
۞ مَثنَویِ شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی، مُحَمَّدطاهِرِ وَحیدِ قَزوینی (فـ: 1112 هـ.ق.)، بهکوشِشِ: رَسولِ جَعفَریان، چ: 1 ، قُم: نَشرِ مُوَرِّخ، 1398 هـ.ش.
«شَهرآشوب» نامِ یکی از أَنواعِ شِعرِ فارسی است که دَر آن سَرایَنده به توصیف و مَدح یا ذَمِّ أَهلِ شَهر و پیشهوَران و أَربابِ مَشاغِل و أَصنافِ گوناگونِ موجود دَر آن میپَردازَد. این گونۀ شِعری، اَفزون بَر اَرزِشِ هُنَری و أَدَبیِ عامِّ آن، از چَشمان۟دازِ جامعهشناسیِ تاریخی و وُقوف بَر لُغات و اِصطِلاحاتِ پیشهها و صَنعَتهایِ رایج دَر أَدوارِ دور و فُنونِ گوناگونی که دَر قَدیم شایِع بوده است و ای بَسا جُزئیّاتِ أوصافِ آن دَر کمتَر جایی ثَبت اُفتاده باشَد و هَمچُنین شناختِ مَوادّ و ابزارهایِ موردِ استفاده دَر حِرَف و صَنایعِ مُختَلِف، بسیار سودبَخش است.
دَر غالِبِ شَهرآشوبها، سَرایَندگان، صاحِبِ پیشه را دِل۟بَری شوخ و دِلداری مَه۟روی۟ مَف۟روض داشته و با چاشنیِ عاشِقی و طَنّازی بَر گیرائیِ موضوعِ سُخَنِ خویش اَفزودهاند و با پیشهوَرِ مَحبوب نَردِ عِشق بافتهاند. از این راه است که دَر شَهرآشوبها، أوصافِ أَصنافِ "مَحبوبان پیشهوَر" را میبینیم؛ از دِل۟برِ آهَنگَر، و صَنَمِ میوهفروش، و رَعنایِ شیشهگَر، و دِل۟دارِ خَبّاز، و مُشک۟بویِ عَنبَرفُروش، و نازُک۟بَدَنِ بَزّاز بگیرید تا یارِ رَنگرَز، و مَعشوقِ پارهدوز، و ماه۟رویِ قَصّاب، و مَحبوبِ رَقّاص، و دِلرُبایِ کُشتیگیر، و نگارِ کَلّهپَز، و شیرین۟لَبِ قَنّاد، و خوب۟رویِ بَقّال.
پیداست که با چُنین "مَعاشیقـ"ـی و خاصّه با شُیوعِ شاهِدبازی و چه و چهها دَر میانِ شُعَرا و بیپَروائیِ نمایان دَر أَلسِنَۀ شُماری از گویَندگان، گاه کارِ این سُرودههایِ عِشقآمیز به هَزّالی نیز میکَشیده است که نمونۀ مَشهوری از آن، این بی۟تِ هَز۟ل۟اِقتِرانِ "دَنگی"یِ اصفَهانی (از شُعَرایِ عَصرِ صَفَوی) است دَر بابِ "مَحبوبِ کلّهپز" ـ که بینَمَک هَم نیست ـ:
نگارِ کلّهپزِ مَن که دِل سَراچۀ اوست
تَمام لَذَّتِ عالَم میانِ پاچۀ اوست! 1
میرزا مُحَمَّدطاهِرِ نَصرآبادیِ اِصفَهانی، دَر تَذکِرَۀ کِرامَندش ( تَذ۟کِرَۀ نَصرآبادی، با تَصحیحِ: وَحیدِ دَستگِردی، چ: 1، طهران: چاپخانۀ اَرمَغان، 1317 هـ.ش.، ص 431)، بی۟ت را از "دَنگی" دانسته است.
این بی۟ت را بَرخی (نمونه را، نگر: لُغَت۟نامۀ دِه۟خُدا، ذیلِ "شَهرآشوب" ـ با ضَبطِ «دنیا» بهجایِ «عالَم» ـ) به "سرحدیِ قهوهرخی" نِسبَت دادهاند.
این بی۟ت را بَرخی (نمونه را، نگر: لُغَت۟نامۀ دِه۟خُدا، ذیلِ "شَهرآشوب" ـ با ضَبطِ «دنیا» بهجایِ «عالَم» ـ) به "سرحدیِ قهوهرخی" نِسبَت دادهاند.
٭
مَثنَویِ شَهرآشوبِ وحیدِ قَزوینی که أَخیرًا بهکوشِشِ پِژوهِشگَرِ پُرکارِ مُعاصِر، اُستاد حُجَّةالإِسلاموالمُسلِمین رَسولِ جَعفَریان ـ وَفَّقَهُ اللهُ تَعَالیٰ لِمَا یُحِبُّ و یَرضَیٰ ـ، دَر قالِبِ چاپِ حُروفی دَر آمده است، مِثلِ همۀ «شَهرآشوب»ها و از جهاتی بیش از بسیاری از دیگَر «شَهرآشوب»ها، به کارِ مُطالعه دَر تاریخِ مَشاغِل و أَصناف و بسیاری از دیگر مَدَنیّاتِ ایرانِ کهن میآیَد. این مَنظومه بَر أَوصافِ مُعتَنابهی از اصفَهانِ عَصرِ صَفَوی و زیبائیهایِ آن نیز اِشتِمال دارَد که مَرغوبِ طِباعِ عامّۀ تاریخ۟خوانان و خاصّه اِصفَهان۟شناسان است. هَنیئًا لَهُم!
مَتنی که هَماکنون چاپِ حُروفیِ آن دَر اختیارِ ماست، بَر أَساسِ یک دَستنوش۟ت آمادۀ اِنتِشار گَردیده که پارگی و ریختگی و نابسامانی داشته است. مَواردِ إِبهام و إِشکال دَر بخشهایِ موجودِ مَطبوع نیز اندک۟شُمار نیست. قَلیلی از مواضِعِ إِشکال و إِبهام را طابِعِ مُحتَرَم مُتَذَکِّر شُدهاند ولی بیشینه را یکسَره رها کرده و بَرگُذَشتهاند؛ حتّیٰ بیتی را که نَه وزن دارَد، نَه قافیه (ص 178، س 7)؛ و چون رَغبَتِ چَندانی به تَح۟شیَه و توضیح نیز نَداشتهاند، معالأَسَف أَغلَب نمیدانیم رایِ خودِ طابِع دربابِ گیر و گرفتاریهایِ مَتن چه بوده است و مَثَلًا کُجا إِشکال از خوانِشِ ماست، کُجا از نُسخه، کُجا از ... .
دربارۀ این شَهرآشوب و ویراستِ موجودَش، بسیار میتوان سخن گُفت؛ ولی مَن۟بَنده چُنین قَصدی و مَجالی نَدارَم. گُزاردِ حَقِّ تَدقیق دَر این مَتن و تَبیینِ دُشواریهایِ آن و گره۟گُشایی از مُشکلاتش، کاری است که طابِع نیز مَجالِ آن را نَداشته است. صَدالبَتّه از طاقَتِ این قَلَم۟زَن و حوصَلۀ این قَلَمانداز نیز بیرون است.
٭
نَخُست تَرجیح میدِهَم إِشارَتی کوتاه کُنَم به یکی از أَصنافِ مَذکور دَر شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی و کَندوکاوی دَر ضَبطِ یک کَلِمه:
یکی از أَصنافِ مَذکور دَر شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی (ص 177)، «تفنگساز» است.
وَحیدِ قَزوینی، بِنا بَر آنچه آقایِ جَعفَریان چاپ کَردهاند، گُفته است:
«تفنگساز ما کرده دل را نشان
نباشد دلم چون تفنگ بینشان
تفنگ نیست کان بت سرانجام داد
چو انگشت بر حرف آتش نهاد
تفنگ نیست کز خوی آن دلستان
برآورده آتش زبانِ أمان ...» (ص 177)
«... بود کوره حمّام تابیدهای
تفنگ چون مریض تعبدیدهای ...» (ص 178).
اَندَک موزونیَّتی دَر طَبعِ خوانَنده بَسَنده است تا دَریابَد واژۀ «تُفَنگ»، با این ثِقل و سَنگ، سُخَنِ سَرایَنده را ناهَم۟وار کَرده است، و دَر تَرازویِ موزونیَّتِ بی۟تها، پارسَنگی اَفزون اَفگَنده.
میدانیم که دَر آن روزگاران، آنچه را ما اِمروزه «تُفَنگ» میگوییم، «تُفَک» نیز میگُفتهاند؛ و ناگُفته پیداست که اَگَر هَمین ریخت / واژۀ «تُفَک» به جایِ «تُفَنگ» بنشینَد، ناهَم۟واری و گرانی از أَبیاتِ وَحید بَرخواهَد خاست.
توضیحًا عَرض میکُنَم:
واژۀ «تُفَک» از روزگارانی بَس دورتَر دَر زبانِ فارسی به کار میرَفته است؛ چُنان که دَر شِعرِ أَنوَریِ أَبیوَردی (البتّه به نَقلی ـ و در نَقلِ دیگر: پُفَک ـ) و سوزَنیِ سَمَرقَندی و ابنِ یَمینِ فَریومَدی و ... آمَده.
دَر فَرهَنگِ رَشیدی میخوانیم:
«تفنگ، به ضَمِّ تا و فَتحِ فا و سُکونِ نون و کافِ فارسی دَر آخر، به مَعنیِ "بندوق" [=بندق / تفنگ] دَر کَلامِ مُتَأَخِّرین است، و دَر کَلامِ مُتَقَدِّمین، "تُفَک" واقع است.»
( فَرهَنگِ رَشیدی ـ به ضَمیمۀ: مُعَرَّباتِ رَشیدی ـ، عَبدالرَّشید بنِ عَبدالغَفور الحُسَی۟نیّ المَدَنیّ التّتوی، به تَحقیق و تَصحیحِ: مُحَمَّدِ عَبّاسی، چ:1، تِهران: کتابفُروشیِ بارانی، 1337 هـ.ش.، 1 / 435).
واژۀ «تُفَک»، آنسان که بَعضِ فَرهَن۟گ۟نویسان تَصریح کَردهاند، دَر أَصل، إِطلاق میشُده است بَر:
«چوبِ درازِ میان۟خالی که با گلولۀ گِل و زورِ نَفَس، بدان گُنجشک و أَمثالِ آن زَنَند»
( بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، بهاِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تِهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ.ش.، 1 / 502).
"بُندُق" (تُفَنگِ فِلِزّی / جَنگافزار) را گویا از بابِ مُشابَهَت با همان «تُفَکِ» گُنجشک۟زَنی و ...، «تُفَک» خواندهاند.
ریشه و ساختارِ واژۀ «تُفَک»، از دیرباز، جایِ گُفتوگو بوده است.
بَرخی آن را با "تُف" و "تُف انداختن" پیوند دادهاند (نگَر: بُرهانِ قاطِع، همان چ، 1 / 502، هامِش). بَرخی نیز آن را با «تُپ» که کوتاه۟شُدۀ «توپ» باشَد مَربوط دانِستهاند (نگَر: بَهارِ عَجَم، لاله تیکچند بهار، تَصحیحِ: دکتر کاظِمِ دِزفولیان، ویراستار: بَهمَنِ خلیفۀ بناروانی، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ طلایه، 1380 هـ.ش.، 1 / 527؛و: فَرهَنگِ آنَندراج، مُحَمَّد پادشاه ال۟مُتَخَلِّص بـ: شاد، چاپِ سَنگی، لَکهنَو: مَطبَعِ مُن۟شی نَوَل۟کِشور، 1889 ـ 1894م.، 1 / 709). تَحقیقاتِ تازهتَر نیز چَندان پای فَراتَر از اینها نَنهاده است (سَنج: فَرهَنگِ ریشهشناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَن۟ دوست، چ1، تهران: فَرهَنگستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 2 / 879 و 880).
باری، واژۀ «تُفَک» کاربُردِ قَدیم۟تَری است که پَسان۟تَر ریختِ «تُفَنگ» جانِشینِ آن شُد و نَرم۟نرمَک ریخت «تُفَک» به فَراموشی پیوست و جُز نَزدِ أَهلِ تاریخ و أَدَب مَعروفیَّتی نَدارَد.
آنچه حَدسِ ما را دَر بابِ بی۟تهایِ سابقالذِّکرِ شَهرآشوبِ وحیدِ قَزوینی تَقویَت میکُنَد و خوانِشِ حَدسیِ «تُفَک» را بَر «تُفَنگِ» ضَب۟ط۟کَردۀ آقایِ جَعفَریان رُجحان مینِهَد، آنست که همان بی۟تِ «تفنگساز ما کرده دل را نشان / نباشد دلم چون تفنگ بینشان» که آقایِ آقایِ جَعفَریان دَر شَهرآشوبِ چاپ۟کَردۀ خود اینگونه آوردهاند، دَر بَهارِ عَجَمِ لاله تیکچند بهار، و نیز فَرهَنگِ آنَندراجِ مُحَمَّد پادشاه مُتَخَلِّص به شاد، ذی۟لِ واژۀ «تُفَکساز»، بدین ریخت آمده است:
«تُفَکساز تا کرد دل را نشان
نباشد دلم چو تفک بی فغان»
(نگَر: بَهارِ عَجَم، لاله تیکچند بهار، تَصحیحِ: دکتر کاظِمِ دِزفولیان، ویراستار: بَهمَنِ خلیفۀ بناروانی، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ طلایه، 1380 هـ.ش.، 1 / 527؛و: فَرهَنگِ آنَندراج، مُحَمَّد پادشاه ال۟مُتَخَلِّص بـ: شاد، چاپِ سَنگی، لَکهنَو: مَطبَعِ مُن۟شی نَوَل۟کِشور، 1889 ـ 1894م.، 1 / 709) و دَر هَر دو مَنبَع نیز سَرایَندۀ آن، هَمین میرزا طاهِرِ وَحید دانِسته شُده است (که البتّه دَر بَهارِ عَجَم، "میرزا صاهرِ[؟!] وحید" چاپ کردهاند).
لابُد تَوَجُّه۟ فَرمودهاید که نَهتَنها این «تُفَک» از «تُفَنگِ» ضَبط۟کَردۀ آقایِ جَعفَریان بِهتَرَست، ضَبطِ «بی فغان» هَم بمَراتِب روشَن۟تَر از «بینشان» است؛ و آن «نباشد دلم چون تفنگ بینشان» که دَر شَهرآشوبِ چاپ۟کَردۀ آقایِ جَعفَریان آمده است، دَستِ کَم دَر این لَحظه دَر نَظَرِ این دانِشآموز مَعنایِ مُستَقیمی نَدارَد؛ و ال۟عِلمُ عِندَ الله.
باری، با تَفاصیلی که مَعروض اُفتاد، آیا میتَوان «تُفَنگِ» ضَبط۟کَردۀ آقایِ جَعفَریان را به «تُفَک» تَصحیح کَرد؟ ... اِحتِمالًا آری.
نَمیگویَم: با قَطع و یَقین. ... چرا که دَر هَمان شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی که آقایِ جَعفَریان چاپ کَردهاند، دَر إِدامۀ «صفتِ تفنگساز» (ص 177و 178)، بی۟تهائی هَست که دَر آنها واژۀ «تفنگ» آمَده و هَمین ضَبط و خوانِش نیز با وَزن و حَتّیٰ قافیۀ یکی از بی۟تها سازگار است:
«... تفنگ سیهتاب آن دلفروز
نهاده شبی سر به دامان روز ...
بود خوی دلدار من خوی جنگ
تفنگش بود چشم و ابروی جنگ
... چو خرطوم فیلان مخوانش به جنگ
دراز است بسیار دست تفنگ» (ص 178).
دَر اینجا دو اِحتِمال میتَوان داد:
اِحتِمالِ نَخُست، آن است که وَحیدِ قَزوینی هَر دو ریختِ واژه را که دَر آن روزگاران شُیوعی داشته است به کار بُرده و دَر آنها «تُفَک» گُفته باشَد و دَر اینها «تُفَنگ».
اِحتِمالِ دُوُم، این است که میرزا طاهِرِ وَحید، در هَر دو مَقام، هَمان طور که ضَب۟ط۟کَردۀ آقایِ جَعفَریان است، «تفنگ» گُفته و خود چُنان ناهَمواریِ ناخوشی دَر بی۟تهایِ دَستۀ أَوَّل اَفگَنده باشَد.
مَن۟بَنده این اِحتِمالِ أَخیر را مَرجوح و مُستَب۟عَد مییابَم و هَرگز سُخَنوَری چون میرزا طاهِرِ وَحید را به چُنین مَرتَبهای از سُخَن۟ناشناسی مَنسوب نَمیدارَم؛ و ال۟عِلمُ عِندَ الله.
ال۟غَرَض، اَگَر بِنا باشَد ویراستی سَزَنده از مَن۟ظومۀ حاضِر سامان یابَد (که کاریست کَردَنی)، هَمین واژۀ آشنایِ «تُفَنگ» و ضَب۟ط و خوانِشِ آن، یکی از مواضِعِ خورایِ مُداقّه و غَوررَسی خواهَد بود.
٭
اُستاد جَعفَریان ـ طَالَ بَقاه! ـ دَر أَواخِرِ مُقَدّمهای که بَر کِتاب نوشتهاند، مَرقوم داشتهاند:
«... لغات فراوانی بود که می شد با مراجعه به واژه یاب یا منابع دیگر که حالا مراجعه به آنها بسیار هم آسان است، کلی [!] پاورقی بر آن زد [!!!]. این کار را به عهده [ی] مراجعین محترم گذاشتم [!] تا خودشان دقیق تر [!!!] انجام دهند. ... .» (ص 32).
راستَش نَمیدانَم این سُخَن را از دَرِ مِزاح و شوخ۟طَبعی و مَحضِ طیٖبَت مَرقوم فَرمودهاند، یا آنسان که از سیاقِ عِبارَت بَرمیآیَد، از دَر سپاسی که بَر خواننده نِهاده و سَماحَتی که دَر خویش سُراغ دادهاَند. ... .
به هَر روی۟، گویا حَق به دَستِ ایشان نیست.
کارِ توضیحِ لُغات و عِباراتِ مُتونِ قَدیم، گروگان بَصیرَت و حَذاقَتی است دَر واژهدانی و مَتن۟خوانی که با عُمری "دودِ چراغ خوردَن" حاصِل میشَوَد، نَه سُهولَتِ دَسترَس به «واژهیاب یا منابع دیگر که حالا مراجعه به آنها بسیار هم آسان است». هَمان لُغَتِ سادۀ «تفنگ» که بَعید میدانَم کَسی بَرایِ فَهمِ مَعنایِ آن بدان مَنابعِ سَه۟لُالوُصول نیز حاجَتی ببینَد، نمونهای است که نشان میدِهَد سَزاوار نیست مُحَقِّقان خویش را از کارِ تَدقیقِ لُغَوی دَر مَتن سَبُکدوش کُنَند و این کوشِش را به خوانَندگان (یا به قولِ ایشان: «مراجعینِ») عامی و خام۟دَستی چون مَن واگُذارَند. ... این هَم هَست که "هَر کَسی را بَهرِ کاری ساخ۟تَن۟د"؛ و مَنِ خوانَنده عِجالَةً دَر مَقامِ اِستِفادَت ایستادهام و طابِعِ کِتاب (اُستاد جَعفَریان) دَر مَقامِ إِفادَت.
دَر همان مَعدود۟ حَواشیِ إیضاحی که جَنابِ اُستاد جَعفَریان بَر شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی نوشتهاند، مَوارِدی میتوان فَرانمود که نشان میدِهَد کارِ توضیحِ لُغاتِ چُنین مَتنی، عَلیٰرَغمِ دَسترَس به «واژهیاب یا منابع دیگر که حالا مراجعه به آنها بسیار هم آسان است»، باز آن اندازه که گمان بُردهاند سَه۟ل نیست.
نمونه را، وَحیدِ قَزوینی دَر «صفتِ میدانِ [نقشِ جهان]» به وَصفِ توپِ جَنگی پَرداخته و از جُمله گُفته است:
«ز عرّاده در چشم بینندگان
بود همچو تنین ز گردون عیان» (ص 79).
آقایِ جَعفَریان دَر حاشیه نوشتهاند: «تنین = غژ غژ کردن.» (همان ص).
مینویسَم:
أَوَّلًا، واژۀ «تنین» به مَعنایِ غژغژ کردن، دَر بَعضِ مَنابعِ لُغَویِ دَمِ دَستی که بدانها نگاهی اَنداختم دیده نشُد و ای کاش طابِعِ کِتاب دَر چُنین موارِد مَنبعِ سُخَنِ خویش را بتَصریح معلوم میداشتَند تا کار بَر جویَندگان آسان گَردد. لابُد ایشان میانِ «تنین» و «طَنین» خَلطی نَکَردهاند.
ثانیًا، وَحید میگویَد: «بود همچو تنین ز گردون عیان»؛ این چه رَبطی به غژغژ کردن دارَد؟ ... یعنی مانندِ غژغژ کردن از گردون عیان است؟!!
هَمه میدانیم که «تِنّین» یَعنی: مارِ بُزُرگ، اَژدَها. واژهای است تازی که از دیرباز دَر نَظم و نَثرِ پارسی به کار رفته است و زَبانزَد بوده.
وَحیدِ قَزوینی نیز دَر اینجا میگویَد که: پنداری بینندگان اَژدَهائی میبینَند؛ کما این که دو سه بی۟ت پیش۟تر نیز (همان ص) باز این جَنگافزار را به «اَژدَها» مانَند کَرده است.
نمونۀ دیگَر:
وَحیدِ قَزوینی دَر «صفتِ عرّابهساز» به وَصفِ عَرّابه پَرداخته است و از جُمله بی۟تی گُفته که آقایِ جَعفَریان آن را اینگونه خوانده و ضَبط کردهاند:
«ندیده است پشت وی از تن نشان
فکنده است پیوسته بر کستوان» (ص 220).
سپس نیز دَر حاشیه نوشتهاند: «کستوان = استطبل 2
کَذا؛ و لابُد مراد "اسطبل" است.
مینویسَم:
"کَستُوان" به مَعنایِ "اسطبل" دَر بَعضِ فَرهَنگها مَذکور است (سَنج: أَقَرَبُ المَوارِد فی فُصَحِ العَرَبیَّةِ وَ الشَّوارِد، سَعید [بن عَبدالله بن میخائیل بن إِلیاس بن یوسُف] الخوری الشَّرتونی اللُّبنانیّ، [إِعداد: أَس۟عَد الطَّیِّب]، ط: 1 ، قُم: دارالأُسوَة لِلطِّباعَةِ وَ النَّشر، 1374 هـ.ش./ 1416 هـ.ق.، 4 / 549 ؛و: کِتاب الأَلفاظ الفارسیَّة المُعَرَّبَة، السّیّد ادّی شیر، ط: 2، القاهِرَة: دار العَرَب، 1987 و 1988 م.، ص 135؛و: فَرهَنگِ واژههایِ فارسی دَر زبانِ عَرَبی، سَـ[ـیِّد] مُحَمَّدعلی إِمامِ شوشتَری، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ اَنجُمَنِ آثارِ مِلّی، 1347 هـ.ش.، ص 578) و البَتّه جایِ تَأَمُّل و تَدقیق دارَد؛ ... لیک، از بُن، «فکنده است پیوسته بر کستوان» یَعنی چه؟ ... یَعنی ـ مَثَلًا ـ: آن را اَنداختهاند گوشۀ اِسطَبل؟!
چُنین مینمایَد که اُستاد جَعفَریان عبارَت را بَد خواندهاند. خوانشِ صَحیح ـ باِح۟تِمال۟ ـ این است:
«فکنده است پیوسته بَرگُستوان».
«بَرگُستوان» که گاه دَر خودِ مُتونِ فارسی به ریختِ «بَرکُستوان» هَم ضَبط شُده، و به ریختهایِ «برکستوان» و «بَرکشتوان» و «برکصطوان» به مَتنهایِ تازی نیز راه یافته است (نگَر: روزنامۀ عاشورا ـ تَرجَمۀ یَوم الطَّفّ مَقتَل الإِمام أَبیعَبدِاللهِ الحُسَی۟ن عَلَیهِ السَّلام ـ، مُؤَلِّف: هادیِ نَجَفی، تَرجُمان: جویا جَهانبَخش، چ: 2، اِصفَهان: دَفتَرِ تَبلیغاتِ إِسلامیِ حوزۀ عِل۟میّۀ قُم: شُعبۀ اُستانِ اِصفَهان، 1397 هـ.ش.، ص 130، هامِش)، واژۀ مَعروفی است و غالِبًا به مَعنایِ پوشِشی است که بویژه دَر هَنگامِ جَنگ بَر جنگاوَر و نیز بَر اَسب میپوشاندهاند.
به این توضیحِ غیاثالدّینِ رامپوری دَر غیاثُ اللُّغات توجُّه۟ فَرمایید:
«بَرگُستوان ـ بالفَتح و کافِ فارسیِ مَضموم و مَکسور هر دو وضع و سینِ مُهمَلۀ ساکِن، آنچه از قِسمِ لحاف بَر اسپ اندازند تا زینَت و حفاظَت شَوَد. ... .».
( غیاثُ اللُّغات، چاپِ سَنگی، کانپور: مَطبَعِ مُنشی نَوَلکِشور، 1904م.، ص 64).
به نَظَر میرَسَد «بَرگُستوان» به هَمین مَعنی، مُناسِبِ وَصفِ عَرّابه است، و وَحیدِ قَزوینی، از نوعی روپوش از عالَمِ «بَرگُستوان» که بَر آن میاَفگَندهاند سُخَن میدارَد، نَه از اِصطَبل.
٭
راقِم، چُنان که زین پیش۟ نیز گُفت، آهَنگِ دراز کَشیدَنِ سُخَن نَدارَد. شوریدگیهایِ چاپِ کُنونیِ شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی هَم، نَه چَندان است که تَقریرِ تَفاصیلش دَر حوصَلۀ مَنِ دَرویش بگُنجَد.
اُستاد جَعفَریان خوشبَختانه از إِبهامات و کَژیهایِ ویراستی که عَرضه داشتهاند، بیخَبَر نیستَند؛ و خود اُمید دَربستهاند که «زمانی، کسی که شایستگی بیشتر دارد، به آن برسد و متن دقیق تری [به دست] بدهد» (ص 32).
خواجه فرمود: "می کند حافظ دعائی بشنو آمینی بگو...".
وانگَهی، از راهِ اِستِط۟راد به عَرض میرَسانَم که:
اَگَر پِژوهَندهای بخواهَد هِمَّتی دَر کار گَردانَد و ویراستی بسامان از شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی فَراهَم آرَد ـ که کاری است بسیار دُشوار و تاب۟رُبای و بناگُزیر دَر گروِ کوشِشی نَستوهانه ـ، بی هیچ گُفتوگوی۟ بایَد فَرهَنگهائی چون بَهارِ عَجَم و آنَندراج و مانَندِ اینها را که به سُخَنِ أَمثالِ وَحیدِ قَزوینی دَر کارِ لُغَت اِعتِبار مینِهاده و دَر آن نَظَری مُتَفَحِّصانه داشتهاند و گاه از خودِ وَحید گُفتآوَرد کَردهاند، نیک بکاوَد و زیر و رو کُنَد. پیش از این دیدیم که یکی از بی۟تهایِ نامَف۟هوم و ناهَم۟وارِ چاپِ کُنونیِ شَهرآشوبِ میرزا طاهِرِ وَحیدِ قَزوینی، دَر هَمین مَنابع، رِوایَتی مَف۟هوم و هَم۟وار داشت.
دور نیست بی۟تهائی دیگر از هَمین مَنظومه دَر هَمین مَنابِع مَسطور باشَد که دَر تَصحیح و دُرُست۟خوانیِ مَتنِ مَغ۟شوشِ موجود از مُصَحِّح دَستگیری کُنَد؛ کَما این که دَر هَمان بَهارِ عَجَم و فَرهَنگِ آنَندراج، ذی۟لِ واژۀ «رنگرز»، نَخُستین بی۟تی که گُواه آمده است، از هَمین میرزا طاهِرِ وَحید است؛ از این قَرار:
«سرشکم ز غَم سُرخ و رُخ گَشت زَرد
مرا رنگرز اینچنین رنگ کرد»
( بَهارِ عَجَم، هَمان چ، 2 / 1102؛و: فَرهَنگِ آنَندراج، هَمان چ، 2 / 222)؛ و این بی۟ت، بی۟تی است از هَمین شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی که دَر چاپِ آقایِ جَعفَریان دَر آغازِ «صفتِ رنگرز» (ص 164) آمده.
از هَمین دَست است بی۟تِ:
«مرا کلّه پَز کرده بی دست و پا
خَبَر نیست از پا و از سَر مرا»
این بی۟ت را دَر همان بَهارِ عَجَم و فَرهَنگِ آنَندراج، ذی۟لِ واژۀ «کلّه پَز»، میبینیم ( بَهارِ عَجَم، هَمان چ، 3 / 1713؛و: فَرهَنگِ آنَندراج، هَمان چ، 3 / 1110)؛ و این هَم بی۟تی است از هَمین شَهرآشوبِ وَحیدِ قَزوینی که دَر چاپِ آقایِ جَعفَریان دَر آغازِ «صفتِ کلّه پَز» (ص 183) آمده.
باز دَر مَتنِ چاپ۟کردۀ آقایِ جَعفَریان دَر آغازِ «صفتِ کمانگر» (ص 108) آمده است:
«کمانگر که جانم شد او را نشان
ستم می کشد دل از او چون کمان»
من۟بَنده عِجالَةً بوُضوح دَرنَمییابَم که «چون کمان» در لَتِ دوم چه وَج۟هی دارَد و چرا دِلِ عاشِق مِثلِ کَمان ستَمکَشِ کَمانگَر گَردیده است. ... آیا ضَبط صحیح است یا نه؟ ... نَمیدانَم. ... وانگَهی، هَمین بی۟تِ میرزا طاهِرِ وَحید را دَر هَمان بَهارِ عَجَم و فَرهَنگِ آنَندراج، ذی۟لِ واژۀ « کمانگر»، میبینیم ( بَهارِ عَجَم، هَمان چ، 3 / 1720؛و: فَرهَنگِ آنَندراج، هَمان چ، 3 / 1117)؛ و دَر اینجا ضَب۟طِ لَتِ دُوُم از این قَرار است: «ستم میکشد دل از او هر زمان»؛ که إِبهامی هَم نَدارَد.
وَ مِنَ اللهِ التَّوفیق!
- میرزا مُحَمَّدطاهِرِ نَصرآبادیِ اِصفَهانی، دَر تَذکِرَۀ کِرامَندش ( تَذ۟کِرَۀ نَصرآبادی، با تَصحیحِ: وَحیدِ دَستگِردی، چ: 1، طهران: چاپخانۀ اَرمَغان، 1317 هـ.ش.، ص 431)، بی۟ت را از "دَنگی" دانسته است.
این بی۟ت را بَرخی (نمونه را، نگر: لُغَت۟نامۀ دِه۟خُدا، ذیلِ "شَهرآشوب" ـ با ضَبطِ «دنیا» بهجایِ «عالَم» ـ) به "سرحدیِ قهوهرخی" نِسبَت دادهاند.
- کَذا؛ و لابُد مراد "اسطبل" است.
دوشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۸ ساعت ۵:۳۶
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .
برخوردی بسیار متسامحانه و سهل گیرانه تر داشته اند و هر چند کنایاتی [ابلغ من التصریح!]
آورده اند؛ اما بی مناسبت نیست که آثار و آرای متآخر آقای جعفریان را هم در بوته نقد بریزند
و سره از ناسره برخی داوری های شتابناکشان را بازنمایند ...
چه نکتهسنجی و دقت شایستهای.