لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۶۷۲٫۱۶۱ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۴۱ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۲۳۷
    بازدید از این یادداشت : ۱٫۲۹۱

    پر بازدیدترین یادداشت ها :


    دَر أَدَب و فَرهَنگِ ما، کاربُردِ واژۀ «تازی» به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی" (زَبانِ عَرَبی، نژادِ عَرَبی، ...)، پیشینه‌ای بَس دراز دارَد، و دَر غالِبِ مَواردِ فَصیحِ آن نیز، بَرکنار از هَرگونه بارِ اَرزِشی و اَرزِشْداوَری است. با این۟‌هَمه بارها دیده‌ام که بَرخی از أَفرادِ کَم‌اطِّلاع از لُغَت و أَدَب، کاربُردِ واژۀ «تازی» را به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی"، مُتَضَمِّنِ نوعی بی‌اِحتِرامی و خوارْداشْت اِنگاشته‌اند و نشانِ گونه‌ای موضِعْ‌گیری دَر بَرابَرِ "إِسلام" یا "عَرَب" تَلَقّی کرده‌اند. دَر این دائِرۀ بی‌اِطّلاعی، بَعضی به سودِ إِسلام و عَرَب، از اِستِخْدامِ این واژه اِجتِناب می‌کُنَند و دیگَران را نیز از به‌کارگرفتَنَش بازمی‌دارَند؛ بَرخی نیز بَرایِ موضِع۟‌گیری دَر بَرابَرِ "إِسلام" و "عَرَب" می‌کوشَند تا واژۀ «تازی» را با شَدّ و مَدّ و غِلاظَتی دوچَندان به کار گیرَند، تا آن را "نماد"، بَل "اَبزارِ" إِبْرازِ خُصومَتِ خویش سازَند.
    کار، اینَک از بَرداشتهایِ عَوامانه بَرگُذَشته است؛ چُنان که دیدَم حَتّیٰ یکی از هَمْوَطَنانِ عَزیزِ أَهلِ فَض۟ل و قَلَم که او را به تَأ۟لیفِ فَرهَنگهایِ عَرَبی به فارسی 1
    از آن جُمله:
    فَرهَنگِ مُعاصِر عَرَبی ـ فارسی (ویراستِ دُوُم)، عَبدالنَّبیِّ قَیِّم، 2ج، چ: 1، تِهران: فَرهَنگِ مُعاصِر، 1393 هـ.ش.
    و نگارِشِ نَقدی بَر تاریخِ پانصَدسالۀ خوزستانِ سَیِّد أَحمَدِ کَسرَوی 2
    زیرِ نامِ: پانصَد سال تاریخِ خوزستان.
    می‌شناسیم، بصَراحَت دَر مَقالَتی که البَتّه جایِ قال‌ومَقال فَراوان دارَد، لَفْظِ "تازی" را «إِهانَت‌بار» قَلَمداد کَرده است ( بُخارا ـ مَجَلّه ـ، خُرداد - تیر 1398 هـ.ش.، ش131، ص 523/ از مقالۀ جوادِ طباطبایی و تحریفِ تاریخ به قَلَمِ آقایِ عَبدالنَّبیِّ قَیِّم).
    با این أَحوال و چگونگی‌ها، می‌سَزَد لَخْتی دَربارۀ ساختارِ این واژه سُخَن بگوییم و دَر کاربُردهایش دَر لِسانِ فُصَحایِ پارسیگوی۟ بدِرَنگیم و روشَن داریم که پندارِ إِهانَت۟‌باریِ کاربُردِ واژۀ کَثیرالاسْتِعْمالِ «تازی» به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی"، دَر تَرازویِ تَحقیق چه وَزنی می‌آرَد؟
    ٭٭٭
    دَر بَعضِ فَرهَنگهایِ قَدیم، از بَرایِ واژۀ «تازی» وَجْهِ اِشْتِقاقِ اَفسانه‌رَنْگِ عامیانه‌ای مَسطور است که هَرچَند پَذیرُفتَنی نَمی‌نمایَد، به نَقل۟‌کردن می‌اَرزَد؛ زیرا به روشَنْداشْتِ اِنگاشتِ پیشینگان دَربارۀ این واژه یاری می‌رَسانَد و مُبَیَّن می‌دارَد که ایشان دَر این واژه تَحقیر و خوارْداشت و اِستِخْفافی نَمی‌دیده‌ و نَمی‌یافته‌اند.
    دَر فَرهَنگِ آنَندراج، زیرِ واژۀ «تازی» می‌خوانیم:
    «... فَرزانه بَهرام بنِ فَرزانه فَرهاد گُفته: "تاز" نامِ یکی از پسَرانِ سیامَک بوده و "تازیان" از نَسلِ اویَند؛ و از بَعضی تَواریخ نیز چُنین مَعلوم می‌شَوَد که "تاز" پسَرزادۀ سیامَک بنِ میشی بنِ کیومرث بوده و پدرِ جُملۀ عَرَب است و نَسَبِ تَمامِ عَرَب به تاز می‌رَسَد؛ چُنان‌که نَسَبِ همۀ عَجَم به هوشَنگ شاه می‌رَسَد».
    ( فَرهَنگِ آنَندراج، مُحَمَّد پادشاه ال۟مُتَخَلِّص بـ: شاد، چاپِ سَنگی، لَکْهنَو: مَطبَعِ مُن۟شی نَوَل۟کِشور، 1889 ـ 1894م.، 1 / 626). 3
    از بَرایِ دیگْرْ رِوایَتی از این قولِ اَفسانه‌ای، نیز نگَر:
    تَجارِبُ ال۟أُمَم، أَبوعَلیّ مسكويه الرّازی، حَقَّقَهُ وَ قَدَّمَ لَهُ: الدُّكتور أَبوالقاسِم إِمامى، ط:2، طهران: دار سُروش للطّباعةِ وَ النَّشر، 1379 هـ.ش. / 1422 هـ.ق.، 1 / 54.

    شُماری از گُذَشتگان و مُعاصِران کوشیده‌اند از بَرایِ واژۀ «تازی» ریشه‌شناسی‌هایِ پَذیرُفْتَنی‌تَری إِرائه کُنَند، هَرچَند به حَدْس و قیاس.
    غیاث‌الدّینِ رامْپوری دَر غیاثُ اللُّغات آوَرده است:
    «... دَر سِراج اللُّغات نوشته که "تازی" به مَعنیِ عَرَبی و این مَنسوب به "تاز"ست، چون لَفظِ "تاز" به مَعنیِ تازَنده نیز آمَده و دَر أَوائِلِ إِسلام عَرَبان تاخت و تاراجِ بسیار دَر ایران کَرده‌اند، بدین جهت نِسبَت به "تاز" کَرده.»
    (غیاثُ اللُّغات، غیاث‌الدّینِ رامپوری، چاپِ سَنگی، کانپور: مَطبَعِ مُنشی نَوَل‌کِشور، 1904م.، ص 91).
    به قولِ دیگَر کَلِمۀ تازی با "تاژ" به مَعنایِ "خیمه" دَر پیْوَند است.
    یک لُغَتِ فارسیِ مَهْجور داریم به ریختِ "تاژ" که به نوشتۀ فَرهَنگ۟‌نویسان به مَعنایِ "خیمه" است و شاعِری دیرینه‌روز به نامِ "بَهرامی" (أَبوالحَسَن عَلی بَهرامیِ سَرَخسی، از سَرایَندگانِ أَوائِلِ سَدۀ پَنجُم) آن را دَر این بیْت به کار گِرِفته:
    خُسروِ غازی آهَنگِ بُخارا دارَد
    زَده از غَزنین تا جیحون تاژ و خَرگاه
    ( لُغَتِ فُرس، أَبومَنْصور عَلیّ بنِ أَحمَد أَسَدیِ طوسی، به‌تَصحیح و اِهتِمامِ: عَبّاسِ إِقبال، طِهران: چاپخانۀ مَجلِس، 1319 هـ.ش.، ص 190) که به اِحتِمالی راجِع باشَد به کشوَرگُشایی‌هایِ سُلطان مَحمودِ غَزنَوی دَر بِلادِ هِند ( دانِشنامۀ زَبان و أَدَبِ فارسی، به سَرپَرَستیِ: إِسماعیلِ سَعادَت، ج 2، چ: 1، تِهران: فَرهَنگستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1386 هـ.ش.، ص 78).
    بَعضی حَدس زَده و گُفته‌اند که ای بَسا واژۀ «تازی»، با یاءِ نِسبَت، به مَعنایِ چادرنِشین باشَد، از هَمین کَلِمَۀ "تاژ" و ریختِ دیگَرِ آن "تاز" ـ به مَعنایِ چادر و خیمه ـ، و از هَمین روی۟ نیز گُذَشتگان «تازی» را مُقابِلِ "دِهقان" می‌آورده‌اند؛ چه "دِهقان" به مَعنایِ روستانِشین و "دِه"نِشین و "تازی" به مَعنایِ چادرنِشین بوده، و تازیان طَوائِفِ چادرنِشین بوده‌اند که ییلاق و قشلاق می‌کَرده‌اند، دَر مقابل "دِهقان"ها که ساکِن و تَخته‌قاپو بوده‌اند. بَر بُنیادِ این گُمانه‌زَنی، کَلِمَۀ "تازی" نَخُست به مَعنایِ مُطلَقِ چادرنِشین بوده است و سپَس‌تَر به مَعنایِ خاصْ‌تَری به کار رَفته و مُنحَصِرًا بر عَرَب إِطْلاق شُده است (نگَر: لُغَتْ‌نامۀ دِهخُدا، ذیْلِ «تازی»). 4
    می‌نویسَم:
    دَر بسیاری از نُصوصِ قُدَما، دَر بَرابَر «تازی»، از ایرانی به عنوانِ «دِهْقان» یاد می‌رَوَد.
    حَکیم فِردوسی فَرموده است:
    که جُز مَرگ را کَس زِ مادَر نزاد
    ز دِهْقان و تازی و رومی‌نژاد
    ( شاهنامه، حَکیم أَبوالقاسِمِ فِردوسی، [بَر پایۀ چاپِ مُسکو، با کَشْف‌الأَبیات] به‌اِهتِمامِ: دکتر توفیق هـ. سُبحانی، چ: 1، تِهران: اِنْتِشاراتِ روزَنه، 1385 هـ.ش.، 2 / 1754، ب 1838).
    هَمچُنین است این دو بیْتِ زَبانْزَد:
    از ایران و زِ تُرک و زِ تازیان
    نژادی پَدید آیَد اندَر میان
    نَه دِهقان، نَه تُرک و نَه تازی بُوَد
    سَخُنها به کردارِ بازی بُوَد
    ( هَمان، 2 / 2365، ب 105 و 106).
    بدین بیْتها نیز که از ماجَرایِ دایه‌گُزیدَن بَرایِ بَهرام است، تَوَجُّهْ فَرمایید که شاهدِ مُحتَرَمانگیِ تَعبیرِ «تازی» نیز هَست و بالْجُمله روشَنگَرِ ما نَحنُ فیه:
    چو آمَد به آرامگاه از نَخُست
    فَراوان زَنانِ نژادی بجُست
    زِ دِهقان و تازیّ و پُرمایگان
    توانگَر گُزیده گرانْ‌سایگان
    ازین مِهتَران چار زَن بَرگُزید
    که آیَد هُنَر بَر نژادش پَدید
    دو تازی، دو دِهقان زِ تُخمِ کیان
    ببَستَند مَر دایگی را میان
    ( هَمان، 2 / 1640 و 1641، ب 89 ـ 92).
    حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی فَرموده است:
    سوارانِ تازَنده را نیک بنگَر
    دَرین پَهْنْ میْدان زِ تازیّ و دِهقان
    ( دیوانِ أَشعارِ حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی، به اِهتِمامِ: مُجتَبیٰ مینُوی ـ و ـ مَهدیِ مُحَقِّق، تِهران: مُؤَسَّسۀ مُطالعاتِ إِسلامیِ دانِشگاهِ مک گیل شُعبۀ تِهران با هَمکاریِ دانِشگاهِ تِهران، 1357 هـ.ش.، 1 / 83، ق 39، ب 5).
    نیز:
    چه چیزست این و پیدائی؟ چه چیزست آن و پنهانی؟
    چه گُفتَه‌ست اندَرین تازی؟ چه گُفتَه‌ست اندَران دِهقان؟
    (همان، ص 288، ق 136، ب 5).
    هَمچُنین دَر دیوانِ ناصِرِ خُسرو می‌خوانیم:
    جهان را دیده‌ای و آزمودی
    شنیدی گفتۀ تازیّ و دِهقان
    ( دیوانِ قَصایِد و مُقَطَّعاتِ حَکیم ناصرخسرو ـ به ضَمیمۀ روشنائی‌نامه و سعادت‌نامه و رساله‌ای به نثر ـ، به تَصحیحِ سَیِّد نَصراللهِ تَقَوی ـ و ـ مُجتَبیٰ مینُوی، با مُقَدّمۀ: سَیِّد حَسَنِ تَقی زاده، تِهران: کِتابخانۀ طهران، 1304 ـ 1307 هـ.ش.، ص ٣١٣)
    و:
    چون بازنَجوئی که اندرین باب
    تازیٖت چه گُفت و چه گُفت دِهقان
    (هَمان، ص ٣٣١).
    أَبوحَنیفۀ إِسکافی، دَر چکامه‌ای نونی که أَبوالفَضْلِ بیْهَقی دَر تاریخش از وی نَقل کَرده است، گویَد:
    مَأْمون آن کَز مُلوکِ دولتِ إِسلام
    هَرگز چون او نَدید تازی و دِهقان
    جُبّه‌ای از خَز بداشت بَر تَن چَندانک
    سوده و فَرسوده گَشت بَر وی و خُلْقان
    مَر نُدَما را ازآن فُزود تَعَجُّب
    کَردَند از وی سُؤال از سَبَبِ آن
    گُفت: زِ شاهان حَدیثْ مانَد باقی
    دَر عَرَب و دَر عَجَم، نَه توزی و کَتّان ...
    ( تاریخِ بیْهَقی، أَبوالفَضل مُحَمَّد بنِ حُسَیْنِ بیْهَقیِ دَبیر، تَصحیحِ: دکتر عَلی‌أَکبَرِ فَیّاض، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدجَعفَرِ یاحَقّی، چ: 4، مَشْهَد: اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ فِردوسیِ مَشْهَد، 1383هـ.ش.، ص 603).
    این دوگانیِ «تازی» و «دِهقان» را دَر سُخَنِ سَرایَندگانی چون فَرُّخیِ سیستانی و قَطْرانِ تبریزی و مُختاری نیز می‌بینیم که اَز بَرایِ پَرهیز از إِطاله و إِطْناب، طومارِ اِستِشْهاد به عُیونِ کَلِماتِ ایشان را دَرمی‌نَوَردیم.

    صورَتِ واژۀ «تازی» دَر زَبانِ پَهلَوی، به ریختهایِ "تازیٖک / tâzîk" و "تاژیٖک / tâzhîk" و "تاچیٖک / tâčîk" و "تاجیٖک / tâǰîk" گُزارِش گردیده است (نگَر: فَرهَنگِ زَبانِ پَهلَوی، دکتر بَهرامِ فَرَه‌وَشی، چ: 6، تِهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ تِهران، 1390 هـ.ش.، ص 540 و 542 و 552؛و: فَرهَنگِ فارسی به پَهلَوی، دکتر بَهرامِ فَرَه‌وَشی، چ: 4، تِهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ تِهران، 1388 هـ.ش.، ص 357 ؛و: بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تِهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ.ش.، 1 / 458؛و: فَرهَنگِ ریشه‌شناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَن۟ دوست، چ: 2 ، تِهران: فَرهَنگستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 1 / 813).
    بَرخی گُفته‌اند: چون دَر عَهدِ اَنوشَروان، یَمَن مُس۟تَع۟مرۀ ایران شُد، ایرانیان، از قَبائِلِ یَمن، قَبیلۀ "طَیْ" را که با آنان تَماسِ بیشتَر داشتَند، «تاژ»، و مَنْسوب بدان را «تاژیک» می‌گُفتَند و سپَس این إِطْلاق را به هَمۀ عَرَب تَعمیم دادَند؛ چُنانکه یونانیان و رومیان، "پِرسیا / Persia" (پارس)، و خودِ عَرَبها، "فُرس" را، به هَمۀ ایرانیان (ونه خُصوصِ: پارسها) إِطْلاق کَرده‌اند و باز خودِ ایرانیان، "یونان" را ـ که از نامِ قَبیلۀ "یون" دَر آسیایِ صَغیر مَأ۟خوذ است ـ، به هَمۀ قومِ هِلّاس 5
    Hellâs / نامِ قَدیمِ یونان.
    نیز نگَر: دایرةالمعارفِ فارسی، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ...، ج 2 (بَخشِ دُوُم)، چ: 2، تِهران: شرکتِ سِهامیِ کِتابهایِ جیبی (وابَسته به: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر)، 1381 هـ.ش.، ص 3376؛و: قاموسِ کتابِ مُقَدَّس، تَرجَمه و تَأ۟لیفِ: مستر هاکسِ آمریکائی، بَی۟روت: مَطبَعۀ آمریکائی، 1928 م.، ص 922.
    إِطْلاق کَرده‌اند (نگَر: بُرهانِ قاطِع، مُحَمَّدحُسَی۟ن بنِ خَلَفِ تَبریزی مُتَخَلِّص به «بُرهان»، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدِ مُعین، چ: 5، تِهران: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1376 هـ.ش.، 1 / 458 ؛ نیز سَنج: فَرهَنگِ ریشه‌شناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَن۟ دوست، چ: 2 ، تِهران: فَرهَنگستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 1 / 813).
    به قولی، دَر اینجا، دَر کنارِ "تا" که ریختی از "طَیْ" (نامِ قَبیلۀ عَرَبی) باشَد، با پَسوَندِ "چیٖک / čîk" سَر و کار داریم که دَر بَرخی از لُغاتِ دیگَر نیز این پَسوَند را می‌بینیم؛ از جُمله: sagčîk (منسوب به: سَکا) که دَر زَبانِ فارسی به ریختِ «سَگْزی» (مَنْسوب به: سیستان / سَگِستان) آن را می‌یابیم؛ و هَمین پَسوَند، به ریختِ "زیٖ"، دَر واژگانی چون «مَروزی» دیده می‌شَوَد (نگَر: فَرهَنگِ ریشه‌شناختیِ زَبانِ فارسی، مُحَمَّدِ حَسَن۟ دوست، چ:1، تِهران: فَرهَنگستانِ زَبان و أَدَبِ فارسی، 1393 هـ.ش.، 2 / 813).
    دَر این باره که واژۀ «تازی» به مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی" ریشه دَر کُجا دارَد، تَقاریرِ دیگَری نیز از دانِشمَندانِ ایرانی و فَرَنگی هَست که عِجالَةً دَر کانونِ گُفت‌وگویِ ما جایْ نَدارَد.
    هَمین اَندازه خواستیم دَر اِبتِدا إِجْمالًا روشَن داریم که گُذَشتگان و اِمروزیان از خاستگاهِ این واژه چگونه حِکایَتی بازمی‌گویَند و آیا نشانی از اِستِهانَت و سَبُکْداشْت دَر آن بازمی‌بینَند یا نَه.
    ٭٭٭
    یکی از کُهَن۟‌ترین کاربُردهایِ شناخْتۀ واژۀ «تازی» دَر زبانِ فارسیِ دَری، دَر چکامۀ بسیار مَعروفِ أَبوالطّیّبِ مُصْعَبی است به آغازۀ «جَهانا! هَمانا فُسوسی و بازی / که بَر کَس نَپایی و با کَس نَسازی»؛ آنجا که می‌گویَد:
    چرا عُمْرِ طاووس و دُرّاج کوتَه۟؟!
    چرا مار و کَرکَس زیَد دَر درازی؟!
    صَدواَندساله یَکی مَردِ غَرْچه
    چرا شَصت و سه زیٖست آن مَردِ تازی؟!
    اَگَر نَه هَمه کارِ تو باژْگونه
    چرا آن که ناکَس۟‌تَر او را نَوازی؟!
    (از بَرایِ این چکامه، نگَر: تاریخِ بیْهَقی، أَبوالفَضْل مُحَمَّد بنِ حُسَیْنِ بیْهَقیِ دَبیر، تَصحیحِ: دکتر عَلی‌أَکبَرِ فَیّاض، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدجَعفَرِ یاحَقّی، چ: 4، مَشْهَد: اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ فِردوسیِ مَشْهَد، 1383هـ.ش.، ص 357 و 358).
    چُنان که می‌بینید، دَر مُقایسۀ "دانی" با "عالی" می‌گویَد: «صَدواَندساله یَکی مَردِ غَرْچه / چرا شَصت و سه زیست آن مَردِ تازی؟!» و از حَضرَتِ رَسولِ أَکرَم مُحَمَّدِ مُصْطَفیٰ ـ صَلَّی اللهُ عَلَی۟هِ وَ آلِه ـ دَر مَقامِ تَبْجیل با عنوانِ «آن مَردِ تازی» یاد می‌کُنَد.
    دَر شاهْنامه‌یِ حَکیم فِردوسیِ طوسی ـ رِضْوانُ اللهِ تَعَالیٰ عَلَیْه ـ، واژۀ «تازی»، بارها، بی هیچ آمیغی از نکوهِش و خوارْداشْت به کار رَفته است. نمونه‌ها بسیار است. به چَند گُواه بَسَنده می‌کُنَم.
    دَر بَخشِ پادشاهیِ یَزدگِردِ بزه‌گَر، آنجا که بَهرام با نُعْمان به نَزدِ پدَرَش، یَزدگِرد، می‌آیَد، فِردوسی فَرموده است:
    ازآن پَس چو آگاهی آمَد به شاه
    زِ فَرزَند و نُعْمانِ تازی به راه
    پَذیره شُدَندَش هَمه موبَدان
    زِ دَرگاه بیداردِل بِخرَدان
    ( شاهنامه، حَکیم أَبوالقاسِمِ فِردوسی، [بَر پایۀ چاپِ مُسکو، با کَشْف‌الأَبیات] به‌اِهتِمامِ: دکتر توفیق هـ. سُبحانی، چ: 1، تِهران: اِنْتِشاراتِ روزَنه، 1385 هـ.ش.، 2 / 1648، ب 235 و 236).
    آشنایانِ شاهنامه نیک می‌دانَند که نُعْمان، به اِصطِلاحِ اِمروز، از "مُحتَرَمین" مَحسوب است 6
    نیز سَنج: حَماسه‌آفَرینانِ شاهنامه، مُصْطَفیٰ جیْحونی، چ: 1، اِصْفَهان: اِنْتِشاراتِ شاهنامه‌پژوهی، 1380 هـ.ش.، ص 430.
    و فِردوسی در یادکَردی مُحْتَرَمانه او را «نُعْمانِ تازی» می‌خوانَد. به هَر رویْ، شاهنامه و داستانِ بَهرام و نُعْمان، مُعَیَّن است و موجود. خود ببینَنْد و داوَری فَرمایَنْد.
    دَر هَمان بَخشِ پادشاهیِ یَزدگِردِ بزه‌گَر، می‌بینیم هَنگامی که بَهرام از مُردَنِ پدَرَش آگَهی می‌یابَد و پس از یک ماه که به سوکْواری و ماتَم می‌گُذَرانَد، تازیانِ یَمَن به دیدارِ او می‌آیَند. فِردوسی می‌فَرمایَد:
    برَفتَند نُعْمان و مُنْذر به هَم
    هَمه تازیانِ یَمَن بیش و کَم
    هَمه زار با شاه گریان شُدَند
    اَبی آتَش از دَرد بریان شُدَند ...
    (هَمان، 2 / 1657، ب 410 و 411).
    این «تازیان»، یاران و هَمراهان و نیکْخواهانِ بَهرام اند و پیداست که دَر یادکَردشان بدین لَفْظْ، هیچ اِسْتِحْقار و إِهانَتی مُنْدَرِج نیست.
    دَر هَمین بَخشِ ساسانیانِ شاهنامه، دَر یادکَرد از "گَنْجـ"ـهایِ خُسروپَرویز، می‌خوانیم:
    دِگَر گَنج پُر دُرِّ خوشاب بود
    که بالاش یک تیرِ پَرتاب بود
    که خَضْرا نِهادَند نامَش رَدان
    هَمان تازیان، نامْوَر بِخْرَدان
    (هَمان، 2 / 2300، ب 3791 و 3792).
    بیْتِ أَخیر را یک بارِ دیگَر از نَظَر بگذَرانید:
    که خَضْرا نِهادَند نامَش رَدان
    هَمان تازیان، نامْوَر بِخْرَدان
    آیا هیچ ذوقِ سَلیم و سَلیقۀ مُستَقیمی، یک سَرِ سوزَن اِحتِمال می‌دِهَد که تَعبیرِ «تازیان» إِهانَتْناک باشَد و باز، دَر سُخَنِ سَخْته و پُخْتۀ وٰالٰاعِیارِ سُخَنْسالارِ طوس، فِردوسی، که براستی سَنَدِ زبانِ فارسی است، آنْچُنان واژه‌ای دَر چُنین سیاقی بنْشینَد؟! ... .
    ... سَرَکی هَم به أَوائِلِ شاهنامه بکَشیم:
    وَقْتی مُعتَمَدِ شاه فریدون، جَنْدَل، از بَرایِ سه پسَرِ فریدون سه عَروس می‌جویَد و دختَرانِ شاهِ یَمَن را خواستار می‌گَردَد، آنجا که می‌خواهَد پیامِ فریدونِ فَرُّخ را به شاهِ یَمَن بُگْزارَد، می‌گویَد:
    بدان ای سَرِ مایۀ تازیان!
    کز اختَر بَدی 7
    بَدی = بادی، باشی / فِعلِ دُعائی از "بودَن"، دَر حَقِّ مُخاطَب.
    جاودان بی زیان!
    که شیرینْ‌تَر از جان و فَرزَند و چیز
    هَمانا که چیزی نَباشَد بنیز ...
    (هَمان، 1 / 58، ب 78 و پس از آن ـ 1 مَنْقول از مُلْحَقٰات ـ؛ با إِصْلاحِ حَرَکَتْگُذاریِ "بُدی" به "بَدی").
    آیا جَنْدَل دَر مَقامِ تَعارُف و خواستگاری، شاهِ یَمَن را، با لَقَبِ «سَرِ مایۀ تازیان»، می‌ستایَد یا می‌نِکوهَد؟! ... ناگُفته پیداست که دَر چُنین جایگاهی سُخَنی نَمی‌گویَد که مُتَضَمِّنِ خوارداری و کوچَکْ‌شُماری باشَد.
    دَر داستانِ زال و رودابه می‌خوانیم:
    سِپَهْدارِ تازی سَرِ راستان
    بگویَد بَرین بَر یَکی داستان
    که: تا زنْده‌ام چَرمه جُفتِ مَنَست
    خَمِ چَرخِ گَردان نهُفْتِ مَنَست ...
    (هَمان، 1 / 119، ب 346 و 347).
    دَر این باره که این «سپهدارِ تازی سَرِ راستان» کیست، قیٖل و قالی و پُرسِشی و إِبهامی هَست که بسیاری از خوانَندگان و گُزارَندگانِ شاهنامه را از تَعیینِ قَطعیِ مُرادِ فِردوسی بازداشته است و از هَمین رویْ نیز غالِبِ شَهْنامه‌گُزارانْ مُرادِ سَرایَنده را از آن، دَر بوتۀ إِجمال نِهاده‌اند و بَرگُذَشته (از جُمله، نگَر: نامۀ باستان ـ ویرایش و گُزارشِ شاهنامۀ فردوسی ـ، دکتر میرجَلال الدّینِ کَزّازی، ج 1، ویراستِ 2، چ: 9، تِهران: سازمانِ مُطالعه و تَدوینِ کُتُبِ عُلومِ إِنسانیِ دانِشگاهها ـ سَمت ـ / مَرکَزِ تَحقیق و توسعۀ عُلومِ إِنسانی، 1393 هـ.ش.، ص 511؛و: داستانِ زال و رودابه بَر أَساسِ شاهنامۀ فِردوسی، مُصْطَفیٰ کاویانی، چ: 1، اِصفَهان: نَقشِ مانا، 1393 هـ.ش.، ص 108؛و: شاهنامه، حَکیم أَبوالقاسِمِ فِردوسی، تَصحیح و توضیحِ واژه‌ها و مَعنایِ أَبیات: کاظمِ بَرگ‌نَیْسی، ج1: از دیباچه تا پادشاهیِ کیْ‌قُباد، چ: 1، تِهران: شرکتِ اِنتِشاراتیِ فِکْرِ روز، 1385 هـ.ش.، ص 343؛و: شاهنامۀ فردوسی: تصحیحِ انتقادی و شرحِ یکایکِ أَبیات، [پژوهِشِ:] مِهریِ بِهْفَر، ج 2، چ: 1، تِهران: نَشرِ نو، 1391 هـ.ش.، ص 100؛و: یادداشت‌هایِ شاهنامه ـ با إِصلاحات و افزوده‌ها ـ، جَلالِ خالِقیِ مُطلَق ، بخشِ یکُم، چ: 1، تِهران: مَرکَزِ دائِرةالمَعارِفِ بُزُرگِ إِسلامی ـ مَرکَزِ پِژوهِشهایِ ایرانی و إِسلامی ـ، 1389هـ.ش.، ص 217 و 218).
    بَرخی گویا از آنجا که داستان، داستانِ زال و رودابه است و نَسَبِ مِهْرابِ کابُلی (پدَرِ رودابه) نیز به ضَحّاکِ تازی می‌رَسَد، گُفته‌اند که مُرادِ حَکیم فِردوسی از «سپهدارِ تازی سَرِ راستان»، مِهْرابِ کابُلی است (هَمان، همان‌جا، هامِش). لیک این، با سیاقِ داستان نَمی‌خوانَد.
    اَنوشه‌یاد اُستاد مَلِکُ‌الشُّعَراء بَهار ـ تَغَمَّدَهُ اللهُ بغُفْرانِه ـ دَر حَواشیی که بَر یک نُسخۀ چاپِ سَنگیِ شاهنامه مَرقوم داشته است، دَربارۀ این بیْت و یکی دو بیْتِ سپَسینش نوشته: «إشاره به یکی از خطبِ حضرتِ علی است» ( شاهنامۀ فردوسی ـ چاپِ بمبئی 1276 ق ـ، تَصحیح و توضیح: مَلِکُ‌الشُّعَراء بَهار، به‌کوشِشِ: عَلیِ میرأَنصاری، چ: 1، تِهران: نَشرِ اَشتاد، 1380 هـ.ش.، ص 34).
    «سپهدارِ تازی سَرِ راستان»، هَرکه باشَد، دَر این گُمانی نیست که تَعبیرِ فِردوسی دَر حَقِّ او، بسیار مُحْتَرَمانه و اَرْجْگُذارانه و بُزُرگْدارانه است. پَس این هَم، شاهِدی است بر مُحْتَرَمانگی و إِهانَتْناکْ‌نَبودَنِ کاربُردِ واژۀ «تازی». ... و از اینگونه شَواهِد، فَراوان است.
    واژۀ «تازی» را به مَعنایِ "زبانِ عَرَبی" نیز، بُزُرگانِ ما، بی هیچ بارِ اَرزِشی و یکْسَره بَرکنار از اَرْزِشْداوری به کار می‌بُردَند.
    خودِ حَکیم فِردوسی می‌فَرمایَد:
    اَگَر پَهلَوانی نَدانی زَبان
    به تازی تو اَروَند را دجْله خوان
    (هَمان، 1 / 45، ب 276)
    و:
    زَبانها نه تازی و نَه خُسْرَوی
    نَه تُرکی، نَه چینیّ و نَه پَهْلَوی
    (هَمان، 2 / 1469، ب 1132).
    مَنوچهریِ دامغانی که دَر شیفتگی به أَدَبِ عَرَبی و تَأَثُّر از سَرایَندگانِ عَرَبیٖ‌گوی از بیشینۀ بُزُرگانِ ما گویِ سِبْقَت رُبوده است، «تازی» را به مَعنایِ "زبانِ عَرَبی"، اینْسان به کارمی‌گیرَد:
    "أَمٰا صَحا " 8
    آغازِ سُروده‌ای از عَتّاب بنِ وَرْقاءِ شیْبانی (نگَر: تَعلیقاتِ دیوانِ یادشُده).
    به تازیَست و مَن هَمی
    به پارسی کُنَم "أَمٰا صَحا"یِ او
    ( دیوانِ اُستاد مَنوچهریِ دامغانی، به‌کوشِشِ: مُحَمَّدِ دَبیرسیاقی، چ: 2، تِهران: کتابفُروشیِ زَوّار، 1338 هـ.ش.، ص 85)
    و:
    بَرو خوان۟د شِعری به أَلفاظِ تازی
    به شیرین مَعانی و شیرین زَبانی
    (هَمان، ص 119)؛
    و این مَنوچهری، هَمان کَسی است که إِحاطَۀ خود را بَر دَواوینِ أَشعارِ عَرَب اینگونه دَستْمایۀ نازِش می‌سازَد:
    من بَسی دیوانِ شِعْرِ تازیان دارَم ز بَر
    تو نَدانی خوانْد: الَا هُبّیٖ بِصَحْنِکَ فَاصْبَحیٖن 9
    إِشارَتَش به آغازِ مُعَلَّقۀ عَمْرو بنِ کُلْثوم است.
    سَنج: شَرح و إِعرابِ دَه چکامۀ آویخته (مُعَلَّقات العَش۟ر الطِّوال) ـ با اِستِشهاد از آیات، روایات، أَشعار و أَمثالِ عَرَب ـ، مُحَمَّدرِضا هاتِفی، تَقریظ از: آیَةالله أَبومُعین حَمیدالدّین حُجَّتِ هاشِمیِ خُراسانی، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ اُسوه، 1397 هـ.ش.، 2 / 6.
    !
    (هَمان، ص 81).
    خواجه أَبوالفَضْل بیْهَقیِ دَبیر که ـ به اِصطِلاحِ قُدَما: ـ از "أَئِمّه"یِ نَثْرِ فارسی است بی هیچ گُفت‌وگویْ، دَر تاریخْنامۀ شیوایِ بی‌هَمتایش، دَر بیانِ آمَدَنِ رَسولی از بَغداد چُنین می‌نویسَد:
    «... و چون به شَهر نَزدیک رَسید، سه حاجِب و بوالحَسَن کَرَجی و مُظَفَّرِ حاکمِ ندیم که سخنِ تازی نیکو گُفتَندی و دَه سَرهَنگ با سَواری هزار پَذیره شُدَند و رَسول را با کَرامَتی بُزُرگ دَر شَهر آوَردَند روزِ آدینه هَشت روز مانده از ذوالْحجّه.» ( تاریخِ بی۟هَقی، أَبوالفَضْل مُحَمَّد بنِ حُسَیْنِ بیْهَقیِ دَبیر، تَصحیحِ: دکتر عَلی‌أَکبَرِ فَیّاض، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدجَعفَرِ یاحَقّی، چ: 4، مَشْهَد: اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ فِردوسیِ مَشْهَد، 1383هـ.ش.، ص ٢91).
    دَر گُزارِشِ دُنبالۀ هَمان قَضایا، چُنین قَلَم می‌زَنَد:
    «خواجۀ بُزُرگ فَصلی سخن بگُفت به تازی سَخت نیکو دَرین مَعنی ... .» (هَمان، ص ٢٩3).
    جایِ دیگَر چُنین می‌نویسَد:
    «سیْفُ‌الدّوله ... چون مَردی شَهْم و کافی بود و هَمه جِدِّ مَحض، مُتَنَبّی دَر مَدحِ وی بَر چه جُمله سخن گُفته است که تا دَر جهان سخنِ تازی است، آن مَدروس نَگَردد و هَر روز تازه‌تَر است و نامِ سیْفُ‌الدّوله بدان زنده مانده است ...» (هَمان، ص ٣66).
    بیْهَقی مَردی است که نَزدِ بَعضِ فُضَلایِ ما حَتّیٰ به عَرَب۟‌مَآبی و تَعَصُّبِ عَرَبی مُتَّهَم است. چُنین مَردی «تازی» را به مَعنایِ زبانِ عَرَبی به کار می‌بَرَد بی هیچ اِستیٖحاش.
    خواجه نِظام‌ال۟مُلکِ طوسی (حَسَن بن عَلی / فـ: 485 هـ.ق.)، ـ آنسان که مَعروفِ أَهلِ نَظَر است ـ مَردی بوده است سَخْتگیر و مُتَعَصِّب دَر مُسَلمانی. هَمین مَرد دَر سیَرالمُلوک (سیاسَت‌نامه) از عَرَبها به لَفظِ «تازیان» یاد می‌کُنَد و زبانِ عَرَبی را هَم، با تَبجیل و تَکْریم، «تازی» می‌خوانَد.
    (نگَر: سیَرالمُلوک ـ سیاسَت‌نامه ـ، خواجه نِظام‌ال۟مُلکِ طوسی، مُقَدّمه [و] تَصحیح و تَعلیقات: مَحمودِ عابِدی، چ: 1، تِهران: فَرهَنگستانِ زبان و أَدَبِ فارسی ـ با هَمکاریِ: اِنتِشاراتِ سُخَن ـ، 1398 هـ.ش.، ص 71 ـ مَتن و هامِش ـ و 249).
    ظَهیرِ فاریابی، دَر پایانِ چکامه‌ای دَر مَقامِ دُعایِ مَمدوح گُفته است:
    نَفاذِ أَمرِ تو دَر مَملکَت چُنان بادا
    که اَسبِ حُکم بَر أَجرامِ آسمان تازی
    ریاضَتِ تو چُنان کَرده ملکِ تُرکی را
    که هَمْ‌عِنان برَوَد با شَریعتِ تازی
    ( دیوانِ ظَهیرالدّینِ فاریابی، تَصحیح و تَح۟قیق و توضیح: دکتر أَمیرحَسَنِ یَزدگِردی، به اِهتِمامِ دکتر أَصغَرِ دادْبِهْ، چ: 1، تِهران: نَشرِ قَطره، 1381 هـ.ش.، ص 174).
    پیداست که سُخَنوَری چون ظَهیر، دَر تَعبیرِ «شَریعتِ تازی»، آن هَم دَر این سیاق، «تازی» را واژه‌ای وَهْن‌آلود نَمی‌بینَد.
    حَکیم نِظامیِ گَنجه‌ای که از شُعَرایِ راستْ‌کیٖشِ اُستوار دَر مُسَلمانی است، بَل پارسائی است و زاهِدی که به تَصریحِ خودش، سَلاطینِ زَمان به مُراعاتِ شُکوهِ زُهدِ او از میانۀ مَجْلِسِ شادخواری مَیْ بَرمی‌گیرَند 10
    سَنج: خُسرو و شیرین، حَکیم نِظامیِ گَنجَوی، با حَواشی و تَصحیح و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کهن۟سال به‌اهتمامِ: وَحیدِ دستگردی ، چ: 1، طهران: مَطبَعَۀ اَرمَغان، 1313 هـ.ش.، ص 452.
    ، دَر هَفْت پیْکر فَرموده است:
    بازجُستَم زِ نامه‌هایِ نهان
    که پَراکَنده بود گِردِ جهان
    زان سخنْها که تازیَست و دَری
    دَر سوادِ بُخاری و طَبَری
    ... هَر وَرَق کاوفتاد دَر دَستَم
    هَمه را دَر خَریطه‌ای بَستَم ...
    ( هَفت پیْکر، حَکیم نِظامیِ گَن۟جَوی، با حَواشی و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کهن۟سال به‌اهتمامِ: وَحیدِ دَستگِردی، چ: 1، طهران: مَطبَعَۀ اَرمَغان، 1315 هـ.ش.، ص 17)
    و دَر جایِ دیگَرِ هَمان مَنظومه گُفته است:
    تازی و پارسیّ و یونانی
    یاد دادَش مُغِ دَبِستانی
    ( همان، هَمان چ، ص 66).
    خاقانیِ شَروانی دَر قِطعَه‌ای فَرموده است:
    دَر دو دیوانم به تازیّ و دَری
    یک هجاءِ فحش هَرگز کَس نَدید
    ( دیوانِ خاقانیِ شَروانی، به‌کوشِشِ: دکتر سَیِّد ضیاءُالدّینِ سَجّادی، چ: 11، تِهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ.ش.، ص 873).
    دَر چکامه‌ای نیز فَرموده:
    چون به تازیّ و دَری یادِ أَفاضِل گُذَرَد
    نامِ خویش افسَرِ دیوان به خُراسان یابَم
    (هَمان، ص 298).
    شیْخِ شیراز، أَفْصَحُ المُتَکَلِّمین، سَعدی، که مَراتِبِ باوَر و إِخلاصْمَندی‌اش به إِسلام ـ و حَتّیٰ عَرَب و عَرَبیَّت ـ بَر أَحَدی پوشیده نیست، دَر گُلِستانِ بیخَزانَش می‌فَرمایَد:
    ... که سَعدی راه و رسمِ عِشْقْبازی
    چُنان دانَد که در بَغْداد تازی
    ( مَتنِ کامِلِ دیوانِ شیْخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی، به‌کوشِشِ: مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایِش: أَکرَمِ سُلطانی، چ: 1، تِهران: اِنْتِشاراتِ روزَنه، 1383 هـ.ش.، ص 101).
    آیا کاربُردِ واژۀ «تازی» دَر این بَیانِ سَعدی سَرِ سوزَنی إِهانَت‌آلود می‌نمایَد؟! ... آیا دَر این نُصوص، دَر اِستِخدامِ واژۀ «تازی»، هیچ بویی از اِستِخْفاف و خوارْداری به مَشامِ سُخَن۟رَسان و أَهلِ کَلِمه می‌رَسَد؟
    مُحَمَّدِ عَوفی، دَر لُباب ال۟أَلباب، پَس از ثَنائی وافِر که بَر أَبوالفَتْحِ بُسْتی خوانده است، گُفته: «... أَشعارِ تازیِ او که دَر لَطافَت از آبِ زُلال و دَر سَلاسَت از بادِ شَمال حِکایَت می‌کُنَد مُدَوَّن است و عَرصۀ فَضایل بدان مُزَیَّن؛ و او را دو ديوان است به دو زَبان، یکی تازی و ديگَر پارسی، و مَن هَردو ديده‌ام ...».
    ( لُباب ال۟أَلباب، مُحَمَّدِ عَوفی، به سَعی و اِهتِمام و تَصحیحِ: إِدوارد براون، [با مُقدّمه و مُعاضَدَتِ: مُحَمَّد بنِ عَبدالوَهّابِ قَزوینی]، لَیْدن: مَطبَعَة بریل،1321 ـ 1324 هـ.ق. / 1903 ـ 1906 م.، 1 / 64).
    حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی که مَراتبِ اُستُواری و إِخلاصْمَندی‌اش در مُسَلمانی مَشهورتَر از آنَست که بَیانَش لازِم آیَد و گویا دیوانی هَم به زبانِ عَرَبی داشته است، دَر مَقامِ نِکوهِشِ کَسی که عَرَبیٖ‌دانی را مایۀ فَخْرفُروشی و نازیدَن قَرار داده بوده، و دَر عیْنِ خَستوئی به اَرج و "عزیز"بودَنِ زَبانِ عَرَبی از چشم‌اندازِ دینی، از "زَبانِ عَرَبی" با هَمین عنوانِ «تازی» یاد می‌کُنَد و می‌سَرایَد:
    هَمی نازی به مَجلِسها که مَن تازی نِکو دانَم
    زِ بَهرِ عِلْمِ فُرقانَست عَزیز ای بی خِرَد! تازی
    ( دیوانِ أَشعارِ حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی، به اِهتِمامِ: مُجتَبیٰ مینُوی ـ و ـ مَهدیِ مُحَقِّق، تِهران: مُؤَسَّسۀ مُطالعاتِ إِسلامیِ دانِشگاهِ مک گیل شُعبۀ تِهران با هَمکاریِ دانِشگاهِ تِهران، 1357 هـ.ش.، 1 / 128، ب 18).
    شاید مَن و شُما دوست نَداشته باشیم؛ وَلی پیرِ روشَنْ‌ویٖرِ بَلْخ، مولَوی، با چُنین مَرتَبه‌ای از ستایِشْگَری دَر حَقِّ «زبانِ تازی» می‌گُفت:
    پارسی گو؛ گَرچه تازی خوشتَر است
    عِشْق را خود صَد زبانی دیگَرست
    ( مَثنویِ مَعنوی، جَلال‌الدّین مُحَمّد بنِ مُحَمّدِ [بَلخی مَشهور به] مولوی، به‌تَصحیحِ: رینولد. ا. نیکلسون، با کَش۟ف‌الأَبیات، چ: 5، تِهران: اِنتِشاراتِ هِرمِس، 1390 هـ.ش.، ص 505).
    آیا مولَوی، دَر مَقامِ چُنین تَعْظیم و تَبْجیلی، از واژه‌ای إِهانَتْ‌بار و خوارْشُمار سود می‌جویَد؟!
    به خاتِمۀ مَنْظومۀ وَرْقه و گُلْشاهِ عَیّوقی بنگَرید:
    ... چُنين بود اين قِصّۀ پُرعَجَب
    زِ أَخبارِ تازىّ و كُتْبِ عَرَب
    زِ عَيّوقى و أُمَّتان خاص و عام
    ثَنا بَر مُحَمَّد عَلَيْهِ السَّلام
    ( وَرْقه و گُلْشاهِ عَیّوقی، به‌اِهتِمامِ: دکتر [سَیِّد] ذَبیح‌اللهِ صَفا، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ تِهران، 1343هـ.ش.، ص 122).
    اَگَر «تازی» واژه‌ای إِهانَتْناک بود، دَر این سیاق و دَر این مَقام به کار بُرده می‌شُد؟
    نَصْراللهِ مُنْشی دَر هَمان آغازِ کَلیلۀ بَهْرامشاهی، دَربارۀ کَلیله و دِمْنه می‌گویَد:
    « ... دَر نوبَتِ أَميرالمُؤمِنين أَبوجَعفَر مَنْصور بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیّ بنِ عَبدِاللهِ بنِ العَبّاس ـ رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ ـ، كه دُوُم خَليفَت بوده است از خاندانِ عَمِّ مُصطَفىٰ ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْه وَ رَضِیَ عَن عَمِّه ـ، ابنُ المُقَفَّع آن را از زبانِ پَهْلَوی به لُغَتِ تازی تَرجَمه كَرد» ( تَرجَمۀ کَلیله و دِمنه، إِنشایِ أَبوالْمَعالی نَصراللهِ مُنشی، تَصحیح و توضیحِ: مُجتَبیٰ مینُویِ طِهرانی، چ: 21، تِهران: مُؤَسَّسۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر، 1381 هـ.ش.، ص 19).
    آیا پَذیرُفتَنی است که این مُنْشیِ مِفْضالِ عَرَبیٖ‌دان، با این دَهانِ پُر از عَرَبی، و با اینْ‌هَمه سَلام و صَلَوات، «تازی» را به مَثابَتِ واژه‌ای إِهانَت۟‌بار دَر چُنین سیاقی، دَر کار آوَرده باشَد؟
    هَمو می‌نویسَد:
    « و دَر جُمله، چون رَغْبَتِ مَردُمان از مُطالَعَتِ كُتبِ تازی قاصِر گَشته است، و آن حِكَم و مَواعِظ مَهْجور مانده بود، بَل كه مَدْروس شُده، بَر خاطِر گُذَشت كه آن را تَرجَمه كَرده آيد و در بَسطِ سُخَن و كَشفِ إِشارات آن إِشباعی رَوَد و آن را به آيات و أَخبار و أَبيات و أَمثال مُؤَكَّد گَردانيده شَوَد، تا اين كِتاب را كه زُبْدۀ چَندهزارساله است إِحيائی باشَد و مَردُمان از فَوايِد و مَنافِعِ آن مَحروم نَمانَند» (همان، همان چ، ص 25).
    آیا از این سیاق هرگز بویِ إِهانَت و خوارْداشْتی دَر اِستِعمالِ واژۀ «تازی» به مَشام می‌رَسَد؟!
    نیک پیداست که این مُنْشیِ بُزُرگ و أُسوۀ دیرینه‌روزِ مُنْشیان و مُتَرَسِّلانِ فارسیٖ‌زبان، واژۀ «تازی» را بی هیچ اَرزشْداوری و بارِ اَرزِشی، و بسیار عُرفی به کار گِرِفته است؛ چُنان که دَر این حِکایَت:
    «مَردی می‌خواست كه تازی گويَد، دوستی فاضِل از آنِ وىْ تَخته‌ای زَرد دَر دَست داشت؛ گُفت: از لُغَتِ تازی چيزی از جهَتِ من بَر آن بنويس. چون پرداخته شُد، به خانه بُرد و گاه گاه دَر آن می‌نگَريست و گُمان بُرد كه كَمالِ فَصاحت حاصِل آمَد. روزی دَر مَحفِلی سخنی تازی خَطا گُفت، يكی از حاضِران تَبَسُّمی واجِب ديد. بخَنديد و گُفت: بر زبانِ مَن خَطا رَوَد و تَختۀ زرد دَر خانۀ مَن است؟» (همان، همان چ، ص 39 و 40).
    تَعبیر از "عَرَبی" به «تازی» تَعبیری بسیار شایِع بوده است که بی هیچ پَرهیز و پَروا بر أَلْسِنه و أَقْلام رَوان می‌گَردیده. تَرجُمانانِ بُزُرگ، کارِ خود را "نَقْل از تازی به پارسی" قَلَم می‌دادَند و پیداست دَر این تَعبیر، هیچ فُروگُذاریِ أَدَب نَمی‌دیدَند. ای بَسا که بَعضِ اینان مَردُمانی عَرَبْ‌مَآب یا نازَنده به عَرَبیَّت و عُلوم و آدابِ آن نیز بودَند.
    نمونه را، أَبوالشَّرَف ناصِح بنِ ظَفَرِ جُرفادَقانی که تَرجَمۀ مَصنوعِ تاریخِ یَمینی ریختۀ خامۀ تَوانایِ اوست و می‌گویَد: «... به نَقلِ اين كِتاب از تازى به پارسى مَشغول شُدَم فى رَبيعِ الآخِر سَنَةَ ثَلاث و سِتَّمائة» ( تَرجَمۀ تاریخِ یَمینی، أَبوالشَّرَف ناصِح بنِ ظَفَرِ جُرفادَقانی، به‌اِهتِمامِ: دکتر جَعفَرِ شِعار، چ: 1، تِهران: بُنگاهِ تَرجَمه و نَشرِ کتاب، 1345 هـ.ش.، ص 10)، بَرفَور دَر پَیِ آن نوشته است: «و أَهلِ خِبرَت و مَعرِفَت دانَند كه دَر لُغَتِ عَجَم مَجالِ زيادتىِ تَأَنُّقى نيست .... عَرصۀ عَرَبيَّت فُسْحَتى تَمام و اِتِّساعى كامِل دارَد، و اَگَر كَسى مَكتوباتِ اين ضَعيف دَر نَظم و نَثرِ تازى مُطالَعَت كرده باشَد، مَگَر آبى به روىِ كار باز آيَد و عِيارِ اين كَلِمات را صَلاحى و عَوارِ اين تُرَّهات را إِصلاحى ظاهِر گَردَد، و ... » (هَمان، هَمان ص).
    آیا دَر غایَتِ شیفتگیِ این مَرد به "عَرَبیَّت" جایِ چه و چون و چَندی هَست؟
    ترجُمانِ تاریخِ قُم هم گوید:
    «... دَر زَمانِ سابِق و أَوانِ سالِف، تاريخى عَرَبى بود مُشْتَمِل بَر بيست باب و پَنجاه فَصل. جَمعى كه به لُغَتِ عَرَبيَّت عالِم و عارِف بودَند مُطالعۀ آن می‌نمودَند و از آن اِستِفاده می‌كَردَند و طايِفه‌ای كه فَهْمِ ايشان از إِدراكِ عِلمِ عَرَبيَّت قاصِر و عاجِز بود، از فَوايِدِ آن مَحروم و مَأْيوس می‌شُدَنَد. أَكابِرِ آن روزگار هِمَّت بَر آن داشتَند كه از يكى از عُلَماءِ عَرَبيَّت دَرخواه كُنَند تا آن كِتاب را از تازى با فارسى نَقْل كُنَد تا فَوايدِ آن عام گَردَد و جُمهورِ أَهلِ قَلَم از مُطالعۀ آن مَحظوظ و بَهرمَند شَوَند ...
    ... ازين بَندۀ ضَعيف نَحيف فَقير دَرخواه كَرد كه آن را از تازى با فارسى نَقْل كُنَد تا چُنانچ عَرَبيَّتْ‌دانان از آن مُستَفيد شَوَند فارسى‌خوانان نيز از آن مُستَفيد شَوَند ...» ( تاريخِ قُم، حَسَن بنِ مُحَمَّد بنِ حَسَنِ قُمى، تَرجَمۀ حَسَن بنِ عَلىّ بنِ حَسَن بنِ عَبدالمَلِكِ قُمى، تَصحيح و تَحْشيَۀ سَيِّد جَلال‌الدّينِ طهرانى، تِهران: اِنتِشاراتِ توس، 1361 هـ.ش.، ص 2 و 3).
    از دیرباز عَرَبیٖ‌دانانِ واژه‌شناسِ بُزُرگِ ما که روشنائیِ دیدگان و سَرمایۀ بی‌بَدیلِ عُمرِ خود را مَصروفِ خِدمَت به زبانِ عَرَبی می‌داشتَند و إِرادَت و إِخلاصِ ایشان به "عَرَبیَّت" جایِ شُبْهَت نیست و عُمری را نیز مَصْروفِ تَفَحُّص و تَفَرُّس دَر لُغَت کَرده بودَند، واژۀ «تازی» را بی هیچ پَروا به مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی" به کار می‌بُردَند. تَصَفُّحِ کِتابهائی چون مُقَدّمة الأَدَبِ زَمَخْشَری و تاجُ المَصادرِ بیْهَقی و صُراح اللُّغَهیِ جَمالِ قَرْشی و مانَندِ آنها بَسَنده است تا نشان دِهَد این کاربُرد دَر میانِ این عَرَبیٖ‌دانانِ بُزُرگ چه اندازه شایِع بوده است.
    نیکوتَر آن است که دَر این جایگاه، از یک عالِمِ نامْوَر شَریعَتْمَدارِ أَدیب که از بُزُرگ‌تَرین عُلَمایِ دینیِ پارسیٖ‌نویس است و مُقَدَّس‌تَرین مَتنِ إِسلامی را دَر تَأْلیفِ مُنیفِ خود به گُزارِش گرفته است و او را به پاسداشتِ أَدَبِ شَرع نیز اِهتِمامی بَلیغ بوده، نمونه بیاوَرَم؛ أَعْنیٖ: شيْخ أَبوالفُتوحِ رازى (حُسَي۟ن بنِ عَلىّ بنِ مُحَمَّد بنِ أَحمَد الخُزاعىّ النّيشابورىّ) ـ رَوَّحَ اللهُ روحَهُ العَزیزـ صاحِبِ تَفسیرِ کَلانِ مَعروف.
    شيْخ أَبوالفُتوحِ رازى ـ قَدَّسَ اللهُ سِرَّه ـ، بارها و بارها از واژۀ «تازی» به جایِ «عَرَبی» بَهره بُرده است. نمونه را، بنگَرید:
    «... واجِب ديدم إِجابت‌كَردَنِ ايشان و وَعده‌دادَن به دو تَفسير: يكى به پارسى و يكى به تازى، جُز كه پارسى مُقَدَّم شُد بَر تازى، بَراىِ آن كه طالِبانِ اين بيشتَر بودَند و فايدۀ هَر كَس بدو عامْتر بود. ...»
    ( رَوضُ ال۟جِنان وَ رَوحُ الجَنان فی تَفسيرِ القُرآن ـ مَشهور به: تَفسيرِ شيْخ أَبوالفُتوحِ رازى ـ، شيْخ أَبوالفُتوحِ رازى ـ حُسَيْن بنِ عَلىّ بنِ مُحَمَّد بنِ أَحمَد الخُزاعىّ النّيشابورىّ ـ، به‌كوشِش و تَصحيحِ: دكتر مُحَمَّدجَعفَرِ ياحَقّى ـ و ـ دكتر مُحَمَّدمَهدىِ ناصِح، چ: 2، مَشْهَد: بُنیادِ پِژوهِشهایِ إِسلامیِ آستانِ قُدسِ رَضَوى ـ ع ـ، 1378 هـ.ش.، 1 / 2).
    و:
    «... إِشارَت كَرد به چيزى كه اين را به تازى فُلان نام است، و به پارسى فُلان نام، و به ديگَر لُغَت فُلان نام.»
    (همان، 1 / 201)
    و:
    «... و گُفته‌اند: اين به لُغَتِ سريانى كوه باشَد، و اگَر چُنين باشَد اِتِّفاقُ اللَّغَتَيْن بُوَد بَراىِ آن كه دَر قُرآن جُز تازى نيست.»
    (همان، 1 / 319)
    و:
    «دَر خَبَر مى‌آيَد كه: إِبراهيم به سُريانى مى‌گُفت، و إِسماعيل به تازى جَواب مى‌داد؛ هَريك از ايشان زَبانِ صاحبَش مى‌دانِست و لٰكن جَواب نَمى‌دانِست دادَن.»
    (همان، 2 / 168)
    و:
    «و اين فَصل را بَراىِ آن به تازى نوشتَم تا سَجْع تَباه نَشَوَد و مَعنى به آن نَزديك است كه به پارسى گُفتيم.»
    (همان، 9 / 237).
    دَر هَمین تَفسیرِ کِرامَندِ گرامی، دَر تَرجَمۀ کَریمۀ ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون﴾ آمَده است:
    «ما فُروفِرِستاديم قرآنى به تازى تا هَمانا شُما بدانى» (هَمان، 11 / 237).
    کَما این که دَر تَرجَمۀ کَریمۀ ﴿وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْناه حُكْمًا عَرَبِيًّا﴾ آمده است:
    «بفِرِستاديم آن را حُكْمى تازى» (هَمان، 11 / 225).
    دَر تَرجَمۀ کَریمۀ ﴿وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا﴾ می‌خوانیم:
    « و هَمچُنين بفِرِستاديم قُرآنى تازى» (هَمان، 13 / 183).
    دَر تَرجَمۀ ﴿وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ ٭ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ٭ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِين﴾ می‌خوانیم:
    « و او فِرِستادۀ خُداىِ جَهانيان است ٭ بفِرِستاد آن را روحُ‌الأَمين ٭ بَر دِلِ تو، تا باشى از تَرسانَندگان ٭ به زبانى تازىِ روشَن» (هَمان، 14 / 353).
    دَر تَرجَمۀ ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هٰذَا الْقُرْءَانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ٭ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ می‌خوانیم:
    «بزَديم بَراىِ آدميان دَر اين قُرآن از هَر مَثَلى تا هَمانا ايشان اَنديشه كُنَند ٭ قُرآن به تازى، نه خُداوَندِ كَژى، تا هَمانا ايشان بتَرسَند» (هَمان، 16 / 313).
    دَر تَرجَمۀ ﴿كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُه قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ می‌خوانیم:
    «كِتابى كه گزارش دادَند آياتِ او را، قُرآنى تازى براىِ گُروهى كه دانَند» (هَمان، 17 / 54).
    از همین دَست، نمونه‌ها بسیار است، و جایِ إِکْثار نیست.
    سَزایِ درَنگ این است که اَگَر کاربُردِ واژۀ «تازی» به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی"، إِهانَت‌آلود می‌بود، آیا شيْخ الْمَشایِخ، أَبوالْفُتوحِ رازى ـ رَوَّحَ اللهُ روحَهُ العَزیز ـ، هیچگاه قُرآن و زبانِ قُرآن را «تازی» می‌خوان۟د؟! ... ... هَرگز!
    این را دَر بسیاری از دیگَر تَرجَمه‌ها و تَفسیرهایِ کُهَنِ قُرآنِ کَریم نیز که عُمومًا بَر دَستِ تَرجُمانان و گُزارَندگانی دین۟‌باوَر و دیده‌وَر پَدید آمَده‌اند، می‌تَوان دید.
    نمونه را، بنگَرید به کاربُردِ «تازی» دَر مَعنایِ «عَرَبیّ»، دَر:
    فَرهَنْگنامۀ قُرآنی (فَرهَن۟گِ بَرابَرهایِ فارسیِ قُرآن بَر أَساسِ 142 نُسخۀ خَطّیِ کُهَن مَحفوظ دَر کِتابخانۀ آستانِ قُدسِ رَضَوی)، تَهیّه و تَنظیم: گروهِ فَرهَنگ و أَدَبِ بُنیادِ پِژوهِشهایِ إِسلامی، با نظارَتِ: دکتر مُحَمَّدجَعفَرِ یاحَقّی، چ: 1، مَشْهَد: بُنیادِ پِژوهِشهایِ إِسلامیِ آستانِ قُدسِ رَضَوی ـ ع ـ، 1372 ـ 1376 هـ.ش.، 3 / 1013 و 1014.
    ٭٭
    اینْها که گُذَشت، هَمه، نمونه‌هائی است از کاربُردهایِ واژۀ «تازی» دَر لِسانِ پیشوایانِ عُلومِ دین و أَدَب و فَرهَنگِ قَدیم؛ و پیداست که این نُخْبگان، به هیچ رویْ، وَهْنیّ و إِهانَتی دَر اِستِخدام و اِستِعمالِ واژۀ «تازی» نَمی‌دیده‌اند.
    آری، دَر زَبان و فَرهَنگِ ما، «تازی» را دَر تسمیۀ نوعی مَمْدوح از "اَسب" (به‌اِصطِلاح: «اَسبِ تازی») هَم به کار بُرده‌اند؛ چُنان که حَکیم ناصِرِ خُسرو فَرموده است:
    بَسَست این که گُفْتَمْت، کَافْزون نَخواهَد
    چو تازی بُوَد اسپ، یک تازیانه!
    ( دیوانِ أَشعارِ حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی، به اِهتِمامِ: مُجتَبیٰ مینُوی ـ و ـ مَهدیِ مُحَقِّق، تِهران: مُؤَسَّسۀ مُطالعاتِ إِسلامیِ دانِشگاهِ مک گیل شُعبۀ تِهران با هَمکاریِ دانِشگاهِ تِهران، 1357 هـ.ش.، 1 / 42، ق 20، ب 19)
    و:
    چه تازی خَر به پیشِ تازی اسپان؟
    گرفتاری به جَهْل اندَر گرفتار!
    (هَمان، 1 / 18، ق 9، ب 26)،
    و سَعدی فَرموده:
    اَسبِ تازی وگَر ضَعیف بُوَد
    هَمچُنان از طَویله‌ای خَر بِهْ!
    ( مَتنِ کامِلِ دیوانِ شیْخِ أَجَل سَعدیِ شیرازی، به‌کوشِشِ: مُظاهِرِ مُصَفّا، بازخوانی و ویرایِش: أَکرَمِ سُلطانی، چ: 1، تِهران: اِنْتِشاراتِ روزَنه، 1383 هـ.ش.، ص 12).
    و:
    روزی به پایِ مَرکَبِ تازی دَرافْتَمَش
    گَر کِبْر و ناز بازنَپیچَد عِنانِ دوست
    (هَمان، ص 386)
    و:
    چو آب می‌رَوَد این پارسی به قُوَّتِ طَبْع
    نه مَرکَبی است که از ویْ سَبق بَرَد تازی
    (هَمان، ص 586).
    هَمچُنین نوعی از بِهتَرین أَقسامِ "سَگِ" شکاری را «تازی» (به‌اِصطِلاح: «سَگِ تازی») خوانده‌اند و بَعضِ لُغَویان اِستِظْهار کَرده‌اند که: «گویا نسلِ سَگِ مذکور از عَرَبستان آمده، تازی نامیده شُد، یا از جهتِ زیاد دَویدَن و تاختَن تازی نامیده شُده» ( فَرهَنگِ نِظام ـ فارسی به فارسی؛ با ریشه‌شناسی و تَلَفُّظِ واژه‌ها به خَطِّ اَوِستایی ـ، سَیِّد مُحَمَّدعَلیِ داعی‌الإِسلام، چ: 2، تِهران: دانِش، 1362 هـ.ش.، 2 / 184).
    وانگَهی، این «تازی» خوانده‌شُدَن فُلان یا بَهْمان جانوَر، هَرگز باعِث نَشُده بوده است که واژۀ «تازی» دَر مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی"، بارِ اِستِخ۟فاف و خوارْداشْت به خود بگیرَد.
    نمونه را، سَرایَنده‌ای چیره‌دَست و سُخَنْدانی بُزُرگ چون خاقانیِ شَروانی که واژۀ «تازی» را دَر مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی"، حَتّیٰ دَر مَقامِ مَدح و تَبْجیل، به کار می‌بُرد و نیز نِظامیِ گَنجه‌ای که کَلِمۀ «تازی» را، بَرکنار از هَرگونه تَخْفیف و خوارْداشت، دَر مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی" اِستِعمال می‌کَرد، این واژه را جایِ دیگر به مَعنایِ "سگِ تازی" به کاربُرده‌اند، و میانِ این دو گونه کاربُرد نیز تَعارُضی و مُنافاتی نَدیده.
    خاقانی فَرموده است:
    چو کَعبَه‌ست بَزْمَش که خاقانی آنجا
    سَگِ تازیِ پارسیٖ‌خوان نمایَد
    (دیوانِ خاقانیِ شَروانی، به‌کوشِشِ: دکتر سَیِّد ضیاءُالدّینِ سَجّادی، چ: 11، تِهران: اِنتِشاراتِ زَوّار، 1393 هـ.ش.، ص 129)
    و:
    بَنده خاقانی سَگِ تازیٖست بَر دَرگاهِ او
    بَخ بَخ آن تازی سَگی کش پارسیٖ‌خوان دیده‌اند
    (هَمان، ص 95).
    نِظامی نیز فَرموده است:
    عوّا ز سماکِ هیچ شمشیر
    تازی سَگِ خویش ران۟ده بَر شیر
    ( لی۟لی و مَج۟نون، حَکیم نِظامیِ گَن۟جَوی، با حَواشی و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کُهَن۟سال به‌اِهتِمامِ: وَحیدِ دَستگِردی، چ: 1، طهران: مَطبَعۀ اَرمَغان، 1313 هـ.ش.، ص 175).
    این را که یک واژه در بَرخی از کاربُردها یا مَعانی‌اش مَفهومِ خوش و خوشآیَندی نَداشته باشَد، به سائِرِ کاربُردها و مَعانی‌اش نَمی‌توان و نَبایَد سِرایَت داد؛ و مِثالِ این مَعنیٰ، دَر أَلْسِنَۀ مُتَداوَلِ جَهان، فَراوان است.
    خودِ واژۀ «عَرَب» که عَرَبها آن را با اِفْتِخار و اِعْتِزازِ بسیار به کار می‌بَرَند و صورَت و مَعنایِ خوشآیَندی نیز دارَد، دَر خودِ زبانِ عَرَبی، مَعانیِ ناخوش و ناخوشآیَند نیز دارَد؛ وَلی آن مَعنیٰ و کاربُردِ ناخوش، این مَعنایِ مَشهور و کاربُردِ شایِعِ زَبانْزَد را تَحتَ‌الشُّعاع قَرار نَمی‌دِهَد و تودۀ أَهلِ زبان، این نام و این واژه را، از بَرایِ آن مَعانیِ ناخوش و ناخوشآیَند، مُسْتَکْرَهْ نَمی‌دارَند.
    «عَرَب»، دَر خودِ زبانِ عَرَبی، به مَعانیِ: ریٖمْناک گَردیدَن و آماسیدنِ زَخم؛ عود کردَنِ جِراحَت؛ بَرجایْ‌ماندنِ نشانِ زخم پَس از بِهْ شُدَنِ آن؛ تَباه گَردیدَنِ مَعده، بیماریِ فَسادِ مَعده و ناراحَتی و تَغَیُّرِ آن (نگَر: أَقَرَبُ المَوارِد فی فُصَحِ العَرَبیَّةِ وَ الشَّوارِدفَرهَنگِ جامِعِ کاربُردیِ فَرزان / عَرَبی ـ فارسی / از دیرینه أَیّامِ عَرَب تا نوتَرین واژگانِ عِلم و أَدَب، پَرویزِ اَتابَکی، چ: 1، تِهران: نَشر و پِژوهِشِ فَرزانِ روز، 1378 ـ 1380 هـ.ش.، 3 / 1835؛و: الصُّراح مِنَ الصِّحاح ـ فَرهَنگِ صُراحُ اللُّغَة ـ، جَمالِ قَرْشی، تَصحیح [و] تَرجَمه و اَفزوده‌ها: مُحَمَّدحُسَیْنِ حَیْدَریان، چ: 1، تِهران: اَنجُمَنِ آثار و مَفاخِرِ فَرهَنگی، 1397 هـ.ش.، 1 / 147؛و: تَهْذیب و تَصحیحِ تَرجُمان اللُّغَة، تَرجَمه و شَرح: مُحَمَّد بنِ یَحْیَی بنِ مُحَمَّدشَفیعِ قَزوینی، تَحقیق و تَهذیب: مُؤَسَّسۀ فَرهَنگی ـ هُنَریِ شَمْسُ‌الضُّحیٰ، چ: 1، تِهران: مُؤَسَّسۀ فَرهَنگی ـ هُنَریِ شَمْسُ‌الضُّحیٰ، 1387 هـ.ش.، 1 / 172)، به کار رَفته است و مَعروفِ لُغَویان است؛ لیک هیچکَس، از این باب، کاربُردِ واژۀ «عَرَب» و «عَرَبی» را دَر إِطلاق بَر قوم و زَبان، وَهْن‌آلود نَمی‌دانَد و نَمی‌خوانَد. این، دیگَر است و آن، دیگَر.
    ٭٭٭
    الْحاصِل، اِستِخدامِ واژۀ «تازی» دَر مَعنایِ "عَرَب" و "عَرَبی"، دَر زَبان و فَرهَنگِ ما، پیشینه‌ای دراز و بَرکنار از خوارْداشْت و اِستِخْفاف دارَد.
    این واژه حَتّیٰ از قَلَمْروِ فَرهَنگِ ایرانی فَراتَر نیز رَفته است؛ چُنان که گُفته‌اند: مَردُمانِ چین، عَرَب را «تاش» نامَند، و این واژۀ «تاش»، مَأْخوذ از کَلِمَۀ فارسی "تاژی" یا "تازی" است، و این نشان می‌دِهَد که چینیان دَر آغازْ عَرَبها را از طَریقِ ایرانیانِ دَریانَوَرد و تُجّارِ بَرّیِ ایران که بدان بِلاد آمَد و شُد می‌کَرده‌اند، شناخته‌اند (نگَر: لُغَتْ‌نامۀ دِهخُدا، ذیْلِ «تازی»)؛ وَ الْعِلمُ عِنْدَ الله.
    خوبَست پیشینه و کَمّ و کَیْفِ کاربُردِ واژۀ «تازی» به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی"، پیوسته مَدِّ نَظَر باشَد و راه بَر تَوَهُّمِ بیجا یا إِعْمالِ غَرَضْمَندیِ کَسانی که خواسته‌اند اِستِعمالِ این لُغَت را إِهانَت‌آلود فَرانمایَند یا آن را به إِهانَتی بیالایَند، سَد شَوَد، تا شائِبَه‌ای تازه بَر خِزانۀ لُغاتِ کُهَنِ فارسی وارِد نَیایَد و زَبانِ فاخِر و سَرفَرازِ ما، از رَهْگُذَرِ چُنین أوهام و أَغْراض، مَشوب نگَردَد؛ کَسانی هَم که واژۀ «تازی» را بدُرُست و بی غَرَض و مَرَض، با همان هَنْجارهایِ سُنَّتِ زبانیِ فُصَحایِ قَدیم، به مَعنایِ "عَرَب" یا "عَرَبی" به کار بُرده‌اند یا می‌بَرَند، بیهوده دَر مَعرضِ اِتِّهام نَیایَند و آماجِ بَدگُمانی واقِع نَشَوَند.
    «سُخَن دراز کَشیدیم»؛ و اَگَر ضَرورَتِ این تَبیین و إِزاحَتِ أوهام و اِتِّهام دَر میان نَبود، هَرگز بدین اندازه تَوَغُّلِ لُغَوی و گُواجوییِ لَفظی حاجَت نَمی‌اُفتاد، و دَر مَحْضَرِ خوانَندگانِ این صَحائِف، چُنین تَصدیعی نَمی‌رَفت، و ای بَسا بدین دَرپیچیدَن با ظَواهِر و صُوَرِ أَلفاظ نیازی نَبود، و به جایِ آن، از مَقولاتِ روح۟فَزاتر و جان۟پَروَرتری سُخَن می‌رَفت؛ که به قولِ پیرِ هُژیرِ فَرخُنده‌ویٖرِ بَلْخ، مولَوی،:
    روح با عِلْم است و با عَقْل است يار
    روح را با تازى و تُركى چه كار؟!
    باری، دَر این زَمانۀ پُرتَشْویٖش و دَر هَنگامۀ سوءِتَفاهُم۟‌هائی که اینجا و آنجا رُخ می‌نمایَد و دَر غُلَوایِ سوداهایِ ناسودمَند و پنْدارهایِ باطِلی که تَفاهُمِ تاریخی و هَمْبَستگیِ مِلّی و میهَنیِ ما را هَدَفِ سَمْ‌پَراگَنیٖ‌هایِ خویش ساخته است، به گُمانِ راقِم، تَبْیینِ بارِ مَعنائیِ واژۀ «تازی» که مَحَلِّ سوءِ تَفاهُم واقِع شُده، ضَرورَتی فَرهَنگی است، و از گُفتَن و بازگُفتَنِ آنچه به زُدایِشِ این بَدفَهْمی‌ها و کَژْپنْداری‌ها یاری رَسانَد، گُزیری نیست.
    «هَمه بِهتَری باد و نیک‌اختَری!»
    اِصفَهان / آغازِ فَصلِ گَرمِ 1398 هـ.ش.

    • از آن جُمله:
      فَرهَنگِ مُعاصِر عَرَبی ـ فارسی (ویراستِ دُوُم)، عَبدالنَّبیِّ قَیِّم، 2ج، چ: 1، تِهران: فَرهَنگِ مُعاصِر، 1393 هـ.ش.
    • زیرِ نامِ: پانصَد سال تاریخِ خوزستان.
    • از بَرایِ دیگْرْ رِوایَتی از این قولِ اَفسانه‌ای، نیز نگَر:
      تَجارِبُ ال۟أُمَم، أَبوعَلیّ مسكويه الرّازی، حَقَّقَهُ وَ قَدَّمَ لَهُ: الدُّكتور أَبوالقاسِم إِمامى، ط:2، طهران: دار سُروش للطّباعةِ وَ النَّشر، 1379 هـ.ش. / 1422 هـ.ق.، 1 / 54.
    • می‌نویسَم:
      دَر بسیاری از نُصوصِ قُدَما، دَر بَرابَر «تازی»، از ایرانی به عنوانِ «دِهْقان» یاد می‌رَوَد.
      حَکیم فِردوسی فَرموده است:
      که جُز مَرگ را کَس زِ مادَر نزاد
      ز دِهْقان و تازی و رومی‌نژاد
      ( شاهنامه، حَکیم أَبوالقاسِمِ فِردوسی، [بَر پایۀ چاپِ مُسکو، با کَشْف‌الأَبیات] به‌اِهتِمامِ: دکتر توفیق هـ. سُبحانی، چ: 1، تِهران: اِنْتِشاراتِ روزَنه، 1385 هـ.ش.، 2 / 1754، ب 1838).
      هَمچُنین است این دو بیْتِ زَبانْزَد:
      از ایران و زِ تُرک و زِ تازیان
      نژادی پَدید آیَد اندَر میان
      نَه دِهقان، نَه تُرک و نَه تازی بُوَد
      سَخُنها به کردارِ بازی بُوَد
      ( هَمان، 2 / 2365، ب 105 و 106).
      بدین بیْتها نیز که از ماجَرایِ دایه‌گُزیدَن بَرایِ بَهرام است، تَوَجُّهْ فَرمایید که شاهدِ مُحتَرَمانگیِ تَعبیرِ «تازی» نیز هَست و بالْجُمله روشَنگَرِ ما نَحنُ فیه:
      چو آمَد به آرامگاه از نَخُست
      فَراوان زَنانِ نژادی بجُست
      زِ دِهقان و تازیّ و پُرمایگان
      توانگَر گُزیده گرانْ‌سایگان
      ازین مِهتَران چار زَن بَرگُزید
      که آیَد هُنَر بَر نژادش پَدید
      دو تازی، دو دِهقان زِ تُخمِ کیان
      ببَستَند مَر دایگی را میان
      ( هَمان، 2 / 1640 و 1641، ب 89 ـ 92).
      حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی فَرموده است:
      سوارانِ تازَنده را نیک بنگَر
      دَرین پَهْنْ میْدان زِ تازیّ و دِهقان
      ( دیوانِ أَشعارِ حَکیم ناصرِ خُسروِ قبادیانی، به اِهتِمامِ: مُجتَبیٰ مینُوی ـ و ـ مَهدیِ مُحَقِّق، تِهران: مُؤَسَّسۀ مُطالعاتِ إِسلامیِ دانِشگاهِ مک گیل شُعبۀ تِهران با هَمکاریِ دانِشگاهِ تِهران، 1357 هـ.ش.، 1 / 83، ق 39، ب 5).
      نیز:
      چه چیزست این و پیدائی؟ چه چیزست آن و پنهانی؟
      چه گُفتَه‌ست اندَرین تازی؟ چه گُفتَه‌ست اندَران دِهقان؟
      (همان، ص 288، ق 136، ب 5).
      هَمچُنین دَر دیوانِ ناصِرِ خُسرو می‌خوانیم:
      جهان را دیده‌ای و آزمودی
      شنیدی گفتۀ تازیّ و دِهقان
      ( دیوانِ قَصایِد و مُقَطَّعاتِ حَکیم ناصرخسرو ـ به ضَمیمۀ روشنائی‌نامه و سعادت‌نامه و رساله‌ای به نثر ـ، به تَصحیحِ سَیِّد نَصراللهِ تَقَوی ـ و ـ مُجتَبیٰ مینُوی، با مُقَدّمۀ: سَیِّد حَسَنِ تَقی زاده، تِهران: کِتابخانۀ طهران، 1304 ـ 1307 هـ.ش.، ص ٣١٣)
      و:
      چون بازنَجوئی که اندرین باب
      تازیٖت چه گُفت و چه گُفت دِهقان
      (هَمان، ص ٣٣١).
      أَبوحَنیفۀ إِسکافی، دَر چکامه‌ای نونی که أَبوالفَضْلِ بیْهَقی دَر تاریخش از وی نَقل کَرده است، گویَد:
      مَأْمون آن کَز مُلوکِ دولتِ إِسلام
      هَرگز چون او نَدید تازی و دِهقان
      جُبّه‌ای از خَز بداشت بَر تَن چَندانک
      سوده و فَرسوده گَشت بَر وی و خُلْقان
      مَر نُدَما را ازآن فُزود تَعَجُّب
      کَردَند از وی سُؤال از سَبَبِ آن
      گُفت: زِ شاهان حَدیثْ مانَد باقی
      دَر عَرَب و دَر عَجَم، نَه توزی و کَتّان ...
      ( تاریخِ بیْهَقی، أَبوالفَضل مُحَمَّد بنِ حُسَیْنِ بیْهَقیِ دَبیر، تَصحیحِ: دکتر عَلی‌أَکبَرِ فَیّاض، به‌اِهتِمامِ: دکتر مُحَمَّدجَعفَرِ یاحَقّی، چ: 4، مَشْهَد: اِنتِشاراتِ دانِشگاهِ فِردوسیِ مَشْهَد، 1383هـ.ش.، ص 603).
      این دوگانیِ «تازی» و «دِهقان» را دَر سُخَنِ سَرایَندگانی چون فَرُّخیِ سیستانی و قَطْرانِ تبریزی و مُختاری نیز می‌بینیم که اَز بَرایِ پَرهیز از إِطاله و إِطْناب، طومارِ اِستِشْهاد به عُیونِ کَلِماتِ ایشان را دَرمی‌نَوَردیم.
    • Hellâs / نامِ قَدیمِ یونان.
      نیز نگَر: دایرةالمعارفِ فارسی، به سَرپَرَستیِ غُلامحُسَینِ مُصاحِب و ...، ج 2 (بَخشِ دُوُم)، چ: 2، تِهران: شرکتِ سِهامیِ کِتابهایِ جیبی (وابَسته به: مُؤَسَّسَۀ اِنتِشاراتِ أَمیرکَبیر)، 1381 هـ.ش.، ص 3376؛و: قاموسِ کتابِ مُقَدَّس، تَرجَمه و تَأ۟لیفِ: مستر هاکسِ آمریکائی، بَی۟روت: مَطبَعۀ آمریکائی، 1928 م.، ص 922.
    • نیز سَنج: حَماسه‌آفَرینانِ شاهنامه، مُصْطَفیٰ جیْحونی، چ: 1، اِصْفَهان: اِنْتِشاراتِ شاهنامه‌پژوهی، 1380 هـ.ش.، ص 430.
    • بَدی = بادی، باشی / فِعلِ دُعائی از "بودَن"، دَر حَقِّ مُخاطَب.
    • آغازِ سُروده‌ای از عَتّاب بنِ وَرْقاءِ شیْبانی (نگَر: تَعلیقاتِ دیوانِ یادشُده).
    • إِشارَتَش به آغازِ مُعَلَّقۀ عَمْرو بنِ کُلْثوم است.
      سَنج: شَرح و إِعرابِ دَه چکامۀ آویخته (مُعَلَّقات العَش۟ر الطِّوال) ـ با اِستِشهاد از آیات، روایات، أَشعار و أَمثالِ عَرَب ـ، مُحَمَّدرِضا هاتِفی، تَقریظ از: آیَةالله أَبومُعین حَمیدالدّین حُجَّتِ هاشِمیِ خُراسانی، چ: 1، تِهران: اِنتِشاراتِ اُسوه، 1397 هـ.ش.، 2 / 6.
    • سَنج: خُسرو و شیرین، حَکیم نِظامیِ گَنجَوی، با حَواشی و تَصحیح و شَرحِ لُغات و أَبیات و مُقابله با سی نُسخۀ کهن۟سال به‌اهتمامِ: وَحیدِ دستگردی ، چ: 1، طهران: مَطبَعَۀ اَرمَغان، 1313 هـ.ش.، ص 452.
    سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۵۴
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت

    سیدعلیرضا طباطبائی یزدی
    ۱۸ دي ۱۳۹۸ ساعت ۷:۵۶
    با عرض سلام خدمت استاد عزیز،
    دوست دارم بدانم حرکت‌گذاری‌های بعضی کلمات قدیمی‌ی را که در فارسیِ گفتاریِ امروز به شَکلی غیرِ آنچه حرکت گذاشته‌اید تلفّظ می‌شوند، از کجا می‌یابید؟ همه‌اش با تتبّع در آثار منظوم و منثورِ قدیمِ فارسی به دست آمده، یا «راهنمای درست‌خوانی کلمات فارسی»یی چیزی هم داریم؟
    پیشاپیش ممنونم.
    پاسخ:
    سَلام و دُرود بر شما
    مَرجِعِ جُست‌وجویِ خوانِشهائی که فَرمودید، نَخُست فَرهَنگهایِ مُعتَبَری است که تَلَفُّظِ قاموسی را با تَلَفُّظِ تَداوُلی خَلْط نَمی‌کُنَند و سپَس هَمان تَتَبُّع در آثارِ منظوم و منثورِ قدیمِ فارسی با نگاهی مُسَلَّح به پاره‌ای از آگاهی‌هایِ زبانْشناختی و ریشه‌شناختی.
    پیروز و سَرفَراز باشید!

    حمیدی
    ۲۲ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۳:۵۸
    این کوششی بجا و ارجمند برای نشان دادنِ خنثا بودنِ واژۀ تازی در بُرهه‌ای از زمان است. دست مریزاد. اما مگر بار ارزشی واژگان ضرورتاً ثابت باقی می‌ماند؟ به دلایلی که برشمردید امروزه عُرفاً این واژه معنایی منفی پیدا کرده است. در این‌باره مطمئن نیستم اما زمانی شنیدم که میان استعمال فرْج و فروج در قرآن کریم و عربیِ امروز تفاوتِ ارزشی پدید آمده است. این سرشتِ زبان است.
    بی‌گمان تحقیقِ شما در جهتِ تضعیفِ این بار منفی و بازگرداندن آن معنای خنثا در ذهن من و بسیاری دیگر تأثیرگذار خواهد بود و خود من هم از امروز در جهت ترویج دیدگاه شما در حد خود خواهم کوشید، اما اکنون اهانت‌بار بودن واژۀ تازی صرفاً یک پندار نیست. شاید بهتر باشد که از اهل فضل بخواهیم که آن را موهِن قلمداد نکنند، اما در عین حال اگر آن را بکار می‌گیرند توضیح مختصری در متن یا حاشیه بدهند که این واژه در اصل بار منفی ندارد تا به تدریج به جایگاه خنثای خود بازگردد.


    پاسخ:
    درود بر شما و نکته‌بینی‌تان!
    آری! زبان ایستا نیست و ما همه دَر دِگَرشُدَنِ سرنوشتِ آن هَنبازیم؛ و البَتّه زمامِ این سرنوشتِ فرهنگی را می‌توانیم با روشَن‌بینی در دست داشته باشیم و بجا و بهَنگام از کژروی بازَش داریم.
    پایَنده و سرزنده باشید!
    سجاد نوروزی
    ۲۰ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۳:۴۰
    سلام
    حرکت‌گذاری خیلی خوب است. اما شما روی واژه‌های عادی هم حرکت‌گذاری می‌کنید و به نظر حقیر در این کار زیاده‌روی هم می‌کنید. اما اتفاقا در جاهایی که باید حرکت‌گذاری کنید، این کار را نمی‌کنید. روی واژه‌هایی که درست خوانده می‌شوند و احتمال غلط خواندن‌شان نیست، حرکت می‌گذارید ولی بعضیجاهای متن روی واژه‌هایی که چند جور خوانده می‌شوند، حرکت نمی‌گدارید. نمونه :
    بَخ بَخ آن تازی سَگی کش پارسیٖ‌خوان دیده‌اند

    شما روی س در واژه‌ی سگ حرکت گذاشته‌اید ولی روی ک در واژه‌ی کش حرکت نگذاشته‌اید.

    پاسخ:
    سلام علیکم
    حق به دَستِ شُماست. دَربارۀ "کش" هَم جایِ آن بوده است تا مُوافِقِ شیوۀ خویش بِنا بَر آنچه أَفصَح می‌دانَم مَشکولَش سازَم.
    پایَنده و پیروز باشید!