مُحال است با قَلَمروِ مُطالَعاتِ ایرانی سَر و کار داشته بوده باشید و بویژه أَهلِ تَوَغُّل دَر بَررَسیهایِ مَربوط به فَرهَنگِ ایرانِ باستان باشید و بارها بارها با نامِ اَرجمَندِ بانو دکتر «ژالۀ آموزگار» سَر و کار پیدا نَکَرده و نوشتهای از نوشتارهایِ پُرشُمارِ این دانشیٖبانویِ خَدوم و فُروتَن را نَخوانده و از او چیزی نَیاموخته باشید.
این دانِشآموز ـ عَفَا اللهُ عَن۟ه ـ، از چندسالی پیش از آن که شَرَفِ نَخُستین دیدارِ حُضوری با اُستاد را ـ أَدامَ اللهُ عُلُوَّهَا ـ دَر کنگرۀ بُزُرگداشتِ فِردوسی (دی۟ماهِ 1369 هـ.ش.) بیابَد، بَر کِتابها و مَقالاتی که به تألیف یا تَرجَمۀ اُستاد اِنتِشار مییافت (و بَعضًا به هَنبازیِ اَنوشهیاد اُستاد دکتر أَحمَدِ تَفَضُّلی ـ طابَ ثَراه ـ فَراهَم شُده بود)، به زیارَتِ نامِ نامیِ بانو دکتر «ژالۀ آموزگار» قَریٖرُال۟عَی۟ن گَردید و از آن روز باز، هیچگاه از دائِرَۀ مُستَفیٖضانِ پُرشُمارِ إِفاضاتِ ایشان بیرون نَبوده است؛ و بیرون مَباد!
تازهتَرین نوشتاری که از اُستاد خواندهام، مَقالَتی است کوتاه که دَر گرامیٖنامۀ بُخارا به چاپ رَسیده است و آقایِ عَلیِ دهباشی، سَردَبیرِ بُخارا، آن را از دویستُمین شُمارۀ مَجَلّۀ جُستارهایِ أَدَبی نَقل کَردهاند؛ و چه خوب کاری کَردهاند!؛ زیرا مُدَّتهاست آنگونه مَجَلّاتِ عِلمی ـ پِژوهِشی و دانِشگاهی، در شُمارگانی مَحدود اِنتِشار مییابد و به دَستِ مُخاطَبانی گُزین و مَعدود میرَسَد و عامّۀ أَهلِ أَدَب و فَرهَنگ را چونان این دَرویشِ دِل۟ریش ـ أَحسَنَ اللهُ أَحوالَه ـ از آن خوانِ کَرَم نَوالهای نیست. پَس باز۟نَشرِ چُنین مَقالات در مَجلّاتی چون بُخارا، بحَقیقت۟ مِصداقِ "تَعمیمِ فائِدَت" و هَمَگانیٖسازیِ آنهاست.
باری، در مقالَتِ اُستاد دکتر ژالۀ آموزگار که زیرِ عنوانِ پیکرکی همسانِ نوزاد به چاپ رَسیده است ( بُخارا ـ مَجَلّه ـ، خُرداد - تیر 1398 هـ.ش.، ش131، صص 14 ـ 17)، ایشان نَخُست به شاهنامهیِ فِردوسی و داستانِ زایِشِ رُستَم پَرداختهاند و از پیکَرَکی سُخَن گفتهاند که به گُزارِشِ شاهنامه پَس از زادهشُدَنِ رُستَم، هَمبالایِ او از پَرنیان بدوختَند و دَرونش را با مویِ سَمور آکَندَند و بر چهره و تَنِ پیکَرَک نقّاشیهائی کَردَند و آن را بَر اَسبی نِشاندَند و با چاکرانی در پیرامونش نزدِ سام فِرِستادند. اُستاد، سپَس این رِوایَتِ شاهنامه را با رِوایَتی دَر گَرشاسپنامهیِ أَسَدیِ طوسی بَرسَنجیدهاند که دَر آن نَریمان با دُختَرِ شاهِ بلخ اِزدِواج میکُنَد و چون صاحِبِ فَرزَند میشَوَد، از پَرَند پیکَرَکی از فَرزَندِ خویش میسازَد و آن پیکَرَک را به تَفصیلی نَزدِ گَرشاسپ میفِرِستَد.
خواهَندگانِ تَفاصیل را، به أَصلِ مَقالَتِ اُستاد آموزگار حَوالَت است.
اُستاد، در این سَنجِش، بر این ویژگی اَنگُشت نِهادهاند که نَریمان با مُشک و گُلاب و مَی و زَعفَران، بَر نامهای که به گَرشاسپ مینویسَد، نِشانی از دستِ کودکِ خود مینِهَد. اُستاد آموزگار نوشتهاند که این مَطلَب، «... در شاهنامه نیامده است و اختصاص به گرشاسبنامه دارد ...» و «طبعًا چنین پرسشهایی پیش میآید:
آیا چنین رسمی تداول داشته است؟
آیا رساندن خبر زادهشدن نوادۀ بزرگان و بخصوص پهلوانان إلزامًا با فرستادن پیکرک نوزاد صورت میگرفته است؟
... » (همان، ص 17).
آنچه مَن۟بَنده، طَلَبهوار، و به قَلَمِ خُضوع و خاک۟ساری، بَر هامِشِ مَقالَتِ اُستاد رَقَم میزَنَم، این است که:
از آئینِ نگاره بَرداشتَن از دَستِ نوزاد و نِهادَنِ آن نگاره بَر نامه، دَر شاهنامه هَم سُخَن رَفته است؛ البتّه نَه دَر داستانِ زایِشِ رُستَم؛ و نَه دَر هَمۀ نُسَخِ شاهنامه.
دَر داستانِ سیاووش، آنگاه که فُرود زاده میشَوَد، دَر شاهنامهیِ ویراستۀ دانِشمَندانِ شورَویِ سابِق (مَعروف به: "چاپِ مُسکو") میخوانیم:
هم آنگه بنزدِ سیاوش چو باد
سواری بیامد ورا مژده داد
که از دخترِ پهلوانِ سپاه
یَکی کودَک آمَد بمانَندِ شاه
ورا نام کردند فرُّخ فُرود
بتیره شب آمد چو پیران شنود
بزودی مرا با سواری دِگَر
بگفت اینک شو شاه را مژده بَر
هَمان مادرِ کودکِ ارجمند
جریره سرِ بانوانِ بُلَند
بفَرمود یکسَر به فرمانبَران
زدن دَستِ آن خُرد بَر زعفران
نهادند بر پُشتِ این نامه بَر
که پیشِ [=سیاووشِ] خودکامه بَر ...
( شاهنامۀ فردوسی ـ مَتنِ اِنتِقادی ـ، تَصحیحِ مَتن به اِهتِمامِ: او. اسمیرنوا، تَحتِ نَظَرِ: ع. نوشین، ج 3، مُسکو: آکادِمیِ عُلومِ اِتِّحادِ شورَوی ـ انستیتویِ مِلَلِ آسیا / إِدارۀ اِنتِشاراتِ «دانِش»، شُعبۀ أَدَبیّاتِ خاوَر ـ، 1965 م.، ص 118، ب 1813 ـ 1819).
این بیتها را که دَر بیشترینۀ دَستنوشتهایِ مُعتَبَر و قدیمِ شاهنامه آمده است، آقایِ دکتر جَلالِ خالِقیِ مُطلَق إِلحاقی دانِسته و از مَتنِ شاهنامه بِرون ران۟ده و دَر حاشیه دَرج کَردهاند (نگَر: شاهنامه، أَبوالقاسِمِ فِردوسی، بهکوشِشِ: جَلالِ خالِقیِ مُطلَق، دَفترِ دوّم [کذا بتَشدید الواو]، چ: 1، کالیفُرنیا و نیویورک، 1369هـ.ش.، ص321، هامِش).
بَحث در این که بیتهایِ یادشُده أَصیل است یا نَه، از حوصَلۀ این سُخَنگاه بیرون است، و از مَقصود و مَرامِ یادداشتِ کُنونی، دور. غَرَض آن بود که کُنِش / آئینِ نگاره بَرداشتَن از دَستِ نوزاد و نِهادَنِ آن نگاره بَر نامه، دَر بیشترینۀ دَستنوشتهایِ شاهنامه مَسطور و مَذکور است؛ و ناگُفته نَبایَدَم نِهاد که مَن خود، اِنتِباه به اِندِراجِ این آئین را دَر داستانِ سیاووش، وام۟دارِ تَذکارِ شیخِ مَشایِخِ شاهنامهپِژوهانِ سپاهان، اُستاد مُصطَفیٰ کاویانی، اَم ـ دامَ فَض۟لُهُ وَ عُلاه!
و أَمّا آن پیکَرَکهایِ پارچهایِ واقع۟نما که دَر شاهنامه و گَرشاسپ۟نامه از آنها سُخَن رَفته است، شاید نمونههایِ صَنعَتِ پیکَرَک۟سازیی باشَد که مِثالِ آن را دَر قَلَمروِ فَرهنگِ ایرانی دَر أَواخِرِ سَدۀ دُوُمِ هِجری نیز سُراغ تَوانیم کَرد.
دَر تاریخِ مَذاهِب و فِرَق از شَخصی نشانی دادهاند به عنوانِ مُحَمَّد بنِ بَشیر که رِجالیانِ ما او را غالیی مَلعون میشناسَند. وی هَمروزگارِ إِمام رِضا ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ و از مُخالِفان و دُشمَنانِ آن حَضرَت بوده است.
دَر کِتابِ نَفیسِ اِختيار مَعرِفَةِ الرِّجال مَعروف به رجالِ كَشّی میخوانیم:
«... وَ كانَ سَبَب قَتلِ مُحَمَّد بنِ بَشير ـ لَعَنَهُ الله ـ لأنَّه كانَ مَعَهُ شَعبَذَة وَ مَخارِيق فَكانَ يُظ۟هِرُ الوَاقِفة أَنَّهُ مِمَّن وَقَفَ عَلىٰ عَلیِّ بنِ مُوسىٰ ـ عَلَی۟هِ السَّلامُ ـ، وَ كانَ يَقولُ فی مُوسىٰ بِالرُّبُوبيَّةِ ، وَ يَدَّعِی لِنَف۟سِهِ أَنَّهُ نَبِیٌّ.
وَ كانَ عِندَهُ صُورَةٌ قَد عَمِلَها وَ أَقامَها شَخ۟صًا كأنَّهُ صُورةُ أبِیال۟حَسَنِ ـ عَلَی۟هِ السَّلامُ ـ فی ثَيابِ حَريرٍ وَ قَد طَلاها بِالأَدوِيَةِ وَ عَالَجَها بِحِيَلٍ عَمِلَها فِيهَا حَتّىٰ صارَت۟ شَبيهًا بصُورَةِ إِن۟سانٍ وَ كانَ يَطوِيهَا فَإِذَا أَرادَ الشَّع۟بَذَةَ نَفَخَ فيهَا فَأَقامَها.
وَ كانَ يَقولُ لِأَصحابِهِ: إِنّ أَباالحَسَنِ ـ عَلَی۟هِ السَّلامُ ـ عِندِی فَإِن۟ أَحبَبتُم أَن۟ تَرَوهُ وَ تَعلَموا أَنِّی نَبیٌّ فَهَلُمُّوا أَع۟رِضهُ عَلَي۟كُم۟؛ فَكانَ يُدخِلُهُمَ ال۟بَي۟تَ وَ الصُّورَةُ مَط۟ويَّةٌ مَعَهُ. فَيَقولُ لَهُم۟: هَل۟ تَرَونَ فِی ال۟بَي۟تِ مُقيمًا أَو تَرَونَ فِيهِ غَي۟رِی وَ غَي۟رَكُم؟ فَيَقولُونَ: لَا ، وَ لَي۟سَ فِی ال۟بَي۟تِ أَحَدٌ، فَيقولُ: اُخرُجوا، فَيَخرُجُونَ مِنَ ال۟بَي۟تِ، فَيَصِيرُ هُوَ وراءَ السِّت۟رِ وَ يُس۟بِلُ السِّت۟رَ بَي۟نَهُ وَ بَي۟نَهُم۟، ثُمَّ يُقَدِّمُ تِلكَ الصُّورَةَ، ثُمَّ يَر۟فَعُ السِّت۟رَ بَي۟نَهُ وَ بَي۟نَهُم۟. فَيَن۟ظُرُونَ إلىٰ صُورَةٍ قائِمَةٍ وَ شَخصٍ كَأَنَّهُ شَخ۟صُ أَبِیالحَسَنِ لا يُنكِرونَ مِن۟هُ شَي۟ئًا وَ يَقِفُ هُوَ مِن۟هُ بِالقُر۟بِ فَيُريهم۟ مِن۟ طَريقِ الشَّعبَذَةِ أَنَّهُ يُكَلِّمُهُ وَ يُناجِيه وَ يَدنُو مِن۟هُ كَأَنَّهُ يُسارُّهُ، ثُمَّ يَغ۟مِزُهُم أَن يَتَنَحَّوا فَيَتَنَحَّونَ؛ وَ يُس۟بِلُ السِّت۟رَ بَي۟نَهُ وَ بَي۟نَهُم۟ فَلَا يَرَونَ شَيئًا.
وَ كانَت۟ مَعَه أَش۟ياءُ عَجيبةٌ مِن۟ صُنوفِ الشَّعبَذَةِ ما لَم يَرَوا مِث۟لَها، فَهَلَكُوا بِها، فَكانَت۟ هٰذِه حَاله مُدَّةً، حَتّىٰ رُفِعَ خَبَرُهُ إلىٰ بَعضِ الخُلفَاء ـ أَح۟سَبُهُ هارُونَ أو غَيرَه ممَّن كانَ بَعدَهُ مِنَ الخُلَفاءِ ـ وَ أنَّه زِنديقٌ، فأَخَذَه وَ أَرادَ ضَربَ عُنُقِهِ فَقالَ: يَا أَميرَ ال۟مُؤ۟مِنينَ! اِستَب۟قِنِی فَإِنِّی أَتَّخِذُ لَكَ أَش۟ياءَ يَر۟غَبُ المُلُوكُ فِيها، فَأَطلَقَهُ. فَكانَ أوَّلُ مَا اتَّخَذَ لَهُ الدّوالِیَ، فَإِنَّهُ عَمَدَ إِلَى الدّوالِی فَسَوَّاها وَ عَلقَها وَ جَعَلَ الزَّي۟بَقَ بَي۟نَ تِلكَ الأَل۟واحِ، فَكانَتِ الدَّوالِی تَم۟تَلِى مِنَ ال۟ماءِ وَ تَمِيلُ الأَلواحُ وَ يَن۟قَلِبُ الزَّي۟بَقُ مِن۟ تِلكَ الأَل۟واحِ فيتبعُ الدَّوالِی لِهٰذا، فَكانَت۟ تَعمَلُ مِن۟ غَي۟رِ مُس۟تَع۟مِلٍ لَها وَ تَصُبُّ ال۟مَاءَ فِی البُس۟تانِ، فَأَعجَبَهُ ذٰلكَ مَعَ أَش۟ياءَ عَمِلَهَا يُضَاهِی اللهَ بِها فِی خَل۟قِهِ الجَنَّةَ. فَقوده وَ جَعَلَ لَه مَرتَبَةً، ثُمَّ إنَّهُ يَو۟مًا مِنَ الأَيّامِ ان۟كَسَرَ بَعضُ تِلكَ الأَل۟واحِ فَخَرَجَ مِن۟هَا الزَّي۟بَقُ، فَتَعَطَّلَت۟؛ فَاس۟تَرابَ أَم۟رَه، وَ ظَهَرَ عَلَي۟هِ التَّعطيلُ وَ الإِباحاتُ.
وَ قَد كانَ أَبُوعَبدِاللهِ و أَبُوال۟حَسَنِ ـ عَلَي۟هِمَا السَّلامُ ـ يَدعُوانِ اللهَ عَلَي۟ه و يَسأَلَانِه أَن يُذِيقَهُ حَرَّ ال۟حَدِيدِ فَأَذاقَهُ اللهُ حَرَّ ال۟حَدِيدِ بَعدَ أَن۟ عُذِّب بِأَن۟واعِ العَذابِ. ... .»
( اِختيار مَعرِفَةِ الرِّجال ال۟مَعروف بـ: رجالِ الكشیّ، شي۟خالطّائفة أَبوجَعفَر الطّوسیّ، تَصحيح وَ تَعليق: المعلّم الثّالث ميرداماد الاسترآبادیّ، تَحقيق: السَّيِّد مَهدىّ الرَّجائیّ، ط: 1، قُم : مُؤَسَّسة آلِال۟بي۟ت ـ عَلَي۟هِمُ السَّلام ـ، 1404 هـ.ق.، 2 / 776 و 777).
گُزارِشِ أَحوالِ او و عقائِدِ اِنحِرافآمیزَش، دَر کِتابِ کَشّی مَبسوط۟ تَر از اینهاست، وَلی دَر بَحثِ کُنونیِ ما، مَحَلِّ حاجَت نیست؛ کَما این که به پارهای از مَواضِعِ مَحَلِّ تَأَمُّلِ نَق۟لِ پیش۟گُفته از حی۟ثِ ضَب۟طِ نَص هَم نَمیپَردازیم؛ که آن را نیز سُخَنگاهی دِگَر بایَد.
مُحَصَّلِ مَقصود این است که چُنان که دَر نَقلِ کَشّی ـ رِض۟وانُ اللهِ عَلَی۟ه ـ آمده است، «مُحَمَّد بن بَشیرِ مَلعون از حَریر صورَتی دُرُست کرده بود شَبیه به صورَتِ حضرتِ موسَی بنِ جَعفَر ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ، و أَصحابِ خود را میگُفت که: موسَی بنِ جَعفَر نَزدِ مَن است؛ میخواهید مَن او را به شما بنمایانم؟ میگُفتَند: بلی. پس میبُرد ایشان را دَر اُطاقی، أَوَّل میگُفت: خوب تماشا کُنید. دَر اینجا بغی۟رِ شُما کسی میباشَد یا نَه؟ میگُفتَند: کَسی نیست. آنگاه ایشان را بیرون مینمود و خود پُشتِ پَرده میرَفت و دَر آن صورَت میدَمید و به حیله و شعبده چُنان مینمود به نَظَرِ مردم که آنحَضرَت است ایستاده. آنگاه أَصحابِ خود را میطَلَبید و لٰکِن إِذن نَمیداد که نَزدیک بیایَند؛ بلکه ایشان از دور تماشا مینمودَند و خودَش نَزدیکِ صورَت میایستاد و مِثلِ کَسی که تکلُّم کُنَد و نجویٰ نماید با آن صورت تَکَلُّم مینمود و از شعبده مَردُم را چُنان مینمود که او موسَی بنِ جَعفَر است و مُدَّتی مَردُم را بر این طَریق گُمراه میکَرد و شعبدهبازی مینمود تا آخِرالأَمر یکی از خُلَفاء که ظاهرًا هارون باشَد او را به سَختتر وَج۟هی بکُشت ... .»
( تُح۟فَةُ ال۟أَحباب فی نَوادِرِ آثارِ الأَصحاب، ثِقَةالمُحَدِّثین حاج شی۟خ عَبّاسِ قُمی، تَحقیق و پاوَرَقیها از: عَلیِ مُحَدِّث۟زاده ـ و ـ سَیِّد جَعفَرِ حُسَی۟نی، چ: 1، تِهران: دار الکُتُب الإِسلامیَّه، 1370 هـ.ش.، ص 448، با إِصلاحِ یک نادُرُستیِ چاپی).
دَر هَمان رِجالِ کَشّی آمَده است:
«وَ كانَ مُحَمَّدُ بنُ بَشيرٍ هٰذا مِن۟ أَه۟لِ الكُوفَةِ مِن۟ مَوالِی بَنِیأَسَدٍ»
( اِختيار مَعرِفَةِ الرِّجال ال۟مَعروف بـ: رجالِ الكَشیّ، تَحقيق: السَّيِّد مَهدىّ الرَّجائیّ، ط: 1، قُم : مُؤَسَّسة آلِال۟بي۟ت ـ عَلَي۟هِمُ السَّلام ـ، 1404 هـ.ق.، 2 / 775).
از همین جا که مُحَمَّد بنِ بَشير "وِلامَند" ( / «مِن۟ مَوالِی بَنِی أَسَدٍ») بوده است و باشَندۀ کوفه، اِحتِمال میتَوان داد که وی۟ ایرانی بوده باشَد و به هَر حال کوفه دَر آن روزگاران دَر قَلَمروِ فَرهَنگِ ایرانی جای داشته است.
دَر گزارشِ کَشّی دیدیم که آن پی۟کَرِ پارچهای که مُحَمَّد بنِ بَشير میساخت، از حَریر بود، با داروهائی آن را اَنداییده بودَند، هوا را دَر خود نگاه میداشت، دَر آن تَصَرُّفاتی شُده بود و "حیله"هائی دَر آن به کار رَفته بود تا واقِع۟نما باشَد، دَرپیچیده میشُد، دَر آن میدَمیدَند تا بَرپا شَوَد، ... .
هَرچَند مُحَمَّد بنِ بَشير این پی۟کَر را از بَرایِ نیرَنگ۟سازی و تَزویر و شَیّادی و حُقّهبازی به کار میبُرده است، نَف۟سِ پی۟کرهسازیِ او، به صَنعَت و هُنَری بازمیگَردَد که لابُد فَراگرفته بوده و باِحتِمال۟ از قَبیل همان صَنعَت و هُنَری است که دَر گُزارِشهایِ شاهنامه و گَرشاسپ۟نامه از آن نشانی داده میشَوَد و اِحتِمالًا دَر ایران وُجود داشته است.
اَکنون که سخن بدین جای۟ رَسید، ناگُفته نَگُذاریم که:
دَر الذَّريعَة إلىٰ تَصانيفِ الشّيعَة، از جُمله میخوانیم:
« "النوادر" لمحمّد بن بشير م بقم وهو أخو علي بن بشير مولى بني أسد.
ذكره النجاشي و في الفهرست: له كتاب. قال الكشي إنه كان يقول بالاثنين ظاهر الانسان آدمي و باطنه أزلي. فقال بالتوقف على موسى (ع) و ادعى وكالته و قال بالمواساة في المال و الخراج مثل العلياوية و الخطابية و كان قد عمل تمثالا لأبيالحسن من ثياب حرير، طلاها بالأدوية، ينفخ فيها فيقوم. فحبسه الخليفة، و عمل دولابا متحركا بنفسه بواسطة الزيبق فعذبه باتهام أنه ضاها بها الله في خلقه ثم قتله.»
( الذَّريعَة إلىٰ تَصانيفِ الشّيعَة، العَلّامة الشّي۟خ آقابُزُرگ الطِّهرانیّ، ط: 2، بَي۟روت: دار الأَضواء، 24 / 338).
مینویسَم:
أَوَّلًا، چُنین مینمایَد که خَل۟طی صورت گرفته است میانِ این غالیِ مَلعون که بَر دَستِ خَلیفه کُشته شُده است و مُحَمَّد بنِ بَشیرِ ثِقَه که صاحبِ کِتاب بوده و دَر قُم دَرگُذَشته است. سَنج: مُعجَمُ رجالِ الحَديث وَ تَفصيلُ طَبَقاتِ الرُّواةِ، السَّيِّد أبوالقاسِم الموسَویّ الخوئیّ، ط: 5، 1413 ه.ق.، 16 / 137؛ و: قاموس الرِّجال، الشَّي۟خ مُحَمَّدتَقی التُّستَری، ج 9، ط :1، تحقيق و نَشر: مُؤَسَّسة النَّشر الإِسلامیّ (التّابعة لِجَماعَةِ المُدَرِّسينَ بقُمِ المُشَرَّفَة)، 1419 هـ.ق.، ص 140.
ثانیًا، عَلَیالظّاهِر، چه آن خَل۟طِ رِجالی و چه آن توصیفات دَر حَقِّ این مَل۟عونِ غالی، از خامۀ عَلّامۀ مُتَتَبِّعِ پرهیزگار و نادرهکارِ عَرصۀ تَراجِم و کِتابشناسیِ قَرنِ أَخیر، أَعنیٖ: آیةالله حاج شی۟خ آقابُزُرگِ طِهرانی ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّریف ـ، نَتَراویده باشَد. چه، هَم أُسلوبِ گُزاردِ این مَعانی از قَلَمِ آن بُزُرگ دور است و هَم دَر نُسخۀ خطّیِ أَصلِ کِتابِ الذَّریعَه به خَطِّ مؤَلِّف که دَر کِتابخانۀ مَجلسِ شورایِ إِسلامی مَحفوظ است و تَصویرِ آن زیرِ دَستِ نگارندۀ این سَطرهاست، دَر موضعِ موردِ نَظَر (ج 7 ـ از "النّابغة من الرّواة" تا "یونسیة" ـ، ص 182)، أَثَری از آن خَل۟ط و این توصیفات نیست. اینگونه بیانات ـ چُنان که میدانیم ـ سَخت مانَنده است به بَرداشتها و سُخَنانِ فرزندِ مؤَلِّف، دکتر عَلینَقیِ مُنزَوی، که تَصَرُّفاتِ فَراوانِ او دَر آثارِ والِدِ ماجِدش به هَنگامِ طَب۟ع۟، شُه۟رۀ آفاق است! و کَم نَبودهاند از مُتَزَن۟دِقانِ کُهَن که موردِ علاقه و ستایِشِ وی بودهاند و در آثارِ قَلَمیِ خود، بَر ایشان ثَنایِ وافِر خوانده است!!
دکتر عَلینَقیِ مُنزَوی، دَر مَقالهای زیرِ نامِ نقش برجسته و پیکرهسازی در ایران، به هَمین "مُحَمَّد بنِ بَشير" میپَردازَد و مینویسَد:
«کشی (وفات 328) در کتاب رجال خود که یکی از پنج أصل رجالی شیعه بشمار است دربارۀ محمد بن بشیر از یاران إمام رضا (ع) و مؤلف کتاب نوادر (ذریعه 24: 338) میگوید:
او با پارچۀ داروزدهای که هوا را در خود نگاه میداشت مجسمهای برای إمام ساخت که چون آن را از باد پرمیکرد به شکل إمام (ع) بود و خلیفه (گویا هارون رشید) او را به همین دلیل با أنواع شکنجه بکشت.»
( ریشهها و اندیشهها ـ مَقالههایی در تاریخ و اَندیشۀ ایرانیان ـ، دکتر عَلینَقیِ مُنزَوی، بهکوشِشِ: غُلامحُسَی۟نِ صَدری اَفشار، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ مِهرویٖستا، 1397 هـ.ش.، ص 28 و 29).
عَجیب است، وَلی نَه از مُنزَوی! ... تَحریفاتِ مُنزَوی را کرانه پیدا نیست.
دَر هَمین فِق۟ره:
أوَّلًا، کَسی را که از دُشمَنانِ إمام رضا ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ است، «از یاران إمام رضا (ع)» میشناسانَد.
ثانیًا، این مُحَمَّد بنِ بَشير را با صاحِبِ نَوادِر به طورِ قَطع یکی میشمارَد (و این اندازه هَم إِشارَت نَمیدارَد که این یکیٖاِنگاری از اِستِنباطاتِ خودِ اوست).
ثالِثًا، مُدَّعی میگردَد که مُحَمَّد بنِ بَشير «مجسمهای برای إمام ساخت»؛ حال آن که مسأله رَبطی به إِمام ـ عَلَی۟هِ السَّلام ـ نَدارَد و تَفصیلِ ماجَرا و کاربُردِ آن پیکَر را پیش از این دیدیم و خواندیم.
رابِعًا، وانمود میکُنَد که قَتلِ مُحَمَّد بنِ بَشير، به خاطِرِ ساختَنِ هَمین پیکَر بوده است؛ حال آن که دیدید و خواندید که خَلیفه مُحَمَّد بنِ بَشير را به خاطِرِ عَقائِد و اِنحِرافات و نیرَن۟گ۟بازیهایش به قَتل آوَر۟د، نَه به سَزایِ یک کارِ هُنَری!
خامِسًا، بی هیچ اِحتیاط، و با جَز۟میَّتِ مَعهودِ خویش، پیکَرسازیِ مُحَمَّد بنِ بَشير را بَخشی از سرگُذَشتِ "پیکرهسازی در ایران" قَلَم میدِهَد؛ حال آن که ـ چُنان که گُفتیم ـ پیوندِ آن با ایران و فرهنگِ ایرانی نیک مُحتَمَل است، لیک با این مَبلَغ از آگاهی که دَر اختیارِ ماست، قَطعی نیست.
٭٭٭
به قولِ اُستاد مَلِکالشُّعَراء بَهار:
«عِلمها را کرانه پیدا نیست / آن که عِلمِ تمام دانَد کیست؟»
رِشتۀ این جُستوجوی۟ را صَدالبَتّه از دَست میتوان نَنهاد و گُفتنیهایِ دیگر گُفت و جُستَنیهایِ دیگر جُست. ... لیک حاشیۀ ما بَر مَقالۀ اُستاد دکتر ژالۀ آموزگار ـ أَطالَ اللهُ فِی النّعمَةِ بَقاءَها ـ، طولانیتَر از آن شُد که دَر آغاز میپنداشتیم. پَس طومارِ سُخَن را عجالَةً دَرمینَوَردیم و فَزایِشِ کامیابیهایِ اُستاد را دَر خِدمَتِ صادِقانه به فَرهَنگِ میهَنِ عَزیز و اَرجمَندمان، از دادارِ دادفَرمایِ نیکیٖدِهِش دَرمیخواهیم. ... ایدون باد! ... ایدون۟تَر باد!
يكشنبه ۲ تير ۱۳۹۸ ساعت ۸:۰۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
پاسخ:
درود و سپاس
هر سه ریختِ سیاوَش و سیاوَخش و سیاووش درست است و در دستنوشتهایِ کهن دیده میشود.
شوربختانه برخی از شاهنامهشناسان در درستانگاری پارهای از خوانِشها چونان شیاوَخش و نَفیِ ریختهایِ دیگر زیادهروی کردهاند.
به هر روی سپاسگزارِ شمایم.