعۀ یادداشتها ـ، لیلیِ گُلِستان، چ: 1، تِهران: حِرفۀ هُنَرمَند، 1397 هـ.ش.، ص 187).
مَن، بَرخِلافِ خانمِ گُلِستان، عُمری را دَر عَرصۀ هُنَرهایِ گوناگون و "گشتوگذارهایِ هُنَری" سپَری نَکَردهام و از چون و چَندِ "کوبَنده"بودَنِ یک نَقّاشی نیز پُر سَررِشتهای نَدارَم؛ ولی از قَضا این نَقّاشیِ مَعروفِ شاهنامه را دیدهام و میدانَم که آنچه این اندازه تَوَجُّهِ ناقِدِ هُنَرشناسِ ما را به خود جَل۟ب کرده است، تَصویرِ بَر دار کَردَنِ "مانی" است، نه "حَلّاج"! ... ... بیتهایِ أَطرافِ نَقّاشی هَم از بَخشِ فرمانرَواییِ ساسانیان (و پادشاهیِ شاپورِ ذوالأَکتاف) است در شاهنامه.
این که خانمِ گُلِستان که فرزندشان "مانیِ حقیقی"یِ فیلم۟سازِ بنام است، چه قَدر با "مانی"یِ مُدَّعیِ نُبُوَّت در فَرهَنگِ ایرانی آشنایَند، یا این که چگونه نَقّاشیِ مَشهورِ مَجلِسِ بَر دار کَردَنِ "مانی" را با "حَلّاج" خَل۟ط میکُنَند 3
با جُستوجو در "اینتِرنِت" نیز میتَوان نَقّاشیِ مذکور را دید و حَقیقتِ آن را به جا آور۟د.
مایۀ تَعَجُّبِ مَن۟بَنده این است که لیلیِ گُلِستان، به عنوانِ یکی از "صاحِب۟نَظَران [یا ـ بیتَعارُف باشیم و بگوییم ـ: صاحِب۟نامانِ] أَدَب و فَرهَنگ و هُنَر"، و به عنوانِ کَسی که به قولِ خودش «حدس زَدَن» را دوست ندارَد و بیشتر أَهلِ «یقین» است (نگر: همان، ص 11)، چهسان از خود نپُرسیده است که:
آخِر چرا بایَد تَصویرِ بَر دار کَردَنِ «حَلّاج» دَر «شاهنامه»یِ فِردوسی آمده باشَد؟!!!! ...
راستی میزانِ آشناییِ أَمثالِ ایشان با «شاهنامه» و تاریخِ عَتیق و أَدَبِ عَریقِ این سَرزَمینِ کُهَنسال چه قَدر است؟!؟!؟! ... ...
چه اِنتِظار تَوان داشت؟! ... مَگَر چَندی پیش نَبود که یکی از اُستادانِ آوازهمَند و زَبانآوَر دَر سُخَنانی که به مُناسَبَتِ روزِ فَلسَفه ران۟د، از تأَثُّرِ "فِردوسی" از آثارِ "سُهروَردی" سُخَن گفت؟!!!!! 4
مَن گُزارِشِ مَکتوبِ آن خَطابه را خواندَم. ای کاش آن کَس که إِفاداتِ اُستاد را مَرقوم داشته است، خَطا کرده باشَد!
گَر پَرده ز رویِ کارها بَرگیرَند
مَعلوم شَوَد که دَر چه کاریم هَمه!
- دَر أَصل: 10.
- البتّه "حُسَین بن مَنصورِ حلّاج" صَواب است؛ لیک از قَدیم چُنین تَسامُحی کَردهاند؛ آن هَم بُزُرگان؛ و لِذا بَر مَنِ ناقِل ببَخشایید.
- با جُستوجو در "اینتِرنِت" نیز میتَوان نَقّاشیِ مذکور را دید و حَقیقتِ آن را به جا آور۟د.
- مَن گُزارِشِ مَکتوبِ آن خَطابه را خواندَم. ای کاش آن کَس که إِفاداتِ اُستاد را مَرقوم داشته است، خَطا کرده باشَد!
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۵:۵۳
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
بهتر است ایشان به کتابِ پژوهشی در اساطیر ایران تألیف مرحوم دکتر مهرداد بهار صفحه ۳۷۱ تا ۳۷۵ مراجعه کنند.
متأسفانه ناآگاهی از شاهنامه فقط مختص فیلمساز روشنفکر و مسنِ ما نیست بلکه کارگردانِ جوان و ارزشیِ ما هم مطالب عجیب درباره شاهنامه کم ندارد.
یکی از مشکلات بزرگ ما این است که هر کسی به خودش اجازه میدهد در اموری که تخصص آن را ندارد وارد شود. مثلا وزیر اسبق امور خارجه درباره هر موضوعی کتاب مینویسد از تاریخ ایران پیش از اسلام گرفته تا انقلاب مشروطه، از ابن مسکویه تا میرزای نایینی، به قول دکتر انصاری، البته خوشمزه اینجاست: با تخصص پزشکیِ اطفال.
ای عقل خجل ز جهل و نادانیِ ما درهم شده خلقی ز پریشانیِ ما
بت در بغل و به سجده پیشانیِ ما کافر زده خنده بر مسلمانیِ ما
احتمالا خانم گلستان این درک عمیق از شاهنامه را از پدرشان آموخته اند، آقای ابراهیم گلستان در مصاحبه ای در شماره پنجمِ ماهنامه تجربه درسال ۹۰ فرموده اند:
«مثلاً قهرمان ملی، رستم چه کاری میکند؟ میرود شکار که آن رخشِ درجه اولش گم میشود، حالا اين اسب چقدر میتواند دور شده باشد و چرا با رخش بودنش دور شود تا گم شد؟ بماند به هر حال به قصرِ پادشاهِ محلی میرسد و او هم دخترش را تقديمِ او میکند و رستم هم يک شب با دختر هست و به او میگويد تو آبستن شدی و اين هم بازوبند و... بعد هفده سال اين مردی که نمونه جوانمردی و بزرگواری و فلان است اصلاً سراغ زنش را نمیگيرد، که اين زن کجا رفت و چه شد! تا بالاخره بچهاش بزرگ میشود و توي ارتش طرفِ مقابل با رستم میجنگد، کشتی میگيرند و پسر رستم را زمين میزند؛ رستم پسر را گول میزند و میگويد بايد دوباره کشتی بگيريم. پسرک بدبخت هم باور میکند و...آخر اينها شد زندگی، شد تاريخ»
به نظر میرسد آقای گلستان با مفاهیم حماسه و اسطوره آشنا نیستند و به تفاوت تاریخ روایی و تاریخ واقعی توجه ندارند.
(ادامه در بالا)
لیک در باره استاد ناموری که حکمت سهروردی را با شعر فردوسی مقایسه کرده است به صواب سخن نگفته اید. زیرا بحث ایشان در الگوگیری سهروردی از فردوسی است نه برعکس.
تاملی دیگر در آن خطابه بفرمایید.
توضیحِ جویا جهانبخش:
سلام و سپاس!
متنی که من از آن خطابه دیدم همچُنان است که عرض شُد. یا پَسانتر خبط و خطایِ استاد را ویراسته اند؛ و یا از بُن چُنان که آرزو کرده بودم گزارشگرِ سخنانِ ایشان خطا کرده بوده است.
باری، گیریم از این مورد صرفِ نظر توان کرد. با آن عجائبِ لغزِشها و بیخبَریها که در مقامِ شرحِ شعرِ حافظ و مولوی و ... فرا نموده اند چه کنیم؟!
افسوس که استاد در سالهایِ اخیر در التزام به کریمه ی "لا تقف ما لیس لک به علم" بسیار تقصیر می کنند!!!!
با تجدیدِ مراتبِ احترام
چندتا خواهش داشتم. نخست اینکه شرحی بر غزلیات سعدی بنگارید. به نظرم کار سودمند و مفیدی خواهد شد. این نیاز جامعه است. شما این قابلیت رو دارید. کاش میشد شما را مجبور به نوشتن این شرح کنم!
دو دیگر: دستکم مجموعه یادداشتهایی که به هر نحوی با سعدی مربوط است را در یکی دو کتاب منتشر کنید.
سهدیگر: بیشتر به وبلاگتون سر بزنید. من دو سه روز یبار سر میزنیم. مطلب تازه نمیبینم و ناامید بر میگردم.
مخلصِ شما طلبهٔ ادبِ پارسی
پاسُخ:
سلام و درود و سپاس!
سه دستورِ دُشوار داده اید که هر سه ریشه در مِهر و نیکوگُمانیِ شُما به من بَنده دارد.
هم آرزومندم و هم به قَدرِ وُسع می کوشَم تا هر سه فرمانِ شُما را اِمتِثال کُنَم. اُمیدوارم در این میانه از دُعایِ خیرِ آن دوستِ ناشناس بی بهره نمانَم.
در بُحبوحه یِ این دَمسَردهایِ روزگارِ کُنونی، قَدردانِ مِهر و عنایَتِ شُمایم و به خویش می بالَم که دوستانی اگرچه ناشناس چون شُما دارَم.
مِهرتان پایَنده باد!
پاسخ:
درود بر شما!
سپاس از عنایتتان!