لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۷۵٫۴۶۰ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۱۲۶ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۲٫۴۳۴

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    (واکاویِ إِشارَتی باریک در حِکایَتی از گُلِستانِ سَعدی)

    حِکایَتِ سیزدَهُمِ دُوُمین بابِ گُلِستانِ بی‌خَزانِ سَعدی ـ که بابی است در أَخ۟لاقِ دَرویشان ـ، از این قَرار است:
    «پارسایی را دیدَم بَر کنارِ دَریا که زَخمِ پَلَن۟گ داشت و به هیچ دارو بِه۟ نَمی‌شُد. مُدَّتها دَر آن رَن۟جور بود و شُک۟رِ خُدای۟ ـ عَزَّ وَ جَل ـ عَلَی‌الدَّوام گُفتی. پُرسیدَندَش که: شُک۟رِ چه می‌گویی؟ گُف۟ت: شُک۟رِ آن که به مُصیٖبَتی گِرِفتارَم، نه به مَع۟صیَتی!
    گَر مَرا زار به کُشتَن دِهَد آن یارِ عَزیز
    تا نَگویی که دَرآن دَم غَمِ جانَم باشَد
    گویَم: از بَندۀ مِسکین چه گُنَه۟ صادِر شُد
    کو دِل‌آزُرده شُد از مَن؟ غَمِ آنَم باشَد!
    » 1
    . کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَم۟کاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 77.
    .
    شیخِ شیراز فَرمود: «پارسایی را دیدَم بَر کنارِ دَریا که ...». ... چرا «کنارِ دَریا»؟ ... «پارسا» در «کنارِ دریا» چه می‌کَرده است؟ ... .
    شایَد کَسانی که دِماغِ طَنّازی و خوش۟باشی دارَند، بگویَند: لابُد خِرقه و دَستار بدَر کَرده و با لِباسِ شَخ۟صی، و البَتّه بَرایِ أَمر به مَع۟روف و نَه۟ی از مُن۟کَر، مَثَلًا به سَواحِلِ آنتالیا (اَن۟طالیه) رَفته بوده و هَمان۟جا با شیخِ شیرین۟‌سُخَنِ شیراز مُلاقات نموده است! ... بَرخی از کَسانی هَم که اینگونه مَعانی را جِدّی‌تر می‌نگَرَند، خواهَند فَرمود: سَعدی مَق۟صودِ خاصّی نَداشته و فَقَط می‌خواسته است بَرایِ وُقوعِ دیدار و جَرَیانِ داستانِ خود، مَکانی بیابَد؛ خواه قُلّۀ کوه باشَد و خواه کنارِ دَریا!
    مَن۟‌بَنده از بَعضِ دوستان دَربارۀ این حِکایَت پُرسیده و به هَز۟ل یا به جِد، چُنان یا چُنین پاسُخی دَریافت کرده‌ام؛ ... لیک هیچ۟یک از این دو گونه پاسُخ را دُرُست و راه۟گُشا نَمی‌دانَم.
    تَکلیفِ آن پاسُخِ هَز۟ل‌آمیز و سَواحِلِ آن۟تالیا (اَن۟طالیه) که روشَن است. سَواحِلِ بِلاد، در زَمانه و زَمینه‌ای که گُلِستانِ شیخ تَصویر می‌کُنَد، مانَندِ این روزگار، از صَحنه‌هایِ نگُفتَنیِ بی‌آزَرمی‌هایِ أَبناءِ آدَم و بَناتِ حَوّا که چشمانِ هَوَسباز و مَعصیَت۟کارِ ضُعَفاءُال۟إیمان را به سویِ خویش می‌کَشَد، پُر نَبود. بَر فَرض هَم که بود، این مَعانی به حِکایَتِ سَعدی رَبطی نَمی‌یابَد. فَقَط به کارِ تَفریحِ خَواطِری می‌آیَد که از عُبوسِ زَمانه به جان آمَده‌اند و از هَر جِدّی گُریزگاهی به عالَمِ هَز۟ل می‌جویَند. ... شایَد هم کارِ بَدی نَمی‌کُنَند! ... .
    آنها هَم که می‌گویَند: سَعدی مَق۟صودِ خاصّی نَداشته و فَقَط می‌خواسته است برایِ وُقوعِ دیدار و جَرَیانِ داستانِ خود مَکانی بیابَد، سُخَنِ سَنجیده‌ای نَمی‌گویَند. هزار و یک جایِ مُناسِب۟‌تر از کنارِ دَریا هَست که می‌تَوان دیدارِ پارسائی شاکِر و ذاکِر را در آن مَف۟روض و مُصَوَّر داشت. پارسایانِ روزگارانِ دور و زاهِدانِ داستانهایِ مَشهور، آنانَند که بَر کناره‌هایِ صَحراها، صَومَعَه می‌ساختَند، یا در بُنِ غارهایِ دوراُفتاده در کوههایِ صَع۟ب‌ال۟مَنال، جایی برایِ خَل۟وَت و عِبادَت می‌گُزیدند. آیا بَیوسیده‌تَر نَبود که شیخِ شیراز نیز پارسایِ زَخم۟‌خورده را فِی‌ال۟مَثَل در صَوامِعِ شامات یا در کُهوف و مَغارات دیدار کُنَد ... تا کنارِ دَریا؟!
    از قَضا، جَرَیانِ داستان دَر غارها و اِشکَف۟ت‌ها و عِبادَت۟جای‌هایِ زاهِدان و دُنیاگُریزان در کوه و کُتَل، با "پَلَنگ" و "زَخمِ پَلَنگ"داشتن هَم مُناسِب۟‌تَر می‌آمَد؛ چه، در سُنَّتِ أَدَبیِ ما، جایِ پَلَنگ، کوهِستان است.
    مَنوچهریِ دامغانی، در چکامه‌ای در وَصفِ اَسب، گویَد:
    چون نَهَنگان 2
    نَهَنگ: تِمساح.
    اندَر آب و چون پَلَنگان بَر جَبَل
    چون کُلَنگان 3
    کُلَنگ: پَرَنده‌ای کَبودرَنگ و درازگَردَن و بُلَندپَرواز که از لَک‌لَک بُزُرگ۟‌تر و از پَرَندگانِ مُهاجِر است و در نِقاطِ مُردابی و مُعتَدِل زیست می‌کُنَد. تَفصیل را، نگر: لُغَت۟‌نامۀ دِهخُدا، ذی۟لِ «کُلَنگ».
    بَر هَوا و هَمچو طاووسان 4
    در مَأ۟خَذِ چاپی: طاوسان.
    به کوی 5
    دیوانِ مَنوچهریِ دامغانی، به تَصحیحِ: [سَیِّد] حَبیبِ یَغمایی، به‌کوشش و مُقَدّمۀ: سَیِّد عَلیِ آلِ داود، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1392 هـ.ش.، ص 187.

    أَمیرمُعِزّیِ نیشابوری در چکامه‌ای ستایِشی سُروده است:
    پَلَنگان نه هَمین ان۟دَر جِبال از او هَراسانَن۟د
    هَمه شیران زَبونِ او میانِ مَرغ۟زار ان۟دَر 6
    دیوانِ أَمیرالشُّعَراء مُحَمَّد بنِ عَبدالمَلِکِ نیشابوری مُتَخَلِّص به مُعِزّی، به‌سَعی و اِهتِمامِ: عَبّاسِ إِقبال، تهران: کِتابفُروشیِ إِسلامیّه، 1318 هـ.ش.، ص 319، ب 7592.

    فَخ۟رالدّین أَسعَدِ گُرگانی در مَنظومۀ ویٖس و رامین گُفته است:
    اگر راهَم سَراسَر مار باشَد
    بَرو صَد آهَنین دیوار باشَد
    هَمه آبَش بُوَد جایِ نَهَن۟گان
    هَمه کوهَش بُوَد جایِ پَلَن۟گان ... 7
    مَثنَویِ ویٖس و رامیٖن، فَخ۟رالدّین أَسعَد الاسترآبادیّ الفَخریّ الگُرگانیّ، به‌تَصحیحِ: کپتان ولیم ناسولیس صاحِب ـ و ـ مُنشی أَحمَد عَلی صاحِب، کَلکَتّه: کالج پریس، 1864م.، ص 172.

    مَسعودِ سَعدِ سَلمان، در ستایشِ تُرکان و سُلطان مَسعود چکامه‌ای دارَد که در آغازِ آن گُفته است:
    تُرکان که پُشت و بازویِ مُلکَند و روزگار
    هَستند گاهِ حَمله بُزُرگانِ کارزار
    گُردان سَرکَشَند و دِلیران چیره‌دَست
    شیرانِ بیشه اند و پَلَنگانِ کوه۟سار ... 8
    دیوانِ مَسعودِ سَعدِ سَلمان، به‌تَصحیحِ: رَشیدِ یاسمی، چ:2، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1362 هـ.ش.، ص 271.

    هَم مَسعودِ سَعد در وَصفِ «گروهی ستیزه‌جوی» می‌سَرایَد:
    بَر کوه خواب کَرده به یک جای۟ با پَلَنگ
    دَر دَشت آب خَورده به یک جوی۟ با ذِئاب 9
    دیوانِ مَسعودِ سَعدِ سَلمان، هَمان چ، ص 41.

    حَکیم نِظامیِ گَنجه‌ای در مَنظومۀ خُسرو و شیرین فَرموده است:
    پَلَنگان را به کوهِستان پَناهَست
    نَهَنگان را به دَریا جایگاهَست 10
    خُسرو و شیرین، حَکیم نِظامیِ گَنجَوی، با حَواشی و تَصحیح و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کهن۟سال به‌اِهتِمامِ: وَحیدِ دَستگِردی ، چ: 1، طهران: مَطبَعۀ اَرمَغان، 1313 هـ.ش.، ص 246.

    شی۟خ فَریدالدّینِ عَطّارِ نیشابوری در إلٰهیٖ‌نامه گُفته است:
    زَمانی کوه گیرَم چون پَلَنگان
    زَمانی بَحر شورَم چون نَهَنگان 11
    إلٰهیٖ‌نامه، عَطّار (فَریدالدّین مُحَمَّد بنِ إِبراهیمِ نیشابوری)، مُقدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: دکترمُحَمَّدرِضا شَفیعیِ کَدکَنی، چ: 5 / ویرایِشِ دُوُم، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1388 هـ.ش.، ص 177، ب 1537.

    قاضی حَمیدالدّین أَبوبَکر مُحَمَّد بنِ عُمَر بنِ عَلیِّ مَحمودیِ بَلخی، در مَقاماتِ حَمیدی فَرموده است:
    «... پس دِل از اِستِقامَت 12
    چاپِ اَبَرقوئی: اقامت.
    بَرداشتَم، و نَمازِ إِقامَت 13
    چاپِ اَبَرقوئی: با اقامت.
    بگذاشتَم. گاه چون سوسمار دَر رِمال، و گاه چون پَلَنگ دَر جِبال، گاه 14
    چاپِ سَنگی: و گاهی.
    چون ماهی بَر 15
    چاپِ سَنگی و چاپِ اَبَرقوئی: در.
    آب، و گاه چون عُقاب بر 16
    چاپِ اَبَرقوئی: در.
    هِضاب 17
    چاپِ سَنگی: عقاب.
    «هِضاب» (جمعِ «هَضبَة») یَعنی: کوهها و پُشته‌ها.
    ، می‌رَفتَم از بَی۟دا 18
    چاپِ سَنگی: + تا.
    به بَی۟دا، تا 19
    چاپِ سَنگی: - تا.
    برَسیدَم به صور و صَی۟دا. ... .» 20
    مَقاماتِ حَمیدی مُتَرجَم مُحَشّیٰ، قاضی حَمید أَبوبَکر بَلخی، چاپِ سَنگی، لَکهنَو: مَطبَعِ مُنشی نَوَلکِشور،1341 هـ.ق. / 1923م.، ص 56؛و: مَقاماتِ حَمیدیمَقاماتِ حَمیدی، با تَفسیرِ أَشعار و توضیحِ أَم۟کِنَه و أَعلام و تَرجَمۀ لُغات و عِباراتِ مُشکِله به‌سَعیِ: سَیِّد عَلی‌أَکبَرِ اَبَرقوئی، چ: 2، اصفهان: کتابفُروشیِ تأیید، 1344 هـ.ش.، ص 112 و 113.
    .
    باری، با تَفاصیلی که گُذَشت، آیا بایَد سَعدی را به سَه۟ل‌اِن۟گاری در داستان۟‌گویی یا بَدسَلیقگی در حِکایَت۟‌پَردازی مَن۟سوب داشت که با همۀ فَراخیِ بَرّ و بَحر و بسیاریِ آدَمیان 21
    که سَعدی خود فَرمود: « ... که بَرّ و بَحر فَراخست و آدَمی بسیار»( کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 720).
    ، جایگاهِ دیدارِ خویش را با پارسایِ مَذکور در «کنارِ دَریا» اِخ۟تیار فَرموده است؟! ... یا بایَد دَر دُرُستیِ ضَبطِ مَشهورِ نُسَخِ گُلِستانِ شی۟خ تَردید کَرد و اِحتِمال داد که نویسِشِ مَعدود۟ نُسخه‌هائی أَصیل باشَد که دَر آن حِکایَت به جایِ «دریا»، «صَحرا» 22
    سَنج: کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 77، هامِش؛و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ.ش.، ص 604.
    نوشته‌اند؟!... ... ... هیچکُدام! ... آری! هیچکُدام!!... ... تَصَوُّرِ نگارَندۀ این سَطرها، آنَست که شیخِ سَعدیِ سُخَن۟دانِ ما، به اِن۟تِباهِ شامِل و إِم۟عانِ تَمام و تَرَصُّد و تَعَمُّد و تَبَصُّرِ کامِل در تَألیف و تَرتیبِ أَجزایِ کَلام، از حُضورِ پارسایِ قِصّۀ خود در «کنارِ دَریا» سُخَن گُفته است، و آوَردنِ ذِک۟رِ «کنارِ دَریا» دَر حِکایَتِ پارسایِ زَخم۟‌خوردۀ پَلَنگ، وَج۟هی وَجیه داشته و از جانِبی جالِبِ تَوَجُّه۟ از جَوانِبِ تَنَبُّه و ریز۟بینی و هوشیاریِ این سُخن۟‌پَردازِ نَبیهِ شیراز پَرده بَرداشته است که هَرآینه کَش۟فِ آن ما را به پُختگی و سَختگیِ سُخَنِ سَعدی واقِف۟‌تَر خواهَد ساخت؛ ... ... ... أَمّا آن وَج۟هِ وَجیه و سَبَبِ مَعقولِ شایَندۀ تَنَبُّه و تَنبیه۟، کُدام است؟
    تا آنجا که مَن۟‌بَنده دیده و بَررَسیده‌ام ـ و بی آن که اِدِّعایِ اِستِق۟صا و اِستِق۟رایِ تام تَوانَم کَرد ـ، بیشترینۀ گُزارَندگان و کاوَندگانِ گُلِستانِ سَعدی در این باره گُفت‌وگویی نَکَرده و ای‌بَسا ـ از بُن۟ ـ تَأَمُّل و تَوَقُّف در این گوشۀ عِبارَتِ شیخ را دَرخور نَیافته‌اند.
    از شُرّاحِ قَدیمِ کتابِ عَزیزِ گُلِستان، سودیِ بُسنَوی 23
    سَنج: شَرحِ سودی بَر گُلِستانِ سَعدی، تَرجَمَۀ: حَیدَرِ خوش۟‌طینَت ـ و ـ زَی۟ن‌ال۟عابِدین چاوشی ـ و ـ عَلیٖ‌أَکبَرِ کاظِمی، چ: 2 ، تَبریز: مَرکَزِ نَشرِ فَرهَنگیِ بِه۟ترین، 1374 هـ.ش.، ص 399.
    و خانِ آرزو 24
    سَنج: خیابانِ گُلِستان، سِراج‌الدّین عَلیٖ خانِ آرزو، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل۟کِشور، 1321هـ.ق.، ص 44.
    و بَدرعَلی یِ هِندی 25
    سَنج: شرحِ بَدرعَلی بر گُلستان، بَدرعَلی، محلّۀ مرزاپور (هند)، 1248هـ.ق. / 1832م.، ص 177.
    و مُحَمَّد تاج‎الدّینِ بَهجَت 26
    سَنج: چَمَنستان، مُفتی مُحَمَّد تاج‎الدّین مُتَخَلّص به: بَهجَت (وَلَدِ: مُحَمَّد غیاث‌الدّین حُسَین خان) ، افستِ چاپِ سَنگی(یِ مَطبَعِ صَفدَریِ بَمبَئی /1298 هـ.ق.)، زاهدان: کِتابفُروشیِ حَنَفی، 1363 هـ.ش.، ص 178.
    و وَلیٖ‌مُحَمَّدِ أَکبَرآبادی 27
    سَنج: شَرحِ گُلستانِ فارسی، وَلیٖ‌مُحَمَّدِ أَکبَرآبادی، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل‌کِشور، 1890 م.، ص 162.
    ، هیچ۟یک به توضیحِ این که مَقصودِ شیخِ شیراز از قیدِ «کنارِ دریا» در این حِکایَت چه بوده است، نَپَرداخته‌اند.
    از شُرّاحِ أَخیر نیز آقایان دکتر مُحَمَّدِ خَزائِلی 28
    شَرحِ گُلِستان، دکتر مُحَمَّدِ خَزائِلی، چ: 13، تهران: اِنتِشاراتِ بَدرقۀ جاویدان، 1387 هـ.ش.، 363.
    و سَیِّد نوراللهِ ایزدپَرَست 29
    سَنج: گُلِستانِ سَعدی، به‌کوششِ: سَیِّد نوراللهِ ایزدپَرَست، چ: 5 ، تهران: دانِش، 1376 هـ.ش.، ص 76 و 77.
    و دکتر سَیِّد خَلیلِ خَطیب‌ رَه۟بَر 30
    سَنج: گلستانِ سَعدی، به‌کوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب‌ رَه۟بَر، چ: 25، تهران: اِنتِشاراتِ صَفیٖ‌عَلیشاه، 1392 هـ.ش.، ص 168.
    و دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی 31
    سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ.ش.، ص 333 و 334.
    و دکتر حَسَنِ أَنوَری 32
    سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر حَسَنِ أَنوَری، چ: 2، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1379 هـ.ش.، ص 102.
    و دکتر حَسَنِ أَحمَدیِ گیوی 33
    سَنج: گُلِستانِ سَعدی، مُقَدّمه و شَرح و تَعلیقات: دکتر حَسَنِ أَحمَدیِ گیوی، چ: 2، تهران: سازمانِ چاپ و اِنتِشاراتِ وزارتِ فَرهَنگ و إِرشادِ إِسلامی، 1386 هـ.ش.، ص 244.
    ، در این باره توضیحی مَرقوم نَداشته‌اند.
    به بَعضِ تَرجَمه‌هایِ مُعتَبَرِ گُلِستان هَم نگریستَم 34
    سَنج: تَرجَمَة الجُلِستان الفارسیّ العِبارَة المُشیر إِلیٰ مَحاسِنِ الآداب بأَل۟طَفِ إِشارة، تَعریب: الخواجا جبرائیل بن یوسُف الشَّهیر بـ: المخلع، عُنِیَ بنَشرِهِ و طَبعِه: الشَّیخ إِبراهیم مُصطَفیٰ تاج الکُتبی بطَنطا، المطبعة الرَّحمانیّة بمِصر، 1340هـ.ق.، ص 75؛ و: رَوضَة الوَرد( گلِستان)، سَعدیّ الشّیرازیّ، تَعریب: مُحَمَّد الفُراتی، دِمَشق: وزارة الثَّقافَة و الإِرشاد القَومیّ (مُدیریّة التَّألیف و التَّرجَمَة)، 1381 هـ.ق.، ص 96؛ و: گُلِستانِ و بوستان، بَرگردان از: ادوارد رهاتسک (Edward Rehatsek) ـ و ـ جی . ام . ویکِنز (G. M. Wickens)، [به‌اِهتِمامِ: هوشَنگِ رَهنَما]، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ بَی۟نَ‌المِلَلیِ گُفت‌وگویِ تَمَدُّنها )، 1383 هـ.ش.، ص 253.
    ؛ توضیحی در این باره نَدیدَم.
    از میانِ جَمیعِ گُزارَندگان و کاوَندگانِ گُلِستان ـ رَحِمَ اللهُ ال۟مَاضِینَ مِن۟هُم۟ وَ أَطَالَ بَقَاءَ ال۟غَابِرین ـ، تَنها یکی از شُرّاحِ باشَن۟دۀ شِب۟هِ قارّه را دیدَم که بدین نُکته بَذلِ عِنایَتی کَرده است و رَهوارِ تَفَرُّس را در این گوشه نیز جولانی داده و در واکاویِ إِشارَتِ حِکایَتِ شیخِ سُخَن۟‌سَنجِ ما إِم۟عانِ نَظَری فَرموده؛ و او، هَمانا لُغَویِ باریک۟‌نگَر، غیاث‌الدّینِ رام۟پوری، صاحِبِ فَرهَنگِ کِرامَندِ غیاث اللُّغات، است.
    غیاث‌الدّینِ رامپوری، صاحِبِ غیاث اللُّغات، در شَرحی که بر گُلِستانِ شیخ نوشته است ـ و بمانَندِ فرهنگِ غیاث اللُّغاتــش بَر نُکته‌سَنجی‌ها و باریک۟‌بینی‌هایِ شایانِ تَوَجُّهی اِش۟تِمال دارَد ـ، قی۟دی را که سَعدی در داستان آورده به تَأَمُّل گرفته است و کوشیده تا وَج۟هی مَعقول از بَرایِ آن بجویَد. رامپوری نوشته است:
    «قید بر کنارۀ دریا، از آنَست که زَخمیِ شیر و پَلَنگ را هَوایِ شَهر چندان مُوافِق نباشَد. بیشتر در صحرا 35
    مَقصود از «صَحرا»، در اینجا، نه بیابانِ خُشکِ بی‌آب‌وعَلَفِ ـ به‌اِصطِلاح ـ بَرَهوت است، بَلکه دَش۟ت و زَمینِ فَراخِ دِل‌انگیزی است بیرون از مَحدودۀ شَهر که در فُصولِ مُناسِب، جایِ گُل و سَبزه و جوی و آبِ رَوان است، و از لَونالَونیِ مَواهِبِ طَبیعی، راست چونان نگارِستانی است که مَردُمان از بَرایِ تَفَرُّج و تَماشا و عِشرَت آهَنگِ آن می‌کُنَند.
    سَعدی، خود بارها واژۀ «صَحرا» را به هَمین مَعنی به کار بُرده است؛ از آن جُمله است:
    ● بیا که وَقتِ بَهارَست تا مَن و تو به هَم / به دیگَران بگُذاریم باغ و صَحرا را ‖● شُد موسِمِ سَبزه و تَماشا / بَرخیز و بیا به سویِ صَحرا ‖ ● أَبنایِ روزگار به صَحرا رَوَن۟د و باغ / صَحرا و باغِ زنده‌دلان۟ کویِ دِل۟بَرَست ‖ ● زآبِ رَوان و سَبزه و صَحرا و لاله‌زار / با مَن مَگو؛ که چَشم دَر اح۟باب خوشتَرَست! ‖ ● آنان که در بَهار به صَحرا نَمی‌رَوَند / بویِ خوشِ رَبیع بَریشان مُحَرَّمست! ‖ ● وَقتِ آنَست که مَردُم رَهِ صَحرا گیرَند / خاصه اَک۟نون که بَهار آمَد و فَروَردینَست ‖ ● هَرجا که بَنَفشه‌ای ببینَم، گویَم / مویی ز سَرَت باد به صَحرا بُردَه‌ست ‖ ● صُبحدَم خاکی به صَحرا بُرد باد از کویِ دوست / بوستان دَر عَنبَرِ سارا گرفت از بویِ دوست ‖ ● مَن دِگَر می۟ل به صَحرا و تَماشا نَکُنَم / که گُلی هَمچو رُخِ تو به هَمه بُستان نیست ‖ ● حاجَتِ صَحرا نَبود، آیینه هَست / گَر نگارِستان تَماشا می‌کُنَد ‖ ● نَفَسی وَقتِ بَهارَم هَوَسِ صَحرا بود / با رَفیقی دو، که دایم نَتَوان تَنها بود ‖ ● هَرگز اندیشۀ یار از دِلِ دیوانۀ عِشق / به تَماشایِ گُل و سَبزه و صَحرا نَرَوَد ‖ ● وَقتِ آنَست که صَحرا گُل و سُنبُل گیرَد / خَل۟ق بیرون شُده هَر قوم به صَحرایِ دِگَر ‖ ● گَردَن افراشته‌ام بَر فَلَک از طالِعِ خویش / کاین مَنَم با تو گرفته رَهِ صَحرا دَر پیش ‖ ● مَنَم این بی تو که پَروایِ تَماشا دارَم؟ / کافِرَم گَر دِلِ باغ و سَرِ صَحرا دارَم! ‖ ● گَر به صَحرا دیگَران از بَهرِ عِش۟رَت می‌رَوَند / ما به خَل۟وَت با تو ای آرامِ جان! آسوده‌ایم ‖ ● عَهد کَردیم که بی دوست به صَحرا نَرَویم / بی تَماشاگَهِ رویَش به تَماشا نَرَویم ‖ ● صوفی و کُن۟جِ خَل۟وَت، سَعدی و طَرفِ صَحرا / صاحِب۟‌هُنَر نَگیرَد بَر بی‌هُنَر بَهانه! ‖ ● یک روز به اِتِّفاقِ صَحرا مَن و تو / از شَهر بِرون شَویم تَنها مَن و تو ‖ ● خواهَم که بامدادی بیرون رَوی به صَحرا / تا بوستان بریزَد گُلهایِ بامدادی ‖ ● راحَتِ جانَست رَفتَن با دِلارامی به صَحرا / عینِ دَرمانَست گُفتَن دَردِ دِل با غَم۟گُساری ‖ ● روزِ صَحرا و سَماعَست و لَبِ جوی و تَماشا / دَر هَمه شَهر دِلی نیست که دیگَر برُبایی!
    بَعضِ أَفاضِلِ شُرّاحِ سُخَنِ سَعدی، واژۀ «صَحرا» را در بَعضِ اینگونه بی۟تها، «باغِ بیرونِ شَهر» مَعنی کرده‌اند (نگَر: غَزَلیّاتِ سَعدی، بَر أَساسِ چاپهایِ شادروانان مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [و] حَبیبِ یَغ۟مایی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژه‌ها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ 2، چ: 1، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، 1386 هـ.ش.، 1 / 69 و 197 و 219 و 257 و 265 و 292 و 326 و 594 و 617 و 776، و 2 / 882 و 970 و 998 و 1101 و 1141 و 1186 و 1357)؛ که زیاده مُتَسامِحانه است. چُنین می‌نمایَد که تَعبیرِ «دشت» و «باغ و دَشت» که در بَعضِ دیگر مَواضِع در بَیانِ مُفادِ «صَحرا» به کار بُرده‌اند (نگَر: هَمان، 1 / 564 و 693 ، و 2 / 882 و 1101)، مُناسِب۟‌تر باشَد.
    بر کنارۀ آبها نگاه دارَند. ظاهِرا دافعِ حَرارتِ سمّیّتِ آن بوده باشَد.» 36
    بَهارباران، غیاث‌الدّینِ رامپوری، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل۟کِشور، ط: 3، 1324 هـ.ق. / 1906 م.، ص 173.
    .
    به نَظَر می‌رَسَد رامپوری در أَصلِ تَوَجُّه۟ به مَسأَله، مُصیٖب است؛ وَلی در حَلِّ مُش۟کِل، کامیاب نیست.
    با این۟‌هَمه، خوشبَختانه گویا گِرِه۟، گُشودَنی است، و این إِشارَتِ باریکِ شیخِ شیراز، نه از آن إِشارَت‌هاست که رَمز و رازِ آن را در مَعابِرِ زمان و دِهلیزهایِ تاریخ گُم کرده باشیم یا دَستِ نِسیان به دَستبُردی خاموش و نهان آن را از حافِظۀ تاریخیِ ما زُدوده باشَد.
    پیش از هَر توضیحی، بایَد فَرا یاد آوَر۟د که:
    بَلایِ جانِ آن کَس که زَخمِ پَلَنگ دارَد، موش است؛ و این، یکی از مُناسَباتی است که میانِ "موش" و "پَلَنگ" هَست 37
    گُذَشتگان، از مُناسباتی گونه‌گون میانِ موش و پَلَنگ آگَهی داده‌اند و مُعتَقِد بوده‌اند که «میانِ پَلَنگ و موش تَناسُب است به خاصیت» (عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 579).
    از آن جُمله مُناسَبَتها، یکی، آن است که «هَرگاه پَلَنگ مَریض گَردَد، موش خورَد تا نیک شَوَد» (حَبیب السّیَر فی أَخبارِ أَفرادِ بَشَر، غیاثُ‌الدّین بن هُمام‌الدّین ال۟حُسَی۟نیّ المَدعُوّ بـ: خوان۟دأَمیر، با مُقَدّمۀ: اُستاد جَلال‌الدّینِ هُمائی، به‌کوشِشِ: دکتر مُحَمَّدِ دَبیرسیاقی، تهران: انتِشاراتِ خَیّام، چ: 4، 1380 هـ.ش.، 4 / 689؛ نیز سَنج: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر لِلطّباعَةِ وَ النَّشرِ وَ التَّوزیع، 1426هـ.ق.، 4 / 99؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، چ: 1، تهران: مَرکَزِ نَشرِ دانِشگاهی، 1395هـ.ق.، ص 353؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1394 هـ.ش.، ص 351؛و: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 579؛و: مَنافِعِ حَیَوان، عَبدالهادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی، به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص71؛و: تُحفَة الغَرائِب، مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 101).
    دیگر، آن است که هَرگاه سَرِ پَلَنگ را جایی دَفن کُنَند، موشانِ بسیار در آن جای گِرد آیَند (نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر، 1426هـ.ق.، 4 / 101؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 353؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 351؛و: کتابِ نُزهَةُ القُلوب ـ المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات ـ، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 51).
    سه‌دیگر، آن است که هرگاه دَست و چنگالهایِ پَلَنگ را جایی دَفن کُنَند، در آن جای موشان نَزیَند (نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر ، 1426هـ.ق.، 4 / 102؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 354؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 352.
    دَر تُحفَة الغَرائِب ـ مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 270ـ آمده است: «... اگر چنگالِ پَلَنگ دَر خانه پنهان کُنی، هرجا که موشی باشَد، در آن جا گِرد آیَند».).
    چهارُم، هَمان است که بإِج۟مال۟ بدان إِشارَت رَفت و بتَف۟صیل۟ از آن خواهیم گُفت؛ یعنی: مُناسَبَتِ موش با زَخمِ پَلَنگ.
    پنجُم، آن است که «چو دَندانِ پَلَنگ را بَر دَرِ سولاخِ [= سوراخِ] موش بدارَند، موش از سولاخ [= سوراخ] باژگونه بَرآیَد دُم پیش و سَر از پَس» (جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قُبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [/ هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 172).
    شَشُم، آن است که «اگر پاره‌ای پیهِ پَلَنگ اَندَر خانه بنهی، هرچ بدان حَوالی موش باشَد آنجا آیَد و هَمی کُشَندشان، و ایشان خویشتن را بدان‌همی افکنند ... .» (جامِع الحِکمَتَین، ناصِرِ خُسرو، همان چاپ، ص 172).
    ناگُفته نَمانَد که:
    "پَلَن۟گ" و "موش" را چونان دو نمادِ مُتَقابِلِ قُوَّت و ضَعف / قُدرَت و عَجز، در سُخَنِ گُذَشتگان بارها می‌بینیم.
    سَعدی خود در بوستان فَرموده است:
    پَلَن۟گی که گَردَن کَشَد بَر وُحوش
    به دام افتَد از بَهرِ خوردَن چو موش
    ( بوستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 11، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1392 هـ.ش.، ص 146، ب 2730).
    مولوی در غَزَلی گُفته است:
    گر پَلَن۟گی، به یکی باد چو موشی گَردی
    ور تو شیری، به یکی بَرق ز روبَه۟ بَتَری
    ( کُلّیّاتِ شَم۟س یا دیوانِ کَبیر، با تَصحیحات و حَواشیِ: بَدیع‌الزَّمانِ فُروزانفَر، چ: 4، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1378 هـ.ش.، 6 / 155، غ 2872، ب 30509).
    از پوربَهایِ جامی مَنقول است:
    بَر خویشتن بمیزی از بیم هَمچو موش،
    هَرگَه۟ که چون پَلَن۟گ دَرآیَم به خَرخَره!
    ( لُغَت۟‌نامۀ دِهخُدا، ذی۟لِ «میزیدن»).
    ؛ البَتّه بَر حَسَبِ اِعتِقادِ قُدَما.
    گُذَشتگان را باوَر این بود که هرگاه پَلَنگی آدَمی را زَخم زَنَد، موش در طَلَبِ آن بَرآیَد تا بَر آن بول کُنَد!، و چون چُنین کُنَد، زَخم۟‌خورده جان خواهَد سپُرد! و زین۟ روی۟، مَجروحِ زَخمِ پَلَنگ را از موشان مَصون و مَحفوظ بایَد داشت.
    این مَضمون را، أَبوالبَقاء کَمال‌الدّین مُحَمَّدِ دَمیریِ قاهِریِ شافِعی (فـ: 808 هـ.ق.) 38
    نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر، 1426هـ.ق.، 4 / 102.
    نیز سَنج: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 354؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 352.
    ، و پیش از وی، حَمَد (/حَمداللهِ) مُستوفیِ قَزوینی 39
    نگر: کتابِ نُزهَةُ القُلوب(المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات)، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 30.
    ، و دیگران 40
    نمونه را، نگر: مَنافِعِ حَیَوان، عَبدالهادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی، به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص 71؛و: تُحفَة الغَرائِب، مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 113.
    ، در مُؤَلَّفات و مَک۟توباتِ خویش دربارۀ جانوَران آوَرده‌اند 41
    در عَجائِب المَخلوقات و غَرائِب الموجوداتِ زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ قَزوینی (فـ: 682 هـ.ق.)، از «خاک»پاشیدَنِ موش بَر زَخمِ پَلَنگ و مُردَنِ مَجروح بَر أَثَرِ آن، سُخَن رَفته است (نگر: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ کمونیِ قَزوینی، نُسخه‌بَرگَردانِ نُسخۀ خَطّیِ کهنِ کتابخانۀ مونیخ مُوَرَّخِ 678 هـ.ق. ـ ش 464 ـ، به‌کوشِشِ: دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1392 هـ.ش.، ص 371 ـ نیز سَنج: ص 407 ـ؛و: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ قَزوینی، تَرجَمۀ فارسی، به‌همَّتِ حاج مُحَمَّدنَصیرِ خوانساری، چاپِ سَنگیِ عَصرِ ناصِری، تهران: کارخانۀ کربلائی مُحَمَّدحُسین ـ به‌کِتابَتِ: عَبّاسعَلیِ تَفرِشی ـ، 1283 هـ.ق.، ص 250 ـ نیز سَنج: ص 265 ـ)؛ و این قول، با آنچه در بیشینۀ مَنابعِ قَدیم و مَتنهایِ کُهَن آمده و در أَدَبیّاتِ ما شُهرَتِ بسیار دارَد ـ و نمونه‌هایش خواهَد آمَد ـ، لَختی ناساز است.
    هَرچَند بابِ جُست‌وجوی۟ دَر این باره مَفتوح است، عَلَی ال۟عِجالَة، مَرا، اِحتِمالی در خاطِر می‌آیَد که واگویه‌کَردَنَش را زیانی نیست ـ وال۟عِلمُ عِن۟دَ الله ـ:
    دَر کِتابِ مَنافِعِ حَیَوانِ عَبدال۟هادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی (به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص 71؛ نیز سَنج: ص 219) آمده است:
    «... و چون پلنگ یکی را بزند، موش بیاید و بر او شاشَد و خال اندازد، اندامش عَفِن گردد، از آن بمیرد. ... .».
    آیا مُح۟تَمَل نیست که قَزوینیِ عَجایِب۟‌نویس، مَطلبِ خود را از چُنین مَتنی فارسی به تازی دَرآورده باشَد و در عِبارَتِ مَأ۟خَذِ فارسیِ خود، «خال» را «خاک» خوانده باشَد؟ ... .
    ؛ 42
    دَر تُحفَة الغَرائِب (مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 113)، نویسَنده، این را مُختَصِّ زَخمِ پَلَنگ نَدانِسته و پَس از یادکَردِ زَخمِ پَلَنگ نوشته است: «و هَمچُنین بُوَد همه جِراحَتِ سِباع».
    و در أَدَبیّاتِ قَدیمِ ما نیز شُهرَتی داشته است.
    مَنوچهریِ دامغانی، در چکامه‌ای گُفته است:
    هَرکه او مَجروح گَردَد یک رَه از نیشِ پَلَنگ
    موش گِرد آیَد بَرو تا کارِ او زیبا کُنَد 43
    دیوانِ مَنوچهریِ دامغانی، به‌تَصحیحِ: [سَیِّد] حَبیبِ یَغمایی، به‌کوشش و مُقَدّمۀ: سَیِّد عَلیِ آلِ داود، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1392 هـ.ش.، ص 75.

    عَمیدِ لومکی 44
    دربارۀ وی، نگر: فَرهَنگِ سُخَن۟وَران، دکتر ع.[=عَبدالرَّسولِ] خَیّام۟‌پور (تاهباززاده)، چ:1 (ویراستِ دُوُم)، تهران: اِنتِشاراتِ طلایه، 1368 ـ 1372 هـ.ش.، 2 / 656.
    ، از سَرایَندگانِ سَدۀ هَفتُمِ هِجری، نیز گُفته است:
    پَلَنگِ هِجر زَد چون پَنجه بَر مَن
    چو موش از بام بَر مَن میٖخت أَیّام! 45
    فرهنگِ آنَندراج، مُحَمَّد پادشاه المُتَخَلِّص بـ: شاد، چاپِ سنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُن۟شی نَوَل۟کِشور، 1889 ـ 1894م.، 3 / 493، ذیلِ «میٖختَن».
    در این مَأ۟خَذ، نامِ سَرایَندۀ بی۟ت، «عمیده لومکی» ضَبط شُده است.

    بَسی پیش از وی، أَبوال۟هَی۟ثَم أَح۟مَد بنِ حَسَنِ جُرجانیِ إِسماعیلی، در چکامۀ حِک۟میِ مَعروفش و در ضِمنِ پُرسُشهایِ پُرشُماری که در آن چکامه مَجالِ طَرح داده، سُروده است:
    پَلَن۟گ 46
    در شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری: «بلنگ».
    اگر بگَزَد مَرد را، ز بَهرِ چه موش
    بحیلها 47
    چُنین است دَر جامِع الحِکمَتَینِ چاپی؛ و بظاهِر، «بحیله‌ها» بایَد خوان۟د.
    بَرمیزَد 48
    در شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری: «بحیله بر وی میزد».
    ز بام و از دیوار؟ 49
    جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [ / هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 22 و 166؛و: شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی، مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: هنری کُربین [ / هانری کُربَن] ـ و ـ مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 1، تهران: قِسمَتِ ایرانشناسیِ انستیتو ایران و فرانسه، 1334هـ.ش.، ص 50.
    ،
    که ناظِر به هَمان مَض۟مون است.
    أَبوطاهِرِ خاتونی، از سَرایَندگانِ سَدۀ پَنجُم، گُفته است:
    موش چون بازمانَد از کُشتَن
    بَر پَلَنگان۟‌زَده گُمیز 50
    دَر مَأ۟خَذِ چاپی: «کمیز».
    کُنَد! 51
    کتابِ نُزهَةُ القُلوب(المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات)، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 30.

    نیز أَبوالفَرَجِ رونی راست در زُم۟رۀ هَج۟ویّات:
    مَرا گوئی که تو خَصمِ حَقیری
    تو هَم مَردِ دَبیری، نَه أَمیری
    مُسَل۟مان۟‌وار پَندَت داد خواهَم
    ـ تو خود پَندِ مُسَل۟مان کی۟ پَذیری؟! ـ
    فَراوانَت پَلَنگانَند خَص۟مان
    مَگَر 52
    پندارِ من۟‌بَنده، این است که «مَگَر»، در اینجا، یعنی: «چه خوبست، بجاست».
    در لُغَت۟‌نامه، عَلّامۀ لُغَویِ مِف۟ضال، زنده‌یاد اُستاد عَلی‌أَکبَرِ دِهخُدا ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ تَعَالیٰ بِرَح۟مَتِه ال۟وَاسِعَه ـ، این مَعنی را هَم از بَرایِ «مَگَر» آورده است، و این عبارَت را از گُلِستانِ سَعدی گُواهِ آن شمرده ـ که دُرُست هَم هَست ـ:
    «لقمانِ حکیم اندر آن قافله بود؛ یکی از کاروانیان گفت : مَگَر اینان را (= دزدان را) نصیحتی کُنی. گُفت: دِریغ باشد کلمۀ حِکمَت با ایشان گُفتَن.».
    با موش خَص۟می دَرنگیری
    که گَر چَنگِ پَلَنگی دَر تو آیَد
    بیایَد 53
    دَر مَتنِ مَأ۟خَذِ چاپی: «بباید».
    «بیاید» را از نُسخه‌بَدَلها بَرگُزیدیم.
    بر تو میزَد 54
    میزیدن / میٖختن: شاشیدن، بول کَردَن، إِدرار کَردَن.
    تا بمیری! 55
    دیوانِ اُستاد أَبوالفَرَجِ رونی، به تَصحیحِ: پروفسور چایکین، با تَصحیحات و یادداشتهایِ تَکمیلیِ: مُحَمَّدعَلیِ ناصِح، ضَمیمۀ سالِ ششمِ مَجَلّۀ اَرمَغان، 1304 و 1305هـ.ش.، ص 134.

    چَکادِ بُلَندِ سُنَّتِ دیرینِ شِعرِ پارسی در سَدۀ أَخیر، زنده‌یاد اُستاد مَلِکُ‌الشُّعَراء بَهار، در مَث۟نویّاتش، آنجا که شَرحی دراز از رَنج و شِکَنجِ بَند و حَبس و تَبعیدِ خویش می‌گویَد، در «حِکایَتِ کَسی که با پَلَنگ دوستی کَرد و موشان را بیازرد»، سُروده است:
    ... موش، عاشق بُوَد به زَخمِ پَلَن۟گ
    می‌کُنَد سویِ زَخ۟مدار آهَنگ
    گر بَران زَخم آیَد و میزَد 56
    در مَأ۟خَذِ چاپی: «می زد»!
    پیداست که «میٖ»یِ جُزءِ أَصلیِ فِعلِ بَسیط را، «میٖ»یِ پیش۟وَندِ فِعل اِنگاشته‌اند. نمونۀ تَصَرُّفاتِ ویراستارانی است که در جُداسازیِ «میٖ» و «بـ» یَدِ طولیٰ دارَند؛ اگرچه «میٖ»یِ «می۟دان» و «بـ»یِ «بکارَت» باشَد!

    خَسته از جای بَرنمی‌خیزَد
    مَن شنوده‌ستم این سخن ز استاد
    عُهده 57
    در مَأ۟خَذِ چاپی: «عهد».
    با اوست هَرچه بادا باد!
    بوال۟فَرَج نیز قِطعه‌ای دارَد
    وَندَرآن، این حَدیث بگ۟زارَد ... 58
    دیوانِ أَشعارِ مَلِک‌الشُّعَرایِ بَهار (بَر أَساسِ نُسخۀ چاپِ 1344)، چ: 1، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ نِگاه، 1387 هـ.ش.، ص 741.

    إِشارَتِ أَخیرِ اُستاد بَهار به هَمان سُرودۀ أَبوالفَرَجِ رونی است که گُذَشت.
    پیداست آنجا هَم که حَکیم سَنائیِ غَزنَوی در چکامه‌ای اَندَرزی فَرموده است:
    حِرص و شَهوَت دَر تو بیدارَند؛ خوش خوش تو مَخُسب،
    چون پَلَنگی بر یَمین داری و موشی بَر یَسار 59
    دیوانِ حَکیم أَبوالمَجد مَجدود بنِ آدَمِ سَنائیِ غَزنَوی، به سَعی و اهتمامِ: [سَیِّد محمَّدتَقیِ] مُدَرِّسِ رَضَوی، چ: 3، تهران: کِتابخانۀ سَنائی، 1362 هـ.ش.، ص 187.
    ،
    اَفزون بَر تَصویرِ نمادینِ «پَلَنگ» و «موش» و پیوندشان با "حِرص" و "شَهوَت"، به هَمین باوَر به مُخاطره‌انگیزی حُضورِ "موش" در جایی که إِمکانِ زَخم۟‌خوردَن از "پَلَنگ" در میان باشَد، عِنایَت و اِتِّکا داشته است.
    أَنوَری هَم از هَمین مُخاطره سُخَن می‌دارَد، آنجا که می‌سَرایَد:
    دُشمَنان را مایه دادن نَزدِ مَن دانی که چیست؟
    جَمع کردن موشِ دَشتی با پَلَنگِ بَربَری 60
    دیوانِ أَنوَری، به‌کوششِ: سَعیدِ نَفیسی، چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ سکّه ـ و ـ پیروز، 1364 هـ.ش.، ص 305.
    إِشارَت بدین باوَرِ قُدَمائی دربابِ زَخمِ "پَلَنگ" و شاشِ "موش"، باز هَم در سُخَنِ أَنوَری هَست. نگر: هَمان، ص 375.

    اِعتِقاد بدین که موش، خواهانِ بول۟‌کردن بَر زَخمِ پَلَنگ است و زَخم۟‌خوردۀ پَلَنگ بَر أَثَرِ این بولِ موش خواهَد مُرد، در گُفتارِ دانِشی‌مَردِ سَره، اُستاد أَبوری۟حانِ بیرونی، هَم مَذکور است 61
    نگر: آثار الباقیه، أَبورَی۟حانِ بیرونی، تَرجَمۀ: أَکبَرِ داناسِرِشت، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1386 هـ.ش.، ص 553.
    62
    نگر: آثار الباقیه، أَبورَی۟حانِ بیرونی، تَرجَمۀ: أَکبَرِ داناسِرِشت، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1386 هـ.ش.، ص 553.
    ؛ و این، نشان می‌دِهَد که چُنین باوَری اِختِصاص به عَوامِّ مَردُمان نَداشته و موردِ تَأ۟ییدِ خَواصّ و أَهلِ عِلمِ آن روزگاران هَم بوده است.
    حَکیم ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ بَلخی، در کتابِ جامِع الحِکمَتَی۟ن، در گُزارِشِ آن بیتِ أَبوال۟هَی۟ثَم أَح۟مَد بنِ حَسَنِ جُرجانیِ إِسماعیلی که گُفته بود: «پَلَن۟گ اگر بگَزَد مَرد را، ز بَهرِ چه موش / بحیلها 63
    چُنین است دَر مَأ۟خَذِ چاپی؛ و بظاهِر، «بحیله‌ها» بایَد خوان۟د.
    بَرمیزَد ز بام و از دیوار؟ » 64
    جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [/ هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کِتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 22 و 166.
    ، بَرداشتی نِسبَةً مُتَفاوت با باورداشتِ بیشینۀ قُدَما عَرضه کرده است و نوشته:
    «و أَمّا جَوابِ سُؤالِ آنک موش هَمی بر گَزیدۀ پَلَن۟گ بَرمیزَد، آنَست که گوییم: این شگفتی مَردُمان را بدان هَمی‌آیَد ازین که چُنین نیست که ایشان هَمی گُمان بَرَند. و گوییم: میانِ بَهری از جانوران دوستی است و میانِ بَهری دُشمنی. ... ... میانِ پَلَن۟گ و موش نیز دوستی از آفرینِش هَست؛ و موش بدانک گَزیدۀ پَلَن۟گ را بجویَد، نه آن خواهَد که بدو میزَد، بَل۟ خواهَد که آن آلودگیِ دَهانِ پَلَن۟گ را بلیسَد، و چون از آن بازدارَندَش حیلَت کُنَد و به دیوار و بام بَرشَوَد تا بویِ آن بیابَد، و چون بَر آن گَزیده رَسَد و بویِ آن بیابَد، از شادی گُمیز 65
    گُمیز: بول، شاش، پیشاب.
    بَر آن بیَندازَد، و خواهَد که چیزی ازو بدان لُعاب 66
    لُعاب: آبِ دَهان.
    و أَثَرِ پلید برَسَد ... .
    این شگفتی نیست، ولٰکن حَدِّ عامّه را گُفتند: موش هَمی‌خواهَد که به گَزیدۀ پَلَن۟گ بَرمیزَد، ازین سخن مُتَحَیِّر شُدَند. و اگر موش را یَله کُنَندی تا بدان گَزیده فَراز آیَدی و آن را بلیسَدی، بَر آن نَمیزَدی. ... . » 67
    جامِع الحِکمَتَین، ناصِرِ خُسرو، همان چ، صص 170 ـ 172.
    .
    باری، با اینگونه پندارها، و از بیمِ چُنان آزارها، پیداست که بَرایِ جلوگیری از رَسیدَنِ موشان به زَخم۟‌خوردگان پَلَن۟گ، کارهائی می‌کَرده‌اند.
    خاقانیِ شَروانی در چکامه‌ای که به پاسُخِ نَجم‌الدّین أَحمَدِ سیمگَر سُروده است، گُفته:
    گَر تو هَستی خَستۀ زَخمِ پَلَن۟گِ حادِثات
    پَس تو را از خاصیَت هَم گُربه بِه۟تَر پاسبان 68
    دیوانِ خاقانیِ شَروانی، به‌کوشِشِ: دکتر سَیِّد ضیاءُالدّینِ سَجّادی، چ: 11، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ.ش.، ص 326.

    با آگاهیی که از اِن۟گارِش۟هایِ گُذَشتگان داریم، نیک دَرمی‌یابیم که سُخَن۟سالارِ إِشارَت۟‌شناسِ شَروان چه می‌گویَد. کَسی که خَستۀ زَخمِ پَلَنگِ است، بایَد از موش بَرحَذَر باشَد، و زین۟‌روی۟، گُربه را بِه۟تَرین پاسبانِ خویش می‌یابَد؛ چه، گُربه دُشمنِ موش است و موش از نَزدیک‌شُدن به گُربه می‌هَراسَد.
    از بَرایِ جلوگیری از رَسیدَنِ موشان به زَخم۟‌خوردۀ پَلَنگ، چارۀ دیگَری مُتَصَوَّر بوده است؛ و آن، یاری‌جُستَن از آب است.
    حاج مُلّا إسماعیلِ واعِظِ سَبزواری (إِسماعیل ‌بنِ ‌مُحَمَّدجَعفَر/ ۱۲۲۴ ـ ۱۳۱۲ هـ.ق.)، از وُعّاظِ بنامِ روزگارِ ناصِرالدّین شاهِ قاجار، در کِتابِ مَج۟مَع النّورَین که در أَیّامِ إِقامَتِ خویش در آذَربایجان و خُصوصِ شَهرِ تَبریز به نامِ مُظَفَّرالدّین میرزا وَلیعَهد (/«مظفَّرالدّین شاهِ» سپَسین) پَرداخته است و شامِلِ مَجالِسِ مِنبَریِ اوست به طَرزی بَدیع 69
    از کتابِ مَذکور، تَصویرِ دو چاپِ سَنگی زیرِ دَستِ مَن است و موردِ استفاده‌ام: یکی چاپِ سَنگیِ کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم در تَبریز (به‌کِتابَتِ: حُسَین بنِ عبداللهِ شَبِستَری) به سالِ ۱۳۱۰ هـ.ق.، و دیگر چاپِ سَنگیِ دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر به سالِ ۱۳2۰ هـ.ق.؛ و چُنین در یاد دارَم که این کتاب، چاپِ حُروفی هَم دارَد (شاید از "اِنتشاراتِ إِسلامیّه‌"یِ "تهران"؟)؛ لیک بر حافِظه اِعتمادی نیست؛ که گُفته‌اند: الذّاکِرَةُ مَاکِرَةٌ! ... و راست گُفته‌اند!!
    ، نُکته‌ای می‌گویَد که به کارِ مانَح۟نُ‌فیه می‌آیَد.
    قَب۟ل از نَقلِ کَلامِ واعِظِ یادشُده، سَزاوار آنَست دربارۀ کِتابِ مَذکور توضیحَکی بدِهَم تا از خوانَندۀ عَزیزی که نَمی‌دانَد چرا نُکتۀ جانوَرشناختی را از کتابِ مَجالِسِ مِنبَریِ یک واعِظِ قاجاری نَقل می‌کُنَم، لَختی رَفعِ اِستیٖحاش و اِستِن۟فار و دَفعِ اِستِع۟جاب و اِستِع۟جام شَوَد.
    کِتابِ مَج۟مَع النّورَینِ حاج مُلّا إسماعیلِ واعِظِ سَبزواری، دَر حَقیقَت، کَشکولی است مُبَوَّب و مُنَظَّم که رُؤوسِ أَبوابِ آن به شناختِ جانورانِ مُختلف راجِع می‌گَردَد، و هَر بابِ آن، بَر سیاقِ یک مَجلِس از مَجالِسِ أَهلِ مِنبَر تَحریر گردیده است تا به کارِ مُتَصَدّیانِ وَع۟ظ و تَذ۟کیر بیایَد.
    بَرایِ آن که تَصَوُّرِ روشن۟‌تَری از ساختارِ مَجالِس و مَواعِظِ سبزواری بیابید، گزارشِ رُؤوسِ مَباحثِ «مَجلسِ هَفتاد و یکُمِ» او را که عُم۟دۀ مَباحثِ این مَجلِس به "پَلَن۟گ" راجِع می‌گَردَد، به لَفظی که خودِ وی در فِهرِستِ کِتابش ـ پس از دیباجه ـ یاد کرده است، می‌آورَم:
    «مجلسِ هَفتاد و یکُم: در أَحوالِ پَلَنگ و صِفات و أَحوالِ آن 70
    کَذا.
    « و أَحوالِ» در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق. نَیامده است.
    و أَقسامِ آن و جَنگِ پَلَنگ با شیر و بَبر و الظّفَر بَینَهُم سِجال 71
    یعنی: گاهی این ظَفَر می‌یابَد و گاه آن؛ و چُنان نیست که هَمواره یکی پیروزِ میدان باشَد.
    ، و فرقِ پَلَنگ با شیر در چَند چیز، و قولِ أَطبّا که اللَّبَن یعدی، و تأثیرِ شیرِ پَلَنگ در نمرود، و خواصِّ أَجزا و أَعضایِ آن، و کَراهَتِ پوشیدنِ پوستِ پَلَنگ، و سُؤالِ موسیٰ عن أَکرمِ الخلق عِندَ الله، و تنمّرِ عَلی ـ ع ـ و حَد زَدَنِ او وَلید برادَرِ مادَریِ عُثمان را و نَجاشیِ شاعِر را جهتِ شَراب‌خوردنِ آنها و إِحراقِ جَماعتی، و حِکایَتِ پسَرِ آنِ حَضَرت که عَسَل بقرض برداشته بود و تغییرِ آن‌جَناب بر أُمِّ‌کُلثوم جهتِ گردن‌بَند عاریة مضمونة 72
    در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: عاریۀ مضمونه.
    ، و حِکایَتِ عَقیل و إِسلامِ او، و مَحَبَّتِ پیغَمبَر ـ ص ـ به عَقیل، و شَهادتِ أولادِ عَقیل در کَربَلا، و حِکایَتِ قاسِم پسَرِ عَبدالرَّحمٰن که قاتِلِ پدَر را در مَجلِسِ مُختار کُشت.» 73
    مَج۟مَع النّورَین، حاج مُلّا إِسماعیلِ واعِظِ سَبزواری، چاپِ سَنگی، تَبریز: کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم، ۱۳۱۰ هـ.ق.، ص 21؛و: هَمان، چاپِ سَنگی، دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر، ۱۳2۰ هـ.ق.، ص 17.
    .
    چُنان‌که مُلاحظه می‌فَرمایید، این مَردِ واسِع‌الاطِّلاعِ طَویل‌ال۟باع، رِشتۀ سُخَن را به دَست می‌گرفته و به شیوۀ "ال۟کَلامُ یَجُرُّ ال۟کَلام" پیش می‌رَفته و مَعلوماتِ مُتَعَدِّد و مُتَنَوِّعی را بَر مُخاطَبِ خویش عَرضه می‌داشته و به طَرزی دِلچَسب از عَناوینی که بظاهِر در شناسانیدَنِ بَهائِم و سِباع است آغاز می‌کَرده و آنگاه بظَرافَت در قَلَمروِ مَعارِفِ دینی گام می‌نِهاده و خَتمِ کَلام را باُستادیِ تَمام به مَرثیه و مَصائِبِ أولیا می‌کَشانده و بدین طَریق، بابِ طَرزِ تازه‌ای از مَجلِس۟‌گویی و خَطابَۀ مِن۟بَری را مَف۟توح می‌داشته که از برایِ عامّۀ مُخاطَبان گیرائیِ فوقَ‌العاده داشته است؛ و بَعید می‌دانَم هنوز هَم خوانندۀ ذوق۟مَندِ فاضِلی باشَد که در تَصَفُّحِ چُنین کِتابِ مُتَنوِّع‌ال۟مَضامین و مَجموعۀ رنگارَنگِ سرگَرم۟‌کُنندۀ پُراِطِّلاعی رَغ۟بَت نَکُنَد؛ بَل اِطمینان دارَم بَعضِ خوانَندگانِ صاحِب‌أَهلیَّتِ این سُطور، از هَم‌اکنون راغِب شُده‌اند نُسخَتی از کِتابِ مَج۟مَع النّورَین را فراهَم آرَند و در مُطالعه گیرَند!
    ال۟غَرَض، در مَجلِسی که مُلّا إسماعیلِ واعِظِ سَبزواری دَر کِتابِ مَج۟مَع النّورَین دَر آن دَر بابِ «پلنگ» بِساطِ إِفادَت گُستَرانیده است، از جُمله گُفته:
    «... و اَگَر پَلَنگ کَسی را زَخمی 74
    در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: زخم.
    کُنَد، دَفعَةً موش آنجا پیدا می‌شَوَد که بَران زَخم بول کُنَد، و چون بولِ موش به زَخم برَسَد، آن مَجروح می‌میرَد. اینَست که هَرکه زَخمِ پَلَنگ داشته باشد، در میانِ آب تَخته می‌زَنَند و او را رویِ آن تَخت 75
    در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: تَخته.
    می‌خوابانَند که موش نَتوانَد خود را به او برَسانَد. ... .» 76
    مَج۟مَع النّورَین، سَبزواری، چاپِ سَنگی، تَبریز: کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم، ۱۳۱۰ هـ.ق.، ص 362؛و: هَمان، چاپِ سَنگی، دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر، ۱۳2۰ هـ.ق.، ص 279.
    .
    این اِنگاره و چاره‌ای که واعِظِ سبزواری نَقل می‌کُنَد، البتّه ریشۀ قَدیم۟‌تر دارَد.
    مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، دَر کِتابِ کِرامَندِ عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات ـ که از نَفائِسِ مُؤَلَّفاتِ فارسیِ نیمۀ دُوُمِ سَدۀ ششمِ هِجری بشُمار است ـ، دَر بَهره‌ای که به پَلَن۟گ اِختِصاص داده، نوشته است:
    «پَلَنگ ... هرجا کی زَخم کَرد موش پَدید آیَد و از آن هَلاک شَوَد بی زخمِ موش 77
    عِبارَت، گِرِفت‌وگیری دارَد. ... شایَد ـ و البتّه به اِحتِمالی بسیار ضَعیف ـ «هلاک نشَوَد بی زخمِ موش» دُرُست باشَد؛ یَعنی ـ مَثَلًا ـ زَخمِ پَلَنگ کُشَنده نیست و ضَربۀ نِهائی را موش می‌زَنَد!؟؟ ... هَرچه هَست، صاف و روشَن نیست.
    و این خاصیت است؛ پس مَجروح را نگه۟ دارَند بَر تَختی و تَخت در میانِ آب نهَند تا نیک شَوَد. و اگر موش راه یابَد به وی، بول برآن کُنَد، مَجروح عَفِن گَردَد و تَباه شَوَد. چهارده۟ روز نگه۟ بایَد داشت. ... .» 78
    عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 578.
    .
    به گُمانِ این دانِش‌آموز، رازِ مُناسَبَتِ پارسایِ زَخم۟‌خوردۀ حِکایَتِ گُلِستان را با کنارِ دَریا، دَر هَمین اِنگارۀ قُدَما در نَحوۀ نگاهداریِ زَخم۟‌خوردگانِ پَلَن۟گ تَوان جُست. زَخم۟‌خوردۀ پَلَن۟گ، از بَرایِ فِرار از موش، به آب پَناه می‌بُرده و سَعدی را بدین دَقیقه تَنَبُّه و تَوَجُّه۟ بوده است.
    چُنان‌که دیدید، این شیوۀ چاره‌گَری بَرایِ زَخم۟‌خوردۀ پَلَن۟گ، و روی‌آوَریِ زَخم۟‌خوردگانِ پَلَن۟گ به آب، دَر گُذَشته شُهرَتی داشته است.
    مُجیٖرالدّینِ بَی۟لَقانی، سُخَنوَرِ بُزُرگِ اَران و پَروردۀ سُخَن۟سالارِ شَروان، هَم در چکامه‌ای عِرفانی‌گونه سُروده است:
    چو زَد پَلَن۟گِ شَب و روزت آبِ وَحدَت جوی،
    که زَخم۟‌خوردۀ او را، گُریز نیست ز آب 79
    دیوانِ مُجیٖرالدّینِ بَی۟لَقانی، به تَصحیح و تَعلیقِ: دکتر مُحَمَّدِ آبادی [باویل]، چ:1، تَبریز: اِنتِشاراتِ مُؤَسَّسۀ تاریخ و فَرهَنگِ ایران، 1358 هـ.ش.، ص 24.
    دَر مَتنِ مَطبوعِ دیوانِ مُجیٖر، این بی۟ت را با ستاره‌ای نشان۟دار کَرده‌اند و باِحتِمال بِنا بوده است تَعلیقه‌ای در إیضاحِ آن قَلَمی شَوَد؛ لیک گویا از قَلَمِ طابع فُروافتاده و در بَخشِ تَعلیقات و حَواشیِ دیوان، یادداشتی که بدین بی۟ت راجِع باشَد، نَیامده است.

    عَلَی‌الظّاهِر، مُجیٖر، به همان‌گونه چاره‌جویی‌ها و ناگُزیریِ زَخم۟‌خوردۀ پَلَنگ از آب نَظَر داشته است که طوسی و سَبزواری گُفته‌اند.
    خَتمِ کَلام را، از راهِ اِستِط۟راد، عَرض می‌کُنَم:
    کَلیمِ هَمَدانیِ کاشانی دَر غَزَلی گُفته است:
    گر به مَن خاشاکِ این دَریا زَنَد زَخمِ پَلَنگ
    از کَسی چیزی بدل نَبوَد حساب‌آسا مَرا 80
    دیوانِ أَبوطالِب کلیمِ کاشانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ: ح [= حسین]. پَرتوِ بیضائیِ [کاشانی]، تهران: کتابفروشیِ خَیّام، 1336 هـ.ش. [/تاریخِ پایانِ مُقَدّمه] ص 94، غ 17.

    خَیال می‌کُنَم در این که کَلیم زَخمِ سَختِ خاشاکِ دَریا را «زَخمِ پَلَنگ» می‌خوانَد، اِتِّکائی باشَد به خاطِرۀ پیوندِ فَرهَنگیِ «دَریا» با «زَخمِ پَلَنگ»، و تو گویی شاعِرِ نازُک۟‌خَیال، زَخمِ پَلَنگ را از نابَیوسیده‌ترین جایِ مُم۟کِن و هَمان جایی که زَخم۟‌خوردگانِ پَلَن۟گان بدان پَناه می‌جُسته‌اند، یعنی: "دریا"، مَجالِ طَرح می‌دِهَد، تا غایَتِ نابَیوسیدگیِ این زَخم و آزار و آسیب را تَصویر کرده باشَد؛ وَال۟عِلمُ عِن۟دَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ.
    اصفهان / 1396 هـ.ش.

    • . کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [با هَم۟کاریِ: حَبیبِ یَغمائی]، [بازْچاپ زیرِ نَظَرِ: بَهاءالدّینِ خُرَّمشاهی]، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 77.
    • نَهَنگ: تِمساح.
    • کُلَنگ: پَرَنده‌ای کَبودرَنگ و درازگَردَن و بُلَندپَرواز که از لَک‌لَک بُزُرگ۟‌تر و از پَرَندگانِ مُهاجِر است و در نِقاطِ مُردابی و مُعتَدِل زیست می‌کُنَد. تَفصیل را، نگر: لُغَت۟‌نامۀ دِهخُدا، ذی۟لِ «کُلَنگ».
    • در مَأ۟خَذِ چاپی: طاوسان.
    • دیوانِ مَنوچهریِ دامغانی، به تَصحیحِ: [سَیِّد] حَبیبِ یَغمایی، به‌کوشش و مُقَدّمۀ: سَیِّد عَلیِ آلِ داود، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1392 هـ.ش.، ص 187.
    • دیوانِ أَمیرالشُّعَراء مُحَمَّد بنِ عَبدالمَلِکِ نیشابوری مُتَخَلِّص به مُعِزّی، به‌سَعی و اِهتِمامِ: عَبّاسِ إِقبال، تهران: کِتابفُروشیِ إِسلامیّه، 1318 هـ.ش.، ص 319، ب 7592.
    • مَثنَویِ ویٖس و رامیٖن، فَخ۟رالدّین أَسعَد الاسترآبادیّ الفَخریّ الگُرگانیّ، به‌تَصحیحِ: کپتان ولیم ناسولیس صاحِب ـ و ـ مُنشی أَحمَد عَلی صاحِب، کَلکَتّه: کالج پریس، 1864م.، ص 172.
    • دیوانِ مَسعودِ سَعدِ سَلمان، به‌تَصحیحِ: رَشیدِ یاسمی، چ:2، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1362 هـ.ش.، ص 271.
    • دیوانِ مَسعودِ سَعدِ سَلمان، هَمان چ، ص 41.
    • خُسرو و شیرین، حَکیم نِظامیِ گَنجَوی، با حَواشی و تَصحیح و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کهن۟سال به‌اِهتِمامِ: وَحیدِ دَستگِردی ، چ: 1، طهران: مَطبَعۀ اَرمَغان، 1313 هـ.ش.، ص 246.
    • إلٰهیٖ‌نامه، عَطّار (فَریدالدّین مُحَمَّد بنِ إِبراهیمِ نیشابوری)، مُقدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: دکترمُحَمَّدرِضا شَفیعیِ کَدکَنی، چ: 5 / ویرایِشِ دُوُم، تهران: اِنتِشاراتِ سُخَن، 1388 هـ.ش.، ص 177، ب 1537.
    • چاپِ اَبَرقوئی: اقامت.
    • چاپِ اَبَرقوئی: با اقامت.
    • چاپِ سَنگی: و گاهی.
    • چاپِ سَنگی و چاپِ اَبَرقوئی: در.
    • چاپِ اَبَرقوئی: در.
    • چاپِ سَنگی: عقاب.
      «هِضاب» (جمعِ «هَضبَة») یَعنی: کوهها و پُشته‌ها.
    • چاپِ سَنگی: + تا.
    • چاپِ سَنگی: - تا.
    • مَقاماتِ حَمیدی مُتَرجَم مُحَشّیٰ، قاضی حَمید أَبوبَکر بَلخی، چاپِ سَنگی، لَکهنَو: مَطبَعِ مُنشی نَوَلکِشور،1341 هـ.ق. / 1923م.، ص 56؛و: مَقاماتِ حَمیدیمَقاماتِ حَمیدی، با تَفسیرِ أَشعار و توضیحِ أَم۟کِنَه و أَعلام و تَرجَمۀ لُغات و عِباراتِ مُشکِله به‌سَعیِ: سَیِّد عَلی‌أَکبَرِ اَبَرقوئی، چ: 2، اصفهان: کتابفُروشیِ تأیید، 1344 هـ.ش.، ص 112 و 113.
    • که سَعدی خود فَرمود: « ... که بَرّ و بَحر فَراخست و آدَمی بسیار»( کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 720).
    • سَنج: کلّیّاتِ سَعدی، به‌اِهتِمامِ: مُحَمَّدعَلیِ فُروغی، چ: 15، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1389 هـ.ش.، ص 77، هامِش؛و: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ.ش.، ص 604.
    • سَنج: شَرحِ سودی بَر گُلِستانِ سَعدی، تَرجَمَۀ: حَیدَرِ خوش۟‌طینَت ـ و ـ زَی۟ن‌ال۟عابِدین چاوشی ـ و ـ عَلیٖ‌أَکبَرِ کاظِمی، چ: 2 ، تَبریز: مَرکَزِ نَشرِ فَرهَنگیِ بِه۟ترین، 1374 هـ.ش.، ص 399.
    • سَنج: خیابانِ گُلِستان، سِراج‌الدّین عَلیٖ خانِ آرزو، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل۟کِشور، 1321هـ.ق.، ص 44.
    • سَنج: شرحِ بَدرعَلی بر گُلستان، بَدرعَلی، محلّۀ مرزاپور (هند)، 1248هـ.ق. / 1832م.، ص 177.
    • سَنج: چَمَنستان، مُفتی مُحَمَّد تاج‎الدّین مُتَخَلّص به: بَهجَت (وَلَدِ: مُحَمَّد غیاث‌الدّین حُسَین خان) ، افستِ چاپِ سَنگی(یِ مَطبَعِ صَفدَریِ بَمبَئی /1298 هـ.ق.)، زاهدان: کِتابفُروشیِ حَنَفی، 1363 هـ.ش.، ص 178.
    • سَنج: شَرحِ گُلستانِ فارسی، وَلیٖ‌مُحَمَّدِ أَکبَرآبادی، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل‌کِشور، 1890 م.، ص 162.
    • شَرحِ گُلِستان، دکتر مُحَمَّدِ خَزائِلی، چ: 13، تهران: اِنتِشاراتِ بَدرقۀ جاویدان، 1387 هـ.ش.، 363.
    • سَنج: گُلِستانِ سَعدی، به‌کوششِ: سَیِّد نوراللهِ ایزدپَرَست، چ: 5 ، تهران: دانِش، 1376 هـ.ش.، ص 76 و 77.
    • سَنج: گلستانِ سَعدی، به‌کوششِ: دکتر [سَیِّد] خَلیلِ خَطیب‌ رَه۟بَر، چ: 25، تهران: اِنتِشاراتِ صَفیٖ‌عَلیشاه، 1392 هـ.ش.، ص 168.
    • سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 10، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1391 هـ.ش.، ص 333 و 334.
    • سَنج: گُلِستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر حَسَنِ أَنوَری، چ: 2، تهران: نَشرِ قَط۟ره، 1379 هـ.ش.، ص 102.
    • سَنج: گُلِستانِ سَعدی، مُقَدّمه و شَرح و تَعلیقات: دکتر حَسَنِ أَحمَدیِ گیوی، چ: 2، تهران: سازمانِ چاپ و اِنتِشاراتِ وزارتِ فَرهَنگ و إِرشادِ إِسلامی، 1386 هـ.ش.، ص 244.
    • سَنج: تَرجَمَة الجُلِستان الفارسیّ العِبارَة المُشیر إِلیٰ مَحاسِنِ الآداب بأَل۟طَفِ إِشارة، تَعریب: الخواجا جبرائیل بن یوسُف الشَّهیر بـ: المخلع، عُنِیَ بنَشرِهِ و طَبعِه: الشَّیخ إِبراهیم مُصطَفیٰ تاج الکُتبی بطَنطا، المطبعة الرَّحمانیّة بمِصر، 1340هـ.ق.، ص 75؛ و: رَوضَة الوَرد( گلِستان)، سَعدیّ الشّیرازیّ، تَعریب: مُحَمَّد الفُراتی، دِمَشق: وزارة الثَّقافَة و الإِرشاد القَومیّ (مُدیریّة التَّألیف و التَّرجَمَة)، 1381 هـ.ق.، ص 96؛ و: گُلِستانِ و بوستان، بَرگردان از: ادوارد رهاتسک (Edward Rehatsek) ـ و ـ جی . ام . ویکِنز (G. M. Wickens)، [به‌اِهتِمامِ: هوشَنگِ رَهنَما]، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس (با هَمکاریِ: مَرکَزِ بَی۟نَ‌المِلَلیِ گُفت‌وگویِ تَمَدُّنها )، 1383 هـ.ش.، ص 253.
    • مَقصود از «صَحرا»، در اینجا، نه بیابانِ خُشکِ بی‌آب‌وعَلَفِ ـ به‌اِصطِلاح ـ بَرَهوت است، بَلکه دَش۟ت و زَمینِ فَراخِ دِل‌انگیزی است بیرون از مَحدودۀ شَهر که در فُصولِ مُناسِب، جایِ گُل و سَبزه و جوی و آبِ رَوان است، و از لَونالَونیِ مَواهِبِ طَبیعی، راست چونان نگارِستانی است که مَردُمان از بَرایِ تَفَرُّج و تَماشا و عِشرَت آهَنگِ آن می‌کُنَند.
      سَعدی، خود بارها واژۀ «صَحرا» را به هَمین مَعنی به کار بُرده است؛ از آن جُمله است:
      ● بیا که وَقتِ بَهارَست تا مَن و تو به هَم / به دیگَران بگُذاریم باغ و صَحرا را ‖● شُد موسِمِ سَبزه و تَماشا / بَرخیز و بیا به سویِ صَحرا ‖ ● أَبنایِ روزگار به صَحرا رَوَن۟د و باغ / صَحرا و باغِ زنده‌دلان۟ کویِ دِل۟بَرَست ‖ ● زآبِ رَوان و سَبزه و صَحرا و لاله‌زار / با مَن مَگو؛ که چَشم دَر اح۟باب خوشتَرَست! ‖ ● آنان که در بَهار به صَحرا نَمی‌رَوَند / بویِ خوشِ رَبیع بَریشان مُحَرَّمست! ‖ ● وَقتِ آنَست که مَردُم رَهِ صَحرا گیرَند / خاصه اَک۟نون که بَهار آمَد و فَروَردینَست ‖ ● هَرجا که بَنَفشه‌ای ببینَم، گویَم / مویی ز سَرَت باد به صَحرا بُردَه‌ست ‖ ● صُبحدَم خاکی به صَحرا بُرد باد از کویِ دوست / بوستان دَر عَنبَرِ سارا گرفت از بویِ دوست ‖ ● مَن دِگَر می۟ل به صَحرا و تَماشا نَکُنَم / که گُلی هَمچو رُخِ تو به هَمه بُستان نیست ‖ ● حاجَتِ صَحرا نَبود، آیینه هَست / گَر نگارِستان تَماشا می‌کُنَد ‖ ● نَفَسی وَقتِ بَهارَم هَوَسِ صَحرا بود / با رَفیقی دو، که دایم نَتَوان تَنها بود ‖ ● هَرگز اندیشۀ یار از دِلِ دیوانۀ عِشق / به تَماشایِ گُل و سَبزه و صَحرا نَرَوَد ‖ ● وَقتِ آنَست که صَحرا گُل و سُنبُل گیرَد / خَل۟ق بیرون شُده هَر قوم به صَحرایِ دِگَر ‖ ● گَردَن افراشته‌ام بَر فَلَک از طالِعِ خویش / کاین مَنَم با تو گرفته رَهِ صَحرا دَر پیش ‖ ● مَنَم این بی تو که پَروایِ تَماشا دارَم؟ / کافِرَم گَر دِلِ باغ و سَرِ صَحرا دارَم! ‖ ● گَر به صَحرا دیگَران از بَهرِ عِش۟رَت می‌رَوَند / ما به خَل۟وَت با تو ای آرامِ جان! آسوده‌ایم ‖ ● عَهد کَردیم که بی دوست به صَحرا نَرَویم / بی تَماشاگَهِ رویَش به تَماشا نَرَویم ‖ ● صوفی و کُن۟جِ خَل۟وَت، سَعدی و طَرفِ صَحرا / صاحِب۟‌هُنَر نَگیرَد بَر بی‌هُنَر بَهانه! ‖ ● یک روز به اِتِّفاقِ صَحرا مَن و تو / از شَهر بِرون شَویم تَنها مَن و تو ‖ ● خواهَم که بامدادی بیرون رَوی به صَحرا / تا بوستان بریزَد گُلهایِ بامدادی ‖ ● راحَتِ جانَست رَفتَن با دِلارامی به صَحرا / عینِ دَرمانَست گُفتَن دَردِ دِل با غَم۟گُساری ‖ ● روزِ صَحرا و سَماعَست و لَبِ جوی و تَماشا / دَر هَمه شَهر دِلی نیست که دیگَر برُبایی!
      بَعضِ أَفاضِلِ شُرّاحِ سُخَنِ سَعدی، واژۀ «صَحرا» را در بَعضِ اینگونه بی۟تها، «باغِ بیرونِ شَهر» مَعنی کرده‌اند (نگَر: غَزَلیّاتِ سَعدی، بَر أَساسِ چاپهایِ شادروانان مُحَمَّدعَلیِ فُروغی [و] حَبیبِ یَغ۟مایی، مُقابله، إِعراب۟گُذاری، تَصحیح، توضیحِ واژه‌ها و اِصطِلاحات، مَعنایِ أَب۟یات و تَرجَمۀ شِعرهایِ عَرَبی: کاظِمِ بَرگ نی۟سی، ویراستِ 2، چ: 1، تهران: شرکتِ اِن۟تِشاراتیِ فِکرِ روز، 1386 هـ.ش.، 1 / 69 و 197 و 219 و 257 و 265 و 292 و 326 و 594 و 617 و 776، و 2 / 882 و 970 و 998 و 1101 و 1141 و 1186 و 1357)؛ که زیاده مُتَسامِحانه است. چُنین می‌نمایَد که تَعبیرِ «دشت» و «باغ و دَشت» که در بَعضِ دیگر مَواضِع در بَیانِ مُفادِ «صَحرا» به کار بُرده‌اند (نگَر: هَمان، 1 / 564 و 693 ، و 2 / 882 و 1101)، مُناسِب۟‌تر باشَد.
    • بَهارباران، غیاث‌الدّینِ رامپوری، چاپِ سَنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُنشیِ نَوَل۟کِشور، ط: 3، 1324 هـ.ق. / 1906 م.، ص 173.
    • گُذَشتگان، از مُناسباتی گونه‌گون میانِ موش و پَلَنگ آگَهی داده‌اند و مُعتَقِد بوده‌اند که «میانِ پَلَنگ و موش تَناسُب است به خاصیت» (عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 579).
      از آن جُمله مُناسَبَتها، یکی، آن است که «هَرگاه پَلَنگ مَریض گَردَد، موش خورَد تا نیک شَوَد» (حَبیب السّیَر فی أَخبارِ أَفرادِ بَشَر، غیاثُ‌الدّین بن هُمام‌الدّین ال۟حُسَی۟نیّ المَدعُوّ بـ: خوان۟دأَمیر، با مُقَدّمۀ: اُستاد جَلال‌الدّینِ هُمائی، به‌کوشِشِ: دکتر مُحَمَّدِ دَبیرسیاقی، تهران: انتِشاراتِ خَیّام، چ: 4، 1380 هـ.ش.، 4 / 689؛ نیز سَنج: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر لِلطّباعَةِ وَ النَّشرِ وَ التَّوزیع، 1426هـ.ق.، 4 / 99؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، چ: 1، تهران: مَرکَزِ نَشرِ دانِشگاهی، 1395هـ.ق.، ص 353؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1394 هـ.ش.، ص 351؛و: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 579؛و: مَنافِعِ حَیَوان، عَبدالهادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی، به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص71؛و: تُحفَة الغَرائِب، مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 101).
      دیگر، آن است که هَرگاه سَرِ پَلَنگ را جایی دَفن کُنَند، موشانِ بسیار در آن جای گِرد آیَند (نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر، 1426هـ.ق.، 4 / 101؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 353؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 351؛و: کتابِ نُزهَةُ القُلوب ـ المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات ـ، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 51).
      سه‌دیگر، آن است که هرگاه دَست و چنگالهایِ پَلَنگ را جایی دَفن کُنَند، در آن جای موشان نَزیَند (نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر ، 1426هـ.ق.، 4 / 102؛و: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 354؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 352.
      دَر تُحفَة الغَرائِب ـ مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 270ـ آمده است: «... اگر چنگالِ پَلَنگ دَر خانه پنهان کُنی، هرجا که موشی باشَد، در آن جا گِرد آیَند».).
      چهارُم، هَمان است که بإِج۟مال۟ بدان إِشارَت رَفت و بتَف۟صیل۟ از آن خواهیم گُفت؛ یعنی: مُناسَبَتِ موش با زَخمِ پَلَنگ.
      پنجُم، آن است که «چو دَندانِ پَلَنگ را بَر دَرِ سولاخِ [= سوراخِ] موش بدارَند، موش از سولاخ [= سوراخ] باژگونه بَرآیَد دُم پیش و سَر از پَس» (جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قُبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [/ هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 172).
      شَشُم، آن است که «اگر پاره‌ای پیهِ پَلَنگ اَندَر خانه بنهی، هرچ بدان حَوالی موش باشَد آنجا آیَد و هَمی کُشَندشان، و ایشان خویشتن را بدان‌همی افکنند ... .» (جامِع الحِکمَتَین، ناصِرِ خُسرو، همان چاپ، ص 172).
      ناگُفته نَمانَد که:
      "پَلَن۟گ" و "موش" را چونان دو نمادِ مُتَقابِلِ قُوَّت و ضَعف / قُدرَت و عَجز، در سُخَنِ گُذَشتگان بارها می‌بینیم.
      سَعدی خود در بوستان فَرموده است:
      پَلَن۟گی که گَردَن کَشَد بَر وُحوش
      به دام افتَد از بَهرِ خوردَن چو موش
      ( بوستانِ سَعدی، تَصحیح و توضیح: دکتر غُلامحُسَینِ یوسُفی، چ: 11، تهران: شرکتِ سِهامیِ اِنتِشاراتِ خوارَزمی، 1392 هـ.ش.، ص 146، ب 2730).
      مولوی در غَزَلی گُفته است:
      گر پَلَن۟گی، به یکی باد چو موشی گَردی
      ور تو شیری، به یکی بَرق ز روبَه۟ بَتَری
      ( کُلّیّاتِ شَم۟س یا دیوانِ کَبیر، با تَصحیحات و حَواشیِ: بَدیع‌الزَّمانِ فُروزانفَر، چ: 4، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1378 هـ.ش.، 6 / 155، غ 2872، ب 30509).
      از پوربَهایِ جامی مَنقول است:
      بَر خویشتن بمیزی از بیم هَمچو موش،
      هَرگَه۟ که چون پَلَن۟گ دَرآیَم به خَرخَره!
      ( لُغَت۟‌نامۀ دِهخُدا، ذی۟لِ «میزیدن»).
    • نگر: حَیاة ال۟حَیَوانِ ال۟کُب۟رَیٰ، کَمال‌الدّین مُحَمَّد بن مُوسَی الدَّمیریّ، عُنِیَ بِتَح۟قیقِه: إِبراهیم صالِح، ط: 1، دِمَشق: دار البَشائِر، 1426هـ.ق.، 4 / 102.
      نیز سَنج: خَواصّ الحیوان ـ [تَحریر و] تَرجَمۀ حَیات ال۟حَیَوان ـ، مُحَمَّدتَقیِ تَبریزی، مُصَحِّح: فاطِمۀ مِهری، ص 354؛و: هَمان متن، به‌کوشِشِ: میرهاشِمِ مُحَدِّث ـ و ـ دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، ص 352.
    • نگر: کتابِ نُزهَةُ القُلوب(المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات)، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 30.
    • نمونه را، نگر: مَنافِعِ حَیَوان، عَبدالهادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی، به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص 71؛و: تُحفَة الغَرائِب، مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 113.
    • در عَجائِب المَخلوقات و غَرائِب الموجوداتِ زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ قَزوینی (فـ: 682 هـ.ق.)، از «خاک»پاشیدَنِ موش بَر زَخمِ پَلَنگ و مُردَنِ مَجروح بَر أَثَرِ آن، سُخَن رَفته است (نگر: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ کمونیِ قَزوینی، نُسخه‌بَرگَردانِ نُسخۀ خَطّیِ کهنِ کتابخانۀ مونیخ مُوَرَّخِ 678 هـ.ق. ـ ش 464 ـ، به‌کوشِشِ: دکتر یوسُفِ بی۟گ‌باباپور، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ سَفیرِ اَردِهال، 1392 هـ.ش.، ص 371 ـ نیز سَنج: ص 407 ـ؛و: عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، زَکَریّا بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمودِ قَزوینی، تَرجَمۀ فارسی، به‌همَّتِ حاج مُحَمَّدنَصیرِ خوانساری، چاپِ سَنگیِ عَصرِ ناصِری، تهران: کارخانۀ کربلائی مُحَمَّدحُسین ـ به‌کِتابَتِ: عَبّاسعَلیِ تَفرِشی ـ، 1283 هـ.ق.، ص 250 ـ نیز سَنج: ص 265 ـ)؛ و این قول، با آنچه در بیشینۀ مَنابعِ قَدیم و مَتنهایِ کُهَن آمده و در أَدَبیّاتِ ما شُهرَتِ بسیار دارَد ـ و نمونه‌هایش خواهَد آمَد ـ، لَختی ناساز است.
      هَرچَند بابِ جُست‌وجوی۟ دَر این باره مَفتوح است، عَلَی ال۟عِجالَة، مَرا، اِحتِمالی در خاطِر می‌آیَد که واگویه‌کَردَنَش را زیانی نیست ـ وال۟عِلمُ عِن۟دَ الله ـ:
      دَر کِتابِ مَنافِعِ حَیَوانِ عَبدال۟هادی بنِ مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ إِبراهیمِ مراغی (به‌کوششِ: مُحَمَّدِ روشَن، چ:1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشارِ یَزدی، 1388 هـ.ش.، ص 71؛ نیز سَنج: ص 219) آمده است:
      «... و چون پلنگ یکی را بزند، موش بیاید و بر او شاشَد و خال اندازد، اندامش عَفِن گردد، از آن بمیرد. ... .».
      آیا مُح۟تَمَل نیست که قَزوینیِ عَجایِب۟‌نویس، مَطلبِ خود را از چُنین مَتنی فارسی به تازی دَرآورده باشَد و در عِبارَتِ مَأ۟خَذِ فارسیِ خود، «خال» را «خاک» خوانده باشَد؟ ... .
    • دَر تُحفَة الغَرائِب (مُحَمَّد بنِ أَیّوب الحاسِب طَبَری، به‌تَصحیحِ: جَلالِ مَتینی، چ: 2، تهران: کتابخانه، موزه و مَرکَزِ أَسنادِ مَجلِسِ شورایِ إِسلامی، 1391 هـ.ش.، ص 113)، نویسَنده، این را مُختَصِّ زَخمِ پَلَنگ نَدانِسته و پَس از یادکَردِ زَخمِ پَلَنگ نوشته است: «و هَمچُنین بُوَد همه جِراحَتِ سِباع».
    • دیوانِ مَنوچهریِ دامغانی، به‌تَصحیحِ: [سَیِّد] حَبیبِ یَغمایی، به‌کوشش و مُقَدّمۀ: سَیِّد عَلیِ آلِ داود، چ: 1، تهران: اِنتِشاراتِ بُنیادِ موقوفاتِ دکتر مَحمودِ اَفشار، 1392 هـ.ش.، ص 75.
    • دربارۀ وی، نگر: فَرهَنگِ سُخَن۟وَران، دکتر ع.[=عَبدالرَّسولِ] خَیّام۟‌پور (تاهباززاده)، چ:1 (ویراستِ دُوُم)، تهران: اِنتِشاراتِ طلایه، 1368 ـ 1372 هـ.ش.، 2 / 656.
    • فرهنگِ آنَندراج، مُحَمَّد پادشاه المُتَخَلِّص بـ: شاد، چاپِ سنگی، لَک۟هنَو: مَطبَعِ مُن۟شی نَوَل۟کِشور، 1889 ـ 1894م.، 3 / 493، ذیلِ «میٖختَن».
      در این مَأ۟خَذ، نامِ سَرایَندۀ بی۟ت، «عمیده لومکی» ضَبط شُده است.
    • در شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری: «بلنگ».
    • چُنین است دَر جامِع الحِکمَتَینِ چاپی؛ و بظاهِر، «بحیله‌ها» بایَد خوان۟د.
    • در شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری: «بحیله بر وی میزد».
    • جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [ / هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 22 و 166؛و: شَرحِ قَصیدۀ فارسیِ خواجه أَبوالهَی۟ثَم أَحمَد بنِ حَسَنِ جُرجانی، مَنسوب به مُحَمَّد بنِ سرخِ نیشاپوری، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: هنری کُربین [ / هانری کُربَن] ـ و ـ مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 1، تهران: قِسمَتِ ایرانشناسیِ انستیتو ایران و فرانسه، 1334هـ.ش.، ص 50.
    • دَر مَأ۟خَذِ چاپی: «کمیز».
    • کتابِ نُزهَةُ القُلوب(المَقالَة الأَوَّل [کذا]، مرتبۀ سیم: در ذِکرِ حیوانات)، حَمداللهِ مُستوفیِ قَزوینی، به‌ سَعی‌ و اهتمامِ: اِستِفِنسون، ط: 1، لندن، 1928 م.، ص 30.
    • پندارِ من۟‌بَنده، این است که «مَگَر»، در اینجا، یعنی: «چه خوبست، بجاست».
      در لُغَت۟‌نامه، عَلّامۀ لُغَویِ مِف۟ضال، زنده‌یاد اُستاد عَلی‌أَکبَرِ دِهخُدا ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ تَعَالیٰ بِرَح۟مَتِه ال۟وَاسِعَه ـ، این مَعنی را هَم از بَرایِ «مَگَر» آورده است، و این عبارَت را از گُلِستانِ سَعدی گُواهِ آن شمرده ـ که دُرُست هَم هَست ـ:
      «لقمانِ حکیم اندر آن قافله بود؛ یکی از کاروانیان گفت : مَگَر اینان را (= دزدان را) نصیحتی کُنی. گُفت: دِریغ باشد کلمۀ حِکمَت با ایشان گُفتَن.».
    • دَر مَتنِ مَأ۟خَذِ چاپی: «بباید».
      «بیاید» را از نُسخه‌بَدَلها بَرگُزیدیم.
    • میزیدن / میٖختن: شاشیدن، بول کَردَن، إِدرار کَردَن.
    • دیوانِ اُستاد أَبوالفَرَجِ رونی، به تَصحیحِ: پروفسور چایکین، با تَصحیحات و یادداشتهایِ تَکمیلیِ: مُحَمَّدعَلیِ ناصِح، ضَمیمۀ سالِ ششمِ مَجَلّۀ اَرمَغان، 1304 و 1305هـ.ش.، ص 134.
    • در مَأ۟خَذِ چاپی: «می زد»!
      پیداست که «میٖ»یِ جُزءِ أَصلیِ فِعلِ بَسیط را، «میٖ»یِ پیش۟وَندِ فِعل اِنگاشته‌اند. نمونۀ تَصَرُّفاتِ ویراستارانی است که در جُداسازیِ «میٖ» و «بـ» یَدِ طولیٰ دارَند؛ اگرچه «میٖ»یِ «می۟دان» و «بـ»یِ «بکارَت» باشَد!
    • در مَأ۟خَذِ چاپی: «عهد».
    • دیوانِ أَشعارِ مَلِک‌الشُّعَرایِ بَهار (بَر أَساسِ نُسخۀ چاپِ 1344)، چ: 1، تهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ نِگاه، 1387 هـ.ش.، ص 741.
    • دیوانِ حَکیم أَبوالمَجد مَجدود بنِ آدَمِ سَنائیِ غَزنَوی، به سَعی و اهتمامِ: [سَیِّد محمَّدتَقیِ] مُدَرِّسِ رَضَوی، چ: 3، تهران: کِتابخانۀ سَنائی، 1362 هـ.ش.، ص 187.
    • دیوانِ أَنوَری، به‌کوششِ: سَعیدِ نَفیسی، چ: 3، تهران: اِنتِشاراتِ سکّه ـ و ـ پیروز، 1364 هـ.ش.، ص 305.
      إِشارَت بدین باوَرِ قُدَمائی دربابِ زَخمِ "پَلَنگ" و شاشِ "موش"، باز هَم در سُخَنِ أَنوَری هَست. نگر: هَمان، ص 375.
    • نگر: آثار الباقیه، أَبورَی۟حانِ بیرونی، تَرجَمۀ: أَکبَرِ داناسِرِشت، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1386 هـ.ش.، ص 553.
    • نگر: آثار الباقیه، أَبورَی۟حانِ بیرونی، تَرجَمۀ: أَکبَرِ داناسِرِشت، چ: 5، تهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1386 هـ.ش.، ص 553.
    • چُنین است دَر مَأ۟خَذِ چاپی؛ و بظاهِر، «بحیله‌ها» بایَد خوان۟د.
    • جامِع الحِکمَتَین، أَبومُعین ناصِرِ خُسروِ قبادیانیِ مَروزیِ یمگانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ فارسی و فرانسَویِ: پرفسور هنری کُربین [/ هانری کُربَن] ـ و ـ دکتر مُحَمَّدِ مُعیٖن، چ: 2، تهران: کِتابخانۀ طَهوری، 1363هـ.ش.، ص 22 و 166.
    • گُمیز: بول، شاش، پیشاب.
    • لُعاب: آبِ دَهان.
    • جامِع الحِکمَتَین، ناصِرِ خُسرو، همان چ، صص 170 ـ 172.
    • دیوانِ خاقانیِ شَروانی، به‌کوشِشِ: دکتر سَیِّد ضیاءُالدّینِ سَجّادی، چ: 11، تهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ.ش.، ص 326.
    • از کتابِ مَذکور، تَصویرِ دو چاپِ سَنگی زیرِ دَستِ مَن است و موردِ استفاده‌ام: یکی چاپِ سَنگیِ کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم در تَبریز (به‌کِتابَتِ: حُسَین بنِ عبداللهِ شَبِستَری) به سالِ ۱۳۱۰ هـ.ق.، و دیگر چاپِ سَنگیِ دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر به سالِ ۱۳2۰ هـ.ق.؛ و چُنین در یاد دارَم که این کتاب، چاپِ حُروفی هَم دارَد (شاید از "اِنتشاراتِ إِسلامیّه‌"یِ "تهران"؟)؛ لیک بر حافِظه اِعتمادی نیست؛ که گُفته‌اند: الذّاکِرَةُ مَاکِرَةٌ! ... و راست گُفته‌اند!!
    • کَذا.
      « و أَحوالِ» در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق. نَیامده است.
    • یعنی: گاهی این ظَفَر می‌یابَد و گاه آن؛ و چُنان نیست که هَمواره یکی پیروزِ میدان باشَد.
    • در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: عاریۀ مضمونه.
    • مَج۟مَع النّورَین، حاج مُلّا إِسماعیلِ واعِظِ سَبزواری، چاپِ سَنگی، تَبریز: کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم، ۱۳۱۰ هـ.ق.، ص 21؛و: هَمان، چاپِ سَنگی، دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر، ۱۳2۰ هـ.ق.، ص 17.
    • در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: زخم.
    • در چاپِ سَنگیِ 1320 هـ.ق.: تَخته.
    • مَج۟مَع النّورَین، سَبزواری، چاپِ سَنگی، تَبریز: کارخانۀ حاجی أَحمَد آقا وَلَدِ حاجی إِبراهیم، ۱۳۱۰ هـ.ق.، ص 362؛و: هَمان، چاپِ سَنگی، دارالطّباعه‌یِ میرزا عَلی‌أَصغَر، ۱۳2۰ هـ.ق.، ص 279.
    • عِبارَت، گِرِفت‌وگیری دارَد. ... شایَد ـ و البتّه به اِحتِمالی بسیار ضَعیف ـ «هلاک نشَوَد بی زخمِ موش» دُرُست باشَد؛ یَعنی ـ مَثَلًا ـ زَخمِ پَلَنگ کُشَنده نیست و ضَربۀ نِهائی را موش می‌زَنَد!؟؟ ... هَرچه هَست، صاف و روشَن نیست.
    • عَجایِب المَخلوقات و غَرایِب الموجودات، مُحَمَّد بنِ مَحمود بنِ أَحمَدِ طوسی، به‌اِهتِمامِ: مَنوچهرِ سُتوده، چ: 3، تهران: شرکتِ اِنتِشاراتِ عِلمی و فَرهَنگی، 1387 هـ.ش.، ص 578.
    • دیوانِ مُجیٖرالدّینِ بَی۟لَقانی، به تَصحیح و تَعلیقِ: دکتر مُحَمَّدِ آبادی [باویل]، چ:1، تَبریز: اِنتِشاراتِ مُؤَسَّسۀ تاریخ و فَرهَنگِ ایران، 1358 هـ.ش.، ص 24.
      دَر مَتنِ مَطبوعِ دیوانِ مُجیٖر، این بی۟ت را با ستاره‌ای نشان۟دار کَرده‌اند و باِحتِمال بِنا بوده است تَعلیقه‌ای در إیضاحِ آن قَلَمی شَوَد؛ لیک گویا از قَلَمِ طابع فُروافتاده و در بَخشِ تَعلیقات و حَواشیِ دیوان، یادداشتی که بدین بی۟ت راجِع باشَد، نَیامده است.
    • دیوانِ أَبوطالِب کلیمِ کاشانی، به تَصحیح و مُقَدّمۀ: ح [= حسین]. پَرتوِ بیضائیِ [کاشانی]، تهران: کتابفروشیِ خَیّام، 1336 هـ.ش. [/تاریخِ پایانِ مُقَدّمه] ص 94، غ 17.
    سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۳
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    ابوالقاسم عاشوری
    ۲۳ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۲۳:۱۹
    باسلام محضر استاد جهانبخش؛ از مطلب حضرت عالی بسیار لذت بردم و چون اندکی با ادبیات فارسی شیرین و پرمغز و نغز ایران آشنا هستم، با لذت بیشتری مطالب دیگر شما را مطالعه خواهم کرد. پیروز و شادکام باشید
    پاسخ:
    سلام و سپاس
    مِهرتان پایَنده باد!
    بهزاد نامداری
    ۱۹ دي ۱۳۹۶ ساعت ۰:۰۹
    آقا عجب حوصله و دقتی در پرداخت به این مقولات دارید. واقعاً ستودنی است......
    ...
    ۸ دي ۱۳۹۶ ساعت ۵:۴۸
    با عرض سلام مجدد.
    درباره پاورقی شماره 77
    «پلنگ هر جا کی زخم کرد موش پدید آید و از آن هلاک شود بی زخم موش»
    ظاهرا متن روشن است وگرفت و گیری ندارد، یعنی :بدون آنکه موش نیز زخمی به وسیله چنگ و یا دندان به زخم خورده از پلنگ بزند آن شخص هلاک می شود،و صرف ادرار کردن موش برای هلاکت او کافیست.
    گر بی ادبیی رفت عذرخواهم.

    سخنِ جویا جهانبخش:

    با سلام و احترام
    از توضیحِ جَنابِ عالی بسیار سپاسگُزارم. با این همه، خَیال می کنم هَنوز إِبهامی هست؛ چه، موافقِ خوانشِ شما، ماتن، باید پیش از «از آن هلاک شود بی زخم موش»، به بول کردنِ موش إِشارَتی کرده باشد تا مرجعی برایِ ضمیر دَر کار باشَد.
    باز هَم از توجّهِ شما سپاسگزاری می کنم.
    أیّامِ إفاداتتان مُستَدام باد!
    ...
    ۸ دي ۱۳۹۶ ساعت ۴:۴۴
    با عرض سلام و ارادت حضور حضرت جهانبخش.
    مقاله سودمند ومفیدی بود، و همچون گذشته از نازک خیالی و دقیقه یابی خالی نبود.
    طرفه اینکه عقیلی خراسانی در کتاب گرانسنگ مخزن الأدویه ذیل واژه نمر حکایت بول کردن موش و... نگاه داشتن در کنار آب را برای زخم خوردن خود پلنگ ذکر کرده، حیث قال:نمر به فتح نون و کسر میم و راء مهمله به فارسی پلنگ و... و به تجربه رسیده که چون بر زخم پلنگ موش بول کند پلنگ نجات نیابدو موش حریص بر آن است که خود را بدان رساند و بران بول کند و لهذا پلنگ زخم دار را در جائی نگاه میدارند که اطراف آن آب باشد و موش نتواند خود را بدان رساند و بول کند بران.
    حال این سهویست از عقیلی در اتخاذ از منابع پیشین یا اینکه این باور قدما درباره زخم خود پلنگ هم بوده، احتمال اول راجحتر به نظر می آید.
    تنت درست و دلت شاد و خاطرت خوش باد.
    موسی
    ۲ دي ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۵
    جناب جهانبخش عزیز سلام
    از مطالعه مطلب زیبایتان بسیار لذت بردم. متشکرم.
    جانوری است از دسته راسویان به نام "پلنگ موش" که زرده بر هم نام دارد. بی مناسبت ندیدم اشاره ای کنم چرا که به نظر این جانور دوستی پلنگ و موش را به کمال رسانیده!
    https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D8%A8%D8%B1